Monday, March 19, 2012

طلاب و روحانیان تکلیف خود را روشن کنند

طلاب و روحانیان حوزه های علمیه تکلیف خود را روشن کنند                                              
                                                                      علیرضا عرب
طلاب و روحانیان در برخورد و مواجهه با تصوف و عرفان به چهار دسته تقسیم می شوند :
1.کسانی که بطور مطلق تصوف را رد و انکار می کنند.
2.کسانی که بطور مطلق آن را تایید کرده و می کنند و لاجرم وارد در طریقت تصوف و عرفان شده و مشرف به فقر محمدی می شوند.بنا به رای مرحومان ملا محمد تقی مجلسی و آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی اکثریت مطلق روحانیان بزرگ شیعه داخل در این گروه بوده و هستند.
3.کسانی که تصوف را تایید کرده و آن را می پذیرند اما گام عملی در آن نمی گذارند.برخی از اینان به تحصیل و تدریس در علم عرفان نظری اشتغال دارند.
4.کسانی که به زعم خویش حساب عرفان را از تصوف جدا می دانند و اولی را تایید و دیگری را تکذیب می کنند.اینان دستی از دور بر آتش دارند اما وقتی کمی بیشتر به عرفان مورد ادعای خود نزدیک می شوند پی به ترادف و وحدت این دو می برند.
از میان این گروه های چهارگانه تنها گروه اول هستند که اندیشه های بسیار سطحی و خطرناکی دارند و طلاب و روحانیان باید از آن ها پرهیز کنند.طلاب و روحانیان بطور کلی با دو طیف فکری در حوزه های علمیه مواجه هستند :
طیفی که گرایش بیمار گونه به فقه دارد و تمام اسلام را در آموزه های فقهی خلاصه می کند.این ها همان گروه نخست هستند که اگر عمیق ترین آثار آن ها را در باب اصول عقاید بررسی کنیم با سطحی ترین افکار ممکن مواجه می شویم.از باب مثال ، توحیدی که اینان درک و ارایه می دهند یک توحید عددی است که خدا یکی است و دو تا نیست که این نوع از توحید خود عین شرک است.اینان از درک و شرح بسیاری از آیات و روایات غامض و پیچیده ناتوان هستند و عمر خود را به رعایت توام با وسواس احکام شرعی و غرق شدن در فروع و غافل ماندن از اصول دین سپری می کنند.
و اما طیف دیگر ، که علاوه بر علوم نقلی مانند فقه به علوم عقلی مانند منطق و فلسفه و عرفان نظری نیز می پردازند حتا اگر اهل طریقت تصوف ، و عرفان عملی هم نباشند اما عالمان عمیق تری هستند و درک بهتر و صحیح تری از دین و آموزه های متنوع آن از جمله آموزه های صوفیانه و عارفانه دارند و این آموزه ها را انکار که نمی کنند بلکه به دیدۀ احترام به آن ها می نگرند و اهل تحصیل و تدریس این آموزه ها و احیانا سلوک عملی هستند.سه گروه دیگر تقسیم بندی ما جزو این طیف هستند.از علمای معاصر و کمی پیش تر ، مرحومان : مجلسی های اول و دوم ، شیخ بهایی ، ملاصدرا ، فیض کاشانی ، ملا هادی سبزواری ، علامۀ طباطبایی ، سید علی آقا قاضی ، ملا حسینقلی همدانی ، سید علی شوشتری ، شیخ مرتضی انصاری ، امام خمینی ، شیخ محمد جواد انصاری همدانی ، آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی ، استاد سید جلال الدین آشتیانی ، استاد محمد تقی جعفری ، آیت الله خویی ، استاد مرتضی مطهری ، سید عبدالکریم کشمیری و..... و آقایان : استاد حسن حسن زادۀ آملی ، استاد جوادی آملی و.... جزو این طیف هستند.
اینک طلاب و روحانیان حوزه های علمیه باید تکلیف خود و آیندۀ خود را روشن کنند.یا با پیوستن به طیف نخست درکی سطحی از دین داشته باشند ، یا با پیوستن به یکی از سه گروه دیگر از درک عمیقی از دین بهره مند شده و با عالمان بزرگ تاریخ تشیع همراه شوند.طلاب و روحانیان محترم باید توجه داشته باشند که این یک انتخاب ساده نیست و بطور مستقیم با آیندۀ علمی و مهم تر از آن با آخرت آن ها پیوند می خورد و آن ها را می سازد.مطالبی که در پی می آید گوشه ای از سخنان و نوشته ها و آرای چند تن از عالمان بزرگ و معاصر عالم تشیع در بارۀ وظایف طلاب و روحانیان و لزوم پرهیز از قشری گری اینان در حوزۀ دین و دینداری و پرهیز از اتکای صرف به شریعت و لزوم پرهیز از انکار طریقت تصوف و عرفان است :
عرفان و تصوّف در حوزه‏ هاى علمیّه قدیم
آیت‏ اللّه‏ سیّد عبدالکریم کشمیرى معتقد بوده که عرفان و تصوّف به‏ شدّت در حوزه‏ هاى علمیّه در زمان‏ هاى گذشته رایج بوده است:
«استاد[55] مى ‏فرمود: آیت‏ اللّه‏ سیّد عبدالهادى شیرازى، از مراجع گذشته، فرموده بود: در بدو ورود ما به حوزه علمیه نجف، هیجده حوزه تدریس اخلاق و عرفان وجود داشت.آخوند ملاّ حسینقلى همدانى در درس اخلاق او، 70 فقیه شرکت مى‏ کردند، ولى الآن کسى نیست.»[56]
شرکت هفتاد فقیه در درس اخلاق ملاّ حسینقلى همدانى که از اعاظم تصوّف و عرفان در طریقه شوشتریه بوده ‏اند شوخى نیست و حکایت از رواج گسترده تصوّف و عرفان در حوزه ‏هاى علمیّه ایام و دوره ‏هاى سلف دارد. امّا اینک....                                             
حوزه‏ هاى علمیّه، بدون عرفان، سرگشته و گم‏گشته‏ اند      
علاّمه طهرانى نوشته‏ اند:
«آقاى حاج سیّدهاشم بسیار از آقا سیّدحسن مسقطى یاد مى‏ نمودند،و مى‏ فرمودند: آتش قوى داشت و توحیدش عالى بود و در بحث وتدریس حکمت استاد بود و در مجادله، چیره و تردست بود. کسى با اوجرأت منازعه و بحث را نداشت، طرف را محکوم مى‏ کرد.
وى در صحن مطهّر امیرالمؤمنین علیه‏ السّلام در نجف اشرف مى‏ نشست و طلاّب را درس حکمت و عرفان مى‏ داد و چنان شور وهیجانى برپا نموده بود که با دروس متین و استوار خود، روح توحید وخلوص و طهارت را در طلاّب مى‏دمید و آنان را از دنیا اعراض داده وبه‏ سوى عقبى و عالم توحید حقّ، سوق مى‏داد. اطرافیان مرحوم آیت‏اللّه‏ سیّد ابوالحسن اصفهانى (قدّه) به ایشان رساندند که اگر او به دروس خودادامه دهد، حوزه علمیّه را منقلب به حوزه توحیدى مى‏ نماید و همه طلاّب را به عالم ربوبى حقّ و به حقّ عبودیّت خود مى ‏رساند.
لهذا او تدریس علم حکمت الهى و عرفان را در نجف تحریـم کرد وبه آقا سیّد حسن هم امر کرد تا به مسقط براى تبلیغ و ترویج برود.»[57]
«آرى، حوزه نجف، سیّد حسن مسقطى را بیرون مى ‏کند. حوزه گم‏گشته سرگشته نمى‏داند چه گوهر گرانبهایى را از دست داده است و چه مرد توحید و شخصیّت الهى و استوانه علم و سند فضیلت را فاقد شده است،و اگر مى‏ دانست (لااقل) باز جهل بسیط بود، امّا هزار افسوس از جهل مرکّب.»[58]
قابل ذکر است که مرحوم حجت‏ الاسلام آقا سیّدحسن مسقطى، ازشاگردان و مریدان مرحوم آیت ‏اللّه‏ سیّدعلى آقاى قاضى و داخل درطریقت تصوّف و عرفان و از سالکان طریقه شوشتریّه بوده‏ اند.
استادان ولایى حوزه ‏هاى علمیه، باید زیاد شوند
آیت ‏اللّه‏ کشمیرى معتقد بوده‏ اند:
«استاد ولائى حوزه‏ ها باید زیاد شوند که در امور ولایت مطلقه هم
چشیده باشند و هم تدریس کنند، تا کمبود و ضعف اهل دانش در ولایت برطرف شود.»[59]
«استاد ولائى حوزه ‏ها که در امور ولایت مطلقه هم چشیده باشند»یعنى علمایى که در تصوّف و عرفان عملى هم قدمى داشته باشند.

انتظار مردم از حوزه‏ هاى علمیّه چیست؟
مرحوم علاّمه طهرانى در این‏ باره نوشته‏ اند:
«و امّا مطلب سوم، و آن این است که انتظار حوزه از فارغ ‏التّحصیلان و مجتهدان و مربّیان و گردانندگان آن چیست؟ رویّه و منهاج و سطح علمى و عملى آنان چطور باشد تا بتوانند از عهده این مسؤولیّت عظیم برآیند؟!جواب این سؤال، خیلى مشکل نیست، بلکه آسان است. زیرا انتظارمردم از سبزى‏ فروش آن است که سبزى گندیده و آلوده نیاورد. سبزى خوب بیاورد. انتظار مردم از شهربانى آن است که پاسبان متدیّن وخوشکار و خوش‏فهم را بر اموال و اعراض مردم بگمارد و هم‏چنین....انتظار مردم از حوزه ‏اى که به‏نام روحانیّت و معنویّت و پاسدارى ازجان و مال و ناموس و آبروى مردم و از دین و دنیاى آنهاست، در کشورى که همه مسلمانند و از مکتب تشیّع اشراب مى‏ گردند، آن است که از خودبیرون دهد طلاّب پاکیزه و شایسته‏ اى را که مظهر قرآن و نشانگر روح رسول‏ اللّه‏ و محلّ تابش انوار ائمّه هدى در سیمایشان باشد و در این زمان غیبت که دست قاطبه مردم از ولىّ معصوم و امام زمان کوتاه است، بتواننددر حدود خود بر آن منهاج عمل نموده و بر مردم ارایه دهند. بتوانندمعارف حقّه حقیقیّه الهیّه را براى مردم بازگو کنند و مربّى اخلاقى و عملى آنها در راه هدف و وصول به قلّه توحید و اعلى رتبه ذروه کمال شخصیّت انسانیّت بوده باشند. بتوانند دین و دنیاى مردم را اداره کنند و نه‏تنها ازجهت ظاهر، بلکه از نقطه نظر ولایت باطنیّه نیز دستگیر و راهنماى مردم باشند....
مردمى باشند أمین و مأمون و از خود گذشته و به خدا پیوسته و درحرم عزّ و وقار آرمیده. بلندنظر و بلندهمّت، شکور، صبور، قانع، متواضع،شجاع، باظرفیّت که مدارج علمى از فقه و اصول و حکمت و فلسفه وتفسیر و حدیث و تاریخ و غیرها را طىّ کرده و در معارج علمى و عرفان الهى دردست استاد موحّد رسیده واصل کامل، مدّت‏ها در سیر بوده وسالیان درازى را در دامان وى پرورش یافته باشند و جامع بین حکمت نظرى، و عرفان عملى بوده،...
آیا کسى‏ که خود را رهبر دین به‏ سوى خدا مى‏ داند، مى‏ تواند خود،معرفت به خداى را نداشته باشد و بگوید: معرفت، همان معرفت اجمالى است که خداوند یکى است و بس: همان معرفتى را که پیرزنان دارند؟!»
سپس، ایشان روایت نسبتا طولانى‏ اى را از امام جعفر صادق، درضرورت طى طریقت تصوّف و عرفان و تحمّل سختى‏ ها و مصائب ومشکلات آن، نقل مى‏ نماید که ما به‏ جهت رعایت اختصار، فقط قسمتى ازترجمه آن را مى ‏آوریم:
«فرمود: "اگر مردم بدانند که چه فضیلتى را در معرفت خداوند تعالى حایز مى ‏گردند، چشمان خود را به آنچه که دشمنان از آن متمتّع هستند، ازبهجت و نضارت و ترى و تازگى حیات دنیا و نعمت‏ هایش، نمى‏ دوختند ودنیاى ایشان در نزد اینان از آنچه که در زیر پاهاى خود لگد مى‏ کنند، کمتربود و تحقیقا در نعمت معرفت خدا متنعّم بودند و چنان در مسرّت و لذّت معرفتش متلذّذ بودند که گویى: پیوسته و به‏طور جاودان در باغ‏ هاى بهشتى با اولیاى خدا در لذّت به ‏سر مى‏ برند.
معرفت خدا، انیسى است که نمى‏ گذارد هیچ وحشتى به انسان برسد ورفیقى است که هیچ تنهایى با او اثرى ندارد و نورى است که با او، هیچ تاریکى و ظلمتى جمع نمى‏ شود و قدرتى است که هیچ ناتوانى با او مجتمع نمى‏ گردد و شفایى است که با وى هیچ مرضى، تاب مقاومت نمى‏ آورد."
و پس از این فرمود: "پیش از شما طوایفى بودند که کشته مى‏ شدند وآتش ‏زده مى‏ شدند و با ارّه استخوان‏ هایشان بریده مى ‏شد و دنیاى بدین وسعت و فراخى برایشان تنگ مى ‏شد و با این حال از آنچه با آن ها ازمعرفت خدا بود، هیچ عاملى نمى‏ توانست ایشان را برگرداند و منصرف کند...."
در اینجا مى‏ بینیم امام علیه‏ السّلام چگونه همّت و استوارى عرفاى باللّه ‏را بیان مى‏ کند؟ و چه قسم شاگردان خود را به استقامت و پافشارى براى نگه‏داشتن عَلَم ایمان و معرفت خداوندى دعوت مى‏ نماید؟ اینها بودند که پیوسته، به‏ طور متناوب در هر زمانى آمدند و با طلوع و تابش انوار حق وصفاتش، در دلشان نگه‏دار دین و شریعت و حافظ قرآن مبین بودند.»[60]
مرحوم آیت الله علاّمه طهرانى، در فقراتى که نقل شد، به‏ طور خلاصه مى‏ خواهد بگوید که طلاّب علوم دینى، باید علاوه‏ بر تحصیل روایات وعلوم نظرى صادر شده از مصدر اهل بیت، گامى عملى هم در طریقت تصوّف و عرفان که ریشه در مشکات روشن جان نورانى آن بزرگواران علیهم‏ السّلام دارد بگذارند، تا آنچه را که مى ‏خوانند ببینند و آنچه را که درمرحله نظرى به آن علم الیقین پیدا کرده ‏اند، در مرحله شهودى به آن عین‏ الیقین پیدا کنند. اگر چنین شود و فقط اگر چنین شود، آن‏گاه است که به تمام معنى، شیعه ائمّه اطهار علیهم ‏السّلام خواهند بود. زیرا ائمّه اطهار،فقط عالم به معلومات نظرى از قبیل فلسفه و کلام و تفسیر و فقه و...نبوده ‏اند و تک بعدى زیست نمى‏ نموده ‏اند، بلکه تمام این علوم نظرى راهم از طریق سیر و سلوک الى ‏اللّه‏ و در مسیر پدران بزرگوار و درنهایت جدّاکرمشان رسول ‏اللّه‏(ص) و براساس کریمه وَ اتَّقوا اللّه‏َ و یُعَلِّمْکُم اللّه‏ُ[61] به‏ طورمستقیم از حضرت اللّه‏ گرفته ‏اند.و این راهى است که توسّط جمیع آن عزیزان بزرگوار، صلوات‏ اللّه ‏علیهم اجمعین، براى شیعیانشان به‏ طور واضح و کامل باز شده است و شیعه واقعى، کسى است که با بیعت با ولىّ وقت در عصر غیبت و با قرارگرفتن در مسیر سیر و سلوک الى‏ اللّه‏، درجات دل و جان ائمّه اطهار علیهم ‏السّلام رابا سلوک یا جذبه، یک به یک، یا به یک‏باره، طى کرده و فانى در ذات پاک و الهى‏ شان شود که فناى در آن ذوات طاهره، فناى در حضرت اللّه‏ است.زیرا آنها نیز به‏ دلیل فنایشان در اللّه‏، وجودى خدایى هستند. 
اشتغال به علوم دینیّه، اگر توأم با عرفان نباشد، فقط یک حرفه است
آیت ‏اللّه‏ علاّمه طهرانى به بیان این حقیقت مى ‏پردازد که طلاّب علوم دینى باید به موازات کسب علوم دینى، به طى طریقت و دریافت علوم حقّه حقیقیّه از ذات الهى نیز مشغول باشند وگرنه اشتغال به علوم دینیّه، فقط یک شغل ــ هم‏چون دیگر مشاغل ــ خواهد بود:
«اینک که طلاّب دینیّه از هر شهر و بلدى و از هر کوى و برزنى،به‏ سوى حوزه‏ هاى علمیّه گسیل مى‏ شوند، اگر با جان خود این معنى را لمس کنند و از سویداى دل خود دریابند که علوم دینیّه نیز اگر وسیله زندگى وسرمایه دنیا باشد و بس، با سایر حِرَف و فنون تفاوتى ندارد و اگر براى راه‏یابى به‏ سوى خدا و عرفانش و براى تحقیق از سرّ عالم خلقت و علوم حقّه حقیقیّه باشد، خداوند رحیم نیز باران فیض و رحمت خود را بر آنان مى ‏بارد و دل ‏هایشان را از انوار جمال و جلال خود درخشان مى‏ گرداند.مولانا در دفتر دوم مثنوى گفته است:
هر کجا دردى، دوا آنجا رود
هر کجا فقرى، نوا آنجا رود
هر کجا مشکل، جواب آنجا رود
هرکجا پستى‏ است،آب آنجارود
آب‏ کم جو، تشنگى ‏آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
تا سقاهم ربّهم آید خطاب
تشنه باش اللّه‏ اعلم بالصواب
و هم‏چنین با تکرار سه بیت اوّل در دفتر سوم گفته است:
هرچه رویید از پى محتاج رُست
 تا بیابد طالبى چیزى که جست
حق‏تعالى کاین سماوات آفرید
از براى رفع حاجات آفرید
هر که جویا شد بیابد عاقبت
مایه ‏اش ‏درد است‏ واصل‏ مرحمت
هر کجا دردى، دوا آنجا رود
هر کجا فقرى، نوا آنجا رود
هر کجا مشکل، جواب آنجا رود
هرکجاپستى‏ است، آب آنجا رود
آب کم جو، تشنگى ‏آور به‏ دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست»[64]
نفى همه سالکان طریقت تصوّف و عرفان، از بى‏ بصیرتى است
مرحوم آیت‏ اللّه‏ علاّمه سیّد محمّدحسین حسینى طهرانى درمخطوطات خود نوشته است:
«در کتاب طرائق الحقائق (ط حروفى، ج 1، صص 280 تا 284)نامه ‏اى را مفصّل از علاّمه مجلسى رحمت‏ اللّه‏ علیه نقل کرده و در آن مفصّلاًمجلسى، اصل تصوّف صحیح را ارایه مى‏ دهدو مى‏ پذیرد و از آن به‏ طورصریح و روشن دفاع مى‏ کند و حتّى درقریب به آخر آن مى‏ فرماید: و بایددانست که آن ها که تصوّف راعموما نفى مى‏ کنند از بى‏ بصیرتى ایشان است که فرق نکرده ‏اند میان صوفیّه حقّه شیعه و صوفیّه اهل سنّت.»[138]
و چون علاّمه طهرانى، این مطلب را با دیده قبول و احترام ازمرحوم مجلسى نقل مى‏ کند، معلوم مى‏ شود که نظر ایشان هم همین بوده است. مرحوم علاّمه طباطبایى هم در کتاب شیعه، ابتدا درباره اینکه تصوّف و عرفان از ائمّه اطهار(ع) ریشه و سرچشمه گرفته است و ازفداکارى‏ هاى عارفان و صوفیان اوّلیه چنین مى‏ گویند:
«نفوذ و سرایت تعلیمات معنوى اهل بیت ــ علیهم‏السّلام ــ که دررأس آنها بیانات علمى و تربیت عملى پیشواى اوّل شیعه، امیرالمؤمنین على بن ابى‏طالب (علیه‏ السّلام) قرار گرفته بود، با مساعدتى که گرفتارى‏ هاى عمومى طبعا نسبت به این مقصد داشت، به‏ علاوه این که پیوسته جمعى از مردان خدا که تربیت‏ یافتگان این مکتب بودند و در حال تقیّد و تستّر زندگى مى‏ کردند، در میان مردم بودند و در مورد مناسب، ازحقّ و حقیقت گوشه‏ هایى مى‏ زدند، مجموعه این عوامل، موجب شد که عدّه ‏اى در قرن دوم هجرى، از همان اکثریّت، به مجاهدت‏ هاى باطنى وتصفیه نفس، تمایل پیدا کردند. این عدّه در خطّ سیر و سلوک افتادند وجمعى دیگر از عامّه مردم، به ارادت آن ها برخاستند و با اینکه در همان اوایل ظهور، تا مدّتى مبتلا به کشمکش‏ هاى شدید بودند و در این راه،هرگونه فشار از قبیل: قتل و حبس و شکنجه و تبعید را متحمّل مى‏ شدند،ولى بالاخره از مقاومت دست برنداشته، پس از دو سه قرن، در تمام بلاداسلامى ریشه دوانیده و جمعیّت‏ هاى انبوه دهشت‏ آورى رابه‏ وجودآوردند.یکى از بهترین شواهدى که دلالت دارد بر این‏که ظهور این طایفه،ازتعلیم و تربیت ائمّه شیعه سرچشمه مى‏ گیرد، این است که همه این طوایف(که در حدود بیست و پنج سلسله کلّى مى‏باشند و  هرسلسله منشعب به سلسله ‏هاى فرعى متعدّد دیگرى است) به‏ استثناى یک طایفه،[204] سلسله طریقت و ارشاد خود را به پیشواى اوّل شیعه، منتسب مى‏ سازند.دلیلى ندارد که ما این نسبت را تکذیب نموده و به‏ واسطه مفاسد ومعایبى که در میان این طوایف شیوع پیدا کرده، اصل نسبت و استناد راانکار کنیم، یا حمل بر دکّان‏ دارى نماییم؛ زیرا اوّلاً سرایت فساد و شیوع آن در میان طایفه‏ اى از طوایف مذهبى، دلیل بطلان اصل انتساب آنهانیست و اگر بنا شود که شیوع فساد در میان طایفه‏ اى، دلیل بطلان اصول اوّلى آنان باشد، باید خطّ بطلان به دور همه مذاهب و ادیان کشید و همه طبقات گوناگون مذهبى را محکوم به بطلان نمود و حمل به دکّان ‏دارى وعوام‏ فریبى کرد.»[205]
ایشان همچنین خدا راشکر مى ‏کند که پس از مشروطه، شرایطى پیش آمد که دیگر، عارفان ودرویشان کشته نمى ‏شوند و به‏ همین دلیل توانسته‏ اند، توحید حقیقى راگسترش دهند. ایشان درویشان را سالکین راه خدا و صاحبان و مروجان گفتار عرفانى و توحیدى معرّفى مى‏ کند:
«این مشروطیّت و آزادى و غرب‏ گرایى و بى‏ دینى و لاابالى‏ گرى که از جانب کفّار براى ما سوغات آمده است، این ثمره را داشت که دیگردرویش‏ کشى منسوخ شد و گفتار عرفانى و توحیدى، آزادى نسبى یافته است وگرنه شما مى‏ دیدید: امروز هم همان اتّهامات و قتل و غارت‏ ها و به دار آویختن‏ ها براى سالکین راه خدا وجود داشت.»[135]
منع‏ کنندگان از آداب باطنیه                                                      
امام‏ خمینى، منع‏ کنندگان از آداب باطنیّه و مخالفان طریقت تصوّف وعرفان را شیاطین طریق الى‏ اللّه‏ و خارهاى صراط مستقیم و راه انسانیّت مى‏ داند:
«و کسانى‏ که دعوت به ‏صورت محض مى‏ کنند و مردم را از آداب باطنیّه باز مى‏ دارند و گویند شریعت را جز این صورت و قشر، معنى وحقیقتى نیست، شیاطین طریق الى‏ اللّه‏ و خارهاى راه انسانیّتند، و از شرّ آنهاباید به خداى تعالى پناه برد که نور فطرت‏ اللّه‏ را که نور معرفت و توحید وولایت و دیگر معارف است در انسان منطفى مى‏ کنند و حجاب‏ هاى تقلیدو جهالت و عادت و اوهام را به روى آن مى‏ کشند و بندگان خداى تعالى رااز عکوف به درگاه او و وصول به جمال جمیل او بازمى‏ دارند و سدّ طریق معارف مى‏ نمایند و قلوب صافى بى‏آلایش بندگان خدا را که حق‏ تعالى بادست جمال و جلال خود تخم معرفت در خمیره آنها پنهان فرموده وانبیاء عظام و کتب آسمانى را فرستاده براى تربیت و تنمیه آن، به دنیا وزخارف آن و جهات مادّى و جسمانى و عوارض آن متوجّه مى‏ کنند و ازروحانیّات و سعادات عقلیّه منصرف مى‏ کنند.»[146]
علوم رسمى، حجاب‏ اند
امام‏ خمینى، علوم را به دو دسته حقیقى و رسمى تقسیم نموده و نوع رسمى آن را که میان متدیّنان رایج است، حجاب اکبر مى‏ داند:
«اَلْعِلْمُ هُو الْحِجابُ الاَْکْبَر. یک حجاب بزرگ همین علم است. سرگرم مى‏ کند انسان را به‏ همین مفاهیم کلیه عقلیّه و از راه بازش مى‏ دارد. حجاب است براى اولیا و هرچه علم زیادتر بشود حجاب غلیظ‏تر مى‏ شود... فقیه خیال مى‏ کند غیرفقه چیز دیگرى نیست در عالم. عارف هم خیال مى ‏کندغیر عرفان چیزى نیست. فیلسوف هم خیال مى‏ کند غیرفلسفه چیزى نیست. مهندس هم خیال مى‏ کند غیرهندسه چیزى نیست... این حجاب بزرگى است براى همه. حجاب‏ هاى زیادى هست که غلیظ ‏تر از همه همین حجاب علم است. یعنى آنچه باید با آن راه پیدا کند، همان مانع بشود.علمى که بایـد انسـان را هدایت کند، مانع از هدایت بشود و علم‏ هاى رسمى همه همین‏ طورند که انسـان را از آنچه بایـد باشـد، محجوب مى‏ کنند، خودخواهى مى‏ آورند... همه علوم رسمى "سربه‏ سر قیل است وقال".»[147]
مصرعى را که امام خمینى نقل کرده است، از اشعار شیخ بهایى است.در اینجا و به ‏همین مناسبت، بعضى از بیت‏ هاى آن مثنوى بلند را با تلخیص می آوریم:
علم‏ رسمى‏ سربه‏ سر قیل‏ است‏ و قال
نه از او کیفیّتى حاصل نه حال
یعنى آن کس را که نبود عشق یار                                             
بهر او پالان و افسارى بیار
علم نبود غیر علم عاشقى                                                    
مابقى تلبیس ابلیس شقى
علم فقه و علم تفسیر و حدیث                                                
هست از تلبیس ابلیس خبیث
زان نگردد بر تو هرگز گشت راز                                                   
 گربودشاگردتوصدفخرراز
هرکه نبودمبتلاى ماه‏رو[148]
اسم او از لوح انسانى بشو
. . .
 این علوم و این خیالات و صور                                                   
فضله شیطان بود بر آن حجر
تو به غیر از علم عشق اردل نهى                                             
سنگ استنجا به شیطان مى‏دهى
شرم بادت زان‏که دارى اى دغل                                                 
سنگ استنجاى شیطان در بغل
لوح دل از فضله شیطان بشوى                                                  
اى مدرّس درس عشقى هم بگوى
چندزین فقه و کلام بى‏ اصول
مغز را خالى کنى اى بوالفضول
صرف‏ شدعمرت‏ به‏ بحث‏ نحو و صرف                                              
از اصول‏ عشق‏ هم‏ خوان یک‏ دو حرف
دل منوّر کن به انوار جلى                                                        
چند باشى کاسه لیس بوعلى
سینه خود را برو صد چاک کن                                                  
دل از این آلودگى‏ ها پاک کن»[149] 
مغروران به علم
امام‏ خمینى، عدم ورود به طریقت تصوّف و عرفان و قناعت به علوم ظاهرى و رسمى را باعث گرفتارى در قاعده استدراج[150] مى ‏داند:
«پس، اگر سالک راه حقیقت و مسافر طریق عبودیّت با قدم سلوک علمى و مرکب سیر فکرى این منزل را طى کرد، در حجاب علم واقع شود وبه مقام اوّل انسانیّت نایل شود ولکن این حجاب از حجب غلیظه است که گفته‏ اند: العلم هوالحجاب الاکبر. و باید سالک در این حجاب باقى نماند و آن را خرق کند و شاید به این مقام اگر قناعت کند و قلب را در این قید محبوس نماید، در استدراج واقع شود و استدراج در این مقام آن است که به تفریعات کثیره علمیّه پرداخته و به جولان فکر براى این مقصد براهین کثیره اقامه کند و از منازل دیگر محروم ماند و قلبش به این مقام علاقه‏ مندشود و از نتیجه مطلوبه که وصول الى فناءاللّه‏ است غافل شود و صرف عمرخود را در حجاب برهان و شعب آن نماید و هرچه کثرت فروع بیشترشود، حجاب بزرگ‏تر و احتجاب از حقیقت افزون گردد.»[151]
اصل و فرع، وسیله و هدف
امام‏ خمینى، در پاسخ به کسانى‏ که به طرح مسایل صوفیانه و عارفانه توسّط ایشان اعتراض مى‏ کردند، مى‏ گوید که اصل اسلام همان تصوّف وعرفان است و مابقى علوم ظاهرى و رسمى از قبیل فقه و اخلاق و تفسیرو... فرع و مقدّمه نیل به اصل سلوک عرفانى و هدف فناء فى‏اللّه‏ هستند:
«اسلام فقط عبارت از احکام فرعیّه نیست. فرع‏ اند اینها، اساس، چیزدیگر است. نباید ما اصل را فداى فرع بکنیم و بگوییم که اصل، از اساس بى‏ خود [است و] اگر هم اصلى بگوییم، یک اصلى که خلاف واقع است بگوییم.»[152]
«بلکه جمیع اعمال صوریه و اخلاق نفسیّه، مقدّمه معارف الهیّه است و آنها نیز مقدّمه حقیقت توحید و تفرید است که غایت القصواى سیرانسانى و منتهى النهایه سلوک عرفانى است.»[153]
«و همین نحو، علم به منجیات و مهلکات در علم اخلاق، مقدّمه[است] براى تهذیب نفوس که آن مقدّمه است براى حصول حقایق معارف و لیاقت نفس براى جلوه توحید و این نزد اهلش پرواضح است وبراى جاحدین نیز معلوم نخواهد شد. گرچه "مثنوى هفتاد من کاغذشود."»[154]
«اى عزیز! جمیع علوم شرعیّه، مقدّمه معرفت‏ اللّه‏ و حصول حقیقت توحید است در قلب ــ که آن صبغه ‏اللّه‏ است: "وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللّه‏ِ صِبْغَةً"[155] ــ غایت امر آنکه بعضى مقدّمه قریبه و بعضى بعیده و بعضى بلاواسطه وبعضى مع ‏الواسطه است.»[156]
«این علمى که مقدّمه، براى رسیدن به مقصود است، انسان را ازمقصود باز مى‏ دارد. علم شرعى است، علم تفسیر است، علم توحید است،لکن در قلب غیرمهیّا، غیرمهذّب، علم توحید هم یک غل و بندى است که نمى‏ گذارد، مانع مى‏ شود، علوم شرعى هم همین‏طورند، اینها همه وسیله‏ اند.علوم شرعى، مسایل شرعیّه یک وسایلى هستند، وسایل عمل هستند،[عمل] هم وسیله است. همه براى یک مقصدند، همه براى این‏ اند که بیداربشود این نفس، از این حجاب‏ هایى که همه براى ما ظلمانى است، از این ظلمت‏ ها بیرون برود.»[157]
«علوم شرعیّه، علوم عقلیّه، اینهایى که این بیچاره‏ ها اسمش راذهنیّات مى‏ گذارند این هایى که این محجوب‏ ها ذهنیّات مى‏ گویند، [واقعاذهنیّات] هستند، یعنى عینیّت ندارند، اینها وسیله‏ اند براى رسیدن به مقصد.»[158]
 فقه حکومتى هم مقدّمه عرفان است
از دیدگاه امام خمینى، تشکیل حکومت اسلامى براى آن است که مردم بتوانند فارغ از فشارهایى که در حکومت‏ هاى دیگر، احیانا وجوددارد، به رعایت شریعت بپردازند. براى چه؟ براى حصول توحید ومعارف یا به‏ عبارت زیباى اهل تصوّف و عرفان، حصول "حقیقت":
«و آن شعبه از علم فقه که در سیاست مدن و تدبیر منزل و تعمیر بلادو تنظیم عباد است، نیز مقدّمه آن اعمال است که آنها دخالت تام و تمام درحصول توحید و معارف دارند که تفصیل آن از حیطه این مختصر خارج است.»[159]
امّا آیا حصول حقیقت بدون طى طریقت امکان دارد؟ پیش از این
دیدیم که ایشان رعایت شریعت بدون طریقت را بى‏ فایده مى ‏داند. پس حکومت اسلامى موظّف است شرایطى را براى همگان فراهم کند تا آن هابتوانند با جمع میان شریعت و طریقت، به‏ حقیقت باریابند.         
شیطان، اهل ظاهر را در بند ظواهر نگاه مى‏ دارد                
امام‏ خمینى شریعت صرف را براى نیل به کمال، اصلاً کافى نمى ‏داند،و حمله ‏کنندگان به تصوّف و عرفان را در بند شیطان معرّفى مى‏ نماید.همان‏گونه که در فصل اوّل آوردیم، در دستگاه فکرى ایشان، سالکان عرفان عملى همان رهروان طریقت تصوّف و عرفانند:
«مثلاً کسانى ‏که اهل مناسک و عبادات ظاهریّه هستند و شدّت مبالات و اعتنا به آن دارند، شیطان، عبادات صوریّه را در نظر آنها جلوه دهد و همه کمالات را در نظر آنها منحصر و مقصور در همان عبادات ومناسک ظاهریّه کند و دیگر کمالات و معارف را از نظر آن ها بیندازد، بلکه آنها را نسبت به آن ها و صاحبان آنها بدبین کند. پس صاحبان معارف را درنظر آنها مرمّى به الحاد و زندقه و صاحبان اخلاق فاضله و ریاضات نفسیّه را مرمّى به تصوّف و امثال آن کند و آن بیچارگان بى‏ خبر را سال‏ هادرصورت عبادات محبوس کند و به زنجیرهاى محکم تدلیس و وسواس خود، آنها را ببندد و از این جهت، مى‏ بینیم که در بعضى از آنها، عبادات به عکس نتیجه دهد. نماز که حقیقت تواضع و تخشّع است و لبّ آن ترک خودى و سفر الى‏ اللّه‏ و معراج مؤمن است، در بعض آنها، اعجاب و کبر وخودبینى و خودفروشى نتیجه دهد.»[163]
              -----------------------------------------------------
*چون مطالب استفاده شده در این مقاله از کتاب : «تصوف و عرفان از دیدگاه علمای متأخر شیعه» تالیف اینجانب کپی پیست و نقل شده است بنابراین شمارۀ مطالب پاورقی همان شماره های پاورقی ها در آن کتاب است.از شما خوانندۀ گرامی از این بابت معذرت می خواهم.
[55]. منظور، مرحوم آیت ‏اللّه‏ سیّد عبدالکریم کشمیرى است.
[56]. صداقت، على‏ اکبر سیّد. روح و ریحان، ص 116.
[57]. روح مجرّد، ص 102.
[58]. همان، صص 105 ـ 106.
[59]. روح و ریحان، ص 95.
[60]. حسینى طهرانى، محمّدحسین آیت‏ اللّه‏ سیّد. نور ملکوت
 قرآن، ج دوم، صص270ـ 274، با تلخیص. 
[61]. بقره / 282: تقواى الهى داشته باشید تا خدا بى‏ واسطه به
 شما تعلیم دهد.
[64] نور ملکوت قرآن، ج / 2، صص 274 ـ 275.
138. عرفان ایران، ش 27 و 28، مقاله "افرادى از فقهاى اسلام که به علم حکمت پرداختـه‏ اند."، علاّمه سیّد محمّدحسین حسینى طهرانى، ص 39 و نیز سایت معارف اسلام.
[204]. منظور سلسله نقشبندیّه است که نسبت خود را به ابوبکر ــ رضى‏اللّه‏ عنه ــ مى‏ رسانند.
[205]. شیعه، مذاکرات هانرى کربن با علاّمه طباطبایى، صص 242 ـ 243
 [135].روح مجرّد، ص 384.
 [146]. آداب الصلوة، ص 154.
[147]. تفسیر سوره حمد، صص 142 ـ 143.
[148]. منظور از "ماه‏رو"، اولیاى الهى‏ اند.
[149]. جواهرى، غلامحسین به‏ کوشش. کلّیات شیخ بهاءالدّین محمّد العاملى مشهور به شیخ بهایى، نان و حلوا، صص 4 ـ 6.
[150]. درجه درجه در مدارج ظلمات و حجاب‏ ها فرو رفتن و از انوار الهى محروم ‏شدن.
[151]. آداب الصلوة، ص 11.
[152]. تفسیر سوره حمد، ص 187.
[153]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، صص 57 ـ 58.
[154]. همان، ص 10.
[155]. بقره / 138: و رنگ چه کسى از رنگ خدا بهتر است.
[156]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، صص 9 ـ 10.
[157]. تفسیر سوره حمد، صص 143 ـ 144.
[158]. همان، ص 144.
[159]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 10.
 [163]همان، صص 69 ـ 70


Saturday, March 17, 2012

ازخنده روده بر شدم

معاون پژوهشی یک موسسۀ تحقیقاتی اسلامی در یک سخنرانی تحت عنوان : «عرفان و فلسفۀ شیعی فقاهتی است» مطالبی را عنوان کرده است که از خواندن آن از خنده روده بر شدم.واقعا اینان کیانند و این پست ها را چگونه تصاحب می کنند؟
واقعا فلسفه و عرفان چه رابطه ای با فقه آن هم فقه سنتی می تواند داشته باشد؟به کجا می رویم؟چرا هر چیزی را به فقه و فقها ربط می دهیم؟چرا هر چیزی را در جایی که باید باشد نمی نشانیم؟
البته ظاهرا این آقا برای دلجویی از مخالفان حوزوی فلسفه و عرفان اقدام به ایراد این سخنان بی پایه و اساس کرده است.اما واقعا این کار غلطی است که برای دلجویی از عده ای به تحریف و قلب واقعیت ها بپردازیم.در هر حال ، فلسفه و عرفان هیچ ربطی به فقه ندارند و هر یک در حوزۀ مربوط به خود قابل بررسی هستند.اینکه یک فقیه راه خودش را پیدا کرده و وارد طریقت شده باشد به معنای این نیست که عرفان فقاهتی داشته باشیم.خدا عاقبت دانش و فرهنگ این مرز و بوم را به خیر بگرداند.