Monday, February 25, 2013

شریعت ، اصالت هدایتگرانه ندارد - 1






در مقاله : «در عالم معنا ، اصالت با طریقت است نه شریعت»(1) به بیان یکی از دلایل عدم اصالت شریعت در عالم معنا اشاره کردیم و گفتیم یکی از دلایل عدم اصالت شریعت و اینکه به حقیقت راهنمایی نمی کند و به حقّ نمی رساند این است که عشق زمینی آنچنان نیرومند است که می تواند اعتقاد به شریعتی خاص را در فرد عاشق سست و باطل کند.به این معنا که اگر فردی که به شریعتی خاص معتقد است ، عاشق فردی دیگر که به شریعتی دیگر اعتقاد دارد بشود ممکن است بخاطر عشقی که به او دارد ، دین و شریعت خود را تغییر دهد یا حداقل نسبت به شریعت مورد علاقه خود سست و کم اعتقاد شود.

اینک می خواهیم به دلایل دیگری که عدم اصالت شریعت در هدایت به حقیقت را به اثبات می رسانند اشاره کنیم.یکی دیگر از دلایل عدم اصالت شریعت ، تغییر شریعت در هر دین است.در هر دینی که خدای تعالی برای هدایت آدمیان فرستاده است قوانین شریعت نسبت به دین پیشین تغییر کرده است.نحوه نماز خواندن و روزه گرفتن و حج گزاردن و نذر کردن و وضو و غسل در هر دینی نسبت به ادیان دیگر متغیّر بوده است.این تغییرات نشانگر عدم اصالت شریعت است.زیرا سنت های الهی ای که مایه هدایت به حقیقت می شوند ، سنت هایی لا یتغیّر هستند :

«فلن تجد لسنت الله تبدیلا و لن تجد لسنت الله تحویلا»(2) ، «پس هرگز سنت الهی را تبدیل شده نخواهی دید و هرگز سنت الهی را دگرگون شده نخواهی یافت»

یکی دیگر از دلایلی که عدم اصالت شریعت را به اثبات می رساند این است که در تمام ادیان طریقت وجود دارد اما در مسیحیت ، شریعت وجود ندارد.به عبارت دیگر ، این موضوع به ما نشان می دهد دین بدون شریعت می تواند دینی زنده و هدایتگر باشد اما بدون طریقت امکان ندارد که اگر امکان داشت ، خدای تعالی دینی را هم بدون طریقت برای هدایت آدمی می فرستاد.خدای تعالی با تعطیل کردن شریعت در دین مسیحیت ، و یکسره طریقتی قرار دادن آن ، به همگان نشان داده است که شریعت در جاده هدایت از اصالت و اعتباری برخوردار نیست.

دلیل دیگر ما برای اثبات عدم اصالت شریعت در صراط هدایت ، شاگردی موسی بنا بر نص سوره کهف در محضر قطب زمان خود که گفته می شود خضر(ع) بوده است می باشد.همانطور که می دانیم موسی(ع) نماد شریعت و شریعت مفصّل است.همین موسی ، پس از آنکه تورات بر او نازل شده بود و خود هم یکی از پیامبران بزرگ محسوب می شد برای دریافت حقیقت ، مامور به خدمت و شاگردی در محضر خضر شد.اگر شریعت ، در صراط هدایت از اصالت و کفایت برخوردار بود که دیگر نیازی نبود تا شریعتی ترین پیامبر الهی به شاگردی در محضر ولیّ زمان خود و کسب حقیقت از محضر استاد طریقت بپردازد.

دلیل دیگر این است که قوانین شریعت در پاره ای از اوقات از جمله بیماری و مسافرت و دوره حایضگی بانوان تعطیل می شود.این نیز عدم اصالت شریعت را به روشنایی هر چه تمام تر نشان می دهد.زیرا متدینی که دردمند است و نیازمند جلب هدایت الهی است در هر لحظه از لحظات زندگی خود در پی جلب و نیازمند دریافت هدایت الهی است.اگر روزه ، در هدایت فرد متدین نقشی اصیل داشت به هنگام بیمار یا مسافر بودن فرد از عهده او برداشته نمی شد.اگر نماز در هدایت فرد متدین نقشی اصیل داشت به هنگام دوره حایضگی بانوان از عهده آنان برداشته نمی شد.واجب نبودن قضای نمازهای قضا شده در دوره حیض به روشنی به ما نشان می دهد که نماز هم نقشی اصیل در هدایت فرد متدین در صراط هدایت ندارد.زیرا اگر چنین نقشی را بر عهده می داشت ، بانوی متدین موظف می شد تا قضای آن را پس از اتمام دوره حایضگی به جا آورد.اگر حجّ در هدایت فرد متدین از اصالت برخوردار بود فقط بر عهده اشخاص متمکن قرار داده نمی شد.

دلیل دیگر ما تصریح خود قرآن به عدم اصالت شریعت است.خدای تعالی در قرآن خطاب به حضرت ختمی مرتبت(ص) که به عنوان شارع دین اسلام ، «منذر» محسوب می شده است می فرماید که تو در نقش شارع شریعتی نوین ، هادی محسوب نمی شوی و هدایتگر نیستی :

«انّما انت منذر و لکلّ قوم هاد»(3) ، «جز این نیست که تو تنها یک بیم دهنده هستی و هر قوم و ملّت و دوره ای یک هادی دارد»

اما البته چون حضرت ختمی مرتبت ، از بعد طریقتی نیز بهره مند بوده اند هادی عصر خویش نیز بوده اند اما این نقش هدایتگری را بخاطر بعد شریعتی وجود خود نداشته اند و قرآن بر این امر تصریح دارد.

دلیل دیگر بر اینکه شریعت اصالت هدایتگرانه ندارد این است که اساسا شریعت عبارت است از مجموعه ای از قوانین که برای تنظیم زندگی دنیوی متدینان در نظر گرفته شده است و هیچ کاربردی در آخرت نخواهند داشت.مثلا احکام و قوانین مربوط به ارث ، معاملات ، خمس و زکات ، نجاسات ، احکام آب ها و ...... همه مربوط به تنظیم زندگی دنیوی متدینان هستند و متدینان در زندگی اخروی خود هیچ نیازی به این احکام ندارند و این احکام و قوانین و شرایع در زندگی پس از مرگ باطل می شوند و هیچ نقشی را بر عهده ندارند.حتا نماز که ستون شریعت محسوب می شود نیز به زندگی دنیوی متدینان مربوط می شود. در اینجا از چند پنجره به نماز نگاه می کنیم :

نماز شکلی از ذکر الهی و یاد خدا در زندگی دنیایی است اما خود ذکر نیست.دو دلیل عمده بر این مطلب در اختیار داریم.یکی اینکه نماز عبارت از اعمال و اذکاری است که برای یادکرد از خدا انجام می شود اما لزوما خدا را به یاد نمی آورد و می تواند غافلانه خوانده شود که غالبا نیز اینچنین است و مبحث شکیّات به همین جهت باز شده است.نمازی که اینچنین غافلانه خوانده می شود چه نقشی در هدایت در صراط مستقیم ایفا می کند؟دیگر اینکه خدای تعالی میان نماز و ذکر خود تفاوت قایل شده است که این به همان دلیل نخست بر می گردد.یعنی نماز عبارت از اعمالی است که پنجاه درصد ممکن است با حضور قلب و توجه به خدا انجام شود و پنجاه درصد نیز ممکن است غافلانه انجام شود.خدای تعالی در این رابطه فرموده است :

«انّ الصّلوة تنهی عن الفحشآء و المنکر و لذکر الله اکبر»(4) ، «همانا نماز از فحشا و منکرات جلوگیری می کند در حالی که ذکر خدا حتما بزرگ تر (از نماز) است.»

در اینجا خدای تعالی میان نماز و ذکر خود تفاوت قایل می شود و ذکر خود را از نماز بزرگ تر بر می شمارد که این به روشنی به ما نشان می دهد که ذکر الهی ذاتی نماز نیست و در ذات و جان نماز وجود ندارد و ذاکر بودن یا نبودن نمازگزار در نماز خویش به حالات نفسانی و درونی او باز می گردد نه به اصل و ذات نماز.فحشاء و منکرات از جمله دزدی و زنا و ... هم اعمال زشتی هستند که زندگی دنیایی و هدایت حداقلی متدینان را به خطر می اندازند.و نماز که جلوی فحشاء و منکرات را می گیرد در حقیقت به تنظیم زندگی دنیایی کمک می کند و به متدینان حداقل نیروی معنوی ای را می دهد که به مدد آن ، متدینان از آلودگی به فحشاء و منکرات محفوظ می مانند.تازه این در صورتی است که نماز با شرایط آن اقامه شود.زیرا متدینانی با این مسایل درگیر هستند که از دین و هدایت حداقلی برخوردار هستند و بیشتر از آنکه یاد خدا برای آن ها مسئله باشد تنظیم زندگی دنیایی برایشان اهمیت دارد.سالکان و دردمندان درگیر فواحش و منکرات نیستند و گناهان آن ها از جنس دیگری است که فهمش برای غیر اهل الله اگر ناممکن نباشد بسیار سخت است ، مگر سالکان مبتدی که تازه در صراط مستقیم قرار گرفته اند و از قوت زیادی بهره مند نیستند و این هم بخاطر آن است که هنوز از جلد دین و هدایت حداقلی خود بیرون نیامده اند.پس قوانین شریعت برای تنظیم زندگی دنیایی وضع شده اند و در همین دنیا نیز باقی می مانند و به جهان آخرت راه نمی یابند و در آنجا کاربرد ندارند.اما ذکر الهی که ذاتی طریقت و ذاتی سالک الی الله است در دنیا باقی نمی ماند بلکه موجودی ملکوتی است که مهمان دنیا است و با سالک ذاکر یگانه می شود و اتحاد پیدا می کند و با او به سرای باقی می رود.ذکر الهی که ذاتی طریقت و سالک ذاکر است بر خلاف قوانین شریعت در سرای باقی نیز با شدت و حدت بیشتری تداوم خواهد داشت و ملکوتیان غرق در ذکر الهی خواهند بود.به ویژه که موانعی که در دنیا بطور جدی مانع ذاکر بودن و ذکر گفتن بودند در سرای باقی وجود نخواهند داشت و ذاکران با سرعت و توجه بیشتر و کامل تری ذکر خواهند گفت و به پیش خواهند رفت.نماز ستون شریعت و ذکر الهی ستون طریقت است و بالاتر و بزرگ تر دانستن ذکر الهی به معنای آن است که خدای تعالی طریقت را در مرتبه ای بالاتر و بزرگ تر از شریعت می نشاند.

دلیل دیگری که عدم اصالت شریعت را در هدایتگری نشان می دهد این است که هدف شریعت با التزام متشرّعان به انجام خشک «تکالیف شرعی» تحقق می یابد و شریعت نه التزامی به عبور متدینان و متشرعان از ظلمات و حجاب های ظلمانی به عالم نور دارد و نه دغدغه آن را در سر می پروراند.در حالی که به تصریح قرآن کریم هدف اصلی از انزال کتب و ارسال رسل این بوده است که پیامبران مبعوث شده به سوی مردم به مدد کتابی که بر آن ها نازل شده است مردم را از ظلمات و حجاب های ظلمانی به عالم و عوالم نوری عبور دهند و با توجه به آنکه این نور همان حضرت الله است ، در حقیقت مردم را به توفیق شهود الله و شهود وجه الله بار دهند :

«الر.کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الی النور باذن ربّهم الی صراط العزیز الحمید»(5) ، «الر.این کتابی است که بر تو فرو فرستادیم تا مردم را به اجازه پروردگارشان از ظلمات و حجاب های ظلمانی به نور ؛ به سوی صراط عزیز ستوده عبور دهی»

این به معنای آن است که شریعت دغدغه اصلی خدای تعالی و پیامبران او نبوده و نیست.دغدغه اصلی آن ها عبور داده شدن مردم – همه مردم – از ظلمات و حجاب های ظلمانی به عالم و عوالم نوری و نورانی است و این نه از عهده شریعت بر می آید و نه متولیان شریعت چنین ادعایی دارند و نه می توانند داشته باشند.بنابراین ، هدایت که عبارت است از عبور از ظلمات و حجاب های ظلمانی به نور و عالم نور و شهود نور ، نه در ذات شریعت است و نه شریعت می تواند در مسیر تحقق این هدف گام بر دارد و نه متولیان شریعت توان انجام این کار پیامبرانه را دارند.پس وقتی هدایت در عبور از ظلمات به نور تجلّی دارد و شریعت توان تحقق این هدف را ندارد این به معنای آن است که هدایت مورد نظر خدا و قرآن و پیامبر(ص) و خاندان او(ع) در شریعت موجود نیست و شریعت ، اصالت هدایتگرانه ندارد و به هدف مورد نظر خدا و قرآن هدایت نمی کند و نمی رساند.     







1.وبلاگ تصوف شیعی ، مقاله فوق به آدرس : http://tasavof121.blogspot.com/2013/02/blog-post_24.html



2.فاطر/43

3.رعد/7

4.عنکبوت/45

5.ابراهیم/1

Sunday, February 24, 2013

در عالم معنا ، اصالت با طریقت است نه شریعت

  
 یکی از تجلّیگاه های اصالت طریقت و عدم اصالت شریعت و نیز برتری طریقت بر شریعت ، عشق زمینی است.پیروان شرایع گوناگون معمولا در شریعتی که از آن پیروی می کنند متعصب هستند و اگر لازم باشد تا پای جان در دفاع از شریعت خود می کوشند.تنها وقتی که جای جای تاریخ بشری به ما نشان می دهد که این تعصب تعطیل می شود و افراد حساسیت خود را نسبت به دین و شریعت خود از دست می دهند ، وقتی است که دو نفر از دو شریعت متفاوت ، عاشق هم می شوند.
عشق زمینی که در لایه هایی از شهوت جنسی پیچیده شده است ، نازل ترین حدّ عشق است.به این معنا که عشق که حقیقتی ملکوتی و الهی است ، وقتی از عوالم و حجاب های نوری و نورانی عبور می کند و با گذشتن از حجاب های ظلمانی ؛ از جمله حجاب طبیعت وارد عالم طبیعت می شود  رنگ زمینی به خود می گیرد و با شهوت و تمایلات جنسی عجین می شود.عشق ، خطی ممتد است که از ملکوت الهی و ذات الهی کشیده شده و تا عالم طبیعت و زندگی بشری امتداد یافته است.به همین جهت است که وقتی فردی واقعا عاشق فردی دیگر می شود تنها جایی است که می تواند از خود بگذرد و هستی خود را به عشق زمینی خود ایثار و اهدا کند.زیرا در عالم طبیعت و در چارچوب قواعد زندگی بشری ، از خود گذشتگی معنایی ندارد.عقل ، از خود گذشتگی را نمی پسندد و عقلانی بر نمی شمارد.
ناگزیر ، این ایثار و از خود گذشتگی که گاه به ایثار و گذشتن از شریعت مورد علاقه و تعصب فرد نیز می انجامد نشان می دهد که شریعت در زندگی معنوی و حتا مادی آدمی از اصالت برخوردار نیست.زیرا وقتی خدای تعالی امکان تغییر شریعت و قدرت گذر کردن از آن و گذر کردن از تعصب نسبت به آن را در نهاد آدمی نهاده است ، می خواسته است به ما نشان دهد که شریعت اصالت ندارد.
اما بر عکس آن ، طریقت بر عشق ؛ عشق الهی استوار است.تاریخ کسانی را به ما نشان داده است که با وجود عشقی که نسبت به مظاهر و هویت های زمینی مانند زن و فرزند و بستگان داشته اند اما به خاطر آنکه در لحظه ای یا دوره ای از عشق متعالی تری به نام عشق الهی بهره مند شده اند همه آن عشق ها را در پای آن عشق متعالی تر قربانی کرده اند.نمونه اش حادثه کربلا است.نمونه قرآنی آن نیز ، داستان یوسف و زلیخا است.
بنابراین وقتی از طرفی می بینیم که شریعت با تجلّی عشق های زمینی تعطیل می شود و نادیده گرفته می شود ، و از طرف دیگر می بینیم که طریقت بر مدار عشق الهی می چرخد و آن عشق های زمینی را که مایه تعطیلی شریعت بوده اند تعالی می بخشد و بالا می برد و به عشق الهی تبدیل می کند و به نوعی آن عشق های زمینی را تعطیل می کند به این حقیقت رهنمون می شویم که در عالم حقیقت و معنا ، اصالت با طریقت است و شریعت تنها یک مقدمه لازم برای عبور به طریقت است و از خود اصالتی ندارد!

7/12/1391

Wednesday, February 20, 2013

قلم ها با انسداد و فیلتر ، تیزتر خواهند شد

هو
121

یکبار دیگر دستان ابلیس از آستین
سانسور و قلع و قمع اندیشه ها
بیرون آمد و وبلاگ دیگری از بنده
به نام : «تصوف و عترت(ع)» را
مسدود کرد!
نمی دانم این چندمین وبلاگ بنده
است که قربانی شکستن قلم ها
می شود.این احمق ها نمی فهمند
که هر قدر قلم ها را بشکنند نوک
آن ها تیزتر و برّنده تر خواهد شد.
این ظلمت نشینان آنقدر درمانده
هستند که پاسخ همیشگی شان
به منطق اهل قلم ، انسداد و فیلتر
و قلم شکنی و ...... بوده و هست.
به لطف الهی نه علمای طراز اول
و نه آخوندهای خرده پا تا به حال
نتوانسته اند پاسخ مقالات و نظریه های
نوین کلامی و دینی بنده را بدهند و
تنها به فحاشی یا سکوت یا انسداد
و فیلتر مقالات و وبلاگ هایم بسنده
کرده اند.ما سربازان فقر محمدی از پا
نخواهیم نشست و باز وبلاگ های دیگری
راه خواهیم انداخت.البته وبلاگ اصلی بنده
بر روی بلاگر است که این آقایان توان
مسدود کردن آن را ندارند و تنها می توانند
آن را فیلتر کنند که کرده اند.تا جایی که
توان دارم به لطف الهی در تخریب بنیان های
دین صوری و استحکام نظری بخشیدن به
بنیان های دین نوری ادامه خواهم داد.
یا علی!

Saturday, February 16, 2013

نقدی بر مصاحبه شیخ حسین انصاریان علیه تصوف و بزرگان آن

در وبلاگ آقای دکتر علیرضا کاوند بروجردی مصاحبه ای با آقای شیخ حسین انصاریان منتشر شده است.بنده قصد ندارم به هر نقدی که در زمینه تصوف مطرح می شود پاسخ دهم.اما چون آقای انصاریان از امکانات مفت و مجانی منبر و صدا و سیما استفاده می کند و کسان زیادی او را می شناسند و ممکن است مطالبی که وی مطرح کرده است بر عده ای نا آگاه تاثیر بگذارد مجبور به پاسخگویی هستم.نیازی نمی بینم که به همه مطالبی که وی مطرح کرده است پاسخ دهم.اما به دو مورد پاسخ می دهم.وی سعی کرده است در این مصاحبه ، میان فقها و صوفیه فاصله بیندازد.سعی کرده است نشان دهد که فقهای شیعی با صوفیه و مکتب تصوف موافق نبوده اند.البته در زمینه برخی از فقها که سوادی بیش از حفظ کردن چند روایت ندارند و دلخوش به قدرت اجتهاد شخصی و غیر مرتبط با وحی خود هستند حق با وی است.نیز سعی کرده با دیوار کشیدن میان عرفان و تصوف ، این دو واژه را دو حقیقت نا مرتبط و مغایر با هم نشان دهد.اما به ایشان توصیه می کنم به جای آنکه اینقدر سخنرانی کند و حرف بزند کمی هم سکوت کند و به خلوت برود و مطالعه کند.اینک نزدیک به چهار سال است که کتاب : «تصوف و عرفان از دیدگاه علمای متأخر شیعه» از این بنده حقیر به چاپ رسیده و منتشر شده و به چاپ چهارم هم رسیده است.بهتر است این کتاب را مطالعه کند تا ببیند تا چه حدی بی ربط سخن رانده است.به چشم خود ببیند که علمای بزرگ تاریخ تشیع به ویژه علمای معاصر و مشهور شیعه ، صوفی بوده اند.به چشم خود ببیند که چگونه علمای ممتاز تاریخ تشیع به مدح تصوف و صوفیه پرداخته اند و از این مکتب دفاع کرده اند.به چشم خود ببیند که علمای بزرگ تاریخ تشیع دیواری را میان عرفان و تصوف نمی کشند و این دو واژه را دو روی سکه یک حقیقت می دانند. ایشان سعی کرده است آقای خمینی را عامل ترویج عرفان خیالی خود معرفی کند.بنده به وی توصیه می کنم لااقل چند جلد از کتاب های آقای خمینی را هم مطالعه کند تا ببیند چگونه آقای خمینی شیفتگی خود را به بزرگان صوفیه و مکتب تصوف ابراز می کند. ببیند چگونه آقای خمینی ابن عربی را که وی کشف و شهودهای او را غیر واقعی دانسته است انسان کامل می داند.و........
وی در قسمتی از مصاحبه خود گفته است :
«آیا کشف و شهود در عرفان اسلامی حجیت دارد؟ به عبارت دیگر نسبت خارق عادت و یا کرامت با حقیقت چیست؟ ملاک اثبات صحت و سقم تجربه‌های عرفانی چه می‌باشد؟

استاد انصاریان: اگر مراد از کشف و شهود در عرفان منتسب به اسلام همان باشد که در «فتوحات» ابن‌عربی، «صالحیه» ملاعلی گنابادی و «گلشن‌راز» شبستری آمده، و مراد از خارق عادت آن باشد که در «تذکره» عطار، «طبقات صوفیه»، «حلیة‌الاولیاء» ابونعیم، «تفسیر روح‌البیان» و «کیمیای محبت» ضبط شده، باید گفت: هیچ دلیلی بر حقانیت کشف و شهود ادعا شده از قرآن و روایات نداریم. اما اگر مراد شهود قلبی انبیا و ائمه (علیهم السلام) و کرامات و خارق عادات آنان است، در صریح قرآن و روایات به عنوان حقیقت و کاری که مصدِّق نبوت و امامت است، به صورت فراوان بیان شده است.»
همانطور که ملاحظه می شود ایشان که از سخنرانان و مذهبی های دین صوری و سنتی هستند حساب پیامبران(ع) و اهل بیت رسولخدا(ع) را از حساب دیگر مردم جدا می کند و میان آنان و مردم دیوار می کشد.در حالی که همانطور که بنده در برخی از مقالات کلامی و صوفیانه خود عنوان کرده ام دیوار کشیدن میان پیامبران و اهل بیت رسول(ع) از طرفی و مردم از طرف دیگر در زمینه دسترسی به کمالات معنوی حتا عالی ترین مقامات معنوی ، هیچ مبنای قرآنی و روایی و عقلی ندارد و ریشه در خرافه پرستی و تعصبات کودکانه دارد.اینکه کشف و شهودهای صوفیان بزرگ و عارفان عالیمقداری مانند ابن عربی و حضرت آقای نور علی شاه ثانی گنابادی را مستند به قرآن ندانسته و آن را باطل دانسته است و شهود قلبی پیامبران و اهل بیت رسول(ع) را مستند به قرآن و حقانی دانسته و میان آنان دیوار کشیده است فقط یک مطلب کودکانه و خلاف مستندات قرآن است.برای اینکه همگان متوجه شویم تا چه حد این منتقدان صوفیه با مکتب قرآن و جهان بینی قرآنی بیگانه هستند فقط به دو نمونه از کتاب کریم استناد می کنم :
1.قرآن راه شهود نور را که همان شهود الله و شهود وجه الله است برای همه «ناس» ؛ همه «مردم» باز دانسته است و اساسا مهم ترین وظیفه پیامبران و رهبران واقعی دین را نه گرفتن خمس و زکات ، یا سخنرانی و خیال پردازی بلکه عبور دادن «مردم» از ظلمات و از قید حجاب های ظلمانی به عالم و عوالم نوری می داند :
«الر.کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الی النور باذن ربهم الی صراط العزیز الحمید»(1) ، «الر.این کتابی است که بر تو فرو فرستادیم تا مردم را به اجازه پروردگارشان از تاریکی ها ؛ از حجاب های ظلمانی به عالم نور به سوی صراط عزیز ستوده عبور دهی!»
در این آیه شریفه به صراحت وظیفه اصلی پیامبران عبور دادن مردم از ظلمات به نور عنوان شده است.همه مردم.پس کسانی که فقط عده قلیلی را که عبارت از خاندان رسالت باشند موفق به عبور به عالم نور و کشف و شهود معرفی می کنند سند ناکامی پیامبران از جمله پیامبر اکرم(ص) در اجرای فرمان الهی و نیز نا کارآمدی نقشه و نیت خداوند را امضا می کنند.در حالی که خدای تعالی به نص صریح آیات قرآن از جمله آیه ای که نقل شد راه را برای عبور همه «مردم» به عالم نور و شهود نور و شهود وجه الله باز می داند.نکته دیگری که در آیه خودنمایی می کند و بسیار حایز اهمیت است این است که عبارت : «الی صراط العزیز الحمید» که پس از عبارت : «لتخرج الناس من الظلمات الی النور» آمده است ، آشکارا به ما نشان می دهد «صراط عزیز ستوده» یا همان صراط مستقیم پس از عبور آدمی از ظلمات و حجاب های ظلمانی به عالم نور رخ می نماید و آدمی فقط پس از عبور از این حجاب ها است که تازه پا به صراط می گذارد.زیرا صراط مستقیم ، یک صراط نوری است و ماندگان در ظلمات و حجاب های ظلمانی از سلوک و حرکت در صراط بی بهره هستند.عبور از ظلمات به نور یک عبور خیالی نیست.یک عبور واقعی است که عروج در مراحل ذات خویش است و منجر به شهود وجه الله می شود.پس کسی که به شهود وجه الله در مجالی نوری دست نیافته است ، مانده در ظلمات و حجاب های ظلمانی است و بهره ای از نور و عبور و حرکت در صراط مستقیم ندارد.از اینجا است که روشن می شود درخواست نمازگزار به هدایت به صراط مستقیم : «اهدنا الصّراط المستقیم» ، در واقع درخواست عبور از ظلمات به عالم نور و درخواست شهود نور است.زیرا همانطور که گفته آمد تا کسی از قید حجاب های ظلمانی آزاد نشود و پای به عالم نور نگذارد و به شهود نور و شهود الله و وجه الله نایل نیاید ، بر اساس آیه شریفه ای که از سوره ابراهیم نقل کردیم رو به صراط حرکت نکرده و با صراط بیگانه است.زیرا این صراط ، یک صراط نوری است و درماندگان در ظلمات از آن بی بهره و با آن بیگانه اند.این مطلب بیانگر یک حقیقت دیگر نیز هست و آن این است که اهل شریعت که اوج ذکرشان برگزاری نماز است ، هنوز به صراط وارد نشده اند و در نماز خود درخواست ورود به آن را دارند.نکته دیگری که در آیه شریفه خودنمایی می کند این عبارت است که : «کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الی النور» که حکایت از این دارد که قرآن برای عبور مردم از ظلمات به عالم نور نازل شده است.پس کسانی که فقط به تلاوت آن و رعایت قواعد تجویدی و ثواب بردن یا از بر کردن ذهنی آن اکتفا می کنند یا مثلا به مدد علوم تاریخی و ظاهری به تفسیر آن می پردازند از هدف الهی از نزول قرآن کاملا بیگانه و دور هستند.زیرا هدف از نزول آن این بوده است تا به مدد آن ، مردم از ظلمات به نور عبور کنند.نکته مهم دیگری که در آیه هست این است که رهبر واقعی و حقیقی دینی و جانشین واقعی و حقیقی رسولخدا(ص) و اهل بیت او(ع) کسی است که مانند ایشان توان عبور دادن مردم از ظلمات به نور را داشته باشد نه آنکه مانند متولیان دین صوری تنها به سخنرانی و نظریه پردازی و بیان احکام فقهی بپردازد.عبور از ظلمات به نور ، منجر به مکاشفات و مشاهداتی می شود که صوفیه به بیان برخی از دریافت های خود پرداخته اند.دلیل انکار این کشف و شهودها نیز حسادت مخالفان آن ها به آن ها است.زیرا نه از قید حجاب های ظلمانی عبور کرده اند و نه توان عبور دادن مردم را دارند.بنابراین مکتب تصوف که راه را برای همه مردم باز می داند و سعی دارد مستعدان را به توفیق شهود نور وجه الله بار دهد در خط قرآن حرکت می کند و کسانی که به تحقیر مردم می پردازند و راه کمال را بسته و مخصوص به عده ای خاص می دانند فرسنگ ها از راه قرآن و از صراط مستقیم قرآنی دور افتاده اند و به ناکجا آباد می روند.
2.قرآن راه وصول به عالی ترین نقطه کمال را که عبارت از مقام «مخلصین» (با فتحه حرف لام) می باشد برای همه باز می داند و معتقد است که حتا مشرکان در صورتی که به قرآن عمل کنند به این مقام منیع می رسند.خدای تعالی یکی از دلایل نزول قرآن را بر حضرت ختمی مرتبت این می داند که در فردای قیامت ، مشرکان مدعی نشوند که اگر کتابی مانند کتاب های آسمانی گذشتگان در دسترس آنان بود آنان حتا به مقام مخلصین هم می رسیدند :
«و ان کانوا لیقولون : لو انّ عندنا ذکرا من الاوّلین ، لکنّا عباد الله المخلصین»(2) ، «و مشرکان با تاکید زیاد می گفتند : اگر کتابی از پیشینیان نزد ما بود ، قطعا ما از جمله بندگان مخلص خدا می شدیم»
و بدینسان خدای تعالی راه وصول به عالی ترین نقطه کمال را که بار یافتن به مقام مخلصین باشد برای همه «مردم» از جمله مشرکان عهد رسولخدا(ص) باز می داند.پس چه جای اعجاب است که از میان امت محمد(ص) عده ای که مبنای دینداری آن ها دریافت نور از راه عمل به شریعت و قرآن کریم است به عالم نور وارد شده باشند و برخی از مکاشفات و مشاهدات خود را به اجازه الهی برای مردم گزارش کرده باشند؟اگر غیر از این تصور کنیم ، و گمان کنیم که اسلام فقط احکام نجاسات و معاملات دنیوی است راه را به بیراهه تبدیل کرده ایم.
به آقای انصاریان و دیگر منتقدان بی منطق صوفیه توصیه می کنم کمی قرآن را با دقت بیشتر بخوانند و فقط آن را برای دریافت کیلویی ثواب تلاوت نکنند.
یا علی!

http://kheradvarzi.blogfa.com/post/809


*************************************
1.ابراهیم/1 
2.صافّات/167-169

Friday, February 15, 2013

پارادوکسی در کار نیست




این روزها مخالفان تصوف ؛ به ویژه معاندان با این مکتب نورانی در باره نظر بزرگان سلسله جلیله نعمت اللهی گنابادی در زمینه دخالت یا عدم دخالت دراویش در سیاست داستان سرایی می کنند و قصد دارند این بار از این دریچه وارد شوند و به خیال خام خود به این سلسله جلیله ضربه زده و میان فقرای الی الله به زعم خویش تفرقه اندازند.اینان برای اثبات آشفتگی نظرات بزرگان در این زمینه از کتاب های بزرگان شواهدی نقل می کنند که به ظاهر حکایت از تشتّت آرا در این زمینه دارد و آن را پارادوکسی حل ناشدنی عنوان کرده اند.
اما اگر این آقایان از مغزهای آکبند خود کمی بیشتر کار بکشند می بینند پارادوکسی در کار نیست.هر ولیّ الهی در دوره و عصر خویش ، نظرات خاص خویش را دارد که به تناسب نیازهای زمانه خود آن را اعمال می کند.این مهم نیست که اولیای الهی تاکتیک های مشترکی داشته باشند بلکه آنچه مهم است این است که این تاکتیک های به ظاهر متفاوت در قالب استراتژی واحدی به کار می رود.به عبارت دیگر ، این مهم نیست که همه اولیا در مسایل شخصی و اجتماعی یکسان عمل کنند بلکه آنچه مهم است این است که هر گونه که عمل می کنند در چارچوب دین الهی و شریعت مصطفوی باشد. حسن بن علی(ع) با تجسم عینی ابلیس یعنی معاویة بن ابی سفیان قرار صلح امضا می کند و بنا به مصالحی با حکومتی ستمگر کنار می آید اما برادر او حسین بن علی(ع) با پسر عیّاش همان ستمگر کنار نمی آید و جهاد می کند و به شهادت می رسد.عمل کدامیک درست بوده است؟
علی(ع) وقتی به خانه او هجوم می برند و از او تقاضا می کنند تا بیعت مردم را بپذیرد و خلافت بر آن ها را بر عهده بگیرد ، گر چه به اکراه اما در نهایت می پذیرد.از طرف دیگر اما حضرت جعفر صادق(ع) را می بینیم که در اواخر دوره سلسله بنی امیه دعوت ابو مسلم خراسانی را برای دخالت در سیاست و پذیرش رهبری سیاه جامگان نمی پذیرد و آنان را تنها می گذارد.یا فرزند همان حسین بن علی(ع) ؛ یعنی حضرت علی بن حسین(ع) در تمام عمر خود در مسایل اجتماعی و سیاسی دخالت نمی کند و به تزکیه و نیایش مشغول می شود.عمل کدامیک درست است؟
آقایانی که پارادوکس دخالت یا عدم دخالت فقرای الی الله گنابادی را در سیاست مطرح می کنند و از اقطاب پیشین سند می آورند و می خواهند با نظر مبارک آنان که ویژه عصر آنان بوده است عملکرد قطب فعلی و ولیّ الله زنده را نقد کنند یا نمی فهمند یا می فهمند و از نا آگاهی مردم می خواهند سوء استفاده کنند.آری حضرت آقای رضا علیشاه ، دخالت فقرا را در سیاست بر نمی تافتند.این سیاست مبارک ایشان بود و با عصر ایشان تناسب داشت.این سیاست کلّی ایشان بوده است.اما هر سیاست کلّی ای استثنائاتی هم دارد.حضرت آقای دکتر نور علی تابنده با هماهنگی با ایشان و با اجازه از محضر ایشان در فعالیّت های سیاسی و اجتماعی شرکت می کرده اند.همانطور که وقتی آقای خمینی از زندان رژیم شاه آزاد می شود ، خود حضرت آقای رضاعلیشاه – طاب ثراه – به امر پدر بزرگوارشان حضرت آقای صالحعلیشاه که قطب وقت این سلسله جلیله بوده اند نامه تبریکی به آقای خمینی می نویسند و با وی ابراز همدردی می کنند و به وی یادآوری می کنند که اگر کمکی از دستشان بر می آید آقای خمینی اعلام کنند تا ایشان کمک کنند.بنده اصل این نامه را در مقاله : «امام خمینی و تصوف» آورده ام.
اینک نیز حضرت آقای دکتر نور علی تابنده – مجذوبعلیشاه – روحی و جسمی لتراب مقدمه الفداء رسما اعلام فرموده اند که درویشی در سیاست دخالت نمی کند اما درویشان آزاد هستند که به تناسب علایق سیاسی و اجتماعی خود در سیاست شرکت کنند.به عبارت دیگر ، خود ایشان که بزرگان زمان و ولیّ الهی وقت و نماد مکتب تصوف و درویشی هستند در درویشی دخالتی نمی کنند اما پیروان و مریدان خود را آزاد گذاشته اند تا خود در این زمینه تصمیم بگیرند.در باره امر ایشان مبنی بر رأی دادن فقرای عزیز الی الله به آقای مهدی کرّوبی در انتخابات بحث برانگیز سال 88 نیز باید عرض کنم همانطور که خود ایشان نیز رسما اعلام فرمودند این آرا تنها به جهت تشکر و سپاسگزاری از آقای کرّوبی به جهت حمایت ها و دفاع های سال های پیش ایشان از این سلسله جلیله و به مصداق : «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق» در صندوق های رأی ریخته شد.و گرنه در این دوران سیاه باید به مصداق فرمایش علوی در نهج البلاغه عمل کرد که مانند بچه شتر باشید.نه اجازه دهید سوارتان شوند و نه شیری داشته باشید تا شما را بدوشند.
پس در رفتار و عملکرد و سیاست های بزرگان این سلسه جلیله پارادوکسی وجود ندارد و همه چیز روشن و آشکار و در چارچوب شریعت و قوانین قرآنی و سنت نبوی(ص) و اهل بیت او(ع) است.

27/11/1391       

Tuesday, February 12, 2013

سالگرد تخریب حسینیه حسین به دست یزیدیان شیطان پرست



در چنین روزی خانه حسین(ع) ؛ حسینیه حسین(ع)
در شهر قم به دست یزیدیان شیطان پرست ابتدا شبانه
به آتش کشیده شد و سپس روز پس از آن ، با بولدزر
تخریبش کردند.
چند دلیل بر اینکه تخریب کنندگان حسینیه حسین یزیدیان
شیطان پرست بوده اند نه حسینیان یکتا پرست وجود دارد :
1.نخست آنکه خدای تعالی در قرآن ، تضارب آرا و تساهل
و تسامح را پذیرفته است و به آدمیان دستور داده است
تا تمامی سخنان و آرا و نظریه ها را بشنوند و بخوانند و
بهترین آن ها را انتخاب کنند :
«فبشّر عباد.الّذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه»(1)
«به بندگان من بشارت بده!همان بندگانی که سخن ها را
می شنوند و از بهترین آن ها پیروی می کنند.»
لازمه شنیدن سخن ها و نظرات این است که سخن گفتن
و نظریه پردازی آزاد باشد و همگان بتوانند آزادانه در جامعه
سخن بگویند و نظرات و نظریات خود را ارایه کنند.لازمه تحقّق
این آیه شریفه ، اصل «آزادی بیان» و «آزادی قلم» است.
کسانی که بر خلاف نظر خدای تعالی ، آزادی مردم یک جامعه
را به منظور انتخاب راهی که آن را بهترین راه می دانند از آنان
سلب می کنند و سعی می کنند مردم را گوسپندوار در یک
مسیر خاص حرکت دهند ، بر خلاف منویّات الهی گام بر می دارند
و بنابراین در مسیر شیطان هستند نه در مسیر خدا و قرآن.
2.این تخریب در ماه محرم اتفاق افتاد که ماهی حرام است
و خونریزی و جنگ و زد و خورد و تخریب و اذیت و آزار دیگران
در آن حرام است.کسانی که بر خلاف حکم صریح اسلام ، رفتار
می کنند رفتارشان رفتاری شیطانی است.
3.اینک آقایان زمینی را که روزی حسینیه حسین(ع) بوده
و زمینی متعلق به دراویش گنابادی است و استفاده از آن
بدون اجازه فقرای گنابادی حرام است و برای آقایان ملکی
غصبی است ، تصرف کرده و آن را تبدیل به پارکینگ کرده اند
و از آن پول در می آورند.این مسئله آدمی را به یاد آیه ای از
قرآن می اندازد که خدای تعالی در آن به ابلیس و شیاطین
اجازه می دهد مردم را فریب دهند و به کسب درآمدهای حرام
در اندازند و در اموال آنان با آنان شریک شوند :
«و شارکهم فی الاموال و الاولاد»(2)
«با آنان در اموال و فرزندانشان شریک شو!»


1.زمر/17-18
2.اسراء/64

«انتخاب» و «انتصاب» ، شاخص های ممیّز میان دین صوری و دین نوری


رسانه های عمومی اعلام کردند پاپ بندیکت
رهبر کاتولیک های جهان می خواهد به دلیل
ضعف جسمانی از مسئولیّت هدایت و ارشاد
هواداران خود دست بردارد و استعفا دهد.
بنده می خواهم نگاه کوتاهی از بعد معرفتی
به این خبر داشته باشم.این یکی از تفاوت های
دیگر دین نوری و دین صوری را آشکار می کند.
در دین صوری ، چون رهبر دینی خود برای این
مسئولیت کاندید می شود و از طرف مردم یا
نخبگان دین صوری به این مسئولیت «انتخاب»
می شود به طور طبیعی می تواند استعفا نیز
بدهد.در دین نوری اما رهبر دینی از طرف مردم
یا نخبگان انتخاب نمی شود بلکه از طرف خدای
تعالی «انتصاب» می شود.بنابراین استعفا دادن
به هر دلیلی از جمله ضعف جسمانی منتفی
می شود و ولیّ الهی تا آخر عمر خویش هادی
باقی می ماند.
ناگزیر ، همین امکان استعفا از مسئولیتی چنین
خطیر نشان می دهد که دین صوری دینی بدون
اصالت الهی است و پیوندی با خدای تعالی ندارد.
در دین اسلام و مذهب رایج تشیّع نیز چنین است.
در سال های اخیر بسیار مشاهده کرده ایم که
عالمان و فقیهان زیادی را به دلایل مختلف خلع لباس
کرده اند و از دایره رهبران دینی بیرون رانده اند.این
به همان دلیلی است که عرض شد.در دین صوری
چون مردم یا نخبگان ، خود ، رهبران دینی را انتخاب
می کنند خود نیز آنان را برکنار می کنند.این «انتخاب
مردمی» یا «انتخاب نخبگانی» رهبران دینی و نیز
عزل و برکناری آنان توسط همان مردم و نخبگان نشان
می دهد که این رهبران هیچ ارتباطی با خدای تعالی
و دین حقیقی او ندارند.نه از طرف خدای تعالی انتخاب
می شوند و نه خدای تعالی آن ها را برکنار می کند.
پس این رهبران در حقیقت رهبرانی مردمی هستند
نه رهبرانی الهی!

Saturday, February 2, 2013

سخنی با مدیران محترم سایت گناباد نور

دوستان عزیز ما در سایت «گناباد نور» به درج تیترهای جنجالی علاقه وافری دارند.این دوستان در پاسخ به مقاله : «اگر سواد کافی دارید به جای مناظره ابتدا نقد کنید» ، مطلبی با عنوان : «گناباد نور را قربانی نقشه ترور شخصیتی نکنید!!!» نگاشته اند و در آن علاوه بر ایراد تهمت خود بزرگ بینی و علاقه به کسب شهرت به اینجانب مطالبی نوشته اند که واقعا آدمی حیران می شود :
1.نوشته اند که آقای ناشر الاسلام گنابادی از حضرت آقای سلطانحسین تابنده ملقب به رضاعلیشاه درخواست مناظره کرده بوده است و ایشان پس از قبول ، خلف وعده کرده اند و برای مناظره حاضر نشده اند.سخنی بدون دلیل و مدرک قابل قبول و بدون ارایه شاهدانی که بتوانند بر این مطلب شهادت دهند.تنها شاهد این پذیرش و این خلف وعده خیالی ، خود نویسنده است!!!!خودتان قضاوت کنید!
2.بنده را برای کسب اطلاعات بیشتر در باره تصوف و نقدهای مربوط به آن به کتاب هایی مانند : «در خانقاه چه می گذرد؟» راهنمایی کرده اند!!!بنده به دوستان عزیزم توصیه می کنم که حتما این کتاب را بخوانند و آن را با اصول اخلاقی قرآن و اهل بیت(ع) و با حقایق موجود بسنجند تا به انصاف و اطلاعات نویسنده آن پی ببرند!
3.در نقد مقاله : «قطب مصداق اهل بیت در عصر خویش است» از اینجانب ، نوشته اند : «  در مورد مقاله "قطب مصداق اهل بیت در عصر خویش است" باید گفت، این مقاله با اثبات هایی شبیه به این که " پنجره باز است، باز هم پرنده است، پس پنجره پرنده است" نوشته شده است که در منطق، کاملادرست است اما در مصداق ومقدمه مشکل دارد و یک طرف قضیه لنگ می زند که جریان فلسفی مفصلی دارد.»البته این کلام برای فرار از نقد مستدل و منطقی بسیار کلام کوتاه و دلنشینی است اما وقتی بخواهند دست به کار نقد این مقاله شریف به صورت مستدل و منطقی و مستند به قرآن و روایات شوند آنگاه خود را کاملا خلع سلاح شده و ناتوان خواهند دید.آیا آخوندهایی که خود را در زمینه جلوگیری از انحرافات جامعه مسئول و صاحب نظر می دانند ، امکان دارد که در برابر انحراف بنده آن هم انحرافی که اینگونه سر و صدا به راه انداخته است سکوت پیشه کنند؟!!!
این سکوت دلیل رسایی دارد : سخن مقاله بسیار منطقی و محکم و مستند و مستدل و قرآنی و روایی و عقلی است و کسی را یارای نقد آن نیست مگر آنکه به هذل گویی بیفتد.محور اساسی و درونمایه اصلی مقاله یاد شده اینجانب این است : «اهل بیت اصطلاحی است که قرآن و حضرت محمد(ص) و آل او(ع) آن را بر پایه پیوندهای ایمانی استوار کرده اند ، نه پیوندهای خونی.پس انحصار اهل بیت در عددی خاص و در اهل بیت رسول(ع) مبنای قرآنی و روایی و عقلی ندارد.و این به معنای آن است که هر کس که در درجات ایمان بالا رود از اهل بیت خدا محسوب می شود و سرآمد این مومنان در هر عصری ، مصداق اهل بیت در آن عصر است.»اگر می توانید و سواد و مستندات کافی دارید به ردّ این اصل ثابت شده در مقاله بپردازید.شعار ندهید!
4.در پایان نوشتار این سایت محترم ، باز بر طبل مناظره کوبیده شده است و گفته اند که مناظره از نقد بالاتر است.دوستان عزیز! مناظره اصول و قواعد خاص خود را دارد.وقتی در این کشور همه وسایل ارتباط جمعی در دست عده ای خاص است که اتفاقا از مخالفان و معاندان با صوفیه هستند و هر روزه جایی را که متعلق به صوفیه است تخریب می کنند و صوفیان را زندانی و تبعید و تقتیل می کنند سخن از مناظره چیزی شبیه به طنز و فکاهی است.  

Friday, February 1, 2013

یقین ، محصول سلوک عملی است نه سلوک نظری




یکی از تفاوت های عمده ای که میان دین صوری و دین نوری مرزبندی می کند این است که عالمان و فقیهان که متولیان دین صوری هستند سعی بلیغی دارند تا با تکیه بر نیروی عقل و ادراک خویش ، و با نظریه پردازی در حوزه های گوناگون درون دینی به «یقین» که در ادیان گوناگون از جمله اسلام محصول و میوه ناب بندگی و خدا پرستی واقعی دانسته شده است دست یابند.نکته ای که بر آن تاکید داریم آن است که عالمان و فقیهان در سیستم دین صوری سعی دارند تا به یقین «دست یابند.»یعنی دست یابی به یقین را در حیطه اختیارات و توانایی های آدمی توهّم و گمان می کنند.یعنی تصور می کنند که با اندیشه در حوزه های گوناگون درون دینی مانند حوزه های فلسفی و فقهی و کلامی و تاریخی و روایی و .... و با نظریه پردازی در این حوزه ها می توانند به یقین «دست یابند.»به عبارت دیگر ، متولیان و پیروان دین صوری تلاش وافری دارند تا با کسب دانش های نظری در حوزه های علمیّه و دانشکده هایی که در دانشگاه های مختلف به ارایه رشته های مرتبط با علوم دینی می پردازند ، با دست زدن به یک «سلوک نظری» به یقین دست یابند.
از طرف دیگر صوفیّه قرار دارند که پیروان دین نوری هستند.صوفیّه یا همان پیروان دین نوری روشی متفاوت دارند که در مکتب قرآن و پیامبر(ص) و اهل بیت او(ع) درس گرفته اند.روش صوفیّه پرداختن به «سلوک عملی» یا همان بندگی در صراط مستقیم عبودیت است.صوفیه سعی نمی کنند تا چیزی را به دست آورند.بلکه با به کار بستن ممتد دستورات شریعت فقط بر ذکر الهی تمرکز می کنند و درون خود را به مدد ذکر الهی از پرداختن به هر چیزی جز یاد خدا خالی و تصفیه می کنند.آنگاه هدایت یا همان نور هدایتگر الهی خود به درون دل خالی شده صوفی سالک دلسوخته و غرق در ذکر الهی پا خواهد نهاد.ورود این نور به دل سالک دلسوخته ، ورود مرحله ای از مراحل صعودی یقین به دل است که هر چه سالک در مراتب صعودی نور الهی و مراتب صعودی عوالم نوری بالاتر رود در حقیقت در مراتب صعودی یقین بالا می رود.
حال به قرآن مراجعه می کنیم تا ببینیم روش کدامیک از این دو گروه دین صوری و دین نوری منطبق بر روش قرآن است و کدامیک پیروان واقعی قرآن هستند و قرآن را بهتر هضم کرده اند.قرآن در این ارتباط می فرماید :
«و اعبد ربّک حتّی یأتیک الیقین»(1) ، «پروردگارت را بندگی کن تا آنگاه که یقین نزد تو آید.»
اشارات و نکته هایی در این آیه شریفه قرار دارد که متاسفانه – به ویژه به هنگام ترجمه آیه – کمتر به آن ها توجه می شود :
1.مهم ترین و اساسی ترین اشارت و نکته نهفته در آیه این است که خدای تعالی یقین را «کسب کردنی» و «به دست آوردنی» نمی داند ، بلکه آن را «آمدنی» بر می شمارد.می فرماید : «یاتیک» یعنی این یقین است که به سوی شما می آید ، نه آنکه شما با سلوک نظری به سوی یقین حرکت کنید و آن را بیابید و به دست آورید.پس این آیه شریفه ، سلوک نظری متولیان و پیروان دین صوری را به قصد «به دست آوردن» و «کسب کردن» یقین ، باطل می شمارد.
2.پس باید چه کرد تا صاحب یقین شد؟مقدمه لازم برای صاحب یقین شدن چیست؟قرآن ، بندگی ربّ و پروردگار را مقدمه لازم و راه درست و عملی آفتابی شدن خورشید یقین در دل می داند.یعنی تنها کاری که باید کرد تا یقین آفتابی شود ، بندگی حضرت حق تعالی است.عبودیّت است.این عبودیّت و بندگی باید به صورت ممتد و مستمر باشد.به همین جهت از آن تعبیر به صراط مستقیم شده است.یعنی باید ممتد و مستمر و پیگیرانه باشد.فصلی نباشد.اگر گاهی باشد و گاهی نباشد به معنای آن است که گاهی در صراط مستقیم هستیم و گاهی از صراط مستقیم بیرون می افتیم.پس صراط ما به صورت مستمرّ مستقیم نیست.پس ناگزیر به مقصد نمی رسیم.عبودیّت (=واعبد) پروسه ای عملی است که اگر طبق شرایط آن انجام شود ، از آن به «سلوک عملی» تعبیر می شود.
3.پرسشی که اینک پیش می آید این است که چه باید کرد تا سلوک عملی و حرکت ما در صراط مستقیم ، مستمرّ و پیگیرانه باشد و هرگز از آن بیرون نیفتیم تا وقتی که شاهد مقصود را در آغوش کشیم و یقین در دل ما آفتابی شود؟قرآن راه را به ما نشان می دهد : «واعبد ربّک».در این قسمت از این آیه شریفه ، واژه «ربّ» به ضمیر مخاطب «ک» اضافه شده است و به ما نشان می دهد مقصود از این ربّ ، ربّ مطلق یعنی ذات الهی نیست.بلکه منظور ، ربّ مضاف ؛ یعنی ربّ و مربّی خصوصی و شخصی فرد است.یعنی هر کسی باید به جستجوی یک دلیل راه و یک ربّ و مربّی ویژه خود بپردازد.زیرا خدای تعالی نمی فرماید : «واعبد ربّ العالمین» که مقصود کلام خود او باشد.می فرماید : « ربّک» یعنی : «پروردگار تو» ، «مالک و صاحب اختیار تو» ، «استاد و مربی تو» که ممکن است با ربّ و استاد و مربّی و مالک و صاحب اختیار فردی دیگر تفاوت داشته باشد.به همین جهت است که صوفیه معتقد هستند که باید یک مربّی و دلیل راه انتخاب کرد و مالکیت ششدانگ وجود خود را به نام او سند زد و او را مالک خود قرار داد و به اصطلاح صوفیانه آن ؛ سرسپرده او شد و با او بیعت کرد و او را ربّ خود قرار داد و به اطاعت از اوامر الهی او پرداخت.
4.چون این آیه در وحله اوّل ، حضرت ختمی مرتبت را مخاطب خود قرار داده است ، معلوم می شود که ایشان هم استاد سلوکی و دلیل راه داشته است و با سلوک عملی به سوی اعلا درجات کمال حرکت کرده است و این چیزی است که تمام قرآن از آن حکایت ها دارد.

1391.11.13
علیرضا عرب

                                   *************************************
1.حجر/99