Wednesday, July 31, 2013

از کدامیک از رهبران دینی پیروی کنیم؟

«یوم ندعوا کلّ اناس بامامهم»(1)

(قیامت) روزی است که هر گروهی را به همراه امامشان فرا می خوانیم»


یکی از ویژگی های رهبران دینی این است که باید توان روحی و باطنی عبور دادن پیروان و مقلدان خود را از صراط مستقیم داشته باشند.این را قرآن در آیه بالا می گوید.قرآن می فرماید در روز قیامت هر گروهی را به همراه امامشان برای حسابرسی فرا می خوانند.این به این معنا است که امام و رهبر و پیشوای هر گروهی باید بتواند پیروان خود را از صراط مستقیم به سلامت عبور دهد تا در عرصه قیامت حسابشان آسان باشد و در رحمت الهی وارد شوند.در غیر این صورت ، وی به همراه پیروانش به درون دوزخ در خواهند غلطید و حساب سختی را پس خواهند داد.زیرا راه بهشت و لقای الهی از دوزخ می گذرد.امامان راستین و الهی به همراه پیروانشان از آن به سرعت و سلامت عبور خواهند کرد و امامان باطل و مدعیان دروغین به همراه پیروانشان با لغزشی که در حیات دنیایی از صراط مستقیم داشته اند با ظلم و ستمی که در حق خود و دیگران روا داشته اند به درون آن خواهند غلطید :
«و ان منکم الّا واردها کان علی ربّک حتما مقضیّا*ثمّ ننجّی الّذین اتّقوا و نذر الظّالمین فیها جثیّا؟؟»(2) ، «همه شما به دوزخ وارد خواهید شد.این چیزی است که پروردگارت بر خود واجب کرده است*سپس با تقوایان را نجات خواهیم داد و ستمگران را در حالت زانو زده در آن وا خواهیم گذاشت.»
منظور از امام در این آیه شریفه تنها پیامبران و امامان از اهل بیت پیامبر(ص) نیستند.بلکه منظور هر کسی است که در طول عمر خود مدعی رهبری دینی مردم شود و زعامت و پیشوایی دینی عده ای از مردم زمانه و عصر خویش را بر عهده بگیرد.مثلا مسیحیان عصر حاضر با مسیح(ع) به عرصه قیامت فرا خوانده نخواهند شد.با پاپ عصر خویش محشور خواهد شد.زیرا از وی و از فهم او از کتاب مقدس پیروی کرده اند نه از شخص مسیح(ع).اگر پاپ توان روحی و باطنی عبور دادن پیروان خویش را از صراط نداشته باشد ، ناگزیر به همراه آن ها به درون دوزخ خواهد افتاد و سقوط خواهد کرد.آخوند و صوفی و روشنفکری هم که در درون چارچوب دین اسلام به رهبری دینی عده ای از مردم می پردازند نیز به همین شکل باید توان عبور دادن پیروان خود را از پل صراط در خود ببینند.این توان روحی و باطنی در اثر دریافت اذن شفاعت از خداوند حاصل می شود.دریافت اذن شفاعت نیز به برقرای رابطه بی واسطه یا با واسطه ملائکه و فرشتگان مقرب الهی با خداوند برمی گردد.این هم نیازمند سلوک در باطن خویش و دریافت فیض معرفت نفس است :
«من ذا الذی یشفع عنده الّا باذنه»(3) ، «کیست آنکه بتواند نزد او شفاعت کند مگر به اذن و اجازه او؟»
بنابراین ، عبور دادن پیروان از صراط نیازمند قدرت شفاعت است و قدرت شفاعت نیز بنا بر این آیه نیازمند رابطه مستقیم با خداوند است تا فرد مدعی رهبری دینی بتواند از او اذن شفاعت بگیرد و به مدد آن ، پیروان خود را از صراط عبور دهد و به وادی سلامت برساند.ناگزیر ، هر مسلمانی هم از هر عالم و آخوند و فقیه و روشنفکر و صوفی ای که پیروی و تقلید می کند با هم او محشور خواهد شد و پشت سر او پا به عرصه قیامت خواهد نهاد.نباید تصور کنیم مسلمانی که از فلان عالم و فقیه و روشنفکر و صوفی پیروی کرده است و دین خود را از او اخذ کرده است در عرصه قیامت از امت رسول الله محسوب خواهد شد و با او و اهل بیت(ع) او محشور خواهد شد.زیرا وی از فهم آنان از قرآن و روایات رسولخدا(ص) و اهل بیت او(ع) و از فهم آنان از دین عمل کرده است نه از خود قرآن و رسولخدا(ص) و اهل بیت او(ع).چرا کسی که تمام دین خود را از فلان رهبر دینی اخذ کرده است و مطیع او بوده است باید در عرصه قیامت با رسولخدا(ص) و اهل بیت او(ع) محشور شود و از شفاعت و عنایت آنان بهره مند شود؟آری ، این بزرگواران شفیع کلّ هستند و شفاعت همه مخلوقات عوالم هستی را بطور کلی بر عهده دارند اما پاسخگوی کسانی نخواهند بود که از دیگران پیروی کرده اند.حتا اگر این دیگران بر اساس روایات آنان حکم داده باشند.زیرا این حکم ، حکمی الهی نیست و از خدای تعالی اخذ نشده است.بلکه به مدد فهم بشری آنان صادر شده است.
دو ملاک مهمی که قرآن برای تشخیص امام راستین و بر حق از امام باطل و مدعی دروغین به دست می دهد یکی این است که امام راستین و بر حق را خدا به امامت منصوب می کند و دیگر اینکه وی به امر خدا هدایت می کند نه بر اساس فهم خود از متون دینی و بر اساس دریافت های عقلانی خود و نظریه پردازی های خویش که به مدد عقل محدود بشری ارایه می شوند  :
«و جعلناهم ائمّة یهدون بامرنا»(4) ، «و آنان (پیامبران) را امامانی قرار دادیم که به امر ما هدایت می کنند.»
پس کسی که به اراده خود یا به تشویق و تایید انسان هایی مانند خود به امر رهبری دینی مردم پرداخته است و هیچ اجازه مستقیمی از خداوند در اختیار ندارد و هیچ ارتباط مستقیمی با او برقرار نکرده است ، امام باطل و مدعی دروغین است.مردم متمایل به دین باید این ملاک های مهم قرآنی را در انتخاب رهبر دینی خویش در نظر بگیرند و گرنه پس از مرگ هیچ حجت موجهی در برابر خداوند در اختیار نخواهند داشت.
امام راستین و بر حق اهل سلوک عملی الی الله بوده است و با عبور از ظلمات و حجاب های ظلمانی به عالم نور و با عبور از حجاب های نورانی و رسیدن به انتهای صراط مستقیم و دریافت توفیق لقای کامل الهی که در واقع مستلزم عبور از همه عوالم وجودی است ، جامع جمیع عوالم وجودی است و احاطه وجودی و وجدانی و شهودی به همه عوالم و موجودات دارد :
«و کلّ شیء احصیناه فی امام مبین»(5) ، «و هر چیزی را در امامی روشنگر جمع کرده ایم و بر شمرده ایم.»
آوردن واژه «امام» به صورت نکره در این آیه شریفه گویای این حقیقت است که امام مبین و روشنگر محدود به تعداد خاصی پیامبر و امام نیست و تا بشر زنده است به امام زنده و حاضر در جامعه نیازمند است و تعداد آنان به تعداد دوره هایی است که بر عمر بشر می گذرد.
 
نکته آخر اینکه ، شفاعت امری نیست که ویژه عرصه قیامت و جهان آخرت باشد و پس از مرگ فرد اتفاق بیفتد.بلکه شفاعت متعلق به همین زندگی دنیایی است و در همین جا باید اتفاق بیفتد.اگر رهبر دینی یک رهبر حقیقی باشد با قدرت شفاعتی که خدای تعالی به او بخشیده است در همین زندگی دنیایی ، اغلال و زنجیرهایی را که به پای پیروانش بسته شده است و نمی گذارد تا آنان به سوی خدای خود سلوک و حرکت کنند از پای آنان باز می کند و آنان را با سرعت به سوی خدا سیر و سلوک می دهد و تا سالک قوت باطنی لازم را برای پرهیز از غفلت و گناه و اشتباه پیدا نکرده است هر بار که خود را به سم کشنده غفلت و گناه و اشتباه آلوده می کند و پای خود را دوباره به این زنجیرها می بندد او را از آن غفلت ها و گناه ها و اشتباهات پاک می کند تا در حرکت او به سوی خدای تعالی وقفه ای ایجاد نشود :
«و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم»(6) ، «و (پیامبر) تکالیف سنگین و زنجیرهایی را که بر آنان بسته بود از آنان بر می دارد.»

پس باید از چنین رهبری در امور دینی پیروی کنیم و مطیع چنین فردی باشیم تا او ما را به کمال برساند وگرنه پیروی از کسانی که تا نوک بینی خود را بیشتر نمی بینند و احاطه وجودی به عوالم هستی از جمله احاطه وجودی به ما و باطن ما و صلاح ما ندارند حرکت به سوی دوزخ خواهد بود.


*************************
1.اسرا/71
2.مریم/71-72
3.بقره/255
4.انبیا/73
5.یس/12
6.اعراف/157

Tuesday, July 30, 2013

تفاوت های دین نوری و دین صوری از دیدگاه قرآن




«قل ما اسئلکم علیه من اجر الّا من شآء ان یتّخذ الی ربّه سبیلا»(1)

«بگو بر امر رسالت از شما مزدی نمی طلبم جز آنکه هر که می خواهد راهی به سوی پروردگارش باز کند.»


یکی از تفاوت های بزرگ میان دین نوری و دین صوری این است که دین صوری یک دین ایدئولوژیک است و شخص دیندار را می خواهد در یک چارچوب از پیش تعیین شده به پیش ببرد و به او اجازه پرواز مختارانه در وادی دین را نمی دهد اما دین نوری به شدت از ایدئولوژی پرهیز می کند و اساسا پرهیز از ایدئولوژیزه شدن در ذات آن است.در دین صوری ، شخص به یک محدوده از پیش تعیین شده باید وفادار باشد و اگر بخواهد پای را از آن محدوده بیرون بنهد در واقع پای خود را از دین صوری بیرون نهاده است.مثلا در مذهب کاتولیک اگر کسی به مسیح و انجیل ایمان داشته باشد و به مفاد آن پایبند باشد اما زیر بار فرامین پاپ نرود یا تفسر خودش را از کتاب مقدس داشته باشد دیگر یک کاتولیک و یا یک مسیحی معتقد از دیدگاه کلیسای کاتولیک نیست.در اسلام نیز - در هر یک از مذاهبش - وضع به همین منوال است.مثلا یک شیعه اگر به تمام معتقدات مذهبی ایمان داشته باشد و به شریعت اسلام پایبند باشد اما تفسیر خودش را از عصر غیبت و وظایف یک شیعه در عصر غیبت داشته باشد و یا مثلا زیر بار تقلید از مراجع نرود از دیدگاه متولیان دین صوری یک شیعه یا حداقل یک شیعه تمام نیست و باید از او پرهیز کرد.در واقع ، متولیان دین صوری دین را یک راهی تصور می کنند که همگان باید از همین یک راه عبور کنند و در این عبور اگر به یکی از علایم مسیر بی توجه باشند از راه بیرون افتاده و گمراه شده اند.
اما در دین نوری اینچنین نیست.در دین نوری هیچ ایدئولوژی ای به کسی دیکته نمی شود.بلکه با تلقین ذکر و فکر به سالک و ارایه دستورات شریعتی و طریقتی به او ، او را آزاد می گذارند تا خود به کشف و شهود بپردازد و حقایق حاکم بر جهان های هستی را دریابد و بیابد.به عبارت دیگر ، در دین نوری هر سالکی راهی ویژه به سوی خدا دارد که از درون خود او باز می شود و او را به خدا می رساند.راه هر سالکی با سالک دیگر متفاوت است و حالات و کشفیاتشان اگر چه در کلیات مشترک است اما حالات و کشفیاتی ویژه خود آن ها است و به درد سالک دیگر یا به درد انسانی دیگر نمی خورد.
جهان بینی قرآنی شیوه دین نوری را تایید و شیوه دین صوری را به شدت تکذیب می کند.در آیه ای که در بالا آوردیم رسول الله(ص) مامور می شود تا به مردم بگوید مزد رسالت من خمس و زکات نیست بلکه مزد من در برابر رسالتی که به انجام می رسانم این است که هر کسی که می خواهد و طالب خداست راهی به سوی او برای خود باز کند.واژه «سبیلا» در ادبیات عرب یک واژه به اصطلاح نکره است و بر راه معینی دلالت نمی کند.«سبیلا» یعنی هر کسی راه خودش می باشد که باید از آن عبور کند و به خداوند برسد و به ملاقات او بار یابد.«سبیلا» نفی ایدئولوژی و دین ایدئولوژیک و دین صوری است که یک دین ایدئولوژیک است.«سبیلا» یعنی بی نهایت راه به سوی خدا وجود دارد.و این با فرمایش رسول خدا(ص) که فرمود : «من عرف نفسه عرف ربّه» همخوانی دارد.زیرا این فرمایش هم بر این حقیقت دلالت دارد که هر کسی راه ویژه خود به سوی خدا است.در واقع این فرمایش بهترین و خلاصه ترین تفسیر از «سبیلا» است و به روشنی دین صوری و آموزه های ایدئولوژیک آن را نفی می کند.و این یعنی تایید راه صوفیه که راهی مبتنی بر معرفت شخصی از نفس و از خویشتن است.
ضمن آنکه موارد دیگر موجود در آیه نیز در یک هارمونی عجیبی با این تفسیر ما همخوانی دارند.یکی اینکه رسول الله(ص) از مردم بابت تبلیغ دین مزدی نمی طلبد در حالی که متولیان دین صوری در برابر به اصطلاح تبلیغ دین ، از آن ها خمس و زکات و نذورات و در یک کلام وجوهات شرعی می طلبند و اساسا دین صوری بدون اخذ وجوهات شرعی نمی تواند به حیات خود ادامه دهد.این فاصله عمیق میان رسول الله(ص) و مدعیان خلافت و وراثت و جانشینی او چگونه توجیه می شود.یادم می آید سال ها پیش که دکتر عبدالکریم سروش در مقاله ای به روحانیان و طلاب توصیه کرد که همچون رسول و اهل بیت او(ع) با کد یمین و عرق پیشانی نان درآورند و به تبلیغ دین هم بپردازند ، آقای جوادی آملی در خطبه های نماز جمعه قم به او حمله کرد که اگر طلاب بخواهند سر کار بروند پس چگونه به درس خواندن و تحقیق در دین و تبلیغ دین بپردازند؟پاسخ آقای آملی این است که برادر عزیز شما که فردی اهل درک و معنا هستید و با آموزه های صوفیانه هم آشنایی دارید چرا این حرف را می زنید؟خب اگر واقعا طلاب نمی توانند در کنار کار کردن درس هم بخوانند و به امر تبلیغ بپردازند این از اشتباه بودن راهی است که می روند.راه اشتباه است.راهشان از راه رسول خدا و اهل بیت او(ع) فاصله عمیقی یافته است.دین رسول و اهل بیت او(ع) یک دین مبتنی بر شهود و ریاضت های شرعی بوده است که در قالب این ریاضت های شرعی و در قالب این دین شهودی ، نیازی به کسب علم نبوده بلکه علم ، خود از سوی خدای تعالی به آنان افاضه می شده است و این منافاتی با کار کردن و در آوردن لقمه های حلال ندارد.کار کردن و به زحمت انداختن نفس ، خود یکی از ریاضت های شاق شرعی است که اگر کسی بطور مداوم به آن بپردازد دریافت ها و واردات قلبی ویژه خود را خواهد داشت که قلبش را مالامال از علم الهی می کند.پس دین صوری در این زمینه هم با این آیه شریفه مناسبت نمی یابد.اما دین نوری کاملا با آن موافق است.زیرا صوفی واقعی کسی است که بطور مداوم به ریاضت های شرعی می پردازد و یکی از این ریاضت های شرعی ، کار کردن و در آوردن لقمه های حلال و پرهیز از کَلّ بر مردم شدن است که بر اساس روایات صحیح ، لعنت الهی را در پی دارد.
نکته دیگری که در آیه شریفه موجود است و به روشنی سیره و روش قرآن و رسول خدا(ص) را باز می نماید این است که قرآن دین را چیزی می داند که خود فرد باید انتخاب کند و با زور و اجبار به دست نمی آید و محقق نمی شود : «الّا من شآء ان یتّخذ الی ربّه سبیلا».سخن از «اتخاذ» دین به وسیله خود فرد است و نه اجبار او به رفتن به زور و اجبار از راه دین مورد نظر.و این همخوانی تام با آیه شریفه دیگر دارد که در دین ، «اکراه» و «اجبار» را روا نمی داند :«لا اکراه فی الدین»(2)این در حالی است که اجبار متدینان و دیگر مردمان که اعتقادی به دین رایج در جامعه ندارند به رعایت آموزه های دینی ، یکی از ارکان دین صوری است.نمونه اش را در جهان مسیحیت در قرون وسطی و در جهان اسلام ، در طول تاریخ خلفا و نیز در عصر حاضر و در میان خودمان می بینیم.این در حالی است که در دین نوری صوفیه ، اجبار اصلا معنایی نمی یابد.کسی که خواهان ورود به عالم طریقت است باید به خدمت یکی از مشایخ طریقت برود و «طلب» کند.معمولا هم دست طالبان را به زودی نمی گیرند و به اصطلاح او را می دوانند تا اگر مرد طریق نیست خسته شود و پی زندگی اش برود.خود بنده به مدت دو سال طالب بودم و جناب آقای حایری رحمة الله علیه بنده را می دواندند تا پس از دو سال دستم را گرفتند.یعنی در طریقت و در دین نوری ، اجباری که نیست هیچ بلکه کسی را هم که به اختیار و علاقمندی خود آمده است زود نمی پذیرند.پس از دستگیری هم دستوراتی به او می دهند و او را مجبور به رعایت آن نمی کنند.بلکه بینش و بصیرت قلبی می دهند تا خود درویش و سالک با اشتیاق به رعایت دستورات الهی و شرعی بپردازد و این کاملا منطبق بر آموزه های قرآنی و منطبق بر سیره رسولخدا و اهل بیت او(ع) است.

*********************************
1.فرقان/57
2.بقره/258   

Monday, July 29, 2013

آخرین جلسه دستگیری جناب آقای حاج شمس الدین حایری از طالبان حقیقت محمدی




آخرین باری که جناب آقای حاج شمس الدین حایری - رحمة الله علیه رحمة واسعة - از طالبان طریقت علوی و حقیقت محمدی دستگیری فرمودند در زمستان سال 1389 بود و بنده حقیر به همراه تعدادی از اخوان و همشیره های گرامی و نیز آقای شریعت ؛ مجاز نماز تهران در آن جلسه نورانی و توحیدی حضور داشتیم.در پایان آن جلسه تشرّف ، طبق معمول ابتدا همشیره ها و سپس اخوان برای گرفتن نبات تشرف از ایشان در برابر اتاق تشرف صف کشیدند و به نوبت خدمتشان شرفیاب شدند.وقتی این بنده حقیر خدمتشان شرفیاب شدم ، بر دست و زانوی مبارکشان بوسه زدم.آنگاه گفتگویی میان ایشان و بنده حقیر دست داد که نشان از رضایت ایشان از این بنده حقیر داشت.ایشان از این بابت منتی ابدی بر این بنده نهادند و بسیار خدای را شاکرم.متاسفانه ایشان در آن ایام بیمار بودند و البته در اثر همان بیماری دیگر دستگیری نتوانستند بکنند تا آنکه در نوروز 1391 به دیار حق و ملکوت اعلی پرواز کرده و ما فقرا را داغدار فرمودند.البته ایشان پس از پروازشان نیز باز به این بنده حقیر لطف داشته و دارند و از همان روزهای نخست پروازشان در عالم رویا بنده را مورد لطف و عنایت بیکران خویش قرار دادند و سعی داشته اند تا بنده را از دلتنگی بیرون آورند.

با چشم می گویم - غزلی در وصف حضرت آقای دکتر نور علی تابنده ؛ مجذوبعلیشاه




شما افتاده حالی ، زیر پایت را ببین مولا
مرو جایی ، مرا در این دل خاکی نشین مولا
مرا ناهید باش و جانفزا ، بر جان بتاب ای دوست
به دستت آنگه از جان ، دسته های گل بچین مولا
تو را من دوست دارم قدر جانم ، داستان این است
لبم را بسته ام با چشم می گویم من این مولا
نگاه مهربانی را که می خواهم نثارم کن
از آنچه در توان داری فقط تحفه همین مولا
تو خورشیدی در اوج آسمان ها آشیان داری
ولی گاهی نگاهی هم به من کن بر زمین مولا
ببین این آسمان چشم من همواره بارانی است
چرا تقدیر زادم در هوای فرودین مولا؟

علیرضا عرب
تقدیم به : حضرت آقای دکتر نور علی تابنده ؛ مجذوبعلیشاه - سلّمه الله -

فناء فی الله - 4


«و الحقنی بنور عزّک الابهج»(1)

«و مرا به بهجت آفرین ترین نور عزّتت ملحق کن.»


در این فراز از مناجات ، حضرات اهل بیت(ع) که همگی بر این دعای شریف مداومت داشته اند از خداوند الحاق خویش به «نور ابهج» ، یعنی نوری که بهجت آفرین ترین نور و شادی آفرین ترین نور است را می طلبند.
توضیح آنکه همانطور که پیش از این گفتیم آدمی پس از آفرینش و تبعید به دنیا که پست ترین مرتبه وجود و هستی است ، در هنگام هبوط از حجاب های نورانی و ظلمانی بسیاری در قوس نزول که همان قوس هبوط است گذشته است و اگر می خواهد به همان جایگاه ملکوتی و الهی خویش که پیش از هبوط از آن برخوردار بوده باز گردد باید در قوس صعود از حجاب های ظلمانی و نورانیی که در قید آن ها اسیر است عبور کند.در این عبور ابتدا باید با عبور از حجاب های ظلمانی وارد عالم نور بشود.این ضعیف ترین نوری است که ابتدا سالک آن را شهود می کند.زیرا این نور از پس پرده ها و حجاب های زیادی که از جنس نور هستند به قلب او می رسد.پس سالک در این مرحله که اولین عالم از عوالم نوری در قوس صعود است از بهجت و شادی کمی نسبت به مراحل بالاتر برخوردار است و با پاره کردن و خرق هر یک از حجاب های نوری بالاتر و عبور از آن ها به عوالم نورانی تر از نور بیشتر و ناگزیر از شادی و بهجت بالاتر و عمیق تری بهره مند می شود تا جایی که با خرق و پاره کردن آخرین حجاب نوری و عبور از آن به منبع بی پایان نور الهی متّصل و در آن فانی می شود.این مراتب نوری ، همان مراتب فناء فی الله هستند ، که آخرین مرتبه آن را به دلیل آنکه سالک با فنای در آن و ورود در آن ، ذات بشری خود را در ذات الهی فانی می کند «فناء فی ذات الله» می نامند.حضرات اهل بیت(ع) در این مناجات شریف ، تقاضای «نور ابهج» را از بارگاه الهی دارند که با توجّه به آنکه «ابهج» در زبان عربی ، اسم تفضیل و معادل صفت تفضیلی و عالی در زبان فارسی است و با توجه به اینکه در اینجا با حرف اضافه «من» به کار نرفته است پس معادل صفت عالی در زبان فارسی است و دلالت بر آخرین و نورانی ترین مرتبه از مراتب و عوالم نوری می کند پس در حقیقت و به تعبیری ، اهل بیت(ع) تقاضای «فناء ذاتی» را از درگاه خدای تعالی داشته یا آن را به دیگران می آموخته اند.
               --------------------------------
1.مناجات شعبانیّه/حضرات اهل بیت(ع)   

فناء فی الله - 3


«و ما رمیت اذ رمیت و لکنّ الله رمی»(1)
«وقتی تیر انداختی تو نینداختی بلکه خداوند انداخت»
خدای تعالی در این آیه شریفه تیر انداختن در میدان جنگ را از رسول خدا(ص) سلب و به خود نسبت می دهد در حالی که به ظاهر این رسول خدا(ص) بوده که به سوی دشمن تیر می انداخته است.به این مقام که در آن ، سالک الی الله صدور افعال و اعمال را از خویش و بلکه از هیچیک از موجودات نمی بیند و فاعل اعمال و افعال موجودات از جمله خود را خداوند می بیند در تصوف ، مقام «فناء افعالی» می گویند.مسیح(ع) نیز که در انجیل گفته است اگر کسی سیلی به یک طرف صورتتان زد طرف دیگر را هم جلو ببرید تا بزند ، در این مقام مقیم بوده و سیلی زننده را حضرت دوست می دیده است.
                          --------------------------------------------
1.انفال/17 

Friday, July 26, 2013

فناء فی الله - 2

«و علّم آدم الاسمآء کلّها»(1)
«و (خدا)همه اسم ها را به آدم آموخت»
در این آیه شریفه خداوند تایید و تاکید می کند که همه «اسم»های خود را به آدم(ع) تعلیم داده است.پس آدم واجد و صاحب همه «اسم»های خداوند بوده است.حال ، این واجدیّت و مالکیّت یا به شکل تباین بوده ، یعنی آدم در عرض خداوند قرار گرفته بوده و به صورت مستقلّ از خداوند این «اسم»ها را در اختیار داشته است که این اعتقادی شرک آلود است.یا به شکل حلول بوده ، یعنی خداوند با «اسم»های خود به شکل موجودی جدا از آدم در وجود او خانه کرده بوده است و یا به شکل اتّحاد بوده ، یعنی خداوند به شکل موجودی متمایز و جدا از وجود آدم با او متّحد شده بوده است که این دو تای آخری نیز شرک محض و باطل است.زیرا آدم را دارای وجودی مستقلّ از خدا فرض می کند.بنابراین فقط یک راه باقی می ماند و آن «فناء» آدم در خدا است.یعنی آدم به اذن الهی آنقدر در درجات هستی و ایمان بالا رفته بوده است که در یک رابطه طولی در مقامی خاص به نام «فناء فی الله» هستی مجازی خود را از دست داده و مانند قطره ای که در آب حل می شود در ذات االهی فانی شده بوده و پس از ، از دست دادن صفات بشری خود متحقق به همه اسماء و صفات الهی شده بوده است.ناگزیر آدم صاحب مقام «فناء اسمایی» شده بوده است.
                       ---------------------------------------------
1.بقره/31

فناء فی الله - 1

قال رسول الله(ص) : علیّ مهندس فی ذات الله.(1)
رسول خدا(ص) فرمود :«علی هندسه ذات الهی را می شناسد.»
فرمایش رسول خدا(ص) در حقّ علی(ع) ناظر بر مقام فناء ذاتی است که آخرین و عالی ترین نوع فناء فی الله است.زیرا ذات وجودی است که شناخت آن برای غیر و ما سوی الله امکان پذیر نیست و تنها ذات می تواند ذات را بشناسد و درک کند.پس باید مرتبه ای در حیات انسانی وجود داشته باشد که با نیل به آن ، هستی عاریتی و مجازی به طور کلّ نابود و مستهلک بشود وشخص به مقام فناء در ذات الهی نایل شود تا بتواند با چشم ذات ، ذات را ببیند.
                                     -------------------------------
1.قلزم/حضرت آقای نور علیشاه ثانی/ج6/

Wednesday, July 24, 2013

توهین نامه اداره تبلیغات اسلامی!!!! شهر گناباد علیه سلسله جلیله گنابادی

با سلام!
واقعا انسان حیران می ماند که کسانی که مثلا لباس رسولخدا(ص) را بر تن دارند و مثلا «روحانی» هستند چرا باید حرف های بی پایه و اساس بزنند و شخصیتشان مصداق خانه عنکبوت باشد؟چرا به تهمت و دروغ پراکنی و انتشار حرف های بی سند می پردازند؟چرا خود را مصداق «فاسق» در سوره حجرات قرار می دهند که نباید به سخنان آنان وقعی نهاد؟سازمان عریض و طویلی که عنوان «تبلیغات اسلامی» را یدک می کشد چرا باید اندیشه و عملش غیر اسلامی که هیچ ، غیر انسانی باشد؟چه کسی به اینان اجازه داده است تا بدون برقراری دادگاهی منصف و بدون آوردن شهود و ارایه بینات به انسان های شریف ، تهمت های بی پایه و اساس بزنند؟جالب اینجا است که بعد اینان در ایام ماه مبارک رمضان و ماه محرم و ..... به عنوان ناشران!!!!! دین مبین و مبلغان مذهبی!!!!! به روستاها و شهرها نیز اعزام می شوند تا مردم را از شریعت غرّآء محمدی و سیره علوی آگاه کنند!!!!!!!در کجای قرآن آیه ای وجود دارد که اجازه می دهد شمایان به دیگران تهمت بزنید؟کدام یک از اهل بیت رسول(ع) بی پروا و بدون مدرک به دیگران تهمت می زدند و مثل آب خوردن دروغ می بافتند؟بیچاره مردمی که پشت سر شمایان نماز می خوانند.بیچاره ها نمی دانند که حرکتشان الی الهاویه است نه الی الله.
در یکی از پاراگراف های این توهین نامه ، از «اجازه نماز» که در سلسله نعمت اللهی گنابادی از قدیم مرسوم بوده است به عنوان یک بدعت یاد شده است.دوستان! داده شدن اجازه نماز به سالکی که عمری را در سلوک الی الله گام زده است و همه قوای وجودی از جمله شهوت و غضبش را تحت امر عقل در آورده است ، بدعت نیست.بدعت ، دادن اجازه نماز به طلبه های کم سن و سالی است که کتاب لمعه را با نمره 12 قبول می شوند و نه در وادی طریقت که وادی دل و قلب است و نه در وادی شریعت که وادی مملکت تن است دست چپ و راست خود را نمی شناسند و هرّ را از برّ تشخیص نمی دهند.بدعت آن است که مدعی لباس رسولخدا(ص) و جانشینی او باشی اما عملت به عمل کاهنان بماند.دوستان! اگر لطف کنید و برای رضای خدا درون خود را واکاوی کنید هزاران تار عنکبوت و هزاران لانه وحوش خواهید یافت که پرداختن به آن ها برای شمایان واجب تر است تا پرداختن به دیگران.رسولخدا(ص) ابتدا در غار حرآء خلوت گزید و خود را کامل کرد سپس آن هم به اذن الهی نه به رای و اختیار خود و با اخلاق لیّن و الهی نه با اخلاق فاسد و انحرافات درونی به تکمیل دیگران نه به تشنیع و تقبیح دیگران پرداخت.
این توهین نامه که به نقل از جوان آنلاین در این وبلاگ آمده است ، حقیرتر از آن است که نیازی به نقد داشته باشد.
یا علی!

Saturday, July 20, 2013

عارف یا صوفی؟



یکی از شبهاتی که چندین دهه است
مخالفان مکتب تصوف به سختی ترویج
می کنند این است که عرفان چیزی جز
تصوف و عارف کسی جز صوفی است.
اینان به زعم خود ، تصوف و صوفی را
مخالف دین و شریعت و مطرود دین و
شریعت و عارف و عرفان را موافق دین
و شریعت و مورد تایید دین و شریعت
معرفی می کنند.پاسخ اینان را در کتاب :
«تصوف و عرفان از دیدگاه علمای متاخر
شیعه» داده ام و بطلان مزخرفاتشان را
ثابت کرده ام.در همین راستا یکی از
مدعیات اینان این است که علمای شیعه
که دستی در مسایل معنوی داشته اند
و به قول اینان ، عارف بوده اند در عصر
صفویه برای آنکه میان عرفان حقیقی و تصوف
که عرفان منحرف است تفاوتی قایل شوند
به جای کاربرد واژه «تصوف» و «صوفی» ،
واژه های «عارف» و «عرفان» را رایج کردند.
بنده در اینجا تنها به ارایه یک سند موثق که
بطلان این گفتار دروغین را آشکار می کند
بسنده می کنم.
ابن سینا در نمط نهم «اشارات» در بیان فرق
میان زاهد و عابد و عارف چنین نگاشته است :
«کسی که از سرمایه های دنیا و خوشی های
آن روی گرداند به عنوان زاهد شناخته می شود.
و آنکه بر انجام تکالیف الهی ؛ از قبیل روزه و نماز
پردازد عابد است.و آنکه باطن خود را به قصد تابش
پایدار انوار نور حق ، از توجه به غیر باز دارد به نام
عارف خوانده می شود.و گاهی بعضی از این
عناوین با بعضی دیگر ترکیب می پذیرد.»(1)
طبق بیان ابن سینا ، در دوره و عصری که او
می زیسته است ، یعنی چند قرن پیش از دوره
صفویه ، صوفیان به نام دیگری هم خوانده
می شده اند و آن نام عارف بوده است.پس
کاربرد نام و اصطلاح «عارف» ربطی به زمان
صفویه نداشته و به وسیله علمای خیالی شیعه
که ضد تصوف و صوفیه بوده اند نیز رایج و مصطلح
نشده است.بلکه مربوط به قرن ها پیش از دوره صفویه
بوده و به وسیله خود صوفیه رایج و مصطلح شده
است.به این وسیله یک بار دیگر نیز خط بطلانی
بر مزخرفاتی کشیده می شود که به وسیله عده ای
معلوم الحال بر ضد مکتب شیرین تصوف و بر ضد
صوفیه ترویج می شود.بنابراین همانطور که در کتاب
«تصوف و عرفان از دیدگاه علمای متاخر شیعه» ثابت
کرده ایم هیچ تفاوت و تضادی میان «عارف و صوفی»
و «عرفان و تصوف» موجود نمی باشد و هر دو بر یک
حقیقت دلالت می کنند.جز آنکه یکی بر جنبه های
ظاهری و اجتماعی و دیگری بر جنبه های باطنی و
معرفتی صوفیه دلالت می کند.

__________________________
1.عرفان نظری/دکتر سید یحیی یثربی/ص31

یکی از شبهاتی که چندین دهه است
مخالفان مکتب تصوف به سختی ترویج
می کنند این است که عرفان چیزی جز
تصوف و عارف کسی جز صوفی است.
اینان به زعم خود ، تصوف و صوفی را
مخالف دین و شریعت و مطرود دین و
شریعت و عارف و عرفان را موافق دین
و شریعت و مورد تایید دین و شریعت
معرفی می کنند.پاسخ اینان را در کتاب :
«تصوف و عرفان از دیدگاه علمای متاخر
شیعه» داده ام و بطلان مزخرفاتشان را
ثابت کرده ام.در همین راستا یکی از
مدعیات اینان این است که علمای شیعه
که دستی در مسایل معنوی داشته اند
و به قول اینان ، عارف بوده اند در عصر
صفویه برای آنکه میان عرفان حقیقی و تصوف
که عرفان منحرف است تفاوتی قایل شوند
به جای کاربرد واژه «تصوف» و «صوفی» ،
واژه های «عارف» و «عرفان» را رایج کردند.
بنده در اینجا تنها به ارایه یک سند موثق که
بطلان این گفتار دروغین را آشکار می کند
بسنده می کنم.
ابن سینا در نمط نهم «اشارات» در بیان فرق
میان زاهد و عابد و عارف چنین نگاشته است :
«کسی که از سرمایه های دنیا و خوشی های
آن روی گرداند به عنوان زاهد شناخته می شود.
و آنکه بر انجام تکالیف الهی ؛ از قبیل روزه و نماز
پردازد عابد است.و آنکه باطن خود را به قصد تابش
پایدار انوار نور حق ، از توجه به غیر باز دارد به نام
عارف خوانده می شود.و گاهی بعضی از این
عناوین با بعضی دیگر ترکیب می پذیرد.»(1)
طبق بیان ابن سینا ، در دوره و عصری که او
می زیسته است ، یعنی چند قرن پیش از دوره
صفویه ، صوفیان به نام دیگری هم خوانده
می شده اند و آن نام عارف بوده است.پس
کاربرد نام و اصطلاح «عارف» ربطی به زمان
صفویه نداشته و به وسیله علمای خیالی شیعه
که ضد تصوف و صوفیه بوده اند نیز رایج و مصطلح
نشده است.بلکه مربوط به قرن ها پیش از دوره صفویه
بوده و به وسیله خود صوفیه رایج و مصطلح شده
است.به این وسیله یک بار دیگر نیز خط بطلانی
بر مزخرفاتی کشیده می شود که به وسیله عده ای
معلوم الحال بر ضد مکتب شیرین تصوف و بر ضد
صوفیه ترویج می شود.بنابراین همانطور که در کتاب
«تصوف و عرفان از دیدگاه علمای متاخر شیعه» ثابت
کرده ایم هیچ تفاوت و تضادی میان «عارف و صوفی»
و «عرفان و تصوف» موجود نمی باشد و هر دو بر یک
حقیقت دلالت می کنند.جز آنکه یکی بر جنبه های
ظاهری و اجتماعی و دیگری بر جنبه های باطنی و
معرفتی صوفیه دلالت می کند.

__________________________
1.عرفان نظری/دکتر سید یحیی یثربی/ص31