Sunday, December 9, 2012

درماندگی از نقد منطقی کلام صوفیه و روی آوردن به تهمت و فحاشی

هو
121
 
از وقتی که مقاله : «قطب ، مصداق اهل بیت در عصر خویش است» به وسیله سایت عزیز مجذوبان نور منتشر شده است سایت های مخالفان و دشمنان تصوف ؛ به ویژه سسلسله عزیز نعمت اللهی گنابادی در حرکتی هماهنگ شروع به حمله به این مقاله کرده اند.اما آنچه بسیار چشم نواز است و جلب توجه می کند این است که اینان به جای نقد علمی و منطقی مقاله که مایه رشد علم کلام مسلمانان و تضارب آرا و افکار می شود  ، به فحاشی و بیان حرف های بی پایه و اساس پرداخته اند.این نشان می دهد که به مصداق : «فبهت الّذی کفر» ، وقتی که سخن منطقی و الهی باشد مخالفان و دشمنان چاره ای جز سکوت و فحاشی ندارند.به نمونه ای از این حملات بی پایه و اساس که بر روی وبلاگ خرقه پشمینه آمده است توجه می کنیم.البته این آقا در حدی نیست که توانسته باشد سخن مقاله را دریافته باشد و کارش مانند همیشه فقط جنجال آفرینی است :
 
 
 
 
عرفان آری-تصوف خیر

قطب از اهل بیت است؟؟

سایت مجذوبان نور(بخوانید ظلمت)وابسته به نورعلی تابنده قطب فرقه صوفیه گنابادی در اقدامی جالب نگاه فرقه به قطب و مساله امامت در تشیع را کاملا صریح بیان کرد.با هم بخشهایی از آنرا مرور می کنیم:


قطب، مصداق اهل بیت در عصر خویش است
آنچه از دیر باز تا کنون به وسیله عالمان و فقیهان به جامعه شیعیان دیکته شده است این است که اهل بیت عبارت از چهارده نفر هستند و دیگری و دیگران را به این دایره راهی نیست.ما در این نوشتار می خواهیم ببینیم آیا مفهوم و اصطلاح اهل بیت همانگونه است که تا کنون به ما دیکته شده است یا حقیقت از دیدگاه قرآن و اهل بیت پیامبر(ع) چیز دیگری است که ناگفته و مغفول مانده است؟

بنابراین سالکی که به مقام وصال بار یافته است و مراتب فقر وفنا و مراتب عوالم نوری را در وجود خود به کمال رسانیده و انسان کامل و عارف کامل شده است بر همه مراتب و عوالم ولایت دارد و همه تحت ولایت و بهره مند از هدایت او هستند.پس او به مفهوم کامل تری و بلکه به کامل ترین مفهوم ممکن ، مصداق «اهل بیت» خدا در عصر و زمانه خود است.این همان مقام قطب در مکتب تصوف است.یعنی از دیدگاه قرآن ، راه رسیدن به مقام انسان کامل برای همگان و در همه عصرها و دوره ها باز است و انسان کامل هر عصر از دیدگاه قرآن ، کامل ترین مصداق اهل بیت در آن عصر است.
جواب:
نویسنده که علیرضا عرب نام دارد و از صوفیان دو آتشه ی فرقه گنابادی است تلاش فراوانی کرده تا با آسمان ریسمان کردن نورعلی تابنده و سایر اقطاب صوفی را جزو اهل بیت پیامبر قلمداد کند.
نامبرده در ادعای کذبی مدعی می شود که فقیهان معتقدند که فقط چهارده معصوم جزو اهل بیت هستند و صرفا این رابطه نسبی است.این در حالیستکه پیامبر گرامی اسلام برای شکستن این ادعا فرمود سلمان منا اهل البیت.
اما اینکه این جناب کسی مانند نورعلی تابنده قطب فرقه صوفیه گنابادی را جزو اهل بیت می داند از مسائل خنده دار تاریخ است.
البته این ادعا که قطب همان امام و یا بالاتر از امام است در بسیاری از نوشته های فرقه های صوفیه امده است.حتی این نویسنده ی صوفی در خط آخر مطلب می نویسد:پس او به مفهوم کامل تری و بلکه به کامل ترین مفهوم ممکن ، مصداق «اهل بیت» خدا در عصر و زمانه خود است.این همان مقام قطب در مکتب تصوف است.یعنی از دیدگاه قرآن ، راه رسیدن به مقام انسان کامل برای همگان و در همه عصرها و دوره ها باز است و انسان کامل هر عصر از دیدگاه قرآن ، کامل ترین مصداق اهل بیت در آن عصر است.
حال بدون اینکه نظر ایشان را نقد کنم قران خواندن این مصداق اهل بیت در زمان ما یعنی نورعلی تابنده را می گذارم تا ببینیم آیا قطب مصداق اهل بیت هست یا نه؟

Thursday, December 6, 2012

فقهای محترم باید در حوزه اختیارات تعریف شده خود فتوا بدهند


لعنت کردن اصولا کار درستی نیست اما گاهی واجب می شود و باید با صدای بلند گفت : «لعنت بر آدم دروغگو».بنده کاری به گزارش دروغی که موسسه راهبردی دیده بان در باره حقیقت برخوردهای شهرستان کوار نوشته است ندارم.می خواهم یک بحث معرفتی که تخصص بنده ا
ست در باره جانمایه این دروغ پراکنی که عبارت از نظر مراجع تقلید در باره تصوف است ارایه دهم.در این بیانیه ، سعی بلیغ شده است تا وانمود کنند که مراجع تقلید و علما با تصوف مخالف هستند و مردم را از نزدیکی به صوفیه بر حذر می دارند.
اولا این یک دروغ آشکار است.اگر چند مرجع تقلید بخاطر اطلاعات نادرستی که از تصوف دارند نظر مساعدی در باره تصوف ندارند به جایش اکثر قریب به اتفاق علما و مراجع تاریخ تشیع یا صوفی بوده اند یا ارادت مخلصانه به مکتب تصوف داشته اند که بنده آن را در کتاب : «تصوف و عرفان از دیدگاه علمای متاخر شیعه» مورد بررسی و اثبات قرار داده ام.
ثانیا یک فقیه و مرجع تقلید از آن جهت که فقیه و مرجع تقلید است حوزه وظایفش روشن و مشخص است که عبارت است از صدور فتوا در باره مسایل جزیی و فرعی فقهی که هیچ ربطی به اصول دین ندارد.در حالی که موضوع مکتب تصوف امر مهم «ولایت» است و ولایت از اصول دین و جانمایه نبوت است.پس یکی فقیه از آن جهت که فقیه است نمی تواند در باره تصوف اظهار نظر کند و به صدور فتوا در باره آن بپردازد.زیرا صدور فتوا در باب اصول دین مردود است و خود فقهای عزیز در ابتدای رساله هایشان به این حقیقت اعتراف کرده اند که تقلید در اصول دین مردود است.اما خود نیز باید به این فتوای خود عمل کنند و از صدور فتوا در باره تصوف بپرهیزند و در حوزه ای که در حیطه وظایف و صلاحیتشان نیست وارد نشوند.البته هر کسی از جمله علما و مراجع از آن جهت که انسان هستند به شرط برخورداری از اطلاعات کافی می توانند تصوف یا هر چیز دیگری را نقد و بررسی کنند اما همانطور که عرض شد حوزه وظایف فقیه از آن جهت که فقیه است روشن است و نمی تواند در باره ولایت که جانمایه نبوت و امامت است نظر بدهد و مردم را مکلّف به پیروی از نظر خود بداند.پس هم فقیهی که با تکیه بر مسند فقاهت در باره چیزی که از حوزه اختیارات و مسئولیت های او خارج است نظر می دهد و هم کسی که از نظر او به عنوان یک نظر دینی لازم الاجرا پیروی می کند در پیشگاه خداوند مسئول هستند.
ثالثا با توجه به اعتراف طلاب محترم که در متن بیانیه مندرج است ، منشا درگیری های شهرستان کوار ، تبلیغات منفی روحانیان علیه مکتب تصوف بوده است.سوال این است :چرا به عقاید دیگران از جمله دراویش احترام نمی گذارید؟واقعا به شما چه ارتباطی دارد که چه کسی به دوزخ می رود چه کسی به بهشت؟بنده به شخصه دلم می خواهد به دوزخ بروم و به هیچکس هم مربوط نیست.چرا به جای تعامل فرهنگی بر اساس احترام متقابل ، به درگیری می اندیشید؟چرا از روحانیان اهل سنت عقب مانده اید؟از این درگیری هایی که علما و فقها با سوار شدن بر موج نادانی و بی اطلاعی برخی راه می اندازند و مرحوم مطهری هم به آن اشاره کرده ا ست ، اصلا در کشورهای عربی و مسلمان خبری نیست.آن ها یاد گرفته اند که باید با احترام به عقاید همدیگر زندگی کنند.اگر راست می گویید بیایید در میدان اندیشه و پاسخ مدلل به نوشته های صوفیان بدهید.چرا به میان مردم کوچه و بازار می روید که قدرت تشخیص ندارند و به تحریک آن ها می پردازید؟چرا همیشه به دنبال ایجاد درگیری هستید؟البته دلیلش روشن است.وقتی پای استدلال و منطق لنگ می شود و توان برخورد بر اساس اندیشه را ندارید بهترین راه ، کشتن و گرفتن و تبعید کردن و خراب کردن و زد و خورد است.کاری که در درازنای تاریخ با صوفیان کرده اید.و در پشت آن ، بی سوادی و بی منطقی خود را پنهان کرده اید و می کنید.

Sunday, December 2, 2012

نوشته های مخالفان و دشمنان صوفیه آیینه بی سوادی و بی اخلاقی هستند

مدتی است که مخالفان و دشمنان صوفیه و مکتب تصوف مدام رجز می خوانند و درخواست مناظره با بزرگان صوفیه را دارند.این در حالی است که وقتی مقالات و نوشته های آنان را ورق می زنیم و بررسی می کنیم با موجی از نادانی و بی سوادی و بی اخلاقی روبرو می شویم.یادم می آید آقای عبدالحسین خسروپناه چند سال پیش مقاله ای از یکی از دوستانش با عنوان : «گنابادیه» و مثلا در نقد معتقدات سلسله جلیله نعمت اللهی گنابادی در نشریه خود موسوم به «صباح» چاپ کرده بود.مقاله را بنده به درخواست یکی از سرورانم نقد کردم اما بعدا پشیمان شدم.زیرا آنقدر سست و مبتدیانه نوشته شده بود و آنقدر از حقیقت به دور بود که اساسا نیازی به نقد نداشت.نویسنده مقاله مزبور حتا آنقدر معلومات نداشت تا بداند نویسنده کتاب صالحیه حضرت آقای صالحعلیشاه نیستند ، بلکه پدر بزرگوارشان حضرت آقای نورعلیشاه ثانی آن را تالیف کرده اند و به مناسبت لقب طریقتی فرزندشان که صالحعلیشاه است آن را صالحیه نام نهاده اند.وقتی معلومات کسی در این حد است اصلا نقد نوشتار او چه معنایی می تواند داشته باشد؟این از سواد و معلومات.از نظر اخلاقی هم که نوشتار مزبور مردود بود.زیرا قسمت هایی از کتاب فوق ، و نیز کتاب های دیگر صوفیه را به گونه ای برش زده بود و کنار هم چیده بود تا معنای دلخواه خود را از آن ها در بیاورد نه آن که چیزی را که منظور نظر نویسنده بزرگوار بوده است نقل و نقد کند!
خود آقای خسروپناه مقاله ای را در روزنامه همشهری علیه معتقدات صوفیه به ویژه سلسله جلیله نعمت اللهی گنابادی منتشر کرده بود که سراسر آن نشانه ای از فضل و معلومات و اخلاق و انصاف نداشت.نقد آن را نوشتم اما روزنامه مزبور و دیگر روزنامه ها به دلایلی که می دانیم از چاپ آن خودداری کردند.نقد نوشتارش را برای خود او فرستادم و در اینترنت و سایت عزیز مجذوبان نور و نیز وبلاگ های خودم هم منتشر کردم.حدود پنج سال است که نقد نوشتارش را دیده است اما جرات و جسارت نوشتن جوابیه ای برای آن نداشته است.زیرا به لطف الهی آنقدر محکم و مستند نوشته شده است که طرف مقابل را خلع صلاح کرده است.
اخیرا هم که آقای عبدالرحیم بیرانوند مصاحبه ای علیه صوفیه به ویژه سلسله جلیله نعمت اللهی گنابادی کرده بودند که آن هم نیازی به نقد نداشت.زیرا متن آن خود نقد کننده میزان سواد و معلومات و اخلاق مصاحبه شونده بود.اگر آن را نقد کردم تنها به این دلیل بود که کسانی که به پیروی از این آقا به تخریب حسینیه بروجرد اقدام کردند ببینند که به دنبال چه کسی با چه میزان معلومات به راه افتاده اند و به دعوت و رهبری او دست به چه اقدام وحشتناکی زده اند که دنیا و آخرت آن ها را توام با عذاب الیم خواهد کرد!اگر از آقای خسروپناه انتظار می رفت که پاسخی هر چند نامربوط و به نشانه دست و پا زدن و قافیه را نباختن بنویسد از این آقا که همین مقدار هم انتظار نمی رود.
همه این موارد نشان می دهد که مخالفان و دشمنان صوفیه تا چه حد درمانده شده اند که برای دشمنی با آن ها دست به دامان کسانی می شوند که کمترین اطلاعات درستی از مکتب تصوف ندارند.به قول آقای خمینی مثل کسی که صوفی نیست و می خواهد در باره مکتب تصوف نظر بدهد مثل پینه دوز محله است که می خواهد در زمینه مسایل فلسفی اظهار نظر کند :-)
اینک اینان با این دستمایه علمی و اخلاقی مدام رجز می خوانند و هل من مبارز می گویند و بزرگان صوفیه را به مناظره دعوت می کنند.آقایان عزیز! مناظره پیشکشتان.به ویژه مناظره با بزرگان صوفیه!شما از عهده پاسخگویی به مطالب امثال بنده حقیر هم بر نمی آیید آن وقت می خواهید با آنان مناظره کنید؟شما که قصدتان مناظره نیست.زیرا مناظره شرایط خود را می طلبد.نمی شود که یک طرف تمام میکروفون ها و امکانات تبلیغاتی و ... در خدمتش باشد و طرف دیگر از هر گونه امکاناتی بی بهره باشد.شما و اربابانتان حتا تحمل نوشته های ما را در اینترنت نیز ندارید و وبلاگ های ما را به طور مرتب مسدود یا فیلتر می کنید.آن وقت از مناظره سخن می گویید؟شما به دنبال مجادله هستید.ما تربیت شده مکتب اهل بیت رسولخدا(ع) هستیم و از دستور آن ها مبنی بر ترک مجادله پیروی می کنیم.اما شما در مکتبی تربیت شده اید که نان از طریق مجادله و خرد کردن طرف مقابل و عرض اندام و سوار شدن بر موج بلاهت مردم می خورید.نمونه اش را در تخریب حسینیه های سلسله خود دیده ایم.کسی که به دنبال مباحثات سازنده است که دست به تخریب حسینیه و ترور شخصیت نمی زند.دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را؟

Saturday, December 1, 2012

بیعت با قطب وقت ، تنها عمل واجبی است که ضامن رشد است

در یکی از پست هایی که یکی از
پیروان یک انسان محترم در شبکه
اجتماعی فیس بوک گذاشته بود
با پیروان و دوستداران او مباحثات و
گپ و گفت های دوستانه ای بر اساس
احترام متقابل داشته ام.یکی از دوستان
در باره بیعت با ولیّ زمان و اینکه آیا در
قرآن به این نکته که دست خدا بر روی
دست بیعت گیرنده و بیعت کننده قرار
می گیرد تصریح شده است یا نه پرسیده
بودند که چون پاسخ به ایشان کمی
طولانی شد و کمی جامعیت و پختگی
یافت به نظرم رسید شاید برای دیگر
دوستان و اخوان و همشیره های
گرامی ام نیز مفید باشد.
لذا آن را در اینجا نقل می کنم :

بله در قرآن بر این نکته تصریح شده
است : «انّ الّذین یبایعونک انّما یبایعون
الله ید الله فوق ایدیهم فمن نکث فانّما
ینکث علی نفسه و من اوفی بما عاهد
علیه الله فسیوتیه اجرا عظیما»(فتح/10) ،
«همانا کسانی که با تو بیعت می کنند
قطعا با خدا بیعت می کنند.دست خدا
بالای دست آن ها است.پس کسی که
این پیمان را می شکند قطعا به زیان خویش
می شکنند.و کسی که به مفاد عهدی
که با خدا بسته است وفا کند خدا بزودی
به او پاداشی عظیم می دهد!» حقایقی
عظیم در این آیه شریفه نهفته است که
به برخی از مهم ترین آن ها در حد وسع
خویش اشاره می کنم : 1.ولیّ الهی حقیقی
کسی است که به مقام «فناء فی الله» که
صوفیه آن را به بهترین شکلی تبیین کرده اند
بار یافته باشد.زیرا تنها در مقام فناء فی الله
است که چون ذات بشری ولیّ در ذات الهی
ذوب شده و فانی شده و ولیّ هستی مجازی
خویش را از دست داده و به هستی حقیقی
الهی دست یافته است بیعت با او بیعت با
خدا خواهد بود.در هر حال و مقام دیگری جز
مقام فناء فی الله میان مدعی ولایت و خدا
دوگانگی وجود دارد و بیعت با یکی بیعت با
دیگری محسوب نخواهد شد.2.این بیعت است
که مایه رشد الهی بیعت کننده می شود و او
را به اجر و پاداش بزرگ می رساند.پس نتیجه
می گیریم که همیشه باید یک ولیّ زنده و
حاضر در جامعه وجود داشته باشد تا مردم از
طریق بیعت با او به رشد و اجر و پاداش بزرگ
برسند.به همین جهت است که خدای تعالی
سلسله هادیان را منحصر در عدد خاصی
نمی داند و آن ها منحصر به اهل بیت رسولخدا(ص)
نمی کند و خطاب به او می فرماید :
«انما انت منذر و لکلّ قوم هاد» ، «ای محمد
جز این نیست که تو یک بیم دهنده ای و
هر ملّتی یک هادی خواهد داشت» یعنی
خدای تعالی می فرماید که سلسله هادیان
تا وقتی بشر روی زمین زندگی می کند
و نیازمند هدایت است تداوم خواهند داشت
و هر زمانی و هر ملّتی یک هادی خواهد
داشت.این هادی به شیوه رسولخدا(ص)
عمل می کند.یعنی بر اساس آیه دهم
از سوره فتح که در بالا نقل کردیم ولیّ و
هادی هر زمان و هر عصر و هر دوره ای از
طریق بیعت گرفتن از طالبان هدایت آن ها
را هدایت می کند و این بیعت بر اساس
آیه شریفه مورد بحث ، حتما باید به وسیله
دست انجام شود.یعنی دست طالب راه خدا
باید به دست ولیّ وقت یا نمایندگان مجاز او
برسد و از این راه با او بیعت کنند.پس هدایت
امری نیست که با سخنرانی و نظریه پردازی
و کتاب نوشتن و کتاب خواندن حاصل شود.
این نظر و دیدگاه قرآن است و کسی که خود
را مسلمان می داند باید از آن پیروی کند.
3.تنها از راه دست دادن به دست هادی و
ولیّ زمان است که دست خدا بر روی دست
آنان قرار می گیرد و در حقیقت دست خدا یا
همان ید الله است که این بیعت را تایید می کند
و دست طالب راه خدا را می گیرد و او را
تا مقام فناء در ذات خود می کشاند و می برد.
پس تا کسی دست به دست ولیّ و خلیفه الهی
ندهد دست خدا روی دست او قرار نمی گیرد
و او را به رشد نمی رساند. 4.تنها با این بیعت
و وفای به مفاد آن است که بیعت کننده طالب خدا
و راه خدا به خدا و پاداش های بیکران او
می رسد.پس اگر کسی ولیّ زمان خود را
پیدا نکرده باشد و با او عهدی نبسته باشد
به چه چیزی می تواند وفا کند؟یا خدای ناکرده
چه چیزی را می خواهد نقض کند؟
بر اساس این آیه شریفه سخن دوستان پیرو
آقای ... نقض می شود.این دوستان می فرمایند
منظور از عهدی که باید به آن وفا کرد عهد الست
است.اما این سخن همانطور که دیدیم مبنای
قرآنی ندارد.می تواند برای خود نظری باشد.
اما موید به قرآن نیست.
5.بر اساس این آیه شریفه که به اختصار
در باره آن سخن راندیم و نیز آیات دیگر است
که صوفیه صافی مشرب معتقد به لزوم و
وجوب بیعت با ولیّ زنده و حاضر در هر زمان
برای رسیدن به رشد و تعالی هستند.
و بر اساس این دیدگاه قرآنی است که
بزرگان صوفیه از طالبان راه خدا و از طالبان خدا
بیعت می گیرند.البته این بیعت توام با تلقین
ذکر قلبی است.همان ذکری که به شکل
انحصاری در اختیار قطب وقت و از طریق او
در اختیار مشایخ او است.همان ذکری که تمام
قرآن اشاره به آن دارد و آن را از نماز
بالاتر و با ارزش تر می داند و سنت بندگی
اولیای واقعی را مبتنی بر آن تبیین می کند.
6.حرف «انّ» که از حروف مشبهة بالفعل است
و برای تاکید بر مطلب استفاده می شود در
ابتدای این آیه شریفه آمده است و خدای تعالی
به این وسیله تاکید فرموده اند که تنها از
راه بیعت با ولیّ زنده و حاضر در جامعه و
رساندن دست خود به دست او است که دست خدا
بالای دست بیعت کننده قرار می گیرد
و او را تا اعلا درجات کمال می رساند.

Friday, November 30, 2012

ولیّ الله باید دعای مستجاب و ارتباط بی واسطه با خدا داشته باشد


یکی از ویژگی های اصلی ولیّ بر حقّ
الهی که او را از رهبران و مدعیان و اولیای
دروغین و کسانی که کذاب هستند و به

دروغ خود را رهبر دینی می نامند این است


که ولیّ بر حق الهی و خلیفه حقیقی و


واقعی خدا بر روی زمین و صاحب اصلی دین


باید ارتباط بی واسطه با خدای تعالی داشته


باشد.فیوضات ظاهری و باطنی را از حضرت حق


بگیرد و به موجودات به ویژه به آدمیان برساند.


دعای او باید مستجاب باشد.زیرا ولیّ بر حق


الهی ، فانی در ذات حضرت ذوالجلال است.


چیزی از خدا نمی خواهد.زیرا بی خواست


است.اما اگر به اشاره الهی چیزی بخواهد ،


چون از باب مقام فناء دعا می کند در حقیقت


این خود خدا است که از خودش چیزی می خواهد


و درخواستی می کند.بنابراین چنین دعایی هرگز


رد نمی شود.دوستانی که هر یک با عشق و علاقه


به دنبال رهبری دینی به راه افتاده اند باید او را بر این


موازین منطبق کنند.از جمله بر میزان دعای مستجاب.


اینک به یک نمونه از دعای مستجاب که بزودی زود


آثار استجابت آن هویدا خواهد شد و گواه بر مقام


خلافت الهی حضرت آقای دکتر نور علی تابنده


- مجذوبعلیشاه - سلّمه الله است توجه می کنیم :




«من خودم هم از خدا خواستم که آن دوران صلح


و آرامش را خدا برای درویش ها فراهم کند انشاءالله


که خداوند درخواستم را قبول کرده.منتها یک خرده


باید صبر کرد.البته شکر خدا الان در جمع ایران حساب


کنیم ، باز هم فقرا آرام تر هستند و آرامش بیشتری


از بقیه دارند.من هم از خدا می خواهم که این دعایی که


کردم انشاءالله قبول بشود.همین زمان حیاتم قبول بشود.


انشاءالله خودم هم ببینم.همه ببینیم انشاءالله»




حضرت آقای دکتر نور علی تابنده - مجذوبعلیشاه - سلّمه الله


1391.1.8

Thursday, November 29, 2012

تهمت و جوسازی به جای نقد علمی و منطقی مقاله : «قطب ، مصداق اهل بیت در عصر خویش است»

پس از انتشار مقاله : «قطب ، مصداق اهل بیت در عصر خویش است» انبوه سایت های وابسته به طیفی خاص که مخالف صوفیه و مکتب الهی و نورانی تصوف و به ویژه سلسله جلیله نعمت اللهی گنابادی هستند در حرکتی هماهنگ به جای آنکه به نقد منطقی و مستدل و مستند این مقاله و این نظریّه بپردازند فقط به حملاتی کورکورانه و بدون منطق و توام با برچسب زدن و انگ زدن و فحاشی بسنده کردند.در حمله نامه ای که اینان تهیه کرده اند واژه ها و عباراتی مانند : «تفسیر به رأی» ، «بدعت» ، «دراویش بدعتگزار» و .... بارها به چشم می خورد.نکته ای که در این حمله نامه به چشم می خورد این است که نویسنده یا نویسندگان آن سواد دستوری کافی نیز نداشته اند و جملات آن ها حاوی غلط های فراوانی است.مرز میان نقل قول ها و اصل مقاله آن ها نیز مشخص نیست.
این حمله نامه و چیزهایی از این دست که این روزها به وفور بر روی اینترنت می بینیم به روشنی ، فقر فرهنگی و فقر معرفتی و علمی مخالفان و دشمنان صوفیه را در مواجهه و برخورد با مکتب الهی و نورانی و محمدی و علوی تصوف نشان می دهد.به لطف الهی هیچیک از مدعیان مخالفت با تصوف جرأت ورود به حوزه نقد مقاله فوق را نداشته اند و نخواهند داشت.زیرا این مقاله از آنچنان منطق و قوتی برخوردار است که بهترین برخورد با آن تسلیم است که مخالفان و دشمنان صوفیه و مکتب الهی و نورانی تصوف نیز همین راه را پسندیده و در پیش گرفته اند.دیگر دوره فریب مردم با چند روایت جعلی گذشته است.گرچه در برابر آن روایت ها ، روایت های زیادی هم در تایید صوفیه و تصوف از اهل بیت رسولخدا(ع) به دست ما رسیده است.دیگر آن دوره ای که صرفا با نقل چند روایت بخواهند با صوفیه برخورد کنند سپری شده است.اینک سربازان قرآن و مکتب اهل بیت محمدی(ع) و پیروان واقعی آنان با چنان منطق قوی ای پا به میدان نهاده اند که خانه عنکبوتی مخالفان و دشمنان صوفیه و تصوف را ویران کرده اند.
اینک نزدیک پنج سال است که مقاله توهین آمیز آقای عبدالحسین خسروپناه را که در آن مثلا به نقد!!! صوفیه و معتقدات سلسله نعمت اللهی گنابادی پرداخته بود به صورت مستدل و مستند و با عنوان : «امام خمینی و تصوف» نقد کرده ام اما وی هرگز توان آن را در خود ندید که پاسخ این نقد را بدهد.نزدیک چند ماه است که پاسخ مصاحبه آقای عبدالرحیم بیرانوند علیه صوفیه و به ویژه سلسله جلیله نعمت اللهی گنابادی را نیز داده ام و وی نیز جسارت آن را نداشته است که پاسخ نقد اینجانب را بدهد.مطمئن باشید که اینان هرگز نخواهند توانست پاسخ این نقدها یا این مقالات را بدهند.
تازه این در حالی است که آن ها از همه گونه امکانات دولتی و غیره بهره مند هستند و ما تنها می توانیم صدای خود را از راه اینترنت فیلتر شده به گوش مردم و دوستداران مکتب تصوف برسانیم.
نکته ای که لازم می بینم به آن اشاره کنم این است که مگر مرور سایت های مانند سایت عزیز «مجذوبان نور» جرم و گناه نیست؟مگر آن را فیلتر نمی کنند که کسی نبیند؟پس از کجا می فهمند که چه مقالاتی در آن منتشر می شود؟چرا خودشان به این سایت و سایت های مشابه سر می زنند و از مطالبش استفاده می کنند اما آن را برای دیگران ممنوع می دانند و به فیلتر آن می پردازند؟
لطفا کمی در این زمینه نیز تامل کنید.
یا علی!  

Wednesday, November 28, 2012

چنان «نورِ علی» ، «تابنده» هستی


به لبخندت دهم این جسم و جان را
همه ملک زمین و آسمان را
بخند ای گل که لبخندت چه زیباست

که مستی آورد روح و روان را
چو بلبل مست لبخند تو هستم
بسازم بیت های شادمان را
همه ملک وجود ، آیات رویت
بخوانم آیه های عارفان را
کتاب بوستان سعدی سروده است
گلستانت کنم آن بوستان را
گروهی رو به دنیا یا به عقبا
بریزم زیر پایت این و آن را
به قرآن زیر هر آیه نهانی
بسازم فاش اسرار نهان را
چنان «نورِ علی» ، «تابنده» هستی
که روشن کرده ای جان و جهان را

تقدیم به : حضرت آقای دکتر نور علی تابنده - مجذوبعلیشاه - سلّمه الله که بزودی چشم دشمنانش از کاسه به در خواهد آمد.هو یا علی!

علیرضا عرب/1391.9.8

دین زنده ، دین مرده - 1



                           دین زنده ، دین مرده - 1
 
                         تاملی در مختصات و مولفه های دین نوری و دین صوری

با بررسی قرآن شریف به دو نوع از دین برمی خوریم که هر یک از آن ها ، مختصات و مولّفه های خاص خود را دارند و اگر ما این مختصات و مولّفه ها را به مدد قرآن شریف بشناسیم نسبت به دینی که مورد نظر خدای تعالی است و قرآن شریف بر آن مهر تایید می زند معرفت حاصل می کنیم.
از دیدگاه قرآن ، دینی سازنده و مورد تایید خدای تعالی است که از ولیّ زنده گرفته شود.در آیات بسیار زیادی ، قرآن به گزارش نحوه برخورد اقوام و ملل گوناگون با پیامبران خود می پردازد.از گزارش این برخوردها ما به مهم ترین ویژگی دین نوری و زنده و نیز دین صوری و مرده دست می یابیم.از این گزارش ها ما در می یابیم که دین زنده دینی است که از ولیّ زنده ای که در جامعه و در میان مردم حضور دارد گرفته شود و در برابر آن ، دین مرده دینی است که از اولیای پیشین که در قید حیات نیستند اخذ می شود.دین زنده دینی است که از مشکات جان ولیّ زنده و از طریق اطاعت از اوامر او گرفته می شود :
«قل : ان کنتم تحبون الله فاتّبعونی یحببکم الله»(1) ، «(ای محمد) بگو : اگر خدا را دوست می دارید پس از من پیروی کنید تا خدا دوستتان بدارد»
فعل امر «قل» نشان می دهد مردم باید پیرو قرائتی از دین باشند که بر اساس آن قرائت ، در دین آن ها ولیّ زنده ای که ارتباط بی واسطه با خدای تعالی داشته باشد وجود داشته باشد و این ولیّ در مواقع لزوم ، پیام الهی را به آن ها برساند و به هدایت آن ها بپردازد.فعل امر «اتّبعونی» نیز نشان می دهد محبت الهی فقط زمانی شامل حال مومنان و متدیّنان می شود که آن ها ولیّ زنده ای داشته باشند و به اطاعت از اوامر او بپردازند تا خدای تعالی به واسطه این اطاعت امر از آن ها راضی شود و دوستشان بدارد.
«و لقد قال لهم هارون ... فاتّبعونی و اطیعوا امری»(2) ، «و هارون به آن ها گفته بود ...از من پیروی و فرمانم را اطاعت کنید»
که باز آیه تاکید می کند که ولیّ الهی باید زنده و در میان مردم حاضر باشد تا مردم با پیروی از او و اطاعت از اوامر او هدایت شوند و به رشد برسند.
«و قال الّذی آمن : یا قوم اتّبعون اهدکم سبیل الرّشاد»(3) ، «و کسی که ایمان آورده بود گفت : ای مردمان از من پیروی کنید تا شما را به راه رشد هدایت کنم»
در این آیه نیز تنها راه رشد ، اطاعت از ولیّ زنده ای که در میان مردم حاضر است عنوان شده است.
«یا ابت انّی قد جائنی من العلم ما لم یأتک فاتّبعنی اهدک صراط سویّا»(4) ، «(ابراهیم گفت : ) ای پدر! قسمتی از علم که نزد تو نیامده ، نزد من آمده است.پس از من پیروی کن تا تو را به راه راست هدایت کنم»
در این آیه نیز ، بار دیگر تاکید شده است که تنها راه هدایت شدن ، پیروی از یک ولیّ زنده حاضر در جامعه است.از این دست از آیات که تاکید فراوانی بر لزوم زنده بودن ولیّ الهی و حاضر بودن او در میان مردم زمان خویش دارد و هدایت و رشد را در گرو پیروی از او می داند بسیار است که ما به همین تعداد بسنده می کنیم.
اما نکته مهمی که در رابطه با این ولیّ الهی مطرح می شود این است که این ولیّ ، چه ویژگی هایی باید داشته باشد؟
1.نخستین ویژگی همان لزوم و وجوب زنده بودن او است که در آیات بالا به اثبات رسید.
2.دومین ویژگی این است که وی علاوه بر زنده بودن باید در جامعه حضور فیزیکی داشته باشد که این ویژگی نیز ضمن بررسی آیات بالا مطرح و بر آن تاکید شد.
3.سومین ویژگی ولیّ مورد تایید قرآن این است که علمش اکتسابی و مدرسه ای و حصولی نباشد.بلکه علمش علم افاضه ای و شهودی و حضوری باشد و از سوی خدای تعالی به او عطا شده باشد.در تذکری که ابراهیم به پدرش داد و در آیه بالا بررسی شد بر این نکته نیز تاکید شد و ابراهیم به پدر گفت صاحب علمی است که خدای تعالی به او داده است.او کسب نکرده است.از آن طرف افاضه شده است : «قد جآءنی من العلم» و اما آیات دیگری نیز بر این حقیقت که علم مورد نظر قرآن و خدای  تعالی علمی شهودی و حضوری و افاضه شدنی است اصرار و ابرام می ورزند که نشان می دهند از دیدگاه قرآن ، هادی و رهبر معنوی و دینی واقعی و حقیقی کسی است که واجد چنین علمی باشد نه علمی که خود در مدرسه و دانشگاه آن را کسب کرده باشد :
«و لئن اتّبعت اهوائهم بعد الّذی جآئک من العلم ما لک من الله من ولیّ و لا نصیر»(5) ، «و اگر پس از آنکه قسمتی از علم نزد تو آمده است از هواهای آن ها پیروی کنی در برابر خدا دوست و یاوری نخواهی داشت»
«و انّه لذو علم لما علّمناه»(6) ، «و او(=یعقوب) علمی داشت که ما به او تعلیم کرده بودیم»
«قال الّذین اوتوا العلم : انّ الخزی الیوم والسّوء علی الکافرین»(7) ، «کسانی که علم به آن ها داده شده است می گویند : امروز ، خواری و عاقبت بد نصیب کافران می شود»
«و لیعلم الّذین اوتوا العلم انّه الحقّ من ربّک»(8) ، «تا کسانی که علم به آن ها داده شده است بدانند که این حقیقتی از سوی پروردگار تو است»
در آیات بالا و آیات زیاد دیگری که نقل نکردیم ، عبارات : «جآئهم من العلم» و «جآئنی من العلم» و «اوتوا العلم» نشان از علم مورد تایید قرآن و خدای تعالی دارند که همانا عبارت از علم معراجی و شهودی و داده شدنی و حضوری است.پس ولیّ الهی و رهبر معنوی و دینی باید علمش از قلبش بجوشد و درونی و افاضه ای باشد.
4.چهارمین ویژگی ولیّ الهی و دینی مورد تایید قرآن و خدای تعالی این است که این ولیّ برای هدایت مردم از آن ها هیچ مزدی دریافت نمی کند و هیچگونه توقعی و گوشه چشمی از نظر مالی به مردم و پیروان خود ندارد بلکه کار می کند و از دسترنج خود می خورد و به هدایت مردم هم می پردازد :
«فما سالتکم من اجر ان اجری الّا علی الله»(9) ، «(نوح :)من از شما مزدی نخواستم که مزد من فقط بر عهده خدا است»
«یا قوم لا اسئلکم علیه اجرا ان اجری الّا علی الّذی فطرنی»(10) ، «(هود :) ای مردم! برای این کار از شما مزدی نمی خواهم.مزد من بر عهده کسی است که مرا آفریده است»
«و ما اسئلکم علیه من اجر ان اجری الّا علی ربّ العالمین»(11) ، «(صالح :) برای این کار از شما مزدی نمی خواهم.مزد من فقط بر عهده پروردگار جهانیان است»
«قل لا اسئلکم علیه اجرا»(12) ، «(ای محمد) بگو : بر این کار از شما مزدی نمی خواهم»
5.پنجمین ویژگی ولیّ الهی مورد نظر و مورد تایید قرآن این است که وی جامع شریعت و طریقت است.قرآن در عین حال که هر دو را برای رسیدن به حقیقت ، مهم و اساسی می داند در عین حال ، طریقت را از شریعت مهم تر تلقی می کند.قرآن شریعت را مقدمه طریقت می داند.این حقیقت به راحتی از داستان موسی و خضر – علیهما السّلام – دریافت می شود.موسی نماد شریعت است.زیرا وی پیامبری بوده است که دینش دارای حجیم ترین و سخت ترین شریعت میان شرایع بوده است.خضر نیز نماد طریقت است.زیرا وی از موسی اطاعت بی چون و چرا یا به عبارت صوفیانه ؛ «سرسپردگی» می طلبیده است و این شرط را به عدم پرسش - که اساسی ترین رکن تعلیم و ترویج و گسترش شریعت است – پیوند می زند.چند نکته در این داستان موجود است که جایگاه پایین دستی شریعت را نسبت به طریقت – از دیدگاه قرآن - تثبیت می کند.نخست آنکه موسایی که در شریعت به مقام کمال رسیده بود ، به امر الهی مامور به شاگردی در مکتب خضر که مظهر و نماد طریقت در قرآن است می شود :
«و اذ قال موسی لفتیه لا ابرح حتّی ابلغ مجمع البحرین او امضی حقبا»(12) ، «و هنگامی که موسی به جوان همراهش گفت : همچنان می روم تا به محل تلاقی دو دریا برسم یا مدتی طولانی را سپری کنم»
دیگر آنکه خضر که نماد طریقت است وی را که نماد شریعت است در حد شاگردی خود نمی بیند و او را نمی پذیرد :
«قال انّک لن تستطیع معی صبرا»(13) ، «گفت : تو هرگز نمی توانی صبری بر همراهی با من داشته باشی»
دیگر آنکه خدای تعالی آنقدر از مقام بندگی خضر و علم شهودی و سطح بالای او تعریف می کند و آنقدر در بزرگ کردن او سنگ تمام می گذارد که گویی موسی در برابر او بنده محسوب نمی شود و گویی علم شریعتی موسی اصلا علمی الهی نیست و گویی خدای تعالی علم شریعت را به او نیاموخته است :
«فوجدا عبدا من عبادنا آتیناه رحمة من عندنا و علّمناه من لدنّا علما»(14) ، «پس بنده ای از بندگان ما را یافتند که ما به او رحمتی از جانب خویش داده بودیم و علمی از نزد خود به او آموخته بودیم»
دیگر آنکه اعتراض های مکرّر موسی نشان می دهد که اهل شریعت توان حرکت پا به پای با اهل طریقت را در عالم معنا ندارند و این به نوبه خود ، جایگاه کهتر شریعت را نسبت به طریقت نشان می دهد :
«قال ان سالتک عن شیء بعدها فلا تصاحبنی قد بلغت من لدنّی عذرا»(15) ، «(موسی) گفت : اگر از این پس باز هم از تو چیزی پرسیدم دیگر مرا همراهی نکن که از جانب من عذری و بهانه ای به دستت رسیده است»
دیگر اینکه در نهایت موسی باز هم به عملکرد خضر اعتراض می کند و نشان می دهد توان همراهی و درک خضر را ندارد که نمادی بر عدم تحمل و درک اهل شریعت نسبت به اهل طریقت است :
«قال هذا فراق بینی و بینک سانبّئک بتأویل ما لم تستطع علیه صبرا»(16) ، «(خضر) گفت : زمان جدایی من و تو فرا رسید.بزودی تو را از تاویل چیزهایی که توان تحمل آن ها را نداشتی آگاه می کنم»
و دست آخر اینکه خضر مقام خود را به عنوان نماد طریقت به رخ موسی می کشد و به او یادآور می شود که صاحب مقام فناء فی الله است و به اراده خود کار نمی کرده است بلکه اراده الهی در او متجلی و کارگر بوده است.و این نشان می دهد که اهل شریعت نه اهل این معانی هستند و نه توان درک آن را دارند :
«و ما فعلته عن امری»(17) ، «من این کارها را به اراده خود نکردم»
پس در عین آنکه مقام طریقت بسیار بالاتر از شریعت است و در حقیقت قابل قیاس نیستند و در عین آنکه هدایت فقط در طریقت به دست می آید و با آن عجین است در همان حال هر دو در وجود یک ولیّ الهی باید جمع باشند :
«انّما انت منذر و لکلّ قوم هاد»(18) ، «(ای محمد) جز این نیست که تو بیم دهنده ای و هر مردمی هادی ویژه زمان خویش را دارد»
در این آیه شریفه کاملا مرز میان شریعت و طریقت مشخص شده است.این آیه ، حضرت محمد(ص) را که شریعتی نو آورده است به عنوان یک بیم دهنده یعنی کسی که شریعتی آورده است مطرح کرده است و بلا فاصله یاد آوری کرده است که هر مردمی و هر دوره زمانی ای یک هادی ویژه خود خواهد داشت.یعنی شریعت را فاقد هدایت معرفی می کند.و این یعنی شریعت فقط یک مقدمه لازم است اما هدایتگر نیست.البته آیات دیگری وجود دارند که جنبه طریقتی حضرت(ص) را هم تایید و به ما نشان می دهند که وی جامع میان شریعت و طریقت بوده است :
«و ما انت بهاد العمی عن ضلالتهم ان تسمع الّا من یومن بآیاتنا»(19) ، «تو کوران را از بابت گمراهی شان نمی توانی هدایت کنی.فقط کسانی را که به آیات ما ایمان آورده اند می شنوانی»

Friday, November 23, 2012

از تمام بهترین ها بهتری - غزلی در وصف حضرت آقای دکتر نور علی تابنده «مجذوبعلیشاه -

با سخایی با وفایی دلبری
ازهمه صاحبدلان دل می بری
رهبران راه بسیارند لیک
بر همه این راهبرها رهبری
گل نماد لطف و زیبایی شده
بر گلان هر گلستان سروری
قلب انسان بهترین ها را سزاست
از تمام بهترین ها بهتری
سفره ات را تا گشایی از کرم
گشنگی ها را به سیری می خری
در چنین پاییز بی برگی که هست
تو بهاری ، یک جهان برگ و بری
تا لبت را با سخن تر می کنی
چشمه جاری عطر و عنبری
بر یتیمان طریق معنوی
یک ولیّ مهربانی ، مادری
با دو بال سالم علم و عمل
بر بلند آسمان ها می پری
در میان صفحه شطرنج عشق
«شاه» هستی ، تاجداری ، افسری
در دلم افتاده تا عرش خدا
این «علی» را همره خود می بری!

تقدیم به :حضرت آقای دکتر نور علی تابنده ، «مجذوبعلیشاه» - سلّمه الله

علیرضا عرب/سحر جمعه :1391.9.3

Thursday, November 15, 2012

مولانا و شهدای کربلا

کجایید ای شهیدان خدایی؟

حضرت مولانا با مصرعی که در بالا آوردیم شروع به توصیف ویژگی های شهدای واقعه کربلا و ارایه تعابیری عرفانی از آن واقعه دردناک می پردازد.وی شهدای کربلا را «بلا جو» می داند.یعنی آنان را آنقدر بزرگ می بیند و بزرگ می داند که نه تنها از بلا کِشی که ویژگی بزرگان اهل معرفت و عرفان است گریزان نیستند بلکه به دنبال بلا می گردند و در جستجوی بلا هستند.چرا بزرگان اهل معرفت ، بلاجو و بلا کِش هستند؟یکی از دلایل آن این است که در بلا مرارت و سختی موجود است و مرارت و سختی چیزی نیست که نفس طالب آن باشد.نفس آدمی به دنبال آسایش و راحتی است و این بر خلاف شیوه سالکان کوی حضرت دوست است.زیرا سالکان و عاشقان کوی حضرت دوست می دانند راه رسیدن به این کوی ، ترک آسایش و راحتی و عمل کردن بر خلاف خواهش ها و تمایلات نفسانی است.دلیل دیگر این است که بلا ، صفت صبر را در وجود آدمی تقویت می کند و سالک برای رسیدن به دیدار حضرت دوست به شدت به این صفت نیازمند است.دلیل دیگر این است که بر خلاف رفاه و آسایش که توجه به نفس و دنیا را در پی دارد ، رنج و بلا توجه به خدا و یاد خدا را در دل آدمی تقویت می کند و او را با خدا مانوس می سازد.
ویژگی دیگری که مولانا برای شهدای عزیز کربلا بر می شمارد ، «سبک روحی» و «عاشق بودن» است که این روح سبک و این عشق الهی به آن ها قدرت پرواز بخشیده است و آن ها را از مرغان هوایی نیز پرّان تر کرده است که مرغان هوایی دایره پروازی محدودی دارند اما آن ها از هفت آسمان گذشته اند و در لا مکان به پرواز در آمده اند.سبک روحی صفتی است که محصول دل کندن آدمی از دنیا و خواهش های نفسانی است.سالک هر اندازه که در دل کندن از دنیا و مخالفت با نفس موفق تر باشد به همان میزان سبک روح تر می شود.و هر اندازه که سبک روح تر شود عشقش به مبدا متعال که نور است و این نور در عوالم بالاتر یافت می شود بیشتر می شود و این عشق هر چه بیشتر شود قدرت پرواز بیشتری به سالک می بخشد.پس سبک روحی و عشق در هم تاثیر متقابل دارند.یعنی سالک الی الله هر چه سبک روح تر شود عاشق تر می شود و هر چه عاشق تر شود روحش راحت تر از دنیا و نفس و تعلّقات و از ماسوی الله دل می کند و بیشتر قدرت پرواز می یابد.
حضرت مولانا شهدای کربلا را «شاهان آسمانی» می داند که قدرت باز کردن درب فلک و درب آسمان را داشته اند تا با گذر از مکان به لامکان وارد شوند.پس «شاه آسمانی» کسی است که بلاجو و بلاکِش است و قدرت مخالفت با نفس را دارد و سبک روح و عاشق و پرّان است.پس اگر به اقطاب صوفیّه ، لقب «شاه» داده می شود از این زاویه هم قابل بررسی است که اقطاب اگر شاه نامیده می شوند بخاطر وجود صفات فوق در حضرات ایشان است.
مولانا شهدای کربلا را کسانی می داند که از این جانی که به مکان و زندگی در مکان خو گرفته است گذشته اند تا به مرتبه ای از جان که «عقل محض» است و هیچگونه گرایش و وابستگی ای به انواع شهوات و به خشم حیوانی و به نفس اماره ندارد و نور محض و نور مطلق است دست یابند و با آن در لامکان زندگی و پرواز کنند.
حضرت مولانا شهدای کربلا را کسانی می داند که صاحب معرفت بوده اند و می دانسته اند که این عالم به مثابه زندانی است که اهل الله در آن اسیر و زندانی شده اند.بنابراین درب این زندان را شکستند و ضمن آنکه خود را از این زندان رهایی بخشیدند به دیگرانی که وامدار امانت الهی هستند نیز راه رهایی را نشان دادند و در حقیقت درب این زندان را برای آن ها هم باز کردند.
مولانا شهدای کربلا را کسانی معرفی می کند که در مخازن اسرار الهی و مخازن اسماء و صفات الهی را گشودند تا هم خود از این سفره نعمت های لایتناهی و الهی بهره مند شوند و هم دیگران را به آن سوی راهنما شوند.وی آن ها را «نوای بی نوایی» می خواند.و این دلالت بر مقام فناء فی الله دارد.یعنی حضرت مولانا معتقد است که شهدای کربلا به مقام منیع فناء فی الله بار یافته اند.تعبیر «نوای بی نوایی» اشاره به این دارد که این شهدای گرانقدر نوای خود یعنی هستی بشری خود را که یک هستی مجازی است قربانی هستی حقیقی و واقعی عالم یعنی خدای تعالی کردند و به مقام «بی نوایی» یعنی مقام فناء فی الله و یگانگی با خدای تعالی رسیدند.
مولانا از شهدای کربلا می پرسد که کجایید؟و خود پاسخ می دهد که غرق شدگان در دریای وجود و نور الهی هستید و از این عالم که در برابر عوالم بالاتر از خود به مثابه کف روی آب دریا است گذر کرده اید.تعبیر «کف» برای این عالم نشان از معرفت صوفیّه دارد که به توفیق الهی دانسته و شناخته اند که این عالم ، فقط صورتی و عکسی از حقیقت هستی است و تا سالک از این کف گذر نکند به آب پنهان در زیر آن ، یعنی به معارف و حقایق و اسرار عالم هستی و وجود بار نمی یابد.مولانا می گوید تا کسی از این کف ؛ یعنی از این دنیا و مظاهر و دلبستگی های آن نگذرد قلب و روحش صفایی نمی یابد.
سپس حضرت مولانا ضمن انکه خود را از اهل کربلا بر می شمارد به ما و همه مخاطبان خود هشدار می دهد که اگر می خواهید یکی از زمره ما کربلاییان عالم شوید باید از این کف ؛ یعنی از دنیا و نفس و دلبستگی ها و مظاهر و لذّاتش بگذرید و دست بکشید.تعبیر «گر ز مایی» همانطور که گفتیم نشان می دهد که مولانا خود را از زمزه اهل کربلا می داند.این به معنای آن است که وی همیشۀ زندگی را صحنه قربانی شدن برای رضای حضرت حق می داند و معتقد به شعار : «کلّ یوم عاشوراء و کلّ ارض کربلا»(1) است.به این معنی که از نظر او و مکتب تصوف آنچه مهم است قربانی کردن نفس و علایق شخصی در برابر خواست و اراده الهی است.حال این امر ، گاهی مانند صحنه پر برکت جهاد کربلا تجلّی می کند و در بیشتر اوقات چون فضایی برای این نوع از تجلّی قربانی کردن نفس موجود نیست ، صحنه های دیگری مجال بروز و ظهور می یابند.اما آنچه مهم است پیروی از ویژگی های شهدای کربلا و مکتب معرفتی آنان است که مولانا آن ها را بر شمرد.
در بیت آخر نیز با در میان آوردن نام شمس تبریزی و طرح این حقیقت که تو اصل اصل اصل هر نور و ضیاء و روشنایی هستی ، ما را به لزوم پیروی از قطب در هر زمان راهنمایی می کند و مقام او را به ما یادآوری می کند که اصل اصل اصل همه نورهای عالم ، قطب و ولیّ هر زمانی است.همانطور که شهدای کربلا این حقیقت را فهمیدند و از حسین(ع) دست نکشیدند تا خود نیز مانند مولایشان حسین(ع) نور مطلق شدند :


کجایید ای شهیدان خدایی؟
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق؟
پرنده تر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی؟
بدانسته فلک را در گشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده؟
کسی مر عقل را گوید کجایی؟
کجایید ای در زندان شکسته؟
بداده وامداران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده؟
کجایید ای نوای بی نوایی؟
در آن بحرید کین عالم کف اوست
زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورت های عالم
ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کین نقش سخن شد
بهل(2) نقش و به دل رو گر ز مایی
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق
که اصل اصل اصل هر ضیایی

حضرت مولانا/دیوان شمس تبریزی

                     **************************
1.هر روز عاشورا و هر زمینی کربلا است.
2.واگذار ، رها کن!

Monday, November 12, 2012

دشمن این شیخ و این ذکر ، احمق است

چون کبوتر با پر و با بال باش
فارغ از اندیشه اموال باش
بال بگشا در میان بادها
خانه کن در کشور دلشادها
بنگر از اوج فلک بر خاک دون
تا ببینی حال این ملک زبون
ار همه این خاک باشد مال تو
ذرّه ای بهتر نگردد حال تو
قلب را با آب عشقی تازه ساز
مشکلات باطنی را چاره ساز
رو خدا را همچو یک آیینه شو
رو به سوی او ، چنان آیینه رو
پوست را وا کن به مغز میوه رس
مغز با روکش نباشد دسترس
قال این و قال آن را غول دان
غول ، ره را می زند ای پاسبان
در درون ملک دل ، ما پاسبان
پاسبان ملک دل از رهزنان
شاه رهزن در دل ما غفلت است
ذکر قلبی راه غفلت را چه بست
ذکر قلبی در ید شیخ حق است
دشمن این شیخ و این ذکر ، احمق است

علیرضا عرب/1391.8.22

چشمه آب حیات است تماشای رخت(غزلی در وصف حضرت آقای دکتر نور علی تابند «مجذوبعلیشاه» - روحی فداه -)



زلف بر باد بده تا بدهی بر بادم
من بر آن عهد ازل با دل شاد استادم
خاک کویت به شهنشاهی عالم ندهم
که من از نفحه خاک در تو آبادم
دوش در خلوت دل یاد تو را می کردم
به دلم وعده دیدار تو را می دادم

من ندانم که چه حالی است خدایا حالم
این همه مشکل ، و غم در دل ، و من دلشادم
تاب و بی تابی دل در گرو یاد تو است
چون گره خورده چنین یاد رخت در یادم
چشمه آب حیات است تماشای رخت
از تماشا ، به دل آب حیات افتادم
روز اول که تو را دیدم و عاشق گشتم
گو دگر باره چنین مادر گیتی زادم

علیرضا عرب/1391.8.21

تقدیم به : حضرت آقای دکتر نور علی تابنده «مجذوبعلیشاه»

Friday, November 9, 2012

قطب ، انسان کامل و مسجود فرشتگان و آدمیان است.باید حوض دل را به دریای وجود وی متّصل کرد




مولانا در توضیح این سوال که چرا قطب و انسان کامل به این لیاقت و شایستگی رسیده است که مورد سجده موجودات و مخلوقات از جمله انسان ها واقع شود مثال هایی بس روشن و گویا می زند تا برای مخاطب روشن کند که قطب و انسان کامل به مقام فناء فی الله بار یافته است و در عین آنکه حیات انسانی دارد.وی می گوید نان مرده یعنی گندمی که حیاتش را از دست داده است وقتی وارد بدن آدمی می شود و باعث تمدید حیات آدمی می شود در حقیقت خود تبدیل به جان آدمی و خود زنده شده است.یا چوب خشکی که مرده است وقتی در آتش می افتد همه وجودش دوباره آتش و نورمی شود و تیره گی را وا می نهد.یا خر و سگی که در شوره زار و نمک زار می افتد دیگر جنس خری و سگی را وا می نهد و به ویژه سگ که گفته می شود نجس است ، نجاستش را وا می نهد و تبدیل به نمکی پاک و قابل خوراک می شود.یا مثلا پارچه ای که لک و پیس دارد وقتی که در خم رنگ افتد تمام لک و پیس هایش از بین رفته و یکرنگ و زیبا و مصفّا می شود.یا آهن تیره ای که در کوره برده می شود و روشن شده و به رنگ آتش در می آید دارد با زبان بی زبانی فریاد می زند «من آتش هستم» گر چه به ظاهر آهن است.یا پارچه ای که گفتیم در خم رنگ فرو می رود وقتی بیرون می آید با زبان بی زبانی فریاد می زند که خم رنگ من هستم.یا سگی که در نمکزار می افتد و تبدیل به نمک می شود وقتی که به ظاهر آن نگاه می شود یک سگ است اما در واقع ، تبدیل به نمک شده واینک حقیقت اوچیزی جز نمک نیست.حضرت مولانااین مثال ها را می آورد و دقایق و نکته های نهفته در آن را می شکافد تا حقیقت «فناء فی الله» را که صوفیّه صافی مشرب شارح آن هستند برای ما تبیین کند.به این معنا که قطب ، گرچه ظاهری انسانی دارد اما به خاطر آنکه سلوک موفق الی الله داشته است و تمام مراتب فقر و فناء را در وجود شریف خود به انتها رسانده است و به مقام فناء ذاتی فی الله بار یافته است دیگر ذات انسانی و بشری خود را وا نهاده و در ذات الهی مستهلک شده و به یگانگی ذاتی با خدای تعالی دست یافته و در مرتبه ذات به مقام فناء فی الله رسیده است.بنابراین وی دیگر ، حیثیّت و هستی مجازی و بشری ندارد و به تمامی از حیثیّت و هستی حقیقی که همان حیثیّت و هستی الهی است بهره مند است.یعنی نگاه او نگاه خدا است.اعمال او اعمال خدا است.حرف او حرف خدا است.امر او امر خدا است.نهی او نهی خدا است.صلح او صلح خدا است.جنگ او جنگ خدا است.پذیرش او پذیرش خدا است.ردّ او ردّ خدا است.مولانا می فرماید این آتش است که در آهن گداخته انا النّار ( = من آتش هستم) می گوید و آهن خاموش و بی سخن است.اگر کسی باور ندارد که وی دیگر آهن نیست و آتشی است می تواند دست یا صورت خود را بر آن بگذارد تا ببیند آن ، آهن است یا آتش!به همان نسبت نیز کسی که در حلّاج علیه الرّحمة انا الحقّ می گفت خدایی بود که در او تجلّی یافته بود نه شخص حلّاج که وجود بشری اش خاموش نشسته بود.پس آن کسی که در وجود قطب فعال است و می گوید و می نویسد و نگاه می کند و امر و نهی می کند و ... نیز خدایی است که وی در وجود او فانی شده و هستی بشری و مجازی خود را در هستی حقیقی او فانی کرده است.
مولانا می فرماید آدمی که از خدا نور دریافت کرده است خود نور شده است و برگزیده خدا شده است و مسجود فرشتگان است.مولانا می فرماید قطب مسجود آدمیان هم هست.آدمیانی که از شک و طغیان رسته باشند و به حقیقت بار یافته باشند و در برابر حقیقت تسلیم شده باشند ، در باطن در حال سجده دایمی در برابر قطب هستند و گاه در حالتی که مستی باطنی و حال بیخودی یعنی حال بی خود شدن و از خود رستن بر آن ها غلبه می کند در ظاهر نیز در برابر او به سجده می افتند.
مولانا می فرماید اگر تاب غرق شدن در دریای عشق الهی را ندارید و تنها بر لب ساحل نشسته اید لب های خویش را بر بندید و به توصیف دریا و بحر نپردازید که توصیفی بسیار نارسا خواهد بود.وی می گوید گرچه من و صدها چون منی تاب و تحمل عظمت و بیکرانگی دریا را نداریم اما من صبر و شکیبایی دوری از دریا را ندارم و خود را در دریا می اندازم و از غرق شدن و مردن در دریا هراسی ندارم.وی می فرماید عقل و جان خود را فدای دریای عشق الهی می کنم.چرا؟ زیرا دریا وبحر ، خون بهای من است.یعنی وقتی در دریا افتم و در آن بمیرم دریا می شوم.بزرگ تر می شوم.اینکه مولانا می فرماید عقل خود را فدای دریا می کنم به این معنا است که عقل جزوی را به ساحت الهی و شناخت و معرفت نسبت به او راهی نیست و تا او را در پای خدا و عشق قربانی نکنیم و دست از اعتماد به او و به کارگیری او در حوزه معرفت الهی بر نداریم جسارت غرق شدن در دریای عشق و دریای بیکران وجود او را نخواهیم داشت و هرگز به معرفت و عرفان دست نخواهیم یافت.
مولانا می فرماید مقام سالک بی ادبی که با قطب زمان خویش بیعت کرده و در حلقه مریدان وی در آمده است اما ادب معیّت مع الله و ادب حضور در محضر قطب ، که همه عوالم وجود محضر او است ، را رعایت نمی کند و گستاخ و نا فرمان است از مقام به ظاهر با ادبانی که منکر مقام قطب وقت خویش هستند اما به رعایت ظواهر شریعت می پردازند بسیار بالاتر و در حقیقت غیر قابل قیاس است.سالک بی ادب و نا فرمان مانند حلقه ای بر در است که گر چه کژ است اما در هر حال بر در است.
مولانا می فرماید کار اهل شریعت دور زدن بر گرد حوض آب است.تا وقتی بر گرد حوض دور می زنیم و تا وقتی خود را در حوض نینداخته ایم پاک و تمیز نمی شویم.مولانا می فرماید دل آدمی مانند حوضی است که باید خود را در آن بیندازیم و اهل دل شویم.اما این دل یک حوض معمولی نیست.حوضی است که گر چه محدود و کوچک است اما راهی پنهانی به سوی دریای بیکران دارد و تنها کسانی که خود را در آن می اندازند آن راه پنهانی به سوی دریای بیکران الهی را پیدا می کنند و به دریا می رسند.حضرت مولانا از آن جهت دل آدمی را به حوض و وجود الهی را به دریا تشبیه می کند تا پاسخ منتقدانی را داده باشد که می گویند چگونه یک انسانی که ادعای قطبیّت می کند و وجود بشری محدودی دارد می تواند موجودی نامحدود را در خویش جای دهد و نمایندگی آن وجود نا محدود را بر عهده بگیرد؟
مولانا می فرماید پاکی آب حوض محدود است و اگر آلودگی به آن رسد پس از مدتی به گنداب تبدیل می شود.بنابراین باید آب حوض را از آب دریا مدد برسد تا آلودگی هایی که وارد آن می شود آن را تیره و بد بو و گنداب نسازد.یعنی دل آدمی گر چه ابتدا پاک است اما دل آدمی است و وجود محدودی دارد و اگر به وجود بیکران و نامحدود الهی متّصل نشود پس از مدتی که آدمی خود را به طور مرتب درگیر آلودگی و گناه می کند پاکی خود را از دست خواهد داد و ناپاک خواهد شد.اما اگر آدمی از راه بیعت با ولیّ و قطب زمان خویش ، خود را متّصل به دریای با عظمت و بیکران وجود الهی کند هر قدر هم که آلوده شود از دریای بیکران الهی به حوض محدود دل آدمی مدد می رسد و آلودگی ها را از وی می زداید تا با تجمع این آلودگی ها در دل ، دل آدمی به گِلی بد بو و متعفّن تبدیل نشود.
حضرت مولانا می فرماید دل مانند حوض آب و تن مانند پایه خاکی پای حوض است.توجه آدمی به تن و خواهش های نفسانی به مثابه آن است که وی دارد از خاک این پایۀ تن در آب حوض می ریزد و آن را آلوده می کند.و توجه به دل و صاحب دل که حضرت حق است به مثابه آن است که آدمی در حال ریختن آب حوض دل بر تن و جان و آلودگی هایی است که از راه تن به جان رسیده است و به مثابه پاک کردن آن آلودگی ها به مدد آب این حوض متّصل به دریا است.
حضرت مولانا می گوید آب به دنبال آلودگان می گردد تا آن ها را پاک کند و آلوده ها از شرم آلودگی از رفتن به سوی آب شرم دارند و خجالت می کشند. اما در حقیقت نباید اینگونه باشد و هر چه آدمی آلوده تر شده است باید سرعت رفتنش به سوی آب بیشتر شود تا زودتر از آلودگی برهد و از خطر عظیمی که دامان او را گرفته است خلاصی یابد.
حضرت مولانا می فرماید گر چه در خدمت شاه بودن خطراتی دارد اما اگر شاه ، شاهی شیرین وجود باشد باید خطر را به جان خرید و به خدمت او شتافت.زیرا شتافتن به سوی او شتافتن به سوی شیرینی و شیرین شدن و شیرین تر شدن است.
وی می فرماید جان سالک دلسوخته مانند کوره آتش است که تنها با آتش عشق الهی زنده است و مانند کوره ای که اگر خاموش باشد و آتشی در آن شعله نکشد معنای کوره بودن خود را از دست می دهد ، جان سالک نیز اگر در گرفته به آتش عشق الهی و نور و گرمای وجود الهی نباشد معنای انسانی و الهی خود را از دست می دهد و بی خاصیّت می شود.جانی که از آتش و نور الهی کور باشد ، کوره ای خاموش است که دیگر کوره نیست.مولانا می فرماید وقتی که ما برگ بی برگی بیابیم یعنی در هستی الهی نیست و فانی شویم از خود و خودیّت و انّیّت و انانیّت خود و از وجود بشری خود مرده ایم و باقی به بقای جاودان الهی شده ایم.
مولانا مثال می زند.می گوید سالکی که خود را به دریای بیکران ذات الهی زده است مانند مرغ دریایی است که از دریا و طوفان هراسی ندارد.اما کسی که عاقلانه می خواهد به سوی خدا برود نه عاشقانه مانند مرغ خانگی است که اگر در حوض و برکه کوچکی هم بیفتد خفه می شود زیرا ضعیف است :

نان مرده چون حریف جان شود
زنده گردد نان و عین آن شود
هیزم تیره حریف نار شد
تیرگی رفت و همه انوار شد
در نمکلان چون خر مرده فتاد
آن خری و مردگی یکسو نهاد
صبغة الله(1) هست خمّ رنگ هو
پیسه ها(2) یک رنگ گردد اندر او
چون در آن خم افتد و گوییش قُم(3)
از طرب گوید منم خم ، لا تَلُم(4)
آن «منم خم» ، خود انا الحق گفتن است
رنگ آتش دارد الّا آهن است
رنگ آهن محو رنگ آتش است
ز آتشی می لافد و خامش وَشَست
چون به سرخی گشت همچون زرّ کان(5)
پس انا النّار است لافش بی زبان
شد ز رنگ و طبع آتش ، محتشم
گوید او : «من آتشم ، من آتشم»
آتشم من ، گر تو را شک است و ظنّ
آزمون کن ، دست را بر من بزن!
آتشم من ، بر تو گر شد مشتبه
روی خود بر روی من یکدم بنه!
آدمی چون نور گیرد از خدا
هست مسجود ملایک ز اجتبا(6)
نیز مسجود کسی کو چون مَلَک
رسته باشد جانش از طغیان و شک
آتش چه؟ آهن چه؟ لب ببند
ریش تشبیه مشبّه را مخند
پای در دریا منه کم گوی از آن
بر لب دریا خمش کن ، لب گزان!
گر چه صد چون من ندارد تاب بحر
لیک می نشکیبم از غرقاب بحر
جان و عقل من فدای بحر باد
خون بهای عقل و جان این بحر داد
تا که پایم می رود ، رانم در او
چون نماند پا ، چو بطّانم(7) در او
بی ادب حاضر ، ز غایب خوشتر است
حلقه گر چه کژ بود ، نی بر در است؟
ای تن آلوده ، به گِرد حوض گَرد
پاک کی گردد برونِ حوض ، مرد؟
پاک کو از حوض مهجور اوفتاد
او ز پاکی خویش هم دور اوفتاد
پاکی این حوض بی پایان بود
پاکی اجسام کم میزان بود
زانکه دل حوض است ، لیکن در کمین
سوی دریا راه پنهان دارد این
پاکی محدود تو خواهد مدد
ور نه اندر خرج کم گردد عدد
آب گفت آلوده را : «در من شتاب»
گفت آلوده که : «دارم شرم از آب»
گفت آب : «این شرم ، بی من کی رود؟
بی من این آلوده زایل کی شود؟»
ز آب ، هر آلوده کو پنهان شود
الحیاء یمنع الایمان(7) بود
دل ز پایۀ حوض تن گِلناک شد
تن ز آب حوض دل ها پاک شد
گِرد پایۀ حوض دل گَرد ای پسر!
هان ز پایۀ حوض تن می کن حذر
بحر تن بر بحر دل بر هم زنان
در میانشان برزخً لا یبغیان(8)
گر تو باشی راست یا باشی تو کژ
پیشتر می غژ(9) بدو ، واپس مغژ(10)
پیش شاهان گر خطر باشد به جان
لیک نشکیبند از او با همّتان
شاه چون شیرین تر از شکّر بود
جان به شیرینی رود خوش تر بود
ای ملامتگر ، سلامت مر تو را
ای سلامت جو ، رها کن تو مرا
جان من کوره است ، با آتش خوش است
کوره را این بس که خانۀ آتش است
همچو کوره ، عشق را سوزیدنی است
هر که او زین کور باشد ، کوره نیست
برگِ بی برگی تو را چون برگ شد
جان باقی یافتی و مرگ شد
چون تو را غم شادی افزون گرفت
روضۀ جانت گل و سوسن گرفت
آنچه خوف دیگران ، آن امن توست
بط ، قوی از بحر و مرغ خانه ، سست

(مثنوی معنوی/دفتر دوّم/فرمودن والی آن مرد را .../با حذف ابیاتی)

                      ******************************
1.بقره/138 : رنگ الهی
2.پیسه : لک ، سیاهی و سپیدی ، دو رنگی
3.قُم : بپا خیز!
4.لا تَلُم : سرزنش نکن!
5.زرّ کان : طلای معدن ، طلای ناب
6.اجتبا : برگزیدگی ، برگزیده شدن
7.شرم ، مانع ایمان است.
8.رحمان/19 : فاصله ای است که در هم نمی آمیزند.  
9.غژیدن : میل کردن ، کژ شدن.پیش تر می غژ : رو به جلو میل کن.
10.واپس مغژ : رو به عقب میل نکن!