Monday, November 11, 2013

شریعت ، اصالت هدایتگرانه ندارد – 9



          

روایتی از حضرت امام الصوفیّة ؛ جعفر صادق(ع) به دست ما رسیده است که در اثبات هدایتگر نبودن شریعت صرف ، بدون تلفیق با طریقت بسیار راهگشا است : روایت «عنوان بصری»!
«عنوان» پیرمردی بوده است که در محضر فقیه سنی مذهب و یکی از پیشوایان فقهی اهل سنت ؛ یعنی مالک بن انس رفت و آمد داشته است و از او فقه می آموخته است.وی وقتی می شنود که جعفر صادق(ع) به مدینه آمده و در مدینه ساکن شده است نزد امام(ع) می رود و از او تقاضای کسب فیض می کند :
«کُنْتُ أَخْتَلِفُ إلَی‌ مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ سِنِینَ. فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ عَلَیْهِ السَّلَامُ الْمَدِینَةَ اخْتَلَفْتُ إلَیْهِ، وَ أَحْبَبْتُ أَنْ ءَاخُذَ عَنْهُ کَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِکٍ.»
«حال‌ من‌ اینطور بود که‌ به‌ نزد مالک‌ بن‌ أنس‌ رفت‌ و آمد داشتم‌. چون‌ جعفر صادق‌ علیه‌ السّلام‌ به‌ مدینه‌ آمد، من‌ به‌ نزد او رفت‌ و آمد کردم‌، و دوست‌ داشتم‌ همانطوریکه‌ از مالک‌ تحصیل‌ علم‌ کرده‌ام‌، از او نیز تحصیل‌ علم‌ نمایم‌.»
وی وقتی به همین نیت خدمت حضرت(ع) شرفیاب می شود و تقاضا می کند تا حضرت به او اجازه کسب فیض بدهد ، حضرت(ع) او را به همان مالک حواله می دهد و می فرماید :
«فَقَالَ لِی‌ یَوْمًا: إنِّی‌ رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِکَ لِی‌ أَوْرَادٌ فِی‌ کُلِّ سَاعَةٍ مِنْ ءَانَآءِ اللَیْلِ وَ النَّهَارِ، فَلَا تَشْغَلْنِی‌ عَنْ وِرْدِی‌! وَ خُذْ عَنْ مَالِکٍ وَ اخْتَلِفْ إلَیْهِ کَمَا کُنْتَ تَخْتَلِفُ إلَیْهِ. فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِکَ، وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ، وَ قُلْتُ فِی‌ نَفْسِی‌: لَوْ تَفَرَّسَ فِیَّ خَیْرًا لَمَا زَجَرَنِی‌ عَنِ الاِخْتِلَافِ إلَیْهِ وَ الاخْذِ عَنْهُ.فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ، ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إلَی‌ الرَّوْضَةِ وَ صَلَّیْتُ فِیهَا رَکْعَتَیْنِ وَ قُلْتُ: أَسْأَلُکَ یَا اللَهُ یَا اللَهُ! أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ، وَ تَرْزُقَنِی‌ مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِی‌ بِهِ إلَی‌ صِرَاطِکَ الْمُسْتَقِیمِ. وَ رَجَعْتُ إلَی‌ دَارِی‌ مُغْتَمًّا وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إلَی‌ مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِی‌ مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ.فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِی‌ إلَّا إلَی‌ الصَّلَوةِ الْمَکْتُوبَةِ، حَتَّی‌ عِیلَ صَبْرِی‌.فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِی‌ تَنَعَّلْتُ وَتَرَدَّیْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَرًا، وَ کَانَ بَعْدَ مَا صَلَّیْتُ الْعَصْرَ. فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَیْهِ، فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ: مَاحَاجَتُکَ؟ فَقُلْتُ: السَّلَامُ عَلَی‌ الشَّرِیفِ.فَقَالَ: هُوَ قَآئِمٌ فِی‌ مُصَلَّاهُ. فَجَلَسْتُ بِحِذَآءِ بَابِهِ. فَمَا لَبِثْتُ إلَّا یَسِیرًا إذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ: ادْخُلْ عَلَی‌ بَرَکَةِ اللَهِ. فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ. فَرَدَّ السَّلَامَ وَ قَالَ: اجْلِسْ غَفَرَ اللَهُ لَکَ. فَجَلَسْتُ، فَأَطْرَقَ مَلِیًّا، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، وَ قَالَ: أَبُو مَنْ؟ قُلْتُ: أَبُو عَبْدِاللَهِ.قَالَ: ثَبَّتَ اللَهُ کُنْیَتَکَ وَ وَفَّقَکَ یَا أَبَا عَبْدِاللَهِ مَا مَسْأَلَتُکَ؟ فَقُلْتُ فِی‌ نَفْسِی‌: لَوْ لَمْ یَکُنْ لِی‌ مِنْ زِیَارَتِهِ وَ التَّسْلِیمِ غَیْرُ هَذَا الدُّعَآءِ لَکَانَ کَثِیرًا. ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ: مَا مَسْأَلَتُکَ؟ فَقُلْتُ: سَأَلْتُ اللَهَ أَنْ یَعْطِفَ قَلْبَکَ عَلَیَّ، وَ یَرْزُقَنِی‌ مِنْ عِلْمِکَ. وَ أَرْجُو أَنَّ اللَهَ تَعَالَی‌ أَجَابَنِی‌ فِی‌ الشَّرِیفِ مَا سَأَلْتُهُ.فَقَالَ: یَا أَبَا عَبْدِاللَهِ لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ؛ إنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی‌ قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی‌ أَنْ یَهْدِیَهُ. فَإنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلاً فِی‌ نَفْسِکَ حَقِیقَةَ الْعُبُودِیَّةِ، وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ، وَ اسْتَفْهِمِ اللَهَ یُفْهِمْکَ.»(1)
«پس‌ روزی‌ آنحضرت‌ به‌ من‌ گفت‌: من‌ مردی‌ هستم‌ مورد طلب‌ دستگاه‌ حکومتی‌ (آزاد نیستم‌ و وقتم‌ در اختیار خودم‌ نیست‌، و جاسوسان‌ و مفتّشان‌ مرا مورد نظر و تحت‌ مراقبه‌ دارند.) و علاوه‌ بر این‌، من‌ در هر ساعت‌ از ساعات‌ شبانه‌ روز، أوراد و اذکاری‌ دارم‌ که‌ بدانها مشغولم‌. تو مرا از وِردم‌ و ذِکرم‌ باز مدار.و علومت‌ را که‌ می خواهی‌، از مالک‌ بگیر و در نزد او رفت‌ و آمد داشته‌ باش‌، همچنانکه‌ سابقاً حالت‌ اینطور بود که‌ به‌ سوی‌ وی‌ رفت‌ و آمد داشتی‌. پس‌ من‌ از این‌ جریان‌ غمگین‌ گشتم‌ و از نزد وی‌ بیرون‌ شدم‌، و با خود گفتم‌: اگر حضرت‌ در من‌ مقدار خیری‌ جزئی‌ را هم‌ تفرّس‌ می‌نمود، هر آینه‌ مرا از رفت‌ و آمد به‌ سوی‌ خودش‌، و تحصیل‌ علم‌ از محضرش‌ منع‌ و طرد نمی‌کرد.پس‌ داخل‌ مسجد رسول‌ الله‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ شدم‌ و بر آنحضرت‌ سلام‌ کردم‌. سپس‌ فردای‌ آن‌ روز به‌ سوی‌ روضه‌ برگشتم‌ و در آنجا دو رکعت‌ نماز گزاردم‌ و عرض‌ کردم‌: ای‌ خدا ای‌ خدا من‌ از تو میخواهم‌ تا قلب‌ جعفر را به‌ من‌ متمایل‌ فرمائی‌، و از علمش‌ به‌ مقداری‌ روزی‌ من‌ نمائی‌ تا بتوانم‌ بدان‌، به‌ سوی‌ راه‌ مستقیم‌ و استوارت‌ راه‌ یابم. و با حال‌ اندوه‌ و غصّه‌ به‌ خانه‌ام‌ باز گشتم‌؛ و بجهت‌ آنکه‌ دلم‌ از محبّت‌ جعفر اشراب‌ گردیده‌ بود، دیگر نزد مالک‌ بن‌ أنس‌ نرفتم‌. بنابراین‌ از منزلم‌ خارج‌ نشدم‌ مگر برای‌ نماز واجب‌ (که‌ باید در مسجد با امام‌ جماعت‌ بجای‌ آورم‌) تا به‌ جائیکه‌ صبرم‌ تمام‌ شد.در این حال‌ که‌ سینه‌ام‌ گرفته‌ بود و حوصله‌ام‌ به‌ پایان‌ رسیده‌ بود نعلَین‌ خود را پوشیدم‌ و ردای‌ خود را بر دوش‌ افکندم‌ و قصد زیارت‌ و دیدار جعفر را کردم‌؛ و این‌ هنگامی‌ بود که‌ نماز عصر را بجا آورده‌ بودم‌. پس‌ چون‌ به‌ درِ خانۀ حضرت‌ رسیدم‌، اذن‌ دخول‌ خواستم‌ برای‌ زیارت‌ و دیدار حضرت‌. در اینحال‌ خادمی‌ از حضرت‌ بیرون‌ آمد و گفت‌: چه‌ حاجت‌ داری‌؟ گفتم‌: سلام‌ کنم‌ بر شریف‌.خادم‌ گفت‌: او در محلّ نماز خویش‌ به‌ نماز ایستاده‌ است‌. پس‌ من‌ مقابل‌ درِ منزل‌ حضرت‌ نشستم‌. در اینحال‌ فقط‌ به‌ مقدار مختصری‌ درنگ‌ نمودم‌ که‌ خادمی‌ آمد و گفت‌: به‌ درون‌ بیا تو بر برکت‌ خداوندی‌ (که‌ به‌ تو عنایت‌ کند). من‌ داخل‌ شدم‌ و بر حضرت‌ سلام‌ نمودم‌. حضرت‌ سلام‌ مرا پاسخ‌ گفتند و فرمودند: بنشین‌ خداوندت‌ بیامرزد. پس‌ من‌ نشستم‌، و حضرت‌ قدری‌ به‌ حال‌ تفکّر سر به‌ زیر انداختند و سپس‌ سر خود را بلند نمودند و گفتند: کنیه‌ات‌ چیست‌؟ گفتم‌: أبوعبدالله‌ (پدر بندۀ خدا) حضرت‌ گفتند: خداوند کنیه‌ات‌ را ثابت‌ گرداند و تو را موفّق‌ بدارد ای‌ أبوعبدالله‌ حاجتت‌ چیست‌؟ من‌ در این‌ لحظه‌ با خود گفتم‌: اگر برای‌ من‌ از این‌ دیدار و سلامی‌ که‌ بر حضرت‌ کردم‌ غیر از همین‌ دعای‌ حضرت‌ هیچ‌ چیز دگری‌ نباشد، هرآینه‌ بسیار است‌. سپس‌ حضرت‌ سر خود را بلند نمود و گفت‌: چه‌ میخواهی‌؟ عرض‌ کردم‌: از خداوند مسألت‌ نمودم‌ تا دلت‌ را بر من‌ منعطف‌ فرماید، و از علمت‌ به‌ من‌ روزی‌ کند. و از خداوند امید دارم‌ که‌ آنچه‌ را که‌ دربارۀ حضرت‌ شریف‌ تو درخواست‌ نموده‌ام‌ به‌ من‌ عنایت‌ نماید.حضرت‌ فرمود: ای‌ أبا عبدالله‌! علم‌ به‌ آموختن‌ نیست‌. علم‌ فقط‌ نوری‌ است‌ که‌ در دل‌ کسی‌ که‌ خداوند تبارک‌ و تعالی‌ ارادۀ هدایت‌ او را نموده‌ است‌ واقع‌ میشود. پس‌ اگر علم‌ میخواهی‌، باید در اوّلین‌ مرحله‌ در نزد خودت‌ حقیقت‌ عبودیّت‌ را بطلبی‌؛ و بواسطۀ عمل‌ کردن‌ به‌ علم‌، طالب‌ علم‌ باشی‌؛ و از خداوند بپرسی‌ و استفهام‌ نمائی‌ تا خدایت‌ ترا جواب‌ دهد و بفهماند.»
وقتی که حضرت(ع) از طرفی اوضاع خود را طوری تعریف می کند که برای هر ساعت از شبانه روز ذکری دارد که به آن ذکرها مشغول است ، و از طرف دیگر علم را قابل تعلیم و تعلم نمی داند و آن را نوری می داند که خداوند به قلب بنده برگزیده اش می تاباند نشانگر اهتمام و توجه بسیار زیاد حضرت(ع) به طریقت است.زیرا پرداختن شبانه روزی به ذکر الهی به ویژه آنکه برای هر ساعت از شبانه روز ذکری داشتن و نور دانستن علم و غیر قابل تعلیم و تعلم دانستن آن ، همگی از مولّفه های مکتب تصوف و طریقت علوی(ع) است.شریعت برای این مسایل دغدغه خاطر و برنامه ای ندارد.ضمن آنکه اهل شریعت نه تنها بر خلاف حضرت جعفر صادق(ع) علم را نور و راه دریافت آن را تحقق به حقیقت بندگی نمی دانند بلکه خیلی با جدیّت به تعلیم و تعلّم آن مشغول و مشعوف اند.علاوه بر این ها ، عنوان در برخورد نخستی که با امام(ع) داشت از وجود سردی برخوردار بود و در پی کسب علوم مصطلح و رایج بود.به همین جهت حضرت وی را طرد کرد.اما در اثر تکرار رفت و آمد در محضر حضرت(ع) به تدریج شیفته حضرت می شود و «حبّ» و محبت حضرت در قلب عنوان جای می گیرد و آنقدر بیتاب می شود که بر سر مزار رسول خدا(ص) دو رکعت نماز می گزارد و از او تقاضا می کند که محبتش را در دل حضرت(ع) بیندازد تا حضرت او را بپذیرد.به عبارت دیگر او در وادی طلب ، که از نخستین وادی های عرفان و تصوف و طریقت است قرار می گیرد و دردمند می شود و عاشق حضرت می شود تا لیاقت آن را کسب می کند که حضرت او را بپذیرد و این اصلا با اصول شریعت همخوانی ندارد.در شریعت و در کسب علوم نظری شرعی شما می توانید از فقیهی متنفر باشید اما به خاطر کسب این علوم در محضر او تردد داشته باشید.نیازی به ایجاد حالت عشق و حب و محبت در قلب نیست.  
اما جان کلام حضرت(ع) که نشان می دهد از دیدگاه ایشان و از دیدگاه اهل بیت رسول(ع)  شریعت ، اصالت هدایتگرانه ندارد و بدون تلفیق با طریقت به صراط مستقیم هدایت نمی کند این قسمت از فرمایش ایشان است که «عنوان» را دوباره به محضر مالک بن انس ارجاع می دهد و می فرماید همانطور که پیش از این از او تعلیم می گرفته ای باز به محضر او برو و از او تعلیم فقه بگیر!
سوال این است : اگر فقه و شریعت در مسیر هدایت به صراط مستقیم نقشی داشت آیا امام(ع) کسی را که به او مراجعه کرده به محضر فقیهی که بنیانگزار یکی از مکاتب فقهی اهل سنت و از مخالفان علی(ع) بوده است ارجاع می داد؟این ارجاع ، نشان می دهد که فقه و شریعت در مسیر هدایت به صراط مستقیم نقش و اصالتی ندارد ، که اگر داشت هرگز یک ولیّ الهی که ماموریّتش هدایت مردمان است کسی را که طالب هدایت است به درگاهی دیگر ارجاع نمی داد.

*********************
1.     بحار الانوار، ج‌ ۱، ص‌ ۲۲۴ تا ص‌ ۲۲۶ کتاب‌ العلم‌، باب‌ هفت‌: ءَادَاب‌ طلبِ الْعِلم‌ و أحکامِه‌، حدیث‌ ۱۷.ترجمه از کتاب روح مجرد /سید محمد حسین حسینی طهرانی/ص ۱۷۷-۱۸5

Thursday, November 7, 2013

«عقل و نقل» یا «شهود و شنود»؟

  

بررسی کلامی نوع علم و اجتهاد و فقه مورد نظر قرآن و اهل بیت رسول(ع)




یکی از موارد بسیار مهم در حوزه کلامی «علم و اجتهاد و فقاهت» این است که ببینیم کدام علم و اجتهاد و فقاهتی در حوزه دین ، مورد نظر و تایید قرآن و اهل بیت رسول(ع) است؟علم صوری و اجتهاد صوری و فقاهت صوری که اینک در حوزه های علمیه و رشته های علوم دینی دانشگاه ها رایج است و روحانیت سنتی و روشنفکران دینی آن را تولیت و سرپرستی می کنند؟یا علم نوری و اجتهاد نوری و فقاهت نوری که عارفان و صوفیان آن را نمایندگی می کنند؟و به تبع آن ، کدام عالمان و فقیهان مورد نظر و تایید قرآن و اهل بیت رسول(ع) هستند؟عالمان به علم صوری و فقیهان به فقاهت صوری؟یا عالمان به علم نوری و فقیهان به فقاهت نوری؟
یکی از قدیمی ترین کتاب های روایی که حتا از اصول کافی هم قدیمی تر است ، کتاب : «بصائر الدرجات فی مناقب آل محمد» ، است و نویسنده آن ؛ محمد بن حسن صفّار محضر امام یازدهم را درک کرده است.این کتاب حاوی روایات بسیار راهگشایی به ویژه در حوزه مربوط به علم کلام است.در ارتباط با مبحث مورد نظر ما روایاتی در این کتاب شریف موجود است که به بررسی پاره ای از آن ها می پردازیم تا نظر اهل بیت رسول(ع) را در این مبحث دریابیم.
ما در این نوشتار کوتاه به روشن کردن نظر اهل بیت رسول(ع) در باره «علم» می پردازیم و پر واضح است که با تعیین تکلیف این مورد تکلیف دو مورد اجتهاد و فقاهت نیز روشن می شود.روایاتی در این کتاب از قول امام صادق(ع) نقل شده است که در باره علم امام و نوع و هویت و ماهیت این نوع از علم است :
«عن ابی عبدالله(ع) قال : انّ الامام اذا شآء ان یعلم علم.»(1) ، «امام صادق(ع) فرمود : همانا امام وقتی اراده کند که بداند می داند!»
«عن ابی عبدالله(ع) قال : اذا اراد الامام ان یعلم شیئا علّمه الله ذلک.»(2) ، «امام صادق(ع) فرمود : وقتی که امام اراده می کند چیزی را بداند خداوند آن را به او می آموزد.»
«عن عمّار ساباطی قال : سالت ابا عبدالله(ع) عن الامام أ یعلم الغیب؟
قال : لا.و لکن اذا اراد ان یعلم الشیء علّمه الله ذلک.»(3) ، «عمار ساباطی نقل کرده است که از امام صادق(ع) پرسیدم آیا امام علم غیب دارد؟فرمود : خیر.اما وقتی اراده کند که چیزی را بداند خداوند آن را به او می آموزد.»
از مجموع این سه روایت و روایات مشابه استفاده می شود که امام کسی است که از خود علمی ندارد.علمش عبارت از معلوماتی انباشته شده در ذهن نیست.علمش محصول تحصیل و اکتساب و تعقل و تفکر نیست.به عبارت دیگر ، علم امام علم صوری مبتنی بر تعقل و تفکر بشری و شخصی نیست.علم امام ، عین علم الهی است.علم امام علم مبتنی بر «شهود و شنود» است ، نه علم مبتنی بر «عقل و نقل».
اینک به روایتی می پردازیم که عین همین تعریف از علم و عالم را در باره «عالم» روایت می کند.یعنی می گوید عالم و دانشمند مورد نظر اهل بیت رسول(ع) کسی است که علمش را از کتاب ها و اساتید نمی گیرد.علمش محصول تعقل و تفکر بشری و شخصی نیست.علمش عین علم الهی است.عالم حقیقی از دیدگاه اهل بیت رسول(ع) کسی است که از خود علمی انباشته شده در ذهن ندارد.بلکه او کسی است که وصل به دریای بیکران «شهود و شنود» است.شهود نادیدنی ها و شنود کلام الهی و ناشنیدنی ها.نیازی ندارد تا چیزی را به عنوان علم در ذهن انباشته کند.بلکه هر گاه اراده کند تا چیزی را بداند می داند :
«قال ابو عبدالله(ع) : العالم اذا شآء ان یعلم علم!»(4) ، «عالم کسی است که وقتی اراده می کند تا بداند می داند.»
روایات دیگری در باره نوع انتقال علم از وجود مقدس رسول الله(ص) به وجود مقدس علی(ع) در دست است که نشان می دهد علم مورد نظر اهل بیت رسول(ع) «علم نوری» مبتنی بر شهود و شنود است و سینه به سینه از کسی به دیگری منتقل می شود و از جنس اسرار است نه «علم صوری» مبتنی بر عقل و نقل که مدرسه ای و کتابی و آکادمیک است :
«عن الاصبغ بن نباتة قال : سمعت علیّا(ع) یقول : حدّثنی رسول الله(ص) بألف حدیث لکلّ حدیث ألف باب.»(5) ، «رسولخدا(ص) هزار سخن برای من نقل کرد ، که هر سخن هزار در داشت.»
در روایت دیگری ، رسولخدا(ص) که در بستر بیماری منتهی به ارتحالشان بوده اند دوست و حبیب خود را طلب می کنند و عایشه و حفصه به گمان آنکه شاید منظور حضرت(ص) از دوست و حبیب ، پدران آن ها باشد در پی ابوبکر و عمر می فرستند اما با واکنشی که رسولخدا(ص) نشان می دهد مشخص می شود که آن ها مورد نظر او نبوده اند.در نهایت به دنبال علی(ع) می فرستند :
«فجآء علی بن ابی طالب(ع) فألزق رسول الله(ص) صدره بصدره و اومأ الی أذنه فحدّثه بألف حدیث لکل حدیث ألف باب.»(6) ، «پس علی آمد و رسولخدا(ص) سینه او را به سینه خویش چسبانید و دست در کنار گوش او نهاد و از هزار کلام برای او سخن گفت که هر کلام هزار در داشت.»
واضح است که سخن گفتن از هر راز و سرّ که هر راز و سرّی هزار در داشته باشد ، کنایه از آموزش علوم بی پایان و اتصال دادن کسی به دریای بیکران علم است که در اصطلاح شیعی و صوفیانه از آن ، تعبیر به انتقال ودایع امامت می شود و هر پیامبر و امام و قطبی به هنگاه پرواز ابدی به عالم ملکوت ، این ودایع را به جانشین و وصیّ و خلیفه پس از خود به شیوه سینه به سینه منتقل می کند و این به معنای این است که این علوم و اسرار ، تحصیلی و اکتسابی و صوری نیستند بلکه «شهودی و شنودی و نوری» هستند.راه کسب این علوم از ملکوت الهی نیز بر اساس ایجاد یک رابطه شخصی میان سالک مسالک معرفت و عرفان با خدای خویش است و این علوم از راه تداوم و استمرار ذکر الهی از طریق سینه ولیّ الهی به سینه سالک الی الله سرازیر می شود.به همین جهت است که خداوند در قرآن خطاب به کسانی که می دانند نمی دانند و دلشان می خواهد بدانند دستور می دهد آنچه را نمی دانید از «اهل ذکر» بپرسید و نمی گوید از «اهل علم» بپرسید تا مردم در گمان باطل نیفتند که مقصود خداوند ، علمای مجهز به علم صوری و بشری هستند :
«و ما ارسلنا قبلک رجالا الا نوحی الیهم فاسئلوا اهل الذّکر ان کنتم لا تعلمون»(7) ، «ما پیش از تو مردانی را فرستادیم که به آن ها وحی می کردیم.پس اگر (چیزی را) نمی دانید از "اهل ذکر" بپرسید!»
البته آیات بسیار زیادی در قرآن وجود دارد که نشان می دهد علم مورد نظر قرآن ، علم نوری و شهودی و شنودی است اما چون ما در نوشته های دیگرمان به وفور این آیات را نقل و در باره آن بحث کرده ایم(8) در اینجا بیشتر به روایات پرداختیم.

حضرت جعفر صادق(ع) در روایت مشهور به «عنوان بصری» ، خطاب به وی در تعریف علم مورد نظر اهل بیت رسول(ع) می فرماید :
«یا ابا عبدالله! لیس العلم بالتعلّم.انّما هو نور یقع فی قلب من یرید الله تبارک و تعالی ان یهدیه.فان اردت العلم فاطلب اولا فی نفسک حقیقة العبودیة و اطلب العلم باستعماله و استفهم الله یفهمک!»(9) ، «ای بنده خدا ، علم به آموختن به دست نمی آید.جز این نیست که علم ، نوری است که خداوند تبارک و تعالی در قلب کسی که اراده فرموده تا او را هدایت کند قرار می دهد.پس اگر علم را می خواهی ابتدا حقیقت عبودیّت را در جان خویش بطلب ، و سپس علم را با به کار بستن آن ، علم را طلب کن و از خدای بخواه تا تو را تفهیم (علم) کند.او تو را تفهیم خواهد کرد!»
در این روایت هم همانطور که ملاحظه می شود حضرت جعفر صادق(ع) به صراحت اعلام می فرماید که علم قابل تعلیم و تعلّم آکادمیک و مدرسه ای نیست.به عبارت روشن تر ، علم دینی و الهی اکتسابی نیست.از نوع علم حصولی نیست.در مدرسه و دانشگاه و حوزه علمیه پیدا نمی شود.امام(ع) به صراحت اعلام می فرماید که علم مورد نظر و مورد تایید اهل بیت رسول(ع) نور است.این نور قابل اکتساب نیست.مولّفه اصلی این علم این است که الهامی است.افاضه شدنی است.تحت تسلط و اراده مستقیم الهی است.او تبارک و تعالی به هر کس بخواهد تعلیم می فرماید.این علم ، محصول تیزهوشی و درک بالا و خوب و زیاد خواندن و استاد خوب دیدن نیست.این علم محصول بندگی است.این علم محصول متحقق شدن شخص به حقیقت بندگی است.این علم را استاد دانا تفهیم نمی کند.این علم را خدای علیم به بنده و سالک برگزیده خود تفهیم می کند.نکته بسیار بسیار مهمی که در این روایت شریف نهفته است به کارگیری واژه : «انّما» به وسیله امام(ع) در توضیح حقیقت علم است.انّما در ادبیات عرب برای بیان «حصر معنا» می آید.یعنی معنایی که در عبارت پس از انّما می آید تنها معنای صحیح از نظر گوینده ای است که آن عبارت را بیان کرده است.پس از نظر امام(ع) ، علم ، فقط و فقط نوری است که به وسیله خدای تعالی به قلب بنده اش تابانده می شود و لا غیر.پس این علوم دینی رایج چیست؟هیچ.تولیدات خطا پذیر و قابل نقد و مناقشه فکر بشری است که هیچ ارتباطی به دین ندارد.هر چه هست نور نیست.هر چه هست افاضات الهی نیست.هر چه هست علم مورد تایید و مورد نظر اهل بیت رسول(ع) و قرآن نیست.
بر همین اساس ، روایتی صحیح موجود است که نحوه صحیح صدور فتوا از دیدگاه اهل بیت رسول(ع) را به روشنی هر چه بیشتر توضیح می دهد.آیا تفقه و فقاهت به معنای آموختن علم اصول و به کارگیری قواعد آن در صدور فتوا به مدد به کار بردن قوه فهم و تعقل شخص فقیه بر مبنای آیات فقهی قرآن و روایات فقهی است؟چیزی که الان در جهان تشیّع رایج است.یا حقیقت چیز دیگری است که مغفول مانده است؟ ببینیم امام محمد باقر(ع) چه می فرمایند :
«کان علی یعمل بکتاب الله و سنة نبیه فاذا ورد علیه الشیء الحادث الذی لیس فی الکتاب و لا فی السنة الهمه الله الحق فیه الهاما وذلک و الله من المعضلات .»(10)
«علی به کتاب خدا و سنت پیامبر او عمل می کرد . اما وقتی مسئله جدیدی برای او پیش می آمد که پاسخش در کتاب و سنت نبود خداوند حکم حق را در آن زمینه با نوعی از الهام به او الهام می کرد . و این ، به خدای سوگند ، از مسایل اسرار آمیزی است که فهمش مشکل است .»
پس فقه و اجتهاد مورد نظر اهل بیت رسول(ع) فقه و اجتهاد صوری رایج نیست.فقه نوری و شهودی و شنودی و اجتهاد نوری و شهودی و شنودی است.علم مورد نظر اهل بیت رسول(ع) هم علم صوری رایج نیست.علم نوری و شهودی و شنودی است.
پس آنچه در حوزه های علمیه و دانشکده های علوم دینی به آن پرداخته می شود و تدریس و تحصیل می شود ، و مبتنی بر نقل تاریخی و دریافت های عقلی و ذهنی است علم صوری و بشری است و اصلا و ابدا مورد نظر قرآن و اهل بیت رسول(ع) نیست.


**************************
1.بصائر الدرجات/حسن صفّار/ص413
2.همان/ص414
3.همان/ص413
4.همان
5.همان/ص411
6.همان/411
7.انبیا/7
8.ملکوتیان پشمینه پوش/علیرضا عرب/فصل سوم : دین نوری ، دین صوری

9.بحار الانوار/
10.بصائر الدرجات/

Saturday, November 2, 2013

دو تذکر به آقای عبدالحسین خسروپناه ؛ رییس!!! انجمن حکمت و فلسفه ایران



            

آقای عبدالحسین خسرو پناه در ابتدای کتاب : «گستره شریعت» کتاب خود را اینگونه پیشکش حضرت ختمی مرتبت(ص) کرده است :
«تقديم به: حقيقت محمدي (ص) که اسوه هستي، انسان کامل و تجلّي تام هويت مطلقه است.»
این آقای دکتر استاد دانشگاه و حوزه که مدتی است به ریاست انجمن حکمت و فلسفه ایران نیز منصوب شده است در نحوه پیشکش کردن این اثر ، اشتباه کرده است.وی برای پیشکش کتاب خویش به حضرت ختمی مرتبت(ص) باید کتاب را به حضرت محمد(ص) که یکی از مظاهر حقیقت محمدیّه و نخستین سالک واصل به این مقام منیع بوده اند پیشکش می کرد.زیرا «حقیقت محمدیّه» عبارت از اولین تعیّن ذات الهی و مقام ذات بدون اسماء و صفات است که به آن ، «مقام احدیّت» هم گفته می شود.این مقام ، ویژه حضرت محمد(ص) نیست ، بلکه چون ایشان اولین کسی بود که به این مقام ؛ یعنی مقام «احدیّت» و شهود ذات بسیط منزّه از کثرت اسماء و صفات نایل آمد ، بزرگان صوفیه ؛ مانند محیی الدین بن عربی این مقام را به نام ایشان ، «حقیقت محمدیّه» نامیدند.پیشکش کردن این کتاب به «حقیقت محمدیّه» در واقع پیشکش کردن آن به همه کسانی است که به این مقام بار یافته اند.مانند اهل بیت رسول(ع) و اقطاب دوره محمدیّه و همه اولیای دیگری از صوفیه که به شهود احدیّت ذات بار یافته اند.از ظاهر این تقدیمداشت و این پیشکش مشخص است که آقای خسروپناه قصد داشته است این کتاب را فقط به یکی از مظاهر و مصادیق «حقیقت محمدیّه» که حضرت محمد(ص) باشد تقدیم کند اما یا سهوا اشتباه کرده است و یا بضاعتش مزجاة است و با تفاوت میان «حقیقت محمدیّه» و مظاهر و مصادیق آن آشنایی ندارد.البته وی در مقالات و آثار دیگر خود نیز نشان داده است که مطالعات و پژوهش هایش در حوزه عرفان و تصوف ، عمیق نیست و سطحی نگر است. این در حالی است که وی در موضعی از کتاب تحت عنوان : «معنای الفاظ خاص و عام» میان یک مقام و معنا و مظاهر آن تفاوت قایل شده است و به برخی از متفکران بخاطر عدم رعایت این مسئله تاخته است :
«اين مسئله نيز از مباحث جدي در فلسفه‌ي زبان و فلسفه‌ي تحليلي است و متفکراني چون: راسل، ويتگنشتاين، فرگه، سرل، کريپکي و علماي اصول فقه، چون: آخوند خراساني، اصفهاني، نائيني و غيره نظريات متعددي در اين زمينه ارائه داده‌اند:
1. برخي معناي اسم‌هاي خاص را مصداق آن دانسته‌اند.
اشکال اين نظريه اين است که معناي اسم خاص با مصداق آن فرق دارد؛ براي نمونه، لفظ علي، معنايي دارد که مسماي لفظ علي است و مصداقي دارد که وجود خارجي علي است؛ بنابراين، وقتي علي مي‌ميرد، نمي‌گويند: "مسماي علي مرده است" بلکه مي‌گويند: "مصداق علي مرده است". پس اسامي دال و حاکي از مدلول و محکي‌اند.»(1)
روم به دیوار ، اما معلوم است که وی مطالبی را طوطی وار حفظ کرده است و انشاء وار می گوید و می نویسد اما مصادیق آن را در موارد مشابه تشخیص نمی دهد!َ
واژه «فقیر» که معادل پارسی آن ، «درویش» می شود واژه ای قرآنی است که صوفیه بر سالکان الی الله اطلاق می کنند و عبارت از کسی است که پس از بیعت با یکی از اولیای الهی ، تحت ولایت الهی او به سیر و سلوک الی الله می پردازد.عجیب است که آقای خسروپناه که از دشمنان درجه یک مکتب احلای عرفان و تصوف است و هر بی ربطی را برای دشمنی با تصوف ربط می انگارد و می گوید و می نگارد در مقدمه کتاب یاد شده خود را «فقیر»!!! نامیده است :
«کتاب گستره‌ي شريعت، محصول تحقيق و تدريس نگارنده، طي سال‌هاي 1374- 1378 در دانشگاه شهيد بهشتي تهران و حوزه‌ي علميه‌ي قم مي‌باشد که توفيقي است از حضرت حق جل جلاله، که هستي بخش عالم و آدم است و همه‌ي هستي، عين ربط به اوست و هيچگاه نگارنده‌ي فقير را از عنايت و لطف و رحمت خويش محروم نساخته است.»
همانطور که دیده می شود وی علاوه بر «فقیر» نامیدن خود ، به شدت جوگیر شده و با لحنی کاملا عرفانی و صوفیانه ، همه عالم هستی را «عین ربط به او» معرفی می کند.به نحوی که اگر کسی وی و سطح
علمی و معنوی وی و لحن گستاخانه وی را در برخورد با مکتب تصوف و عرفان و بزرگان آن نشناسد گمان می کند وی یکی از اولیای الهی است.در صورتی که وی نمی داند با حلوا حلوا کردن دهان شیرین نمی شود و باید مرد راه بود و سلوک عملی داشت.معمولا کسی که مانند بنده ، مرد این راه سخت و سلوک عملی نیست خود را «حقیر» می نامد نه فقیر.ضمن آنکه جهت اطلاع این آقا باید عرض کنم فقط انسان کامل و قطب عالم امکان می تواند خود را «فقیر» بنامد!
محتوای کتاب وی : «گستره شریعت» ، بیشتر حرّافی و تکرار حرف های تکراری است و نوآوری ندارد.سلسله مقالات بنده با عنوان : «شریعت ، اصالت هدایتگرانه ندارد» پاسخی قرآنی و روایی و عقلی به این دست نوشتجات است.البته تحقیق بنده تحقیقی مستقل است و پاسخی به این کتاب و مطالب مشابه آن نیست.برای مطالعه سلسله مقالات بنده در این رابطه ، می توانید به وبلاگ : «تصوف شیعی» از بنده مراجعه بفرمایید!

**********************************
1.گستره شریعت/عبدالحسین خسروپناه/ص64