Friday, February 24, 2012

ملکوتیان پشمینه پوش(اثبات اولین حلقه پیوند و اتصال صوفیه به قرآن و اهل بیت)

حلقه های پیوند و اتصال صوفیه به قرآن و اهل بیت (ع) : 1. پشمینه پوشی
                                                   ملکوتیان پشمینه پوش

                                                                     علیرضا عرب

یکى از مواردى که مخالفان تصوف به عنوان بدعت صوفیه از آن یاد مى‏ کنند، مسئله پشمینه پوشى صوفیه در مقاطعى از تاریخ است. گفته مى ‏شود شاید واژه صوفى مشتق از ریشه صوف (پشم) بوده، وصوفیه به همین دلیل به این نام مشهور شده باشند. ما فارق از اینکه این نظریه درست باشد یا نه مى ‏خواهیم با گلگشتى در روایات اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‏ السلام این مسئله را روشن کنیم، که آیا صوفیه با پشمینه پوشی خویش در دین بدعت نهاده اند، یا مخالفان تصوف بدون بررسى اصولى و منطقى و روشمند آیات و روایات و تاریخ اسلام، چنین آراى سستى راعلیه تصوف صادر مى‏ کنند؟ و اینکه آیا مى‏ توان از پشمینه پوشى به عنوان یکى از حلقه‏ هاى پیوند و اتصال صوفیه به اهل بیت علیهم ‏السلام یاد کرد؟

لازم به ذکر است که در این زمینه روایات زیادى در دست داریم که به جهت رعایت اختصار تعدادى ازآن‏ها را با هم بررسى مى‏ کنیم. سعى کرده ‏ایم روایاتى را در این‏جا بیاوریم که آقاى محمدى رى شهرى به عنوان یک مجتهد معاصرو صاحب اجازه نقل روایت صحت اسناد آن‏ها را بررسى و آن‏ها را در کتاب «میزان الحکمة» نقل کرده است. بنابراین صحت سندیت این روایاتى را که نقل خواهیم کرد سه قبضه کرده‏ ایم:
اول آن‏که صاحب کتاب مرجع مثلاً مرحوم کلینى – به عنوان یک کارشناس و صاحب نظر قدیمی اسناد آن‏ها را بررسى و در کتاب «کافى» آن‏ها را نقل کرده است. دوم آن‏که آقاى محمدى رى شهرى هم اسناد آن‏ها را بررسى و مثلاً از کتاب «کافى» اخذ و درکتاب خود: «میزان الحکمه» نقل کرده است. و سوم آن‏که اینجانب هم درآن‏ها تحقیق وپژوهش کرده ام. پس این روایات کاملاً معتبروازنظر صحت سندیت کاملاً بدون اشکال هستند.

در این روایات، رسول اکرم صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله ‏وسلم و ائمه اطهار علیهم‏ السلام «پشمینه پوش» ، و پشمینه پوشى «سنت» آن‏ها معرفى شده است. در این روایات از پشمینه پوشى اهل بیت علیهم ‏السلام گاه با واژه «صوف» و گاهى نیز با واژه‏ هاى «غلیظ» (پارچه زبر و آزار دهنده)، «خشن» (پارچه زبر و آزاردهنده)، «صفیق» (زبر و ضخیم) و«مسح» (پلاس، گونى: که هر دو مویین و مثل پشم، زبر و آزار دهنده‏ اند) یاد شده است. یعنى گاهى با واژه‏«صوف» به نوع پارچه ‏ها و گاهى در حوزه فلسفه پشمینه پوشى با واژه‏هاى «غلیظ»، «خشن» و«صفیق» به صفت آن پارچه‏ ها که خراش دهندگى پوست وریاضت دهندگى تن وجان است اشاره شده است .



پشمینه پوشى، سنت انبیاى الهى:



در این قسمت به بررسى روایاتى خواهیم پرداخت که ثابت مى‏ کند پشمینه پوشى سنت انبیاى الهى ؛از جمله رسول اکرم صلى‏ الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم بوده است. روایات این قسمت به دو دسته تقسیم مى ‏شوند:

الف. توصیف پیامبران به پشمینه پوشى

ب. تأکید رسول اکرم صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم به پوشیدن لباس پشمى.



الف. توصیف پیامبران به پشمینه پوشى



1. على علیه ‏السلام: « ولقد دخل موسى بن عمران و معه اخوه هارون على فرعون و علیهما مدارع الصوف وبایدیهما العصى فشرطا له -ان اسلم- بقاء ملکه و دوام عزه. فقال: "الا تعجبون من هذین یشرطان لى دوام العز و بقاء الملک و هما بما ترون من حال الفقر و الذل. فهلاالقى علیهما اساورة من ذهب؟ " اعظاما للذهب و جمعه و احتقارا للصوف و لبسه.» (1)



«موسى بن عمران و برادرش هارون بر فرعون وارد شدند در حالى که جامه‏ هایى پشمین بر تن وعصایى در دست داشتندبا وى شرط کردند -که اگر تسلیم شود- حکومتش باقى بماند، و عزتش تدوام یابد.او (به اطرافیانش) گفت: "آیا از این دو نفر شگفت زده نمى‏ شوید که با این حال فقر و خوارى‏اى که از آن‏هامى‏ بینید براى من دوام عزت و بقاى حکومت را مشروط مى‏ کنند؟ (اگر راست مى‏ گویند) پس چرادستبندهاى زرین بر دست ندارند؟"

(فرعون این را گفت) تا به طلا و زر و جمع آورى آن اهمیت داده و پشم و پشمینه پوشى را خوار وپست شمرده باشد.»



چند نکته در این فرمایش علوى برجسته مى ‏نماید:

الف. حضرت براى بیان پشمینه پوشى یکى از انبیاى اولوالعزم الهى، و خلیفه و جانشینش (گرچه این جانشینى تحقق نیافت) از واژه «مدارع» با ریشه لغوى «درع» استفاده کرده ‏اند. «درع» هم به معناى «زیرپوش» استعمال شده است، و هم به معناى «زره و لباس رزم» که قابل تأمل است. زیرا آن گونه که ازروایات استفاده مى‏ شود، رسول اکرم صلى‏ الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم و ائمه اطهار علیهم ‏السلام -به جز مواردى- جامه ‏هاى پشمین را درزیر لباس‏ هاى خویش بر تن مى ‏کرده ‏اند و قصد شان از این کار ریاضت کشیدن و «جهاد با نفس» بوده است. در حقیقت، جامه ‏هاى پشمین «زره ‏ها» و «لباس ‏هاى رزم» ایشان در میدان جهاد با نفس بوده است.

ب. حضرت در عبادت آخر از فرمایش خویش خوار و پست شمردن«جامه پشمین» و «سنت پشمینه پوشى» را از اخلاق فراعنه معرفى مى ‏نمایند. فرعون اعظم و درونى هرانسانى نفس او است که آن فراعنه نامى هم اسیر همین فرعون بوده ‏اند. پس از نظر حضرت على علیه‏ السلام ایراداتى که به این سنت الهى وارد مى‏ شود، ایراداتى نفسانى بوده و منشأ عقلانى ندارند. در حقیقت فرمایش حضرت ناظر بر این نکته عمیق است که پست شمارندگان پشمینه پوشى و شبهه افکنان که خود تحمل ریاضت‏ هاى شاق از جمله پوشیدن لباس ‏هاى زبر و آزار دهنده را نداشته و ندارند در یک فرا فکنى آشکار دست به توجیه اسارت خویش در دستان پر قدرت نفس اماره زده و از بنیان با پشمینه پوشى مخالفت کرده و آن را غیر شرعى معرفى مى‏ کنند.

ج. حضرت با بیان عبارت: «اعظاما للذهب و جمعه و احتقارا للصوف و لبسه.» سنت پشمینه پوشى را تأیید، و تأکید مى ‏فرمایند که این سنت در تقابل کامل با دنیاگرایى و پول پرستى قرار دارد و راهى براى مبارزه با آن است، و اسیران دنیا این سنت الهى را به باد تمسخر گرفته وپشمینه پوشان راخوار و حقیر مى‏ شمارند.



2. على علیه‏ السلام: « وان شئت قلت فى عیسى بن مریم علیهما ‏السلام فلقد کان یتوسد الحجر و "یلبس الخشن."» (2)



« و اگر بخواهی عیسی بن مریم (ع) را برایت توصیف می کنم که سنگ را بالش ، و لباس زبر وآزار دهنده به تن می کرد.»



نکته عمیق موجود در فرمایش علوى آن است که ایشان براى بیان پشمینه پوشى حضرت مسیح علیه‏ السلام ازفعل ماضى استمرارى استفاده کرده ‏اند که افاده استمرار داشته و پشمینه پوشى را «سنت انبیاء» مى‏ شناساند.



3. على علیه ‏السلام: «البسوا الثیاب من القطن. فإنه لباس رسول اللّه‏ و لباسنا. و لم "یکن یلبس الصوف و الشعر" إلامن علة.» (3)



«جامه ‏هاى پنبه‏ اى بپوشید که لباس رسول خدا و لباس ما است. رسول خدا "جامه پشمین و مویین" به تن نمى‏ کرد مگر بنا به انگیزه ‏اى.»



براى یک پیامبر بزرگ الهى چه انگیزه‏اى بالاتر و برتر از جهاد با نفس و تعلیم راه‏ هاى آن به پیروانش مى ‏باشد؟ همان گونه که در روایات دیگر خواهیم دید رسول اکرم صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله ‏وسلم و ائمه اطهار علیهم‏ السلام به عده‏ اى پوشیدن «لباس پشمین» و به عده ‏اى دیگر پوشیدن لباس پنبه ‏اى و لطیف را توصیه مى‏ کرده ‏اند. دلیل آن هم روشن است. زیرا بر اساس فرمایش نبوى، پیامبران و به تبع آنان ائمه و اولیاى الهى مأمورند تا به اندازه تحمل و به قدر عقل‏ هاى مردم با آ نان سخن گویند. در کریمه الهى هم چنین آمده است: «و لانکلف نفسا إلا وسعها» (انعام/ 152) «ما هیچکس را مگر به قدر توانش تکلیف نمى‏ کنیم.» بنابراین ایشان به کسانى که تحمل سلوک الى اللّه‏ را نداشته و به رعایت احکامى از شریعت اکتفا کرده بوده اند دستورات سخت و شاق از جمله پشمینه پوشى نمى‏ داده اند، و خود نیز -چنان که خواهیم دید- به هر دو دستورعمل مى‏ کرده ‏اند. به این ترتیب که براى رعایت حال عوام، لباس نرم و لطیف و براى همراهى و همدردى با خواص، در زیر آن لباس لطیف، «لباس پشمین و مویین» و زبر و خشن به تن مى ‏کرده ‏اند.



ب. تأکید رسول اکرم صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله ‏وسلم به رعایت «سنت پشمینه پوشى»



در این قسمت به بررسى روایاتى خواهیم پرداخت که به ما مى‏ گویند پشمینه پوشى سنت رسول اکرم صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله ‏وسلم بوده است:



4. رسول اللّه‏ صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله‏ وسلم: «إنى "ألبس الغلیظ" و أجلس على الارض و... فمن رغب عن سنتى فلیس منى.» (4)



«جز این نیست که من "لباس زبر و ضخیم و آزار دهنده" به تن مى‏ کنم و روى زمین مى‏ نشینم و... پس هرکس که از سنت‏ هاى من سر پیچى کند از من نیست.»

پرواضح است که مقصود از لباس «غلیظ و زبر و ضخیم و آزار دهنده» فقط مى ‏تواند لباس ‏هاى «پشمین ومویین» باشد.در زمینه لباس‏ هاى مویین مانند: جل و گونى و پلاس، باید عرض کنم که آن‏ها نیز چون مانند لباس‏ هاى پشمى، زبر و آزار دهنده ‏اند در حکم همان لباس ‏هاى پشمى هستند. در روایت شماره 3 هم دیدیم حضرت على علیه‏ السلام در توصیف جنس لباس رسول اکرم صلى‏ الله‏ علیه ‏و‏آله‏ وسلم، واژه «الشعر» را با حرف ربط واو به واژه«الصوف» مربوط کردند تا لباس ‏هاى «مویین» در حکم لباس ‏هاى «پشمین» در آیند. بنابراین وقتى از«پشمینه پوشى» سخن به میان مى ‏آید، اعم از پوشیدن لباس ‏هاى پشمین و مویین خواهد بود.نکته دیگر آن‏که در همان عبارت یاد شده از روایات شماره 3، على علیه ‏السلام از فعل ماضى استمرارى منفى استفاده مى‏ کنند که چون پس از آن، حرف استثناى «الا» را هم به کار مى‏ برند از تضارب این دو منفى،معنى مثبتى حاصل مى ‏شود و آن این است که «پشمینه پوشى» سنت رسول اکرم صلى‏ الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم بوده است. درحقیقت وقتى مى ‏فرمایند: «و نمى ‏پوشید لباس پشمین و مویین را مگر بنا به انگیزه‏ اى.» اگر "لم" و "الا" را در هم ضرب و از جمله حذف کنید بدون آن‏که خللى در ارکان جمله وارد گردد، معناى آن این مى ‏شود: «و بنا به انگیزه ‏اى لباس پشمین و مویین مى‏ پوشید.» و فعل «کان یلبس» (مى ‏پوشید) ماضى استمرارى بوده و افاده تدوام فعل، و "سنت بودن" آن عمل را مى‏ کند. به عبارت دیگر، حضرت على علیه‏ السلام «پشمینه پوشى» را سنت رسول اکرم صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم معرفى مى ‏فرمایند. در روایات دیگر نیز خواهیم دید که ائمه اطهار علیهم ‏السلام براى بیان «پشمینه پوشى» اجداد مطهر خویش، از افعال استمراری که بیانگر سنت و تداوم عمل است استفاده کرده اند که صحت استدلال ما را تثبیت مى ‏کند. در عین حال عبارت آخر از همین روایات شماره 4 نیز مؤید استدلال ما است. زیرا در آخر این روایت، رسول اکرم صلى‏ الله ‏علیه ‏و‏آله ‏وسلم پوشیدن «لباس غلیظ» را - که على علیه ‏السلام جنس آن را از "صوف(پشم)" و"شعر(مو)" اعلام کردند- به طور رسمى "سنت خویش" بیان فرمودند. درست به دلیل همین تأکید رسول اکرم صلى‏ الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم بر "سنت بودن" پشمینه پوشى بوده است که عده ‏اى به پشمینه پوشى روى آوردند، و چون حقیقت آن را در نیافته بودند، پس از رحلت حضرتش زیربار ولایت ائمه اطهار علیهم‏ السلام نرفته و مورد مذمت ایشان واقع، و به "صوفیه جهله" -در برابر "صوفیه حقه"که مریدان و مطیعان ائمه بوده ‏اند- شهرت یافتند.



5. رسول اللّه‏ صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله‏ وسلم « یااباذر "إلبس الخشن من اللباس" و "الصفیق من الثیاب" لئلا یجد الفخر فیک مسلکا.» (5)



« اى ابوذر "لباس زبر و آزار دهنده" و "جامه ضخیم و خشن" بر تن کن تا (صفت زشت) فخر و غرور به درون تو راهى نیابد.»



همان طور که ملاحظه مى‏ شود رسول اکرم صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله‏ وسلم به ابوذر دستور پشمینه پوشى مى‏ دهند و فلسفه آن را تهذیب نفس از صفات ناپسندى همچون غرور معرفى مى کنند. در این رابطه باید عرض کنم روایاتى که به ظاهر در ذم «پشمینه پوشى» مى ‏باشند، در همین چارچوب قابل بررسى مى ‏باشند. به این معنا که با دقت در مفاد این روایات، این مطلب به سهولت روشن مى ‏شود که آن چه مورد ذم و توبیخ اهل بیت علیهم‏ السلام قرار داشته، نه پشمینه پوشى، نه اصل تصوف و نه صوفیه حقه، که صوفى نمایان جاهلى بوده ‏اند که پشمینه پوشى را وسیله ‏اى براى تفاخر و فضل فروشى بر دیگران قرار داده بوده‏ اند، نه آنچنان که مورد نظر و سنت اهل بیت علیهم‏ السلام بوده، وسیله ‏اى براى ریاضت کشیدن و تهذیب نفس. این معنابا تأمل در روایات بعدى آشکار مى ‏شود:



6. رسول اللّه‏ صلى‏ الله‏ علیه ‏و‏آله‏ وسلم: « یا اباذر یکون فى آخر الزمان قوم یلبسون الصوف فى صیفهم و شتائهم یرون أن لهم الفضل بذلک على غیرهم. اؤلئک یلعنهم أهل السماوات و الارض.» (6)



«اى ابوذر، گروهى از مردم آخر الزمان هستند که در تابستان و زمستان، لباس پشمین مى‏ پوشند و به این واسطه خود را برتر از دیگران مى‏ بینند. اینان کسانى هستند که اهل آسمان و زمین لعنتشان مى‏ کنند.»



با کمى تأمّل مى‏ توان به راحتى دریافت، که آن چه عامل لعنت بر این گروه است نه پشمینه پوشى که فضل فروشى بر دیگران است.درباره ترکیب "آخر الزمان" نیز باید عرض کنم که این ترکیب بر خلاف آن چه بعضى مى‏ پندارند بارعددى و زمانى ندارد. یعنى بر قسمت معینى از تاریخ، که عبارت از پایان آن باشد دلالت نمى‏ کند. بلکه به معناى دوره‏ اى تاریخى است که "امت آخر" که صاحب آخرین دین و شریعت مى‏ باشند آغاز کننده و به پایان رساننده آن هستند. این معنا از همین روایات هم به دست مى‏ آید. زیرا "صوفیه جهله" از همان عصراهل بیت علیهم ‏السلام نشو و نما کردند. چنان که در روایات بعدى خواهیم دید.

اما درباره این که پشمینه پوشى عامل جلب لعنت الهى نبوده، و این صفات رذیله‏ اند که لعنت الهى راجلب مى‏ کنند، روایت بعدى بسیار گویا است. در این روایت، رسول اکرم صلى‏ الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم «پشمینه پوشى» رایکى از عوامل بیرون راندن صفت رذیله "کبر" از قلب مى‏ شمارند. و به این ترتیب، این مطلب روشن مى‏ شود، که اگر "صوفیه جهله" ملعون شده اند، به آن دلیل بوده است که فلسفه پشمینه پوشى را در نیافته بوده ‏اند، و به همین دلیل، پشمینه پوشى قلب آنان را تطهیر نکرد:



7. رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله‏ وسلم «من "لبس الصوف" و انتعل المخصوف و رکب حماره و حلب شاته و أکل معه عیاله فقد نحى اللّه‏ عنه اکبر...» (7)



«هر که "لباس پشمى" بپوشد، و کفش وصله دار به پا کند، و بر الاغش بنشیند، و گوسپندش را خود بدوشد، و به همراه خانواده‏اش غذا بخورد، حتما خدا صفت کبر را از او دور کرده است...»



8. عقبة بن علقمة مى‏گوید: «دخلت على أمیر المؤمنین فإذا بین یدیه لبن حامض قد آذانى حموضته وکسر یابسة. قلت: یا أمیر المؤمنین أتأکل مثل هذا؟ فقال لى: یا أباالجنود أدرکت رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله‏ وسلم یأکل أیبس من هذا و "یلبس أخشن" من هذا. فإن لم أخذ بما أخذ به رسول اللّه‏ خفت أن لا الحق به.» (8)



«بر أمیر المؤمنین وارد شدم در حالى که در برابرش دوغ ترشى- که بوى ترشى آن آزارم مى‏ داد- و چند تکه نان بود. گفتم: اى امیرمؤمنان آیا چنین غذایى تناول مى‏ کنى؟ به من گفت: اى ابوالجنود جز این نیست که من رسول خدا صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله‏ وسلم را چنین یافتم که غذایى خشک تر و "لباسى زبرتر و آزار دهنده‏ تر" از این مى ‏پوشید. اگر آن چنان که رسول خدا صلى‏ الله ‏علیه ‏و‏آله ‏وسلم عمل مى‏ کرد عمل نکنم مى ‏ترسم پس از مرگ به او ملحق نشوم.»



ملاحظه مى ‏شود که این فرمایش علوى، نظریه ما را مبنى بر این که «پشمینه پوشى» سنت رسول اکرم صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم و به تبع ایشان سنت خود على علیه ‏السلام نیز بوده است تثبیت مى‏ کند.

.

همه ائمه اطهار علیهم ‏السلام «پشمینه پوش» بوده‏ اند



حال به نقل روایاتى خواهیم پرداخت، که ثابت مى‏ کنند در امتداد سنت پشمینه پوشى رسول اکرم صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله‏ وسلم و على علیه‏ السلام، سایر ائمه اطهار علیهم‏ السلام نیز، «پشمینه پوش» بوده ‏اند. در خلال این روایات، بر«پشمینه پوشى» على علیه ‏السلام نیز چند بار تأکید مى‏ شود:



9. امام صادق علیه‏ السلام: « خطب على الناس و علیه "ازار کرباس غلیظ مرقوع بصوف". فقیل له فى ذلک فقال:یخشع القلب و یقتدى به المؤمن.» (9)



«على براى مردم خطبه مى ‏خواند در حالى که "جامه‏ اى از جنس کرباس زبر و آزار دهنده" بر تن داشت،که با "تکه پارچه‏ هایى پشمین" وصله خورده بود. از او درباره علت به تن کردن چنان جامه‏ اى سؤال شد.او گفت: (این جامه) قلب را خاشع مى‏کند، و مؤمن (با اقتدا به من) اقدام به پوشیدن آن مى ‏کند.»



این فرمایش علوى نیز، حداقل حاوى دو نکته عمیق است:

الف. نخست، فلسفه "پشمینه پوشى" را مطرح مى ‏فرمایند که پشمینه پوشى باعث خاشع شدن قلب مى ‏شود. با یک تورق ساده در کلام اللّه‏ مجید، مى‏ توانیم به جایگاه و ارزش و نقش قلب خاشع در عروج دادن مومنان به مقامات عالیه الهى و انسانى، و از آن طریق، به جایگاه و ارزش و نقش پشمینه پوشى که عامل ایجاد خشوع در قلب است پى ببریم. از جمله: «ألم یأن للذین آمنوا أن تخشع قلوبهم لذکر اللّه‏ و ما نزل من الحق...»(10) خداى تعالى خشوع را زمینه ساز آمادگى قلب براى ذاکر شدن به ذکرى معرفى مى‏ کند که در لسان ائمه اطهار علیهم‏ السلام به نامى منسوب به خویش، "ذکر قلبى" نامیده شده است. مرحوم آقای خمینى درباره اهمیت "ذکر قلبى" چنین نوشته‏ است:



« و در آیات شریفه کتاب کریم نیزبسیار از آن مدح شده گرچه غالب آن‏ها منزل بر "ذکر قلبى" یا ذکر با روح است.»(11) و یا: « بالجمله حقیقت ذکر و تذکر، "ذکر قلبى" است و ذکر لسانى بدون آن "بى مغز و ازدرجه اعتبار به کلى ساقط" است. چنان چه در احادیث شریفه، به این معنى بسیار اشاره شده.»(12)



 "ذکر قلبى" سنت بندگى انبیا و ائمه اطهار علیهم ‏السلام بوده و از طریق آن بزرگواران به صوفیه تعلیم شده، و اینک منحصرا در اختیار صوفیه است، تا در عصر غیبت، سنت بندگی آن خاندان مکرم تعطیل نشود. در عین حال، کلام آقای خمینى در کتاب آداب الصلوة که ذکر لسانى را بدون "ذکر قلبى" بى مغز و از درجه اعتبار به کلى ساقط مى ‏داند، و این را نظریه ائمه اطهار علیهم ‏السلام و مستند به روایات معرفى مى ‏کند - چنان که ما نیز در مقاله مستقلى به آن خواهیم پرداخت - در حقیقت، هشداربه کسانى است که با رد "طریقت تصوف" و رد "صوفیه" که امانت داران امانت الهى "ذکر قلبى" اند، به رویه ائمه اطهار علیهم ‏السلام پشت کرده و به ذکر لسانى و شریعت تنها بسنده کرده‏ اند.

حال این مطلب قابل توجه است که از طرفى طبق فرمایش علوى، «پشمینه پوشى» باعث خاشع شدن قلب شده، و از طرف دیگر، طبق بیان کریمه الهى یاد شده، قلب خاشع آماده ذکر الهی می شود.باز از طرفی صوفیه به تبعیت از اهل بیت علیه ‏السلام تنها «پشمینه پوشان» تاریخ اسلام وتشیع بوده، و از طرف دیگر، تنها کسانى بوده ‏اند که "سنت ذکرى" آن بزرگواران را -که اشتغال به "ذکرقلبى" بوده- از آنان اخذ کرده ‏اند. با جمع میان این چهار طرف، روشن مى‏ شود که "صوفیه حقه"، همان"مؤمنان" فرمایش علوى: «و یقتدى به المؤمن» هستند. زیرا هم سنت ظاهرى «پشمینه پوشى» را از اهل بیت علیهم ‏السلام اخذ کرده ‏اند، تا قلب هایشان خاشع شود، و هم این قلب ‏هاى خاشع شده آن آمادگى مورد نظرکریمه الهى یاد شده را آن گونه یافته بوده‏ اند که اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‏ السلام، آن سنت باطنى "ذکرقلبى" را هم در قلب هایشان به امانت گذارند. آیات و روایات دیگرى هم براى شرح و بسط این مطلب موجود است که به جهت رعایت اختصار، از بررسى آن‏ ها خوددارى مى ‏کنیم.



10. امام على علیه ‏السلام: «علیکم "بالصفیق من الثیاب". فإن من رق ثوبه، رق دینه.»(13)



«پوشیدن "جامه‏ هاى ضخیم و زبر و خشن" بر شما لازم است. زیرا کسى که جامه نرم و لطیف بر تن کند، دینش سبک و کم ارزش مى ‏شود.»



"صفیق" به پارچه ‏هاى ضخیم و زبر و خشن اطلاق مى ‏شود که منحصرا دلالت بر پارچه‏ هاى "پشمى ومویى" مى‏ کند. بنابراین، امر حضرت به پوشیدن جامه ‏هاى زبر و ضخیم، در حقیقت، امر به «پشمینه پوشى» است.



11. احمد بن محمد بن ابى نصر روایت کرده است که حضرت رضا علیه‏ السلام از من پرسید: «ما تقول فى"اللباس الخشن"؟ قلت: بلغنى أن الحسن "کان یلبس".»(14)



«نظرت درباره (پوشیدن) "لباس زبر و آزار دهنده" چیست؟ من گفتم: به من خبر رسیده است که حسن (بن على علیه‏ السلام) مى ‏پوشیده است.»



نکته مهم در این روایت، عدم اعتراض امام علیه‏ السلام به استفاده احمد بن محمد از فعل ماضى استمرارى است، که همان طور که پیش از این گفتیم، افاده استمرار در عمل و افاده "سنت" مى ‏کند. یعنى «پشمینه پوشى»، سنت حضرت حسن بن على علیه‏ السلام هم بوده است. نکته دیگر آن که امام علیه ‏السلام، با این پرسش، و باپاسخى که مى‏ گیرد به آن جمع و تمام تاریخ آینده مى‏ فهماند که «پشمینه پوشى» سنت ما اهل بیت، و«پشمینه پوشان»، مریدان و شاگردان ما هستند.



12. امام صادق علیه ‏السلام: «اذا هبطتم وادى مکة فالبسوا خلقان ثیابکم، أو سمل ثیابکم، أو "خشن ثیابکم".فإنه لن یهبط وادى مکة أحد لیس فى قلبه شى‏ء من الکبر إلا غفر اللّه‏ له.»(15)



«وقتى وارد سرزمین مکه مى ‏شوید، جامه‏ هاى "فرسوده" یا "کهنه" یا "زبر و آزار دهنده" خود را بر تن کنید.زیراهرگز کسى با قلبى عارى از"کبر" واردمکه نمى ‏شود، مگر آن که خدا وى را مى ‏آمرزد.»



در این روایت هم حضرت صادق علیه ‏السلام «پشمینه پوشى» را به عنوان راهى براى بیرون راندن صفت وحشتناک "کبر" معرفى مى ‏فرمایند.



13. روایتى نیز از برخورد امام صادق علیه ‏السلام با سفیان ثورى در دست است، که به دلیل آن که طولانى است از آوردن و شرح و بررسى آن معذوریم. اما خلاصه مفاد آن این است که «پشمینه پوشى»، سنت اهل بیت علیهم‏ السلام بوده، و امام صادق علیه‏ السلام نیز از "جامه پشمین" در زیر لباس خود، و به عنوان لباس زیر، استفاده مى ‏کرده است.(16)



14. امام رضا علیه‏ السلام: «و اللّه‏ لئن صرت الى هذا الامر، لاکلن الخبیث بعد الطیب، و لالبسن الخشن بعداللین، و لاتعبن بعد الدعة.»(17)



«سوگند به خدا که اگر به ولایتعهدى منصوب شوم قطعا از آن پس به جاى غذاى دلپذیر غذاى نامطبوع خواهم خورد، و به جاى لباس نرم و لطیف، لباس زبر و آزار دهنده خواهم پوشید، و به جاى آسایش وراحتى، خود را به زحمت و رنج خواهم افکند.»



البته با بررسى زندگى حضرت و روایاتى که درباره ایشان به دست ما رسیده - و ما تعدادى از آنها را نقل خواهیم کرد - روشن مى ‏شود که حضرت همواره و در طول عمر پربرکت خویش، «پشمینه پوش» بوده ‏اند، و پس از تحقق ولایتعهدى و به تأسى از  جد امجد خویش، یعنى على علیه‏ السلام و به عنوان یک رجل حکومتى آن را آشکار کرده ‏اند تا همچون على علیه ‏السلام الگویى از ساده زیستى یک "حاکم مسلمان" براى تمام مدعیان تشکیل حکومت در طول تاریخ باشند. و درست به همین دلیل است که همانگونه که خواهیم دید، حضرت مهدى (عج) هم که به قصد تشکیل حکومتى الهى و عدالت گستر قیام خواهند کرد، بر اساس سنت اجداد طاهرین خویش، «پشمینه پوش» خواهند آمد. اما این که چرا حضرت رضا علیه ‏السلام تا پیش از ولایتعهدى، «پشمینه پوشى» خود را آشکار نفرموده بوده، خود در روایتى دیگرچنین تحلیل فرموده‏ اند:



15. «إن أهل الضعف من موالى یحبون أن أجلس على اللبود و "ألبس الخشن" و لیس یتحمل الزمان ذلک.»(18)



«دوستداران بى بضاعت من خیلى دلشان مى ‏خواهد که من بر نمد بنشینم، و "لباس زبر و آزار دهنده" برتن کنم، در حالى که زمانه ما تحمل پذیرش آن را ندارد.»



و بدین گونه،عدم تحمل زمانه و روزگار عصر خویش را به عنوان دلیل آشکار نکردن «پشمینه پوشى» خود مطرح مى‏ کنند، و نه آن که پیش از انتصاب به ولایتعهدى، «پشمینه پوش» نبوده ‏اند. زیرا در روایتى که اینک مى ‏آوریم مشخص مى ‏شود که ایشان به شیوه جد خویش، امام صادق علیه ‏السلام -همان گونه که ازروایت مربوط به برخورد ایشان با سفیان ثورى معلوم مى ‏شود- به صورت پنهانى اقدام به پوشیدن"لباس پشمین" مى‏ کرده ‏اند:



16. ابوعباد روایت کرده است: «کان جلوس الرضا علیه‏ السلام فى الصیف على حصیر، و فى الشتاء على مسح،و "لبسه الغلیظ من الثیاب"، حتى إذا برز للناس تزین لهم.»(19)



«امام رضا در تابستان بر بوریا، و در زمستان بر پلاس مى‏ نشست، و جامه‏ هاى زبر و آزار دهنده مى‏ پوشید.اما به هنگام ظاهر شدن در میان مردم، خود را براى آنان مى ‏آراست.»



17. کامل بن ابراهیم روایت کرده است: «دخلت على سیدى أبى محمد علیه‏ السلام نظرت الى ثیاب بیاض ناعمة علیه. فقلت فى نفسى: ولى الله و حجته یلبس الناعم من الثیاب و یأمرنا -نحن- بمواساة الاخوان وینهانا عن لبس مثله. فقال متبسما: یا کامل -و حسر على ذراعیه- فإذا "مسح أسود خشن على جلده.فقال: هذالله‏ و هذا لکم.»(20)



«بر سرور خویش، حضرت رضا علیه‏ السلام وارد شدم و جامه سپید و لطیفى بر تن او دیدم. در دل با خود گفتم:ولى و حجت خدا جامه لطیف مى ‏پوشد، در حالى که به همه ما امر مى‏ کند که با برادران ایمانى به مواسات رفتار کنیم، و ما را از پوشیدن چنین جامه هایى منع مى‏ کند. امام در حالى که لبخندى بر لب داشت و آستین هایش را بالا مى‏ زد فرمود: اى کامل (نگاه کن). (دیدم زیر آن لباس لطیف) پلاس سیاه وزبر و آزار دهنده ‏اى بر پوست بدن دارد. فرمود: این (لباس زیرین) را براى خدا و این (لباس رویین) را براى شماپوشیده ‏ام.»



نکات عمیق زیادى در این روایت شریف نهفته است، که تفکر و تأمل در آن را به عاقلان و پژوهشگران بى غرض وامى‏ گذارم و تنها به بیان این نکته مى ‏پردازم که امام علیه‏ السلام با بیان عبارت: «هذا لله‏ و هذا لکم.» باز بر این مطلب تأکید مى ‏فرمایند که پنهان کردن «پشمینه پوشى» به خاطر رعایت حال اهل شریعتى است که از دین به احکام ظاهرى آن اکتفا کرده، و تحمل پذیرش احوال و احکام باطنى ایشان را نداشته و ندارند. چنانچه تمام مخالفت هایى که با "تصوف حقه" مى‏ شود، از همین اختلاف در ظرفیت‏ ها ریشه مى‏ گیرد. در روایت بعدى نیز بر این نکته عمیق تأکید شده است:



18. «روى أن الرضا علیه ‏السلام لبس الخز فوق "الصوف". فقال له بعض جهلة الصوفیة لما رأى علیه ثیاب الخز:کیف تزعم أنک من أهل الزهد و أنت على ما نراه من التنعم بلباس الخز؟ انکشف علیه‏ السلام عما تحته فرأوا تحته "ثیاب الصوف". فقال: هذا لله‏ و هذا للناس.» (21)



«روایت شده است که رضا علیه ‏السلام بر "جامه پشمین" خود، لباسى از جنس خز مى ‏پوشید. بعضى از صوفیه که از جهله ایشان بودند، وقتى لباس خزین را بر تن او دیدند به او گفتند: چگونه گمان مى‏ کنى که اززاهدان هستى، در حالى که ما تو را بهره ‏مند از لباس خزین مى ‏بینیم. (حضرت) لباس خزین خود را کنارزدند، و آنان "جامه پشمین" را در زیر آن دیدند. پس به آنان فرمودند: این (جامه پشمین) را براى خدا واین (لباس خزین) را براى مردم به تن کرده ‏ام.»



و بدینسان «پشمینه پوشى» را عملى در راستاى جلب رضایت الهى معرفى مى‏ فرمایند. از این روایت وروایات مشابه استفاده مى ‏شود که تقسیم بندى صوفیه به: صوفیه حقه و صوفیه جهله، از همان عصرائمه اطهار علیهم‏ السلام آغاز شده است. صوفیه حقه کسانى بوده ‏اند که تحت امر امام زمان خویش به طى طریقت، بر میزان شریعت مى ‏پرداخته‏ اند و هنوز نیز چنین است. و صوفیه جهله نیز کسانى بوده ‏اند که یا شریعت مصطفوى را تعطیل مى‏ کرده‏اند و یا در مقابل امام زمان و انسان کامل عصرخویش مى‏ ایستاده ‏اند و هنوز هم چنین است.



مهدى (عج) هم بر سنت اجداد مطهر خویش خواهد بود



روایاتى در دست است که ثابت مى‏ کند قائم آل محمد هم در راستاى "سنت پشمینه پوشى" اجدادمطهر خویش، در حالى که لباسى پشمین بر تن دارند ظهور مى‏ فرمایند و به همین جهت، به طور قطع و یقین در دوره پس ازظهور، «پشمینه پوشى» - در میان مردم - فراگیر و همگانى خواهد شد:



19. حماد بن عثمان روایت کرده است: «کنت حاضرا عند أبى عبداللّه‏ علیه‏ السلام إذا قال له رجل: اصلحک اللّه‏، ذکرت أن على بن ابیطالب علیه ‏السلام کان "یلبس الخشن" ، یلبس القمیص باربعة دراهم و ما أشبه ذلک.و نری علیک اللباس الجید.قال: فقال له: إن على بن أبى طالب "کان یلبس ذلک» فى زمان لا ینکر و لو لبس مثل ذلک الیوم لشهر به.فخیر لباس کل زمان، لباس أهله. غیر أن قائمنا إذا قام لبس لباس على و سار بسیرته.»(22)



«من نزد امام  صادق علیه‏ السلام نشسته بودم که مردى به او گفت: خدا شایسته ‏ات بدارد.مى‏ گفتى على بن ابیطالب علیه‏ السلام "لباس زبر و آزار دهنده" و پیراهنى چهار درهمى و نظایر آن به تن مى‏ کرد.در حالى که ما لباسى نیکو بر تن تو مى ‏بینیم. حماد مى‏ گوید: (امام) به او پاسخ داد: على بن ابى طالب آن لباس‏ ها را در زمانه ‏اى مى ‏پوشید که پوشیدن چنان لباس هایى عیب شمرده نمى ‏شد. و اگر در چنین زمانه‏ اى، چنان لباسى مى ‏پوشید انگشت نماى خلق مى ‏شد. در حالى که بهترین لباس هر زمان، لباس مردم اهل آن زمان است. جز آن که قائم ما وقتى قیام کند لباس (زبر و خشن و آزار دهنده) على را بر تن خواهد کرد، و بر سنت و سیره او خواهد بود.»



در این روایت شریف از کلام امام صادق علیه‏ السلام استفاده مى ‏شود که «پشمینه پوشى» در عصر رسول اکرم صلى‏ الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم و على علیه‏ السلام رایج بوده، و به همین جهت، عیب شمرده نمى‏ شده است. اما به مرور و در اثرسیاست ‏هاى غلط خلفاى بنى امیه،مسلمانان به تدریج از سنت‏ هاى نبوى و علوى فاصله گرفته، و دیگرآن سنت ‏ها را عیب مى‏ شمرده ‏اند. و به همین دلیل بوده است که ائمه پس از على و حسن علیهم االسلام به صورت پنهانى سنت «پشمینه پوشى» را تداوم مى‏ بخشیده‏اند. در هر حال با مطالبى که عرضه شد، این مطلب به اثبات رسید که «پشمینه پوشى» یکى از حلقه‏ هایی است که پیوند و اتصال "صوفیه حقه" را به ائمه اطهار علیهم ‏السلام و شاگردى آنان را نزد ایشان علیه‏ السلام محرز و حتمى مى‏ سازد. شاید در فرصت ‏هاى آینده تمامى روایات مربوط به «پشمینه پوشى» ائمه اطهار علیهم‏ السلام را به صورتى مستقل بر روى وبلاگ خود قرار بدهم. در نوشتارهای بعدی ، حلقه های دیگر پیوند و اتصال صوفیه به اهل بیت (ع) را که ثابت می کنند تنها و تنها صوفیه حقه ، شیعه واقعی و حقیقی محسوب می شوند و دیگرانی که ادعای تشیع دارند – حداکثر – محب اهل بیت (ع) ، آن هم با احتساب اینکه در ادعای دوستی خود صادق باشند ، هستند می پردازیم. حلقه بعدی که با اتکا به آیات و روایات به آن خواهیم پرداخت حلقه شریف " ذکر قلبی " است .



و السلام على من اتبع الهدى



سحر المبارک 25/10/1386

تاریخ ویرایش نو: 8/10/1390





1.نهج البلاغه/خ192

2.همان/خ160

3.کافی/ج2/ص450

4.امالی طوسی/ص531/ح1163

5.همان/ص539/ح1162

6.وسایل الشیعة/ج3/ص345/ح13

7.کنزالعمال/ح7797

8.بحارالانوار/ج79/ص314/ح14

9.همان/ص312/ح14

10.حدید/16: آیا وقت آن نرسیده است که قلب های مومنان برای ذکر الهی وآنچه از جانب حق نازل شده است خاشع شود.

11.چهل حدیث/امام خمینی/ص293

12.آداب الصلوة/امام خمینی/ص30

13.میزان الحکمة/ج11/باب اللباس

14.قرب الاسناد/ص357/ح1277

15.بحارالانوار/ج79/ص312/ح14

16.کافی/ج6/ص442

17.مکارم الاخلاق/ج1/ص251/ح746

18.همان/ص220/ح648

19.عیون اخبارالرضا(ع)/ج2/ص178/ح1

20.الغیبة للطوسی/ص246و247/ح216

21.بحارالانوار/ج83/ص222/ح8

22.کافی/ج6/ص444/ح15

 

امام خمینی و تصوف(نقدی بر مقاله عبدالحسین خسروپناه)

                       امام خمینی و تصوف
 
نقدی بر مقاله ای که عبدالحسین خسروپناه در سال85در روزنامه همشهری علیه تصوف وصوفیه منتشرکرد

                                                                                                          علیرضا عرب 


شخصی به نام عبدالحسین خسروپناه نقد تند و بی ادبانه ای را بر مقاله متین آقای تاجدینی به نام « امام خمینی و تصوف » که در سال 85 در روزنامه همشهری چاپ شده بود در همان سال و همان روزنامه منتشر کرد . وی در مقاله خود که به یک فحش نامه بیشتر شباهت داشت تا یک مطلب علمی مطالب خلاف واقعی به سلاسل صوفیه شیعی و حضرت آقای سلطانعلیشاه و نیز آقای خمینی نسبت داده است . نوشتار وی به قدری سبک و دور از نزاکت بود که بنده از کنار آن گذشتم وآن راجدی نگرفتم . اما بعدا به خواهش برخی از دوستان نقدی بر آن نوشتم که روزنامه فوق و دیگر روزنامه ها از چاپ جوابیه ما بنا به دلایلی که می دانیم خودداری کردند . لاجرم ما آن را بر روی اینترنت منتشر کردیم و اینک بر روی وبلاگ شخصی خود و نیز سایت های فرهنگی منتشر می کنیم . در این نوشتار می خواهیم به طرح موجز و مختصر نظرات و آرای امام خمینی ( ره ) در باب تصوف و عرفان بپردازیم . ضمن طرح مسایلی که در نظر دارم، شما با مطالبی روبرو می شوید که ممکن است به نظرتان نو و تازه جلوه کند. گرچه این مطالب از اول هم به همین شکلی که خواهیم آورد بوده است، اما غالبا خلاف ان منتشر شده است و از این دیدگاه است که ممکن است در نظر بسیاری از خوانندگان، مطالبی که این بنده حقیر تحریر می کنم، « نو » در نظر آید.


مطالبی که از دیدگاه مرحوم امام خمینی به بررسی آنها میپردازیم ، به این ترتیب خواهدبود : « بررسی فرق بین واژه های تصوف و عرفان و بیان مفهوم هر یک » ، « انواع تصوف » ، « مفهوم و مصادیق واژه های عرفانی دستگاه فکری امام( ره ) » ، « منشاءتصوف » ، « اعاظم و اکابر صوفیه و ضرورت ارادت به آنها » ، « منابع آموزش امام( ره ) در عرفان نظری » ، « آیا امام داخل در طریقت تصوف بوده است ؟ » و « امام  و سلسله نعمت اللهی گنابادی . »


بررسی فرق بین واژه های تصوف و عرفان و بیان مفهوم هر یک:


از نظر مرحوم امام خمینی ، عرفان به دو نوع تقسیم می شود :


1. عرفان نظری : که درباره مراتب « احدیت و واحدیت و تجلیات » و امثالهم بر اساس « ذوق عرفانی » ، سخن می گوید ، و دانای به این مباحث نظری را « عارف » به عرفان نظری می نامند .


2.عرفان عملی : که مرحله عملی کردن مسایل عرفان نظری است ، و به آن « تصوف » ، و به کسی که عرفان نظری را از مرتبه « عقل » ، به مرتبه « قلب » در آورده و در « قلب »، داخل کرده است ، « صوفی » می گویند . پس تصوف ، از نظر ایشان ، به جنبه عملی عرفان گفته می شود، و یا به عبارت دیگر ،تصوف تنها راه عملی وصول به عرفان الهی است :
« فائدة اصطلاحیة :  صوفیه و عرفا ، و تصوف و عرفان که " کثیراً ما " (1) ، زبانزد ماست، بسا فرق بین موارد استعمال آنها رعایت نمی شود. با اینکه تفاوت هست ،چون عرفان به علمی گفته می شود که به مراتب احدیت و واحدیت و تجلیات به
گونه ای که ذوق عرفانی مقتضی آن است پرداخته ، و از اینکه عالم و نظام سلسله موجودات، جمال جمیل مطلق و ذات باری است بحث مینماید، و هرکسی که این علم را بداند به او عارف گویند.


کسی که این علم را عملی نموده ، و آن را از مرتبه " عقل " به مرتبه " قلب " آورده و در قلب داخل نموده است، به او صوفی گویند. » (2)


سپس ایشان برای فهم بهتر مطلب، مثالی می زنند که بسیار گویا است :
« مانند علم اخلاق ، و اخلاق عملی که ممکن است کسی علم اخلاق را کاملاً بداند و مفاسد و مصالح اخلاقی راتشریح نماید ، ولی خودش تمام اخلاق فاسده را دارا باشد ، به خلاف کسی که اخلاق علمی را ، در خود عملی کرده باشد . » ( 3(


پس از آن به تفاوت میان « محقق » در ساحت « تصوف و عرفان » و در میدان سایر علوم ، اشاره می نمایند که ماحصل آن ، این است که محقق در ساحت تصوف و عرفان به کسی گفته می شود که تمام مراتب عرفان نظری را درخود و در قلب خود پیاده کرده است . شخصی را هم که در این رابطه مثال می زنند ، یکی از اعاظم و اکابر صوفیه ؛ به نام محیی الدین ابن عربی است . و اما محقق ، در سایر علوم از جمله علوم شرعیه، به کسی گفته می شود که کتاب هایی را خوانده و مطالبی را در ذهن خود انباشته است :
« لذا اهل این فن ( یعنی فن عرفان ) به محیی الدین عربی ، محقق گویند و محقق گفتن آنها به او ، مثل محقق گفتن ما به صاحب ( کتاب ) شرایع  نیست که معنایش این باشد که مطالب علمی فقهی را تحقیق نموده است. بلکه مراد آنها از اطلاق ( واژه ) محقق بر محیی الدین ، این است که او شرایط خلوات و تجلیات و آن رشته سخنانی را که دارند، از مقام عقلانی به مرتبه قلب ، تنزل داده و در نفس خود به حقیقت رسانده است . » ( 4   (


عرفان وتصوف ، دو روی یک سکه اند:


مرحوم آیت الله شیخ محمد هادی معرفت ، از فقها و علمای معاصر هم در این رابطه می گوید :
« اگر چه علما از واژه صوفی هراس دارند، ولی باید دانست که بین عرفان و تصوف تمایزی نیست، و هر دو ( واژه )به یک معنی و به تعبیر دیگر ،دو روی یک سکه اند . عارفانِ صوفی ضمیر یا صوفیان عارف ، به هر نامی که خوانده شود ، به یک معنی دلالت دارد . عارف ، جنبه روحانیت و معنویت را می رساند وبه جنبه معرفت توجه دارد، و آن را می خواهد به نمایش بگذارد ، و صوفی ، به جنبه صوری توجه دارد و زندگی ظاهری و جنبه جسمانی او را نشان می دهد . پس اینها ـ عارف و صوفی ـ یک گروه هستند که به دو نام خوانده می شوند، و هرکدام به یک جهت ،دلالت دارد که عرض شد . البته علمای تشیع از کاربرد کلمه صوفی اِبا دارند و بیشتر از واژه عارف استفاده می کنند ، ولیکن همان طوری که عرض شد، هر دو به یک معنی است و عارف ، همان صوفیه است . » ( 5  (


انواع تصوف و صوفیه:


مرحوم آقای خمینی ، همداستان و هم راستا با علمای بزرگ امامیه سلف خود،به دو نوع تصوف اعتقاد دارد :


1. تصوف و صوفیه جهله : کسانی که از روی نادانی ،شریعت را خوار وتحقیر نموده ومعتقدند برای رسیدن به حقیقت ، فقط طی طریقت کفایت می کند . ایشان این دسته از صوفیه را باطل ، و تعدادشان را اندک معرفی می کند :
« و چون موت کلی و فنای مطلق دست داد، حق عابد است و عبد را حکمی نیست.نه آنکه عبادت نکند، بلکه عبادت کند و کان الله سمعه و بصره و لسانه » ( 6 )  و : « آنچه  " بعض از جهله از متصوفه "  گمان کرده اند ، از قصور است » ( 7 ) و : « به همین قیاس ، کسانی که در رشته تهذیب باطن و تصفیه و تجلیه اخلاق هستند ، گاه شود که شیطان " بعضی " از آنها را در دام کشد ، و مناسک و عبادات قالبیه و همین طور علوم رسمیه و معارف الهیه را در نظر آنها ناچیز ، قلم دهد. » ( 8 ) و : « حضرت امام ( ره ) در تعلیقه بر شرح فصوص ، چنین می فرمایند : طریقت و  حقیقت جز از راه شریعت حاصل نخواهد شد . زیرا ظاهر ، راه باطن است... ...کسی که چنین می بیند که با انجام تکلیف های الهی ، باطن برای او حاصل نشد بداند، ظاهر را درست انجام نداد و کسی که بخواهد به باطن برسد ، بدون راه ظاهر ، مانند "برخی از صوفیان عوام" ، اوهیچ دلیلی از طرف خداوند ندارد. » ( 9(  و : « پس ، از بیانات سابقه معلوم شد که آنچه پیش " بعض اهل تصوف " معروف است که نماز وسیله معراج و وصول سالک است و پس از وصول ،سالک، مستغنی از رسوم گردد، امر باطل بی اصلی و خیال خام بی مغزی است که با مسلک اهل الله و اصحاب قلوب ، مخالف است و از جهل به مقامات اهل معرفت و کمالات اولیاء صادر شده ، نعوذ بالله منه . » (10)


در اینجا باید این نکته مهم را یاد آوری کنیم که مرحوم آقای خمینی ، در کنار « جهله اهل تصوف » ، از « غفله اهل ظاهر » هم که مخالف و معاند با طریقت تصوف حقه اند وفقط به شریعت اکتفا می کنند نیز ، به شدت هرچه تمام تر انتقاد می کنند و راهشان را رو به ترکستان می دانند :
« ما که داریم در جامعه نمایش می دهیم که مابرای خدا درس می خوانیم ، درس شریعت می خوانیم ، چون درس شریعت ( می خوانیم پس ) از جندالله هستیم ، و اسم خودمان را جندالله گذاشته ایم ، ما آن طوری که ظواهرمان هست ، هستیم ؟..... مگر نفاق ، غیر از این است؟ » ( 11 ) و : « و کسانی که دعوت به صورت محض( یعنی شریعت بدون طریقت ) ( 12 ) می کنند و مردم را از آداب باطنیه باز می دارند ، و گویند شریعت را جز این صورت و قشر ، معنی و حقیقتی نیست ، شیاطین طریق الی الله و خارهای راه انسانیتند و از شر آنها باید به خدای تعالی پناه برد که نور فطرت الله را که نور معرفت و توحید و ولایت ( 13 ) و دیگر معارف است در انسان منطفی می کنند و حجاب های تقلید و جهالت و عادت و اوهام را به روی آن می کشند ، و بندگان خدای تعالی را از عکوف به درگاه او و وصول به جمال جمیل او باز می دارند و سد طریق معارف می نمایند. » ( 14 )
و درجایی دیگر می گویند که فقه و احکام فرعیه ، فرع اند و اساس اسلام ، چیز دیگری است:
« اسلام، فقط عبارت از احکام فرعیه نیست . فرعند اینها . اساس چیز دیگر است . نباید ما اصل را فدای فرع بکنیم و بگوییم که اصل ، از اساس بیخود ( است و ) اگر هم اصلی بگوییم ، یک اصلی که خلاف واقع است بگوییم . » ( 15 )
 و با توجه به آنکه این مطلب را ، ضمن تفسیر سوره حمد ، آن هم به وجه عرفانی ، گفته اند و در آن ایام  شدیدا تحت فشار بوده اند که با تعطیل تفسیر ، کفریات صوفیه را در جامعه مطرح نکنند ، معلوم می شود که اصل مورد نظر امام که دیگران آن را از اساس ، بیخود می دانسته اند ، تصوف و عرفان است . و عبارت « اگر هم اصلی بگوییم، یک اصلی که خلاف واقع است بگوییم » ، اشاره به کسانی دارد که کلیت اسلام را با آن همه ابعاد متنوع ، در جزئیت فقه خلاصه کرده و مبلغ و مروج « اسلام صرفا فقاهتی!» هستند . ودر جای دیگری ، به صراحت اعلام می کنند که اگر « وظایف و اعمال عبادی شرعی » در قالب طریقت و آداب باطنی انجام نشود ، هیچ تاثیری در وجود عبادت کننده نمی گذارد :
« مثلاً عبادات قالبیه شرعیه، اگر به آداب صوریه و باطنیه آید ، مورث تهذیب باطن شود، بلکه نور« توحید تجرید » ، در روح افشاند . » ( 16 )


منظور از آداب صوریه ، آداب شریعت ، و از آداب باطنیه ، آداب و دستورات طریقت است . توحید و تجرید ی هم که اشاره می کنند ، از مباحث صوفیه و غایت آمال آنهاست . و درجایی دیگر ، کسانی را که فقط اعتقاد به شریعت داشته و طریقت را منع کرده و قبیح می شمارند ، « در بند شیطان » معرفی می نماید :
« مثلاً کسانی که اهل مناسک و عبادات ظاهریه هستند و شدت مبالات و اعتناء به آن دارند ، شیطان ، عبادات صوریه را در نظر آنها جلوه دهد و همه کمالات را در نظر آنها منحصر و مقصور در همان عبادات و مناسک ظاهریه کند . و دیگر کمالات و معارف را از نظر آنها بیاندازد ، بلکه آنها را نسبت به آنها و صاحبان آنها بدبین کند . پس صاحبان معارف را درنظر آنها مرمی به الحاد و زندقه و صاحبان اخلاق فاضله و ریاضات نفسیه را مرمی به تصوف و امثال آن کند ، و آن بیچارگان بی خبر را سال ها در صورت عبادات ، محبوس کند . » ( 17 )


پرواضح است که منظور ایشان از « رمی به تصوف » آن است که مخالفان تصوف حقه شیعی ، بدون تفکیک میان تصوف جهله و تصوف حقه ، همه ی اهل تصوف را در نظر مردم ، بد جلوه می دهند و مخالف شریعت معرفی می کنندو آنگاه و به اصطلاح ، با تیر تصوف جهله ، صوفیه حقه را هم نشانه می گیرند ، و مردم هم که عموماً اهل مطالعه نبوده و قدرت تشخیص ندارند ، به دنبال آنها راه افتاده و می کنند آنچه را که خدا و رسول به آن راضی نیستند.  یعنی مخالفان عالم نمای ضد صوفیه اهل عوام فریبی هستند و در مواجهه با صوفیه و طریقت تصوف و عرفان چون دستشان از استدلالات متین و منطقی خالی است به جای هدایت مردم که ریاکارانه مدعی آن هستند آنان را فریب می دهند و به بیراهه می برند . البته حساب عالمان راستین که نقدهایی را بر صوفیه وارد می دانند از حساب این عالم نمایان هتاک جدا است . زیرا آنان وقتی از نزدیک با بزرگان صوفیه شیعی ملاقات می کنند ، محو جمال بی مثال آنان شده و دل و دین خویش را می بازند . نمونه های زیادی در تاریخ موجود است . مانند : ملا عبدالصمد همدانی ، سید مهدی بحرالعلوم ، سید علی شوشتری و .....


و در جای دیگری ذکر لسانی را بدون ذکر قلبی ، بی مغز وبه کلی از درجه اعتبار ساقط معرفی می کنند . همانطور که می دانیم ذکر لسانی را اهل شریعت بدون توجه و عنایت به ذکر قلبی انجام می دهند . اما برخلاف آنها صوفیه حقه چون همیشه و به صورت شبانه روزی ، ذاکر به ذکر قلبی هستند ، پس در مواقعی که به ذکر لسانی هم بپردازند ، این ذکر لسانی با آن ذکر قلبی توام و مورد قبول و منشا تاثیر می شود . از جمله مصادیق ذکر لسانی نماز است ، که بر اساس اندیشه های مرحوم آقای خمینی ، اگر توام با ذکر قلبی نباشد ،« بی مغز و به کلی از درجه اعتبار ساقط » خواهد بود:
 « بالجمله ، حقیقت ذکر و تذکر ، ذکر قلبی است و ذکر لسانی بدون آن ، بی مغز و از درجه اعتبار به کلی ساقط است . چنانچه در احادیث شریفه ، به این معنی بسیار اشاره شده . »( 18 )
ودر جای دیگری ،تاکید می کند که « اهالی شریعت » به خاطر همین عدم بهره مندی از ذکر قلبی است ، که پس از یک عمر نماز خواندن و رعایت شریعت مطهره ، تقرب به درگاه الهی نمی یابند( 19 ). زیرا اگر کسی مقرب درگاه شده باشد ، این تقرب را باید در ذات و در نفس خویش مشاهده و از آثار آن در همین زندگی هم بهره مند باشد که قرآن ، آن را « حیات طیبه » می نامد .


ایشان صوفیه جهله را پیرو « حکمت عیسویه » و اهل ظاهر را که مخالف طریقت تصوف و عرفان هستند پیرو « حکمت موسویه » و  « محمدیون » را که از نظر ایشان همان صوفیه حقه یا جامعان میان شریعت و طریقت هستند، از هر دو گروه یاد شده ، بری و جدا معرفی می کنند : « بالجمله ، اهل تصوف از حکمت عیسویه ، من حیث لایشعرون ، دم میزنند و اهل ظاهر از حکمت موسویه ، و محمدیون ، از هر دو اینها به طریق تقیید ، بری هستند. » ( 20 )


و توضیح آنکه جهله اهل تصوف که شریعت را نفی و طریقت را کافی می دانند ، در حقیقت ، مسیحی هستند ، نه محمدی . زیرا این آیین عیسی مسیح است که فاقد شریعت بوده و کاملاً بر اساس عشق و طریقت ، استوارشده است.


و غفله اهل ظاهر هم که طریقت را ، نفی و شریعت را کافی می دانند ، درحقیقت ، موسوی هستند ، نه محمدی . زیرا این آیین « حضرت موسی » است که فاقد طریقت بوده و یک دین و آیین شریعتی است.


و اما محمدیون، از نظر ایشان ، کسانی هستند که نه نفی شریعت می کنند و نه نفی طریقت ، بلکه با جمع میان « شریعت وطریقت » به حقیقت بار می یابند . و اینان هم هیچ کسی جز صوفیه حقه شیعی نیستند ، که مرحوم امام خمینی ، هم خود و هم شیخ و مرادش , مرحوم آیت الله شاه آبادی و هم هر کسی را که به عنوان « عارف » معروف و مطرح است ، از این جرگه می دانند . همانطوری که در مبحث « مفهوم و فرق بین تصوف و عرفان » بررسی کردیم و ازاین پس هم بررسی می کنیم . قبل از پرداختن به مبحث صوفیه حقه یا همان محمدیون ، برای روشنایی بیشتر و بهتر مبحث : « جهله اهل تصوف » و : « غفله اهل ظاهر » ، به یک متن دیگر از مرحوم آقای خمینی ، توجه بیشتری می کنیم :
« شخص سالک و طالب حق ، باید خود را از افراط و تفریط " بعضی از جهله اهل تصوف " و " بعضی غفله اهل ظاهر" مبرا کند، تا سیر الی الله برای او ممکن شود ، چه که بعضی از آن طایفه را عقیده بر آن است که علم و عمل ظاهری قالبی ، حشو است و برای جهال و عوام است . و اما کسانی که اهل سر و حقیقت اند و اصحاب قلوبند و ارباب سابقه حسنی هستند، احتیاج به این اعمال ندارند و اعمال قالبیه برای حصول حقایق قلبیه و وصول به مقصد است وچون سالک به مقصد رسید ، پرداختن به مقدمات، تبعید است و اشتغال به کثرات، حجاب است و طایفه دوم در مقابل این دسته قیام نمودند و جز محض ظاهر و صورت وقشر، دیگر امور را به کلی منکر شدند و به تخیلات و اوهام نسبت دادند، و بین این دو طایفه ، لازال کشمکش و مجادله و مخاصمه بوده و هریک،دیگری را بر خلاف شریعت ( منظور از شریعت در اینجا مطلق دین است ) ( 21 ) می دانستند . و حق آن است که هر دو طایفه ، قدری از حد تجاوز نمودند و افراط و تفریط کردند . » ( 22 )


2. تصوف و صوفیه حقه یا محمدیون : معنی و مفهوم آن را پیش از این یادآور شدیم . مرحوم آقای خمینی ، با قرار دادن صوفیه حقه در مقابل جماعت اندک صوفیه جهله ، به صراحت به این نکته اشاره می کند که اکثریت صوفیه ،از صوفیه حقه بوده و از شیعیان خالص علی و ائمه ی اطهار می باشند . ایشان ضمن آنکه زبان نگارشی خود را در تالیف کتاب « مصباح الهدایة » ، همان زبان صوفیه معرفی می کند ، از جمله می نویسد : « ( این قسمت ) ، در زمینه مباحثی می باشد که بعضی از اسرار خلافت محمدی و ولایت علوی را در حضرت علمیه ، و نیز مطالب اندک و قابل فهمی را از مقام نبوت ، به روش رمز و اشاره ،‌که زبان اولیای معرفت ـ که شیعیان خالص اهل بیت عصمت و طهارت (ع) هستند ـ است، آشکار می کند . » ( 23 )


و در جای دیگری از همان کتاب ، اکثریت صوفیان را شیعیان خالص علی و فرزندان معصومش ، و ادامه دهنده راه آنان و متمسک به ولایت ایشان می شناساند :
 « و به تو برادر عزیز ، وصیت می کنم که به این عارفان و حکیمان ـ که اکثریت آنها از شیعیان و پیروان خالص علی بن ابیطالب و فرزندان معصومش و سالکان راه و طریقت ایشان و تمسک جویان به ولایت آنانند ـ سوءظن نبری ، و مبادا در حق آنها سخنی به انکار گویی، یا به سخنان نامربوطی که درباره آنها گفته می شود ، گوش دهی . که در این صورت ، می افتی در آنچه نباید بیافتی . » ( 24 )


مفهوم و مصادیق واژه های عرفانی دستگاه فکری امام:


این بنده حقیر ، در حدود دو هزار صفحه فیش در قطع  A4، از کتاب های عرفانی مرحوم آقای خمینی و عارفان و صوفیان « سلسله شوشتریه » ( 25 ) و از جمله ، درباره مفهوم و مصادیق واژه های عرفانی دستگاه فکری امام ،با تحقیقات کامل، گرد آورده ام . امام در آثار عرفانی خود ، بسیارزیاد از واژه ها و ترکیب هایی مانند : « اولیاء ، اولیای کمل ، اصحاب معرفت ، مسلک اهل معرفت ، اولیای معرفت ، اصحاب قلوب ، اصحاب سابقه حسنی ، اهل الله ، عرفای شامخین و ... » استفاده می کنند . و در تمام موارد ، منظور ایشان ، « طریقت تصوف » و « صوفیه حقه شیعی » می باشد :
« و قد ثبت ذاک فی مدارک اصحاب القلوب حتی قالوا : ان العجز عن المعرفة ،غایة معرفة اهل المکاشفة.» ( 26 )  « و آن مطلب در آثار اصحاب قلوب ثبت شده است ، تا آنجا که گفتند : همانا اظهار ناتوانی از کسب معرفت ، غایت معرفت اهل مکاشفه است. » ( 27 )
  مطلبی را که مرحوم امام خمینی در این عبارت ، پس از « حتی قالوا » می آورد ، و از « مدارک اصحاب قلوب » معرفی می کند ، مطلبی است از یکی از اعاظم و اکابر صوفیه به نام محیی الدین ابن عربی که در یکی از شاهکارهایش، یعنی کتاب عظیم« فتوحات مکیه، ج2،ص 255 » آورده است . و به این ترتیب ، معلوم می شود که منظور مرحوم آقای خمینی ، از « اصحاب قلوب » ، بزرگان صوفیه اند.


نمونه دوم :
« و ما در رساله مصباح الهدایه تحقیق این مقصد را با حکومت بین عرفای شامخ و حکمای عظام ، راجع به اولُ ما صدَرَ، به طور وافی نمودیم . هرکس خواهد به آن رجوع کند تا جلیه حال معلوم گردد . » ( 28 )
وبا مراجعه به رساله مصباح الهدایه صفحات 64و65، بحث اول ماصدر ، معلوم می شود که منظور مرحوم امام خمینی از « عرفای شامخ » مشایخ بزرگ صوفیه ، یعنی محیی الدین ابن عربی ، صدرالدین قونوی و عبدالرزاق کاشانی هستند . در ضمن همانطورکه احتمالا آن منتقد بی مایه هم می داند ابن عربی از مشایخ صوفیه و از مریدان حضرت ابو مدین ، قطب یازدهم « سلسله معروفیه » و در تداوم آن ، سلسله نعمت اللهی می باشند .


منشا تصوف: مرحوم آقای خمینی معتقد است که « تصوف و عرفان » ریشه در قرآن و اهل بیت دارد . در مبحث « صوفیه حقه یا همان محمدیون » دیدیم که ایشان تاکید داشتند که صوفیه حقه ، شیعیان و پیروان ائمه اطهار هستند . یعنی تصوف وعرفان ، در جان ائمه اطهار ، که قرآن های ناطق اند ریشه دارد . و اینک این متن :
« هرکس رجوع کند به معارفی که در ادیان عالم و نزد فلاسفه بزرگ هر دین رایج است ، و مقایسه کند در معارف مبدا ومعاد با معارفی که در دین حنیف اسلام و نزد حکماء بزرگ اسلامی و عرفاء شامخ این ملت است ، درست تصدیق می کند که این معارف ، از نور معارف قرآن شریف و احادیث نبی ختمی و اهل بیت است که از سرچشمه نور قرآن ، استفاده و اصطلاح نموده اند . » ( 29 )
 پیش از این دیدیم که منظور ایشان از عرفاء شامخ این ملت یعنی ملت اسلام ، اعاظم و اکابر صوفیه اند.خوب است که نظر مرحوم آقای مطهری را هم در این مورد نقل کنیم:
« خوشبختانه اخیراً افرادی مانند نیکلسون انگلیسی و ماسینیون فرانسوی که مطالعات وسیعی در عرفان اسلامی دارند ، و مورد قبول همه هستند ، صریحاً اعتراف دارند که منبع اصلی عرفان اسلامی ، قرآن و سنت است . » ( 30 )
 و نیز :
« زندگی و حالات و کلمات و مناجات های رسول اکرم ، سرشار از شور و هیجان معنوی و الهی و مملو از اشارات عرفانی است . دعاهای رسول اکرم فراوان مورد استشهاد و استناد عرفا قرار گرفته است.امیرالمومنین علی ـ که اکثریت قریب به اتفاق اهل عرفان و تصوف ، سلسله های خود را به ایشان می رسانند ـ کلماتش الهام بخش معنویت و معرفت است . » ( 31 )


اعاظم و اکابر صوفیه و ضرورت ارادت به آنها :


مرحوم آقای خمینی در توصیف بزرگان متصوفه سنگ تمام گذاشته اند و به خوبی از عهده مطلب ، در حدی که می توان در قالب الفاظ ریخت ، برآمده اند :
« بالجمله ، انسان قبل از شروع به سلوک و سیرالی الله ، مستعیذ نیست . و پس از آنکه سیر تمام شد واز آثار عبودیت به هیچ وجه باقی نماند ، و به فنای ذاتی مطلق نایل شد ، از استعاذه و مستعاذ منه ومستعیذ ، اثری باقی نماند و جز حق و سلطنت الهیه در قلب عارف ، چیزی نیست . » ( 32 )
 در مبحث « مفهوم و فرق بین تصوف و عرفان » دیدیم که مرحوم امام ، عرفان را به دو نوع ، تقسیم نمود و « عرفان عملی » را همان تصوف معرفی کرد . مفهوم « عارف » در متن بالا هم ، « عارف به عرفان عملی » یا همان « صوفی » است .


نمونه دوم :
« این همه پیران طریقت و سالکان راه هدایت و راهنمایان انسانیت و کتب آسمانی و صحف انبیا و اخبار اولیاء کرام و نصیحت اهل معرفت و اصحاب قلوب ، در قلب ما غافلان جاهل ،هیچ تاثیری نکرده و نمی کند و ظاهر خوش خط و خال آن و زینت ها و زخارف آن ، ما را از زهر کشنده ای که در باطن دارد غافل کرده ، روزی کشف باطن آن بر ما شود که احتراز از مفاسد آن ممکن نباشد . » ( 33 )
 اگر توجه داشته باشیم ، اشاره آقای خمینی از « غافلان جاهل » ، ازجمله به امثال ما می باشد که هر چه پیران طریقت و سالکان راه هدایت به گوشمان می خوانند ، فایده ای به حالمان ندارد و گویی یاسین به گوش ... می خوانند .  


نمونه سوم :
« ولی آنچه مهم است برای امثال ماها آن است که اکنون که از مقامات اولیا محرومیم ، انکار آنها را هم نکنیم و تسلیم باشیم که تسلیم امر اولیا ، خیلی فایده دارد و نعوذ بالله، انکار خیلی مضر است . اللهم انی مسلم لامرهم، صلوات الله علیم اجمعین . »( 32 )
 پیش از این گفتیم که منظور مرحوم امام از واژه هایی مثل « اولیاء » بزرگان متصوفه اند . اما در اینجا هم خود متن کاملاً گویا است ، و منظور ایشان از اولیاء ، در اینجا، ائمه اطهار نیستند . زیرا هیچ کس ، منکر مقامات آن بزرگواران و ضرورت تسلیم بودن به امر آنها نیست . پس منظور مرحوم امام از اولیایی که نباید منکر مقامات آنها بود ، و باید تسلیم امر آنها بود ، اکابر و اعاظم صوفیه هستند .


منابع آموزشی امام در عرفان نظری :


« و در سال 1355 (ه.ق) تعلیقه بر شرح فصوص قیصری و مصباح الانس محمد بن حمزه فناری را به پایان رساند ، و در دیباچه تعلیقه بر مصباح الانس ، تاریخ تتلمذ مصباح را چنین مرقوم داشتند : " قرائت این کتاب شریف را نزد شیخ عارف کامل ، استاد ما در معارف الهیه ، حضرت میرزا محمد علی شاه آبادی اصفهانی ، دام ظله ، در ماه مبارک رمضان 1350هجری قمری ، شروع کردیم. " » ( 35 )
 پس منابع آموزشی آقای خمینی در عرفان نظری ، آثار و کتاب های جاویدان صوفیه ، یعنی آثاری از قبیل آنچه در متن آمده ، بوده است . و جالب آن است که « مصباح الانس » نوشته « ابن فناری » را کتاب شریف لقب می دهد . و جالب تر آنکه ، مرحومان شاه آبادی و امام خمینی ، قرائت آثار صوفیه را عبادت می دانسته اند که در ماه مبارک رمضان و با زبان روزه ، به جای اشتغال به عبادت و ذکر و تلاوت ، مشغول تعلیم و تعلم آنها بوده اند .


آیا امام داخل در طریقت تصوف بوده اند ؟


در ابتدای مقاله دیدیم که امام خمینی ، عرفان عملی را همان تصوف و عارف به عرفان عملی را هم همان صوفی معرفی کرد و اساساً تصوف را تنها طریقه وصول به عرفان عملی دانست . با توجه به آثار مکتوب و بیانات شفاهی ایشان ، معلوم می شود که ایشان در خدمت مرحوم آیت الله شاه آبادی ، طی طریقت کرده و در عرفان عملی دستی داشته اند . پس با عنایت به تعریفی که خود ایشان از عرفان عملی و تصوف به دست داده،ایشان و مرحوم شاه آبادی هم صوفی ، و داخل در صوفیه حقه شیعی بوده اند . به مطلب بالا ، موارد زیر را هم اضافه کنید تا حقیقت بهتر و شفاف تر، مکشوف افتد : اولاً ، ایشان در مواردی چند از آثار مکتوب خود ، آقای شاه آبادی را مرادی می شناساند که مریدانی داشته است . از جمله :
«قال شیخنا العارف الکامل الشاه آبادی ادام الله ظله علی رؤوس مریدیه » ( 36 )
 و همانطوری که می دانیم ، واژه های مرید و مراد از اصطلاحات ویژ ه صوفیه است و در رشته های دیگر علمی از جمله ، فقه و تفسیر و فلسفه و کلام و... به هیچ وجه رایج نیست . ثانیاً ، هرگاه آقای خمینی ، در آثار خود از مرحوم شاه آبادی نام می برد ، معمولاً عبارت « روحی فداه » را هم می افزاید. و این عبارت نیز ، بین فقها و فلاسفه و متکلمین و... رایج نبوده و ویژه صوفیه است . زیرا فقط این مرید است که چون خود و اراده خود را فانی در مراد و اراده او می بیند ، حاضر است خویش را فدای وی کند . ثالثاً ، مرحوم آقای خمینی در موارد بسیاری از آثار مکتوب خویش ، به خود لقب « فقیر » می دهد . از جمله :
« فقیر گوید که می توان گفت ...» ( 37 ) و : « و قد وقع الفراغ بید شارحه الفقیر... » ( 38 ) و : « تمام شد به ید مؤلف فقیر ، در 21 شهر ربیع الثانی 1358 » ( 39 )
 و همانطورکه اهل فن واهل دل می دانند ، صوفیه به نام دیگری هم خوانده می شوند ، و آن ، نام « درویش »است که معادل قرآنی آن ، « فقیر » می شود . و صوفیه ، هر کسی را که مشرف به « فقر محمدی » می شود ، « فقیر » می نامند که جمع آن « فقرا » می شود .


امام خمینی و سلسله نعمت اللهی گنابادی :


مرحوم آقای خمینی به سلسله نعمت اللهی گنابادی و بزرگان آن ، دلبستگی داشته اند . به چند نمونه می پردازیم :
« مثلاً عرفایی که در طول این چندین قرن آمده اند و تقسیر کرده اند، نظیر محیی الدین در بعضی از کتاب هایش ، عبدالرزاق کاشانی در تاویلات ، ملاسلطانعلی در تفسیر ، اینهایی که طریقه شان ، طریقه معارف بوده است . »(40 )
 نکات زیادی در همین چند خط موجود است که به برخی از آنها اشاره می شود :


1. آقای خمینی ، تفاوتی بین عارف و صوفی نمی بیند . زیرا وقتی می خواهد چند تن از عرفا را نام ببرد ، سه تن از اکابر صوفیه را نام می برد .


2. وقتی می خواهد به عنوان نمونه از بعضی از تفاسیر قرآنی در طول تاریخ اسلام نام ببرد ، از سه تفسیر که از سه صوفی می باشد ، نام می برد .


3. از صوفیه و عرفای متاخر ، با آنکه صوفیان سلسله های دیگر هم صاحب تالیفات قرآنی هستند ، فقط از « حضرت آقای سلطانعلیشاه » یا به قول ایشان « ملاسلطانعلی »از اقطاب سلسله نعمت اللهی گنابادی و تفسیر بیان السعاده ایشان نام می برد. باتوجه به آنکه منتقد مورد نقد ما در انتساب تفسیر فوق به حضرت آقای سلطانعلیشاه ایجاد تردید کرده است ، وی را به متن سخنرانی آیت الله حسن حسن زاده آملی در کنگره سید حیدر آملی ارجاع می دهم ، که استاد در آن سخنرانی این تفسیر را به ایشان نسبت داده و از معلومات و مقامات معنوی ایشان تعریف وتمجید کرده اند.


و آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی نیز در صفحه  114 از جنگ 16، از قسمت« مکتوبات خطی » خود که بر روی سایت ایشان مندرج است ، مطالب و شبهه « شیخ آغا بزرگ طهرانی » را از کتاب الذریعه،در باره « بیان السعاده » نقل نموده و به نقد آن می پردازند. از جمله اینکه در این تفسیر ، بسیار به آرای حکمای متاخر از جمله ملا صدرای شیرازی استناد شده است . در حالی که « احمد مهائمی کدکنی » ( که شبهه افکنان از جمله مرحوم شیخ آقا بزرگ طهرانی که بیان السعاده را تالیف وی می دانند ) در قرن نهم هجری وفات یافته و حدود دویست سال پیش از ملاصدرا زندگی می نموده است . و دیگر آنکه ، ایشان معتقدند در تفسیر« بیان السعاده »که حدود « هشتصد صفحه » در قطع رحلی بزرگ است « وارد کردن قریب به چهار صفحه از کتاب دیگر گر چه به عین عبارت آن باشد » ، چیزی را نفی یا اثبات نمی کند . پس قطعاً این تفسیر از آن حضرت آقای سلطانعلیشاه شهید است .


حجت الاسلام و المسلمین سید محمد علی ایازی نیز در کتاب محققانه خود ، « شناخت نامه تفاسیر » ، نگاهی اجمالی به130تفسیر برجسته از مفسران شیعه و اهل سنت ، این تفسیر را از « صوفی شیعه » یعنی حضرت آقای سلطانعلیشاه شهید دانسته و البته با نقل شبهه صاحب« الذریعه » و کلیت جواب حضرت آقای رضا علیشاه « از احفاد »آن جناب ، و از اقطاب سلسله نعمت اللهی گنابادی ، درباره آن ، به دفع شبهه می پردازد . خود ایشان ، به طور خصوصی ، برای یکی از اخوان این بنده حقیر ، که مسئول کتابخانه صالح است ، گفته است که برای تهیه کتابی که میگویند « بیان السعاده »از روی‌ آن کپی شده است ، به پاکستان رفته و آن را یافتم . به جز چند صفحه ( همانطور که مرحوم آیت الله طهرانی هم گفته اند(  ، اصلاً تشابهی میان این دو اثر برقرار نیست . حضرت آقای رضا علیشاه که گفتیم از احفاد حضرت آقای سلطانعلیشاه شهید هستند نیز در کتاب « نابغه علم و عرفان در قرن چهاردهم » به طور مستوفی پاسخ شبهه فوق را داده اند ودر سفری که به عتبات عالیات داشته اند، به دیدن مرحوم« شیخ آغا بزرگ طهرانی » رفته اندکه شرح آن را در پاورقی صفحه 239 آن کتاب چنین می خوانیم :
« نگارنده در سفری که در زمستان 1324خورشیدی ، به قصد تشرف به عتبات عالیات نمودم ، در نجف اشرف با مؤلف محترم « الذریعه » ملاقات نموده ، خود را معرفی کرده ، مورد ملاطفت و نوازش ایشان واقع شدم . بعداً این نکات را به ایشان تذکر داده و ایشان نیز قبول کرده ، عذر خواهی نمودند ، که من قصد توهین نداشته  ،فقط نقل قول نموده ام ، و از اینکه در این موضوع ، تحقیق کامل نشده ، اظهار تاسف نمودند، و بعداً خواهش کردند که یک دوره از مولفات مرحوم حاج ملاسلطان محمد و مرحوم حاج ملا علی و نوشته های پدر بزرگوارم و همچنین تالیفات خودم را برای ایشان بفرستم.  »


به علاوه، وقتی مرحوم امام خمینی در سال 1358 و در ضمن تفسیر سوره حمد ، این تفسیر را از حضرت آقای سلطانعلیشاه می داند ، یعنی شبهه مطرح شده توسط « شیخ آغا بزرگ طهرانی » را قبول نداشته و مردود می دانسته است .


در ضمن مگر این تفسیر ، تنها تالیف حضرت آقای سلطانعلیشاه شهید است ، که با زیر سوال بردن آن -  آنهم با یک شبهه بی اساس که جوابش توسط بزرگان حوزه داده شده است - بتوان مقام علمی ایشان را زیر سوال برد؟ ایشان از شاگردان ممتاز مرحوم شیخ مرتضی انصاری ، صاحب جواهر ، در حوزه فقه ، و مرحوم حاج ملا هادی سبزواری ، در حوزه حکمت و فلسفه بوده اند و صاحب تالیفات بزرگ و پر مغز بسیاری هستند ، که مرحوم مطهری در یادداشت های خود ، از « ولایت نامه » ایشان ، در زمینه مباحث مختلف ، از جمله اثبات ضرورت وجود یک مربی عملی اخلاقی در زندگی انسان ، با عظمت یاد و از آن تجلیل می کند. ( جلوه های معلمی استاد ، صفحات 24 و 25 )
4. « طریقه » یعنی « طریقت » ، یعنی « سلسله ». وقتی که امام ، طریقه سه صوفی یاد شده ، از جمله حضرت آقای سلطانعلیشاه شهید را ، « طریقه معارف » یعنی طریقه ای عرفانی می دانند، این به معنای آن است که از نظر ایشان، سلسله نعمت اللهی گنابادی که « حضرت آقای شهید » از اقطاب آن بوده اند ، سلسله ای عرفانی است .


5. می دانیم که نام کوچک حضرت آقای شهید ، سلطان محمد ولقب طریقتی ایشان ، سلطانعلیشاه بوده است. و امام با آن دقت بی نظیر و مثال زدنی خود،به جای به کاربردن نام کوچک ایشان ،که « ملاسلطان محمد » بوده است ، لقب طریقتی ایشان ، یعنی« ملاسلطانعلی »را به کار می برد. و این موضوع علاقه و دلبستگی ایشان را به « تصوف »، عموماً و به سلسله نعمت اللهی گنابادی ، خصوصاً نشان می دهد .


نمونه دوم: « حضرت آقای سلطانحسین تابنده گنابادی » ملقب به « رضا علیشاه » از اقطاب معاصر در سلسله نعمت اللهی گنابادی ، در سال 57 شمسی و چند ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، با مرحوم امام خمینی درشهر قم، ملاقاتی داشته اند ، و مرحوم امام در آن ملاقات ،« طریقه و سلسله » ایشان را کاملاً تایید می نمایند . حضرت آقای علی تابنده ملقب به « محبوبعلیشاه » از دیگر اقطاب معاصر در سلسله نعمت اللهی گنابادی ، شرح آن ملاقات را چنین آورده اند:
« جنابش در هیجدهم اسفند سال 1357 شمسی بر اثر اشتداد بیماری قلبی که از مدت ها قبل ، ایشان را رنج می داد ، به طرف مشهد حرکت فرموده ، و بعد از چند روز تشرف و اقامت در آن شهر مقدس در 22 اسفند ، عازم تهران شدند و چند ماه در تهران سکونت داشتند. در این مدت ضمن معالجه ، به ملاقات مراجع تقلید و حضرات آیات عظام به قم مشرف شدند ، و با حضرت امام خمینی نیز ، دیدار فرمودند. در آن ملاقات ، مذاکراتی در باره انقلاب انجام شد ، وحضرت امام اظهار ملاطفت و تایید کامل نسبت به معظم له و طریقه ایشان نمودند . » ( 41 )
جریان این ملاقات ، به صورت خبر ، در ستون « خبرهای کوتاه » روزنامه های آن زمان ، از جمله روزنامه « بامداد » ، مورخه یکشنبه دهم تیرماه سال 85 ، آمده است . درباره مفاد آن ملاقات هم ، با توجه به آنکه کتاب « خورشید تابنده » ، بارها و به ویژه در زمان حیات مرحوم حاج سید احمدخمینی ، تجدید چاپ و منتشر شده است ، اگر کوچک ترین انحرافی در نقل قول از مرحوم آقای خمینی ، صورت پذیرفته بود ، قطعاً اعضای بیت ایشان ، به ویژه مرحوم حاج سید احمد خمینی متعرض آن می شدند .


نمونه سوم : وقتی در سال 1360 شمسی ، عده ای نادان و مغرض ، مزاحمت ها و تضییقاتی را برای حضرت آقای سلطانحسین تابنده گنابادی قطب وقت سلسله نعمت اللهی گنابادی ایجاد می کنند ، آیت الله محمد محمدی گیلانی ، دادستان کل وقت کشور دستورالعملی خطاب به « برادران سپاه پاسداران و قوای انتظامی و ماموران و ضابطین ارگانهای قضایی » می نویسد و به آنان دستور می دهد که هیچکس حق ایجاد مزاحمت برای ایشان و بیت ایشان را ندارد و ایجاد مزاحمت برای ایشان را حرام اعلام می کند . با توجه به آنکه صدور چنین فرمانی آن هم در آن شرایط بحرانی سال های نخست انقلاب بدون اطلاع آقای خمینی ممکن و عملی نبوده است می توان نتیجه گرفت که مفاد این نامه مورد قبول ایشان نیز بوده است . و اما متن اعلامیه :
« بسم الله الرحمن الرحیم ـ بدینوسیله به همه برادران سپاه پاسداران و قوای انتظامی و ماموران و ضابطین ارگان های قضایی اعلام می گردد که جناب رئیس الفقراء ، آقای سلطانحسین تابنده گنابادی ، وفقه الله تعالی لمراضیه ، و تمام متعلقان ایشان در سایه دولت علیه جمهوری اسلامی ، مدت اظلالها علی رؤوس العالمین ، مامون ومصون از هرگونه تعرض می باشند . و حرام است بدون مجوز قضایی ، کسی وسیله تعرض آنان را فراهم آورد . شما عزیزان حکومت اسلامی که بحمد الله دست توانای فعال حافظین حدود الهی هستید ، همه وقت کوشا بوده و هستید که چهره نورانی رحمة للعالمین صلی الله علیه وآله را به همه اقشار بشریت معرفی فرمایید ، و حتی بیگانه ها را با حسن اخلاق و درایت با امت اسلام یگانه نمایید . و بدیهی است که تعرض بدون مجوز قضایی ، علاوه بر حرمت ، موجب تعقیب متعرض خواهد شد.


حاکم شرع و رییس دادگاه انقلاب اسلامی مرکز محمد محمدی گیلانی »


و به این وسیله ، آقای خمینی، هرگونه تعرض و تعدی را به ساحت اقطاب و مشایخ و در کل ، سلسله نعمت اللهی گنابادی « حرام »معرفی می نماید . و آقای تابنده را به عنوان کسی معرفی می کند که به دنبال جلب رضایت الهی است.


البته این علاقه ، دوطرفه بوده است : زیرا وقتی مرحوم امام در تاریخ ششم ذیحجه سال 1383 قمری ، از بازداشت دولت وقت ، آزاد می شود ، حضرت آقای سلطانحسین تابنده ، نامه تبریکی به ایشان می نویسند که متن آن ، چنین است :






« قم : محضر محترم حضرت مستطاب آیت الله العظمی آقای خمینی ، دامت برکاته


                                                                   هو
                                                                 121                                                                               


مورخه 6 ذیحجه 1383


به عرض انور عالی می رساند در این موقع که حضرت آیت الله به قم و مسکن مآلوف مراجعت فرموده اید ، لازم دانستم که از طرف خود و عموم برادران ایمانی و فقرای نعمت اللهی ، مراتب مسرت و خوشوقتی و شکرگزاری را حضور شریف ، عرضه بدارم ، و تبریک ورود عرض نماییم . این خبر باعث مسرت همه فقرای نعمت اللهی گردید و رویه حضرت آیت الله ، مورد تایید عموم می باشد . از ساحت عز حضرت احدیت جلت عظمته و عمت آلائه ، سلامت ذات با برکات و ازدیاد توفیقات و تاییدات حضرت آیت الله را در اعلای نام دیانت مقدسه وترویج احکام شریعت مطهره و دفاع از حریم مقدس دین و مذهب ، تحت توجهات ولی عصر حجت ثانی عشر ( عج ) مسالت دارم و امیدوارم در ایجاد اتفاق و رفع نفاق بین فرق و طوایف مختلفه شیعه بلکه مسلمین نیز که عامل بزرگی برای ایجاد مجد و عظمت اسلامی است ، موفق و مؤید بوده باشند . چون امروز برای تحکیم و تقویت مبانی اسلامی و دفاع از حریم دیانت ، اتحاد شیعه بلکه عموم مسلمین لازم است . چنانکه سالهای مدید است ، حضرت آقای والد نیز به لزوم ارتباط و نزدیکی و هماهنگی مسلمین بالاخص شیعه معتقدند و طبق نظریه ایشان اختلافات فرق مختلفه تشیع بلکه مسلمین مادامی که خلاف ضروریات مذهب و دیانت نباشد ، نباید سبب تفرقه و تشتت و جدال گردد ، بلکه باید همه ، برای حفظ مذهب و دیانت ، اختلافات خصوصی را کنار گذاشته دست به دست یکدیگر بدهند و از دین و مذهب ، دفاع نمایند . انتظار می رود که حضرت آیت الله نیز که برای بقای احکام دیانت و حفظ آیین مذهب می کوشند ، دامن همت به کمر زنند و اختلافات داخلی جامعه تشیع را نیز که بیشتر آنها از غرض ورزی های افراد ناصالح بوجود آمده رفع نمایند ، ومردم را به لزوم رفع اختلافات و نزدیک شدن به یکدیگر آگاه فرمایند که اگر در داخله اختلاف باشد ، زودتر و بیشتر موجب ضعف و انحطاط می گردد.


استدعا می شود هر موقع امر و فرمایشی که از عهده ما برآید داشته باشند ، ارجاع فرمایند تا با نهایت میل انجام شود . البته هر فرد متدینی باید به قدر توانایی خود از خدمت به دیانت کوتاهی و مضایقه ننماید .حضرت والد ، آقای صالح علیشاه ، سلام و تبریک ورود عرض نمودند .


والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته . وانا الاقل سلطانحسین تابنده »


علی ای حال ، از این نمونه ها باز هم می توانیم مثال آوریم که صرف نظر می نماییم .


درباره روایاتی که نویسنده مذکور در رد تصوف و صوفیه آورده است ، باید بگویم این بنده حقیر ، تمام روایاتی را که در باب تصوف و صوفیه به ما رسیده است ، جمع آوری نموده ام . آنها به دو دسته تقسیم می شوند :  الف -روایاتی در ذم و نکوهش صوفیه . ب - روایاتی در مدح و ستایش تصوف و صوفیه و تبیین اصول تصوف . و در این مورد ، فقط به کلام آیت الله ، علامه ذوالفنون ، مرحوم ابوالحسن شعرانی ، کسی که بزرگانی همچون آیت الله حسن زاده آملی را تربیت نموده است ، استناد می کنم . ایشان معتقد بوده اند:
« نکوهش هایی که در بعضی از روایت از صوفیان می بینیم ، از قبیل نکوهش هایی است که - در احادیث معتبر- از علما و متکلمان شده ، و همان سان که نکوهش های وارده در احادیث ، در حقیقت متوجه علمای سوء و اهل مجادله است نه همه علما ، غرض از آنچه در مذمت صوفیان وارد شده نیز ، صوفیان دنیاپرست است نه همه صوفیان . و بستگان بدین قوم شریف ( صوفیان ) مانند سایر طبقات ، اکثراً صالح و گروهی منحرف بودند . » ( 43 )
 در باره شک و شبهه ای که در باب « معروف کرخی » ایجاد کرده است هم ،پاسخ وی را با کلام همان « عرفای طریقه شوشتریه » که تقدیسشان کرده است می دهم . مرحوم آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی از زبان مرحوم سید هاشم حداد - که در حال پاسخ گویی به مخالفانش بوده است - درباره معروف کرخی آورده است :
« من یک روز با رفقای کاظمین ، بعد از زیارت نواب اربعه در بغداد ، برای زیارت قبر معروف کرخی با آنها رفتم....
اما معروف کرخی بدون هیچ تردید و شکی از اعاظم شیعه و دارای ولایت عالیه بوده است . کیست که در معروف کرخی شک کند؟ همه علما او را به عظمت و جلالت یاد کرده اند و او را از شیعیان خلص و از تربیت شدگان به دست حضرت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام شمرده اند . این مسکین ها آمده اند و زیارت قبر معروف ( کرخی ) را به زیارت قبر ابی حنیفه تحریف کرده اند . » ( 44 )
البته اگر مرحومان ، سید هاشم حداد و آیت الله طهرانی ، پیش بینی ظهور دانشمندانی همچون نویسنده مورد نقد ما را ، می کردند حتماً در تایید معروف کرخی احتیاط بیشتری می کردند .در هر حال ، مرحوم آیت الله طهرانی در پاورقی همان صفحه نیز آورده اند :
« 1 . و حتی آیت الله سید شرف الدین عامِلی درکتاب المراجعات ، در طبع اول ،صفحه  95، در تحت شماره 84 ،  در ضمن المراجعة 16، او را از زمره یکصد نفر رجال شیعه ذکر نموده است . وما در رساله ای که در احوال معروف کرخی نوشته ایم و درجنگ شماره 18، ص 206 تا ص 219 آمده است ، بطور تفصیل از مقام و منزلت او یادنموده ایم . »
مرحوم آیت الله سید علی قاضی - شیخ طریقتی علامه طباطبایی و سید هاشم حداد و ... – نیز درنامه ای که به دامادش، مرحوم میرزا ابراهیم شریفی زابلی نوشته ، از جمله در باب طریقت و نیز معروف کرخی هم آورده است :
«...و اگر در ارض اقدس قدری ماندید ، کما هو المظنون ، البته متوقع است که به فیوض عظیمه برسید . تمام اهل طریقت یا اغلب آنها ، حسب خود را به حضرت رضا - علیه و علی آبائه و ابنائه الصلاة و السلام و التحیة والثناء - منتهی می سازند و حرفشان بر این است که در دولت هاشمیه که تقیه کم شد و اول تنفس شیعه بود ، آن بزرگوار ، طریقت را که باطن شریعت است راهنما شد و علناً به مسلمین رسانید که راه ، همین است و ظاهر ( کذا ) ، ظاهر آن است و آن مخصوص وجود امیرالمومنین و اولاد کرام او بود - صلوات الله علیهم - و فلان و فلان خبر نداشتند ، نامحرم بودند...و گویند که حضرت رضا ،خرقه را به معروف کرخی داد ... مقصود آنکه غافل مباش ! » ( 45 )
 مرحوم آیت الله قاضی ، علناً در این نامه ، خرقه خود و سایر مشایخ طریقه شوشتریه را به معروف کرخی می رساند . یعنی با زبان گویای بی زبانی به همگان می فهماند که طریقه شوشتریه از فروعات و متفرعات سلسله معروفیه و نعمت اللهی است . و رسماً می گوید که امام رضا ( ع ) به تمام مسلمین فهمانید که راه به سوی خدا ، طریقت تصوف است که عبارت از همان باطن شریعت است .


آیت الله علامه طهرانی در جلد سوم از کتاب « الله شناسی » هم در دفاع از تصوف و از جمله در دفاع از حقانیت معروف کرخی ، سنگ تمام گذاشته اند . در صفحه 331، وی را از اولیای خدا و از شاگردان امامان دانسته اند . در صفحه 335 و 336 نیز ، وی را «شیخ مستجاب الدعوه» لقب داده و از شاگردان اهل بیت عصمت و طهارت شمرده اند . در صفحه 337 هم ،« شیخ معروف کرخی » را شاگرد بزرگ ائمه دانسته و ابوالفتوح و سید ابن طاووس و شهید ثانی را ، پیرو راه و روش آن بزرگوار و نیز صوفی معرفی کرده اند . در صفحه 331 ، تمام علمای حقیقی اسلام و تشیع ، از جمله سالکان و عارفان طریقه شوشتریه مانند : مرحومان آیت الله سید علی شوشتری ، ملاحسینقلی همدانی ، آیت الله سید احمد کربلایی طهرانی ، آیت الله سید علی آقای قاضی ، علامه طباطبایی ، سید هاشم حداد و ... را،« هم مرام و هم سخن »  با  « معروف کرخی » و « بایزید بسطامی » معرفی نموده و می گویند :
« همه ، سخنشان و مرامشان واحد است . »
به عبارت دیگر ،ایشان تمام علمای حقیقی اسلام و تشیع ؛ ازجمله سالکان وعارفان طریقه شوشتریه را ، « صوفی » می دانند . و باز به عبارت دیگر ، ایشان اساساً راهی به جز تصوف ، برای رفتن به سوی خدا و فناء در اسماء و صفات و ذات او نمی شناسند ومعرفی نمی کنند .


و این در حالی است که می دانیم خط سیر اصلی این سلسله ، از مرحومان سید علی شوشتری به ملا حسینقلی همدانی و از او به سید احمد کربلایی طهرانی ، و از او به آیت الله سید علی آقای قاضی می رسد . مرحوم قاضی ، آنگونه که از کثیری از شاگردان و مریدان وی نقل شده است ، فقط به خاطر آنکه حاج شیخ عباس قوچانی ملبس به لباس روحانیت بوده اند، او را به عنوان وصی رسمی خود قرار می دهند. و الا همگان اقرار دارند که مرحوم سید هاشم حداد ، وصی و خلیفه و جانشین حقیقی مرحوم قاضی است . و ایشان هم که مرحوم آیت الله علامه طهرانی را وصی و خلیفه خویش قرار داده بوده اند . پس خط سیر اصلی طریقه شوشتریه از طریق سید هاشم حداد به مرحوم علامه طهرانی رسیده است . در هر حال ، منظور این بود که کسی که خلیفه و جانشین مرحومان حداد و قاضی و کربلایی و ملاحسینقلی همدانی و سید علی شوشتری بوده ، اینگونه از تصوف ، و شیخ معروف کرخی ، و حضرت آقای سلطانعلیشاه گنابادی دفاع کرده و مشی و طریقت تمام علمای حقیقی تشیع از جمله سالکان و عارفان طریقه شوشتریه را ، مشی آن بزرگان و طریقت تصوف دانسته و همه آنها را صوفی می خواند .


ایشان در صفحات 336 و 337 از همان کتاب ، خطاب به تمام کسانی که برعلیه بزرگان صوفیه ، از جمله شیخ معروف کرخی تبلیغات سوء بی پایه و اساس می کنند ، مطالبی مرقوم نموده اند که واقعاً مو بر بدن خدا ترسان و آخرت باوران ، راست می کند :
« تصور کردید که آنگاه که قلم در دستتان بود ، وقدرت داشتید چنین تهمت هایی را به امثال اخص خواص و احب محبان امامان ما ، همچون حضرت امام صادق ، و فرزند اکبرش حضرت موسی بن جعفر ، و فرزند ارشد وی حضرت علی بن موسی علیهم الصلوة والسلام ( یعنی شقیق بلخی ، و بایزید بسطامی ، و معروف کرخی ) بزنید ، و با این کر وفرها ، و خیز و جست ها ، و بم و زیرها ، آنها را منزوی کنید و در زندان عزلت ، وحبس دوری و کناره گیری از عامه مردم رها کنید ، آنان شما را یله و رها باز می گذارند ؟! به خداوند سوگند می خورم که اینک دیده اید (  یعنی آنها که مخالف بوده اند و مرده اند ) و خواهید دید ( یعنی مخالفینی که هنوز زنده اند و روزی خواهند مرد ) ،در عقبات سخت ، و کریوه های مهیب و سنگین وقت مرگ ، و عالم قبر ، وحشر و نشر ، وعرض و سؤال ، و حساب و مواقف عظیمه عند الله رب العالمین ، فرد فرد این افراد، ایستاده و از شما مؤاخذه می کنند که به چه دلیل و مستند قطعی ، به ما چنین نسبت هایی را به رایگان روا داشتید ، و در محافل و مجالس درس و بر روی منبر پیامبر و در لابلای کتاب های دینی و عقیدتی جمیع اهل جهان ،بر ما نثارکردید ؟
چطور شد که آیه : " و لاتقف ما لیس لک به علم ان السمع و البصر و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسئولا " را در اینجا در زیر خاک های نسیان انباشته نمودید ، و فقط در بحث عدم حجیت ظنون مطلقه در کتاب اصول از آن دم زدید ؟! چطور شد از بحث الف و لام در " احل الله البیع " ، آن همه استفاده های عموم و اطلاق ، و آن تفریع فروع کثیره را نمودید ، اما در بحث الف ولام " السمع و البصر و الفؤاد " که شد ، در اینجا چشم بر دوختید ، وتاکید " کل اولئک " را نادیده گرفتید ، و از افاده نکره در سیاق نفی در کلمه " علم " ، استفاده استغراق ننمودید ؟ »


و در صفحات 331 و 332 ، ضمن آنکه کار نویسندگان مخالف تصوف را ، سرپوش نهادن بر روی عقل ها و فهم ها معرفی می کنند ، می نویسند :
« کجا می توان با نسبت های ناروای خداناپسندانه ، دامان اینان را لکه دار نمود ؟! کجا می توان حساب اینها را در عمل و عقیده ، با امامان به حق شیعه جداکرد ؟! کجا با نسبت های خلاف واقع به عرفای راستین و حکمای متقین امثال محیی الدین و ملاصدرای شیرازی ، می توان سرپوش بر روی عقول و افهام نهاد ؟ »


در باره « کشف وشهود های شیطانی » هم که وی در نوشتارش به صوفیه نسبت داده است ، باید چند نکته را به عرض برسانم  :


1. اولاً تمام نظام معنوی و باطنی فرهنگ دینی مسلمانان را در تمامت تاریخ ایشان همین « کشف و شهودهایی » که وی ، بسیار بی ادبانه از آنها نام برده است ، تشکیل می دهد . کشف و شهود ها و اسراری که پس از نزول به قلب مبارک صوفیان عظام ، در قالب آثار جاودان ایشان به دست مسلمانان و دیگر علاقمندان رسیده است .
2. وی با این نسبت زشت ، در حقیقت به تمام علمای بزرگ تاریخ اسلام و تشیع ، از قبیل : شیخ بهایی ، ملاصدرا ، ملامحسن فیض کاشانی ، حاج ملا هادی سبزواری ،قمشه ای ،آیت الله شاه آبادی ، آقای خمینی ، مشایخ طریقه شوشتریه ، علامه طباطبایی ، استاد حسن زاده آملی ، فاضل تونی و... که به تدریس و تعلیم و تعلم این آثار بزرگ صوفیه و این کشف و شهودها و اسرار الهیه مشغول بوده اند و هستند ، توهین کرده است و باید پاسخگو باشد .


3. اصلاً بنا به فرض که حق با وی باشد ، و همه صوفیه منحرف باشند و آثارشان هم بر اساس « کشف و شهود های شیطانی » تالیف شده باشد . لطف کنند و بخشنامه صادر کنند تا آثار مولوی و حافظ و سعدی و خرقانی و عطار و ابن عربی و قونوی و قیصری و ابن فناری و ملاصدرا و فیض کاشانی و حاج ملاهادی سبزواری و ... را از ایران و جهان مسلمانی ، حذف کنند . آنگاه دیگر برای مسلمانان چه می ماند ؟!


4. ایشان که در آن مقاله کذایی ، خود را دانشمند فاضلی نمایش داده است ، زحمت کشیده و آثاری به بازار اهل علم و اهل دل عرضه کند تا جبران کمبود معنوی را کرده  و دیگر حداقل اهل حوزه ای که مخالف تصوف هستند ، محتاج آثار صوفیه نبوده و به تدریس و تعلیم و تعلم این کشف و شهود های شیطانی نپردازند .


ودرپایان عرض کنم که مرحوم آقای خمینی در مورد تمام کسانی که دستی از دور بر آتش « تصوف وعرفان » دارند – از جمله منتقد مورد نقد ما - و عملاً طعم آن را نچشیده اند ، و ناشیانه و البته عالمانه!!! درباره آن ، نظر می دهند و قضاوت می کنند ، می گوید :
« البته ، مطالب عرفا فوق برهان بوده و برهان ، وافی به آنها نیست . واهل تصوف گویند : تا شهود و کشف ، حاصل نشده و بارقه الهی در قلبی متنفذ نگردد ، نمی توان فهمید که عرفا چه می گویند ، و اگر کسی بدون ذوق عرفانی چیزی گفت ، مثل حکم " پینه دوز محله " است در بحث ترتب ، که حکمش بدون تصور موضوع و طرفین قضیه است . » ( 46 )
و این چنین همه آن ها را به لقب پینه دوز مفتخر می کند . آقای خمینی همچنین معتقدند که برای فهم متون تصوف ، و گفتار صوفیه و عرفا ،حتا علم امثال « حاج ملا هادی سبزواری » ها هم به کار نمی آید . بلکه « مردی صوفی » لازم است که صاحب « کشف ذوقی » هم باشد. ( 47 )


در باره سایر تهمت هایی که وی به صوفیه و شخص حضرت آقای سلطانعلیشاه زده است پاسخش را در نوشتارهای دیگر خود داده ایم . برای کسب اطلاعات بیشتر در باره موارد و مسایلی که در این نوشتار مطرح شد می توان به کتاب : " تصوف و عرفان از دیدگاه علمای متاخر شیعه " نوشته اینجانب مراجعه کرد .
برای کسب اطلاعات بیشتر در باره تصوف و عرفان می توان به وبلاگ های بنده به آدرس های زیر مراجعه کرد :

Bardia54.blogfa.com

Bardia45.persianblog.ir



والسلام علی من اتبع الهدی




                                        ------------------------------------------------------------------------------------


1. خیلی زیاد


2. تقریرات فلسفه امام خمینی ، آیت الله سید عبدالغنی اردبیلی ، ج 2، شرح منظومه ( 2(  ، صص 156 و 157


3. همان .


4. همان .


5. کرانه ها : شماره 2 ، ویژه کنگره ملی علامه سید حیدر آملی ( رض ) ، مصاحبه با آیت الله معرفت  .


6. " خدای تعالی ، گوش و چشم و زبان اوست ."  و این مقام مشایخ طریقت تصوف است  .


7. سر الصلوة ، امام خمینی ، ص 83


8. شرح حدیث جنود عقل و جهل : امام خمینی ، ص 70


9. سرالصلوة ، امام خمینی ، مقدمه آیت الله عبدالله جوادی آملی ، ص بیست و دو
10. سرالصلاه ، امام خمینی ، ص 13
11. تفسیر سوره حمد ، امام خمینی ، ص 148
12. پزانتز ، از ما است .


13. هر سه ، از اصطلاحات معرفتی ( صوفیه ) است .


14. آداب الصلاة ، امام خمینی ، ص 154


15. تفسیر سوره حمد ، امام خمینی ، ص 187


16. شرح حدیث جنود عقل و جهل ، امام خمینی ، ص 69
17. شرح حدیث عقل وجهل ، امام خمینی ، ص 69


18. آداب الصلاة ، امام خمینی ، ص 30


19. شرح حدیث جنود عقل وجهل ، امام خمینی ، ص 69 و 70


20. آداب الصلاة ، امام خمینی ، ص 81


21. پرانتز از ما است .


22. همان ، ص 79


23. مصباح الهدایة ، امام خمینی، ص 13، به جهت رعایت اختصار ترجمه خود را نقل کردیم .


24. همان، ص 36 ، به جهت رعایت اختصار ترجمه خود را نقل کردیم .


25. سلسله ای که از مرحوم شوشتری جاری شده ، چون بی نام بود ، بنده نام فوق را بر آن نهادم .


26. همان ، ص 13


27. ترجمه از ما است .


28. شرح حدیث جنود عقل وجهل ، امام خمینی ، ص 28


29. آداب الصلاة ، امام خمینی ، ص 304


30. کلام - عرفان - حکمت عملی ، استاد مطهری ، ص 96


31. کلام - عرفان - حکمت عملی ، استاد مطهری ، ص93
 32. آداب الصلاة ، امام خمینی ، ص 229


33. شرح حدیث جنود عقل وجهل ، امام خمینی ، ص 310 و 311


34. چهل حدیث ، امام خمینی ، ص 437


35. سر الصلاة ، امام خمینی ، مقدمه عبدالله جوادی آملی ، ص بیست و یک ، برای رعایت اختصار فقط ترجمه
 خود را از متن عربی آقای خمینی آورده ایم.


36. شرح دعای سحر ، امام خمینی ، ص 278


37. چهل حدیث ، امام خمینی ، ص120


38. شرح دعای سحر ، امام خمینی ص 327


39. سر الصلاة ، امام خمینی ، ص 117


40. تفسیر سوره حمد ، امام خمینی ، ص 94


41. خورشید تابنده ، علی تابنده ، ص 85


42. روح مجرد ، علامه طهرانی ، 747


43. خورشید تابنده، علی تابنده، مکاتیب، صص 527 و 528


44. عرفان ایران ، مقاله استاد شعرایی و عرفان و تصوف ، اکبر ثبوت ، ص 17 ، به نقل از ترجمه و شرح کشف
 المراد ، ص 556 ، پاورقی . و نفایس الفنون ، ج1 ، مقدمه ، ص 15


45. روح مجرد، مرحوم علامه طهرانی ، ص 547


46. اسوه عارفان ، صادق حسن زاده ، محمود طیار مراغی ، صص 129 و 130


47. تقریرات فلسفه امام خمینی ، آیت الله سید عبدالغنی اردبیلی ، ج2، ( شرح منظومه2( ، ص 204


48. همان ، ص 198