Wednesday, September 19, 2012

پاسخی به شطحیّات آقای عبدالرحیم بیرانوند

شخصی به نام آقای عبدالرحیم بیرانوند که آخوند هستند و خود را کارشناس اسلام و تصوف معرفی کرده اند و در عمل هم در اذیّت و آزار و تخریب حسینیه های فقرای الی الله و درویشان نعمت اللهی گنابادی نقشی تمام داشته اند چندی پیش در مصاحبه با «بولتن نیوز» مطالبی خلاف واقع و غیر کارشناسانه و توام با توجیهات شخصی جهت تشویش اذهان عمومی بیان کرده اند و تهمت هایی را به سلسله جلیله نعمت اللهی گنابادی و اقطاب بزرگوار آن ؛ از جمله حضرت آقای سلطانعلیشاه شهید که به تایید روحانیان عاقل و اهل دل ، از مفاخر علمی و معنوی اسلام و ایران بوده اند و کتاب های ایشان نیز مورد تایید همان روحانیان عاقل و اهل دل بوده و هست زده اند که اینجانب با بضاعت اندک خویش و برای روشن کردن اذهان عمومی نسبت به مطالب بی اساس و مغرضانه ایشان نکاتی را یادداشت می کنم.
ایشان در پاسخ به پرسش بولتن نیوز که دراویش گنابادی مدعی هستند امام آن ها را تایید کرده است و می گویند دستخطی هم از امام در این زمینه دارند چه می گویید؟ پاسخ داده است :
« قبل از پاسخ به این سوال باید توضیح نسبتا بلندی در این باره بدهم.بحثی که در مورد فرقه صوفیه مطرح می شود بحث در این است که صوفیه با یک ترفندی می ایند حضرت امام را به خودشان منصوب می کنند و معتقد هستند که حضرت امام مدافع آنها بوده و بلکه خود ایشان نیز صوفی بوده اند.»(1)
و در ادامه ، چند خط پایین تر گفته اند :
«بنابراین هرکسی نمی تواند ادعا کند که امام در باره ما چنین گفته یا چنان، مگر اینکه سند ارائه دهد. که ما تا به حال همچنین سندی در تأیید دراویش از حضرت امام ندیده ایم. بلکه این را عرض کنم که اتفاقا با رجوع به تألیفات و آثار حضرت امام و همچنین سیره عملی ایشان عکس این قضیه صادق است.»
اگر ایشان و امثال ایشان راست می گویند که اطلاعاتشان ناقص است و چنین و چنان سندی را ندیده اند پس حق قضاوت ندارند.اگر چنین سندی را ندیده اند پس چطور به ضرس قاطع می گویند چنین سندی موجود نیست؟در باره ادعای ایشان که دراویش گنابادی سعی می کنند خود را به امام بچسبانند باید عرض کنم خیر اینطور نیست.کسی که موید من عندالله است نیازی به تاییدیه بندگان خدا ندارد.اگر برخی از اخوان ایمانی و نیز این بنده حقیر در این باره مطالبی نوشته ایم(2) صرفا به این جهت بوده است که کسانی که به ایشان علاقمند هستند و حرف ایشان برای آن ها حجّت است راه معنوی شان باز شود یا حداقل از نظر ایشان آگاه شوند و دست به آزار و اذیت مردان خدا و سالکان کوی دوست دراز نکنند و خود را در عذاب الیم دنیا و آخرت گرفتار نکنند.وگرنه مکتب درویشی به درویش بودن یا مدافع درویش بودن هیچکس افتخار و مباهات نمی کند بلکه درویشی و مدافع درویشان بودن سند افتخار اشخاص در دنیا و آخرت است.پس صوفیان صافی مشرب گنابادی در پی انتساب کسی به خویش نیستند.و اما اینکه عالمانه اظهار کرده اند که سندی موجود نیست مایلم دو سند مهم خدمتشان ارایه کنم :
1.وقتی در دهه شصت هجری - شمسی از طرف عده ای نادان ، مشکلاتی برای حضرت آقای رضاعلیشاه - طاب ثراه - قطب وقت سلسله جلیله نعمت اللهی گنابادی و از مجتهدان عصر خویش پیش آمده بود ، آقای محمدی گیلانی ، حاکم شرع و رئیس دادگاه انقلاب اسلامی مرکز ، در نامه ای به نیروهای نظامی و انتظامی این حکم را صادر می کنند :
«بسم الله الرحمن الرحیم
بدین وسیله به همه برادران سپاه پاسداران و قوای انتظامی و ماموران و ضابطین ارگان های قضایی اعلام می گردد که جناب رییس الفقرا ؛ آقای سلطانحسین تابنده گنابادی - وفّقه الله تعالی لمراضیه - و تمام متعلّقان ایشان در سایه دولت علّیّه جمهوری اسلامی - مدّت اظلالها علی رووس العالمین - مأمون و مصون از هر کونه تعرّض می باشند و حرام است بدون مجوّز قضایی ، کسی وسیله تعرّض به آنان را فراهم آورد.شما عزیزان حکومت اسلامی که بحمدالله دست توانای فعّال حافظین حدود الهی هستید همه وقت کوشا بوده و هستید که چهره نورانی رحمة للعالمین صلّی الله علیه و آله را به همه اقشار بشریّت معرّفی فرمایید و حتی بیگانه ها را با حسن اخلاق و درایت ، با امت اسلام یگانه نمایید و بدیهی است که تعرّض بدون مجوز قضایی ، علاوه بر حرمت ، موجب تعقیب متعرّض خواهد شد.
حاکم شرع و رئیس دادگاه انقلاب اسلامی مرکز
محمد محمدی گیلانی»(3) 
پر واضح است که چنین حکم کوبنده و محکمی آن هم در آن شرایط پر التهاب اول انقلاب بدون اطلاع و دستور آقای خمینی امکان صدور نمی یافته است.پس رئیس الفقرا خوانده شدن حضرت آقای رضا علیشاه - طاب ثراه - که همانطور که می دانیم این ترکیب به معنای قطب است ، و دعا برای توفیق معنوی ایشان و حرام اعلام کردن تعرّض به ایشان و بستگان ایشان و کاربرد واژه بسیار مودبانه «جناب» برای یاد کردن از ایشان ، مورد نظر و تایید آقای خمینی بوده است.تایید ایشان آن هم با عبارت : «رئیس الفقرا» حکایت های زیادی برای اهل فهم و اهل دل دارد.زیرا فقرا جمع فقیر است و فقیر نیز معادل قرآنی و عربی «درویش» است.فقیر و درویش به سالک صادق الی الله اطلاق می شده و می شود.پس عبارت «رئیس الفقرا» به معنای قطب سالکان صادق است و کابرد این عبارت نشان از اعتقاد آقای خمینی به مکتب معنوی سلسله نعمت اللهی گنابادی است.اگر فرض کنیم که این حکم ، مورد تایید آقای خمینی نبوده یا بدون اطلاع و دستور ایشان صادر شده بوده باشد پس لازم می آمد که ایشان نسبت به صدور آن واکنش منفی نشان می دادند که می دانیم نشان نداده اند و این نیز باز مورد تایید بودن این حکم را از دیدگاه آقای خمینی تایید و بر آن تاکید می کند.
2.آقای خمینی در تفسیر سوره حمد گفته اند :
«تقاضا شده بود که من یکى، دو مرتبه راجع به تفسیر بعضى از آیات شریفه قرآن مطالبى عرض کنم. تفسیر قرآن یک مسأله‏ اى نیست که امثال ما بتوانند از عهده آن برآیند، بلکه علماى طراز اوّل هم که در طول تاریخ اسلام چه از عامّه و چه از خاصّه، در این باب کتاب‏ هاى زیاد نوشته‏ اند ــ البتّه مساعى آنها مشکور است ــ لکن هر کدام روى آن تخصّص و فنّى که داشته است یک پرده‏ اى از پرده‏ هاى قرآن کریم را تفسیر کرده است، آن هم به‏ طور کامل معلوم نیست بوده [باشد.]
مثلاً عرفایى که در طول این چندین قرن آمده‏ اند و تفسیر کرده‏ اند نظیر محى‏ الدّین در بعضى از کتاب‏ هایش، عبدالرّزاق کاشانى در تأویلات، ملاّسلطانعلى در تفسیر، اینهایى که طریقه‏ شان، طریقه معارف بوده است.»(4)
این چند مفسّری را که آقای خمینی مثال می آورد با توجه به سخنان صدر مطلب ایشان ، همان «علمای طراز اول» تاریخ اسلام از نظر ایشان هستند.یعنی حضرت آقای سلطانعلیشاه شهید ؛ یا به تعبیر ایشان : «ملاسلطانعلی» از نظر ایشان از «علمای طراز اول» تاریخ اسلام هستند.نکته فوق العاده مهم و کلیدی موجود در این متن که نظر آقای خمینی را در باره سلسله نعمت اللهی گنابادی و اقطاب آن روشن می کند در عبارات : «عرفایی که در طول این چندین قرن آمده اند» و «ملا سلطانعلی در تفسیر» و «اینهایی که طریقه شان طریقه معارف بوده است.» آشکار شده است.این عبارت های ایشان به این معنا است که حضرت آقای سلطانعلیشاه - طاب ثراه - که از صوفیان مشهور متأخر بوده اند از نظر ایشان عارف هستند و طریقه ایشان یعنی سلسله و روش معنوی ایشان ، همان عرفان مورد نظر و تایید ایشان است.و این به نوبه خود سدّی خیالی را که ابلهانی سعی دارند میان تصوف و عرفان بکشند و اولی را مغضوب اسلام و تشیع و اهل بیت(ع) و عالمان شیعی و دومی را مورد تایید آنان جلوه دهند می شکند و نشان می دهد از نظر ایشان صوفی همان عارف ، و تصوف همان عرفان است.وقتی آقای خمینی «طریقه» حضرت آقای سلطانعلیشاه - طاب ثراه - را «طریقه معارف» معرّفی می کند یعنی نه تنها ایشان بلکه سلسله و روش معنوی ایشان را تایید می کند و این به معنای قابل قبول بودن کلیّت این سلسله جلیله از دیدگاه ایشان است.
البته متون و مستندات دیگری نیز در دست است که برای خودداری از پر حجم شدن نوشتار آن ها را ارایه نمی دهم.گر در خانه کس است یک حرف بس است.
و اما ایشان در مواردی دیگر از مصاحبه خود مطالبی را در باره تصوف به طور عموم و سلسله جلیله نعمت اللهی گنابادی به طور ویژه بیان کرده اند و در باره آثار آقای خمینی چیزهایی گفته اند که نشان از مطالعات بسیار سطحی و ناقص ایشان در این موارد دارد :
«حضرت امام که خودش یک شخصیت عارف و حکیم است در کتاب چهل حدیث باب کبر حدیث چهارم بعد از بحثی که در مورد حکیم و عارف دارند می فرمایند که: آن بیچاره ای که خود را مرشد و هادی خلائق می داند(معمولاً اقطاب دراویش خودشان را مرشد و هادی خلائق می دانند) و در مسند دستگیری و تصوف قرار گرفته، اصطلاحات این دو دسته عارف و حکیم را به سرقت برده و سر و صورتی به متاع بازار خود داده و دل بندگان خدا را از حق منصرف و مجذوب به خود نموده (کاری که اقطاب می کنند کارشان الهی نیست. اولیاء خدا و اهل بیت علیهم السلام کارشان این بود که واسطه فیض بودند واسطه دست گیری بودند واسطه این بودند که دست مردم را بگیرند و به سمت خدا ببرند. منتهی این یک نکته خیلی کلیدی است که امام می فرمایند : دل بندگان خدا را از حق منصرف و مجذوب به خود می کنند، یعنی خود پرستی میکنند و برای خود دکان باز کرده اند). و آن بیچاره صاف (درویش تازه جذب فرقه شده ) و بی آلایش را به علما و سایر مردم بدبین نموده؛ برای رواج بازار خود فهمیده یا نفهمیده پاره ای از اصطلاحات جاذب را به خورد عوام بیچاره داده و گمان کرده با لفظ "مجذوبعلی شاه" یا "محبوبعلی شاه" حال جذبه و حب دست می دهد.»(5)
مطلبی که ایشان از آقای خمینی نقل کرده اند مربوط به کتاب چهل حدیث ، صفحه 91 است و البته مطالب داخل پرانتز از آقای خمینی نیست و تفسیر به رای آقای بیرانوند است.ایشان در جای دیگری از مصاحبه خود گفته است :
«یا در آن جایی که حضرت امام اشاره به لقب طریقتی اقطاب صوفیه می نمایند "مجذوبعلی شاه" یا  "محبوبعلی شاه" خیلی نکته کلیدی است، این نشان می دهد که حضرت امام (ره) اطلاع کافی در مورد دراویش داشته اند و اتفاقا فرقه تصوف نعمت اللهی را خطاب خویش قرار داده است. چرا که تنها فرقه ای که لقب طریقتی به این شکل برای خودش قائل است و بر روی اقطاب خود می گذارند ، صوفی نعمت اللهی است که علیشاه پسوند لقب طریقتی آنها است. بنابراین حضرت امام از انحرافات و بدعتهای این فرقه آگاه است و ضمن مخاطب قرار دادن آنها دارند آنان را رد می نمایند .»(6)
باید خدمت ایشان عرض کنم که اولا پسوند مقدس «علیشاه» اختصاص به بزرگان سلسله جلیله نعمت اللهی گنابادی ندارد و سلاسل دیگر نیز این پسوند را به آخر القاب بزرگان خود می افزایند.پس اینکه گفته اند : «چرا که تنها فرقه ای که لقب طریقتی به این شکل برای خودش قائل است و بر روی اقطاب خود می گذارند صوفی نعمت اللهی است که علیشاه پسوند لقب طریقتی آن ها است» یک حرف کاملا بی پایه و اساسی است.ثانیا سلاسل فقر و درویشی در این زمینه دو دسته اند.دسته ای از سلاسل که دلم نمی خواهد از آن ها نام ببرم در همان ابتدا که طالب سلوک ، قدم در طریقت آن ها می نهد به سالک لقب می دهند.اثبات نادرستی کار اینان نیاز به استدلال زیادی ندارد.زیرا طالبی که تازه قدم در طریقت می نهد خام است و هنوز چیزی در درونش متولد نشده است که نیاز به اسم داشته باشد.ضمن آنکه این کار ناپخته ، باعث در افتادن سالک نو پا در وادی توهّم و غرور نیز می شود.دسته دیگری از سلاسل فقر ، مانند سلسله جلیله نعمت اللهی گنابادی پس از آنکه سالک با خروج از ظلمات و حجاب های ظلمانی پا به عالم نور می گذارد و به شهود وجه الله و شهود پیوند ولایت نایل می شود و در این مقام متمکن می گردد تازه آن هم اگر به صلاحدید دید الهی قطب وقت بخواهد صاحب منصب الهی ارشاد و دستگیری شود لقب می گیرد.و گرنه بیشتر سالکان و صوفیان صافی مشرب به لطف الهی در سلوک خود موفق هستند و عوالم نوری را هم در می نوردند اما لقبی ندارند.بنابراین اینکه آقای خمینی می گوید : «برای رواج بازار خود فهمیده یا نفهمیده پاره ای از اصطلاحات جاذب را به خورد عوام بیچاره داده و گمان کرده با لفظ "مجذوبعلی شاه" یا "محبوبعلی شاه" حال جذبه و حب دست می دهد.» منظور دسته اول از سلاسل صوفیه هستند که در ابتدای سلوک ، لقب می دهند نه آنچنان که آقای بیرانوند بر اساس علم غیب گفته اند که منظور امام ، فقط گنابادی ها هستند.آنچه که استدلال ما را قوت می بخشد و تایید می کند این قسمت از نوشتار آقای خمینی است که می گوید : «و آن بیچاره صاف و بی آلایش را به علما و سایر مردم بدبین نموده» که نشان می دهد صوفیان مورد انتقاد آقای خمینی سلاسلی هستند که برای علوم ظاهری و برای صنف علما ارزشی قایل نیستند.این در حالی است که در سلاسل حقه فقر و درویشی از جمله سلسله نعمت اللهی گنابادی ، علما و علوم ظاهری دارای جایگاه ویژه خود هستند و بیشتر اقطاب و مشایخ از جرگه علما و مجتهدان بوده اند.
اساسا از همان صدر اسلام ، صوفیه به دو دستۀ : صوفیه حقّه و صوفیه جهله تقسیم شده اند و جالب اینجا است که صوفیه بر خلاف علما که عمدتا بر اساس منافع صنفی خویش جبهه گیَری می کنند ، همیشه بر اساس حقّ جبهه گیری کرده اند و خود زا خود و از منصوبان و چسبیدگان به خود انتقاد کرده و مثلا در باره کسانی که در حدّ دستگیری از مردم نیستند و منصب ارشاد را به خود می بندند سروده اند :
ای بسا ابلیس آدم رو که هست
پس به هر دستی نباید داد دست
یا :
نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
آقای خمینی به این تقسیم بندی آگاه و پایبند بوده اند و هر جا که قصد انتقادی داشته اند یا مانند متن بالا نشانه ای گذاشته اند که خواننده در یابد منظورشان صوفیه حقه نیستند و یا به صراحت اشاره کرده اند که پیکان انتقاداتشان متوجه همه صوفیه نیست و فقط صوفیه جهله را شامل می شود.در اینگونه از موارد ، ایشان از واژه های : «بعض» و «بعضی» و «برخی» استفاده کرده اند تا نشان دهند به صوفیه حقه ، وفادار و برای آن ها ارزش قایل هستند :
«و آنچه بعض از جهله از متصوفه گمان کرده اند از قصور است ...»(7)
«و به همین قیاس ، کسانی که در رشته تهذیب باطن و تصفیه و تجلیۀ اخلاق هستند گاه شود که شیطان بعضی از آن ها را در دام کشد و مناسک و عبادات قالبیه و همین طور علوم رسمیه و معرف الهیه را در نظر آن ها ناچیز قلم دهد.»(8)
در این متن ، آقای خمینی به صراحت اعلام می کند که از نظر ایشان فقط صوفیانی که به شریعت مصطفوی پایبند نیستند و برای علوم و معارف ظاهری ارزشی قایل نیستند صوفیه جهله و در بند شیطان هستند.پس از دیدگاه ایشان قرینه آن هم درست خواهد بود.یعنی صوفیانی که مانند صوفیان سلسله نعمت اللهی گنابادی پایبند به شریعت هستند و برای علوم ظاهری هم ارزش قایل هستند از دید ایشان دارای سلوک سالمی در صراط مستقیم بوده و از دستبرد شیطان در امانند.
«و کسی که بخواهد به باطن برسد بدون راه ظاهر ، مانند برخی از صوفیان عوام ، او هیچ دلیلی از طرف خداوند ندارد.»(9) 
بنابراین از دید آقای خمینی ، اکثر صوفیان که پایبند به شریعت هستند دارای دلیل از طرف خداوند و مویّد من عند الله هستند.
«پس ، از بیانات سابقه معلوم شد که آنچه پیش بعض اهل تصوف معروف است که نماز وسیله معراج وصول سالک است و پس از وصول ، سالک مستغنی از رسوم گردد امر باطل بی اصلی و خیال خام بی مغزی است»(10)
که باز انتقاد ایشان متوجه صوفیانی است که معتقدند سالک ، وقتی که واصل شد نیازی به رعایت شریعت ندارد که باز این انتقادشان هم متوجه صوفیه جهله است.زیرا در سلسله نعمت اللهی گنابادی ، با آنکه قطب انسان کامل است و تمام مراتب فقر و فنا را طی کرده است اما باز هم تا آخرین لحظه عمر پایبند به شریعت مطهّره است.پس دیدیم که آقای بیرانوند هیچگونه آشنای ای نه با تصوف دارد و نه با آثار و دیدگاه های آقای خمینی و تا می توانند فقط در مصاحبه های خود دم از خط امام می زنند.آقای بیرانوند با همین بضاعت مردم را در بروجرد و قم و ... تحریک به تخریب خانه حسین(ع) و شکستن دل صاحبدلان عالم کرده است؟ما با رعایت اختصار نشان دادیم که آقای بیرانوند چقدر بی پایه و اساس سخن گفته اند آنجا که گفته اند : «اما در اینکه حضرت امام فرقه صوفیه و داراویش را تأیید کرده باشند همانطور که عرض کردم چنین چیزی را سراغ نداریم ، اتفاقا من در اینجا میخواهم اسنادی را از حضرت امام إرائه دهم که دقیقا برعکس این ادعا است.» زیرا سندی را که ایشان از متون آقای خمینی مثلا علیه سلسله گنابادی ارایه کردند دیدیم که چه مدلولی داشت.اما اینکه می گویند من سندی از آثار امام سراغ ندارم که امام ، صوفیه را تایید کرده باشند دیدیم که این اسناد وجود دارد و اگر ایشان سراغ ندارند به خاطر مطالعات کم ایشان است.انشاءالله اگر سعی کنند غیر از «ضرب زید عمرا» که القا کننده خشونت در دروس حوزوی است و منجر به تخریب حسینیه ها و ضرب و شتم سالکان الی الله می شود کتاب های دیگری از جمله آثار عرفانی آقای خمینی را به دقت مطالعه کنند آنگاه دیگر به تحریک ناروای مردم در ضدیت با صوفیان و تخریب حسینیه ها نخواهند پرداخت.به چند سند دیگر نیز از آثار آقای خمینی در تایید صوفیان صافی مشرب اشاره می کنیم تا بطلان استدلالات آقای بیرانوند کاملا روشن شود :
ایشان با تجلیل از مقام اقطاب و پیران طریقت، ما را از غفلت از نصایح و دستورات آنها برحذر مى‏ دارد:
«این همه پیران طریقت و سالکان راه هدایت و راهنمایان انسانیّت و کتب آسمانى و صحف انبیا عظام و اخبار اولیاى کرام و نصیحت اهل معرفت و اصحاب قلوب در قلب ما غافلان جاهل، هیچ تأثیرى نکرده و نمى‏ کند و ظاهر خوش خط و خال آن و زینت‏ها و زخارف آن ما را از زهر کشنده‏ اى که در باطن دارد غافل کرده، روزى کشف باطن آن بر ما شود که احتراز از مفاسد آن ممکن نباشد.»(11)
و در جای دیگری به خواننده اثر خود می گوید اگر مرد این میدان نیستی از مردان راه ، هدایت بطلب :
 «و اکنون که ما را به خلوت انس راهى نیست و به مقام قدس جایگاهى نه، خوب است عجز و ذلّت خود را سرمایه وصول به مقصد و دستاویز حصول مطلوب قرار داده، دست از دامن مقصود برنداریم تا کام دل برآریم و لااقل اگر خود مرد این میدان نیستیم، از مردان راه هدایت طلبیم و از روحانیّت کمّل اعانت جوییم. شاید بویى از معارف به مشام جان ما برسد و نسیمى از لطایف به کالبد مرده ما بوزد. زیرا که عادت حق‏تعالى، احسان و شیمه او تفضّل و انعام است.»(12)
و در جای دیگری عدم تمسک به مقام روحانیّت هادیان طرق را مایه در افتادن به وادی سلوک به سوی شیطان و دوزخ می دانند :
«بدان‏که طىّ این سفر روحانى و معراج ایمانى را با این پاى شکسته و عنان گسسته و چشم کور و قلب بى‏نور نتوان نمود: وَ مَنْ لَم یَجْعَلِ اللّه‏ُ لَهُ نُورا فَما لَهُ مِنْ نُورٍ. پس، در سلوک این طریق روحانى و عروج این معراج عرفانى، تمسّک به مقام روحانیّت هادیان طرق معرفت و انوار راه هدایت که واصلان الى‏ اللّه‏ و عاکفان على‏ اللّه‏ اند، حتم و لازم است و اگر کسى با قدم انانیّت خود بى‏تمسّک به ولایت آنان بخواهد این راه را طى کند، سلوک او الى الشیطان و الهاویه است.»(13)
و در جای دیگری با شرح و تفصیل حالات صوفیان و مشایخ که نشان می دهد با آن ها از نزدیک حشر و نشر داشته است ، به همه توصیه می کند که با مشایخ طریقت و بزرگان اهل حال معاشرت داشته باشند :


«و اهل ریاضت سکوت را بر خود حتم مى‏ داشتند. چنانچه خلوت را نیز اهمیّت مى‏ دادند براى همین نکته با آنکه در معاشرت با اهل معرفت و دانشمندان و اهل حال و ریاضت فواید بى‏ شمار و عواید بسیار است و دراعتزال ، حرمان از معارف و علوم، بسیار است و در خدمت به خلق ــ که از افضل طاعات و قربات است ــ نوعا با معاشرات و آمیزش دست دهد.لکن چون آفات معاشرت بسیار است و انسان نمى‏تواند نوعا خود را از آن حفظ کند، مشایخ اهل ریاضت، اعتزال را ترجیح دهند بر عشرت.
حق آن است که انسان در اوایل امر که اشتغال به تعلّم و استفاده دارد، باید معاشرت با دانشمندان و فضلا کند، ولى با شرایط عشرت و مطالعه دراحوال و اخلاق معاشرین و در بدایات سیر و سلوک و اواسط و اوایل نهایات نیز از خدمت مشایخ و بزرگان اهل حال باید استفادت کند. پس ناچار به عشرت است و چون به نهایات رسید، باید مدّتى به حال خود بپردازد و اشتغال به حق و ذکر حق پیدا کند.  اگر در این اوقات، خلوت با حق با عشرت جمع نشود، باید اعتزال کند تا کمال لایق از ملکوت اعلا بر او افاضه شود و چون حال طمأنینـه و استقرار و استقـامت در خود دیـد و از حالات نفسانیّه و وساوس ابلیسیّه مطمئن شـد، براى ارشاد خلق و تعلیم و تربیت بندگان خدا و خدمـت به نوع، به آمیزش و خلطـه پردازد و خود را مهیّا و آماده کنـد که تا می توانـد از خدمـت به بندگـان خدا بازننشیند.»(14)
اگر بنده بخواهم به همه اسناد و مدارک بپردازم مثنوی هفتاد من کاغذ می شود که با این گرانی ها و افزایش های ممتد قیمت کاغذ مقرون به صرفه نیست.سخن را در این زمینه کوتاه می کنم و علاقمندان را به کتاب : «تصوف و عرفان از دیدگاه علمای متأخر شیعه» نوشته اینجانب ارجاع می دهم.
آقای بیرانوند در مصاحبه تند و بی ادبانه و به دور از نزاکت خود ، اقطاب صوفیه را به سالوس منشی و ... متهم کرده اند و از واژه ها و تعبیرات چاله میدانی استفاده کرده اند که در شأن ایشان به عنوان کسی که مثلا لباس رسولخدا(ص) را بر تن کرده است نیست.مثلا در باب عشریّه که حکم و فتوای الهی و مبتنی بر شهود و از کرامات حضرت آقای سلطانعلیشاه شهید است گفته اند :
«آیا  امام را میخواهید زبانی به خودتان منصوب کنید یا ایدئولوژیک ؟ آیا افکارش را می خواهید منصوب کنید؟ اگر افکارش را می خواهید منصوب کنید این بدعت هایی که در باب اعتقادات در باب فقه و در باب اخلاق نهاده اید چیست؟ این عشریه از کجا آمده؟ آیا این بدعتی  نیست که در فقه گذاشتید؟ عشریه یعنی یک دهم مال به جای خمس و زکات. ملا سلطان گنابادی یک جمله دارد می گوید:  یک عشر از ارباح مکاسب و زراعات داده شود، مغنی از زکات زکویه و خمس است. این فتوای بی پایه و اساس چیست؟  مگر 32 آیه قرآن راجع به زکات نیست؟ پس سوره انفال آیه 41 راجع به خمس چه می شود؟ یا 32 آیه قرآن در باب زکاتی که 26 تای آنها با صلاه آمده چه؟ دهها روایت راجع به خمس و زکات آمده چه می شود؟ آیا دربرابر نص صریح آیات و روایات ایستادن و از خود فتوا دادن آن هم با این همه بینه شرعی!!!  و گفتی نمی خواهید خمس و زکات بدید و  یک دهم مال را  رد کن بیاد برا قطب !!!»(15)
به لحن این مرد خدا توجه کنید!اینجا است که متوجه می شویم که این همه که آقای خمینی و مرحوم علامه سیّد محمد حسین حسینی طهرانی و آقای حسن زاده آملی و غیره بر لزوم رواج تصوف و عرفان و اخلاق میان طلاب علوم دینی پای فشرده اند برای چیست.و اما در باب عشریّه ، پاسخ آقای بیرانوند و دیگر مخالفان این حکم الهی را که نه از روی فهم فردی حضرت آقای سلطانعلیشاه شهید بلکه به مدد قوّه شهود ایشان صادر شده است در مقاله : «عشریّه ، خمس عصر غیبت» داده ام و در اینجا به طور خلاصه عرض می کنم اولا عوام فریبی کافی است.تا کی می خواهید بر موج بلاهت یک عده سوار شوید؟چرا حقیقت را به آن ها نمی گویید؟فتوا در باب خمس صرفا یک فتوای فقهی است و هیچ ربطی به بدعت ندارد.حداکثر می توان در باب آن گفت : فتوای بی سابقه.در طول تاریخ تشیع فقیهان و عالمانی بوده اند مانند محمد باقر محقق سبزواری که اصلا پرداخت خمس را در عصر غیبت واجب نمی دانسته اند و مردم را از پرداخت خمس به طور کلّ معاف کرده اند(16) اما هیچ فقیهی و عالمی وی را به بدعت متهم نکرد.یا بسیاری از فقیهان بوده اند و هستند که فقط معتقدند می توان در عشری از خمس تصرّف کرد و کسی حقّ تصرّف در سهم امام را ندارد.استدلالشان هم این است که ما نمی دانیم امام عصر(عج) با سهم خویش چه می خواهند بکنند.از مشهورترین این فقها می توان از ملا محسن فیض کاشانی نام برد.(17)و خود شهید اول در لمعه و شهید ثانی در شرح آن ، سه حالت برای پرداخت خمس در عصر غیبت در نظر گرفته اند که یکی از آن سه حالت ، پرداخت عشر است.مثل آنکه آقای بیرانوند و منتقدان دیگر ، لمعه و تاریخ فقه و کتاب های فقهی دیگر را خوب نخوانده اند.تنها فرق عشر مورد فتوای حضرت آقای شهید با این عشری که مجوز آن را همه فقهای بزرگ مانند دو شهید اول و ثانی داده اند این است که عشر مورد نظر فقهای بزرگی مانند شهید اول و شهید ثانی از روی مازاد مخارج سالانه شخص محاسبه و پرداخت می شود بنابراین نمی تواند مغنی از زکات هم باشد اما عشر مورد فتوای حضرت آقای شهید چون از روی کلّ درآمد شخص برداشت می شود مغنی از زکات هم هست.مثال می آورم.مثلا اگر درآمد سالانه شخصی با احتساب حقوق متوسط کارمندی و کارگری سالی شش میلیون تومان یعنی ماهی پانصد هزار تومان باشد و اگر تصور محال کنیم که از این حقوق ، ماهی صد هزار تومان اضافه می آید سالی یک میلیون و دویست هزار تومان می شود که بیست درصد آن یعنی خمس آن ، دویست وچهل هزار تومان می شود که مغنی از زکات نیست.اما عشر مال همین شخص بر اساس فتوای حضرت آقای شهید از روی اصل درآمد محاسبه می شود.یعنی همین شخص با همین درآمد شش میلیونی باید سالی ششصد هزار تومان عشر بدهد که آنقدر زیاد است که اگر زکاتی هم بر ذمه او باشد آن را ادا می کند و اگر هم نباشد او با این پرداخت از مال دنیایی دل برکنده است.مثالی دیگر می آورم.یک روستایی را در نظر می گیریم که ده تن برداشت محصول برنج داشته است و از راه فروش شیر و دیگر محصولات ، ماهی نهصد هزار تومان هم درآمد دارد.زکات برنج وی یک تن برنج می شود که بر اساس قیمت بازار مثلا کیلویی دو هزار تومان ، دو میلیون تومان می شود.اگر تصور کنیم که با احتساب زندگی ساده تر روستاییان عزیز ، وی از آن درآمد نهصد هزار تومانی خویش ماهی سیصد هزار تومان هم اضافه می آورد سالی سه میلیون و ششصد هزار تومان خواهد شد که خمس آن هفتصد و بیست هزار تومان می شود.بنابراین حقوق الهی ای که او در قالب خمس و زکات در طیّ یک سال باید بپردازد در مجموع دو میلیون و هفتصد و بیست هزار تومان می شود.حال اگر این شخص بر اساس فرمول الهی حضرت آقای شهید بخواهد به جای محاسبه خمس و زکات ، عشریه بدهد باید ده درصد از تمام در آمد خود را بدهد.یعنی ده تن برنج برداشت کرده است که قیمت آن ، بیست میلیون تومان می شود و بر اساس ماهی نهصد هزار تومان ، ده میلیون و هشتصد هزار تومان هم که درآمد سالانه دارد که روی هم ، سی میلیون و هشتصد هزار تومان می شود.ده درصد از این پول یعنی عشر آن ، سه میلیون و هشتاد هزار تومان می شود که سیصد و شصت هزار تومان بیشتر از فرمول محاسباتی در دین سنتی است و این پولی که همیشه کم و بیش در سیستم عشریه مورد فتوای حضرت آقای شهید اضافه می آید مایه آرامش خاطر و طمأنینه قلبی شخص می شود.زیرا چه بسا که مثلا وی یک یخچال یک میلیونی هم خریده بوده و یک سال بلا استفاده مانده بوده است که خمس آن که دویست هزار تومان می شود در دل این عشر جای می گیرد و وی بدون آنکه حتّا خود توجه هم داشته باشد خمس آن را هم در قالب پرداخت عشریّه ، پرداخت کرده است.این را برای مثال عرض کردیم.پس بر اساس فتوای حضرت آقای شهید ، شخص تمام حقوق الهی را که پرداخت می کند هیچ ، مقداری هم برای ایجاد آرامش قلبی بیشتر می پردازد که مبادا چیزی از حقوق الهی فرو گذاشته باشد.اینک منتقدان عشریّه بفرمایند که مشکل پرداخت عشریّه چیست؟شما خمس و زکاتتان صد هزار تومان می شود.اگر دلتان بخواهد کمی بیشتر بپردازید تا خیالتان راحت باشد که مبادا چیزی از حقوق الهی را فر نگذاشته باشید خدا ناراحت می شود؟خداازاینکه شما از مال دنیا دل کنده اید غصه خواهد خورد؟فتوایی را که حضرت آقای شهید صادر کرده اند می توان بر اساس مجوز ابدی ای که رسولخدا(ص) صادر فرموده اند ، یک سنّت حسنه ای به حساب آورد که بر اساس آن ، خمس و زکات شخص ، بدون موشکافی های مرسوم و بدون امکان رخ دادن هیچ خطایی در محاسبه و بدون وجود هیچ شکّ و شبهه ای به طور کامل پرداخت می شود :
«قال رسول الله صلى الله عليه وآله: من سن سنة حسنة فله أجرها وأجرمن عمل بها إلى يوم القيامة من غير أن ينقص من أجورهم شیء»(18) ، «رسولخدا(ص) فرمودند : هر کس که سنّت حسنه ای بنیان نهد پاداش آن را و تا روز قیامت پاداش کسانی را که به آن عمل کنند می برد.»
بنابراین ، فتوای حضرت آقای شهید نه تنها بدعت نیست – که بدعت نبودن آن را در مقاله : «عشریه ، خمس عصر غیبت» ثابت کرده ایم و اینجا نیز پیش از این توضیح مختصری دادیم – بلکه سنت حسنه ای است که رعایت آن ، هم باعث پرداخت حقوق الهی به صورت قطعی می شود و هم آرامش خاطری به پرداخت کننده می بخشد و وی را مطمئن می سازد که هیچگونه کوتاهی ای در این زمینه مرتکب نشده است.
 تا حال ، علمای محترم و منتقد پرسشگری می کرده اند اما اینک بنده پرسشگری می کنم و امیدوارم به جای تهمت یا پاسخ های سطحی و بی ارزش ، پاسخی درخور و شایسته دریافت کنم.مبحث خمس و عشر را از حالت یک مبحث فقهی بیرون می بریم و آن را به عنوان یک مسئله کلامی مطرح می کنیم.بر اساس آیه یکصد و سوم از سوره توبه ، پیامبر(ص) موظف شده است که در برابر مالی که دریافت می کند شخص پرداخت کننده را تطهیر و تزکیه کند و او را به دعای خویش آرامش ببخشد :
«خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم بها و صل علیهم ان صلوتک سکن لهم»(19) ، «قسمتی از اموال آن ها را بگیر و به واسطه آن ، آن ها را تطهیر و تزکیه کن و آن ها را دعا کن که دعای تو مایه آرامش آن ها است.»
بنا بر نص این آیه شریفه ، کسی که مانند پیامبر(ص) خمس و زکات دریافت می کند باید مانند او توان تطهیر و تزکیه پرداخت کننده را و نیز آرامش بخشیدن به او را به دعای خود داشته باشد.یعنی خدای تعالی از یک طرف فلسفه پرداخت زکات در این آیه و در مجموع ، فلسفه پرداخت حقوق الهی را پاک شدن و رشد یافتن شخص پرداخت کننده به دست توانای ولیّ خدا و آرامش یافتنش به دعای او می داند و از طرف دیگر دریافت کننده را موظف به پاک کردن و رشد دادن پرداخت کننده و آرامش بخشیدن به او می کند.حال اگر روش دینداری و دین ورزی دریافت کننده وجوهات الهی یک روش نظری و ظاهر گرایانه باشد و وی به ملکوت الهی وارد نشده باشد توان عمل به مفاد آیه شریفه و پاک کردن و رشد دادن پرداخت کننده و آرامش بخشیدن به وی به دعای خود را نخواهد داشت و در این صورت ، پرداخت کننده مالی را پرداخته و به هدف مورد تاکید در آیه ؛ یعنی پاک شدن و رشد یافتن و آرامش پیدا کردن نرسیده است.یعنی مغبون شده است.یعنی دچار خسران شده است.یعنی عمری را که برای کسب آن مال صرف کرده است بر باد داده است.اما اگر روش دینداری و دین ورزی دریافت کننده روشی شهودی و نوری باشد و وی به ملکوت عالم و به عوالم عالیه نوری راه یافته باشد وی توان پاک کردن و رشد دادن پرداخت کننده و آرامش بخشیدن به وی را به دعای خویش خواهد داشت.زیرا چنین شخصی مظهر اسماء و صفات الهی از جمله مظهر اسم های : «الربّ» و «العفوّ» و «الغفّار» و «الولیّ» و «الهادی» و ... است و مسمای این اسامی الهیّه از طریق وجود شریف او در عوالم هستی تحقّق می یابند و کار می کنند.
صوفیّه معتقد و مدّعی هستند که چنین شخصی اسمش قطب است.قطب نه پیامبر است و نه امام ، اما کاری پیامبرانه و امامانه می کند.همانطور که علمای محترم هم خود را پیامبر و امام نمی دانند اما مدعی هستند کاری پیامبرانه و امامانه می کنند.حال پرسش این است : چه کسی واقعا می تواند مصداق حقیقی آیه یکصد و سوم از سوره توبه که آن را نقل کردیم باشد؟کسی که وجوهات الهی را دریافت می کند و توان پاک کردن و رشد دادن و آرامش بخشیدن به پرداخت کننده را دارد یا کسی که فاقد آن است؟این پرسش بنده صرفا یک پرسش کلامی است که پاسخ های مدلل و منطقی به آن باعث پر بار شدن علم کلام مسلمانان و شیعیان می شود.علمی که به خاطر تسلّط ناروای فقیهان بر کلّیّت جوامع مسلمان نشین و جلوگیری از رشد علم کلام ، لاغر مانده است.دلم می خواهد پیشاپیش به یک شبهه ای که ممکن است عده ای در رابطه با پرسشی که مطرح کردم  پیش بکشند از زبان آقای خمینی پاسخ دهم.البته در مقالات دیگر خود هم به این شبهه پاسخ داده ام اما گاهی تکرار مکرّرات بد نیست.ممکن است عده ای شبهه افکنند که رسیدن به نور مطلق و فناء فی ذات الله و مظهریّت اسماء و صفات الهی و خلاصه تشبّه باطنی و قلبی کامل به انبیا و اهل بیت(ع) و برخورداری از مواهب و احکامی که آن ها از آن برخوردار بوده اند فقط خاص خود آن ها است و دیگران توان رسیدن به آن جایگاه را ندارند.آقای خمینی پاسخ این شبهه را اینچنین داده است :
«اما آنچه انبیا گفته اند را می توان با اِعمال آن به آنجایی که خود انبیا رسیدند رسید.برای اینکه امری که در یک فرد از بشر تحقق پیدا کرد برای طبیعت او ممکن است و لذا برای افراد دیگر هم ممکن می شود.پیغمبر اکرم(ص) با همین نماز بود که رسید.اگر هر کسی با دقت ملاحظه کند اسراری از صلاة را می فهمد و لذا در معراج هم حضرت همین عمل را بجا آورد.و اگر اسراری که در باره نماز در اخبار وارد شده ملاحظه شود معلوم می شود این اسرار از آنچه صوفیه می گویند بیشتر است و یا همان است که اینها گفته اند.»(20)
مبحث خمس را با پاسخ به یک ادعای بی اساس آقای بیرانوند خاتمه می دهم.ایشان گفته است :
«و گفتی نمی خواهید خمس و زکات بدید و  یک دهم مال را  رد کن بیاد برا قطب!»(21)
از لحن کوچه بازاری ایشان که بگذریم ، در کلّ ایشان و همردیفانشان در زمینه نحوه دریافت عشریّه و نحوه هزینه کردن آن نیز دچار توهّم هستند.همه این ها بخاطر جهل است.آقای بیرانوند و امثال ایشان از سیستمی که در این زمینه کار می کند بی خبر هستند.اولا در مکتب درویشی کسی حق ندارد از دسترنج دیگری بهره برداری شخصی بکند و دستش به بهانه درس خواندن یا سلوک کردن در جیب دیگران باشد.باید شرافتمندانه کار کند و از دسترنج خود اموراتش را بگذراند.نه قطب و نه هیچیک از مشایخ و فقرای تحت ولایت ایشان دستشان در جیب دیگران نیست.حضرت آقای مجذوبعلیشاه – سلّمه الله تعالی – بازنشسته قوه قضائیه هستند و نیازی به پول هیچکس ندارند.مشایخ هم کما بیش بازنشسته اند و از احدی پولی دریافت نمی کنند.فقرا هم که یا در حال کار کردن هستند و یا بازنشسته.البته بیکاری فراگیری که در جامعه حکمفرما است دراویش را هم بی نصیب نگذاشته است.اما بنا بر کار کردن است و از هیچکس پولی دریافت نمی شود.دریافت و هزینه شدن عشریّه سیستم خودش را دارد و امنایی هستند که آن را دریافت و زیر نظر قطب وقت در امور مختلفی مانند درمانگاه خیریّه صالح ، تهیه جهیزیّه ، وام به نیازمندان و ...هزینه می کنند.قطب نه در دریافت آن نقشی دارد و نه در هزینه کردن آن.فقط نظارت بر حسن انجام کار بر عهده او است.ضمن آنکه پرداخت عشریّه به سلسله و در قالب این سیستم واجب هم نیست.بنده از زبان مبارک خودشان شنیدم که در پاسخ به درویشی که پرسیده بود آیا می توانم عشریّه را به نیازمندی که خود می شناسم بدهم خطاب به همه فقرای الی الله فرمودند که می توانید.اگر گفته می شود که به این سیستم بپردازید به این دلیل است که این سیستم هم زحمت شما را کم می کند و هم به دست نیازمند واقعی می رساند.پس کسانی که توهّم دریافت عشریّه توسط قطب و هزینه کردن آن در امور شخصی خود را دارند بهتر است از این توهّم به در آیند و با تهمت ناروا خود را در مهلکه نیندازند.به ویژه که این متوهّم ، مدعی لباس رسولخدا(ص) باشد.زیرا در این صورت ، باید متخلّق به اخلاق نبوی هم باشد و در اموری که به او ربطی ندارد و اطلاع دقیقی هم از کمّ و کیف آن ندارد دخالت نکند.پس اینکه آقای بیرانوند گفته اند :
«نه تنها نظر حضرت امام بلکه تمام مراجع بلا استثناء در مورد عشریه معتقدند که پرداختن و گرفتن عشریه  به جای خمس و زکات جایز نیست و کفایت از خمس و زکات نمی کند و عشریه دراویش بدعت است و حرام  و گیرندگان آن باید به جامعه معرفی شوند تا مردم گول آنان را نخورند.»(22)
یک حرف بی اساس است.زیرا آقای خمینی و هر فقیه دیگری نظریّه فقهی خاص خود را دارد و همانطور که دیدیم هر فقیه دگر اندیشی که مانند محقّق سبزواری و فیض کاشانی و حضرت آقای شهید نیز که نظریّه فقهی متفاوتی داشته باشد صرفا یک نظریّه فقهی است و بدعت محسوب نمی شود.ضمن آنکه دیدیم و مثال آوردیم و ثابت کردیم که عشریّه در هر حالی مکفی و مغنی از خمس و زکات است.و آخر اینکه کسانی که باید به جامعه معرّفی شوند تا مردم گول آن ها را نخورند اقطاب نیستند کسانی دیگر هستند.ضمن آنکه اگر هر کم و زیادی در احکام رسیده از اهل بیت(ع) حتا اگر مانند عشریّه ، منافی حکم هم نباشد بدعت محسوب می شود پس چرا آقایان علما و فقهای عزیز ، برنج را که جزو مصادیق دریافت زکات نبوده است و هیچ سندی از اهل بیت(ع) در باره آن نرسیده است به تازگی جزو موارد دریافت زکات مطرح می کنند؟این بدعت نیست؟خود مرحوم آقای خمینی که آقای بیرانوند به رساله ایشان برای کوبیدن ناروا و بی اساس فقرای گنابادی استشهاد کرده اند در مسئله 1853 کتاب رساله توضیح المسایل خود در باره مواردی که زکات به آن ها تعلّق می گیرد نوشته اند :
« زكات نه چيز واجب است: اول: گندم. دوم: جو. سوم: خرما. چهارم:كشمش. پنجم: طلا. ششم: نقره. هفتم: شتر. هشتم: گاو. نهم: گوسفند. و اگر كسى مالك يكى ازاين نه چيز باشد، با شرايط‏ی كه بعدا گفته مى‏شود بايد مقدارى كه معين شده به ‏يكى از مصرف هايى كه دستور داده‏اند برساند.»
برنج در کجای این لیست قرار دارد؟پس هر افزودنی و ارایه هر فرمول جدیدی مادامی که به حکم الهی آسیبی نرسانده و بلکه آن را غنی تر کرده است بدعت که محسوب نمی شود هیچ ، مایه غنای بیشتر احکام الهی و جامعه مسلمانان نیز خواهد شد.
آقای بیرانوند در فراز دیگری از مصاحبه خود برای اثبات این مطلب که آقای خمینی مخالف صوفیّه بوده اند به اشعار ایشان استناد کرده است :
«دیوان اشعار حضرت امام پر است از نقد و رد تصوف فرقه ای.برای مثال امام در صفحه 94 دیوان اشعارش، این اشعار را در رد صوفیه به صراحت می سرایند:
از صوفی ها صفا ندیدم هرگز 
زاین طایفه من وفا ندیدم هرگز
زین مدعیان که فاش اناالحق گویند
با خود بینی فنا ندیدم هرگز
یا در جایی از دیوانش، امام با مخالفت شدید از صوفی ریاکار که اهل آداب و بدعت است بیزاری و دوری می جوید و اینگونه منش ها را مانع راه خود می داند:
خار راه منی ای شیخ ز گلزار برو
از سر راه من ای رند تبهکار برو
تو و ارشاد من ای مرشد بی رشد و تباه
از بر روی من صوفی غدار برو
ای غلندر منش ای باده به کف خرقه بدوش
خرقه شرک تهی کرده و بگذار و برو»(23)
بنده واقعا حیران مانده ام.یعنی کسی که مدعی پیروی از راه آقای خمینی است می شود تا این پایه از افکار و اندیشه ها و دستگاه فکری ایشان دور ، و با آن اینقدر بیگانه باشد؟پیش از این در نثرهای آقای خمینی ثابت کردیم که آقای خمینی با تعداد اندکی از صوفیان که شریعت را تعطیل می کنند مخالف هستند و با اکثریت صوفیّه که به شریعت عمل می کنند مخالفت و مشکلی ندارند.حال به اشعار و نظم های آقای خمینی می پردازیم تا ببینیم آقای بیرانوند تا چه پایه با دستگاه فکری آقای خمینی بیگانه است.آقای خمینی در اشعار خود هم صوفیّه را به دو دسته : «صوفی صافی» و «صوفی نا صافی» تقسیم می کند و با اولی موافق و همراه و با دومی مخالف است :
«صوفی صافی اگر هستی بکن این خرقه را
دم زدن از خویشتن با بوق و با کرنا چه شد»
یا :
«صوفی صافی از این میکده بیرون نرود
که به جز کلبه عشّاق صفایی نبود»
یا :
«گر صوفی صافی نشدم در ره عشق
از همّت پیر ره صفایی خواهم»
یا :
«بر در میکده از روی نیاز آمده ام
پیش اصحاب طریقت به نماز آمده ام»
یا :
«صوفی به ره عشق صفا باید کرد
عهدی که نموده ای وفا باید کرد»
تا خویشتنی به وصل جانان نرسی
خود را به ره دوست فنا باید کرد»
که جملگی نشان می دهند و ثابت می کنند که ایشان در دستگاه فکری خویش در دنیای نظم ، با صوفیان صافی یعنی صوفیانی که با رعایت قواعد شرعی سلوک می کنند و در میانه راه در وادی حلول و اتّحاد گیر نمی کنند تا منم منم زنند و پای به عالم فنا می گذارند و فانی در افعال و اسماء و صفات و ذات الهی می شوند موافق هستند و خود را از آنان و هم سلوک و همراه آنان می دانند.پس اگر در جاهایی نیز سروده اند :
«درویش که درویش صفت نیست گشاید
بر خلق خدا دیده تحقیر و دگر هیچ
صوفی که صفائیش نباشد ننهد سر
جز بر در مرد زر و شمشیر و دگر هیچ»
یا :
«حلقه صوفی و دیر راهبم هرگز مجوی
مرغ بال و پر زده ، با زاغ هم پرواز نیست»
یا :
«اگر از اهل دلی ، صوفی و زاهد بگذار
که جز این طایفه را راه در این منزل نیست»
یا :
«عشقت از مدرسه و حلقه صوفی راندم
بنده حلقه به گوش در خمّارم کرد»
روی سخنش با درویشی است که به قول ایشان «درویش صفت» نیست.یعنی ایشان مکتب درویشی را نقد و رد نمی کنند بلکه درویشی را که پایبندی عملی به مکتب درویشی ندارد و صوفی ای را که «صوفی صافی» نیست نقد و رد می کنند.اشعار دیگرشان هم که به ستایش پیر و قطب و شیخ در مفهوم صوفیانه آن پرداخته اند به روشنایی مبحث ما کمک می کند.زیرا اگر ایشان با مکتب تصوف مخالف بود که به ستایش از پیر آن ها نمی پرداخت و از او مدد نمی خواست :
«گر مرا ره به در پیر خرابات دهی
به سر و جان به سویش راه نوردم نه به پا»
یا :
«پیر ما گفت ز میخانه شفا باید جست
از شفا جستن هر خانه حذر باید کرد»
یا :
«خادم پیر مغان باش که در مذهب عشق
جز بت جام به کف حکمروایی نبود»
یا :
«شاگرد پیر میکده شو در فنون عشق
گردن فراز بر همه خلق ، اوستاد باش»
یا :
«ای پیر طریق! دستگیری فرما
طفلیم در این طریق ، پیری فرما»
یا :
«ای پیر! هوای خانقاهم هوس است
طاعت نکند سود ، گناهم هوس است»
بهتر است آقای بیرانوند و همراهانشان به آرا و نظرات آقای خمینی در زمینه تحصیل در مدرسه و حوزه علمیه ، و در حقیقت ، در باره علم اکتسابی و ویژگی ها و رهروان آن توجه کنند.زیرا ایشان همانطور که دیدیم تصوف حقّه و صوفی صافی را می پذیرد و خود را از آنان می داند اما علوم اکتسابی و معتقدان و رهروان آن را بدون همراهی و اعتقاد به عرفان و تصوف قبول ندارد و آنان را ریا کار و کاسبی می داند که درد دین ندارند و بویی از دیانت نبرده اند و اگر سراغ دین رفته اند برای کسب درآمد و پست و... بوده است.یعنی سالوسی که آقای بیرانوند برای اقطاب به کار برده است از نظر آقای خمینی در باره خود ایشان و هم فکرانشان مصداق دارد :
«  دکّه علم و خرد بست ، در عشق گشود
آنکه می داشت به سر ، علت سودای تو را»
یا :
«از درس و بحث مدرسه ام حاصلی نشد
کی می توان رسید به دریا از این سراب
هر چه فرا گرفتم و هر چه ورق زدم
چیزی نبود غیر حجابی پس از حجاب»
یا :
«در مدرس فقیه به جز قیل و قال نیست»
یا :
«بر گیر جام و جامه زهد و ریا درآر
محراب را به شیخ ریا کار واگذار»
یا :
«از قیل و قال مدرسه ام حاصلی نشد
جز حرف دلخراش ، پس از آن همه خروش»
یا :
«شیخ را گو که در مدرسه بر بند که من
زین همه قال و مقال تو به جان آمده ام»
یا :
«شیخ محراب تو و وعده گلزار بهشت
غمزه دوست نشاید که من ارزان بدهم»
یا :
«در میخانه گشایید به رویم شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم
جامه زهد و ریا کندم و بر تن کردم
خرقه پیر خراباتی و هشیار شدم
واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
از دم رند می آلوده مددکار شدم»(24)
فکر می کنم همین مقدار برای آگاهی آقای بیرانوند و هم فکرانشان برای آگاهی از نظر آقای خمینی در باره آن ها و در باره صوفیه صافی و اینکه ایشان خود را از کدام دسته می داند کافی باشد.البته آقای خمینی مانند دیگر صوفیان صافی مشرب ، علم اکتسابی و صوری را که توام با سلوک در طریقت تصوف و صوفیان صافی باشد رد نمی کند.آنچه صوفیان صافی از جمله آقای خمینی آن را رد می کنند علم اکتسابی و مدرسه ای بدون سلوک در طریقت تصوف و بدون حضور در جمع صوفیان صافی است.زیرا چراغی می شود در دست دزدی که به مدد آن ، به سرقت مال و ایمان مردم یا اذیت و آزار بندگان خدا خواهد پرداخت.
و اما در باره ملاقات حضرت آقای دکتر نور علی تابنده – مجذوبعلیشاه – سلّمه الله تعالی شأنه با آقای سیّد حسن خمینی – حفظه الله تعالی شأنه – آقای بیرانوند باز هم مطالبی مطرح کرده اند که حاکی از گرفتاری ایشان و همفکرانشان در توهّمی عمیق است :
« ثانیا : اگر افرادی از خانواده یا طایفه حضرت امام ،گفتار یا رفتاری داشتند ما نباید آنها را به حساب حضرت امام بگذاریم یا هرکاری که منتسبین به ایشان انجام دادند لزوما به این معنا نیست که مورد تأیید امام راحل نیز هست بلکه بهتر است بگویم : راه امام و خط امام یک ایدولوژی مبتنی بر دین مبین اسلام است نه ژنتیکی و موروثی ، لهذا مواضع خانواده امام باید با مواضع امام ارزیابی و منطبق باشد نه مواضع حضرت امام با مواضع منتسبین و بازماندگانش .
ثالثا: برخی از بزرگان فرقه تصوف به خاطر سالوس و اسلام نمایی و کسب مشروعیت و نیز مصونیت، خود را به بعضی از خانواده حضرت امام نزدیک می کنند و این در حالی است که موضع گیری آنان بر علیه انقلاب ونظام مبارک جمهوری اسلامی، بخصوص در طول این چند سال چه از طریق سخنرانی هایشان و یا سایت های مرتبط با این فرق و یا مواضع سخنگوهای اروپا نشین وامریکا نشینشان امثال مصطفی آزمایش (جاسوس فرانسه) و زارا نورایی ودیگران، وهمچنین نقش دراویش در جریان فتنه 88 ، بر کسی پوشیده نیست.»
اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم.بنده دلم نمی خواهد به نقد همه جانبه این سخنان بپردازم.زیرا ناگزیر به طرح مباحث سیاسی خواهم بود در حالی که ورود در این وادی را خوش نمی دارم.دلبستگی آقای سیّد حسن خمینی به حضرت آقای مجذوبعلیشاه و سلسله جلیله نعمت اللهی گنابادی را باید در میان نظرات آقای خمینی در باره تصوف حقه به طور عموم و سلسله نعمت اللهی گنابادی به طور ویژه ، و در میان توصیه های مشفقانه پدر بزرگش ؛ یعنی آقای خمینی به فرزند خود سیّد احمد آقای خمینی و عروس مکرّمه شان ؛ یعنی خانم فاطمه طباطبایی که والدین عزیز آقای سیّد حسن خمینی هستند و نیز در شارب های بلند سیّد احمد آقای خمینی – رحمة الله علیه – که هنوز در عکس ها و پوسترهایی که از اواخر عمر ایشان در دست است جستجو کرد.نظرات آقای خمینی در باب صوفیّه صافی و سلسله جلیله نعمت اللهی گنابادی و بزرگان آن را پیش از این به اختصار آوردیم.اما جدای از آن ها آقای خمینی در جایی در وصیّتی به پسرش ؛ مرحوم آقای سیّد احمد خمینی چنین می نگارد :
«پسرم! آنچه در درجه اوّل به تو وصیّت می کنم آن است که انکار مقامات اهل معرفت نکنی که این شیوه جهّال است و از معاشرت با منکرین مقامات اولیا بپرهیزی که اینان قطّاع طریق حقّ هستند.»(25)
پس آقای سیّد حسن خمینی – حفظه الله تعالی شأنه – بر اساس وصیّتی که پدر بزرگش به پدرش کرده است و دقیقا در خطی که پدر بزرگش کشیده است حرکت کرده و با قطب وقت ؛ یعنی حضرت آقای مجذوبعلیشاه ملاقات کرده است.زیرا کسانی که با دستگاه فکری مرحوم آقای خمینی آشنا هستند می دانند که منظور ایشان از «اهل معرفت» و «اولیا» بزرگان صوفیّه صافی مشرب هستند.(26)پس آقای سیّد حسن خمینی ، بر اساس خطّ معنوی ای که امام برای خانواده اش و دیگران ترسیم کرده حرکت کرده و حضرت آقای مجذوبعلیشاه را به موسسه امام خمینی دعوت و با ایشان همنشینی کرده است.آقای بیرانوند عزیز!چرا ایشان با امثال شما همنشینی نمی کند؟زیرا شما و همفکرانتان طبق نظر آقای خمینی ، «منکر مقامات اولیا» و «قطّاع طریق حقّ» هستید پس باید از شما پرهیز کند و با شما معاشرت نکند.پس چگونه شما مدعی هستید که آقای سیّد حسن خمینی خطّ امام را نمی شناسد و اشتباه کرده است که با حضرت آقای مجذوبعلیشاه دیدار کرده است.آنکه خط امام را نمی شناسد شما هستید آقا.حیف که بنای بنده بر اختصار است و گرنه خط معنوی آقای خمینی را آنچنان برای امثال آقای بیرانوند روشن می کردم که از خجالت آنچه در مصاحبه خود سروده تا ابد سر بلند نکند.برای خاتمه این قسمت از نوشتار خود اشاره ای به رابطه معنوی میان آقای خمینی و عروس مکرّمه شان که مادر بزرگوار آقای سیّد حسن خمینی هستند می کنیم.اولا اشعاری که از آقای خمینی به یادگار مانده است همه بنا به درخواست و اصرار عروسشان سروده شده است.خانم طباطبایی در مقدمه ای که بر دیوان آقای خمینی نوشته اند اینگونه به این حقیقت اشاره کرده اند :
«روزها می گذشت و امام ، بهای خواهش های ملتمسانه ام را هر از چند گاهی با غزلی و نوشته ای می پرداختند.»(27)
و اما آقای خمینی در رباعیاتی چند ،از رابطه معنوی موجود میان خود و عروسش اینگونه پرده بر می دارد و راه را از چاه به او نشان می دهد :
«فاطی که به قول خویش اهل نظر است
در فلسفه کوشش بسی بیشتر است
باشد که به خود آید و بیدار شود
داند که چراغ فطرتش در خطر است»(28)
و اینگونه به او نشان می دهد که اگر عمرش را فقط در راه کسب علوم نظری مانند فلسفه و فقه و تاریخ و ادبیات و ... صرف کند ، نور فطرتش مانند بعضی ها خاموش می شود.و در جایی دیگر به او می آموزد که باید دست به سلوک در طریقت تصوف بزند :
«فاطی! به سوی دوست سفر باید کرد
از خویشتن خویش گذر باید کرد
هر معرفتی که بوی هستیّ تو داد
دیوی است به ره ، از آن حذر باید کرد»(29)
و در جایی دیگر ، علم را مانند آثار منثورش «حجاب اکبر» می نامد و عروسش را از اینکه در این حجاب اکبر بماند و هستی خود را ببازد بر حذر می دارد :
«فاطی که به علم فلسفه می نازد
بر علم دگر به آشکارا تازد
ترسم که در این حجاب اکبر آخر
غافل شود و هستی خود را بازد»(30)
و در جایی دیگر ، به او متذکّر می شود که راه معنوی او باید راه کسب نور باشد تا این نور حجاب ها را بر درد :
«فاطی که فنون فلسفه می خواند
از فلسفه ، فاء و لام و سین می داند
امید من آن است که با نور خدا
خود را ز حجاب فلسفه برهاند»(31)
و در جایی دیگر ، به او تذکّر می دهد که تا دست به سلوک الی الله نزند به معرفت الله که موهبتی الهی است و باید با الهامات الهی به شخص افاضه شود و تحصیلی و اکتسابی نیست نخواهد رسید :
«فاطی! تو و حقّ معرفت ، یعنی چه؟
دریافت ذات بی صفت ، یعنی چه؟
نا خوانده "الف" ، به "یا" نخواهی ره یافت
ناکرده سلوک ، موهبت یعنی چه؟»(32)
سخن را در این زمینه کوته می کنیم و با این ابیات از آقای خمینی که خطاب به عروسش سروده است و نشان می دهد عروسش بالاخره نصایح او را به جان خریده و دست ارادت به پیری داده است به پایان می بریم :
«فاطی که به نور فطرت آراسته است
از قید حجاب عقل ، پیراسته است
گویی که ز بحر نور "سلطانی" و "صدر"
این درّ یتیم پاک ، بر خواسته است»(33)
پس اگر آقای سیّد حسن خمینی به همنشینی با ولیّ الهی و بزرگ اهل معرفت می پردازد به نصایح پدر بزرگش جامه عمل پوشانیده و بر خطّ معنوی امام ، ره سپرده است.
در پایان نوشتار خود در نقد سخنان آقای عبدالرّحیم بیرانوند ، چون ایشان در سخنان خود سعی کرده است با عوامفریبی و ارایه اطلاعات غلط به مخاطب ، به او تلقین کند که آقای خمینی با قطب و قطبیّت ، مخالف هستند کلامی را از آقای خمینی که ایشان نیز به نقل از استاد خویش ؛ یعنی آقای شاه آبادی و با دیده قبول و احترام نقل کرده است نقل می کنیم که در آن ، قطب به عنوان لیلة القدر امت محمد(ص) مطرح شده است :
«و شیخ عارف ما ؛ شاه آبادی ، دام ظلّه ، می فرمودند که دوره محمّدیّه ، لیلة القدر است.و این یا به اعتبار آن است که تمام ادوار وجودیّه ، دوره محمّدیّه است و یا به اعتبار آن است که در این دوره ، اقطاب کمّل محمّدیّه و ائمّه هداة معصومین لیالی قدر می باشند.»(34)
ممکن است اشکال شود که منظور از این اقطاب ، اقطاب صوفیّه نیستند بلکه منظور ، همان ائمّه اهل البیت(ع) هستند.اما این اشکال ، اشکالی ناروا و تلاشی تباه است.زیرا در آن جوّ خفقان آوری که در آن دوران بر حوزه های علمیّه شیعی حاکم بوده است که کتاب آقای خمینی را به خاطر آنکه فلسفه تدریس می کرده است نجس می دانسته اند و آن را با انبر بر می داشته اند اگر منظور آقای شاه آبادی و آقای خمینی از اقطاب ، اهل بیت(ع) بودند آن ها هرگز با به کار بردن این واژه و اصطلاح صوفیانه خود را با خشک مغزان درگیر نمی کرده و به همان عبارت «ائمه هداة معصومین» اکتفا می کردند.ضمن آنکه اگر منظور از «اقطاب کمّل(=کامل شده گان) محمّدیّه» ، «ائمّه هداة معصومین» بود باید علی القاعده به عنوان یک عبارت مترادف پس از عبارت «ائمّه هداة معصومین» می آمد نه پیش از آن ، و اینکه ایشان این عبارت را پیش از عبارت «ائمّه هداة معصومین» آورده است معلوم است که معنای مستقّلی را در نظر داشته است نه معنای مترادفی را.
در پایان ، برای آنکه معلوم شود خط امام خط برقرای آرامش و دوستی میان فرقه های مختلف در میان مسلمانان است ، یا مانند خطّ آقای بیرانوند ، خط ایجاد نفرت و تفرقه و آتش زدن و تخریب خانه حسین(ع) و حسینیه های پاک دراویش نعمت اللهی گنابادی است ، کلام خود را با سخنی از آقای خمینی که خط ایشان را روشن می کند به پایان می بریم :
«اينها نمى‏ دانم چه فكر مى‏ كنند، جز اين است كه اينها نوكر امريكا يا بعض بلاد ديگر هستند كه اين ها را وادار به اين مى‏ كنند كه يك همچو مسائلى را بگويند و تفرقه ايجاد كنند؟ در بين خود ما هم خوب، تفرقه‏ هايى هست؛ اين شيخى است و آن صوفى است و آن اخبارى است و آن اصولى است. و عقايد مختلف اسباب اختلافات خارجى چرا بشود؟ چرا در اين امرى كه همه مشترك هستيم با هم نباشيم؟
اينها جورى است كه يك تربيتى پيدا شده است به دست اين توطئه گرها كه از جوانى، از بچگى ما را تربيت كردند به اين‏طور كه شماها بايد يك طورى كنيد كه ديگران نباشند، آنها هم يك جور ديگرى شما نباشيد، همه با هم مختلف، از اين اختلاف نتيجه‏ اش را آنها مى‏ برند، عقل چه اقتضا مى‏ كند؟»(38)
پس از دیدگاه آقای خمینی و بر اساس خطّ ایشان ، همه گروه هایی که در داخل اسلام و تشیّع هستند باید با هم مدارا کنند و در عین اختلافات فکری و روشی ، اتّحاد فی ما بین را بر هم نزنند.بر اساس دیدگاه و خط ایشان ، کسانی که تفرقه می اندازند و حسینیه خراب می کنند و اختلاف می اندازند دانسته یا ندانسته تربیت شده به دست توطئه گرها و نوکر آمریکا هستند.
یا علی! 
     
 
                       ***********************************
1.وبلاگ «دهه چهارم انقلاب»/عبدالرحیم بیرانوند/مقاله : آیا دراویش گنابادی مورد تایید حضرت امام(ره) بودند؟/پاسخ به یک ادعا/بخش اول
2.تصوف و عرفان از دیدگاه علمای متأخر شیعه/علیرضا عرب
3.همان/365 و 366
4.تفسیر سوره حمد/آقای روح الله خمینی/صص 93 و 94/جلسه اول تفسیر
5.وبلاگ «دهه چهارم انقلاب»/عبدالرحیم بیرانوند/مقاله : آیا دراویش گنابادی مورد تایید حضرت امام(ره) بودند؟/پاسخ به یک ادعا/بخش اول
6.همان
7.سرّ الصّلوة/ آقای روح الله خمینی/ص 83
8.شرح حدیث جنود عقل و جهل/ص 70
9.سرّ الصّلوة/مقدمه آقای عبدالله جوادی آملی/ص بیست و دو
10.همان/ص 13
11.شرح حدیث جنود عقل و جهل/آقای روح الله خمینی/ص 310 و 311
12.آداب الصّلوة/آقای روح الله خمینی/ص 352
13.همان/ص 135
14.شرح حدیث جنود عقل و جهل/صص 386 - 388
15.همان وبلاگ و همان مقاله
16.روضات الجنات/میر سید محمد باقر خوانساری اصفهانی/ترجمه حاج شیخ محمد باقرساعدی خراسانی/چاپ کتابفروشی اسلامیه/ج 2/ ص 257 :
« و از فتواهای نادره او که با جمهور اعلام مخالفت دارد ، و گفتارش خلاف مشهور است ، یکی آنکه در اصل طهارت اشیا تأمل دارد.... و در نجاست اهل کتاب یا آنکه از پدرو مادر کافر به دنیا می آید و همچنین در نجاست مجسمه و مجیبره و نجاست خمر تأمل دارد .... و خمس را در زمان غیبت واجب نمی داند .... و بسیاری از فتواهای بی سابقه که در تمام باب های فقه ایراد نموده . »
17. الوافی/ملا محسن فیض کاشانی/ج 2/کتاب الخمس/باب 39 : تحلیلهم الخمس لشیعتهم و تشدیدهم الامر فیه :  
«و اما فی مثل هذا الزمان حیث لا یمکن الوصول الیهم علیهم السلام فیسقط حصتهم علیهم السلام رأسا لتعذر ذلک وغنائهم عنه رأسا دون السهام الباقیه لوجود مستحقیها و من صرف الکل حینئذ الی الاصناف الثلاثة فقد احسن واحتاط . والعلم عند الله .» 
«و اما در مثل چنین زمانی ( یعنی در عصر غیبت ) که دستیابی به آنها - علیهم السلام - ممکن نیست عشر سهم آنها - علیهم السلام – بی درنگ ساقط و ملغی می شود . زیرا رساندن این سهم به آنها ناممکن است ، و آنها نیز از آن سهم بی نیاز هستند . فقط عشر سهم باقیمانده ( یعنی عشر سهم سادات ) آنهم بخاطر وجود کسانی که نیازمند دریافت آن هستند باقی می ماند . »
18.اصول کافی/ج 5/ صص 9 و 10
19.توبه/103
20. تقریرات فلسفۀ امام خمینی/اسفار(3)/آیت الله سیّد عبدالغنی اردبیلی(ره)/ ص499
21.همان وبلاگ و همان مقاله.
22.همان
23.همان
24.همه اشعار منقول از آقای خمینی ، متعلق به دیوان اشعار ایشان است که بنده متاسفانه در سالیان دور ، به هنگام فیش برداری ، نام غزل ها و شماره صفحه ها را فراموش کرده بوده ام یادداشت کنم.امیدوارم شما خواننده محترم ، وجود این نقیصه را بر بنده ببخشایید و خود زحمت پیدا کردن آدرس آن ها را قبول بفرمایید!
25.سرّ الصّلوة/ص 28
26.برای اطلاع از این مبحث به کتاب بنده ؛ «تصوف و عرفان از دیدگاه علمای متأخر شیعه» مراجعه فرمایید.
27.دیوان امام/دیباچه/ص 35
28.همان/ص 194
29.همان/ص 203
30.همان/ص 204
31.همان/ص 209
32.همان/237
33.همان/ص 197
34.آداب الصّلوة/ص 329
35.صحیفه نور/ج 20/ص 121

No comments:

Post a Comment