Sunday, April 22, 2012

ولایت و هدایت از دیدگاه قرآن


             ولایت و هدایت از دیدگاه قرآن
                                                                            علیرضا عرب
خداوند دارای اسماء حسنی است:«فله الاسمآءالحسنی»«اودارای اسم های نیکو است»(1) ،«له الاسمآء الحسنی»(2) و به آدمی آموخته و اجازه داده است تا او را به وسیله این اسماء صدا بزند و بخواند : «و لله الاسمآء الحسنی فادعوه بها»«خدا اسم های نیکویی دارد.پس او را به وسیله      آن ها بخوانید»(3) این یک اجازه همگانی است و اختصاص به زمان خاصی ندارد.یعنی آدمی در هر دوره و عصری و در هر زمان و مکانی مجاز است خداوند را به تناسب نیاز خویش ، به وسیله این اسما صدا بزند و بخواند.از طرف دیگر خداوند انسانی را آفریده و او را خلیفه و جانشین خودبرروی زمین قرارداده است:«انّی جاعل فی الارض خلیفة»«قطعا من بر روی زمین خلیفه و جانشینی قرار می دهم»(4) ، «جاعل» اسم فاعلی است که در معنای صفت مشبهه به کار رفته است.یعنی دلالت بر دایمی بودن این صفت و اسم برای خداوند دارد.یعنی خداوند به طور دایمی در حال نصب و تعیین خلیفه و جانشینی برای خود بر روی زمین است.یعنی همیشه یک خلیفه الهی بر روی زمین حضور دارد.این نکته اول.نکته دوم آنکه خلیفه باید واجد تمام اسماء و صفات مستخلف(5) باشد تا بتواند خلیفه و جانشین شایسته ای برای او باشد.به همین جهت ، خداوند تمام اسماء و صفات خویش را دروجودآدمی به ودیعه نهاد:«وعلّم آدم الاسمآء کلها»«او همه اسم ها را به آدم تعلیم داد»(6) دیگر آنکه اسماء الهی هرگز تعطیل بردار نیست.اسماء الهی همواره در جوشش و فیضان دایمی هستند.او توّابی است که همیشه توبه پذیر است.غفّاری است که همیشه می آمرزد.خالقی است که همیشه در حال خلق و آفرینش است.و ....همچنین دو اسم «ولیّ» و «هادی» نیز چنین هستند.یعنی خداوند ولیّی است که ولایتش همیشگی است و پیوسته در حال اعمال ولایت بر موجودات از جمله آدمی است.و هادییّ است که پیوسته در حال هدایت موجودات از جمله انسان است.و چون آدمی واجد تمام اسماء و صفات الهی است ، «آدم وقت» که خداوند این اسماء و صفات را در وجودش ظاهر و متجلّی کرده و به عنوان خلیفه خود بر روی زمین قرار داده است نیز ، «ولیّ» و «هادی» وقت است و از جانب او و به اذن او با اعمال این ولایت به هدایت مومنان می پردازد. و همانگونه که از واژه خلیفه در آیه شریفه : «انّی جاعل فی الارض خلیفة» نیز بر می آید در هر عصری تنها یک خلیفه الهی به عنوان «آدم وقت» بر روی زمین حضور دارد که بر اساس آنچه از سیره رسول الله(ص) در غدیر خم هویدا شده است وی پیش از پرواز خود به ملکوت اعلی خلیفه پس از خود را با اشاره و امر الهی منصوب می کند.لزوم و وجوب این انتصابات دایمی و این حضور دایمی یک خلیفه بر روی زمین از آیات دیگری نیز برداشت می شود.
هدایت از طریق اعمال ولایت به وسیله یک ولیّ زنده و حاضر در جامعه آنقدر ضروری و مورد توجه خداوند است که به شهادت قرآن در برهه هایی از تاریخ ، رشته نبوت و پیامبری پاره شده و زمان هایی بر آدمی گذشته است که پیامبری در میان آن ها نبوده است : «لتنذر قوما ما انذر آباءهم فهم غافلون»«برای آنکه مردمی را که پدرانشان ترسانده نشده بودند بترساند»(7) اما باز به شهادت الهی در قرآن هر گز روزی بر آدمی نگذشته و نخواهد گذشت که بدون یک «هادی» مانده باشد یا از این پس بدون او بماند : «انّما انت منذر و لکلّ قوم هاد»«جز این نیست که تو یک بیم دهنده ای و هر ملت و مردمی یک هادی دارند»(8) ، عبارت «و لکلّ قوم هاد» اطلاق دارد.یعنی آدمی هرگز بدون هادی بر روی زمین نزیسته و نخواهد زیست.
هدایت شدن اختصاص به گروه خاصی از آدمیان ندارد: «وانّ الله لهاد الذین آمنوا الی صراط مستقیم»«و همانا خدا قطعا هدایت کننده مومنان به راه راست است»(9) ، «و الله یهدی من یشآء الی صراط مستقیم»«و خدا هر که را بخواهد به راه راست هدایت می کند»(10) ،«لیس علیک هدیهم و لکنّ الله یهدی من یشآء»«هدایت آن ها بر عهده تو نیست اما خدا هر که را بخواهد هدایت می کند»(11) ، «ذلک هدی الله یهدی به من یشآء من عباده»«آن هدایت الهی است.هر کدام از بندگانش را که بخواهد به وسیله آن هدایت می کند»(12)،«وانّ الله یهدی من یرید»«همانا خدا هر که را اراده کند هدایت می کند»(13)، حتا دست یابی به عالی ترین درجه هدایت نیز در انحصار کسی نیست و هر کسی که به اذن الهی بر صراط مستقیم قرار بگیرد می تواند به قلّه انسانیت و آدمیت صعود کند. زیرا خداوند راه را حتا برای مشرکان نیز باز گذاشته است تا روزی زبان به اعتراض نگشایند که چرا راهی باز نکردی و کتابی نفرستادی تا ما هم از زمره مخلصان(14) شویم : «و ان کانوا لیقولون لو انّ عندنا ذکرا من الاوّلین لکنّا عباد الله المخلصین»«تا (مشرکان)نگویند اگر کتابی از کتاب های آسمانی پیشینیان نزد ما بود ما حتما از بندگان مخلص خدا می شدیم»(15)
هدایت ، عنایتی است که از آن طرف می آید.عطا شدنی است.از عالم بالا می آید : «ذلک هدی الله یهدی به من یشآء من عباده» ، «فقد جآءکم بیّنة من ربّکم و هدی و رحمة»«دلیل روشن و هدایت و رحمتی از جانب پروردگارتان نزد شما آمده است»(16) ، «هو الذی ارسل رسوله بالهدی»«او کسی است که رسولش را با هدایت فرستاد»(17) ، «و ما منع الناس ان یومنوا اذ جاءهم الهدی»«چه چیزی مانع ایمان آوردن مردم شد وقتی که هدایت به سوی آن ها آمده بود؟» (18) ، «و لقد جآءهم من ربهم الهدی»«هدایت از جانب پروردگارشان به سوی آن ها آمد»(19) ، واژه «جآء» نشان می دهد که هدایت آمدنی است. پس به دست آوردنی نیست.در اختیار آدمی نیست.آدمی نمی تواند خود با تعقل و فهم و درک و اندیشه خود هدایت را کسب کند و به دست آورد.یا به شیوه عالمان مصطلح دینی و روشنفکران با نظریه پردازی و صدور رای و فتوا به هدایت دیگران بپردازد.آنچه اینان با اندیشه خود به دست می آورند آمیخته به ظرفیت ها و علاقه ها و سلیقه ها و حب و بغض های آن ها است.پس هدایت نیست بلکه «اهوآء»(20) آن ها و مایه کوری آن ها است.چون اینان علاقمند به یافته های خود هستند به جای راه دل و کسب علم از طریق اشراقات ربّانی ، به درک و عقل و فهم خویش تکیه می کنند پس دانش آن ها بشری است و ناگزیر بر پایه ظنّ و گمان استوار است وافاده یقین نمی کند.بنابراین خداوندچیزی راکه اینان علم می شمارند اصلا علم نمی شمارد : «و من الناس من یجادل فی الله بغیر علم و لا هدی و لا کتاب منیر»«از میان مردم کسی هست که بدون علمی و هدایتی و کتابی روشنگر در باره خدا مجادله می کند»(21) ، «و من اضلّ ممّن اتّبع هواه بغیر هدی من الله»«چه کسی گمراه تر از کسی است که بدون هدایتی از جانب خدا از هوای خود پیروی می کند؟»(22) ، «و اما ثمود فهدیناهم فاستحبوا العمی علی الهدی»«ثمود را هدایت کردیم اما آن ها کوری را بر هدایت ترجیح دادند»(23)از قرار گرفتن هدایت در برابر کوری معلوم می شود که هدایت عبارت از بصیرت و بینایی قلبی و باطنی است.یعنی کسی هدایت شده است که از حواس و مشاعر باطنی باز برخوردار باشد ، «قل لا اتّبع اهوآءکم قد ضللت اذا و ما انا من المهتدین»«بگو از هواهای شما پیروی نمی کنم.اگر چنین کنم قطعا گمراه شده ام و در این صورت از هدایت یافتگان نیستم»(24) ، «قل هل من شرکائکم من یهدی الی الحق قل الله یهدی للحقّ افمن یهدی الی الحقّ احقّ ان یتّبع امّن لا یهدّی الّا ان یهدی فما لکم کیف تحکمون و ما یتّبع اکثرهم الّا ظنّا انّ الظّنّ لا یغنی من الحق شیئا»«بگو آیا از میان شریکانی که برای خدا قرار داده اید کسی هست که به سوی حق و حقیقت هدایت کند؟بگو خدا به حق و حقیقت هدایت می کند.آیا آنکه به سوی حق و حقیقت هدایت می کند شایسته تر است تا از او پیروی شود یا کسی که هدایت نمی کند مگر آنکه هدایت شود.شما را چه شده است که اینچنین حکم می کنید؟ بیشترآن ها از گمان پیروی          می کنند.همانا گمان از حق و حقیقت بی نیاز نمی کند»(25) ، «و لا تتّبعوا اهوآء قوم قد ضلّوا من قبل و اضلّوا کثیرا»«از هواهای مردمی که پیش از این گمراه شده اند و بسیاری را هم گمراه کرده اند پیروی نکنید»(26) ، «فاتّبعها و لاتتّبع اهوآء الّذین لا یعلمون»«از آن پیروی کن و از هواهای کسانی که علم ندارند پیروی نکن»(27) ، «و لئن اتّبعت اهوائهم بعد الّذی جآءک من العلم ما لک من الله من ولیّ و لا نصیر»«اگر پس از آنکه علم نزد تو آمد از هواهای آن ها پیروی کنی از جانب خدا ولیّ و یاوری نخواهی داشت»(28) ، «و لئن اتّبعت اهوآءهم من بعد ما جآءک من العلم انّک اذا لمن الظالمین»«اگر پس از آنکه علم نزد تو آمد از هواهای آن ها پیروی کنی در این صورت تو قطعا از ستمکاران خواهی بود»(29) ، «و لا تتّبع اهوآءهم عما جآءک من الحق»«به جای حق و حقیقتی که نزد تو آمده است از هواهای ان ها پیروی نکن»(30) ، «فان لم یستجیبوا لک فاعلم انّما یتّبعون اهوآءهم»«پس اگر پاسخ تو را ندادند بدان که جز این نیست که آن ها از هواهای خود پیروی می کنند»(31) ، «بل اتّبع الّذین ظلموا اهوآءهم بغیر علم»«البته کسانی که ستم کردند بدون هیچ علمی از هواهای خود پیروی کردند»(32) ، «فلذلک فادع و استقم کما امرت ولا تتّبع اهوآءهم»«پس برای این، دعوت کن و همانطور که امر شده ای استقامت کن و از هواهای آن ها پیروی نکن»(33) ، «افمن کان علی بیّنة من ربّه کمن زیّن له سوء عمله واتّبعوا اهوآءهم»«آیا آن کس که دلیل روشنی از جانب پروردگارش دارد مانند کسانی است که بدی عملشان برای آن ها تزیین داده شده است و از هواهایشان پیروی می کنند؟» (34) ، «اولئک الّذین طبع الله علی قلوبهم و اتّبعوا اهوائهم»«آنان کسانی هستند که خدا بر قلب های آن ها مهر زد و از هواهایشان پیروی کردند»(35) ، «و انّ کثیرا لیضلّون باهوآءهم بغیر علم»«همانا بسیاری به وسیله هواهایشان (مردم) را بدون علم گمراه       می کنند»(36) ، «ان یتّبعون الّا الظّنّ و ما تهوی الانفس و لقد جآءهم من ربّهم الهدی»«آن ها تنها ازگمان و آنچه نفس ها می پسندندپیروی می کنند در حالی که از جانب پروردگارشان هدایت نزد آن ها آمده است»(37) ، «و ما ینطق عن الهوی ان هو الّا وحی یوحی»«او از روی هوا سخن نمی گوید.این چیزی جز الهامی که وحی می شود نیست»(38) ، «ما لهم به من علم الّا اتّباع الظّنّ»«آن ها نسبت به آن جز پیروی از ظنّ و گمان علمی ندارند»(39) ، «و ان تطع اکثر من فی الارض یضلّوک عن سبیل الله ان یتّبعون الا الظّنّ و ان هم الّا یخرصون»«اگر از بیشتر از کسانی که بر روی زمین هستند اطاعت کنی تو را ازراه خدا گمراه می کنند و فقط دروغ می گویند»(40) ، «و ما لهم به من علم ان یتّبعون الّا الظّنّ و انّ الظّنّ لا یغنی من الحقّ شیئا»«آن ها نسبت به آن علمی ندارند.تنها از گمان پیروی می کنند در حالی که گمان کمترین نشانی از حق و حقیقت ندارد»(41) ، همانطور که دیده می شود از دیدگاه قرآن ، آنچه زاییده خواست و اندیشه آدمی است و در برابر «علمی که از جانب خدا آمده یا می آید» و ناگزیر علمی شهودی و حضوری است قرار می گیرد علم نیست بلکه «اهوآء» و «ظنّ و گمان» است.
ولایت وهدایت آنگونه که درمیان مسلمانان به ویژه شیعیان تصورمی شود و عالمان دینی متولّی و داعیه دار آنند و از آن سخن می گویند یک امر ذهنی نیست که در اعتقاد به صحت نبوت رسول الله(ص) و امامت ائمه  اثنی عشر(ع) و لزوم پیروی از سخنان آنان که از دل تاریخ تاریک بیرون آمده است خلاصه شود.و همانطور که در بالا دیدیم هدایت امری نیست که با پیروی از اندیشه ها و فتواها و نظریه های عالمان و روشنفکران دین اندیش به دست آید.زیرا همانگونه که دیدیم اساسا به دست آمدنی نیسست.امری است که از جانب حضرت حق افاضه می شود.اما چگونه افاضه می شود و نشانه آن چیست؟
همانطور که در ابتدای این نوشتار آوردیم در هر عصری یک خلیفه الهی بر روی زمین زندگی می کند.این خلیفه باید در جامعه حضور فیزیکی داشته باشد تا مردم توانایی برقراری ارتباط با او را داشته باشند و بتوانند خود را در اختیار او قرار دهند و از او پیروی کنند تا او با اعمال ولایت الهی بر آنان به هدایت آن ها بپردازد.این ولیّ و هادی نه خیالی است و نه واقعی اما غایب.بلکه از جنس مردم و از میان مومنان است و در میان مردم و در جامعه حضور دارد و مومنان دردمند ، طالب او و گردن نهادن به ولایت الهی او هستند.این ولیّ را خدا تعیین می کند نه مردم و علم او الهی و شهودی و معراجی است نه علم مدرسه ای و حوزوی و دانشگاهی. به همین دلیل ، او مرشد است و مردم را به رشد لایق و شایسته شان می رساند : «واجعل لنا من لدنک ولیّا و اجعل لنا من لدنک نصیرا»«از جانب خود برای ما ولیّی قرار بده و از جانب خود برای ما یاوری قرار بده»(42) این آیه به ما نشان می دهد که ولیّ را مردم یا نمایندگانشان که آن ها هم از جنس مردم هستند انتخاب نمی کنند.ولیّ را خدا منتصب می کند.کاری که بر عهده مردم است طلب و درخواست صادقانه از درگاه الهی برای رسیدن به چنین ولیّی است. ، «و من یضلل فلن تجد له ولیّا مرشدا»«و هر که را گمراه کند برای او ولیّ رشد دهنده ای نخواهی یافت»(43) این آیه هم به روشنی به ما می گوید که ولیّ باید مرشد باشد نه مدرّس.همچون باغبانی دلسوز نهال جان مرید را رشد و بالندگی بدهد، «فهب لی من لدنک ولیّا یرثنی و یرث من آل یعقوب»«از جانب خود ولیّی به من ببخش تا از من و از خاندان یعقوب میراث ببرد.»(44) بر خلاف تصور مفسرین و مترجمین ، زکریا از خدا فقط یک فرزند نمی خواست.بلکه یک ولیّ الهی می خواست.زیرا زکریا و یعقوب میراث دنیوی نداشتند تا فرزند او به میراث ببرد.میراث آن ها علوم شهودی و الهی و امانت الهی بوده است ، «انّما ولیّکم الله و رسوله والّذین آمنوا الّذین یقیمون الصّلوة ویوتون الزّکاةوهم راکعون»«جز این نیست که ولیّ شما خدا و رسول او و مومنان هستند.همان هایی که نماز می گزارند و در حالی که در رکوع هستند زکات می پردازند.»(45) گفته می شود که این آیه پیشین در شأن علی(ع) نازل شده است.با این حال منافاتی با مدعای ما ندارد.زیرا «الّذین آمنوا» هم جمع است و هم اطلاق دارد و هم اختصاص به زمان و دوره خاصی ندارد و علی(ع) یکی از جمع این اولیا است.چون «الّذین آمنوا» در راستای «الله» و «رسوله» آمده است و علم این دو ، علمی حضوری و شهودی است ناگزیر باید علم این ولیّ هم علم حضوری و شهودی باشد نه علم اکتسابی و مدرسه ای.«و من یتولّ الله و رسوله و الّذین آمنوا فانّ حزب الله هم الغالبون»«و کسی که ولایت خدا و رسول او و مومنان را می پذیرد (باید بداند) که حزب خدا پیروز شوندگانند.»(46) ، «یا ابت انّی قد جآءنی من العلم ما لم یاتک فاتّبعنی اهدک صراطا سویّا»«ای پدر هانا نزد من علمی آمده است که نزد تو نیامده است.پس از من پیروی کن تا تو را به راه راست هدایت کنم.»(47) ، «اذهب الی فرعون انّه طغی فقل هل لک الی ان تزکّی و اهدیک الی ربّک فتخشی»«نزد فرعون برو که او طغیان کرده است.بگو آیا می خواهی پاک بشوی و تو را به سوی پروردگارت هدایت کنم تا بترسی؟(48)دراین آیه هم خشیت و ترس قلبی از خدا نتیجه هدایت معرفی شده است که ضمانت اجرایی اطاعت از اوامر الهی و ترک مخالفت و نافرمانی از خدا است ، «و قال الّذی آمن یا قوم اتّبعون اهدکم سبیل الرشاد»«کسی که ایمان آورده بود گفت : ای قوم من از من پیروی کنید تا شما را به راه رشد هدایت کنم.»(49)،«و انّک لتهدی الی صراط مستقیم» «همانا تو به راه راست هدایت می کنی.»(50)
قرآن در جایی ، حضرت رسول(ص) را دخیل در هدایتگری نمی داند و خدا را هادی معرفی می کند : «انّک لا تهدی من احببت و لکنّ الله یهدی من یشآء»«همانا تو هر که را دوست داشته باشی نمی توانی هدایت کنی.اما خدا هر که را بخواهد هدایت می کند»(51) و در جایی دیگر، رسول خدا(ص) را هادی می داند : «و انّک لتهدی الی صراط مستقیم» ، و این افاده معنای فناء فی الله را که صوفیه مدعی آن هستند می کند.یعنی رسول(ص) از جنبه بشری خود تاثیری در هدایت ندارد اما از جنبه فناء در حضرت الله هادی محسوب می شود و هدایت می کند.
ولیّ کسی است که وظیفه دارد با اعمال ولایت الهیی که خدا به او ارزانی کرده است مومنان را از ظلمات به نور عبور دهد.کسی می تواند مدعی ایمان و تشیع و ولایتمداری شود که در همین زندگی دنیوی از ظلمات به نور عبور داده شده باشد و به مدد این نور در میان مردم زندگی کند.مهم ترین نشانه هدایت یافتگی عبور از ظلمات به نور است.البته ولیّ اصلی خداست و او است که بندگانش را از ظلمات به نور عبور می دهد ، اما او این ولایت را به اولیای خود تفویض کرده و آن ها را مامور عبور دادن مومنان از ظلمات به نور کرده است.نکته ای که در این دسته از آیات مشهود است این است که ولیّ باید در جامعه حضور فیزیکی داشته باشد : «الله ولیّ الّذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور»«خدا ولیّ مومنان است و آن ها را از ظلمات به نور عبور می دهد»(52) ، «یهدی به الله من اتّبع رضوانه سبل السّلام و یخرجهم من الظّلمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم»«خدا به وسیله آن هر کسی را که از رضایت او پیروی کند به راه های سلامتی هدایت می کند و آن ها را به اذن خود از ظلمات به نورعبورمی دهد وبه صراط مستقیم هدایتشان می کند»(53) ، «الر کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الی النور باذن ربهم الی صراط العزیز الحمید»«الر ، این کتابی است که به سوی تو نازل کردیم تا مردم را به اذن پروردگارشان از ظلمات به نور ؛ به صراط عزیز حمید عبور دهی»(54) ، عبارت : «الی صراط» نشان می دهد تا وقتی شخص در ظلمات به سر می برد هنوز بیرون از صراط مستقیم قرار دارد و وقتی که از ظلمات به نور عبور داده می شود تازه وارد صراط مستقیمی می شود که روزی چندین بار در نمازها هدایت به آن را از خدا طلب می کند.بنا به تعبیری که در این آیه شریفه نهفته است صراط همان نور است و در حقیقت نمازگزاران هدایت به عالم نور را از خدای تعالی طلب می کنند ، «و لقد ارسلنا موسی بآیاتنا ان اخرج قومک من الظّلمات الی النّور»«موسی را با آیات و نشانه های خود فرستادیم که قومت را از ظلمات به نور عبور بده»(55) ، «هو الّذی ینزّل علی عبده آیات بیّنات لیخرجکم من الظّلمات الی النّور»«او کسی است که آیاتی با دلایل روشن را بر بنده خویش نازل کرد تا او آن ها را از ظلمات به نور عبور دهد»(56) ، «رسولا یتلوا علیکم آیات الله مبیّنات لیخرج الّذین آمنوا و عملوا الصّالحات من الظّلمات الی النّور»«فرستاده ای که آیات تبیین کننده خدا را بر شما تلاوت می کند تا مومنان شایسته کار را از ظلمات به نور عبور دهد»(57) ، در این آیه شریفه حقانیت سلاسل فقریی که عمل به شریعت را دخیل در هدایت می دانند و بطلان سلاسلی که بیعت با ولیّ و ورود به طریقت را کافی می دانند به روشنی به اثبات می رسد.عبارت : «الّذین آمنوا و عملوا الصالحات» افاده این معنا رامی کند ، «او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس»«آیا کسی که مرده بود و ما او را زنده کردیم و برای او نوری قرار دادیم تا با آن در میان مردم راه برود...»(58) ، از این آیاتی که آوردیم معلوم می شود که ولایت ، امری تخیلی و ذهنی نیست و آنگونه که داعیه داران دین صوری و قرائت سنتی و تاریخی می گویند با اعتقاد صرف به تعداد خاصی از انبیا و امامان گذشته – صلوات الله علیهم اجمعین – و اعتقاد به امام غایب – عجّل الله تعالی فرجه -  به دست نمی آید.بلکه آنگونه که از آیات الهی مشهود است و ما نیز در بالا مشاهده کردیم ، دو شرط باید در ولیّ تحقق داشته باشد : ولیّ هم باید زنده باشد و هم در میان مردم و در جامعه حاضر باشد تا بتواند مردمی را که به او مراجعه می کنند تحت ولایت خود گرفته و هدایت کند. عدم تحقق این دو شرط رشته ولایت را پاره می کند و تحقق شرط زنده بودن نیز به تنهایی ، برای اعمال ولایت ، و هدایت و رهبری کافی نیست.زیرا اگر فقدان هر دو یا یکی از آن دو شرط در نفی ولایت و هدایت تاثیر گذار نبود و این دو گوهر گران بها را منتفی نمی کرد ، اشخاص دین اندیش برای کسب علم به مدارس و حوزه های علمیه نمی رفتند تا تبدیل به عالمان دین اندیش شوند.در خانه می نشستند و سعی بلیغ به کار می بردند تا با کسب فیض از حضرت ولی عصر(عج) عالم به علوم الهی شوند.به همان میزان که کسب علوم ظاهری از آن وجود مقدس– در دوران غیبت– امری تخیلی به نظرمی آید ، قرار گرفتن تحت ولایت ایشان و دریافت هدایت الهی از ایشان نیز امری غیر ممکن است.بنابراین بنا بر مباحث و آیاتی که آوردیم چون در هر عصری باید یک ولیّ و هادی وجود داشته باشد تا مردم را تحت ولایت خود از ظلمات به نور و به شهود وجه الله عبور دهد ناگزیر این امام همام(عج) قطعا به اذن الله تعالی برای ایام و روزگاری که در غیبت به سر می برند سیستمی را طراحی کرده اند که بنابرآن اولیایی که در مکتب ایشان و پدرانشان(ع) تربیت قلبی و باطنی شده اند یکی پس از دیگری عهده دار ولایت و هدایت الهی مردمان دردمند طالب شهود وجه الله شوند تا آنگاه که خود ظهور فرمایند و زمام ولایت و هدایت را به دست بگیرند.تصور حالتی جز این که باعث سردر گمی مردم شود به معنای این است که ایشان وظیفه امامت خود را – نعوذ بالله – به درستی اجام نداده باشند.زیراهمه اهل بیت(ع) از جمله ایشان ، وبه تبع ایشان همه اولیا در عصر غیبت ، مخاطبان این آیه شریفه هستند و این آیه تنها اختصاص به وجود مقدس حضرت ختمی مرتبت(ص) ندارد : «یا ایّها الرسول بلّغ ما انزل الیک من ربّک و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته»«ای فرستاده ، آنچه را از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده ابلاغ کن که اگر چنین نکنی رسالت او را به انجام نرسانده ای»(59)
نکته دیگری که باید به آن بپردازیم این است که چون هدایت ، منطبق بر مدارج صعودی و معارج ایمان است مانند ایمان دارای درجات و مراتب مختلفی است که این تفاوت درجات و لزوم بلکه وجوب بالا رفتن در مسیر صعودی آن و کسب مراتب و درجات بالاتر نیازمند حرکت باطنی است ناگزیر افاده مفهوم سلوک مورد نظر صوفیه را می کند.زیرا در شریعت ودردین صوری وقرائت صوری وسنتی ازدین،حرکتی صورت نمی پذیرد و اساسا نیازی به هیچگونه حرکتی احساس نمی شود و تنها کافی است که متدینان اعمال متفرق دینی را انجام دهند تا در جهان آخرت از خداوند کارمزد دریافت کنند.اما در طریقت این چنین نیست و سالک الی الله سعی می کند تا با عبودیت و بندگی همه جانبه و مستمر و با استقامت مورد نظر قرآن که توام با شهود است خود را در شرایطی قرار دهد تا خداوند او را به درجات بالاتر سلوک که همان درجات بالاتر هدایت است عبور دهد : «انّهم فتیة آمنوا بربّهم و زدناهم هدی»«همانا اینان جوانمردانی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایت آن ها افزودیم»(60) ، «و یزیدالله الّذین اهتدوا هدی»«وخدابرهدایت هدایت یافتگان می افزاید»(61) ،«والّذین اهتدوا زادهم هدی»«و بر هدایت هدایت یافتگان افزود»(62) ، بعضی از آیات هم بطور غیر مستقیم اما روشن و واضح بر این نکته که هدایت امری تدریجی و نیازمند سلوک و دارای مراتب و درجات مختلفی است تاکید می کنند : «هولاء اهدی من الّذین آمنوا سبیلا»«اینان نسبت به مومنان هدایت یافته تر بودند»(63) ، «او تقولوا لو انّا انزل علینا الکتاب لکنّا اهدی منهم»«یا بگویید اگر کتابی بر ما نازل شده بود قطعا ما نسبت به آن ها هدایت یافته تر بودیم»(64) ، «قل کلّ یعمل علی شاکلته فربّکم اعلم بمن هو اهدی سبیلا»«بگو : هر کسی بنا بر ساختار شخصیتی خود عمل می کند.پس پروردگار شما نسبت به کسی که هدایت یافته تر است دانا تر است»(65) ، «قل فاتوا بکتاب من عند الله هو اهدی منهما اتّبعه»«بگو : کتابی که نسبت به این دو هدایت کننده تر باشد از جانب خدا بیاورید تا من از آن پیروی کنم» (66) ، «و اقسموا بالله جهد ایمانهم لئن جآءهم نذیر لیکوننّ اهدی من احدی الامم فلمّا جآءهم نذیر ما زادهم الّا نفورا»«به شدت تمام به خدا سوگند خوردند که اگر بیم دهنده ای نزد آنان بیاید قطعا هدایت یافته تر از هر امتی می شوند.پس وقتی بیم دهنده ای نزد آنان آمد جز بر گریزشان نیفزود» (67) ، «قال او لو جئتکم باهدی ممّا وجدتم علیه آباءکم»(68) ، «افمن یمشی مکبّا علی وجهه اهدی امّن یمشی سویّا علی صراط مستقیم»(69) ، بعضی از آیات هم بطور مستقیم وجود درجات را در مراتب علم وایمان وتفاوت درجات را درمیان پیامبران مطرح می کند.البته این علمی که قرآن مطرح می کند که دارای درجات است علم شهودی است که چون با سیر در مراتب ذات آدمی حاصل می شود عین ذات آدمی و غیر قابل انفکاک از او و غیر قابل فراموشی و عین بندگی است.این درجات و تفاوت میان آن ها و لزوم بالا رفتن در آن ها نیز افاده مفهوم سلوک و حرکت را می کند.زیرا بدون سلوک و حرکت صعودی ، تفاوت درجه ای حاصل نمی شود.این درجات با تحصیل علوم صوری در حوزه و دانشگاه به دست نمی آید.با بندگی و سلوک در صراط مغفرت و رحمت الهی به دست می آید : «تلک الرسل فضّلنا بعضهم علی بعض منهم من کلّم الله و رفع بعضهم درجات»(70) ، «هم درجات عند الله»(71) ، «فضّل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما درجات منه و مغفرة و رحمة»(72) ، «و تلک حجّتنا آتینا ابراهیم علی قومه نرفع درجات من نشآء انّ ربّک حکیم علیم و وهبنا له اسحاق و یعقوب کلّا هدینا»(73) ، «و لکلّ درجات ممّا عملوا»(74) ، «اولئک هم المومنون حقّا لهم درجات عند ربّهم و مغفرة و رزق کریم»(75) ، «نرفع درجات من نشآء و فوق کلّ ذی علم علیم»(76) ، «و للآخرة اکبر درجات و اکبر تفضیلا»(77) در این آیه شریفه ، منظور از آخرت که درجات بزرگ تر و بیشتری دارد عوالم بالاتر از عالم دنیا در قوس صعودی است که در درون وجود سالک قرار دارند و وی با سلوک و عبور از دنیا به برزخ که قیامت صغری است وارد می شود و پس از آن پای به قیامت کبری می نهد و به سیر و سلوک خود ادامه می دهد.هر یک از این عوالم تا فناء مطلق فی ذات الله دارای درجات بی شماری هستند که آخرت و درجات بزرگ آن را تشکیل می دهند ، «و من یأته مومنا قد عمل الصّالحات فاولئک لهم الدّرجات العلی»(78) ، «رفیع الدّرجات ذو العرش»(79) این آیه شریفه ، خدا را موجودی دارای درجات رفیع و بلند معرفی می کند.این به آن معنا است که هر کس که در این درجات بالاتر برود خدایی تر است و ناگزیر بر صاحبان درجات پایین تر ولایت خواهد داشت ، «یرفع الله الّذین آمنوا منکم و الّذین اوتوا العلم درجات»(80) برخی از آیات هم تفاوت درجات در حوزه ایمان را مطرح می کنند که چون هدایت و ایمان اموری توامان هستند و افزایش هر کدام به افزایش دیگری منجر می شود آیاتی که تفاوت درجات ایمان را مطرح می کنند در حقیقت به تفاوت درجات هدایت اشاره می کنند:«و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایمانا»(81)،«واذا ما انزلت سورة فمنهم من یقول ایّکم زادته هذه ایمانا فامّا الّذین آمنوا فزادتهم ایمانا و هم یستبشرون»(82) ، «فزادهم ایمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل»(83) ، «و لمّا رءا المومنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم الّا ایمانا و تسلیما»(84) ، «و یزداد الّذین آمنوا ایمانا»(85) ، «هو الّذی انزل السّکینة فی قلوب المومنین لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم»(86)
نکته دیگر آنکه در ادیان مصطلح و رایج با قرائت ها و دیدگاه های صوری و سنتی و تاریخی ، هدایتی وجود ندارد.هدایت در اصل دین و دین اصیل که مبتنی بر روش حنیف ابراهیم که روشی شهودی است وجود دارد.در حقیقت ، هدایت امری است که توام با شهود است و معنای دین حنیف نیز چیزی جز دین شهودی نیست : «و قالوا کونوا هودا او نصاری تهتدوا قل بل ملّة ابراهیم حنیفا و ما کان من المشرکین»(87) دعوت مردم به یهودیت و مسیحیت مانند دعوت مردم به فرقه های درون اسلام است که رویکردی صوری و غیر شهودی دارند.زیرا فارغ از نام آن ها ، صوری و غیر شهودی بودن ، وجه اشتراک و ویژگی مشترک همه این ادیان و فرقه ها است.فعل : «قالوا» در این دسته از آیات افاده مفهوم صدور فتوا و رای و پرداخت نظریه به وسیله داعیه داران و متولیان رسمی،در ادیان صوری و قرائت های سنتی و تاریخی رامی کند.در مقابل ، دین حنیف ابراهیم(ع) قرار دارد که مبتنی بر روشی شهودی است : «و کذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض و لیکون من الموقنین»(88) ، ابراهیم خود نیز طالب شهود بوده است:«و اذ قال ابراهیم ربّ ارنی کیف تحیی الموتی»(89) ، یوسف(ع) نیز اهل شهود بوده است : «و لقد همّت به وهمّ بها لولا ان رای برهان ربّه»(90) رسولخدا(ص) هم که از جانب خداوند مامور به پیروی از دین حنیف ابراهیم(ع) بوده رویکردی شهودی در حوزه دینداری داشته اند : «ما کذب الفواد ما رای افتمارونه علی ما یری و لقد رءاه نزلة اخری عند سدرة المنتهی عندها جنّة الماوی اذ یغشی السّدرة ما یغشی ما زاغ البصر و ما طغی لقد رای من آیات ربّه الکبری»(91) نکته های مهمی در این آیات شریفه نهفته است که بسیار روشنگر است.نخست آنکه شهود از طریق دل و قلب واقع می شود.پس نصیب کسانی می شود که از راه دل در حال سلوک و حرکت به سوی خدا هستند نه از طریق مغز و ذهن و استدلال.نکته دیگر آنکه اهل استدلال که اهل جدل هستند حق جدل کردن با اهل شهود را ندارند.زیرا آنچه را آنان با اندیشیدن می خواهند به دست آورند اینان می بینند.نکته سوم آنکه دیده قلب در آنچه می بیندخطا نمی کند در حالی که امکان خطای عقل جزوی در استدلال ها و اندیشه های خود بسیار است.نتیجه ای که از این آیات شریفه به دست می آید این است که هدایت امری است که از طریق شهود حاصل می شود نه از طریق اندیشه و استدلال.به نظر بنده این آیات ، داوری خداوند در زمینه اختلاف اهل شهود و اهل استدلال است که خدای تعالی به بهترین شیوه ممکن از اهل شهود و حقانیت و درستی روش دینداری آنان در برابر اهل استدلال دفاع می کند ، «و سیری الله عملکم و رسوله»(92) ، «و قل اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله والمومنون»(93) ، «انّا انزلنا الیک الکتاب بالحقّ لتحکم بین النّاس بمااراک الله»(94)،«ولونشآءلاریناکهم فلعرفتهم بسیماهم»(95) ، نکته بسیار مهمی که در این آیه مشهود است و درستی روش دینداری صوفیه و ادعاهای آن ها را به اثبات می رساند این است که معرفت زاییده دیدن و مشاهده کردن و شهود است ، «سبحان الّذی اسری بعبده لیلا من المسجدالحرام الی المسجدالاقصی الّذی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا»(96) ، «و لقد رآه بالافق المبین»(97)
از دیدگاه قرآن ، شهود برای همگان میسّر و بلکه بر آنان واجب است.مومن کسی است که در راستای شیوه شهودی خدای تعالی و پیامبر او(ص) شیوه ای شهودی در حوزه دین و دینداری دارد و هدایت را با شهود و نه با تفکر واستدلال به دست می آورد.قرآن از زندگی معنوی کسانی سخن به میان می آورد که از افراد عادی جامعه بوده اند اما چون اهل شهود و تحت تعلیم ملائکه بوده اند و از علم شهودی بهره مند و بی واسطه با خداوند در ارتباط بوده اند ، گاه به پیامبران الهی درس دین و معنویت می داده اند.اینان گاهی هم پیامبران را در حدی نمی دیده اند که توان و تحمل شاگردی آنان و دریافت علوم الهی از آن ها را داشته باشند.کسب هدایت دراین روش ، مانند آنچه در حوزه دین صوری رخ  می دهد با مدرسه رفتن و تعلیم و تعلم کتاب ها نیست.بلکه با قرار گرفتن تحت ولایت یک مربّی راه رفته در عالم معنا و ملکوت ، و با بندگی و استقامت در عبودیّت است.خداوند از کسانی که روشی شهودی در حوزه دینداری ندارند انتقاد می کند و اعلام می کند که علم غیبی و شهودی یا همان اسراری که هر که را آموختند دهانش را مهر کردند و دوختند از طریق رویت و شهود به دست می آید :«افرایت الّذی تولّی و اعطی قلیلا و اکدی اعنده علم الغیب فهویری»(98)، «انّه یراکم هو و قبیله من حیث لا ترونهم»(99) ، «لقد نصرکم الله فی مواطن کثیرة و یوم حنین اذ اعجبتکم کثرتکم فلم تغن عنکم شیئا و ضاقت علیکم الارض بما ربحت ثمّ ولّیتم مدبرین ثمّ انزل الله سکینته علی رسوله و علی المومنین و انزل جنودا لم تروها»(100) ، این دو آیه شریفه آیه هایی بسیار روشنگر هستند.در این آیات ، امت رسولخدا(ص) که برای او و به امر او به جهاد رفته اند به دو دسته تقسیم می شوند : دسته ای که با غلبه ظاهری دشمن و مشاهده نکردن سپاهی غیبی که خداوند برای یاری آنان فرو فرستاده بوده پا به فرار از میدان نبرد نهاده و رسولخدا را تنها گذاشته اند و دسته ای که خداوند آن ها را مومن می نامد و می گوید سکینه و آرامشی از جانب خود بر رسول خود و آن ها نازل فرموده است.اینکه خداوند جهادگرانی را که فرار کردند مومن نمی نامد و کسانی که در کنار رسول(ص) باقی ماندند و سکینه الهی بر آنا ها نازل شد را مومن می داند حکایت از این دارد که در همان صدر اسلام امت رسول(ص) به دو دسته مسلمان و مومن تقسیم شده بوده است.از انتقادی که خداوند از گروه مسلمان می کند که سپاه غیبی مرا ندیدند معلوم می شود که دسته ای که مومن نامیده شده اند از مشاعر و حواس باطنی بازی برخوردار بوده اند و اهل شهود بوده اند و آن سپاه غیبی را دیده اند.سکینه الهی ، در حقیقت ، همین شهود سپاه غیبی بوده که باعث آرامش و سکینه آن ها در برابر دشمن شده بوده است.پس از دیدگاه قرآن ، مومن کسی است که مشاعر باطنی بازی داشته باشد و اهل شهود باشد و کسانی که مشاعر باطنی بازی ندارند و با تحصیل در مدرسه به دنبال کشف حقیقت هستند مسلمان محسوب می شوند نه مومن.آیات دیگری نیز این معنا را تایید و تثبیت می کنند مانند : «الله ولیّ الّذین آمنوا یخرجهم من الظّلمات الی النّور»(101) که ملاک ایمان را ورود به عالم نور و شهود نور می داند و البته جای بحثش اینجا نیست ، «فانزل الله سکینته علیه و ایّده بجنود لم تروها»(102) ، «یا ایّها الّذین آمنوا اذکروا نعمة الله علیکم اذ جآءتکم جنود فارسلنا علیهم ریحا و جنودا لم تروها»(103) خداوند در این آیه شریفه از نزول سپاهی سخن می گوید که مومنان هم آن را ندیدند که البته این آیه بیانگر اختلاف در مراتب ایمان و مراتب شهود است.زیرا حداقل علی(ع) هم که از مومنان امت محمد(ص) و اهل شهود بوده است آن سپاه غیبی را دیده بوده است.پس همه مومنان امت مخاطب این آیه شریفه نیستند و این اختلاف در مراتب شهود را می رساند که طبق بیان آیات پس از این آیه ، این عدم شهود باعث ابتلا و امتحان این دسته از مومنان و بیرون رفتن منافقان از صف آنان شده بوده است ، «و قل اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله والمومنون» ، «و یری الّذین اوتوا العلم الّذی انزل الیک من ربّک هو الحقّ»(104) ، «فلا یومنوا حتی یروا العذاب الالیم»(105) ، «انّ الّذین حقّت علیهم کلمت ربّک لا یومنون و لو جآءتهم کلّ آیة حتّی یروا العذاب الالیم»(106) ، «لا یومنون به حتّی یروا العذاب الالیم»(107) این آیه های شریفه هم رویت وشهود را دلیل ایجادی ایمان می دانند که این ایمان هم خود عین هدایت است ، «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتّی یتبیّن لهم انّه الحقّ»(108) نشان دادن آیات در نفوس و جان ها همان اعطای توفیق شهود حق با مشاعر باطنی است که منجر به معرفت نسبت به حق و حقیقت می شود ، «و قل الحمد لله سیریکم آیاته فتعرفونها»(109) در این آیه هم تاکید می شود که معرفت محصول رویت و شهود است ، «انّ الّذین قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا تتنزّل علیهم الملائکة الّا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنّة الّتی کنتم توعدون»(110) ، «فتقبّلها ربّها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا و کفّلها زکریّا کلّما دخل علیها زکریّا المحراب وجد عندها رزقا قال یا مریم انّی لک هذا قالت هو من عند الله انّ الله یرزق من یشآء بغیر حساب»(111) ، «و اذ قالت الملائکة یا مریم انّ الله اصطفاک و طهّرک واصطفاک علی نسآء العالمین یا مریم اقنتی لربّک و اسجدی و ارکعی مع الرّاکعین»(112) ، «و لقد آتینا لقمان الحکمة»(113) ، «و یسئلونک عن ذی القرنین قل ساتلوا علیکم منه ذکرا انّا مکّنّا له فی الارض و آتیناه من کلّ شیء سببا....قلنایاذاالقرنین امّاان تعذّب وامّا ان تتّخذ فیهم حسنا»(114) ازاین چندآیه اخیرهم معلوم می شود که دریافت وحی الهی اختصاصی به انبیا ندارد و هر کس که به شهود حضرت حق نایل آید مخاطب مقام الهی واقع می شود و وحی الهی را دریافت می کند ، «فوجدا عبدا من عبادنا آتیناه رحمة من عندنا و علّمناه من لدنّا علما قال له موسی هل اتّبعک علی ان تعلّمن ممّا علّمت رشدا قال انّک لن تستطیع معی صبرا»(115) پس از دیدگاه قرآن ، همه انبیا و اولیا و بندگان خاص و برگزیده خدا اهل شهود بوده اند.بنابراین ، شهود حضرت حق و انتخاب راهی به نام تصوف ، و سلوک در این راه که به شهود و فناء فی الله منجر می شود برای خدا جویان و خدا خواهان یک امر تفنّنی و دل بخواه و فوق برنامه نیست که اگر از این مسیر به سوی خدا نرفتند مسیر دیگری به روی آن ها باز باشد.
همانطور که گفتیم خلیفه الهی واجد تمام اسماء و صفات خداوند است.پس او واجد وصاحب ودارای اسماء ربّ و ملک هم هست.ربّ یعنی مربّی.وقتی  خداوند در قرآن به ما دستور می دهد که به «ربّ» مردم و «شاه» مردم پناه ببریم در حقیقت به ما دستور پناه بردن به خلیفه خود را می دهد که مربّی و تربیت کننده مردم و زنده است و در جامعه حضور فیزیکی دارد و مردم به او دسترسی دارند : «قل اعوذ بربّ النّاس ملک النّاس»(116) این پناه بردن افاده معنای بیعت ولوی را می کند.زیرا مردم وقتی به او پناه می برند تا او آن ها را از شرّ «وسواس خنّاس» محافظت کند باید با او بیعت ولوی کنند تا در حقیقت به این وسیله به او اجازه تصرف ولوی در وجود آن ها و مراقبت از آن ها و تربیت آن ها را داده باشند.زیرا ولیّ خدا بدون بیعت کسی با او که به معنای اجازه آن شخص به او است در وجود وی تصرف نمی کند.فعل امر «قل» نیز افاده وجوب این پناه بردن و وجوب این بیعت را می کند.نتیجه این بیعت نیز همانطور که در سوره ناس آمده و ما نیز در بالا اشاره کردیم محفوظ ماندن از شرّ وساوس خنّاسان جنّی و انسی است : «من شرّ الوسواس الخنّاس الّذی یوسوس فی صدورالنّاس من الجنّةوالنّاس»(117)ازقید«فی صدور النّاس» معلوم می شود که راه خلیفه و ولیّ خدا در تربیت مردم ،راه باطنی و قلبی و درونی است که همان راه سلوک الی الله است که راه و روش صوفیه است.او از جانب خدا مامور است تا مراقب قلوب مردم باشد و مردم را از راه قلب به سوی خدا ببرد.این همان راه معرفت نفس است که راه مورد علاقه قرآن و اهل بیت(ع) است : «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»(118) نکته ای که باید برجسته شود این است که فعل امر «قل» فعلی است که اطلاق دارد.یعنی اختصاص به زمان خاصی ندارد.همه زمانی است و خطاب به همه مردم از عصر رسولخدا(ص) تا پایان عمر بشریّت است. بنابراین ناگزیر همیشه باید ولیّ و هادی و ربّ و مربّیی در جامعه و در میان مردم حضور فیزیکی داشته باشد تا مردم بتوانند به فرمان الهی گردن نهند و به او پناه ببرند تا او آن ها را با اعمال ولایت خود از شرّ شیطان های جنّی و انسی محافظت فرماید.این بدان معنا است که کسانی که با او بیعت نکنند و تحت ولایت الهی او قرار نگیرند لاجرم تحت ولایت شیاطین قرار خواهند داشت حتّا اگر به طور کامل به شریعت عمل کنند.
سوره فلق هم به روشن تر شدن مباحث ما کمک می کند.در این سوره به ما امر می شود تا ازشرّ مخلوقات واز شرّشب وقتی همه جارافرا می گیرد به ربّ فلق پناه ببریم.مخلوقات همان ما سوی الله اند.شب هم نماد     حجاب های ظلمانی است که سالک دردمند می خواهداز آن ها به عالم نور عبور کند.فلق و سپیده دم هم نماد عالم نور است.ربّ فلق یعنی ولیّ و مربّیی که تسلط بر عالم و عوالم نوری دارد.خزانه دار و کلید دار عالم نور است.بدون اذن و اجازه او نمی توان به این عوالم وارد شد.ما وظیفه داریم از شرّ حجاب های ظلمانی و از شرّ ما سوی الله که ماموریت دارند حواس ما را از خدا و از صراط مستقیم به سوی او به خود جلب کنند و نقش یک رهزن را در راه سلوک به سوی حضرت دوست بازی کنند به او که ربّ روشنایی و نور است پناه ببریم تا او به مدد ولایت الهی خود ما را از شرّ جنبه وجه الخلقی اشیاء برهاند و متوجه جنبه وجه الحقّی و وجه الّلهی آن ها کند تا نه تنها راهزن ما در مسیر سلوک نباشند بلکه همچون آیینه ای راهگشا و راهنمای ما باشند.این سوره شریفه هم بیانگر راه درست صوفیه در بیعت با ولیّ وقت و قرار گرفتن در تحت ولایت او و پناه بردن به او است.وجوب بیعت با ولیّ وقت و قطب زمان از این سوره شریفه هم به روشنی هر چه تمام تر برداشت می شود.از امر الهی مبنی برپناه بردن از ماسوی الله به ربّ فلق یاهمان ولیّ وقت که نقش یک مربّی راایفا می کند فناء این ولیّ در ذات اقدس الهی که از آموزه های صوفیه است برداشت می شود.زیرا اگربه جنبه بشری این ولیّ توجه کنیم می بینیم خود این ولیّ هم از مخلوقات خدا و از جمله ما سوی الله است.پس چگونه می توان از شرّ او به او پناه برد؟اما اگر همچون صوفیه قایل به امکان فناء فی الله باشیم مسئله حل می شود.زیرا دراین صورت این ولیّ با کسب مقام فناء مطلق فی ذات الله دیگر از خود هستیی ندارد تا از جمله ماسوی الله محسوب شود.فقط در این صورت است که پناه بردن به او پناه بردن به خدا است.    

1.اسراء/110
2.طه/8 و حشر/24
3.اعراف/180
4.بقره/30
5.مستخلف : کسی که برای خود ، خلیفه و جانشین تعیین می کند.
6.بقره/31
7.یس/6
8.رعد/7
9.حج/54
10.بقره/213
11.بقره/272
12.انعام/88
13.حج/16
14.به فتح حرف لام به معنای کسی است که به خلوص ذاتی که عبارت از همان فناء ذاتی فی الله است بار یافته است.فناء ذاتی عالی ترین و آخرین مرتبه فناء فی الله است که اوج کمال نوع آدمی است.
15.صافّات/167 – 169
16.انعام/157
17.توبه/33
18.اسراء/94 و کهف/55
19.نجم/23
20.هوا و هوس ها
21.حج/8
22.قصص/50
23.فصلت/17
24.انعام/56
25.یونس/35 و 36
26.مائده/77
27.جاثیه/18
28.بقره/120
29.بقره/145
30.مائده/49
32.روم/29
33.شوری/15
34.محمد/14
35.همان/16
36.انعام/119
37.نجم/23
38.نجم/3
39.نساء/157
40.انعام/116
41.نجم/28
42.نساء/75
43.کهف/17
44.مریم/5 و 6
45.مائده/55
46.همان/56
47.مریم/43
48.نازعات/17 – 19
49.غافر/38
50.شورا/52
51.قصص/56
52.بقره/257
53.مائده/16
54.ابراهیم/1
55.همان/5
56.حدید/9
57.طلاق/11
58.انعام/122
59.مائده/67
60.کهف/13
61.مریم/76
62.محمد/17
63.نساء/51
64.انعام/157
65.اسراء/84
66.قصص/49
67.فاطر/42
68.زخرف/24
69.ملک/22
70.بقره/253
71.آل عمران/163
72.نساء/95 – 96
73.انعام/83 – 84
74.همان/132
75.انفال/4
76.یوسف/76
77.اسراء/21
78.طه/75
79.غافر/15
80.مجادله/11
81.انفال/2
82.توبه/124
83.آل عمران/173
84.احزاب/22
85.مدّثّر/31
86.فتح/4
87.بقره/135
88.انعام/75
89.بقره/260
90.یوسف/24
91.نجم/11 – 18
92.توبه/94
93.همان/105
94.نساء/105
95.محمد/30
96.اسراء/1
97.تکویر/23
98.نجم/33 – 35
99.اعراف/27
100.توبه/25 – 26
101.بقره/257
102.توبه/40
103.احزاب/9
104.سبا/6
105.یونس/88
106.همان/96 – 97
107.شعرا/201
108.فصلت/53
109.نمل/93
110.فصلت/30
111.آل عمران/37
112.همان/42 – 43
113.لقمان/12
114.کهف/83 – 86
115.کهف/65 – 67
116.ناس/1 – 2
117.ناس/4 – 6
118.فلق/1 - 3

No comments:

Post a Comment