Tuesday, April 10, 2012

کتاب : «تصوف و عرفان از دیدگاه علمای متاخر شیعه»(3) - علیرضا عرب

فصل چهارم

طریقت و معارف اهل تصوّف‏وعرفان منبعث
از قرآن، سنّت و عترت است









در این فصل مى‏پردازیم به بررسى اینکه از نظر امام خمینى(ره) و
برخى از علماى متأخّر شیعه، عرفان و تصوّف ریشه در کجا دارد. آیا ریشه
در بیرون از اسلام دارد؟ یا نه، ریشه‏اش در اسلام و قرآن و عترت است؟
قبل از ورود به دایره نظریات امام خمینى، مطالبى را از مرحومان استاد
مطهّرى و علاّمه طباطبایى به‏عنوان مقدّمه مى‏آوریم. مرحوم استاد
مطهّرى مى‏گوید:
«قهرا اینجا این مسأله مطرح مى‏شود که میان آنچه عرفان عرضه
مى‏دارد با آنچه اسلام بیان کرده است چه نسبتى برقرار است؟
البتّه عرفاى اسلامى هرگز مدّعى نیستند که سخنى ماوراى اسلام
دارند و از چنین نسبتى تبرّا مى‏جویند. برعکس، آنها مدّعى هستند که
حقایق اسلامى را بهتر از دیگران کشف کرده‏اند و مسلمان واقعى آنها
مى‏باشند. عرفا ــ چه در بخش عملى و چه در بخش نظرى ــ همواره به
کتاب و سنّت و سیره نبوى و ائمّه و اکابر صحابه استناد مى‏کنند، ولى
دیگران درباره آنها نظریه‏هاى دیگرى دارند و ما به‏ترتیب، آن نظریه‏ها
را ذکر مى‏کنیم:

الف ـ نظریه گروهى از محدّثان و فقهاى اسلامى: به عقیده این گروه،
عرفا عملاً پاى‏بند به اسلام نیستند و استناد آنها به کتاب و سنّت صرفا
عوام‏فریبى و براى جلب قلوب مسلمانان است و عرفان اساسا ربطى به
اسلام ندارد.
ب ـ نظریه گروهى از متجدّدان عصر حاضر: این گروه که با اسلام
میانه خوبى ندارند و از هر چیزى که بوى اباحیّت بدهد و بتوان آن را
به‏عنوان نهضت و قیامى در گذشته علیه اسلام و مقرّرات قلمداد کرد،
به‏شدّت استقبال مى‏کنند، مانند گروه اوّل معتقدند که عرفا عملاً ایمان و
اعتقادى به اسلام ندارند، بلکه عرفان و تصوّف نهضتى بوده از ناحیه ملل
غیرعرب بر ضدّ اسلام و عرب در زیر سرپوشى از معنویّت.
این گروه با گروه اوّل در ضدّیت و مخالفت عرفان با اسلام وحدت
نظر دارند و اختلاف‏نظرشان در این است که گروه اوّل، اسلام را تقدیس
مى‏کنند و با تکیه به احساسات اسلامى توده مسلمان، عرفا را هو و تحقیر
مى‏نمایند و مى‏خواهند به این وسیله عرفان را از صحنه معارف اسلامى
خارج نمایند؛[196] ولى گروه دوم با تکیه به شخصیّت عرفا ــ که بعضى از آنها
جهانى است ــ مى‏خواهند وسیله‏اى براى تبلیغ علیه اسلام بیابند و اسلام را
هو کنند که اندیشه‏هاى ظریف و بلند عرفانى در فرهنگ اسلامى، با اسلام
بیگانه است و این عناصر از خارج وارد این فرهنگ گشته است، اسلام و

اندیشه‏هاى اسلامى در سطحى پایین‏تر از این‏گونه اندیشه‏هاست.
این گروه مدّعى هستند که استناد عرفا به کتاب و سنّت، صرفا تقیّه و
از ترس عوام بوده است. مى‏خواسته‏اند به این وسیله جان خود را حفظ
کنند.
ج ـ نظریه گروه بى‏طرف‏ها: از نظر این گروه در عرفان و تصوّف،[197]
خصوصا در عرفان عملى2 و بالاخص آنجا  که جنبه فرقه‏اى پیدا مى‏کند،
بدعت‏ها و انحرافات زیادى مى‏توان یافت که با کتاب‏اللّه‏ و با سنّت معتبر،
وفق نمى‏دهد؛ ولى عرفا3 مانند سایر طبقات فرهنگى اسلامى و مانند
غالب فرق اسلامى نسبت به اسلام نهایت خلوص نیّت را داشته‏اند و هرگز
نمى‏خواسته‏اند بر ضدّ اسلام مطلبى گفته و آورده باشند. ممکن است
اشتباهاتى داشته باشند هم‏چنان‏که سایر طبقات فرهنگى، مثلاً: متکلّمین،
فلاسفه، مفسّرین، فقها، اشتباهاتى داشته‏اند، ولى هرگز سوءنیّتى نسبت به
اسلام در کار نبوده است.
مسأله ضدّیت عرفا4 با اسلام، از طرف افرادى طرح شده که غرض
خاص[198] داشته‏اند؛ یا با عرفان یا با اسلام. اگر کسى بى‏طرفانه و بى‏غرضانه
کتب عرفا را مطالعه کند، به‏شرط آنکه با زبان و اصطلاحات آنها آشنا
باشد، اشتباهات زیادى ممکن است بیابد؛ ولى تردید هم نخواهد کرد که
آنها نسبت به اسلام، صمیمیت و خلوص کامل داشته‏اند.

ما نظر سوم را ترجیح مى‏دهیم و معتقدیم عرفا سوءنیّت نداشته‏اند. در
عین‏حال لازم است افراد متخصّص و وارد در عرفان و در معارف عمیق
اسلامى، بى‏طرفانه درباره مسایل عرفانى و انطباق آنها با اسلام، بحث و
تحقیق نمایند.»[199]
یا در جاى دیگر از همان کتاب: «آنچه مسلّم است این است که
عرفان اسلامى سرمایه اصلى خود را از اسلام گرفته است و بس.»[200]
و نیز: «زندگى و حالات و کلمات و مناجات‏هاى رسول اکرم سرشار
از شور و هیجان معنوى و الهى و مملوّ از اشارات عرفانى است. دعاهاى
رسول اکرم فراوان مورد استشهاد و استناد عرفا قرار گرفته است.
امیرالمؤمنین على(ع) ــ که اکثریّت قریب به‏اتّفاق اهل عرفان و تصوّف،
سلسله‏هاى خود را به ایشان مى‏رسانند ــ کلماتش الهام‏بخش معنویّت و
معرفت است.»[201]
و نیز: «دعاهاى اسلامى، مخصوصا دعاهاى شیعى، گنجینه‏اى از
معارف است، از قبیل: دعاى کمیل، دعاى ابوحمزه، مناجات شعبانیه،
دعاهاى صحیفه سجادیه. عالى‏ترین اندیشه‏هاى معنوى در این
دعاهاست. آیا با وجود این همه منابع، جاى این هست که ما در
جست‏وجوى یک منبع خارجى باشیم؟»[202]
و نیز: «مستشرقین در جست‏وجوى منبعى غیر از اسلام هستند که

الهام‏بخش معنویّت‏هاى عرفانى باشد و این دریاى عظیم را نادیده
مى‏گیرند. آیا مى‏توانیم همه این منابع را ــ اعمّ از قرآن و حدیث و خطبه و
احتجاج و دعا و سیره ــ انکار کنیم براى آنکه فرضیه بعضى از مستشرقین
و دنباله‏روهاى شرقى آنها درست درآید؟!
خوشبختانه اخیرا افرادى مانند نیکلسون انگلیسى و ماسینیون
فرانسوى که مطالعات وسیعى در عرفان اسلامى دارند و مورد قبول همه
هستند، صریحا اعتراف دارند که منبع اصلى عرفان اسلامى قرآن و سنّت
است.»[203]
مرحوم علاّمه طباطبایى هم در این زمینه در کتاب شیعه، ابتدا درباره
اینکه تصوّف و عرفان از ائمّه اطهار(ع) ریشه و سرچشمه گرفته است و از
فداکارى‏هاى عارفان و صوفیان اوّلیه چنین مى‏گویند:
«نفوذ و سرایت تعلیمات معنوى اهل بیت ــ علیهم‏السّلام ــ که در
رأس آنها بیانات علمى و تربیت عملى پیشواى اوّل شیعه، امیرالمؤمنین
على بن ابى‏طالب (علیه‏السّلام) قرار گرفته بود، با مساعدتى که
گرفتارى‏هاى عمومى طبعا نسبت به این مقصد داشت، به‏علاوه این که
پیوسته جمعى از مردان خدا که تربیت‏یافتگان این مکتب بودند و در حال
تقیّد و تستّر زندگى مى‏کردند، در میان مردم بودند و در مورد مناسب، از
حقّ و حقیقت گوشه‏هایى مى‏زدند، مجموعه این عوامل، موجب شد که
عدّه‏اى در قرن دوم هجرى، از همان اکثریّت، به مجاهدت‏هاى باطنى و
تصفیه نفس، تمایل پیدا کردند. این عدّه در خطّ سیر و سلوک افتادند و

جمعى دیگر از عامّه مردم، به ارادت آنها برخاستند و با اینکه در همان
اوایل ظهور، تا مدّتى مبتلا به کشمکش‏هاى شدید بودند و در این راه،
هرگونه فشار از قبیل: قتل و حبس و شکنجه و تبعید را متحمّل مى‏شدند،
ولى بالاخره از مقاومت دست برنداشته، پس از دو سه قرن، در تمام بلاد
اسلامى ریشه دوانیده و جمعیّت‏هاى انبوه دهشت‏آورى را به‏وجود
آوردند.
یکى از بهترین شواهدى که دلالت دارد بر این‏که ظهور این طایفه، از
تعلیم و تربیت ائمّه شیعه سرچشمه مى‏گیرد، این است که همه این طوایف
(که در حدود بیست و پنج سلسله کلّى مى‏باشند و هر سلسله منشعب به
سلسله‏هاى فرعى متعدّد دیگرى است) به‏استثناى یک طایفه،[204] سلسله
طریقت و ارشاد خود را به پیشواى اوّل شیعه، منتسب مى‏سازند.
دلیلى ندارد که ما این نسبت را تکذیب نموده و به‏واسطه مفاسد و
معایبى که در میان این طوایف شیوع پیدا کرده، اصل نسبت و استناد را
انکار کنیم، یا حمل بر دکّان‏دارى نماییم؛ زیرا اوّلاً سرایت فساد و شیوع
آن در میان طایفه‏اى از طوایف مذهبى، دلیل بطلان اصل انتساب آنها
نیست و اگر بنا شود که شیوع فساد در میان طایفه‏اى، دلیل بطلان اصول
اوّلى آنان باشد، باید خطّ بطلان به دور همه مذاهب و ادیان کشید و همه
طبقات گوناگون مذهبى را محکوم به بطلان نمود و حمل به دکّان‏دارى و
عوام‏فریبى کرد.»[205]

سپس علاّمه طباطبایى، به تشریح این حقیقت مى‏پردازد که تصوّف
اوّلیه، در جامعه‏اى کاملاً سنّى‏مذهب ــ که خلفاى اهل تسنّن بر آن
حکومت مى‏کردند ــ پیدا شده و رشد نمود و اگر عارفان و صوفیان اوّلیه،
سنّى‏مذهب بوده و یا ریشه در دیگر خلفاى راشدین داشتند، براى رشد و
گسترش خود، بهترین موقعیّت را در اختیار داشتند تا با نزدیک‏کردن خود
به جامعه سنّى‏مذهب و خلفاى اهل تسنّن، رشد و گسترش یابند؛ نه آنکه با
منسوب‏کردن خود به ائمّه اطهار(ع) زمینه تبعید و تقتیل و تکفیر و اذیّت
و آزار خود را فراهم کنند و این را هم دلیل محکم دیگرى بر انتساب
حقیقى و واقعى طریقت تصوّف و عرفان و سالکان آن به ائمّه اطهار(ع)
مى‏دانند.
حال به طرح نظرات و آراى امام خمینى و بعضى از علماى متأخّر
شیعه در باب این موضوع مى‏پردازیم. ابتدا مى‏پردازیم به اینکه اهل
تصوّف و عرفان و آرا و آثار و طریقت آنها، ریشه در قرآن و سنّت و
عترت دارند و سپس به‏وحدت زبان ائمّه اطهار و اولیاى تصوّف و عرفان
مى‏پردازیم.

تصوّف و عرفان، ریشه در قرآن و سنّت و عترت دارد

اهل بیت(ع) سرچشمه تصوّف و عرفانند
امام‏خمینى، اهل بیت(ع) را سرچشمه شهود و عرفان معرّفى مى‏کند

و بدین‏گونه اهل تصوّف و عرفان را شاگردان آن بزرگواران مى‏شناساند:
«و در روایات و ادعیه صادره از اهل‏بیت عصمت و طهارت که
سرچشمه عرفان و شهودند، اشاره به این معنى شده است.»[206]
«سرحلقه اهل معرفت و امیر اصحاب توحید در این مقام رفیع
کَمالُ الاِْخْلاصِ نَفْىُ‏الصِّفاتِ عَنهُ فرماید و پیشواى اهل سلوک و سیّد ساجدین و
عارفین در این پیشگاه منیع، ضَلَّت فیکَ الصِّفاتُ، و تَفَسَّخَت دُونَک النُّعوتُ،
سراید».[207]
در جاى دیگرى اولیاى تصوّف و عرفان را مورد تأیید و تشیید
امام‏صادق(ع) معرّفى مى‏کند:
«در این حدیث شریف،[208] جمع بین بیان اسرار و آداب فرموده و
تفکّر در آن، طرقى از معرفت به روى سالک الى‏اللّه‏ باز کند و تأبّى و
جحود منکرین را در هم مى‏شکند و تأیید و تشیید اولیاى عرفان و
اصحاب ایقان را مى‏فرماید و حقیقت انس و خلوت با حق و ترک غیر
حق‏تعالى را  گوشزد مى‏فرماید.»[209]
امام‏خمینى، اکثر اهل طریقت تصوّف و عرفان را از شیعیان اهل
بیت(ع) معرّفى و به دیگران توصیه مى‏کند که به آنان سوءظن نداشته
باشند:
«و اوصیکَ، اَیّها الأخُ الاَعَزُّ، أنْ لا تَسوءَ الظَّنَ بِهُؤلاء العُرَفاءِ والحُکَماءِ الَّذینَ کَثیرٌ

مِنهُم مِن خُلَّصِ شیعَةِ عَلىِّ بنِ اَبى‏طالبٍ و اَولادِهِ المَعصومینَ ــ علَیهِمُ‏السَّلامُ ــ و سُلاّکِ
طَریقَتِهِم و المُتِمَسِّکینَ بِوِلایَتِهِم، و اِیّاکَ أن تَقولَ عَلیهِم قَولاً مُنکِرا، أوْ تَسمَعَ اِلى ما قیلَ
فى حَقِّهِم، فَتَقَعَ فیما تَقَعُ.»
[210]
«و به تو، برادر عزیز، وصیت مى‏کنم که به این عارفان و حکیمان ــ
که بسیارى از آنها از شیعیان و پیروان خالص على بن ابى‏طالب و فرزندان
معصومش(ع) و سالکان راه و طریقتِ ایشان و تمسّک جویان به ولایت
ایشانند ــ سوءظن نبرى و مباداکه در حقّشان، سخنى به انکار گویى، یا به
مزخرفاتى که در حقّشان گفته مى‏شود، گوش دهى که در این‏صورت،
مى‏افتى در آنچه نباید بیفتى.»[211]
در قسمت دیگرى از مصباح الهدایة مى‏گوید: کتاب مزبور را به
زبان اولیاى معرفت، که از شیعیان خالص اهل بیت هستند، نوشته است.[212]
پیش از این مشاهده شد که امام خمینى، پویندگان و سالکان طریقت
عرفان عملى را صوفى نام نهاد. پس باتوجّه به متن فوق، عارفانى که اکثر
آنها از شیعیان خالص حضرت على و اهل بیت(ع) هستند، همان صوفیّه
حقّه‏اند. ضمن آنکه با قید "کثیر منهم" جهله اهل تصوّف را ــ که ایشان در
فصل سوم تعداد آنها را "اندک" دانستند ــ از رده سالکان حقیقى طریقت
تصوّف و عرفان خارج کردند. ایشان در جاى دیگرى تأکید مى‏کنند که
بزرگان طریقت تصوّف و عرفان، اسراردانى را در مکتب اهل‏بیت(ع)

آموخته‏اند:
«امّا آنچه انبیا گفته‏اند را مى‏توان با اعمال آن به آنجایى که خود انبیا
رسیدند، رسید. براى اینکه یک امرى که در یک فرد از بشر تحقّق پیدا
کرد، براى طبیعت او ممکن است و لذا براى افراد دیگر هم ممکن
مى‏شود. پیغمبراکرم(ص) با همین نماز بود که رسید. اگر هرکسى با دقّت
ملاحظه کند، اسرارى از صلات را مى‏فهمد و لذا در معراج هم، حضرت
همین عمل را بجا آورد و اگر اسرارى که درباره نماز در اخبار وارد شده،
ملاحظه شود، معلوم مى‏شود این اسرار از آنچه صوفیّه مى‏گویند بیشتر
است یا همان است که اینها گفته‏اند.»[213]
مرحوم آیت‏اللّه‏ علاّمه ابوالحسن شعرانى نیز، على(ع) را بنیان‏گذار
آیین تصوّف و عرفان و عارفان و صوفیان نخستین را شاگردان و اصحاب
امامان(ع) مى‏دانسته‏اند:
«بنیان‏گذار آیین تصوّف را امام على(ع) و صوفیان نخستین هم‏چون
بایزید بسطامى و معروف کرخى را وابسته به امامان معصوم(ع)
مى‏دانستند و در این مورد به کلام علاّمه حلّى که در نظر ایشان بزرگ‏ترین
علماى اسلام بود، استناد مى‏فرمودند ـ نیز به کلام شهید اوّل که به‏لحاظ
مرتبت دومین فقیه در کلّ تاریخ شیعه به‏شمار مى‏رود و در کتاب الوقف از
اثر بسیار مهم خود الدروس الشرعیة فى فقه الامامیّة، شرایط وقف بر
صوفى و خانقاه را ذکر کرده و از جمله اینکه: "والصوفِیةُ المُعرضونَ عَن الدنیا
المُشتَغِلونَ بِالعِبادةِ، و فى اِشتِراطِ تَرکِ الحِرفَةِ تَردُدٌ و لا یُشتَرَطُ سُکنَى الرباطِ و لا لُبسُ

الخِرقَةِ مِن شَیخٍ و لا زِىٌّ مَخصوصٌ."
[214]
یک بار که در مجلس درس، سخن استاد به اینجا رسید، من با استجازه
از ایشان، چند بیت از یک قصیده شهید اوّل را که به‏یاد داشتم خواندم.
همان قصیده‏اى که صاحب روضات درباره آن مى‏نویسد: "تَشهَدُ بِغایَةِ ارْتِفاعِ
الرَجلِ فى مَراتِبِ الذوقِ والعِرفان"
[215]»[216]
سپس استاد اکبر ثبوت ــ که از شاگردان استاد شعرانى بوده است ــ
قصیده مزبور را نقل مى‏کند که دلیلى واضح و روشن بر آن است که شهید
اوّل اهل طریقت تصوّف و عرفان بوده است. به‏دلیل رعایت اختصار، ما
در اینجا فقط ترجمه دو بیت از آن قصیده را مى‏آوریم:
«شیوه این طایفه (عارفان) آراستگى به خوى‏هاى پاکیزه است که از
آغاز به آن متخلّق باشند.
تصوّف آن نیست که تسبیح و عصاى خاصّى در دست گیرند ــ هرگز
ــ و فقر (یعنى درویشى) آن نیست که اینها را براى خود شرف
بینگارند.»[217]
پس، از دیدگاه مرحوم استاد علاّمه آیت‏اللّه‏ ابوالحسن شعرانى،
تصوّف از ائمّه اطهار (علیهم‏السّلام) سرچشمه مى‏گیرد.


اقوال اولیا، مطابق با قرآن و سنّت است
امام‏خمینى با انتقاد از منکران مقامات اولیا و با بیان اینکه اقوال اولیا
مطابق با قرآن و سنّت است، به تشریح این واقعیّت مى‏پردازد که کسانى‏که
جرأت جسارت به معارف قرآن و سنّت را ندارند، همان معارف را وقتى از
زبان و قلم اولیا و بزرگان تصوّف و عرفان جارى مى‏شوند، بافته‏هاى
صوفیّه مى‏نامند و به‏انکارش مى‏پردازند:
«ما که همین عالم طبیعت را نتوانسته‏ایم ادراک کنیم و بشر نتوانسته
ادراک کند، چرا انکار کند آن چیزى که پیش اولیا هست؟ این قلب، قلب
انکارى، یک قلبى است که دیگر از ورود حقایق و ورود انوار به کلّى
محروم است. از این جهت آن را که نمى‏داند مى‏گوید: نیست، نمى‏گوید:
نمى‏دانم مى‏گوید: نیست. آن را که اهل معرفت مى‏گویند، مى‏گوید: اصلاً
اینها مى‏بافند... خودش محروم است، از این جهت آن را که آنها مى‏گویند،
مى‏گوید: مى‏بافند. خوب، او در قلبش این است که این بافندگى است.
قرآن هم اینها را دارد، آن را نمى‏تواند بگوید ــ البتّه نمى‏گوید هم ــ امّا
همین حقایقى که او اسمش را بافندگى مى‏گذارد، همان است که قرآن و
سنّت دارد، چرا باید انکار کند آدم! این یک مرتبه کفر است ــ البتّه نه کفر
شرعى ــ یک مرتبه کفر این است که انسان چیزى را که پیش او مجهول
است، انکار بکند.... نمى‏تواند برسد به آن که اولیاى خدا رسیده‏اند، جحود
مى‏کند. کفر جحودى بدترین اقسام کفر است... اوّل مرتبه این است که ما
آن چیزى [را] که انبیا و اولیا و دیگران گفته‏اند، انکارش نکنیم؛ و اگر

چنانچه انکار کنیم دیگر نمى‏توانیم قدم دوم را برداریم، همین انکار
نمى‏گذارد... [اگر] بخواهد انسان راه بیفتد از این ظلمتکده، اوّل این است
که احتمال بدهد که اینها صحیح است، انکار نکند، که پشت دیوار انکار تا
آخر بماند... و من امیدوارم که ما از این حد بیرون برویم و انکار نکنیم.
کتاب و سنّت را انکار نکنیم. [گاهى فردى] در عین‏حالى که قایل به کتاب و
سنّت است، آنکه در کتاب و سنّت وارد شده عقلش نمى‏رسد؛ منتها آنجا
نمى‏گوید: این نیست. [امّا] وقتى یک نفر دیگرى مى‏گوید، آن بیچاره را
گیر مى‏آورد، مى‏گوید: چرت و پرت مى‏گویى! همین‏هایى است که در
کتاب و سنّت است، آنجا را نمى‏گوید، از باب اینکه او مى‏گوید خودم
نمى‏دانم، امّا وقتى به لسان یک نفر دیگر وارد مى‏شود، آنجا را مى‏گوید
چرت و پرت... و این را من عرض مى‏کنم به همه که چیزهایى که اولیا
یافتند، احتمال بدهید درست باشد.»[218]
با توجّه به آنچه در فصل دوم آوردیم معلوم است منظور امام‏خمینى
از اولیا، نه ائمّه اطهار(ع) بلکه بزرگان تصوّف و عرفانند. از همین متن هم
مفهوم اولیا روشن است. زیرا مخالفان تصوّف هرگز جرأت جسارت
به ساحت مقدّس ائمّه اطهار(ع) را نداشته و فقط جرأت آن را داشته و
دارند تا به آنچه از لسان بزرگان تصوّف و عرفان نقل مى‏شود، نسبت
چرت و پرت بدهند. ایشان در جاى دیگرى معارف طریقت تصوّف و
عرفان را از نور معارف قرآن و اهل‏بیت(ع) دانسته و اصطلاحات صوفیّه
را مبتنى‏بر معارف قرآن و اهل‏بیت(ع) مى‏داند:

«هرکس رجوع کند به معارفى که در ادیان عالم و نزد فلاسفه بزرگ
هر دین رایج است و مقایسه کند در معارف مبدأ و معاد، با معارفى که در
دین حنیف اسلام و نزد حکماى بزرگ اسلامى و عرفاى شامخ این ملّت
است، درست تصدیق مى‏کند که این معارف، از نور معارف قرآن شریف و
احادیث نبىّ ختمى و اهل بیت او ــ علیهم‏السّلام ــ است که از سرچشمه
نور قرآن استفاده و اصطلاح نموده‏اند.»[219]
ایشان علم اولیاى کامل را که در دستگاه فکرى ایشان همان اقطاب و
مشایخ کامل طریقت تصوّف و عرفانند، از سرچشمه وحى الهى مى‏داند:
«بالجمله، چون احاطه به عوالم غیبیّه ملکوتیّه، چه ملکوت اعلى ــ که
عوالم عقول کلیّه نیز از جمله آنهاست ــ و چه ملکوت سفلى ــ که ابلیس و
جنود او از جمله آنهاست و عقول جزئیه نیز از آن عالم است ــ جز براى
کمّل اولیا، که علوم آنها از سرچشمه وحى الهى و سرمنزل افاضه سبحانى
است. حاصل نشود.»[220]
و مجدّدا اقوال و آراى اهل تصوّف و عرفان را مستند به آیات و
روایات معرّفى مى‏کند:
«مثلاً تا شنیدى فلان حکیم یا فلان عارف یا فلان مرتاض چیزى
گفت که به سلیقه شما درست درنمى‏آید و با ذائقه شما گوارا نیست، حمل
به باطل و خیال مکن. شاید آن مطلب، منشأ داشته باشد از کتاب و سنّت و
عقل و شما به آن برنخورده باشید. چه فرق مى‏کند که یک نفر فقیه یک

فتوا بدهد، از باب دیات مثلاً، که شما کمتر دیده‏اید و شما بدون مراجعه به
مدرکش رد کنید او را یا آنکه یک نفر سالک الى‏اللّه‏ یا عارف باللّه‏ یک
حرف بزند راجع به معارف الهیه یا راجع به احوال بهشت و جهنم و شما
بدون مراجعـه به مدرکش او را رد کنید. سهـل است، توهین کنید یا
جسارت نمایید. ممکن است آن شخص که اهل آن وادى است و صاحب
آن فن است یک مدرکى از کتاب خدا داشته باشد، یا از اخبار ائمّه هدى
داشته باشد و شما به آن برنخورده باشید. آن‏وقت شما ردّ خداوند و رسول
کردید بدون عذر موجّه. و معلوم است "به سلیقه من درست نبود" یا "علم
من به اینجا نرسیـده بود" یا "از اهل منبر برخلاف آن شنیدم" عذر
نیست.»[221]
امام‏خمینى، مشاهدات سالکان طریقت تصوّف و عرفان را مطابق با
آیات و روایات مى‏داند:
«پس در آن عالم، صورت‏هایى نتیجه اعمال حسنه یا قبیحه ماست که
با ما محشور مى‏گردد و در احادیث شریفه و قرآن کریم، تصریحا و تلویحا
ذکر این مطلب بسیار شده. و مطابق است با مسلک حکماى اشراق و ذوق،
و مشاهدات اهل سلوک و عرفان.»[222]
و به کسانى‏که به اقوال و آراى اهل تصوّف و عرفان خرده مى‏گیرند
یادآورى مى‏کند که عرفان آنها مبتنى‏بر قرآن است:
«آنها که به کلمات عرفاى شامخ[223] و علماى باللّه‏ و اولیاى رحمان،

خرده‏گیرى مى‏کنند، خوب است ببینند کدام عارف ربّانى یا سالک
مجذوبى، بیشتر از آنچه این آیه شریفه تامّه و نامه قدس الهى متضمّن
است، بیانى کرده یا تازه‏اى به بازار معارف آورده؟ اینک این کریمه الهیه
و آن کتب مشحونه از عرفان عرفا.»[224]
و به دیگران نصیحت مى‏کند که به توهین و تحقیر سالکان طریقت
تصوّف و عرفان نپردازند و از واژه صوفى به‏عنوان پتکى براى سرکوبى
آنان استفاده نکنند، چراکه اقوال و آراى آنان، شرح بیانات قرآن و
روایات است:
«و از امور مهمّه‏اى که تنبّه به آن لازم است و اخوان مؤمنین،
خصوصا اهل علم ــ کثّراللّه‏ امثالهم ــ باید درنظر داشته باشند، آن است که
اگر کلامى از بعض علماى نفس و اهل معرفت دیدند یا شنیدند به‏مجرّد
آنکه به گوش آنها آشنا نیست یا مبنى‏بر اصطلاحى است که آنها را از آن
حظّى نیست، بدون حجّت شرعیّه رمى به فساد و بطلان نکنند و از اهل آن
توهین و تحقیر ننمایند و گمان نکنند هرکس اسم از مراتب نفس و
مقامات اولیا و عرفا و تجلّیات حقّ و عشق و محبّت و امثال اینها ــ که در
اصطلاحات اهل معرفت رایج است ــ برد، صوفى است یا مروّج دعاوى
صوفیّه[225] است، یا بافنده از پیش خود است و بر طبق آن برهانى عقلى یا

حجّتى شرعى ندارد. به جان دوست قسم که کلمات نوع آنها، شرح بیانات
قرآن و حدیث است.»[226]
و باز تأکید مى‏کنند که عرفاى اسلام، از قرآن کسب معارف کرده‏اند، و
عرفان را اسّ اساس دیانت و هدف از ارسال رسل و انزال کتب
مى‏شناسانند:
«و امّا آنهایى که به اسرار و دقایق معارف آشنا و از لطایف توحید و
تجرید باخبرند، وجهه نظرشان در این کتاب الهى و قبله آمالشان در این
وحى سماوى همان معارف آن است و به‏جهات دیگر چندان توجّهى
ندارند و هرکس نظرى به عرفان قرآن و عرفاى اسلام[227]  که کسب معارف از
قرآن نمودند کند و مقایسه مابین آنها با علماى سایر ادیان و تصنیفات و
معارف آنها کند، پایه معارف اسلام و قرآن را که اسّ اساس دین و دیانت و
غایه‏القصواى بعث رسل و انزال کتب است، مى‏فهمد.»[228]
ایشان سالکان طریقت تصوّف و عرفان را مصادیق عینى آیه هفتاد و
نه سوره واقعه و مطهّر مى‏دانند:
«و کسى‏که بخواهد از معارف قرآن استفاده کند و از مواعظ الهیه بهره
بردارد، باید قلب را از این ارجاس تطهیر کند و لوث معاصى قلبیّه را که
اشتغال به غیر است، از دل براندازد؛ زیرا که غیرمطهّر، محرم این اسرار

نیست. قال تعالى: "اِنَّه لَقرآنٌ کَریمٌ فى کِتابٍ مَکنونٍ لا یَمَسُّه اِلاَّ المُطَهَّرونَ."[229] چنانچه
از ظاهر این کتاب و مسّ آن در عالم ظاهره، غیرمطهّر ظاهرى ممنوع
است تشریعا و تکلیفا، از معارف و مواعظ آن و باطن و سرّ آن، ممنوع
است کسى‏که قلبش متلوّث به ارجاس تعلّقات دنیویّه است.»[230]
از آنجا که امام خمینى، معارف قرآن را در اختیار بزرگان طریقت
تصوّف و عرفان مى‏داند ــ که قسمتى از آن معارف در آثارشان، مثل آثار:
ابن‏عربى و قونوى و مولوى و... مندرج است ــ و چنان‏که پیش از این بیان
شد آنان را اهل معرفت و اصحاب معارف مى‏نامد، پس از نظر ایشان،
اسراردانان قرآنى هم که باطنشان مطهّر است و مصداق آیه مبارکه هفتاد و
نه از سوره واقعه‏اند، آنانند.
و از همه مهم‏تر، ایشان اهل تصوّف و عرفان را مصادیق حدیث
نبوى و حاملان قرآن دانسته و کسانى را که فقط صورت قرآن را حمل
مى‏کنند، حمّل التورایة و مصداق آیه پنجم سوره جمعه معرّفى مى‏نماید:
«و در خصال و معانى‏الاخبار از رسول خدا ــ صلّى‏اللّه‏ علیه و آله و
سلّم ــ حدیث کند که فرمود: "حَمَله قرآن، عرفا اهل بهشت مى‏باشند" و
معلوم است مقصود از این حمل، حمل معارف و علوم قرآن است که نتیجه
آن در آخرت، آن است که در عداد اهل معرفت و اصحاب قلوب است.
چنانچه اگر حمل صورت آن کند بدون اتّعاظ از مواعظ آن و تحمّل

معارف و حکم آن و عمل به احکام و سنن آن، مَثَل آن چنان است که
خداى‏تعالى فرماید: "مَثَلُ الَّذینَ حُمِلُّوا التَّوریةُ ثُمَّ لَم یَحمِلُوها کَمَثَلِ الحِمارِ یَحمِلُ
اَسفارا."
[231]»[232]
پیش از این و در فصل دوم از همین کتاب دیدیم که منظور امام
خمینى از اهل معرفت و اصحاب قلوب سالکان طریقت تصوّف و
عرفانند. پس در اینجا هم نتیجه مى‏گیریم که ایشان آنان را حاملان قرآن
مى‏داند.
ایشان، طریقت تصوّف و عرفان را مورد تأیید آیات و روایات
مى‏داند:
«زیرا که به‏حسب این مسلک،[233] تمام‏دار تحقّق، از عقول مجرّده
گرفته تا اخیره مراتب وجود، تعیّنات این فیض و تنزّلات این لطیفه است.
و در آیات شریفه الهیه و احادیث کریمه اهل بیت عصمت و طهارت ــ
علیهم‏السّلام ــ مؤیّد این مسلک2 بسیار است. چنانچه در حدیث شریف
کافى فرماید: "خداوند خلق فرمود مشیّت را به‏نفسها. پس خلق فرمود اشیا
را به مشیّت" و از براى این حدیث شریف، هرکس به مسلک خود
توجیهى نموده و ظاهرتر از همه آن است که مطابق مى‏شود با این
مسلک3.»[234]
ایشان، کتاب و سنّت را مشحون از اشارات و تصریحات در زمینه

تصوّف و عرفان مى‏بیند:
«بلکه شاید قلوب قاسیه جاحدین و نفوس صلبه مجادلین که از این
مرحله مراحلى بعیدند، انکار این مقامات کنند و سخن در اطراف آن را نیز
باطل شمارند، بلکه ــ والعیاذ باللّه‏ ــ این امور را، که قره‏العین اولیا[235] است و
کتاب و سنّت از آن مشحون است، به بافته‏هاى صوفیّه[236] و اراجیف حشویّه
نسبت دهند.»[237]
امام‏خمینى علاوه بر آنکه صوفى و عارف را به‏صورت واژه‏هایى
مترادف به کار مى‏برد، نظریّه وحدت وجود اهل تصوّف و عرفان را مستند
به آیات قرآن مى‏داند. مرحوم امام خمینى معتقد است که انسان‏ها در نظر
به عالم، به سه گروه تقسیم مى‏شوند: اوّل، کسانى‏که نظر به کثرت دارند.
دوم، کسانى‏که "جلوه" و "متجلّى" را مى‏بینند و ماهیات را به هیچ
مى‏انگارند. امّا:
«نظر سوم: نظر وحدت است که در این نظر، صوفى و عارف
مى‏گوید: "لَیسَ فِى الدارِ غَیرَه دَیّارٌ"[238] و جلوه را در متجلّى، فانى مى‏بیند.
با این نظر است که اگر تأییدات الهیّه شامل شود، مراتب وجود،
شؤون او دیده مى‏شود و این‏طور نیست که غیریتى در عالم باشد.

در آیات شریفه، شاید به این انظار اشاره شده باشد. مثلاً با آیه "وَ هُوَ
مَعَکُم اَینَما کُنتُم"
[239]، به نظر اوّل اشاره شده که در آن هویّت و معیّت و کُمیّت
است و "هو" اشاره به غیب الغیوب و معیّت اضافه اشراقیّه، و کُم مضافٌ‏الیه
مى‏باشد. در آیه دیگر که در اوّل سوره حدید است: "هوالاوّلُ والآخِرُ والظّاهِرُ
والباطِنُ و هو بِکُلِّ شَى‏ءٍ عَلیمٌ"
[240] نظر را دقیق کرده که غیر از وحدت، چیزى
نیست.»[241]
و بارى دیگر تأکید مى‏کنند که قرآن مشحون از عرفان است و عرفانِ
اهل تصوّف و عرفان، ریشه در قرآن و اسلام دارد:
«و بالاترین و بزرگ‏ترین معجزه آن، همین است. آن مسایل بزرگ
عرفانى که در یونان و نزد فلاسفه آن سابقه نداشت و کتب ارسطو و
افلاطون ــ بزرگ‏ترین فلاسفه آن عصرها ــ از رسیدن به آن عاجز بودند،
و حتّى فلاسفه اسلام که در مهد قرآن کریم، بزرگ شدند و از آن استفاده‏ها
نمودند، به آیاتى‏که صراحت زنده‏بودن همه موجودات جهان را ذکر
کرده، آن آیات را تأویل مى‏کنند و عرفاء بزرگ اسلام که از آن ذکر
مى‏کنند، همه از اسلام اخذ نموده و از قرآن کریم گرفته‏اند و مسایل عرفانى
به آن نحو که در قرآن کریم است، در کتاب دیگر نیست.»[242]
ایشان تأکیدى دیگر دارند بر اینکه اقوال و آراى بزرگان طریقت

تصوّف و عرفان مستند به آیات و روایات است:
«دلیل پنجم بر عمومیّت قدرت (حق‏تعالى) دلیلى است که خود
مرحوم حاجى ذکر مى‏نماید که قول صوفیّه است و شواهدى هم از آیات و
اخبار دارد. حاصل، دلیل این است که: حقیقت انسانى، بلکه حقیقت هر
چیزى، به‏صورت اخیره اوست که در دار استعداد ــ یعنى دار دنیا ــ
تحصیل نموده است. انسان با صورت آخرى و آخرین ورق از اوراق
صور که بر او خورده است از دنیا بیرون مى‏رود و آن صورت، عبارت از
ملکه‏اى است که به‏دست آورده است.»[243]
مرحوم علاّمه طهرانى نیز، هم‏رأى با استاد خویش، مرحوم
امام‏خمینى، عرفانِ اهل تصوّف و عرفان را برگرفته از روح قرآن و روح
نبوّت و ولایت مى‏داند:
«اینها همه و همه نتیجه جمود و تحجّر و یک‏چشمى به مسایل دین
نگریستن است و حساب توحید را از عالم امر و خلق جدانمودن و به ائمّه
و لواداران عرفان، به‏نظر موجودات ساخته شده بدون تکلیف و مأموریت،
نگریستن است که ما را دچار این مصیبت عظمى نمود، تا جایى‏که اینک
براى آنکه از آنها عقب نمانیم و در این بازى، محکوم و سرافکنده
نگردیم، باید با هزار دلیل اثبات کنیم که عرفان حافظ و مولانا، متّخذ از
روح قرآن و روح نبوّت و ولایت است.»[244]
پرواضح است، منظور آیت‏اللّه‏ علاّمه طهرانى، از دو نفرى که

عرفانشان متّخذ از روح قرآن و نبوّت و ولایت است، دو شخص نیست؛
شخصیّت آنهاست. زیرا نام‏بردگان از اعاظم و اکابر تصوّف و عرفان و از
تربیت‏شدگان این طریقت هستند. پس منظور مؤلّف علاّمه، این است که
عرفان اهل طریقت، برگرفته از روح قرآن و نبوّت و ولایت است.
مرحوم آیت‏اللّه‏ سیّد على آقاى قاضى هم، اشعار مثنوى مولوى، این
عارف بزرگ ایرانى را همان متن آیات و روایات مى‏دانسته‏اند:
«حاج آقا فقهى فرمودند: آقا[245] به مثنوى مولوى خیلى عنایت داشت و
نقل مى‏کرد که طلبه‏ها به مرحوم میرزاعلى آقا قاضى عرض کرده بودند که
آقا! شما، ما را به خواندن مثنوى سفارش مى‏کنید، درحالى‏که ما باید
روایات را بخوانیم؟ مرحوم قاضى فرموده بود: این اشعار مثنوى، همان
متن آیات و روایات است. سپس قاضى فرموده بود: من مى‏میرم و
مى‏روم، ولى شما از مثنوى دست نکشید.»[246]

آیات و روایات، غالبا به حالات سالکان و عارفان اشاره کرده‏اند
امام خمینى در این زمینه نوشته‏اند:
«و اگر نظر عارفانه شد به فتح ابواب قلب و با قدم سلوک و ریاضات
قلبیّه، حق‏تعالى با تجلّیات فعلیّه و اسمیّه و ذاتیّه، گاهى به‏نعت کثرت و
گاهى به‏نعت وحدت در قلوب اصحاب آن تجلّى کند و اشاره به این

تجلّیات در قرآن شریف شده است. گاهى صراحتا، مثل قوله‏تعالى: "فَلَمّا
تَجَلّى رَبّهُ لِلجَبلِ جَعَله دَکّا و خَرَّ مُوسى صَعِقا".
[247] و گاهى اشارتا؛ مثل مشاهدات
ابراهیم و رسول خدا (صلّى‏اللّه‏ علیه و آله) که در آیات شریفه سوره انعام و
نجم مذکور است و در اخبار و ادعیه معصومین(ع) اشاره به آن بسیار
است؛ خصوصا در دعاى عظیم‏الشّأن سمات که منکران را جرأت انکار
سند و متن آن نیست و مقبول عامّه و خاصّه و عارف و عامى اسـت و در
آن دعاى شریف، مضمون‏هاى عالى‏مقام و معارف بسیار است که شمیم
آن، قلب عارف را بى‏خود کند و نسیم آن، نفخه الهیّه در جان سالک
دمد.»[248]

عناوینى دیگر براى تحقیق بیشتر
«استفاده‏ها و برداشت‏هاى عرفا از قرآن کریم، تفسیر به رأى
نیست.»[249]، «آرا و عقاید عرفا و اولیا، ریشه در قرآن و روایات و ادعیه
دارد. مخالفان عرفان، عامى و بى‏سوادند.»[250]، «بیان صحّت سخن جنید
بغدادى و تطابق آن با سخن ائمّه اطهار(ع).»[251]، «سخنان اهل تصوّف و
عرفان، به‏ویژه ابن‏عربى، مشحون از آراى ائمّه اطهار(ع) است.»[252]

«ره‏آورد ریاضت‏هاى اصحاب معارف، همان ره‏آورد قرآن و احادیث
اهل بیت(ع) است.»[253] «عرفان عرفا، ریشه در عرفان رسول خدا(ص)
دارد.»[254]، «ابن‏عربى، داناى به حقیقت امر بین‏الامرین که شیوه ائمّه
اطهار(ع) است، مى‏باشد.»[255]، «دوستان رسول‏اکرم(ص) با نور گرفتن از
مشکات وجود او، تمام مراتب سیر و سلوک الى‏اللّه‏ را طى کرده و هم‏چون
آن حضرت به مقام کمال و حقیقت محمّدیه، بار مى‏یابند.»[256]
«تأسّف‏بارترین نوع مهجوریّت قرآن، محروم‏کردن مردم از معارف آن
است.»[257]، «فهم حقایق عالیه هستى، با برهان‏هاى مشایى و قیاس‏هاى
فلسفى و مجادلات کلامى، ممکن نیست، بلکه با ریاضت‏ها و خلوت‏ها
ممکن است.»[258]

زبان قرآن و امامان و سالکان طریقت، یکى است

امام‏خمینى با استناد به آیات و روایات، زبان و تعبیرات سالکان
طریقت تصوّف و عرفان را برگرفته از زبان و تعبیرات قرآن و اهل
بیت(ع) مى‏داند. به‏عبارت دیگر از دیدگاه ایشان، زبان قرآن و امامان و

سالکان طریقت، زبان واحدى است:
«شما هم در دعایتان هست که على، عین اللّه‏، اذن اللّه‏، یداللّه‏ که
معروف هم هست. اینها به چه معناست؟ این همان تعبیرى است که آنها[259]
مى‏گویند. در روایات شما هم هست که صدقه که مى‏دهید به دست فقیر، به
دست خدا مى‏رسد. در قرآنتان هم دارید که: وَ ما رَمَیتَ اِذْ رَمَیتَ و لکِنَّ اللّه‏َ
رَمى.
[260] این یعنى چه؟ یعنى خدا آمد این‏طور کرد؟ این همان معناى واحدى
است که همه شما مى‏گویید.
آن بیچاره‏اى[261]  که مطلب دستش است، مى‏بیند نمى‏تواند این‏طورى
بگوید، مى‏بیند این‏طور خلاف است، وقتى این‏طور نتوانست بگوید،
آن‏طور تعبیر مى‏کند و آن‏طور تعبیرات [مى‏آورد] قرآن و دعا پر از این
حرف‏هایى است که آنها2 مى‏گویند...
اگر هم ما بفهمیم حرف او3 را ما هم همان‏طور تعبیر مى‏کنیم. چنانچه
قرآن هم همان‏طور تعبیر کرده، ائمّه هم همان‏طور تعبیر کرده‏اند.»[262]
ایشان با طرح فقراتى از مناجات شعبانیه و مقایسه زبان و تعبیرات
آن با زبان و تعبیرات سالکان طریقت تصوّف و عرفان، آن مناجات
بى‏نظیر را به‏عنوان یکى از مصادیق عینى وحدت زبان و تعبیرات
امامان(ع) و سالکان طریقت تصوّف و عرفان مطرح مى‏کند:
«شما ملاحظه مى‏کنید، تعبیراتى که در ادعیه ائمّه ــ علیهم‏السّلام ــ

واقع شده، با این تعبیراتى که در لسان عرفا واقع شده و مبدأ این شده است
که بعضى چون توجّه به مقصد نداشته‏اند تا حدّ تکفیر هم رفته‏اند، چه
مغایرتى دارند. در مناجات شعبانیه ــ که به‏حسب روایت، مناجات همه
ائمّه بوده، همه ائمّه برحسب روایت آن را مى‏خواندند و در روایات من
ندیدم که [یکى از] ادعیه، مال همه ائمّه باشد ــ آمده است: "اِلهى هَب لى کَمالَ
الاِنقِطاعِ اِلیکَ و اَنِرْ اَبصارَ قُلوبِنا بِضِیاءِ نظرِها اِلیک حَتى تَخرِقَ اَبصارَ القُلوبِ حُجُبَ النورِ
فَتَصِلَ اِلى مَعدنِ العظمةِ و تصیرَ اَرواحُنا مُعَلَّقَةً بِعزِّ قُدسِک
، و دنبال آن این است که
"اِلهى وَاجْعَلنى مِمَّن نادَیتَه فَاَجابَک و لا حَظتَه فَصَعِقَ لِجلالِک" [معناى] اینها
چیست؟ به‏حسب نظر آقایان، ائمّه ما که همه این را مى‏خواندند،
مقصودشان چه بوده [است؟] هب لى کمال الانقطاع الیک یعنى چه؟... این
صعق لجلال که قرآن هم براى موسى مى‏گوید، غیر آن فنایى است که
اینها[263] مى‏گویند؟... معدن العظمة چیست؟ این وصول چیست؟ غیر آن
وصولى است که آنها2 مى‏گویند؟ آن وصول هم همین است:
فتصل الى معدن العظمه. معدن العظمة غیر حق‏تعالى چیز دیگر مى‏تواند
باشد؟... این همان معنایى است که عرفا مى‏گویند.»[264]
در ادامه این مبحث، امام خمینى، ابتدا عنوان مى‏کنند که طایفه‏هاى
مختلف علمى، عرفانى، ادبى و... هر یک زبان خاصّ خودشان را دارند که
براى شناخت هر یک از آنها، شناخت و فهم آن زبان، مهم است. سپس
مى‏گویند باید ببینیم زبان کدام یک از آنان به زبان ائمّه عصمت و طهارت

نزدیک‏تر است:
«فلاسفه، مثلاً یک زبان خاص به خودشان دارند، اصطلاحاتى
[مخصوص ]خودشان دارند، زبان عرفا هم خاص به خودشان است و
اصطلاحات [آنها] خاصّ خودشان است. فقها هم اصطلاحات خاص به
خودشان دارند. شعرا هم یک زبان خاصّ شعرى دارند و زبان اولیاى
معصومین ــ علیهم‏السّلام ــ هم یک‏طورى است که باید ببینیم این سه ـ
چهار طایفه که با هم اختلاف دارند، کدام زبانشان نزدیک‏تر به زبان اهل
عصمت است و کدام زبانشان نزدیک‏تر به زبان وحى است.»[265]
آن‏گاه به این مسأله اشاره مى‏کنند که باید ببینیم درد عرفا چه بوده
است که از چنان اصطلاحاتى استفاده کرده‏اند:
«باید ببینیم آنهایى که مثلاً از طبقه عرفا بوده‏اند، اینها دردشان چه
بوده است که آن‏جور تعبیر مى‏کردند. چه وادارشان کرده بود که آن‏طور
تعبیر بکنند.»[266]
و عاقبت به این حقیقت مهم اشاره مى‏کنند که از میان آن سه ـ چهار
طایفه، فقط زبان سالکان طریقت تصوّف و عرفان، همان زبان ائمّه
اطهار(ع) است و این براى آنها در بین قشریّون مذهبى و اهل ظاهر، تولید
اشکال کرده است:
«یک دسته هم از اهل عرفان هستند و اینها در تعبیراتشان با اختلافى
که هست، تعبیرات مختلفه‏اى دارند؛ مثل همین ظاهر و مظهر و تجلّى [و]

امثال ذلک. آنها این‏جور تعبیر مى‏کنند و ما باید ببینیم چه شده است که
این طایفه این‏جور تعبیر مى‏کنند و چه شده است که در لسان ائمّه ما ــ
علیهم‏السّلام ــ هم این نحو تعبیر است. من هیچ یادم نیست که علّیّت و
معلولیّت و سببیّت و مسببیّت و... [آمده] باشد.[267] خالقیّت و مخلوقیّت
هست، تجلّى هست، ظاهر و مظهر است [و ]امثال اینها.[268]
باید ببینیم اهل عرفان[269]  که از این تعبیر فلاسفه مثلاً دست برداشتند، یا
از این تعبیر عامّه مردم دست برداشتند و یک مطلب دیگرى گفته‏اند که
دیده‏اند اسباب اشکال [هم] است بین اهل ظاهر، چرا این را گفتند.»[270]
و درنهایت در فرازى دیگر، باز با استناد به مناجات شعبانیه و حدیث
قرب نوافل، این مطلب را بازگو مى‏کنند که شواهد در وحدت زبان و
تعبیرات امامان(ع) و بزرگان طریقت تصوّف و عرفان بیش از آن است
که در این مباحث مختصر، از قلم ایشان جارى مى‏شود:
«تفکّر کن در این حدیث شریف که از حضرت صادق(ع) درباره
قلب سلیم وارد شده، ببین آیا غیر از فناى ذاتى و ترک خودى و خودیّت و
انیّت و انانیّت که در لسان اهل معرفت است، به چیز دیگر قابل حمل
است؟ آیا مناجات شعبانیه را که از حضرت امیر و اولاد معصومین او ــ
سلام‏اللّه‏ علیهم ــ وارد شده و مکرّر خواندى، تفکّر و تدبّر در فقرات آن

کردى؟ که غایه‏القصواى آمال عارفان و منتهاى آرزوى سالکان همین
فقره شریفه از آن دعاى شریف است:
"الهى، هب لى کمال الانقطاع الیک، و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک. حتّى
تخرق ابصار القلوب حجب النّور، فتصل الى معدن العظمه و تصیر ارواحنا معلّقةً بعزّ
قدسک".
آیا مقصود از این تعلّق به عزّ قدس چیست؟ آیا حقیقت ولاحظته
فصعق لجلالک
غیر از آن صعق در لسان اولیا است؟ آیا مقصود از تجلّیات
که در دعاى عظیم‏الشّأن سمات وارد است، غیر از تجلّیات و مشاهدات در
لسان آنها است؟ آیا در کلمات کدام عارف بالاتر از این حدیث شریف،
که در کتب معتبره شیعه و سنّى نقل شده و از احادیث متواتره مى‏توان
گفت او را، دیدید که مى‏فرماید:
"ما یَتقرّبُ اِلَىَّ عَبدٌ مِن عِبادى بِشئٍ اَحبُّ اِلىَّ مِمَّا افْتَرضتَ علیهِم، و أَنّه یتقرّب اِلىَّ
بِالنّافِلةِ حتّى اُحِبَّه. فَاِذا اَحبَبتُه، کُنتُ اِذا سَمعَه الّذى یَسمَع بِه و بَصرَه الّذى یَبصُرُبِه و لِسانَه
الّذى یَنطِقُ بِه و یَدَه الّتى یَبطِشُ بِها. اِنْ دَعانى اَجِبتُه و اِنْ سَاَلَنى اَعطَیتُه".
[271]
بالجمله، شواهد بیش از آن است که بتوان در این مختصرات
گنجاند.»[272]






[1]. مجلسى، محمّدتقى. تشویق‏السالکین، صص 28 ـ 29، اجوبه ملاّ محمّدباقر مجلسى به ملاّ خلیل قزوینى.

[2]. همان، ص 33.

[3]. اردبیلى، عبدالغنى (آیت‏اللّه‏ سیّد). تقریرات فلسفه امام خمینى، ج / 2، ص156.

[4]. شیعه، مذاکرات هانرى کربن با علاّمه طباطبایى، صص 69 ـ 70.

[5]. کرانه‏ها، ویژه کنگره ملّى علاّمه سیّد حیدر آملىرض، ش 2، مصاحبه با آیت‏اللّه‏
معرفت.

[6]. ثبوت، اکبر. "استاد شعرائى و عرفان و تصوّف"، عرفان ایران، گردآورى و تدوین دکتر
سیّد مصطفى آزمایش، ش 27 و 28، ص 14.

[7]. امام‏خمینى. تفسیر سوره حمد، ص 94.

[8]. امام‏خمینى. چهل حدیث، ص 160 [با تلخیص].

[9]. تفسیر سوره حمد، ص 163.

[10]. همان.

[11]. امام خمینى. شرح دعاى سحر، ترجمه حجّت‏الاسلام فهرى، ص 296 [با تلخیص].
[12]. چهل حدیث، ص 217.

[13]. همان، ص 267.

[14]. امام خمینى. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 417.

[15]. همان، ص 420.

[16]. همان، ص 28.

[17]. امام خمینى. مصباح الهدایة، با مقدّمه استاد سیّد جلال‏الدّین آشتیانى، صص 64 ـ 65.

[18]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 41.

[19]. امام خمینى. آداب الصّلوة، ص 73.

[20]. محى‏الدّین بن عربى. الفتوحات المکّیة، ج / 1، ص 363.

[21]. مطهّرى، مرتضى استاد. عرفان حافظ، صص 12 ـ 17.

[22]. ابومدین از اقطاب سلاسل معروفیّه ــ سلاسلى که به معروف کرخى مى‏رسند ــ از جمله سلسله نعمت‏اللّهى گنابادى است و ابن‏عربى هم تحت تربیت وى به مقام شیخ المشایخى رسید.

[23]. مطهّرى، مرتضى استاد. کلام ـ عرفان ـ حکمت عملى، صص 117 ـ 118.

[24]. حسینى طهرانى، محمّدحسین آیت‏اللّه‏ علاّمه سیّد. روح مجرّد، صص 342 ـ 343.

[25]. امام خمینى. سرّالصلوة، مقدّمه استاد عبداللّه‏ جوادى آملى، ص بیست و پنج.

[26]. طیّار مراغى، محمود. اسوه عارفان، صادق حسن‏زاده، صص 65 ـ 66.

[27]. آداب الصلوة، ص 258.

[28]. همان، ص 343.

[29]. صدرالمتألّهین شیرازى، اسفار اربعه، ج / 2، ص 329، بحث "فى سریان الوجود".

[30]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 127.
[31]. چهل حدیث، ص 225.

[32]. همان، ص 232، پاورقى شماره 11.

[33]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 161.

[34]. طاهر تبریزى، محمّدعلى بن محمّد. ریحانة الأدب، ج / 2، صص 168 ـ 170،
با تلخیص.

[35]. کلام ـ عرفان ـ حکمت عملى، صص 112 ـ 113.

[36]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، صص 189 ـ 190.
[37]. همان، ص 127.

[38]. تفسیر سوره حمد، صص 192 ـ 193.

[39]. آداب الصلوة، ص 119.
[40]. چهل حدیث، صص 222 ـ 223، با تلخیص.

[41]. شرح دعاى سحر، ص 211.

[42]. همان، صص 322 ـ 323.

[43]. عرفان حافظ، ص 20.

[44]. همان.

[45]. همان، صص 21 ـ 22.

[46]. مشروح این ماجرا در کتاب روح مجرّد، ص 161 آمده است.

[47]. علاّمه طهرانى. رساله لبّ اللباب، صص 17 ـ 18.

[48]. تفسیر سوره حمد، ص 180.

[49]. سرّ الصلوة، ص 102.

[50]. همان، ص 75.

[51]. عرفان حافظ، صص 48 ـ 49.

[52]. کلام ـ عرفان ـ حکمت عملى، صص 119 ـ 120.

[53]. این مطلب را رهبر انقلاب آیت‏اللّه‏ خامنه‏اى در دیدار با جمعى از شاعران چنین نقل
کرده‏اند: «یک وقت آقاى مطهّرى از من پرسیدند نظرم راجع به شعر مولوى چیست.  
گفتم: اصولِ اصولِ اصولِ دین است. گفت: نظر من هم همین است.» سایت تابناک، 28 شهریور 1387. خود ایشان به‏مناسبت روز بزرگداشت مولانا در سال 1386 مى‏گویند: «اگر کسى مثنوى را خوانده باشد مى‏فهمد که مولوى، مردى ملکوتى و الهى بوده است» و افزودند: «مثنوى مولانا در ابیاتى که اصلاً جنبه‏هاى معنوى هم ندارد، زیباترین و بهترین است.» سایت محتوا، 8 مهر 1386.

[54]. بنده، به‏خاطر آنکه طریقه مرحوم شوشترى بى‏نام مانده است و طبق تصریح بزرگانش، تمامى سالکان و بزرگان آن جملگى از بزرگان تصوّف و عرفان بوده و طریقت خود را طریقت تصوّف مى‏دانند، به‏شیوه متصوّفه، نام این گروه را، طریقه شوشتریّه مى‏گذارم.

[55]. روح مجرّد، ص 343.

[56]. همان، ص 518.

[57]. نوشته‏هاى خطّى. این مخطوطات بر روى سایت معارف اسلام، که منعکس‏کننده نوشته‏ها و اندیشه‏هاى علاّمه طهرانى است، به نشانى: www.MaarefIslam.com آمده است.

[58]. هر که آن را ببیند، شاد مى‏شود.

[59]. قاضى، محمّدحسن سیّد. آیت الحق، ج 1، مقدّمه دکتر حسین غفّارى،
ص 101.

[60]. محمّدى رى شهرى. کیمیاى محبّت، ص 53.

[61]. مصباح الهدایة، مقدّمه تفصیلى استاد آشتیانى، ص 71.
[62]. همان، ص 135.

[63]. چنان‏که مى‏بینیم مرحوم مطهّرى از بابت به فراموشى سپرده‏شدن مفاهیم و معانى و مضامین صوفیانه و عارفانه افسوس مى‏خورد، درحالى که عدّه‏اى دیگر تمام همّ و غمّشان مبارزه با تصوّف و عرفان و به‏دست فراموشى سپردن آن است!

[64]. در اینجا مرحوم مطهّرى تصریح مى‏کند که مردم قرن‏ها پیش هم فرقى بین تصوّف و عرفان و صوفى و عارف قایل نبوده‏اند.

[65]. عرفان حافظ، صص 49 ـ 51، با تلخیص.

[66]. روح مجرّد، ص 170.

[67]. حسینى طهرانى، محمّدحسین علاّمه سیّد.توحید علمى و عینى، ص201، با تلخیص.
[68]. مصباح الهدایة، مقدّمه تفصیلى استاد آشتیانى، صص 153 ـ 154.

[69]. همان، ص 156.
[70]. همان، صص 22، 149، 162.

[71]. روح مجرّد، صص 645 ـ 646.

[72]. مصباح الهدایة، مقدّمه تفصیلى استاد آشتیانى، ص 34.

[73]. همان، ص 83 .

[74]. اسفار اربعه، ج / 2، ص 329، بحث "فى سریان الوجود".

[75]. مصباح الهدایة، مقدّمه تفصیلى استاد آشتیانى، ص 155.

[76]. منظور، در زمینه تصوّف و عرفان است.

[77]. عرفان حافظ، ص 55.

[78]. چرا در مجلس خلوت؟! چون با آن جوّى که بر حوزه‏هاى علمیّه حاکم بوده و کماکان نیز حکومت دارد، جرأت چنین بحث‏هایى را به‏طور علنى نداشته‏اند.

[79]. روح مجرّد، پاورقى صص 106 ـ 107.

[80]. منظور مسلک تصوّف و عرفان است.

[81]. تشویق السالکین، ص 10.

[82]. همان، ص 12.

[83]. منظور اهل تصوّف و عرفانند.

[84]. منظور طریقت تصوّف و عرفان است.

[85]. منظور اهل تصوّف و عرفانند.

[86]. همان، صص 18 ـ 19.

[87]. همان، صص 29 ـ 30.

[88]. همان، ص 35.

[89]. مصباح الهدایة، مقدّمه تفصیلى استاد آشتیانى، ص 131.

[90]. همان، صص 139 ـ 140.

[91]. همان، ص 125.

[92]. همان، صص 125 ـ 126.

[93]. همان، ص 58.

[94]. همان، ص 60.

[95]. شرح دعاى سحر، پاورقى ص 256.

[96]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، پاورقى ص 215، به نقل از الذریعة، آغابزرگ طهرانى،
ج 14، ص 188.

[97]. سرّ اباحه مکان نمازگزار و اقسام فتح.

[98]. سرّ الصلوة، مقدّمه استاد عبداللّه‏ جوادى آملى،ص بیست و چهار.

[99]. کلام ـ عرفان ـ حکمت عملى، صص 120 ـ 121.

[100]. همان، ص 93.

[101]. مقدادى اصفهانى، على. نشان از بى‏نشان‏ها، ج / 1، ص 188.

[102]. تقریرات فلسفه امام خمینى، ج / 3، اسفار، ص588.

[103]. همان، شرح منظومه، ج / 2، ص 204.

[104]. همان، ص 243.

[105]. پرانتز از ما است.

[106]. سرّ الصلوة، ص 75.

[107]. تفسیر سوره حمد، صص 92 ـ 93.

[108]. مصباح الهدایة، ص 13.

[109]. الفتوحات المکّیة، ج / 2، ص 255.

[110]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 28.

[111]. چهل حدیث، ص 162.

[112]. همان، ص 588.

[113]. ملاّ صدرا. رساله سه اصل، با مقدّمه و تصحیح محمّد خواجوى، ص 53.

[114]. همان، ص 90.

[115]. چهل حدیث، ص 625.

[116]. اردبیلى، عبدالغنى آیت‏اللّه‏ سیّد. تقریرات فلسفه امام‏خمینى، ج / 2، ص 156.

[117]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 148.

[118]. حسن‏زاده آملى استاد. هزار و یک کلمه، ج / 3، کلمه 325.

[119]. سرّ الصلوة، ص 39.

[120]. همان، ص بیست و هشت.

[121]. همان، ص 5.

[122]. همان، ص 38.

[123]. منظور یکى دانستن علم حقیقى و علم مکاشفات است که دراختیار اهل تصوّف و عرفان است.

[124]. رساله سه اصل، ص 71.

[125]. شرح حدیث جنود عقل و جهل. ص 207.

[126]. حجر / 99: پروردگارت را عبادت کن تا وقتى که یقین تو را در رباید.

[127]. محبوب‏علیشاه، تابنده، على حاج. خورشید تابنده، ص 93.

[128]. سرّ الصلوة، ص 83 .

[129]. شرح حدیث جنود عقل و جهل. ص 70.

[130]. سرّ الصلوة، مقدّمه استاد عبداللّه‏ جوادى آملى، ص بیست و دو، با تلخیص.

[131]. همان، ص 13.

[132]. چهل حدیث، صص 91، 257، 456.

[133]. مطهّرى، مرتضى استاد. عرفان حافظ، ص 122.

[134]. تشویق السالکین، صص 23 ـ 24.
[135]. روح مجرّد، ص 384.

[136]. ثبوت، اکبر. "استاد شعرائى و عرفان و تصوّف". عرفان ایران، ش 27 و 28،
صص 12 ـ 20.

[137]. روح مجرّد، ص 126.

[138]. همان، ص 384.

[139]. صداقت، على‏اکبر سیّد. روح و ریحان، ص 117.

[140]. قاضى، محمّدحسن حاج سیّد. آیت‏الحقّ، ج / 1، مقدّمه حسین غفّارى، ص 120.

[141]. حسینى طهرانى، محمّدحسین علاّمه سیّد. اللّه‏ شناسى، ج / 3، ص 331.

[142]. هر دو از مشایخ سلسله نعمت‏اللّهى‏اند.

[143]. آملى، شمس‏الدّین محمّد. نفائس الفنون، به تصحیح ابوالحسن شعرانى، ج / 1، مقدّمه، صص 7 ـ 16. نیز ترجمه و شرح کشف المراد، ص 514.

[144]. "استاد شعرانى و عرفان و تصوّف"، عرفان ایران، ش 27 و 28، صص 17 ـ 18، با
تلخیص.

[145]. تفسیر سوره حمد، ص 148.

[146]. آداب الصلوة، ص 154.

[147]. تفسیر سوره حمد، صص 142 ـ 143.

[148]. منظور از "ماه‏رو"، اولیاى الهى‏اند.
[149]. جواهرى، غلامحسین به‏کوشش. کلّیات شیخ بهاءالدّین محمّد العاملى مشهور به
شیخ بهایى، نان و حلوا، صص 4 ـ 6.
[150]. درجه درجه در مدارج ظلمات و حجاب‏ها فرو رفتن و از انوار الهى محروم‏شدن.

[151]. آداب الصلوة، ص 11.

[152]. تفسیر سوره حمد، ص 187.

[153]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، صص 57 ـ 58.

[154]. همان، ص 10.

[155]. بقره / 138: و رنگ چه کسى از رنگ خدا بهتر است.

[156]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، صص 9 ـ 10.

[157]. تفسیر سوره حمد، صص 143 ـ 144.

[158]. همان، ص 144.

[159]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 10.

[160]. در فصل دوم بررسى شد که منظور امامره از اهل معرفت، بزرگان طریقت تصوّف و عرفانند.

[161]. آداب الصلوة، ص 164.

[162]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 69.

[163]. همان، صص 69 ـ 70.

[164]. یوسف / 31: چون او را دیدند، بزرگش شمردند و دستان خویش را بریدند.

[165]. سرّ الصلوة، ص پانزده.

[166]. همان، صص بیست و یک و بیست و دو.

[167]. بقره / 26: گروهى را به آن گمراه و گروهى را هدایت مى‏نماید.

[168]. رساله سه اصل، ملاّ صدرا، ص 54.
[169]. صعود برزخى و فوق آن و نیز کشف حقایق، منوط به طىّ طریقت تصوّف و عرفان و سلوک الى‏اللّه‏ است.

[170]. مقصود بزرگان تصوّف و عرفانند، از جمله شیخ بهایى ــ که اشعارش را آوردیم ــ و مولانا و....

[171]. حسن‏زاده آملى، حسن استاد. انسان در عرف عرفان، صص 85 ـ 87 ، با تلخیص.

[172]. منظور، مرحوم آیت‏اللّه‏ سیّد عبدالکریم کشمیرى است.

[173]. روح و ریحان، صص 118 ـ 119.

[174]. به‏سبب رعایت اختصار، فقط ترجمه را مى‏آوریم.

[175]. در اینجـا کلام امام صـادقع پایـان مى‏یابـد و از اینجـا علاّمه طهـرانى ادامـه
مى‏دهند.

[176]. مزمل / 6 ـ 7.

[177]. با اختصار، فقط ترجمه را مى‏آوریم.

[178]. داراى صداى بلند و رسا.

[179]. یعنى تا با موفّقیّت، طریقت تصوّف و عرفان و سلوک الى‏اللّه‏ طى نشود.

[180]. نساء / 34: مردان بر زنان برترى دارند.

[181]. حسینى طهرانى، محمّدحسین علاّمه سیّد. نور ملکوت قرآن، ج / 2،
صص 270 ـ 280، با تلخیص.

[182]. منظور سلوک الى‏اللّه‏ و طىّ طریقت تصوّف و عرفان است.

[183]. منظور از این فرد مسلم و موحّد، سالک طریقت است.

[184]. اللّه‏شناسى، ج / 3، ص 228.

[185]. روح مجرّد، ص 131.

[186]. یعنى مریدى و مرادى.

[187]. همان، ص 131.

[188]. همان، پاورقى ص 133.

[189]. روح مجرّد، صص 142 ـ 144، با تلخیص.

[190]. پس اقتضاى امر، جلا دادن آینه عالم بود، و آدم، عین جلاى آن آینه و روح آن صورت بود.

[191]. انسان در عرف عرفان، صص 18 ـ 19.

[192]. زمر / 25: از آنجایى که نمى‏دانند.

[193]. آداب الصلوة، ص 81 .

[194]. همان، ص 291، با تلخیص.

[195]. همان، ص 79.

[196]. یعنى از نظر مرحوم مطهّرى، در میان اهل شریعت گروهى هستند که با سوءاستفاده از موقعیّت ممتاز اجتماعى و نفوذ خویش در میان عوام از مردم، آنها را علیه صوفیان و عارفان شورانیده و مى‏خواهند صوفیان را به‏وسیله آنها از صحنه جامعه خارج ساخته و جایگاه خود را نزد مردم، محکم‏تر از پیش کنند.

[197]، 2، 3 و 4. کاملاً مشخّص است که از دیدگاه مرحوم مطهّرى هیچ تفاوت و تمایزى میان عرفان ــ در معناى متداول فعلى ــ و تصوّف، و هم‏چنین میان عارف و صوفى نیست.

[198]. یعنى کسانى‏که با تصوّف و عرفان مخالفت مى‏کنند، دلایل منطقى نداشته و اغراض شخصى و نفسانى دارند.

[199]. کلام ـ عرفان ـ حکمت عملى، صص 82 ـ 84 .

[200]. همان، صص 88 ـ 89 .

[201]. همان، ص 93.

[202]. همان، صص 94 ـ 95.

[203]. همان، صص 96 ـ 95.

[204]. منظور سلسله نقشبندیّه است که نسبت خود را به ابوبکر ــ رضى‏اللّه‏ عنه ــ مى‏رسانند.

[205]. شیعه، مذاکرات هانرى کربن با علاّمه طباطبایى، صص 242 ـ 243.

[206]. آداب الصلوة، ص 279.

[207]. همان، ص 305.

[208]. مصباح الشریعة، الباب السادس عشر، فى السجود.

[209]. آداب الصلوة، ص 36.

[210]. مصباح الهدایة، ص 36.

[211]. ترجمه از ما است.

[212]. همان، ص 13.

[213]. اردبیلى، عبدالغنى آیت‏اللّه‏ سیّد. تقریرات فلسفه امام خمینى، ج / 3، اسفار، ص 499.

[214]. صوفیان از دنیا رویگردان‏اند و به عبادت خداوند مى‏پردازند. امّا این‏که مشروط به
نداشتن حرفه و پیشه باشد، مورد تردید است. هم‏چنین سکونت در خانقاه و پوشیدن خرقه از دست شیخ و داشتن لباس خاص شرط نیست.

[215]. گواه است بر اوج ترقّى این مرد، در مراتب ذوقى و عرفانى.

[216]. "استاد شعرانى و عرفان و تصوّف"، صص 15 ـ 14، پرانتزها از ماست.

[217]. همان، ص 16.

[218]. تفسیر سوره حمد، صص 171 ـ 172، با تلخیص.

[219]. آداب الصلوة، ص 304.

[220]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 59.

[221]. چهل حدیث، ص 13.

[222]. همان، ص 275.

[223]. در فصل اوّل، امام خمینى عرفاى شامخ را همان بزرگان طریقت تصوّف و عرفان دانستند. علاوه‏بر آن در اینجا، عرفاى شامخ و علماى باللّه‏ و اولیاى رحمان را مترادف به‏کار برده‏اند.

[224]. همان، ص 657.

[225]. با توجّه به دستگاه فکرى و نوع واژگان مورد علاقه امام خمینى، معلوم است که منظور، جهله اهل تصوّف است که شامل بعضى از صوفیّه است.

[226]. سرّ الصلوة، ص 38.

[227]. تاریخ اسلام، هرگز عرفایى جز اهل تصوّف و عرفان را به ما نشان نداده است. عرفاى طریقه شوشتریّه نیز ــ چنان‏که خواهیم دید ــ خود را اهل طریقت تصوّف و عرفان مى‏دانسته‏اند.

[228]. آداب الصلوة، ص 264.

[229]. واقعه / 79 ـ 77: این، قرآنى گرامى است که در کتابى مکنون است. آن را جز پاکیزگان درنمى‏یابند.

[230]. آداب الصلوة، ص 202.

[231]. جمعه / 5: مثل کسانى که تورات آموخته‏اند امّا بدان عمل نمى‏کنند، هم‏چون مثل خرى
است که کتاب مقدّس را حمل مى‏کند.

[232]. آداب الصلوة، ص 212.

[233] و 2 و 3. منظور، مسلک تصوّف و عرفان است.

[234]. همان، ص 241.

[235]. پیش از این و در فصل دوم دیدیم که منظور امام خمینى از "اولیا"، بزرگان طریقت تصوّف و عرفانند.

[236]. همان‏طور که پیش از این دیدیم، منظور، "بعضى" از صوفیّه‏اند که "جهله اهل تصوّف" به‏شمار مى‏روند. نه اکثریّت عارفان و صوفیان که امام خمینى آنها را شیعیان خالص حضرت علىع دانسته‏اند.

[237]. همان، ص 223.

[238]. غیر از خدا، کسى در عالم نیست.

[239]. حدید / 4: هر کجا که باشید، او با شماست.

[240]. حدید / 3: او اوّل و آخر، و ظاهر و باطن، و به هر چیزى دانا است.

[241]. تقریرات فلسفه امام خمینى، شرح منظومه، ج / 2، ص 243.

[242]. جلوه‏هاى رحمانى، نامه عرفانى امام خمینى به فرزندش حاج سیّد احمد خمینى، ص
24.

[243]. تقریرات فلسفه امام خمینى، شرح منظومه، ج / 2، ص 306.

[244]. روح مجرّد، ص 518.

[245]. منظور، آیت‏اللّه‏ میرزا على‏اکبر مرندى، از شاگردان و مریدان مرحوم آیت‏اللّه‏ سیّدعلى آقاى قاضى است.

[246]. حسن‏زاده، صادق حجّت‏الاسلام. اسوه سالکان، ص 156.

[247]. اعراف / 143: پس چون پروردگارش بر کوه تجلّى کرد، آن را تکّه‏تکّه نمود و موسى بیهوش بر زمین افتاد.

[248]. آداب الصلوة، صص 242 ـ 243.

[249]. همان، ص 199.

[250]. همان، ص 197.

[251]. مصباح الهدایة، ص 62. لازم به تذکّر است که وى اوّلین قطب سلسله نعمت‏اللّهى در عصر غیبت است.

[252]. همان، ص 67.

[253]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 23.

[254]. سرّ الصلوة، ص بیست و هشت.

[255]. شرح دعاى سحر، ص 278.

[256]. همان، ص 325.

[257]. آداب الصلوة، صص 197 ـ 198.

[258]. شرح دعاى سحر، ص 318.

[259]. منظور، اهل تصوّف و عرفان هستند.

[260]. انفال / 17: وقتى که تیر مى‏انداختى، تو نبودى که مى‏انداختى، خدا بود.

[261] و 2 و 3. منظور، اهل تصوّف و عرفان هستند.

[262]. تفسیر سوره حمد، صص 184 ـ 185.

[263] و 2. منظور از اینها، اهل عرفان و تصوّف هستند.

[264]. همان، صص 182 ـ 183.

[265]. همان، ص 176.

[266]. همان.

[267]. یعنى زبان ائمّه، مثل زبان فلاسفه و فقها نیست.

[268]. که این‏ها به‏درستى، همان تعبیرات اهل تصوّف و عرفان مى‏باشد.

[269]. همان‏طور که در فصل دوم دیدیم، منظور ایشان از "اهل عرفان"، سالکان طریقت تصوّف و عرفانند.

[270]. همان، ص 176.

[271]. حرّ عاملى شیخ. وسائل الشیعة، ج / 3، کتاب صلوة، باب 17: هیچ بنده‏اى از بندگانم، به
چیزى که نزد من دوست‏داشتنى‏تر باشد از اعمالى که بر او واجب گردانیده‏ام، به من نزدیک نمى‏شود. همانا او با نافله تا جایى به من نزدیک مى‏شود که او را دوست مى‏دارم. پس وقتى او را دوست داشتم، در این‏صورت گوش او مى‏شوم که با آن مى‏شنود و چشم او مى‏شوم که با آن مى‏بیند و زبان او مى‏شنوم که با آن سخن مى‏گوید و دست او مى‏شوم که با آن مى‏گیرد. اگر مرا بخواند، پاسخش مى‏دهم و اگر خواهشى کند، عطایش مى‏کنم. (ترجمه از ما است)

[272]. سرّ الصلوة، ص 39.

No comments:

Post a Comment