Monday, April 29, 2013

عکس های آسمانی









شیخ بزرگوار استان گیلان ؛ جناب آقای محمد علی معروفی ؛ ملقب به صادقعلی

Saturday, April 27, 2013

شریعت ، اصالت هدایتگرانه ندارد - 5


آیه دیگری که عدم اصالت شریعت را در زمینه هدایتگری به روشنی اثبات می کند این آیه شریفه است :
«یا ایّها الرّسول بلّغ ما انزل الیک من ربّک و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله یعصمک من النّاس انّ الله لا یهدی القوم الکافرین»(1) ، «ای فرستاده! آنچه را از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است ابلاغ کن! که اگر چنین نکنی رسالت او را ابلاغ نکرده ای و به انجام نرسانده ای.خدا تو را از مردم حفظ می کند.همانا خداوند گروه کافران را هدایت نمی کند.»
این آیه در روزهای پس از آخرین حجّ پیامبر(ص) و در راه بازگشت به مدینه بر حضرت نازل شد که منجر به پیدایش واقعه غدیر خم و اعلام خلافت الهی علی(ع) برای روزگار پس از پیامبر شد. پیش از آن نیز خداوند به پیامبر امر کرده بود که علی را به عنوان خلیفه الهی پس از خود اعلام کند اما پیامبر که از نتایج و تبعات اعلام چنین امری به نیکی خبر داشت از اعلام آن طفره می رفت و تعلل می کرد تا آنکه خداوند به صراحت به وی اعلام کرد که اگر علی را به عنوان خلیفه الهی پس از خود تعیین نکنی و به اطلاع مردم نرسانی رسالتی را که برای آن مبعوث شده بودی به سرانجام نرسانده ای.
مفسران قرآن و متکلّمان شیعه بر روی این آیه تفسیرهایی کرده اند که در اینجا ما با آن ابعاد کاری نداریم و می خواهیم اصالت هدایتگرانه شریعت را در ترازوی مفاد این آیه شریفه محک بزنیم و بیازماییم.این آیه به صراحت به محمد(ص) می گوید که اگر علی(ع) را برای روزگار پس از خود انتخاب نکنی رسالتت را انجام نداده ای.این به معنای این است که آنچه محمد(ص) تا آن تاریخ از سوی خداوند آورده بوده است – از جمله شریعت و قوانین مربوط به آن – لازم اما در صراط هدایت برای هدایتگری کافی نبوده و نیست و به تنهایی اصالتی هدایتگرانه ندارد.زیرا اگر آنچه حضرت رسول اکرم(ص) تا آن تاریخ ابلاغ کرده بود و برای مردم آورده بود برای هدایت مردم کافی بود و اصالتی هدایتگرانه داشت که دیگر لزومی نداشت تا خداوند به پیامبر خود بگوید اگر تکلیف مسئله ولایت و طریقت و ولیّ الهی پس از خود را روشن نکنی رسالت الهی را به انجام نرسانده ای.این آیه به صراحت به ما می گوید قرآنی که تا آن تاریخ تقریبا بطور کامل نازل شده بود و شریعتی که در این کتاب تبلیغ شده است بدون ولایت و بدون حضور یک ولیّ زنده و حاضر در جامعه نقشی هدایتگرانه ندارند و به تنهایی از اصالت هدایتگرانه برخوردار نیستند.تاریخ هم بر درستی ادعا و استدلال ما شهادت می دهد.زیرا همین قرآن که شریعت خاموشش نام نهاده اند و شریعتی که تبلیغ کرده است در دستان علمایی که از علم شهودی بی بهره بودند مورد تفسیرهای بسیار مختلف و متعدد و گاه متضاد واقع شد و امت یکپارچه مسلمان را به ده ها فرقه دشمن با هم تبدیل کرد.یعنی تاریخ نیز با تمام وجود خویش شهادت می دهد که قرآن و شریعت به تنهایی هادی و هدایتگر نیستند و باید در دستان الهی یک ولیّ الهی قرار بگیرند و در کنار او نقشی را ایفا کنند.مسئله خداوند شخص علی(ع) یا حسین یا صادق یا .... علیهم السلام نیست اگر به پیامبر خویش می گوید تا ولیّ پس از خویش را انتخاب نکنی رسالت الهی را به سرانجام نرسانده ای.بلکه مسئله خداوند بیان ضرورت حضور دایمی یک ولیّ زنده و حاضر در جامعه در متن جامعه و در میان مردم و درک این ضرورت به وسیله مردم است.بیان نقش تکمیلی طریقت برای تکمیل شریعت است.
نکته مهمی که در متن آیه موجود است این است که خداوند به محمد(ص) می فرماید ولیّ پس از خود را انتخاب کن و از مردم نترس.این مردم چه کسانی بوده اند که محمد(ص) از آن ها می ترسید و خلیفه الهی پس از خود را اعلام نمی کرد؟ مگر مسلمان نبوده اند؟مگر به شریعت عمل نمی کرده اند؟پس مسئله چه بوده است؟مسئله این بود که اکثر مسلمانان معتقد بوده اند و هنوز هم هستند که شریعت بدون نیاز به ولایت و یک ولیّ زنده و حاضر در جامعه به تنهایی برای هدایت شدن کافی است.عمر رضی الله عنه با صدای بلند فریاد می زد : «حسبنا کتاب الله» ، «کتاب خداوند برای ما کافی است»یعنی شریعت را به تنهایی هدایتگر می دانست.پس کسانی که امروزه نیز سخن او را بر زبان می آورند در خط او هستند و نمی توانند ادعای تشیع کنند.
نکته دیگری نیز که در انتهای آیه موجود است و به اهل شریعت هشدار می دهد این است که خداوند پس از بیان این مطلب به محمد(ص) که با ابلاغ قرآن و شریعت صرف نقش رسولی خود را به انجام نرسانده است ، تذکر می دهد که خداوند کافران را هدایت نمی کند.یا للعجب!مگر روی سخن خداوند در این آیه با پیروان و مومنان به محمد(ص) و عاملان به شریعت او نیست؟پس هشدار به کافران چه معنی می دهد؟این قسمت از آیه تایید کننده استدلال ما در مبحث قسمت پیشین است که خداوند به مومنان به شریعت فرمود : «یا ایّها الّذین آمنوا آمنوا»(2) و ما گفتیم معنایش این است که مومنان به شریعت ، مومن مورد نظر خداوند نیستند و ایمانشان هدایتگر و نجات بخش نیست.نوعی کفر است. زیرا ثابت کردیم که ایمان مورد نظر و انتظار خداوند و قرآن ، ایمانی شهودی است و اقرار زبانی اگر به این شهود گره نخورد جز کفر چیزی نیست.اینجا نیز قرآن بر این برداشت و استدلال مهر تایید می زند.زیرا روی سخن با «ناس» و «مردم» مومن به محمد است اما در انتها می فرماید و هشدار می دهد که خداوند کافران را هدایت نمی کند.این کافران ، کافران اصطلاحی نیستند که با اصل وجود دین می جنگیدند و به آن اعتقادی نداشتند.بلکه منظور کسانی هستند که به بعدی از وجود محمد و دین ایمان آورده اند اما به بعد دیگر اعتقاد و ایمانی ندارند و به آن کافر هستند.یعنی مومنان به شریعت از حیث ایمان به شریعت مومن اند اما از جنبه انکار طریقت و ضرورت حضور یک ولیّ زنده در جامعه و انکار ضرورت ایمان شهودی کافر هستند.مصداق «نومن ببعض و نکفر ببعض»(3) هستند.
پس آیه شصت و هفتم از سوره مبارکه مائده نیز با صدای رسایی به ما می گوید :
شریعت ، اصالت هدایتگرانه ندارد!

*************************************************
1.مائده/67
2.نسا/136
3.همان/150

Friday, April 19, 2013

تامّلی در سوره فلق



                    
 «قل اعوذ بربّ الفلق*من شرّ ما خلق*و من شرّ غاسق اذا وقب*و من شرّ النّفّاثات فی العقد*و من شرّ حاسدا اذا حسد»

«بگو : به پروردگار سپیده دم پناه می برم*از شرّ هر چیزی که آفریده است*و از شرّ تاریکی وقتی تاریک می شود*و از شرّ کسانی که در گره ها می دمند*و از شرّ حسود وقتی حسادت می ورزد»

هر آنچه مایه گمراهی و بیرون افتادن از صراط مستقیم و اسارت در پشت حجاب های ظلمانی و محرومیت از شهود نور وجه الله شود از دیدگاه قرآن «شرّ» است.به همین جهت ، خداوند به پیامبر(ص) امر می کند تا از شرّ آن ها به او پناه ببرد.نخستین چیزی را که خداوند در اینجا به پیامبر خویش دستور می دهد تا از شرّ آن به او پناه ببرد ، مخلوقات و آفریده ها هستند.مخلوقات دارای دو جنبه وجودی هستند : جنبه وجه الخلقی ، جنبه وجه الحقی.یعنی هر مخلوقی دو رو دارد.رویی به سوی خلق و آفرینش و رویی به سوی حقّ.مخلوقات و آفریده ها از آن رو که روی به سوی خلق دارند حجاب روی حق و مانع از شهود نور وجه حق می شوند و از آن رو که روی به سوی حق دارند آیینه بازتاب دهنده جمال و جلال الهی هستند.مخلوقات ، اگر به جنبه وجه الخلقی یکدیگر توجه کنند و چشمان حجاب سوراخ کن نداشته باشند تا از حجاب وجه الخلقی یکدیگر عبور کنند نمی توانند به جنبه وجه الحقی همدیگر نگاه کنند و بنابراین نمی توانند به شهود نور حق در آیینه وجود همدیگر بپردازند.جنبه وجه الخلقی اشیا و آفرینش ، سراب کثرات را ایجاد می کند و توهّم استقلال وجودی مخلوقات را از ذات حق به نمایش می گذارد اما جنبه وجه الحقّی اشیا و موجودات و آفرینش ، آیینه ای است که جمال و جلال حضرت حق و وجه الله ذوالجلال و الاکرام را بازتاب می دهد و عالم وحدت را که در آن دوئیّتی متصور نیست ایجاد می کند.درگیری علما و فقها با صوفیه در زمینه نظریه «وحدت وجود» و «توحید در وجود» که صوفیه بزرگ و بزرگوار آن را مطرح و تبیین کرده اند ، ناشی از عدم درک آن ها از این نظریه به شرحی است که ما آن را بطور مختصر آوردیم. شهود وحدت وجود و توحید در وجود ، نصیب کسی می شود که با بیعت با یک ولیّ الهی و تحمل ریاضت های شرعیه در تحت ولایت او ، از حواس و مشاعر قلبی و باطنی باز بهره مند شده است و می تواند به مدد آن ها از حجاب ظلمانی جنبه وجه الخلقی اشیا و موجودات ؛ و در واقع از توهم استقلال وجودی اشیا و موجودات که عین شرک محض است عبور کرده و به تماشا و شهود و مشاهده جنبه وجه الحقی اشیا و موجودات که نمایشگر عالم وحدت و توحید است می نشیند.چنین کسی در ورای حجاب وجه الخلقی اشیا و موجودات ، یک وحدت فراگیر و توحید همه جانبه را شهود می کند که بازتاب دهنده صمدیّت خداوند و مظهر آیات شریفه «قل هو الله احد*الله الصّمد» است.علما و فقهایی که وارد در طریقت تصوف نشده اند و به سلوک عملی الی الله نپرداخته اند ، به دلیل عدم بهره مندی از چنین شهودی است که در پس حجاب وجه الخلقی اشیا و موجودات و در پس حجاب کثرات محجوب می مانند و تصور می کنند که صوفیه معتقدند که نعوذ بالله ، «سگ هم خدا است».یعنی به دلیل عدم بهره مندی از حواس و مشاعر باز قلبی و باطنی و عدم شهود و مشاهده جنبه وجه الحقی اشیا و موجودات ، نظریه «وحدت وجود» و «توحید در وجود» صوفیه را با تماشای جنبه وجه الخلقی اشیا و موجودات تفسیر می کنند.به همین جهت در وادی تفاسیر اشتباه از این نظریه عالی و راقی می افتند و گمان می کنند که نتیجه این نظریه این است که صوفیه می گویند موجودات با حفظ استقلال وجودی خود ، خدا هستند و به همین دلیل صوفیه را متهم به کفر و شرک می کنند در حالی که خود ، با اعتقادات ابتدایی خود در زمینه توحید که «خدا یکی است و دو تا نیست» در وادی شرک توحید عددی گرفتار می آیند و بویی از توحید صمدی مورد نظر قرآن نبرده اند.درست به همین دلیل است که خدای تعالی به پیامبر خویش(ص) امر می کند تا از شرّ مخلوقات به پروردگار پناه ببرد.یعنی به او امر می کند تا با عبور از حجاب ظلمانی جنبه وجه الخلقی اشیا و موجودات و جنبه کثرت آفرین و توهّم زای آن ها ، به «ربّ» که تصویر مندرج در آیینه وجودی آن ها و میوه شهود عالم وحدت است پناه ببرد.این پناه بردن به معنای تخیّلی و ذهنی و زبانی نیست که مثلا پیامبر(ص) باید می گفت : «اعوذ بربّ الفلق» تا به ربّ پناه برده باشد.تصوری که علما و فقها و پیروان دین صوری و سنّتی دارند.بلکه امر به پناه بردن به ربّ ، به معنایی است که بر شمردیم.یعنی پیامبر(ص) به مدد حواس و مشاعر باز باطنی و قلبی خویش و با عبور از حجاب ظلمانی جنبه وجه الخلقی اشیا و موجودات که خود را و استقلال خود از خداوند را نمایش می دهند به شهود و مشاهده جنبه حقانی و وجه الحقی آن ها که در آن ، موجودات عین ربط به حضرت حق و عین نیاز به او و فقر و فاقه در برابر او هستند و در حقیقت ، به شهود و مشاهده عالم توحید و ظهور ربّ می پرداخته و بدینگونه به حضرت ربّ پناه می برده است.یعنی جز او به هیچ چیزی توجه نداشته است.هیچ موجودی نمی توانسته است با فریب او ، حواس و توجه او را به خود معطوف کند.
دومین چیزی که خدای تعالی به پیامبر(ص) امر می کند تا از شرّ آن به او پناه ببرد ، ظلمت و تاریکی است.تاریکی محصول غیبت خورشید و نور است.شب که از جنس تاریکی است آفاتی دارد. عمده ترین آفت آن ، قرین بودن آن با خواب است.خواب ، یکی از عوامل غفلت از یاد خدا است و چون معمولا در شب اتفاق می افتد و انتهای شب ، سحر که موعد عشق بازی عاشقان است قرار دارد ناگزیر این عامل به عنوان یکی از بزرگ ترین و تاثیرگزارترین عوامل غفلت از خدا جلوه می کند.علاوه بر آن ، دزدان و رهزنان ظاهری و باطنی ، و صوری و معنوی در هنگام شب فعال می شوند.موجودات موذی و خطرناک ظاهری و باطنی مانند کژدم و جنّ ها هم در شب به راه می افتند و نیش های کاری خود را وارد می کنند.پیامبر(ص) دستور بیداری در شب و دستور شب خیزی داشته است :
«و من الّلیل فتهجّد به نافلة لک»(1) ، «پاسی از شب را بیدار باش!این دستوری ویژه تو است»
این شب خیزی برای پیامبر(ص) و به تبع او برای سایر عاشقان شهود وجه الله و نور وجود حضرت حق ، مهم ترین نماد استعاذه و پناه بردن به ربّ است که میوه درخواستی آن که پیامبر(ص) و سالکان عاشق شهود وجه الله مامور به درخواست آن شده اند ؛ ظهور سلطنت الهیه از جانب حق برای بنده دردمند است که این سلطنت و این «سلطان» ، ممدّ و یاریگر سالک دردمند در مسیر سلوک است و او را از شرور و بدی ها در امان نگاه می دارد :
«و اجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا»(2) ، «و از جانب خود برای من دلیلی یاریگر و سلطنتی کمک رسان قرار بده!»
شب هم مخلوقی است که خواب ، عبارت از اسارت در حجاب جنبه وجه الخلقی آن و بیداری و شب خیزی ، عبور هر چند موقتی و توجه به جنبه وجه الحقی آن است.
سومین شری که خداوند به پیامبر(ص) دستور پناه بردن از آن به او را به وی می دهد «دمندگان در گره ها» هستند.عواملی ظاهری و باطنی وجود دارند که در زندگی ظاهری و باطنی سالک دردمند گره یا گره ها می اندازند تا سلوک او به سوی حضرت حق را با موانعی جدی رو در رو کنند.یکی از این دمندگان در گره ها «نفس اماره» است و یکی از گره هایی که معمولا ایجاد می کند ، گریز از کار و کوشش معقول به جهت تامین معاش و گذران زندگی به بهانه توکل به خدا و در انداختن سالک به وادی دریوزگی و گدایی و کلّ بر مردم و خانواده شدن است.زیرا این خصلت ناپسند مایه ایجاد زحمت برای خانواده و مردم و هم سلوکی ها و رنجیدن آن ها یا قرض گرفتن و عدم توانایی در پس دادن آن می شود که این ها در مجموع ، موانعی جدی برای سلوک سالک ایجاد می کنند و او را حتا از وادی سلوک و از صراط مستقیم بندگی به بیرون می اندازند.مسئله گره ها و لزوم اجتناب از آن ها و اجتناب از خود تولیدی آن ها آنقدر مهم است که مشایخ طریقت ، به هنگام تشرف طالب به فقر و بندگی به او دستور می دهند تا تمام گره های ظاهری را باز کند.
چهارمین و آخرین شرّی را که خداوند در سوره فلق به پیامبر(ص) دستور به پرهیز از آن و پناه بردن از آن به او را به وی می دهد ، شرّ حسادت حسودان است.سالک در زندگی ظاهری و باطنی خویش باید به گونه ای زندگی و رفتار کند که حسادت دیگران را بر نیانگیزد.زیرا اگر او مثلا حالات خود را بروز دهد و در معرض دید دیگران قرار دهد ممکن است مورد حسادت دیگران حتا هم سلوکی های خود که فاقد آن حالات هستند واقع شود و این حسادت ها باعث شود تا آن ها در مسیر سلوک او موانعی ایجاد کنند.حداقلش این است که این حسودان که از کوتهی معرفت رنج می برند از بروز حالات سالک در توهم افتند و دلشان بشکند و خداوند را به کوتاهی در حق خود متهم کنند.این دلشکستگی و این اتهامی که به خداوند وارد می کنند موانعی جدی را در مسیر سلوک برای سالک ایجاد می کنند که باید از شرّ آن ها به خداوند پناه برد.
و اما یکی از مهم ترین نکته هایی که در سوره فلق مطرح است این است که خداوند به پیامبر خویش دستور می دهد تا از تمامی این شرور به « ربّ و پروردگار فلق و سپیده دم» پناه ببرد که این مسئله ، اهمیت فلق و سپیده دم و بیداری سحر و در امتداد آن ، بیداری بین الطلوعین را در مسیر سلوک و توفیق در سلوک به ما گوشزد می کند.یعنی پناه بردن به پروردگار از تمامی این شروری که بر شمردیم از راه بیداری سحر و بیداری بین الطلوعین صورت واقع به خود می گیرد.در این دستور سرّی هست.سرّ آن این است که چون ظاهر در باطن تاثیر دارد ، اگر به هنگام مرگ شب و تولد روز و روشنایی و نور بیدار باشیم و به یاد خداوند باشیم به تدریج آنقدر آمادگی پیدا می کنیم که شب وجودمان که عبارت از حجاب های ظلمانی باشند خواهند مرد و روز وجودمان که عبارت از طلوع وظهور پیوند ولایت و طلوع خورشید عوالم نوری وجودمان است متولد خواهد شد و به آرزوی شهود وجه الله نایل خواهیم شد و دست خواهیم یافت.    


***********************************************
1.اسرا/79
2.همان/80

Sunday, April 14, 2013

علم یا علوم دینی ؟ قرآن چه می گوید؟




کلمه علم هرگز در قرآن جمع بسته نشده است و همیشه به صورت مفرد آمده است.این واقعیت بیانگر بسیاری از حقایق از جمله بیانگر نظر قرآن در باره حقیقت علم مورد نظر خداوند است.از طرف دیگر ، کلمه نور هم در قرآن همواره به صورت مفرد به کار رفته و هرگز جمع بسته نشده است. علی(ع) در باره حقیقت علم فرموده اند :
«العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشآء»(1) ، «علم ، نوری است که خداوند در قلب هر کسی که بخواهد نفوذ می دهد»
در روایت دیگری در باره حقیقت علم می فرماید :
«العلم حرف ، کثّره الجاهلون»(2) ، «علم ، حقیقت یگانه ای است که نادانان آن را زیاد می کنند»
علی(ع) در این سخنان حکیمانه حقیقت علم را عبارت از نور می دانند.نوری که قابل تحصیل و اکتساب نیست بلکه این خداوند است که آن را در دل هر کس که بخواهد نفوذ می دهد و وارد می کند.به دست آوردنی نیست.الهامی و آمدنی است.
با توجه به عمق کلام علی(ع) است که ارتباط میان مفرد آمدن کلمه های علم و نور در قرآن را در می یابیم و می فهمیم که علم دینی و الهی عبارت از نوری است که از سوی خداوند در قلب فرد برگزیده می تابد.در واقع چون قرآن ، خداوند را نور می داند :
«الله نور السّماوات و الارض»(3) ، «خداوند نور آسمان ها و زمین است»
پس علمی هم که به او و شناخت او مربوط می شود باید یک علم نوری باشد.علاوه برآن ، چون نور دیدنی است نه شنیدنی و خواندنی ، پس خداوند و علمی که به او و شناخت او مربوط می شود نیز دیدنی هستند نه شنیدنی و خواندنی.یعنی باید حواس و مشاعر باطنی فرد دیندار باز شوند تا او بتواند خداوند را ببیند و بشناسد و به منبع علم بیکران الهی وصل شود.به همین جهت است که قرآن ، مومن واقعی و حقیقی را کسی می داند که تحت ولایت الهی از قید حجاب های ظلمانی رها شده و وارد عالم نور شده باشد.یعنی به شهود و مشاهده حضرت خداوند بار یافته باشد :
«الله ولیّ الّذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النّور»(4) ، «خداوند دوست و ولیّ مومنان است.آن ها را از ظلمات به نور عبور می دهد»
به همین جهت است که قرآن ، علم دینی را علمی می داند که از آن طرف می آید.از ملکوت الهی می آید و از جانب خداوند افاضه می شود.آدمی با تعقل و تفکر آن را پدید نمی آورد.قرآن علومی را که آدمی در زمینه دین تولید می کند و نام آن را علم دینی می گذارد علم دین نمی داند و آن را «اهوآء» می نامد.اهوآء ؛ یعنی دانش آمیخته به علایق و دلبستگی های شخصی و فردی :
«و لئن اتّبعت اهوآءهم من بعد ما جآءک من العلم انّک اذا لمن الظّالمین»(5) ، «اگر پس از علمی که به سوی تو آمده است از هواها و تخیّلات آن ها پیروی کنی در این صورت از زمره ستمگران هستی»
قرآن فقط علمی را که از جانب خداوند می آید علم می داند.زیرا شهودی و دیدنی و بنابراین یقینی است و علمی را که بشر در زمینه دین تولید می کند ظنّی و گمانی و قابل مناقشه و ناگزیر شک خیز می داند.«اهوآء» که در جاهای دیگر از قرآن نیز به صورت جمع آمده است و در برابر علمی که از جانب خدای تعالی می آید قرار می گیرد عبارت از محصولات فکری بشری در حوزه دین است و بطور دقیق معادل کلمه جمع «علوم دینی» است که در ادیان مختلف از جمله اسلام رایج و متعارف است.مثلا قرآن اختلاف نظر در باره اینکه آیا عیسی(ع) به صلیب کشیده شده است یا نه را اختلافاتی مبتنی بر شک و ظنّ و گمان می داند.زیرا کسانی که در باره آن بحث می کنند و تولید علم می کنند خود ، آن واقعه را ندیده اند بلکه بر اساس نقل قول های تاریخی قضاوت می کنند.درست امری که در اسلام هم رایج است :
«و انّ الّذین اختلفوا فیه لفی شکّ منه ما لهم به من علم الّا اتّباع الظّنّ و ما قتلوه یقینا»(6) ، «کسانی که در باره او اختلاف نظر دارند در آن باره شک دارند.در باره آن واقعه علمی ندارند جز آنکه از ظنّ و گمان پیروی می کنند.بطور قطع و یقین او را نکشتند»
این آیه شریفه ، علم را معادل شهود و مشاهده گرفته است.می فرماید کسانی که در باره به صلیب کشیده شدن عیسی مسیح(ع) با هم اختلاف نظر دارند از گمان و ظنّ پیروی می کنند.چرا؟زیرا خود آن را مشاهده نکرده اند.فقط از راه نقل قول های تاریخی به آن ایمان آورده اند.بنابراین وقتی می فرماید «ما لهم به من علم» یعنی خود آن را ندیده اند که یقین داشته باشند.پس علم را معادل شهود و مشاهده گرفته است.به همین جهت است که قرآن معتقد است که پیروی از بیشتر مردم در زمینه دین و پذیرش آرای آن ها مایه گمراهی می شود.به عبارت دیگر ، چون تعداد کمی از مردم اهل شهود و مشاهده هستند و بیشتر مردم پیرو دین صوری یعنی دین متکی بر نقل قول های تاریخی و تعقلات و تفکرات شخصی اند بنابراین پیروی از این بیشتر مردم به معنای پیروی از دین تاریخی و عقلانی است و این مایه سقوط و هبوط و گمراهی است :
«و ان تطع اکثر من فی الارض یضلّوک عن سبیل الله ان یتّبعون الّا الظّن و ان هم الّا یخرصون»(7) ، «اگر از بیشتر ساکنان روی زمین پیروی کنی تو را از راه خداوند بیرون می برند و گمراهت می کنند.آن ها فقط از گمان پیروی می کنند و تنها حدس و گمان می زنند و دروغ می بافند»
فعل «خرص» در زبان عربی هم به معنای «گمان کرد و حدس زد» و هم به معنای «دروغ گفت و تهمت زد» به کار رفته است.و این به این معنا است که کسی که بر اساس حدس و گمان تاریخی دینداری می کند یا رای و فتوا می دهد و از راه شهود و مشاهده دینداری نمی کند دروغ می گوید و وقتی نظر خداوند را در باره مطلبی دینی اعلام می کند رای و فتوایش مصداق دروغ بستن به خداوند است.زیرا او رای و نظر خداوند را در یک رابطه بی واسطه و شهودی از خداوند نگرفته است بلکه گمان و تخیل و تعقل خود را به عنوان نظر و رای و فتوای خداوند به دیگران تحمیل می کند :
«و یوم القیامة تری الّذین کذبوا علی الله وجوههم مسودّة»(8) ، «روز قیامت کسانی را که بر خدا دروغ بسته بوده اند روسیاه می بینی»
قیامت ، هنگامه ظهور و بروز حقیقت اشیا از جمله آدمیان است.تعبیر «روز قیامت» هم نشانگر همین حقیقت است.یعنی قیامت ، روز است و همه زوایای تاریک و پنهان روشن می شوند و در معرض دید همگان قرار می گیرند.قرآن می فرماید در روز قیامت کسانی که بر خدا دروغ بسته اند روسیاه محشور می شوند.یعنی کسانی که در زندگی دنیایی ، خود را عالم دینی و نظریه پرداز دینی معرفی می کردند و مردم را با نظریه ها و آرا و فتواهای شخصی و غیر شهودی خود به دنبال خود می کشیدند بدون آنکه از قید حجاب های ظلمانی رهایی یافته باشند و به نور و شهود وجه الله رسیده باشند و با خداوند ارتباط بی واسطه برقرار کرده باشند فتوا می دادند و آن را نظر خداوند معرفی می کردند و نظریه دینی می دادند و کتاب و مقاله می نوشتند و احکام دینی صادر می کردند و به مردم می گفتند این نظر خداوند است از آن پیروی کنید در روز قیامت معلوم می شود که راه را به خطا رفته اند و دیگران را نیز به دنبال خود به گمراهی می کشانده اند.روسیاهی این عالمان و فقیهان و تئوری پردازان دینی که قرآن از آن یاد می کند تجلّی اسارت آن ها در حجاب های ظلمانی و عدم عبور آن ها از ظلمات به نور است.یکی از همین حجاب های ظلمانی ، حجاب منیّت و اتکا به خویش و رای و نظر و فتوای خویش به جای اتکا به خداوند و رای و نظر و فتوای او است.به همین جهت است که خداوند ، عالمان و فقیهان و کشیشان و کاهنانی را که بدون شهود رای خداوند ، رای و نظر و خیالات خود را به عنوان رای و فتوا و نظر خداوند به مردم اعلام می کنند ، ستمکارترین مردم می داند :
«فمن اظلم ممّن کذب علی الله و کذّب بالصّدق اذ جآءه»(9) ، «ستمکارتر از کسی که بر خدا دروغ بست و صدق و راستی را وقتی که به سوی او آمد دروغ انگاشت کیست؟»
منظور از صدق و راستی ، قرآن و علم پیامبر است که از راه وحی و ارتباط بی واسطه با خدا به دست آمده است و منظور از دروغ بستن به خدا ، طرح دین تاریخی و آبا و اجدادی و آلوده به اغراض و تعقلات و تفکرات شخصی در برابر دین الهی مبتنی بر وحی است.
بنابراین کسانی که به جای «علم دینی» از «علوم دینی» و «علوم اسلامی» سخن می رانند و از آن دفاع می کنند فرسنگ ها با جهان بینی قرآنی و آرای خداوندی فاصله دارند و در راهی متضاد با صراط مستقیم قرآنی حرکت می کنند.زیرا «علوم دینی» از آن جهت که از تولیدات فکری بشری هستند و بازتاب دهنده نظرات و تفکرات و تعقلات شخصی متفکران دین اندیش اند هیچ ارتباطی با خداوند و دین او برقرار نمی کنند.عالمان و فقیهان خود را جانشینان و وارثان علم پیامبر معرفی می کنند در حالی که پیامبر(ص) به شهادت قرآن ، علم خود را از راه شهود قلبی به دست آورده است :
«فاوحی الی عبده ما اوحی*ما کذب الفواد ما رأی»(10) ، «پس به بنده او آنچه را باید وحی کند وحی کرد*دل آنچه را دید تکذیب نکرد»
نکته ها و اشارات و درس های فراوانی در این آیات شریفه وجود دارد.نخست آنکه ، قرآن وحی را معادل شهود و دیدار با دل و قلب می داند.پس هر کس که به شهود وجه الله بار یابد خداوند با او سخن خواهد گفت و به او وحی خواهد شد.اما احتمالا مامور به ابلاغ وحی دریافتی نخواهد بود.دیگر آنکه ، «الی عبده» به ما می فهماند که دریافت علم شهودی و علم الهی و علم مورد نظر و رضایت خداوند از راه عبودیت و بندگی به دست می آید نه نظریه پردازی دینی متکی بر فهم و ادراک شخصی.سه دیگر آنکه ، «ما کذب الفواد ما رای» به ما نشان می دهد تنها راه کسب یقین در حوزه دین و بندگی درست خداوند شهود قلبی است.قلب در آنچه می بیند هرگز شک نخواهد کرد.این را قرآن می گوید.این علم پیامبر(ص) است که از راه شهود و مشاهده و وحی به دست آمده است.بطور طبیعی کسانی می توانند خود را جانشین به حق و وارث علم و جایگاه هدایتگرانه او معرفی کنند که مانند او اهل شهود و دریافت علم شهودی و وحیانی باشند.عالمان و فقیهان و کشیشان و کاهنان که علم و دینشان یک علم و دین مبتنی بر تاریخ و گزارش های تاریخی و تفکرات و تعقلات شخصی و فردی است ، نه خود سنخیتی با پیامبر(ص) دارند و نه علم و دینشان شباهت و سنخیتی با علم و دین او دارد.پیامبر(ص) «علم» داشت و «عالم» بود و اینان «علوم» دارند و علّامه هستند.  


*********************************************
1
2
3.نور/35
4.بقره/257
5.همان/145
6.نسا/157
7.انعام/116
8.زمر/60
9.همان/32
10.نجم/10-11

Friday, April 5, 2013

شریعت ، اصالت هدایتگرانه ندارد – 4




یکی دیگر از آیاتی که ایمان به شریعت را کافی نمی داند و مومنان به شریعت را دعوت به ایمانی از جنس دیگر می کند این آیه شریفه است :
«یا ایّها الّذین آمنوا آمنوا بالله و رسوله و الکتاب الّذی نزّل علی رسوله و الکتاب الّذی انزل من قبل»(1) ، «ای مومنان ، به خداوند و فرستاده او و کتابی که بر فرستاده اش فرو فرستاده و کتابی که پیش از آن فرستاده است ایمان بیاورید»
در این آیه ، خدای تعالی مومنان را دعوت می کند تا به خداوند و پیامبر و کتاب های او ایمان بیاورند.از تقابل میان این دو ایمان معلوم می شود که ایمان اولیه یا همان ایمان به شریعت لازم اما کافی نیست.از اشارات آیه مشخص می شود که این ایمان اولیه یا ایمان به شریعت ، گویی ایمانی حقیقی نیست و منجر به ایمان حقیقی به خداوند و پیامبر(ص) و قرآن نمی شود.زیرا اگر چنین می بود که دیگر خدای تعالی مجددا تاکید نمی کرد که به من و پیامبر و کتابم ایمان بیاورید.
تقابل میان این دو ایمان در این آیه شریفه ما را به این حقیقت رهنمون می نماید که پیامبر اکرم(ص) دارای دو جنبه در وجود شریف خود بوده است.جنبه ای که مربوط به نقش پیامبری و رسالت او می شود.او در این جنبه در نقش یک پیامبر شریعت گذار ظهور دارد و مردم با اعتقاد به این جنبه او و پذیرش این حقیقت که وی از جانب خداوند آمده است و در دعوی خود صادق است به جنبه شریعتی او ایمان می آورند و به شریعت او گردن می نهند.اما با اعتقاد به این جنبه ، ایمان به او و در حقیقت ایمان مردم کامل نمی شود.ایمان به جنبه نخست ، با اقراری زبانی و پذیرشی عقلی و ذهنی به بار می نشیند.اما قرآن در مجموع و به ویژه در این آیه شریفه به همه مومنان به شریعت هشدار می دهد که این ایمان ابتدایی کامل و هدایتگر نیست.به همین جهت به همه این مومنان دستور می دهد که یک بار دیگر به خداوند و پیامبر و قرآن و انجیل ایمان بیاورند.برای روشن شدن جنس این ایمان دوم ابتدا باید بررسی کنیم که خداوند و پیامبر و کتاب های او از چه جنسی هستند.قرآن در باره خداوند می فرماید که خدای تعالی نور است :
«الله نور السماوات و الارض»(2) ، «خداوند نور آسمان ها و زمین است»
در باره رسول و پیام آور از جانب او نیز می فرماید :
«انّا ارسلناک ..... و سراجا منیرا»(3) ، «همانا ما تو را به عنوان ...... و چراغی روشن و نور افشان فرستادیم»
در باره قرآن نیز می فرماید :
«فامنوا بالله و رسوله و النّور الّذی انزلنا»(4) ، «به خداوند و فرستاده او و نوری که فرو فرستادیم ایمان بیاورید»
در باره انجیل هم می فرماید :
«و آتیناه الانجیل فیه هدی و نور»(5) ، «و انجیل را به او دادیم که هدایت و نور در آن است»
با بررسی این آیات و آیات دیگری که به جهت رعایت اختصار از نقل آن ها خودداری کردیم معلوم می شود که خداوند و پیامبر و قرآن و انجیل ، «نور» هستند.نور هم دیدنی است.باید چشم دل باز باشد تا مومن بتواند این نور را ببیند.از اینجا است که متوجه می شویم چرا خداوند ایمان به شریعت و جنبه رسالتی پیامبر را کافی و هدایتگرانه نمی داند و دستور به آوردن ایمانی از جنس دیگر می دهد. زیرا ایمان به شریعت و جنبه رسالتی پیامبر(ص) توان باز کردن مشاعر و حواس باطنی و قلبی از جمله چشم دل را ندارد تا مومن به شریعت بتواند به شهود نور الله و پیامبر و قرآن و انجیل بار یابد.
که اگر چنین توانی می داشت لااقل درصدی از مومنان به شریعت که منکر لزوم ورود به طریقت هستند به ویژه روحانیان و رهبران دینی و فقیهان و عالمان و مفتیان آن ها باید پس از عمری عمل به قوانین شریعت از مشاعر و حواس باطنی و قلبی باز و توفیق شهود نور الله و پیامبر و قرآن و انجیل و ..... بهره مند می شدند.در حالی که اینان مردم را دعوت می کنند تا برای آنان فقط از خدا و پیامبر و قرآن حرف بزنند و سخنرانی کنند در حالی که حرف زدن و حرف شنیدن راهی به سوی عالم نور باز نمی کند.
پس آیه ای که در صدر نوشتار نقل کردیم یک بار دیگر ثابت می کند که شریعت به تنهایی هدایتگر نیست و در صراط مستقیم هدایت از اصالتی برخوردار نیست.اینکه خداوند از طرفی مومنان به شریعت را دعوت به ایمان مجدد به خود و پیامبر(ص) و قرآن می کند و از طرف دیگر خود و پیامبر و قرآن را «نور» معرفی می کند ، در حقیقت ، مومنان به شریعت را دعوت به اتخاذ روشی شهودی در زمینه دین داری و دین ورزی می کند و روش ظاهر گرایانه اهل شریعت را ناکارآمد و نامقبول می داند.
ادامه آیه و نیز آیه پس از آن روشنایی بیشتر به این نوشتار می دهد.خداوند پس از آنکه به مومنان به شریعت دستور به آوردن ایمان دوباره که ایمانی از جنس نور است می دهد ، عدم آوردن ایمان دوم را که ایمانی نوری و شهودی است معادل کفر می داند.یعنی به اهل شریعت هشدار می دهد که اگر دوباره و این بار ایمانی از مقوله و از جنس شهود و نور نیاورند در زمره کافران محسوب می شوند و در وادی گمراهی سرگردان خواهند شد :
«و من یکفر بالله و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر فقد ضلّ ضلالا بعیدا»(6) ، «و کسی که به خداوند و فرشتگان و کتاب ها و فرستادگان او و جهان آخرت ایمان نیاورد در گمراهی دامنه داری گرفتار آمده است»
اضافه شدن فرشتگان و جهان آخرت به لیست مواردی که مومنان به شریعت باید به آن ها نیز ایمان بیاورند حکایت از درستی استدلال ما دارد.زیرا اگر می توان با دیدن ظاهری از رسول و قرآن به آن ها ایمان آورد ، ایمان آوردن به فرشتگان و جهان آخرت و حقایق مربوط به آن جز از راه باز شدن مشاعر باطنی و قلبی و شهود آن ها امکان ندارد.می توان به وجود آن ها گمان برد اما جز از راه شهود نمی توان ایمان آورد.زیرا ایمان از جنس یقین است و قرآن معتقد است جز از راه شهود نمی توان به یقین رسید(7)
در آیه بعدی ، قرآن به صراحت خطری را که متوجه ایمان صرف به شریعت و عدم کسب ایمانی شهودی است بیان می کند : «بازگشت به کفر و پشت کردن به همان ایمان ابتدایی و ساده و پر از شک و شبهه» :
«انّ الّذین آمنوا ثمّ کفروا ثمّ آمنوا ثم کفروا ....»(8) ، «همانا کسانی که ایمان می آورند سپس کافر می شوند سپس ایمان می آورند سپس کافر می شوند .....»
همین تردد میان ایمان و کفر و عدم یقین به درستی ایمانی که به شریعت می آورند و درگیر بودن دایمی با شک و شبهه و گمان و ظنّ نشان می دهد که از دیدگاه قرآن ، ایمان صرف به شریعت و پشت کردن به ایمانی شهودی هدایتگر نیست و پر از شک و شبهه و ظنّ و گمان است.

**********************************************
1.نسا/136
2.نور/35
3.احزاب/45-46
4.تغابن/8
5.مائده/46
6.نسا/136
7.پیش از این نظر قرآن را در این باره بررسی کرده ایم.
8.نسا/137

عاشقان نور و شهود وجه الله بخوانند


روشن شدن هوا در بین الطلوعین نماد روشنایی
دل و عبور سالک ظلمت نشین از حجاب های
ظلمانی به عالم نور است.شاید یکی از دلایلی که
بزرگان صوفیه به سالک نوپا که هنوز به شهود پیوند
ولایت بار نیافته است دستور بیداری بین الطلوعین
می دهند همین باشد.زیرا ظاهر در باطن تاثیر می گذارد.اگر
سالک دلسوخته به هنگام بیرون آمدن خلقت از
تاریکی و وارد شدنش به روشنایی و نور بیدار باشد
کم کم باطنش آماده بیرون آمدن از حجاب های
ظلمانی و ورود به عالم نور خواهد شد.بیداری سحر
به عنوان بخشی از زمان پیش از اذان صبح به تنهایی
کافی نیست.بین الطلوعین هم در امتداد زمان سحر
است و بیدار ماندن در این زمان همانطور که گفته آمد
بسیار موثر است.
بنده راهم دعا بفرمایید.
یا علی!

Tuesday, April 2, 2013

شریعت ، اصالت هدایتگرانه ندارد - 3




قرآن میان ایمان اصغر یا همان ایمان اجمالی یا به عبارتی ایمان به یک شریعت و ایمان اکبر یا ایمان مفصّل یا به عبارتی ایمان شهودی تفاوت قایل شده است و پیروان و معتقدان به ایمان نخست را ملزم به درک نوع دوم ایمان دانسته است :
«انّ الّذین آمنوا و الّذین هادوا والنّصاری و الصّابئین من آمن بالله و الیوم الآخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربّهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون»(1) ، «همانا از میان مومنان و یهودیان و مسیحیان و صابئان ، کسانی که به خدا و جهان دیگر ایمان آورند و کار شایسته انجام دهند ، نزد پروردگارشان پاداش خواهند داشت و ترسی گریبانگیرشان نخواهد شد و اندوهی نخواهند خورد»
منظور از مومنان ، کسانی هستند که به شریعت اسلام ایمان اجمالی دارند.اجمالی بودن این ایمان و تفاوتش با ایمان مورد نظر قرآن ، از اینجا مشخص می شود که خدای تعالی خطاب به این مومنان به آنان دستور می دهد که ایمان بیاورند.از اینجا معلوم می شود که این ایمان اجمالی ایمان مورد نظر قرآن و خدای تعالی نیست.در واقع این ایمان ، ایمان به شریعت اسلام است که برای هدایت شدن کافی نیست.و اما اینکه ایمان مورد نظر قرآن چه ایمانی است با مراجعه به دیدگاه قرآن در می یابیم که ایمان مورد نظر قرآن ایمان شهودی است.ایمانی که با عبور فرد از حجاب های ظلمانی به عالم نور و باز شدن مشاعر و حواس باطنی و قلبی از طریق مشاهده جمال و جلال الهی به دست می آید :
«الله ولیّ الّذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النّور»(2) ، «خداوند دوست و سرپرست مومنان است.آن ها را از ظلمات به نور عبور می دهد»
در این آیه شریفه ، الّذین آمنوا یا همان مومنان کسانی معرفی می شوند که از قید حجاب های ظلمانی رها شده و وارد عالم نور شده اند.حال باید ببینیم عالم نور چه عالمی است :
«الله نور السّماوات و الارض»(3) ، «خداوند نور آسمان ها و زمین است»
نور همان خداوند است و عالم نور عالمی است که خدای تعالی در آن عالم ، تجلّی دارد و در آن عالم ، مورد شهود و مشاهده قرار می گیرد.با جمع میان این دو آیه معلوم می شود مومنان کسانی هستند که خدای تعالی با عبور دادن آن ها از حجاب های ظلمانی و وارد کردن آن ها به عالم نور به آن ها توفیق شهود خویش را می دهد.بنابراین و بر اساس این آیات ، ایمان عبارت از شهود الله و شهود وجه الله و شهود نور الهی است.این ایمان ، ایمان مورد نظر قرآن است که با ایمان به شریعت که ایمانی اجمالی است تفاوت ماهوی و ذاتی دارد.ایمان اجمالی عبارت از پذیرشی ذهنی است.این ایمان به قلب راه نمی یابد در حالی که ایمان مورد نظر قرآن که ایمانی شهودی است از راه قلب حاصل می شود.قرآن از ایمان اجمالی و اینکه به قلب راه نمی یابد انتقاد می کند و ایمان مورد نظر خود را ایمانی می داند که به قلب راه بیابد :
«قالت الاعراب آمنّا قل لم تومنوا و لکن قولوا اسلمنا و لمّا یدخل الایمان فی قلوبکم»(4) ، «اعراب گفتند : ایمان آوردیم.بگو : ایمان نیاورده اید بلکه اسلام آورده اید و هنوز ایمان به قلب هایتان وارد نشده است.»
این آیه تقابل میان ایمان اصغر یا همان اسلام آوردن را با ایمان اکبر یا همان ایمان شهودی که ایمانی راه یافته به قلب و حاصل شده از طریق قلب است را به روشنی نشان می دهد.منظور از اسلام آوردن ایمان به پیامبر(ص) و شریعتی است که آورده است. قرآن تدیّن به یک دین خاص و ایمان و عمل به یک شریعت را برای هدایت شدن لازم اما کافی نمی داند.به همین جهت است که در آیه ای که در صدر مطلب آوردیم خدای تعالی چهار دین و شریعت را نام می برد و به مومنان به آن ها دستور می دهد که به خداوند و جهان آخرت ایمان بیاورند.این تقابل میان این دو ایمان نشان می دهد که ایمان به شریعت ایمانی هدایتگرانه نیست که اگر بود نیازی به ایمان قلبی و باطنی نبود.نیازی نبود تا خدای تعالی به این دسته از مومنان دستور دوباره ای دهد و آن ها را به ایمانی از جنسی دیگر دعوت کند.
بر خلاف نظریه پلورالیسم دینی که همه ادیان را برخوردار از حداقلی از هدایت می داند و آن ها را در زمینه هدایت آدمی ، برخوردار از حقی و شانسی برابر معرفی می کند  ، قرآن معتقد است همه این ادیان در مرحله شریعت در زمینه هدایت نکردن و گمراه کردن از شرایط یکسانی بهره مند هستند.به همین جهت است که همه این شرایع را در کنار هم نام می برد و هیچیک را بر دیگری برتری نمی دهد و به پیروان همه آن ها بشارت می دهد که اگر از ایمانی از جنسی دیگر سود ببرند هدایت می شوند و نه ترسی خواهند داشت و نه اندوهی خواهند خورد.ترس و اندوه دو مولود نامبارک شک و ظنّ و گمان عدم یقین اند.آیه شریفه می خواهد به ما بگوید که اگر این ایمان دوم نباشد و ایمان از راه شهود حاصل نشده باشد ، ایمان اول یا همان ایمان به شریعت توام با شک و ظنّ و گمان است و مومنان به شریعت هرگز از دایره شک و ظنّ و گمان بیرون نخواهند آمد و ناگزیر همواره با ترس و اندوه درگیری درونی دارند.قرآن به این حقیقت که یقین محصول ایمان شهودی است و تا شهود نباشد از یقین خبری نخواهد بود چنین اشاره می کند :
«و کذلک نری ابراهیم ملکوت السّماوات و الارض و لیکون من الموقنین»(5) ، «و اینچنین ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا از یقین کنندگان باشد»
و بدینسان ، قرآن یقین را مولود و محصول شهود ملکوت آسمان ها و زمین که همان شهود وجه الله است و در قلب واقع می شود می داند.بنابراین ،ایمان به شریعت صرف و عدم ورود به طریقت و عدم تلاش برای ورود به ملکوت آسمان ها و زمین و بسنده کردن به ثواب های کیلویی مولودهای نامبارکی به نام شک و ظنّ و گمان به بار می آورد که آن ها نیز به نوبه خویش در درون آدمی تولید ترس و غم و اندوه می کنند و این نظر قرآن است.
نکته دیگری که بسیار حایز اهمیت است این است که قرآن عمل بر اساس این ایمان دوم که ایمانی شهودی است را «عمل صالح و شایسته» می نامد و می گوید : «من آمن بالله و الیوم الآخر و عمل صالحا».و این به نوبه خود هشداری است به کسانی که اعتقاد به شریعت صرف دارند و آن را کافی می دانند و به آن ها یادآوری می کند که عمل به مناسک و اعمال و عبادات شرعی اگر توام با اعتقاد به طریقت و لزوم شهود قلبی نباشد اعمال صالح و شایسته به حساب نمی آیند.پس یک بار دیگر با صدای بلند می گوییم :
شریعت ، اصالت هدایتگرانه ندارد.یعنی بدون تلفیق با طریقت ره به جایی جز ناکجا آباد نمی برد.   


*************************************
1.بقره/62
2.بقره/257
3.نور/35
4.حجرات/14
5.انعام/75