Monday, March 3, 2014

وحدت وجود - 8

 
 
«و انّی و ان لم اقدّم ما قدّموه من الصّالحات فقد قدّمت توحیدک و نفی الاضداد و الانداد و الاشباه عنک»(1)
«ومن گرچه اعمال صالح وشایسته ای را که آنان(=بندگان عابد خدا) پیشکش کرده اند پیشکش نکرده ام اما توحید تو و نفی ضدها و شریکان و شبیهان را از تو ، پیشکش کرده ام.»
در این فراز از دعا ، حضرت سجّاد(ع) دو دیدگاه دینی را در حوزه دین مطرح کرده اند:
1.دیدگاهی که بر توحید اجمالی که خدایکی است و دو تا نیست استوار است.در این دیدگاه ، راه نجات عبارت است از رعایت قواعد شرعی و انجام انبوه و به اصطلاح بسیار رسا ؛ کیلویی اعمال صالح مانندنمازهاو روزه های واجب ومستحبّی ، بسیار رفتن به حج های تمتّع و عمره و ....
2.دیدگاهی که توحید اجمالی را توحید عددی و نظری و عین شرک می داند.در این دیدگاه ، اصالت با انجام انبوه اعمال صالح نیست.اصالت با سلوک الی الله و درک مراتب و مقامات فناء فی الله ، و درک عملی و وجدانی و درونی و قلبی توحید است.اصالت با شهود توحید الهی در تمام اجزای عالم هستی است.
در متن بالا که فرازی از دعای امام سجّاد است ، حضرت(ع) با طرح اجمالی این دو دیدگاه ، حساب خود را از حساب گروه اول جدا می کند.می فرماید گروه اول اهل انجام انبوه اعمال عبادی هستند اما من جزء این گروه نیستم.من اهل توحید هستم و توحیدم را به درگاهت پیشکش آورده ام.با در نظر گرفتن اینکه گروه اول هم به اصطلاح رایج ، اهل توحید هستند و به طور اجمالی پذیرفته اند که خدا یکی است به این نتیجه منطقی می رسیم که توحیدی که امام(ع) مطرح می کنند چیزی جدای توحیدی است که در میان عموم متدیّنان مطرح است.این چه توحیدی است؟حضرت خودپاسخ روشنی به این پرسش داده اند:
«فقد قدّمت توحیدک و نفی الاضداد و الانداد و الاشباه عنک»
همانطورکه می بینیم توحیدحضرت(ع)توحیدعددی رایج نیست. توحیدی شهودی است که حضرت(ع) به مدد آن ضدّی و شریکی و شبیهی برای خدای تعالی در عالم نمی بیند.چرا بیان حضرت را به توحید شهودی تفسیر کردیم؟دلیلش روشن است. زیرا در مرحله نظر ، گروه اول نیز ساحت الهی را از وجود هر گونه ضدّی و شریکی و شبیهی منزّه می دانند.اما با این وجود باز حضرت(ع) حساب خود را در مسئله توحید از آنان جدا می داند و می فرماید توحید من توحید نفی اضداد و انداد و اشباه از ساحت قدسی حضرت ربّ العالمین است.اگر توحید مورد نظر حضرت(ع) هم مانند آنان توحید اجمالی و عددی بود و حضرت مانند آنان فقط در مرحله نظری به نفی اضداد و انداد و اشباه از ساحت قدسی خدای تعالی می پرداختند دیگر فرقی با آنان نداشتند که بتوانند حساب خود را از حساب آنان جدا کنند.پس توحید مورد نظر حضرت(ع) توحید شهودی است نه توحید نظری و عددی رایج.سالک مسالک این توحید با درک وجدانی مراتب «فناء فی الله» و با شهود نور الهی که در تمام عالم ساری و جاری است و با شهود اسماء الهیّه که ارکان موجودات و اشیا عوالم هستی قائم به آن ها هستند ، و با شهود وحدتی که در پس پرده کثرات در عالم هستی و وجود برقرار است و با شهود «وحدت در وجود» و شهود «وحدت وجود» موحّد است.سالک مسالک این توحید ، با درک «فناء ذاتی» و با از دست دادن هستی مجازی خود ، دیگر حتّا خود را هم نمی بیند چه رسد به موجودی دیگر در عرض وجود الهی.
عبارت: «نفی الاضداد و الانداد و الاشباه عنک» بر شهود «وحدت در وجود» و «وحدت وجود» دلالت دارد.یعنی حضرت(ع) با شهود «وحدت در وجود» و «وحدت وجود» دیگر موجودی را با صفت استقلال در وجود مشاهده نمی کرده اند تا ضدّی بر علیه شاه وجود و شریک و شبیهی برای او به حساب آید.
خداوند شهود این مراتب را روزی ما بگرداند انشاء الله تعالی.
یا علی!    
         -------------------------------------------
1.صحیفه سجّادیّه/امام سجّاد(ع)/دعای47 

وحدت وجود - 7

 
 
«الله ولیّ الّذین آمنوا یخرجهم من الظّلمات الی النّور و الّذین کفروا اولیآئهم الطّاغوت یخرجونهم من النّور الی الظّلمات»(1)
«خدا ولیّ مومنان است.آن ها را از ظلمات به نورعبور می دهد و کافران ، طاغوت اولیای آن ها است.آن ها را از نور به ظلمات عبور می دهد.»
همانطور که از متن آیه بر می آید دو وضعیّت برای آدمی در عالم هستی برقرار است که نسبت آدمی به ایمان و کفر بر اساس نسبت او با این دو وضعیّت روشن می شود :
1.قرار داشتن در ظلمات و اسیر بودن در بند حجاب های ظلمانی.
2.قرار داشتن در نور و رستن از قید ظلمات و بند حجاب های ظلمانی.
طبق بیان الهی در آیه شریفه ، اگر کسی در بند حجاب های ظلمانی اسیر باشد و حواس و مشاعر باطنی او بسته باشد کافر محسوب ، و اگر از این بند رسته باشد و وارد عالم نور شده باشد مومن محسوب می شود.آیات دیگر کتاب کریم در یک هماهنگی و هارمونی عجیبی با این آیه ، این واقعیّت را تایید می کنند.از جمله : «و ما یستوی الاعمی و البصیر.و لا الظّلمات و لا النّور.و لا الظّلّ و لا الحرور.و ما یستوی الاحیآء و لا الاموات.»(2) ، «کور و بینا یکسان نیستند.و نور و ظلمات هم همچنین.و سایه و گرما نیز.و زندگان و مردگان برابر نیستند.» ، در این آیات ، کور دلی ، و ظلمات که نماد حجاب های ظلمانی است ، و سایه که نماد وجود سرد و خاموش است ، و مردگان مترادف هم آمده اند.یعنی کسی که در بند حجاب های ظلمانی اسیر است ، چشم دلش کور و وجودش سرد و خاموش و به سان مردگان و در حقیقت ، خود مرده متحرّکی است.اما در برابر ، بینایی چشم دل و نور و حرارت و زندگان نیز مترادف هم آمده اند.یعنی کسی که با عبور از بند حجاب های ظلمانی وارد عالم نور شده است ، چشم دلش باز و وجودش گرم و با حرارت و به سان زندگان و در حقیقت ، خود زنده است.با جمع میان آیه ای که در صدر کلام آمد و این آیات شریفه این دو حالت برداشت می شود :
1.مومن کسی است که در تحت ولایت الهی - که این ولایت الهی به وسیله خلیفه و ولیّ وقت و به نمایندگی از جانب خداوند اعمال می شود - از ظلمات به نور عبور کرده و مشاعر باطنی او از جمله چشم دلش باز است و وجودش گرم و با حرارت و خود ، زنده حقیقی و جاودان است.
2.کافر کسی است که در ظلمات و حجاب های ظلمانی اسیر است و ناگزیر مشاعر باطنی از جمله چشم دلش کور و بسته است و وجودش سرد و خاموش و خود ، مرده حقیقی است گرچه به ظاهر زنده است و زندگی می کند.زیرا وی تحت ولایت طاغوت قرار دارد.
پس ملاک و میزان الهی برای آنکه هرکسی بتواند خود را محک بزند که تحت ولایت خدای تعالی قرار دارد یا تحت ولایت طاغوت این است که ببیند مشاعر باطنی اش باز است یا بسته؟اگر مشاعر باطنی اش بسته و چشم دلش کور است باید بداند تحت ولایت طاغوت قرار دارد حتّا اگر به تمام قوانین شرع مبین عمل کند.این ملاک و میزانی است که قرآن به دست ما می دهد.
از طرف دیگر ، همانطور که در مباحث پیشین گفتیم ، ظلمات جمع ظلمت است و در قرآن نماد توجه به کثرات و به جنبه وجه الخلقی اشیاء و موجودات عالم هستی است.اما نور که همیشه در قرآن به صورت یک واژه مفرد آمده است ، مفرد بودن آن نماد عالم وحدت وتوجّه به عالم وحدت است.بنابراین ، کافر کسی است که در بند حجاب های ظلمانی اسیر است.یعنی در جنبه وجه الخلقی اشیاء و موجودات عالم هستی گیر کرده است و چشم دلش باز نیست تا با عبور از ظاهر اشیاء و موجودات و عبور از جنبه وجه الخلقی ، وجود حقّانی آن ها یا همان جنبه وجه الحقّی آن ها یا به عبارت قرآنی ، نور خدا را در وجود آن ها ببیند.پس در جنبه خلقی اشیاء و موجودات اسیر می شود و ناگزیر برای آن ها ویژگی استقلال در وجود را تصوّر می کند.هر یک از این اشیاء و موجودات و این کثرات برای او به مثابه حجابی هستند که دید او را کور می کنند تا او نور الهی را در باطن آن شیء و آن موجود نبیند.پس هر یک از این اشیاء و موجودات ، در حقیقت ، ولیّ او محسوب می شود که او را از سوی جنبه نوری و حقّانی خود به سوی جنبه ظلمانی و خلقی خود حرکت می دهد.و چون در عالم کثرات ، اشیاء و موجودات بسیاری وجود دارد ، این ها در مجموع ، «اولیاء» او محسوب می شوند و چون حرکتشان از نور - که این نور ، همان خدا است(3) - به سوی ظلمت است طاغوت هستند.اما مومن کسی است که چون تحت ولایت الهی از حجاب های ظلمانی به عالم نور عبور کرده و حواس و مشاعر باطنی او از جمله چشم دلش باز است به مدد این چشم دل از جنبه ظلمانی یا همان جنبه وجه الخلقی اشیاء و موجودات عالم هستی عبور کرده و در آن سوی موجودات عالم ، جنبه نورانی یا همان جنبه وجه الحقّی آن ها  یا به عبارت دیگر ، نور خدا را مشاهده و شهود می کند.و چون نور حقیقتی واحد است پس او در پس پرده موجودات و در آن سوی وجود موجودات ، «وحدت در وجود»و«وحدت وجود»را مشاهده وشهودمی کند. بنابراین از دیدگاه قرآن ، شهود «وحدت دروجود» و «وحدت وجود» عنایتی است که شامل حال مومنان می شود و ویژگی خاص ایشان است.
پس قرآن یکبار دیگر و بدینسان که دیدیم بر نوری وشهودی بودن دین ، و بر «دین نوری و شهودی» تاکید می کند.    
       -----------------------------------------------
1.بقره/257
2.فاطر/19-22
3.نور/35 : «الله نور السّماوات و الارض»

وحدت وجود - 6


 

«الله نور السّماوات و الارض»(1)

«خدا نور آسمان ها و زمین است.»

 

 نور از جنس وجود و هستی و بلکه عبارت از خود وجود و هستی است.زیرا خداوند که اصل وجود وهستی است خود را نور خوانده است.پس نور ، خود وجود و هست است.اما بر خلاف آن ، ظلمت و تاریکی وجود و هستیی ندارد.به غیبت و نبود نور ، در اصطلاح ، ظلمت می گویند.                                                                    
اینک و در این آیه شریفه نور که نقل کردیم ، خداوند خود را نور آسمان ها و زمین خوانده است.نور مایه روشنایی و حیات ، و خود هستی و وجود است.وقتی که خداوند ، خود را نور آسمان ها و زمین می خواند یعنی می خواهد به ما بگوید که مانند نور ، حقیقتی ساری و جاری در وجود است.زیرا قید آسمان ها و زمین ، نماد وجود و هستی است.و چون نور در قرآن ، از جمله در این آیه شریفه به شکل مفرد به کار رفته است و نماد وحدت و توحید است پس در حقیقت ، این آیه شریفه می گوید یک وحدت و توحیدی که عبارت از وجود مقدّس حضرت حقّ تعالی باشد در عالم وجود برقرار است.قرآن نفرموده است : «الله منوّر السماوات و الارض» ، «خدا نور دهنده به آسمان ها و زمین است» که اگر اینگونه فرموده بود حقّ با مخالفان صوفیّه بود.زیرا در این صورت ، عبارت : «منوّر السّماوات و الارض» افاده معنای تکثّر و جدایی خداوند از موجودات را می کرد.قرآن فرموده است : «الله نور السّماوات و الارض» که این افاده معنای وحدت در وجود را می کند.یعنی در عالم وجود ، یک وجود موجود است و آن نور است ، وآن خدای تعالی است.صوفیّه صافی مشرب که از حواس و مشاعر باز باطنی برخوردار و بهره مند هستند با شهود این نور به وسیله چشم دل ، که همان شهود وجود واحد خدای تعالی در عالم وجود است از «توحید در وجود» و از «وحدت وجود» سخن رانده اند.                                                                               
مخالفان صوفیّه که با چشمان احول خود به عالم هستی نگاه می کنند ،خود آسمان ها و زمین را با تمام تکثّر وسیع در موجوداتش می بینند و طبعا زبان حال صوفیّه را که با چشم دل به باطن عالم وجود یعنی به نور نگاه می کنند و وحدت این نور را که وحدت وجود حضرت باری تعالی در دل تکثّر موجودات است شهود می کنند واز «وحدت در وجود» و «وحدت وجود» دم می زنند درک نمی کنند.                                          
                                        ---------------------------------------------------
1.نور/35

وحدت وجود - 5

 
 
«و اذ قال ابراهیم لابیه آزر اتتّخذ اصناما آلهة انّی اریک و قومک فی ضلال مبین.و کذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات والارض و لیکون من الموقنین»(1)
«و هنگامی که ابراهیم به پدرش آزر گفت : آیا بت هایی را به خدایی گرفته ای؟من تو و قومت را در گمراهی آشکار می بینم.و اینچنین ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا از یقین کنندگان باشد.»
 همانطورکه می دانیم بت پرستان خود بت را نمی پرستیده اند. بلکه بت برای آنان نماد حقیقتی برتر بوده است که آن حقیقت برتر درزمینه ای که آنان آن بت را می پرستیده اند تدبیر کننده آن امر و آن زمینه بوده است.مثلا یک بت نماد حقیقتی بوده است که باد را به حرکت در می آورده و یک بت نماد حقیقتی بوده است که باران را نازل می کرده و یک بت نماد حقیقتی بوده است که خورشید را به گردش در می آورده و....
به عبارت دیگر ، اشکال دیدگاه دینی بت پرستان این بوده است که نگاهی استقلالی و کثرت گرا به اشیاء و موجودات عالم داشته اند.غافل از اینکه در پس این عالم کثرت و در آن طرف این کثرات ، عالم وحدت و خدای واحد قرار دارند.در این آیات شریفه ای که در بالا نقل شد ، آزر نماد این کثرت گرایانی است که دیدی استقلالی به موجودات عالم دارند.کسانی که معتقدند خداوند وجود دارد و تک تک اشیا و موجودات عالم هستی نیز وجود دارند.در مقابل او ابراهیم(ع) قرار دارد که نماد موحّدان تاریخ است.نماد کسانی که معتقدند وجود حقیقی تنها از آن خداوند است و دیگر موجودات ، سایه ای از وجود حقیقی هستند و استقلال در وجود ندارند.خداوند می گوید که ما ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم.ملکوت نماد عالم وحدت و توحید است.بنابراین ابراهیم(ع) کسی بوده است که بر خلاف پدرش آزر ، دیدی استقلالی به موجودات نداشته و در پس پرده تکثّری که موجودات از آن بهره مند هستند وحدت عالم وحدت و توحید را مشاهده و شهود می کرده و موجودات را عین ربط و نیاز به درگاه الهی می دیده است.به جهت همین شهود بوده است که از یقین کنندگان محسوب می شده است.
             ------------------------------------
1.انعام/74 - 75 

Sunday, March 2, 2014

وحدت وجود - 4

 
 
«و هو الّذی خلق السّماوات و الارض بالحقّ»(1)
«و او کسی است که آسمان ها و زمین را بر اساس حقّ آفرید.»
در این آیه شریفه ، خداوند بیان می فرماید که آسمان ها و زمین بر اساس حقّ ، خلق شده اند.بنابراین ، موجودات و مخلوقات از دو جنبه برخوردارند : جنبه وجه الخلقی و جنبه وجه اللّهی.یعنی یک روی موجودات به سوی عالم شهود است و یک روی آن ها به سوی عالم غیب.آن رویی که به سوی عالم شهود است نمایانگر جنبه خلقی آن ها است و ناگزیر از تکثّر شدید و وسیعی برخوردار است.اما آن رویی که به سوی عالم غیب است تجلّی دهنده جنبه حقی آن ها است و چون حقّ ، واحد است و تکثّری در ساحت قدسی و مقدّسش راه ندارد ناگزیر عالم غیب عالم وحدت است.به همین جهت است که «حقّ» همیشه به صورت مفرد - که این مفرد بودن ، نماد وحدت و توحید است - در قرآن به کار رفته است.
«حقّ» یکی از اسماء حسنای حضرت خداوندی است و چون همانطور که پیش از این گفتیم ترکیب در ذات الهی راه ندارد بنابراین اسماء او عین ذات او هستند.به همین جهت در ابتدای آیه با ضمیر شریف «هو» که نماد ذات الهی در قرآن است به خود اشاره فرمود.
حال اگر کسی مانند صوفیّه صافی مشرب از حواس و مشاعر باز باطنی بهره مند باشد و دیده اش بتواند از حجاب کثرات عبور کند ، با یک وحدت گسترده و فراگیری در تمام عوالم هستی روبرو می شود که از آن تعبیر به «وحدت در وجود» و «وحدت وجود» می شود.
اما اهل شریعت که حواس و مشاعر باطنی آنان بسته و چشم دلشان کور است تنها می توانند جنبه وجه الخلقی موجودات را رویت کنند و ناگزیر در حجاب کثرات اسیر می شوند و راهی به عالم «غیب» که عالم «حقّ» و عالم «وحدت و توحید» است نمی یابند. 
          ----------------------------------------
1.انعام/73

وحدت وجود - 3

 
 
«و باسمآئک الّتی ملأت ارکان کلّ شیء»(1)
«و(از تو می خواهم) به اسماء تو که ارکان هر چیزی را پر کرده است.»
علی(ع) در این فراز از دعا به این حقیقت اشاره می کند که در پس پرده کثرات ، که موجودات متنوع عالم وجود هستند اسماء الهیّه نشسته اند و این اسماء الهیّه هستند که حقیقت اشیاء و موجودات هستند.و همانطور که پیش از این بیان کردیم چون ترکیب در ذات الهی راه ندارد بنابراین اسماء الهیّه عین ذات الهی هستند و این ذات الهی است که حقیقت اشیاء و موجودات را می سازد و چون ذات ، بسیط و واحد است ناگزیر وحدتی فراگیر حقیقت و باطن اشیاء و موجودات را فرا گرفته است که چشمان کثرت سوراخ کن و وحدت بین صوفیّه با دیدن آن بر آن ، نام «وحدت در وجود» و «وحدت وجود» نهاده اند.پس علی(ع) که امام الصوفیّه است نیز این «وحدت در وجود» و این «وحدت وجود» را شهود می کرده است.
                 ---------------------------------
1.دعای کمیل/علی(ع)

وحدت وجود - 2

 
 
«هو الاوّل والآخر و الظّاهر و الباطن»(1)
«او اوّل و آخر و ظاهر و باطن است.»
نکته هایی در این آیه شریفه مطرح شده است که به برخی از آن ها اشاره می کنیم :
 
1.این چهار اسم ، چهار اسم از اسماء حسنای الهی هستند که با انتساب به ضمیر مفرد غایب : «هو» که نماد ذات الهی است به ذات الهی نسبت داده شده اند.
 
2.از این آیه شریفه بر می آید که تمام عوالم هستی در اقیانوس بیکران این چهار اسم غرق هستند.یعنی در حقیقت چیزی جز اسماء و صفات الهی وجود حقیقی ندارند و اشیا و موجودات فقط آینه هایی حقیقت نما هستند.
 
3.چون ترکیب و تکثّر در ذات الهی راهی ندارد پس اسماء و صفات الهی عین ذات الهی هستند.بنابراین چیزی جز ذات و وجود الهی در عوالم هستی وجود حقیقی ندارد.
 
4.چون خدا هم «ظاهر» است و هم «باطن» ، بنابراین هم می توان به چشم ظاهر که راهی جز توجه به متن کثرات و حقیقی دیدن آن ها ندارد وجود خدا را در متن خلقت آن ها دید.و هم می توان با اتّخاذ روش شهودی در حوزه دینداری و دین ورزی از حجاب کثرات عبور کرد و با نفوذ در باطن اشیاء و موجودات عوالم هستی ، حقیقت آن ها را که فانی در اسماء الهیّه از جمله اسم «الباطن» هستند مشاهده کرد که در این مرتبه ، چیزی جز وجود حقیقی که عبارت از همان اسماء الهیّه و در نهایت و در مراتب عالی تر آن ، ذات الهی است مشاهده نمی شود.استفاده از واژه «ظاهر» برای گزارش کردن از کثرات بسیار بسیار متنوع موجود در عالم وجود که واژه «ظواهر» بیانگر حال ظاهری آن ها است به زیبایی هر چه تمام تر بیانگر وجود وحدت در کثرت است.یعنی خداوند می فرماید در آیینه این کثرات متنوع که ظواهر هستند ، من «ظاهر» هستم.این معنای «وحدت وجود» یعنی وحدتی که صوفیّه آن را در عالم ، شهود می کنند است.
         -----------------------------------------
1.حدید/3

وحدت وجود - 1

 
 
«یسبّح لله ما فی السّماوات و ما فی الارض الملک القدّوس العزیز الحکیم»(1)
«آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است خدایی را که شاه و قدّوس وعزیز وحکیم است ستایش می کنند وتسبیح می گویند.»
در این آیه شریفه خدای تعالی حقیقتی را بازگو می کند و آن این است که تمام موجودات عالم هستی اعم از موجودات دارای ادراک و شعور یا موجوداتی که به ظاهر دارای ادراک و شعور نیستند مشغول تسبیح و ستایش حقّ تعالی هستند.یعنی موجودات عالم هستی با وجود تکثّر شدیدی که میان آن ها برقرار است در زمینه تسبیح و ستایش حقّ تعالی از یک وحدتی برخوردارند.وحدت تسبیح از وحدت ادراک و شعور ، و وحدت ادراک و شعور از وحدت وجود حکایت می کند.زیرا اگر برای عالم هستی با وجود این تکثّر وسیع و بزرگی که در آن برقرار است ، در مرتبه وجود و هستی ، وحدت قایل نباشیم این به معنای آن است که همه یا برخی از موجودات از استقلال در وجود برخوردارند واین برخلاف تصریح آیات الهی قرآن و بر خلاف مکتب اهل بیت (ع)است وحداقل دومفسده ایجادمی کند :
1.استقلال موجودات در وجود ، مترادف شرک است.یعنی اگر قایل به این مطلب باشیم که موجودات در مرتبه وجود مستقل از خداوند هستند این به معنای آن است که برای خداوند شریکی قرار داده ایم.این دقیقا همان شرکی می شود که قرآن شریک آن را «آلهه» نامیده است.
2.استقلال موجودات در وجود به معنای این است که موجود مستقل از خداوند ، ادراک و شعور مستقل از خداوند داشته باشد و این به آن معنا است که این موجود یا موجودات مستقل از خداوند می توانند از تسبیح حقّ تعالی سرپیچی کنند و به کاری که خود می پسندند مشغول شوند. 
و این دو مفسده ، مسایلی هستند که جهان بینی قرآنی و آیات الهی را نقض می کنند.پس ناگزیر تنها یک راه باقی می ماند و آن پذیرفتن اصل «وحدت وجود» است.
از این پس به دلیل اهمیّت مبحث وحدت وجود ، این مبحث را به صورت یک عنوان مستقلّ می آوریم نه در قالب عنوان : «مفاهیم و اصطلاحات مشترک میان قرآن و اهل بیت(ع) و صوفیّه».
              ----------------------------------
1.جمعه/1    

فناء فی الله - 28

 
 
«اللهمّ و انطقنی بالهدی و الهمنی التّقوی و وفقنی للّتی هی ازکی و استعملنی بما هو ارضی»(1)
«خدایا مرا بر اساس هدایت به سخن درآر ، و تقوا را به من الهام کن ، و مرا به آنچه خالص ترین و زیبا ترین است موفق بدار ، و مرا به آنچه خشنود کننده ترین است در کار بدار!»
دراین فراز از دعا،حضرت سجّاد(ع)فعل های امری: «انطق» ، «الهم» و«استعمل»را در رابطه با خویش به کار برده است که جملگی افاده معنای «فناء فی الله» می کنند.زیرا در هر سه مورد حضرت(ع) از خویش سلب اراده و اختیار کرده و اراده و اختیار خود را به خدای تعالی واگذار کرده و خود را به طور کامل در اختیار خدا قرار داده است.از خدای تعالی خواسته است تا از دهان او سخن بگوید و با اعضا و جوارح او به کار و عمل بپردازد.به جای آنکه خود را در کسب و رعایت تقوا موثّر ببیند از خدای تعالی می خواهد تا تقوا را به او الهام کند. تقوا یک عدد قرص نیست تا بتوان با خوردن آن تبدیل به شخصی با تقوا شد.در لحظه به لحظه زندگی و دم به دم آن ، حوادث و رویدادهایی ریز و درشت پیش می آید که انسان متدیّن باید در مواجهه با آن ها از روی تقوا تصمیم بگیرد و سخن بگوید و عمل کند.به همین جهت ، حضرت از خدای تعالی درخواست می کند تا تقوا را به او الهام کند و به خود اعتمادی ندارد.برای الهام گرفتن از خدای تعالی باید خود را در اختیار او نهاد و کاملا بی اراده و بی اختیار بود که این حالت همان «فناء فی الله» است که منتهای آرزوی فقیران و سالکان الی الله و صوفیان صافی مشرب است.
بنا بر این تقاضاهای حضرت(ع) از خدای تعالی در فراز بالا ، در حقیقت ، تقاضای مقام «فناء فی الله» است.
           --------------------------------------
1.صحیفه سجّادیّه/امام سجّاد(ع)/دعای20

فناء فی الله - 27

 
 
«اللهمّ صلّ علی محمّد و آله ... و استعملنی بما تسئلنی غدا عنه»(1)
 
«خدایا بر محمد و خاندانش درود بفرست ... و مرا در آنچه فردا از آن خواهی پرسید به کار بگیر و به عمل بدار!»
 
 
در این فراز از دعا ،حضرت سجّاد(ع) با به کار بردن عبارت: «استعملنی» به معنای: «مرا به کار بگیر و به عمل بدار» از بارگاه خدای تعالی تقاضای مقام «فناء فی الله» را کرده اند. زیرا اقتضای کارکرد الهی در وجود آدمی به جای کارکرد خود وی این است که شخص اراده ای از خود نداشته باشد و اراده خود را در اراده الهی مستهلک و فانی کرده باشد.در غیر این صورت با تداخل اراده ها در یکدیگر ، تحقق این خواهش و درخواست غیر ممکن خواهد بود.«استعملنی» یعنی تو به جای من اراده داشته باش.تو به جای من کار کن.و این همانطور که گفته آمد به مفهوم الزام آور فناء اراده سالک در اراده خدای تعالی و این نیز به مفهوم «فناء فی الله» است. 
           --------------------------------------
1.صحیفه سجّادیّه/امام سجّاد(ع)/دعای20

فناء فی الله - 26

 
 
«انا افقر الفقراء الیک»(1)
«من فقیر ترین فقیران به سوی توأم»
در این فراز از دعا ، حضرت سجّاد(ع) واژه: «فقرا» را که جمع مکسّر «فقیر» است به کار برده اند.«فقیر» معادل قرآنی «درویش» است.چند نکته در این فراز کوتاه موجود است:
1.نخست آنکه ، عبارت: «افقر الفقراء» به معنای: «فقیر ترین فقیران» نشان می دهد که «فقر» دارای مراتبی است که البته این مراتب ، عبارت از همان مراتب «فناء فی الله» است.
2.واژه: «افقر» دلالت بر مرتبه نهایی «فقر الی الله» و «فناء فی الله» می کند که عبارت از مرتبه «فناء ذاتی» و «فقر کامل» و «کمال فقر» است و نشان می دهد که حضرت(ع) خود را در مرتبه «فناء ذاتی» ارزیابی کرده اند.در این مرتبه است که سالک واصل و کامل می تواند خود را «فقیر» بنامد و اگر این واژه و اصطلاح به درویشان مراتب پایین تر نیز اطلاق می شود به خاطر آن است که تحت ولایت او قرار گرفته اند و از «فقر» او به فراخور حال و مقام خود بویی برده اند.
3.عبارت: «افقر الفقراء» دلالت بر حال و مقام «قطب» دارد. زیرا تنها او است که با دست یافتن به مقام «فناء ذاتی فی الله» و «بقاء بالله» و قرار گرفتن در دایره مخلصین(به فتحه حرف لام) «فقیر ترین فقیران» درگاه الهی است.
4.حرف اضافه: «الی» که بر حرکت از مبدأ به سوی مقصد دلالت می کند ، به طور صریح و گویا در اینجا افاده معنای «سلوک» می کند.زیرا سالک الی الله کسی است که از مبدأ نفس خویش به مقصد ذات الهی و دست یافتن به «فناء ذاتی» در حرکت و سلوک است.  
                    ------------------------------------------
1.صحیفه سجّادیّه/امام سجّاد(ع)/دعای10

فناء فی الله - 25

«اللهمّ صلّ علی محمّد و آله و احفظنا من بین ایدینا و من خلفنا و عن ایماننا و عن شمائلنا و من جمیع نواحینا حفظا عاصما من معصیتک ، هادیا الی طاعتک ، مستعملا لمحبّتک»(1)
 
«خدایا بر محمد و آل او درود بفرست و ما را از برابر و پشت سر و راست و چپ و همه اطرافمان حفظ کن! به گونه ای که ما را از گناه و نافرمانی نسبت به خودت نگهداری ، و به اطاعت از خودت هدایتمان کنی ، و ما را بر مدار محبّتت به کار گیری و به عمل داری.»
 
 
در این فراز از دعا ، حضرت سجّاد(ع) واژه: «محبّت» را که از اصطلاحات کلیدی مکتب تصوّف است به کار برده اند.
نکته هایی در این فراز موجود است که دلالت بر این می کند که حضرت(ع) از خدای تعالی ، مقام «فناء فی الله» را طلب کرده اند یا به دیگری ، طلب ان را می آموخته اند:
1.نخست آنکه حضرت از خدای تعالی درخواست می کند که ما را از هرطرف و از هرجانب حفظ کندواین حفظ به گونه ای باشد که ما را از ابتلا به گناه باز ، و به اطاعت از او مشغول بدارد.این گونه حفظ ، عبارت از همان مقامی است که صوفیّه آن را مقام «فناء فی الله» نامیده اند.مقام «فناء» مقامی است که در آن ، شخص به مرتبه ای از ایمان دست می یابد که دیگر خود ، عمل کننده و کار کن و کارگر در وجود خود نیست.خود و وجود خود را به خدا سپرده است و این خدا است که در وجود او کار و عمل می کند.بنابراین دیگر امکان گناه کردن از این بنده سلب می شود.زیرا او عامل در وجود خود نیست تا به گناه و نافرمانی بپردازد.و چون خدای تعالی در وجود او عمل و کار می کند ، ناگزیر مملکت وجود این بنده ، فقط به اطاعت از اوامر الهی و خواست الهی اختصاص می یابد.
2.نکته دوم ، مفهوم نکته اول را توضیح می دهدو آن را تثبیت می کند.نکته دوم در عبارت: «مستعملا لمحبّتک» نهفته است. «مستعمل» در اینجا به صیغه اسم مفعول به کار رفته است و دلالت بر سلب اختیار می کند.زیرا اختیار با فاعل کار است که در اسم فاعل تجلّی می یابد.اما در اسم مفعول ، فاعل کسی دیگر است و شخصی که در قالب اسم مفعول به او اشاره شده است فاقد اختیار و به تمامی در اختیار فاعل فعل است.بنابراین در اینجا نیز که حضرت(ع) در برابر خدای تعالی با صیغه اسم مفعول به خویش اشاره می کند ، در حقیقت ، اختیار را از خود نفی و آن را به تمامی به خدای خویش نسبت می دهد.یعنی خود را عامل در وجود خود نمی داند و نمی خواهد.بلکه می خواهد خدای تعالی در وجود او کار کند و این بطور دقیق ، همان مقام «فناء فی الله» است.
3.نکته دیگری که نکات اول و دوم را تثبیت می کند و به این مبحث ، روشنایی بیشتری می بخشد این است که حضرت(ع) از خدای تعالی می خواهد تا بر مدار «محبّت» ، وجود او را به کار گیرد که این بطور دقیق همان شیوه دینداری و دین ورزی صوفیّه است.زیرا در مکتب تصوّف ، حرکت سالک بر مدار «محبّت» است و این «محبّت» الهی است که در قالب «فناء فی الله» در وجود سالک تجلّی می یابد و وجود او را در اختیار خود می گیرد.   
           --------------------------------------
1.صحیفه سجّادیّه/امام سجّاد(ع)/دعای6 

فناء فی الله - 24

 
 
«استعملنی فی مرضاتک عملا لا اترک معه شیئا من دینک مخافة احد من خلقک.اللهمّ هذه حاجتی فاعظم فیها رغبتی و اظهر فیها عذری»(1)
«مرا در راه کسب رضای خودت در عملی به کار بگیر که با عمل به آن ، چیزی از دینت را از روی ترس از مخلوقاتت ترک نکنم.خدایا این حاجت من است.پس رغبتم را درآن زیاد ، و عذرم را در آن آشکار کن!»
  
 در این فراز از دعا نکته هایی موجود است که ثابت می کند حضرت سجّاد(ع) از خدای تعالی درخواست «فناء افعالی» کرده یا نحوه درخواست آن را به کسی آموخته اند.فعل ثلاثی مزید: «استعمل» از باب استفعال دلالت بر درخواست عمل و به کارگیری می کند.بنابراین ، «استعملنی فی مرضاتک» به معنای: «مرا در جلب رضایتت به کار بگیر» و «مرا در جلب رضایتت به عمل بینداز» است و این یعنی حضرت(ع) از خدا درخواست می کند تا به جای او در وجود او کار کند.به جای او در وجود او عمل کند.اراده خود را به جای اراده او در وجود او به کار بیندازد و این به طور دقیق بر مقام «فناء فی الله» و «فناء افعالی» دلالت می کند.به ویژه آنکه حضرت(ع) در ادامه با عبارت: «عملا لا اترک معه شیئا من دینک مخافة احد من خلقک» بر آن تاکید می کنند.در این عبارت دو نکته وجود داردکه این معنا راتثبیت می کند.یکی اینکه حضرت(ع) تقاضای یک عمل را می کنند که خدای تعالی با به کار انداختن جسم حضرت در آن یک عمل نگذارد هیچ چیزی از دین او ترک شود.این چه عملی است که در عین آنکه یک عمل است اما چیزی از دین الهی را متروک نمی گذارد؟این عمل ، عمل بر اساس «فناء فی الله» است.وقتی که خدا به جای سالک در وجود او کار می کند هر کاری را که برای دین او لازم است به جای او انجام می دهد و گویی سالک فقط یک کار انجام می دهد و آن واگذاری عمل به خدا است.دیگر آنکه در بسیاری از اوقات ، خیلی از اعمالی که برای ترقّی باطنی و قلبی آدمی لازم است به دلیل ترس آدمی از مخلوقات از او فوت می شود. مثلا وقتی ماه مبارک رمضان در تابستان می افتد خیلی ها برای آنکه ضعیف می شوند و نمی توانند از عهده وظایفشان به درستی بر آیند از ترس اخراج به وسیله کارفرما روزه گرفتن را ترک می کنند.زیرا روزی خود را در دست او می بینند و اراده اخراج یا عدم اخراج را هم دراختیاراو توهّم می کنند.اما سالک مسالک«فناء»وقتی در مقام«فناء افعالی» قرار می گیرد افعال و اعمال و کارهای همه مخلوقات را از خدا می بیند.او به چشم دل می بیند که هیچ موجود و مخلوقی از خود اراده ای مستقل از اراده خدا ندارد.او می بیند که فاعل حقیقی افعال و اعمال موجودات و مخلوقات ، خدای تعالی است نه خود آن موجودات و مخلوقات.بنابراین دیگر ترسی از هیچ مخلوقی نخواهد داشت.عیسی بن مریم(ع) وقتی که گفت اگر کسی بر یکی از گوش های شما سیلیی نواخت گوش دیگر خود را نیز جلو ببرید تا بر آن نیز سیلیی بنوازد،با زبان مقام«فناء افعالی» سخن می گفت.
بنابراین ، حضرت(ع) در این فراز از دعا از خدای تعالی مقام «فناء افعالی» را طلب می کنند. 
          ------------------------------------------
1.صحیفه سجّادیّه/حضرت سجّاد(ع)/دعای54

فناء فی الله - 23

 
 
«اجعل فیما عندک رغبتی شوقا الی لقآءک»(1)
 
«رغبت مرا از روی شوق به ملاقاتت در آنچه نزد تو است قرار ده!»
 
 
در این فراز از دعا ، حضرت سجّاد(ع) واژه:«شوق» و ترکیب اضافی: «لقآءک» به مفهوم: «لقاء الله» را که هر دو از اصطلاحات کلیدی مکتب تصوّف هستند به کار برده است.پیش از این نیز توضیح داده ایم که «لقاء الله» جز از طریق «فناء فی الله» از هیچ راه دیگری قابل تصوّر و تحقّق نیست.
            ---------------------------------------
1.صحیفه سجّادیّه/حضرت سجّاد(ع)/دعای54

فناء فی الله - 22

«لا یعمّر فی الدّنیا من کره لقآءک»(1)
«کسی که از ملاقات و دیدار با تو بیزار است ، عمرش طولانی مباد!»
در این فراز از دعا ، حضرت(ع) ترکیب اضافی: «لقاءک» به مفهوم: «لقاء الله» را که از اصطلاحات کلیدی مکتب تصوّف است به کار برده اند.
پیش از این نیز گفته ایم که ملاقات با خدا چه از سمت اسماء جمالیّه که مخصوص مومنان و سالکان الی الله است ، و چه از سوی اسماء جلالیّه که ویژه کافران و مشرکان و متوهّمان ایمان است فقط با رویکرد «فناء» قابل توجیه و قبول و پذیرش است. زیرا تنها این نوع از ملاقات و دیدار است که یک دیدار کیفی است و هر گونه ملاقات و دیدار دیگری که تصوّر شود یک ملاقات و دیدار کمّی است که از ساحت قدس الهی به دور است.
حضرت(ع) در این فراز از دعا ، منکران «لقاء الله»و مقامات «فنا» را که در حقیقت ، مخالفان صوفیّه و مکتب تصوّف و مخالفان آموزه های این مکتب از جمله آموزه: «لقاء الله» و «فناء فی الله» هستند را نفرین و به عبارت دیگر ، موافقان با آن را دعا کرده اند.
             -------------------------------------
1.صحیفه سجّادیّه/حضرت سجّاد(ع)/دعای52

فناء فی الله - 21



«بحقّ من انتجبت من خلقک و بمن اصطفیته لنفسک بحقّ من اخترت من بریّتک و من اجتبیت لشانک بحقّ من وصلت طاعته بطاعتک و من جعلت معصیته کمعصیتک بحقّ من قرنت موالاته بموالاتک و من نطت معاداته بمعاداتک»(1)
«به حقّ کسی که از میان مردم برگزیده ای و به حقّ کسی که برای خودت انتخابش کرده ای ، به حقّ کسی که از میان آفریدگان اختیار کرده ای و کسی که برای شأن خویش گلچین کرده ای.به حقّ کسی که اطاعت از او را به اطاعت از خویش پیوند داده ای و کسی که نافرمانی از او را به مثابه نافرمانی از خودت قرار داده ای.به حقّ کسی که دوستی و پیوستگی با او را به دوستی وپیوستگی باخودت ارتباط داده ای ویکی کرده ای و کسی که دشمنی با اورابه دشمنی باخودت مربوط کرده ای »
مفاد این فراز از دعای حضرت سجّاد(ع) به تمامی بیانگر مقام «فناء فی الله» است.نکاتی در متن دعا موجود است که این مدّعا را به اثبات می رساند:

1.در عبارت: «من اصطفیته لنفسک» به معنای: «کسی که او را برای خودت برگزیده ای» ، «نفس» معادل با وجود حضرت حقّ است که این وجود بر اساس آیه شریفه: «الله نور السّماوات و الارض»(2) «نور»است.نوردارای مراتبی است که آخرین و عالی ترین مرتبه آن ، نور ذات الهی است که نوری سیاه رنگ است به نشانه آنکه ذات الهی قابل شهود به وسیله غیر نیست و باید به چشم خود خدا شهود شود.ضمیر مخاطب: «ک» نیز اشاره به حضرت الهی دارد.پس اسم موصول: «من» در عبارت بالا اشاره به کسی دارد که حقّ تعالی او را برای مراتب «نوری» خود و برای آخرین و عالی ترین مرتبه آن که «نور ذات» است برگزیده است.دستیابی به مراتب نور جز با حالت «فناء فی الله» امکان پذیر نیست و تصوّر هر حالت دیگری منجر به کفر و شرک می شود.«فاعتبروا یا اولی الابصار»(3) ، «پس درس بگیرید ای صاحبان بینش»
2.ترکیب اضافی«شأنک»درعبارت:«من اجتبیت لشأنک» نیز بیانگر مقام «فناء فی الله» است.بنا به تعریف راغب اصفهانی در المفردات ، «شأن» به معنای احوال و امور بزرگ است.(4) در لسان العرب نیز اینگونه معنا شده است: « شأن: الشَّأْنُ: الخَطْبُ والأَمْرُ والحال، وجمعه شُؤونٌ وشِئانٌ؛ عَنِ ابْنِ جِنِّي عَنْ أَبي عَلِيٍّ الْفَارِسِيِّ. وَفِي التَّنْزِيلِ الْعَزِيزِ: كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ
قَالَ الْمُفَسِّرُونَ: مِنْ شأْنه أَن يُعِزَّ ذَلِيلًا ويُذِلَّ عَزِيزًا، ويُغْنيَ فَقِيرًا ويُفْقر غَنِيًّا، وَلَا يَشْغَلُه شَأْنٌ عَنْ شأْنٍ، سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی  (5)
 که همان مفاد متن نقل شده از مفردات راغب را دارد به اضافه آنکه با نقل آیه شریفه: «کلّ یوم هو فی شأن»(6.) ، «هر لحظه او در حالی و کاری است» تفسیر مفسّران از این آیه را اینچنین گزارش می کند: «از احوال او یکی این است که ذلیل را عزیز و عزیز را ذلیل ، غنی را فقیر و فقیر را غنی می کند و هیچ حال و کاری او - سبحانه و تعالی - را از حال و کار دیگری باز نمی دارد.»
پس عبارت: «من اجتبیت لشأنک» بر کسی دلالت می کند که باید به نمایندگی از خدا به شئونات الهی بپردازد.یعنی او باید مظهر:«کلّ یوم هو فی شأن»ومظهر:«لا یشغله شأن عن شأن» باشد و این جز با پذیرش مقام «فناء فی الله» قابل تصوّر و تصدیق نیست.ضمن آنکه ضمیر مخاطب: «ک» در ترکیب اضافی:«شأنک» دلالت بر حضرت الهی می کند.بنابراین «شأنک» در عالی ترین حالتش دلالت بر شأن ذات می کند و شأن ذات در حالت تجرّد از اسماء و صفات ، مقام احدیّت است.پس در این صورت عبارت: «من اجتبیت لشأنک» بر کسی دلالت می کند که مظهر احدیّت ذات و مظهر «قل هو الله احد» است و شأن آن در حال تعیّن اسماء و صفات از آن ، مقام واحدیّت است که اوّلین تعیّن ذات است و در این صورت عبارت: «من اجتبیت لشأنک» بر کسی دلالت می کند که مظهر احدیّت ذات و مظهر همه اسماء و صفات الهی که مقام واحدیت است و مظهر «و الهکم اله واحد لا اله الّا هو الرّحمن الرّحیم» است. و این هر دو ، منطبق بر مقام «فناء ذاتی فی الله» یا «فناء مطلق فی ذات الله» است.
3.به کار بردن واژه های: «طاعت» و «معصیت» در موافقت و مخالفت با کسی جز خدا نیز بر مقام «فناء فی الله» آن کس دلالت می کند.زیرا این ها واژه هایی هستند که در حوزه دین منحصرا برای خدای تعالی به کار می روند.
4.اگر دوستی و پیوستگی با کسی دوستی و پیوستگی با خدا و دشمنی با کسی دشمنی با خدا محسوب شود این به آن معنا است که این کس به یگانگی با خدا در افعال و صفات و اسماء و ذات دست یافته است و این نیز بر مراتب مختلف «فناء فی الله» به ویژه «فناء ذاتی» دلالت می کند.



           ----------------------------------------
1.صحیفه سجّادیّه/امام سجّاد(ع)/دعای47
2.نور/35
3.حشر/2
4.المفردات/راغب اصفهانی/ج1/ص271 
5.لسان العرب/ابن منظور/ج13/ص230
6.رحمن/29

Saturday, March 1, 2014

فناء فی الله - 20

«اللهمّ انّک ایّدت دیکن فی کلّ اوان بامام ... و افترضت طاعته و حذّرت معصیته و امرت بامتثال اوامره و الانتهآء عند نهیه و الّا یتقدّمه متقدّم و لا یتأخّر عنه متأخّر فهو عصمة الاّئذین و کهف المومنین و عروة المتمسّکین و بهآء العالمین»(1)

«خدایا تو در هر زمانی دینت را به امامی تایید کرده ای ... و طاعتش را واجب کرده و از معصیتش بر حذر داشته ای.به فرمانبری از اوامرش وخودداری به هنگام نهیش و اینکه هیچ پیشی گیرنده ای بر او پیشی نگیرد و هیچ عقب مانده ای از او عقب نماند فرمان داده ای.پس او پناه پناهجویان و غار مومنان و ریسمان مخلصان و ارادتمندان و روشنایی جهانیان است.»

در این فراز از دعا ،حضرت(ع) صفاتی را برای شخص «امام» بر می شمارد که فقط می تواند با در نظر گرفته شدن مقام «فناء فی الله» برای او توجیه شود.زیرا کسی که اطاعت از او اطاعت از خدا و نافرمانی از او نافرمانی از خدا محسوب شود و خدای تعالی به فرمانبرداری محض از او و خودداری محض از نهی کرده های او فرمان داده باشد جز با برقراری یک رابطه ویژه با خدا که در آن زبان او زبان خدا و چشم او چشم خدا و گوش او گوش خدا و اعضا و جوارح او اعضا و جوارح خدا و قلب او قلب خدا و عقل و فکر و اراده او عقل و فکر و اراده خدا شده باشد نمی تواند به چنین جایگاهی دست یافته باشد و این ها که بر شمردیم فقط و فقط ویژگی های یک سالک واصل و یک «فانی مطلق فی ذات الله» است که به مقام «بقاء» بعد از «فناء» و مقام «بقاء بالله» دست یافته است.اینکه حضرت(ع) برای امتثال اوامر او از واژه: «طاعت» و برای نافرمانی از او از واژه: «معصیت» استفاده کرده اند نیز موید کلام ما است.زیرا این ها واژه هایی هستند که در حوزه دین تنها برای ذات اقدس الهی به کار می روند و به کار رفتنشان برای دیگری حاکی از نوعی یگانگی میان او و خدا است به نحوی که دیدن یکی دیدن دیگری باشد و این تنها با مقام عالی و راقی «فناء فی الله» قابل توجیه است که یکی از عالی ترین آموزه های مکتب تصوّف است.
              ---------------------------------
1.صحیفه سجّادیّه/حضرت سجّاد(ع)/دعای47  

فناء فی الله - 19

 
 
«اجعل باقی عمری فی الحجّ و العمرة ابتغآء وجهک یا ربّ العالمین»(1)
 
«ای پروردگار جهانیان! باقیمانده عمر مرا در طلب روی خودت قرار بده!»
 
در این فراز از دعا ، حضرت سجّاد(ع) درخواست و طلب «فناء فی الله» را از درگاه ذات احدیّت می کنند و با توجّه به آنکه حضرت(ع) در مرتبه ای از مراتب «فناء» قرار داشته اند درخواست وطلبشان درخواست وطلب مراحل عالی ترو راقی تر «فناء فی الله» است.زیرا «ابتغآء وجه ربّ» به معنای درخواست و طلب شهود وجه الله است و شهود وجه الله هم جز با «فناء فی الله» امکان پذیر نیست.
          -----------------------------------------
1.صحیفه سجّادیّه/امام سجّاد(ع)/دعای47 

فناء فی الله - 18

 
 
«تب علیّ توبة نصوحا لا تبق معها ذنوبا صغیرة و لا کبیرة»(1)
«به سوی من باز گرد و توبه مرا بپذیر.آنچنان برگشتی که از آن باز نگردی و آنچنان توبه ای که شکستش نباشد و همراه با آن هیچ گناه کوچک و بزرگی باقی نگذاری.»
در این فراز از دعا،حضرت سجّاد(ع)از خدای تعالی در خواست می کند تا به سوی او باز گردد و توبه او را بپذیرد.برای فهم بهتر کلام نورانی ایشان ناگزیر به ارایه توضیحاتی هستیم :
1.توبه به معنای «بازگشت» است.هر توبه بنده در میان دو توبه از خدای تعالی قرار دارد.یعنی ابتدا خدای تعالی به سوی بنده رمیده از خود باز می گردد.این بازگشت چون از روی محبّت الهی است بنده را مجذوب خود کرده و به سوی خود می کشد.آنگاه بنده که دانسته یا ندانسته مجذوب خدای خویش شده برای بازگشت به سوی او دست از مخالفت با او برداشته و از گناه منزجر می شود.سپس خدای تعالی در بازگشتی دیگر به سوی بنده اش توبه و بازگشت او را به سوی خویش جشن گرفته و می پذیرد.
اما بیشتر بندگان قدر این فرصت را ندانسته و در یک فرصت سوزی آشکار باز هم به سوی گناه باز می گردند و از خدای تعالی فاصله می گیرند.«توبه نصوح» درخواست توبه ای است که در آن آنچنان محبّت الهی نسبت به بنده خود پر کشش و قوی باشد که دیگر هیچ چیز دیگری آنقدر پرکشش و جذّاب نباشد تا او را به سوی خود بکشد و از خدا دور کند.
2.«ذنب»(با سکون حرف نون) از مادّه و ریشه «ذنب»(با فتحه حرف نون) به معنای: «دم» و «دنباله» است و ذنب(با سکون حرف نون) از آن جهت تعبیر به گناه می شود که گناه هم مانند یک «دم» و «دنباله» به روح آدمی می چسبد و او را سنگین می کند و قدرت حرکت و پرواز به سوی آسمان معنا را از او می گیرد.چیزهایی که در عرف عامّه مردم گناه شمرده می شود مانند: دروغ و غیبت و خیانت و ... از ساحت اهل بیت(ع) دور است و اگر تصوّر کنیم که منظور حضرات اهل بیت(ع) و در اینجا حضرت سجّاد(ع) از گناه این گناهان و منظور از توبه ، توبه از این گناهان است مقام اهل بیت(ع) را به شدّت پایین آورده ایم.پس منظور کدام گناهان است؟
این گناهان از قبیل گناه غفلت لحظه ای از یاد و ذکر خدا و از قبیل گناهان مرتبه ای است که در مراتب سلوک پیش می آید و سالک از انجام وظایف سلوکی خود در هر مرتبه ای از مراتب سلوک کوتاهی می کند.
یک سالک الی الله که با عبور از ظلمات و حجاب های ظلمانی به عالم نور و حجاب های نورانی وارد شده است و به مقام حضور در محضر الهی بار یافته است از آنچنان معرفتی برخوردار است که دیگر گرد گناهان شناخته شده نمی گردد. گناهانی که ممکن است او مبتلا به آن ها گردد گناهان مقامی و مرتبه ای است.گناهانی که برای او در مرتبه ای که او در آن قرار دارد شناخته شده و برای دیگرانی که پایین تر از مرتبه و مقام او هستند ناشناخته است.از این جهت است که وقتی چنین سالکی از درد به خود می پیچد و از خدای تعالی می خواهد که گناهان او را ببخشد دیگران با مقایسه او با خودشان گمان می کنند که او نیز مبتلا به گناهان شناخته شده برای آنان شده است.
مراتب و مقامات و حجاب های عالم نور ، عبارت از همان مراتب و مقامات «فناء فی الله»است.در هرمرتبه ازاین مراتب گناهان ریز و درشت و صغیره و کبیره ای وجود دارد که گناه کبیره در هر مرتبه گناهی است که مانع عبور سالک به مرحله و مرتبه و مقام بالاتر می شود.آخرین مرتبه از مراتب عالم فناء ، مرتبه «فناء ذاتی» است و آخرین گناه و ذنب کبیره نیز که سالک به آن مبتلا است و تا از آن عبور نکند نمی تواند به مقام «فناء ذاتی» نایل آید گناه و ذنب «توجّه به هستی خویش» و گناه «توجّه به خود» است:
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
پس مفهوم توبه نصوح در هر مرتبه ومقام ازمراتب و مقامات عالم «فناء» با مرتبه و مقام دیگر متفاوت است.درخواست توبه نصوح در هر مرتبه به معنای درخواست توبه ای است که مساوی با عدم بازگشت به گناهان آن مرتبه و به معنای عبور همیشگی از آن گناهان است.
بنابراین ، تصور آلوده بودن حضرات اهل بیت(ع) به گناهان شناخته شده و درخواست توبه آن ها از آن گناهان ، خود گناهی نابخشودنی است.همانگونه و همانقدر هم تصور اینکه این توبه ها توبه های غیر واقعی و نمایشی و آموزشی است گناهی نابخشودنی است.چه کسی را یارای آن است که در محضر الهی دست به اینگونه کارهای ابلهانه ای که عده ای دور از خدا گمان می برند بزند؟ : «یا ایّها الّذین آمنوا اجتنبوا کثیرا من الظّنّ انّ بعض الظّنّ اثم»(2) ، «ای مومنان! از بسیاری از گمان ها بپرهیزید که برخی از گمان ها گناه است.» پس توبه حضرات اهل بیت(ع) توبه واقعی اما توبه مقامی و مرتبه ای ویژه عالم سلوک و ویژه مراتب و مقامات«فناء فی الله» است.
صحّت استدلال ما را خود حضرت(ع) چند خط پایین تر اینگونه تایید فرموده اند: «جلّلنی شرائف نحلک فی المقامات المعدّة لاحبّائک»(3) ،«شریف ترین ایمان هایت را در مقاماتی که برای دوستانت آماده شده است بر قامت من بپوشان!»
که همانگونه که می بینیم حضرت(ع) سخن از مقاماتی می گویند که برای دوستان خدا آماده شده است.   
          ----------------------------------------
1.صحیفه سجّادیّه/امام سجّاد(ع)/دعای47
2.حجرات/12
3.صحیفه سجّادیّه/امام سجّاد(ع)/دعای47

Thursday, February 27, 2014

فناء فی الله - 17

«شوّقنی لقآءک»(1)
«مرا مشتاق دیدار خودت کن.»
در این فراز از دعا ، حضرت سجّاد(ع) از خدای تعالی شوق به لقاء و دیدار او را از او طلبیده اند.همانطور که پیش از این گفتیم این لقاء و دیدار با چشم سر نیست با چشم سرّ است.با چشم قلب و چشم دل است.نکته دیگر اینکه این دیدار و لقاء به نحو دیدار دو موجود جدا و مستقل از هم نیز نیست.زیرا در این صورت ، توهّم استقلال در وجود برای موجودی غیر از خدا پیش می آید که این نیز با توحید ناب قرآنی نمی خواند.پس تنها یک حالت باقی می ماند و آن هم ملاقات و دیدار بنده با مولای خود در حالت «فناء» است.حالتی که در آن ، بنده با از دست دادن تدریجی هستی مجازی خود فانی در افعال و صفات و اسماء و ذات الهی می شود و با چشم خود خدا به ملاقات و دیدار با خدا نایل می شود.پس حضرت(ع) در حقیقت ، شوق نیل به مقامات «فناء» را از خدای تعالی درخواست می کند و می طلبد.
         ------------------------------------------
1.صحیفه سجّادیّه/امام سجّاد(ع)/دعای47

فناء فی الله - 16

«و انّی و ان لم اقدّم ما قدّموه من الصّالحات فقد قدّمت توحیدک و نفی الاضداد و الانداد و الاشباه عنک»(1)
«ومن گرچه اعمال صالح وشایسته ای را که آنان(=بندگان عابد خدا) پیشکش کرده اند پیشکش نکرده ام اما توحید تو و نفی ضدها و شریکان و شبیهان را از تو ، پیشکش کرده ام.»
در این فراز از دعا ، حضرت سجّاد(ع) دو دیدگاه دینی را در حوزه دین مطرح کرده اند:
1.دیدگاهی که بر توحید اجمالی که خدایکی است و دو تا نیست استوار است.در این دیدگاه ، راه نجات عبارت است از رعایت قواعد شرعی و انجام انبوه و به اصطلاح بسیار رسا ؛ کیلویی اعمال صالح مانند نمازها و روزه های واجب ومستحبّی ، بسیار رفتن به حج های تمتّع و عمره و ....
2.دیدگاهی که توحید اجمالی را توحید عددی و نظری و عین شرک می داند.در این دیدگاه ، اصالت با انجام انبوه اعمال صالح نیست.اصالت با سلوک الی الله و درک مراتب و مقامات فناء فی الله ، و درک عملی و وجدانی و درونی و قلبی توحید است.اصالت با شهود توحید الهی در تمام اجزای عالم هستی است.
در متن بالا که فرازی از دعای امام سجّاد است ، حضرت(ع) با طرح اجمالی این دو دیدگاه ، حساب خود را از حساب گروه اول جدا می کند.می فرماید گروه اول اهل انجام انبوه اعمال عبادی هستند اما من جزء این گروه نیستم.من اهل توحید هستم و توحیدم را به درگاهت پیشکش آورده ام.با در نظر گرفتن اینکه گروه اول هم به اصطلاح رایج ، اهل توحید هستند و به طور اجمالی پذیرفته اند که خدا یکی است به این نتیجه منطقی می رسیم که توحیدی که امام(ع) مطرح می کنند چیزی جدای توحیدی است که در میان عموم متدیّنان مطرح است.این چه توحیدی است؟حضرت خودپاسخ روشنی به این پرسش داده اند:
«فقد قدّمت توحیدک و نفی الاضداد و الانداد و الاشباه عنک»
همانطورکه می بینیم توحید حضرت(ع)توحید عددی رایج نیست. توحیدی شهودی است که حضرت(ع) به مدد آن ضدّی و شریکی و شبیهی برای خدای تعالی در عالم نمی بیند.چرا بیان حضرت را به توحید شهودی تفسیر کردیم؟دلیلش روشن است. زیرا در مرحله نظر ، گروه اول نیز ساحت الهی را از وجود هر گونه ضدّی و شریکی و شبیهی منزّه می دانند.اما با این وجود باز حضرت(ع) حساب خود را در مسئله توحید از آنان جدا می داند و می فرماید توحید من توحید نفی اضداد و انداد و اشباه از ساحت قدسی حضرت ربّ العالمین است.اگر توحید مورد نظر حضرت(ع) هم مانند آنان توحید اجمالی و عددی بود و حضرت مانند آنان فقط در مرحله نظری به نفی اضداد و انداد و اشباه از ساحت قدسی خدای تعالی می پرداختند دیگر فرقی با آنان نداشتند که بتوانند حساب خود را از حساب آنان جدا کنند.پس توحید مورد نظر حضرت(ع) توحید شهودی است نه توحید نظری و عددی رایج.سالک مسالک این توحید با درک وجدانی مراتب «فناء فی الله» و با شهود نور الهی که در تمام عالم ساری و جاری است و با شهود اسماء الهیّه که ارکان موجودات و اشیا عوالم هستی قائم به آن ها هستند ، و با شهود وحدتی که در پس پرده کثرات در عالم هستی و وجود برقرار است و با شهود «وحدت در وجود» و شهود «وحدت وجود» موحّد است.سالک مسالک این توحید ، با درک «فناء ذاتی» و با از دست دادن هستی مجازی خود ، دیگر حتّا خود را هم نمی بیند چه رسد به موجودی دیگر در عرض وجود الهی.
عبارت: «نفی الاضداد و الانداد و الاشباه عنک» بر شهود «وحدت در وجود» و «وحدت وجود» دلالت دارد.یعنی حضرت(ع) با شهود «وحدت در وجود» و «وحدت وجود» دیگر موجودی را با صفت استقلال در وجود مشاهده نمی کرده اند تا ضدّی بر علیه شاه وجود و شریک و شبیهی برای او به حساب آید.
خداوند شهود این مراتب را روزی ما بگرداند انشاء الله تعالی.
یا علی!    
         -------------------------------------------
1.صحیفه سجّادیّه/امام سجّاد(ع)/دعای47 

Tuesday, February 25, 2014

فناء فی الله - 15


«الّلهمّ انّک ایّدت دینک فی کلّ اوان بامام اقمته علما لعبادک و منارا فی بلادک بعد ان وصلت حبله بحبلک»(1)
«خدایا تو در هر زمانی دینت را به وسیله امامی که ، پس از وصل ریسمانش به ریسمان خویش ، او را به عنوان نشانه ای برای بندگانت ، و برج نوری در سرزمین هایت بر پا کرده ای تایید می کنی.»
در این فراز از دعای حضرت سجّاد(ع) ، عبارت :«بعد ان وصلت حبله بحبلک» به معنای :«پس از آنکه ریسمانش را به ریسمانت وصل کردی» بر مقام«فناء فی الله» درمراتب مختلف آن دلالت دارد.زیرا مقصوداز«حبله»، وجود شریف امام و قطب است و منظور از «حبلک» وجود مقدس حضرت باری تعالی. این استدلال از آنجایی درست است که ترکیب در ذات حضرت حقّ راهی ندارد تا حبل را به چیزی جز وجود ذات اقدسش تعبیر کنیم.او وجود و هستی صرف است.وقتی که حبل در باره حضرت حقّ به معنای وجود و هستی باشد ناگزیر در باره نوع آدمی ، از جمله در اینجا «امام» ، هم به همان معنای وجود و هستی خواهد بود.
بنابراین ، معنای عبارت :«بعد ان وصلت حبله بحبلک» این می شود که خدا وجود امام و قطب را در مراتب مختلف افعالی و صفاتی و اسمایی و ذاتی به وجود خود پیوند می زند که این پیوند به دلیل آنکه ترکیب در ذات الهی راهی ندارد تنها به صورت «فناء» قابل تصور است و به این شکل ، مراتب «فناء افعالی» و «فناء صفاتی» و «فناء اسمایی» و «فناء ذاتی» پا به عرصه وجود می گذارند.
نکته ای که در این عبارت شریف ، بسیار حایز اهمیّت و اعتنا است در فعل :«وصلت» به معنای :«تو وصل کردی» نهفته است و آن این است که این فعل که حضرت(ع) آن را به خدای تعالی نسبت می دهد نشان می دهد که این خدا است که سالک و در اینجا به طور خاص ، امام و قطب را در مراتب فناء سیر داده نه آنکه سالک و امام و قطب ، خود توانایی ورود به مراتب و مقامات فناء را داشته باشند.این نکته بسیار ظریف و شریف ، ویران کننده سیستم دینی «دین صوری و سنتی» و تایید کننده سیتم دینی «دین نوری و شهودی» صوفیّه است. زیرادرسیستم دینی«دین صوری وسنّتی» به متدین القاءمی شود که خود باید با تفکّرات عقلانی و نظری خود یا با پیروی از تفکرات عقلانی و نظری متفکّران دیگر به کسب هدایت بپردازد و این با جهان بینی قرآن واهل بیت(ع) ناسازگار است. اما در سیستم دینی «دین نوری و شهودی» صوفیّه ، سالک خود با الهامات الهی متوجّه می شود و می فهمد که در سیر به سوی خدای تعالی و سیر در صراط مستقیم هدایت ، هیچ کاره است و تنها نقشی که به ظاهر دارد تداوم در طلب و اطاعت از اوامر الهی شیخ خویش است که توفیق آن را نیز در واقع خود خدای تعالی می دهد.این به طور دقیق ، و به طور کامل منطبق بر جهان بینی قرآن و اهل بیت(ع) است.         
        ---------------------------------------------
1.صحیفه سجّادیّه/امام سجّاد(ع)/دعای47

فناء فی الله - 14

 
«یا قرّة عین من لاذ بک و انقطع الیک»(1)
«ای روشنایی چشم کسی که به تو پناه آورده و با بریدن از همه به تو پیوسته است.»
 این فراز از دعای حضرت سجّاد(ع) نیز ، افاده معنای «فناء فی الله» را می کند.زیرا تنها حالت و مقامی که با انقطاع کامل از ما سوی الله حاصل می شود و در آن ، با شهود وجه الله ذوالجلال و الاکرام خدای تعالی روشنی چشم انسان می شود حالت و مقام «فناء فی الله» است.تنها در این حالت است که آدمی از شرّ خود و هواجس و هواهای خود نیز به خدا پناه می برد و از شرّ خود نیز خلاص می شود و همچون قطره ای نا قابل در اقیانوس بیکران اسماء و صفات و ذات او فانی می شود.زیرا انسان خود نیز از جمله ما سوی الله است و تا از شرّ خود نیز منقطع نشود ، انقطاعش از ماسوی الله درست نمی آید. و انقطاع از خود نیز تنها در حالت «فناء فی الله» امکان پذیر است و لاغیر.در هر حالت دیگری آدمی گاهی به خدا پناه می برد و گاهی و بلکه بیشتر زمان ها به نفس خود و به شیاطین پناه می برد.لطفا بیندیشیم. 
         --------------------------------------------
1.دعای ابو حمزه ثمالی/امام سجّاد(ع)

فناء فی الله - 13


 
«اللهمّ تب علیّ حتّی لا اعصیک و الهمنی الخیر و العمل به و خشیتک باللیل و النّهار ما ابقیتنی یا ربّ العالمین»(1)

«خدایا آنگونه به سویم بازگرد که تو را نافرمانی نکنم.و خیر و عمل به آن و ترس از خودت در شبانه روز را تا وقتی که مرا باقی می داری به من الهام کن.»
 در این فراز از دعا ، حضرت سجّاد(ع) به ابو حمزه ثمالی می آموزد که از درگاه الهی مقام «فناء فی الله» را درخواست کند.عبارت : «تب علیّ حتّی لا اعصیک» دلالت بر مقام «فناء فی الله» می کند.زیرا تا وقتی که بنده در قید صفات بشری اسیر است توان گریز از نافرمانی از خدای تعالی را ندارد.صفات بشری کدامند؟
1و2.ظلوم و جهول : «انّه کان ظلوما جهولا»(2) ، «همانا او (=انسان) ستمگر و نادان است.»
3.ضعیف : «خلق الانسان ضعیفا»(3) ، «انسان ، ضعیف آفریده شده است.»
4.عجول : «خلق الانسان من عجل»(4) ، «انسان ، عجول آفریده شده است.»
5.هلوع : «انّ الانسان خلق هلوعا»(5) ، «همانا انسان مضطرب و بی تاب آفریده شده است.»
این صفات بر وزن های : «فعول» و «فعیل» و «فعل» آمده اند و این بدان معنا است که این صفات ، صفت مشبّهه اند و بر ثابت بودن و ذاتی بودن این صفات در انسان دلالت می کنند.به عبارت دیگر تا وقتی که انسان ، انسان است اسیر این صفات است و از نتایج و تبعات گریز ناپذیر آن نمی تواند رهایی یابد. به عبارت دقیق تر ، تا وقتی انسان ، انسان است نمی تواند گناه نکند.نمی تواند تقوا بورزد.نمی تواند نافرمانی نکند.زیرا به خاطر اسارت در دستان این صفات ، محجوب به حجاب های ظلمانی است و با قرار داشتن در ظلمات و تاریکی ها کور دل است و نمی تواند راه خود را ببیند و مدام در چاله و چاه نافرمانی و اسارت در دستان پرقدرت نفس و شیاطین می افتد.
اما همین انسان اگر در مسیر سلوک الی الله قرار بگیرد و با توفیق در سلوک ، وارد عالم نور شود در حقیقت وارد عالم فناء فی الله شده وبه تدریج با فانی شدن دراسماء وصفات الهیّه ، صفات بشری خود را از دست داده و متّصف به اسماء و صفات الهی می شود.در اینجا است که تحت ولایت الهی قرار گرفته و اینک باشهود وجه الله و قرار گرفتن در محضر حضور الهی توان نافرمانی و گناه را از دست می دهد.
معنای دعای حضرت که عرض کرد : «اللهمّ تب علیّ» که یعنی : «خدایا به سوی من باز گرد» بازگشت خداوند به سوی انسان در مراتب عالم نور که همان مراتب عالم فناء است می باشد.یعنی حضرت به ابو حمزه ثمالی و در حقیقت به همه شیعیان حقیقی خود می فرماید که طالب مقام فناء از بارگاه الهی شوند.زیراتنها دراین صورت است که«حتّی لا اعصیک» صادق می افتد و آدمی به جایی می رسد که دیگر نافرمانی و گناه نکند.ضمن آنکه معنای ظریف دیگری که در فرمایش حضرت موجود است این است که وقتی حضرت از خداوند درخواست می کند تا آنچنان به سوی او باز گردد که او دیگر نتواند نافرمانی خداوند را بکند در واقع از خداوند درخواست رفع اراده و اختیار از خود را می کند.یعنی از خداوند می خواهد تا اراده و اختیار خود را جانشین اراده و اختیار او فرماید و این بطور دقیق مسمای مفهوم «فناء فی الله» است.زیرا فقط در حال فناء است که دیگر عبد از خود اراده و اختیاری نداشته و مانند مرده ای در دست غسّال است.و این به آن دلیل است که وقتی سالک الی الله با عبور از حجاب های ظلمانی ، وارد عالم نور می شود ، با تجلّی اسم شریف : «الجبّار» بر قلب او ، وی بطور کلّی اراده و اختیار خود را از کف می نهد و به تمامی در تحت ولایت اراده و اختیار الهی قرار می گیرد و بطور طبیعی در چنین حالتی دیگر توان گناه کردن ندارد.
علاوه بر این ها ، تنها در صورت احراز مقام «فناء فی الله» است که مابقی دعای حضرت که عرض کرد : «و الهمنی الخیر و العمل به و خشیتک باللّیل و النّهار»نیزصادق می آید . زیرا تنها در صورت احراز این مقام است که انسان از الهام الهی بهره مند می شود و به شهود اسماء جلالیّه الهی نایل می شود و آنچنان در محضر الهی ، این اسماء بر قلب او مستولی می شوند که توان کوچک ترین تحرّکی را در جهت نافرمانی از خداوند نخواهد داشت.
نکته ظریف و شریفی که باقی می ماند این است که حضرت این دعا را به ابو حمزه ثمالی تعلیم کرده بوده اند و این به آن معنا است که اهل بیت(ع) موافق با قرآن ، دستیابی به مراتب و مقامات فناء - حتّا عالی ترین مرتبه آن که فناء ذاتی باشد - و بهره مندی از الهامات الهی را برای عموم مردم از جمله ابو حمزه ثمالی و مشایخ و اقطاب صوفیّه نیز ممکن و بلکه لازم و واجب می دانسته اند واین مقامات را ویژه خود نمی دانسته اند. و اگر کمی بیندیشیم ، اساسا معنای اصطلاح «امام» نیز همین است.«امام» کسی نیست که با دستیابی به مقامات عالی الهی - آنطور که در دین صوری و سنّتی تصوّر می شود - به مردم فخر بفروشد و آن ها را تحقیر کند.بلکه مفهوم اصطلاح امام حتّا در معنای لغوی آن این است که کسی پیشاپیش گروهی حرکت کند تا آن گروه با تاسّی به او و با پیروی از او به همان مقصد و جایگاهی که او قرار دارد برسند.پس از دیدگاه اهل بیت(ع) هیچ بعدی در این زمینه که مشایخ و اقطاب صوفیّه می توانند به مقامات عالی و عالی ترین مقام الهی نایل شوند وجود ندارد.لطفا کمی بیندیشیم و بفهمیم.یا علی. 
            -----------------------------------
1.دعای ابو حمزه ثمالی/امام سجّاد(ع)
2.احزاب/72
3.نساء/28
4.انبیا/37
5.معارج/19

فناء فی الله - 12

 
 
«حتّی تخرق ابصار القلوب حجب النّور فتصل الی معدن العظمة و تصیر ارواحنا معلّقة بعزّ قدسک»(1)
 
«تا آنکه چشم های قلب حجاب های نوری را پاره کند و به معدن عظمت وصل شود و روح های ما به عزّت قدس و پاکی تو آویزان شوند.»
 
 
 حضرات اهل بیت(ع) در این فراز از مناجات ، از معدن عظمتی سخن می گویند که پس از آنکه حجاب های نوری به وسیله چشم دل پاره شد ارواح سالکان به آن آویزان می شوند.این معدن عظمت که کانون عظمت و عزّت و قداست است و در پس همه حجاب های نوری نهفته است ، همان ذات الهی است.پس حضرات اهل بیت(ع) که همگی بر این مناجات مداومت داشته اند همگی در طلب وصول به مقام «فناء ذاتی» بوده اند.زیرا مراتب حجاب ها همان مراتب «فناء فی الله» هستند که سالک با پاره شدن آخرین حجاب ، به مقام «فناء ذاتی» بار می یابد.سه نکته مهم دیگر در این فراز از مناجات موجود است.یکی آنکه ، فعل : «تصیر» از ریشه صیرورت به معنای دگردیسی و شدن است و این به طور دقیق منطبق بر مفهوم سلوک در تصوف است.زیرا در سلوک ، سالک الی الله هر لحظه در حال صیرورت و دگردیسی و شدن است.هر لحظه حالات و مقاماتش در حال شدن و عوض شدن و عالی و راقی شدن است.دیگر آنکه ، در هر زمان یک نفر از اهل بیت(ع) امام بوده است اما در مناجات همه اش از ضمایر و صیغه های فعلی مع الغیر استفاده می کرده است.این نشان می دهد که اهل بیت(ع) این مقامات را برای مستعدّین از پیروان خویش نیز می خواسته اند.و این نیز به نوبه خود حکایت از دو امر می کند.یکی آنکه ، سلوک و وصول به این مقامات ، مخصوص به ایشان نبوده و ایشان همه را لایق و مستعد وصول به این مقامات می دیده اند.دیگر آنکه ، معلوم می شود که مکتب تصوّف و صوفیّه ریشه در کجا دارند و در دامان چه کسانی رشد یافته اند.نکته سوّم آنکه معلوم می شود در مکتب اهل بیت(ع) فقط فقه و فروع دین و به عبارت دیگر فقط شریعت مطرح نبوده است.بلکه عنصر اصلی در مکتب دینی اهل بیت(ع) را «طریقت» و «سلوک» و «مراتب و مقامات فناء» تشکیل می هد. 
             --------------------------------------------------------
1.مناجات شعبانیّه/حضرات اهل بیت(ع)

Monday, February 24, 2014

فناء فی الله - 11

«من حاربکم مشرک و من ردّ علیکم فی اسفل درک من الجحیم»(1)
(خطاب به اهل بیت«ع») : «کسی که با شما بجنگد مشرک است و کسی که شما را ردّ کند در پایین ترین درکات و طبقات دوزخ جای دارد.»
 آنچه از مفهوم شرک در قرآن دانسته می شود آن است که اگر کسی خدایی را در کنار خدای یگانه بپذیرد وعبادت کند مشرک است:«و اعبدوا الله و لا تشرکوا به شیئا»(2) ، «خدای را بندگی کنید و چیزی را شریک او قرار ندهید.»
اما در این فرازی که از زیارت جامعه کبیره نقل شد ، اهل بیت(ع) به شیعیان و دوستداران خود آموخته اند که مبارزه با آن ها و عدم پذیرش آن ها نیز شرک است و این جز با پذیرش حالت «فناء فی الله» و ثابت دانستن آن برای ایشان آن هم در مرتبه «فناء ذاتی» با هیچ حالت دیگری قابل توجیه نیست.زیرا تنها در حالت «فناء ذاتی فی الله» است که سالک واصل به آنچنان وحدت و یگانگیی با ذات اقدس الهی دست می یابد که جنگیدن با او منجر به جنگیدن با خدا و منجر به شرک می شود.
            ---------------------------------------------------------
1.زیارت جامعه کبیره
2.نساء/36 

فناء فی الله - 10

«حتّی لا یبقی ملک مقرّب و لا نبیّ مرسل .... الّا عرّفهم .... تمام نورکم»(1)
 
«تا آنکه هیچ فرشته مقرّب و پیامبر فرستاده شده ای باقی نماند ... مگر آنکه به آن ها بشناساند ... نور کامل و تمام شما را.»
 
 
 در این فراز از زیارت ، عبارت : «تمام نورکم» به معنای : «نور کامل و تمام شما» به مراتب عالم «فناء» اشاره دارد.زیرا وقتی از نور کامل و تمام سخن گفته می شود این بدان معناست که نورهای ناقص هم وجود دارد و این همان مراتب عالم نور است که منطبق بر مفهوم عوالم نوری است که این عوالم نوری همان حجاب های نوری و نورانی در مسیر سلوک الی الله هستند.از طرف دیگر ، مراتب این عوالم نوری منطبق بر مراتب عالم فناء است.زیرا حرکت در عوالم نوری حرکت به نحو فناء است و چون حرکت در این عوالم و مراتب در حقیقت حرکت در اسماء و صفات الهی است بنابراین تصوّر هر گونه حرکت دیگری به جز به نحو فناء ، مستلزم مادّی دانستن وجود حضرت باری تعالی و منجر به کفر است.
نکته ای که در این فراز از زیارت چشم نواز است این است که با به کارگیری عبارت : «عرّفهم» حرکت در مراتب نور توام و همراه با «معرفت» دانسته شده است و این بطور دقیق منطبق بر درک مکتب تصوّف از مراتب نوری عالم فناء است که این مراتب را منطبق بر مراتب  و مقامات و منازل «معرفت» نسبت به اسماء و صفات و ذات حضرت باری تعالی می داند.
و نکته آخر اینکه عبارت : «تمام نورکم» منطبق بر مفهوم «فناء ذاتی» در مکتب تصوف است که در آن ، سالک واصل با عبور از تمام حجاب های نوری به منبع نور که همان ذات الهی است واصل و در آن فانی می شود و ذات را به چشم ذات شهود می کند و می شناسد.
           ------------------------------------------------------------
1.زیارت جامعه کبیره

فناء فی الله - 9

«السّلام علی .... التّآمّین فی محبّة الله»(1)
 
(خطاب به اهل بیت «ع») : «سلام بر .... کسانی که در محبّت الهی کامل و تمام هستند.»
 
 
 در این فراز از زیارت ، اهل بیت(ع) به عنوان کسانی معرّفی شده اند که در محبّت نسبت به خداوند ، کامل و تمام هستند.این اشاره به کمال و تمامیّت در محبّت نشان می دهد که از دید اهل بیت(ع) محبّت دارای مراتبی صعودی است که هر چه بالاتر برویم بیشتر می شود تا جایی که کامل و تمام شود.از طرف دیگر می دانیم که قاعده فلسفی «اتّحاد عاقل و معقول» در زمینه محبّت هم صادق است.به این معنا که محبّ هر چه در مراتب صعودی محبّت بالاتر برود با محبوب خویش یگانگی پیدا می کند و به عبارت دیگر از وجود خود می کاهد و در وجود محبوب می افزاید و در او فانی می شود تا جایی که از هستی محبّ چیزی باقی نمی ماند و محبوب تمام وجود و هستی او را تسخیر می کند.بنابراین ، مراتب محبّت عبارت از همان مراتب فناء است و اگر این محبّت ، محبّت نسبت به ذات اقدس الهی باشد مراتب آن همان مراتب «فناء فی الله» خواهد بود.
حال اگر شما از کمال و تمامیّت محبّت نسبت به خداوند سخن بگویید در حقیقت از کمال و تمامیّت «فناء فی الله» سخن گفته اید.و مرتبه ای که مرتبه کمال و تمامیّت محبّت نسبت به خداوند باشد مرتبه «فناء ذاتی فی الله» است.پس اهل بیت(ع) در حقیقت ، از احراز مقام «فناء ذاتی فی الله» برای خود سخن به میان آورده اند.
                 -----------------------------------------------
1.زیارت جامعه کبیره

فناء فی الله - 8

قال رسول الله(ص) : «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»(1)
رسولخدا(ص) فرمود : «کسی که خود را بشناسد به تحقیق پروردگارش را شناخته است.»
 در این حدیث شریف ، رسولخدا(ص) معرفت و عرفان شخص را نسبت به خویش همان معرفت و عرفان او نسبت به پروردگارش می داند و به عبارت دیگر ، مراتب معرفت و عرفان شخص را نسبت به خویش منطبق بر مراتب معرفت و عرفان او نسبت به پروردگارش می داند.واین کاملا افاده معنای «فناء فی الله» را می کند.زیرا وقتی که این مراتب بر هم منطبق باشند نشان از آن دارند که شخص سالک در عین حالی که مشغول سلوک در وجود خویش و کسب معرفت نسبت به خویش است در همان حال مشغول سلوک در مراتب وجودی پروردگار خویش و کسب معرفت نسبت به او است.و این ازسلوک سالک درمراتب وجودی پروردگارش حکایت می کند. حال ، این سلوک یا به نحو تباین است یا به نحو فناء.یعنی یا سالک موجودی جدا از خدا است و دارد در مراتب وجودی خدای خود سلوک می کند یا این سلوک به نحوی است که هر چه سالک به پیش می رود هستی مجازی خود را که فکر می کرد به نحو استقلالی واجد آن است از دست می دهد و به تدریج در مراتب وجودی پروردگار خود فانی و نیست می شود و خود و تمام موجودات عالم را عین ربط و نیاز به پروردگار می بیند.سلوک به نحو تباین که شرک محض است.زیرا در ذات اقدس الهی دوئیّتی متصور نیست.پس فقط سلوک به نحو «فناء» باقی می ماند.   
                 --------------------------------------------------
1.بحارالانوار/ج2/ص32

Sunday, February 23, 2014

فناء فی الله - 7

«فمن کان یرجوا لقآء ربّه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربّه احدا»(1)
«کسی که امید به ملاقات پروردگارش می دارد باید کار شایسته کند و هیچکس را در عبادت پروردگارش شریک نگرداند.»
خدای تعالی در این آیه شریفه به صراحت از کسانی سخن می گوید که شوق لقای پروردگارشان  آن ها را بی تاب کرده است.به عبارت دیگر ، خود خدای تعالی از دسته ای از بندگانش که شوق لقای او را دارند سخن به میان آورده و روش آنان را پسندیده و به آن ها راهکار سلوک صحیح در مسیر بندگی را نشان می دهد تا آنان در سلوک خود موفّق باشند و به لقاء الله بار یابند.همانطور که می دانیم در میان فرقه ها و گروه های درون دینی اسلام ، تنها این صوفیّه هستند که مسئله ضرورت لقاء الله و ضرورت و جوب حرکت و سلوک در این مسیر را گوشزد کرده و می کنند و اساسا فقط این صوفیّه هستند که به این معانی باور دارند و دینداری آن ها حول این معانی و سلوک در راه رسیدن به این مرحله ؛ یعنی رسیدن به مقصد لقاء الله می چرخد.و گرنه متولّیان دین صوری و رایج در جامعه اصلا اعتقادی به لقاء الله و در حقیقت اعتقادی به مسمّای این دسته از آیات و روایات ندارند و حداکثر درکی که از این دسته از آیات و روایات دارند لقاء فیزیکی و جسمانی در جهان آخرت است که خود این اعتقاد ، عین شرک و بت پرستی است.
نکته ای که باید به آن اشاره کنیم این است که بر خلاف دیدگاه متولّیان دین صوری و رایج در جامعه ، این ملاقات ضرورتا در جهان آخرت انجام نمی شود و اصلا ملاقاتی فیزیکی و جسمانی و به نحو مباین به مباین نیست.بلکه به نحو فناء بنده در اسماء و صفات و ذات الهی است و در همین زندگی دنیوی هم قابل وصول است و هم وصولش از دیدگاه قرآن و اهل بیت(ع) واجب و ضروری است.
             ----------------------------------
1.کهف/110

Wednesday, February 19, 2014

فناء فی الله - 6

«فیا من توحّد بالعزّ و البقآء و قهر عباده بالموت و الفنآء»(1)
«ای کسی که در مقام عزّ و بقاء یگانه و تنها است ، و با مرگ و فناء بر بندگانش غلبه می کند و مسلّط می شود.»
پیش از این یکبار از این عبارت شریف برای اثبات کاربرد مفاهیم و اصطلاحات صوفیانه در کلام اهل بیت(ع) استفاده کردیم و گفتیم که صوفیه ، مفاهیم و اصطلاحات خود را از مکتب عرفانی اهل بیت رسول(ع) اخذ کرده اند.مانند فراز بالا از دعای شریف صباح ، که علی(ع) اصطلاح «فناء» را به کار برده اند.اینک می خواهیم به یک بحث معرفت شناسانه در باره آن بپردازیم.
فناء دو گونه است : اجباری ، اختیاری.به عبارت دیگر ، موجودات عالم هستی چه بخواهند و چه نخواهند مسافران راه فناء فی الله هستند.یعنی همه به سوی خدا بازگشت می کنند : «کلّ من علیها فان»(2) ، «هر موجود دارای شعوری فانی می شود.»
در جای دیگری در باره فناء اجباری چنین می فرماید :
«یا ایّها الانسان انّک کادح الی ربّک کدحا فملاقیه»(3) ، «ای انسان تو با تلاشی فراوان به سوی پروردگارت می روی و عاقبت او را ملاقات می کنی.»
در این آیه شریفه ، سخن از مومن و سالک الی الله نیست سخن از انسان است.سخن از نوع آدمی است.می فرماید همه انسان ها فارغ از مومن و کافر ، خدا را ملاقات خواهند کرد.این ملاقات به نحو فناء و در حال فناء خواهد بود.زیرا تصور ملاقات خداوند در هر شکلی و حالتی جز حالت فناء ، مستلزم این است که برای خدا مکانی تصور کنیم که این کفر محض است.آیات پس از این آیه به ما توضیح می دهند که گروهی از انسان ها با اسماء رحمت الهی ملاقات می کنند و در حقیقت در اسماء رحمت الهی فانی می شوند و گروهی با اسماء غضب الهی ملاقات می کنند و در حقیقت در اسماء غضب الهی فانی می شوند.یعنی انسان در هر مسیری که حرکت کند در هر حال با خداوند ملاقات می کند و فانی در او می شود.اگر با ایمان زندگی کند در اسماء رحمت فانی می شود و خدا را با تجلّیات رحیمیّه او ملاقات می کند و اگر بدون ایمان زندگی کند در اسماء غضب خدا فانی می شود و خدا را با تجلّیّات این اسماء ملاقات می کند :
«فامّا من اوتی کتابه بیمینه فسوف یحاسب حسابا یسیرا و ینقلب الی اهله مسرورا و امّا من اوتی کتابه ورآء ظهره فسوف یدعوا ثبورا و یصلی سعیرا»(4) ، «و اما کسی که نامه اش به دست راستش داده شود حساب آسانی را از سر خواهد گذراند.اما کسی که نامه اش از پشت سرش به او داده شود فریاد و ناله هلاکت سر خواهد داد و در آتش در انداخته می شود.»
پس این آیات بر فناء اجباری در اسماء الهیّه و ملاقات اجباری با خدا دلالت می کنند.اما برخی از آیات الهی قرآن بر فناء اختیاری دلالت می کنند.یعنی بیان می کنند که راه به سوی خدا - آنچنان که متولّیان دین صوری و رایج در جامعه می گویند - اختصاصی به اهل بیت(ع) ندارد و این راه به روی همگان باز است و مشتاقان لقاء الله و فناء فی الله را دعوت می کند تا دست به کار عمل و حرکت به سوی خدا شوند :
«فمن کان یرجوا لقآء ربّه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربّه احدا»(5) ، «پس کسی که به ملاقات پروردگارش امید می دارد باید دست به کار عمل شایسته زند و هیچکس را در عبادت پروردگارش شریک نگرداند.»
در این آیه شریفه ، فعل : «کان یرجوا» که به معنای : «امید می دارد» است به شکل استمراری به کار رفته است.یعنی امید به لقاء الله باید به صورت دایمی در دل شخص وجود داشته باشد که این مترادف با مفهوم «طلب» در مکتب تصوف است.در تصوف ، حال «طلب» فناء فی الله و لقاء حضرت الله به صورت دایمی و صادقانه در دل سالک الی الله وجود دارد و همین حال دایمی «طلب» است که سالک را به سوی فتح حالات و مقامات بالاتر می کشاند.
حرف صوفیّه همین است.صوفیّه می گویند حالا که هر انسانی خواهی نخواهی به سوی فناء اجباری فی الله و ملاقات اجباری با خدا در حرکت است و در این صورت نخواهد فهمید که پس از مرگ با کدام دسته از اسماء الهیّه ملاقات خواهد کرد پس بهتر است تا وقتی زنده است و فرصت باقی است دست به حرکت اختیاری و آگاهانه به سوی خدا بزند و با اختیار و از سر شوق به سوی مقامات فناء سلوک کند.در این صورت ، خدای کریم حتما و قطعا به او رحم خواهد کرد و او را به لقاء خود با فناء در اسماء رحیمیّه بار خواهد داد.
              ---------------------------------
1.دعای صباح/امام علی(ع)
2.رحمن/26
3.انشقاق/6
4.همان/7-12
5.کهف/110