Thursday, September 20, 2012

قطب ، آیینه ای خدا نما است


حضرت مولانا در دفتر پنجم مثنوی به بیان مقام قطب می پردازد و اینکه چرا خدای تعالی قطب را مامور هدایت مردم کرده است.او می گوید گر چه قطب ظاهری بشری دارد اما در پس این ظاهر بشری که مانند آیینه ای است که دیگران در آن چهره بشری خود را می بینند خدا نشسته است و این خدا است که اعضاء و جوارح او از جمله زبان او را در اختیار خود گرفته و آ ن ها را به کار می گیرد و با بندگان خود سخن می گوید.وی برای تقریب
این معنا به ذهن خواننده نحوه آموزش طوطیان به وسیله مربیان را مثال می زند.می گوید وقتی مربی می خواهد به طوطی ای چیزی بیاموزد طوطی را در برابر آینه می نشاند و خود به پشت آینه می رود و کلمه مورد نظر را تکرار می کند.طوطی با نگریستن در آینه فکر می کند که آن طوطی در آینه در حال سخن گفتن با اوست.بنابراین از هم جنس خود می آموزد.مولانا می خواهد بگوید تعلیم و یادگیری نیاز به تجانس دارد و فقط همجنس از همجنس چیزی یاد می گیرد.بنابراین خدای تعالی که بشر را آفریده تا او به معرفت الله دست یابد تنها راهش این است که بنده ای را به مقام فناء فی الله برساند و در پس جسم آن بنده بنشیند تا از طریق آن بنده خاص خود دیگر بندگانش را تربیت کند.مولانا می گوید قطب کسی است که ظاهرش بشر است تا بشر به او انس بگیرد و از او بیاموزد اما در باطن او خدا نشسته است و اوست که می آموزاند و راز می گوید و تلقین ذکر می کند.پس همیشه باید قطبی باشد که خدا از طریق او به هدایت بندگانش بپردازد :
طوطی ای در آینه می بیند او
عکس خود را پیش او آورده رو
در پس آیینه آن اُ ستا(1) نهان
حرف می گوید ادیب خوش زبان
طوطیک پنداشته این گفت پست
گفتن طوطی است کاندر آینه است
پس ز جنس خویش آموزد سخن
بی خبر از مکر آن گرگ کهن
از پس آیینه می آموزدش
ورنه ناموزد جز از جنس خودش
گفت را آموخت زان مرد هنر
لیک از معنی و سرّش بی خبر
از بشر بگرفت منطق یک به یک
از بشر جز این چه داند طوطیک؟
همچنان در آینه جسم ولیّ
خویش را بیند مرید ممتلی
از پس آیینه عقل کلّ را
کی ببیند وقت گفت و ماجرا؟
او گمان دارد که می گوید بشر
وان دگر سرّ است و او زان بی خبر
حرف آموزد ولی سرّ قدیم
او نداند ، طوطی است او ، نی ندیم

(مثنوی معنوی/دفتر پنجم/تمثیل تلقین شیخ مریدان را....)


**************************

1.استا = استاد

No comments:

Post a Comment