Tuesday, April 10, 2012

کتاب : «تصوف و عرفان از دیدگاه علمای متاخر شیعه»(8) - علیرضا عرب

فصل هفتم

امام خمینى و استادان حوزوى عرفان و
تصوّف، معارف و طریقه سلوک خود را از
مشایخ تصوّف و عرفان اخذ کرده‏اند









در این فصل، به بررسى این مسأله مى‏پردازیم که امام خمینى(ره) و
استادان حوزوى عرفان و تصوّف، معارف خود را از کجا اخذ کرده‏اند و
اگر دستى در عرفان عملى داشته‏اند، قواعد سلوک عملى را از کجا
فراگرفته‏اند. آیا از اهل تصوّف و عرفان گرفته‏اند؟ یا از کسان دیگرى یا
خود مؤلّف بوده‏اند؟
آنچه تاریخ در عمل به ما نشان مى‏دهد، عرفان عملى از طریق
سلاسل و فرق صوفیّه، از منبع بى‏پایان ائمّه اطهار(ع) گرفته شده و بسط
داده شده و به ما رسیده است و بزرگان تصوّف و عرفان، از آنچه بر آنها و
به طریق شهودى و عینى از جانب حق افاضه شده، بعضى مسایل قابل
گفتن را تدوین و در قالب مشهور به عرفان نظرى به عموم بشر، ارایه
داده‏اند. طلایه‏دار این حرکت بزرگ هم، هم‏چنان‏که همگان مى‏دانند،
محى‏الدّین بن‏عربى بوده است. اینک مى‏پردازیم به تشریح عناوینى که
مربوط به موضوع این فصل است، تا ثابت شود که امام‏خمینى و دیگر
حوزویانى که آشنایى و تبحّرى در عرفان نظرى و عملى داشته‏اند و دارند،
آنچه در این زمینه دارند، از بزرگان اهل تصوّف و عرفان، اخذ کرده‏اند.

زبان و روش علمى امام خمینى در عرفان نظرى
امام خمینى زبان علمى خود را زبان اهل معارف و اصحاب قلوب و
به‏عبارت دیگر اهل تصوّف و عرفان معرّفى مى‏کند:
«و ما ــ بحمداللّه‏ و حسن عنایته ــ به‏وجهى مناسب مسلک اهل معارف و
اصحاب قلوب، اثبات حدوث زمانى همه عوالم غیب و شهادت
نمودیم.»[1]
و در جاى دیگرى در دو مورد، بر این مطلب تأکید مى‏نماید:
«مشکات اوّل، در آن چیزى است که بعضى از اسرار خلافت
محمّدیه و ولایت علویّه را... به زبان اولیاى معرفت... آشکار مى‏کند.»[2] و
«مشکات دوم، در مباحثى است که بعضى از اسرار خلافت و ولایت و
نبوّت را... به زبان اهل قلوب... در اختیار تو مى‏نهد.»[3]
امّا استاد سیّدجلال‏الدّین آشتیانى هم، در مقدّمه مفصّلى که بر مصباح
الهدایة
نگاشته است، زبان و روش امام خمینى را در تألیف کتاب مصباح
الهدایة
، زبان و روش بزرگان تصوّف و عرفان معرّفى مى‏کند:
«در طىّ تقریر معضلات در مصابیح بیست و چهار تا سى و چهارم و
مصبابیح بعدى، تدریجا به تبیین مطلب پرداخته‏اند و بانهایت درجه حفظ
مناسبات و تحقیق در مقدّمات، با لسان خاص ارباب معرفت و تحریر
عویصات به روش محقّقان از عرفا، اشاره و تصریح کرده‏اند به آنکه "اسم
اعظم" در مرتبه احدیت با باطن حقیقت محمّدیه به وجود جمعى تحقّق
داشت.»[4]

حوزویانى که در اوج کمال علمى بودند از تعبیرات اهل تصوّف و عرفان
استفاده مى‏کردند
امام خمینى در این زمینه ابتدا عنوان مى‏نماید که هر گروهى زبان
خاصّ خودش را دارد:
«فلاسفه، مثلاً یک زبان خاص به خودشان دارند، اصطلاحاتى
[مخصوص] خودشان دارند، زبان عرفا هم خاص به خودشان است و
اصطلاحات [آنها] خاصّ خودشان است. فقها هم اصطلاحات خاص به
خودشان دارند. شعرا هم یک زبان خاصّ شعرى دارند.»[5]
سپس اصطلاحات مربوط به زبان اهل تصوّف و عرفان را معرّفى
مى‏کند:
«یک دسته هم از اهل عرفان هستند و اینها در تعبیراتشان با اختلافى
که هست، تعبیرات مختلفه‏اى دارند؛ مثل همین ظاهر و مظهر و تجلّى [و]
امثال ذلک.»[6]
سپس علاوه‏بر آنکه زبان خویش را ــ چنان‏که دیدیم ــ در بیان
معارف الهى، زبان اهل تصوّف و عرفان مى‏داند زبان استادان عرفان
نظرى و عملى حوزه‏هاى علمیّه را نیز زبان آنها معرّفى مى‏کند:

«از این جهت با این‏طور تعبیراتى[7]  که به کتاب و سنّت نزدیک‏تر
است، از این تعبیراتى2  که دیگران مى‏کنند، [افاده مى‏کنند]. امّا نه اینکه
شما خیال کنید که یک نفر آدم پیدا بشود، آن هم چه اشخاصى! خوب، ما
معاصر بودیم با اشخاصى که مى‏شناختیم‏شان از نزدیک، مى‏دیدیم چه
جور اشخاصى هستند، اینها مى‏آمدند این‏طور باشند، آن اشخاصى که در
همه علم‏ها به آن دقّت نظر و به آن کمال بودند، این‏طور تعبیر مى‏کردند،
جلوه3 تعبیر مى‏کردند.»[8]

استادان حوزه، آثار اهل تصوّف و عرفان را تحصیل و تدریس مى‏کرده‏اند و
مى‏کنند
بزرگان حوزه‏هاى علمیّه از قدیم‏الأیام تاکنون با تدریس آثار جاودان
اهل تصوّف و عرفان، معارف الهى را نشر و گسترش مى‏داده‏اند و آن
دسته از حوزویان که در معارف الهیّه نامى ماندگار یافته‏اند یا اثرى قابل
اعتنا خلق کرده‏اند، از این دسته‏اند:
«عارف کامل، استاد حسن‏زاده آملى پس از آنکه عرفان نظرى را از
محضر علاّمه رفیعى، آیت‏اللّه‏ میرزا محمّدتقى آملى و علاّمه طباطبایى ــ
رضوان‏اللّه‏ علیهم ــ فراگرفتند، خود به تدریس آن اشتغال یافتند و سه دوره
تمهید القواعد[9] و چند دوره شرح فصوص6 قیصرى و دو دوره مصباح

الانس7
و النفحات8 صدرالدّین قونوى را تدریس کرده و علاوه‏بر آن
تألیفات بسیارى را نیز در عرفان نظرى به رشته تحریر درآوردند.»[10]

امام خمینى، معارف عرفانى خود را از اهل تصوّف و عرفان گرفته است
ایشان در نخستین جلسه تفسیر سوره حمد گفته‏اند:
«مثلاً عرفایى که در طول این چندین قرن آمده‏اند و تفسیر کرده‏اند،
نظیر محى‏الدّین در بعضى از کتاب‏هایش، عبدالرّزاق کاشانى در تأویلات،
ملاّسلطانعلى در تفسیر، اینهایى که طریقه‏شان طریقه معارف بوده
است.»[11]
همان‏طور که از عبارات بالا پیداست، امام خمینى، تمام آثار عارفان
پیش از خود و معاصر با خود را مطالعه کرده است و معارف و واژگان خود
را از آنها وام گرفته است. خود ایشان به تصریح یا اشاره اذعان کرده که
معارف خود را از اهل تصوّف و عرفان و آثار آنها، دریافت کرده است.[12]
از جمله به خوانندگان اثر خود و جویندگان اسرار الهى و عرفانى توصیه
مى‏کند:
«از اینکه با نظر فهم خویش به این اوراق بنگرى پرهیز کن. مگر
پس از جست‏وجوى کامل در کلمات متألّهین از اهل رواق[13] و فراگیرى
معارف نزد اهل آن[14]؛ از مشایخ عظام و عرفاى کرام.[15]»

بدین‏گونه همه طالبان اسرار الهى و عرفانى را به محضر بزرگان
طریقت تصوّف و عرفان راهنمایى مى‏کند. و پرواضح است که ابتدا
خودشان به این نصیحت عمل کرده‏اند.

متأخّرانى‏که شهرت‏صوفى ندارند،هرچه دارنداز بزرگان‏تصوّف‏وعرفان دارند
امام خمینى در مطلبى مى‏نویسد که شیخ مشایخ ایشان، یعنى مرحوم
آقا محمّدرضا قمشه‏اى، بر مقدّمات شرح فصوص‏الحکم ابن عربى، تعلیقه
نوشته است:
«قالَ شَیخُ مَشایِخِنا، آقا محمّدرضا قمشه‏اى، قُدِّسَ سِرُّهُ، فِى تَعْلیقَتِهِ عَلى مُقَدَّماتِ
شَرحِ فُصوصِ‏الْحِکَم...»
[16]
از طرف دیگر آقاى شاه‏آبادى هم به ایشان و دیگر مریدانشان،
مصباح الانس ابن فنارى درس مى‏داده است[17] و این به‏معناى آن است که
تمام مشایخ ایشان و شیخ‏هاى مشایخ ایشان، در حوزه‏هاى علمیه، معارف
عرفانى خود را از طریق تدریس و تحصیل آثار بزرگان تصوّف و عرفان
به‏دست آورده‏اند و هنوز هم چنین است. نمونه را ــ هم‏چنان‏که پیش از
این گفتیم ــ مى‏توانیم استاد علاّمه آیت‏اللّه‏ حسن حسن‏زاده آملى معرّفى
کنیم. اگر به آثار ایشان و استادان و شاگردانشان و نیز آثار دیگر مشایخ
طریقه شوشتریّه توجّه شود، عظمت کار بزرگان و مشایخ تصوّف و عرفان
روشن مى‏شود و روشن مى‏شود که معارف عرفانى و الهى‏اى که در

حوزه‏هاى علمیه رواج بسیار یافته، از کجا سرچشمه گرفته است.
آراى عرفانى امام‏خمینى،مبتنى‏بر نوشتارهاى بزرگان تصوّف و عرفان است
استاد جوادى آملى نوشته است:
«وقتى‏که کنه ذات، مشهود هیچ شاهدى نمى‏شود، معبود هیچ عابدى
نیز واقع نخواهد شد. چنان‏که امام(ره) در تعلیقه بر شرح فصوص قیصرى
چنین فرموده‏اند:...
و اصل این سخن را مى‏توان در نوشتارهاى اصیل این فن مشاهده
کرد. چنان‏که در شرح فصوص قیصرى آمده است:...»[18]
وقتى‏که استاد جوادى آملى، مى‏گوید: «اصل این سخن را مى‏توان در
نوشتارهاى اصیل این فن مشاهده کرد.»، باتوجّه به آنکه در چند جاى
دیگر از مقدّمه خود بر سرّالصلوة امام خمینى، باز بر این مطلب که اصل
آراى امام خمینى در نوشتارهاى بزرگان تصوّف و عرفان موجود است
تأکید مى‏کند، ناظر بر حقایقى چند است. از جمله اینکه دیگرانى که
شهرت صوفى ندارند، از جمله امام خمینى هرچه نوشته‏اند از آثار بزرگان
تصوّف و عرفان اخذ کرده‏اند. منتها اخذى که از روى شعور و هضم مطالب
خوانده شده و با قلم نوست. و دیگر آنکه، حوزویان آشنا با عرفان و
تصوّف، از جمله مشایخ طریقه شوشتریه چیزى جدید و نو و وراى آنچه
اهل تصوّف و عرفان ارایه کرده‏اند، نشان نداده‏اند و حتّى آنچه ارایه
داده‏اند، در مقابل کار آنان، به‏ویژه محى‏الدّین بن‏عربى، مثل قطره‏اى در
برابر دریاست. استاد جوادى آملى در این‏باره مى‏گوید: «صاحب
الفتوحات المکّیه را ــ که بعد از وى هرچه در زمینه معارف و اسرار، به
تازى و فارسى یا نظم و نثر، تصنیف یا تألیف شده است، نسبت به نوشتار
شیخ اکبر چه شبنمى است که در بحر مى‏کشد رقمى ــ درباره سرّ "سلام"
پایانى [نماز ]لطیفه‏اى است به‏یاد ماندنى.»[19]
ایشان، آن‏قدر آثار ابن‏عربى را که از مشایخ و اکابر طریقت تصوّف
و عرفان است، بزرگ مى‏بیند ــ هم‏چون دریا ــ که آثار دیگران را پس از
او، هم‏چون قطره‏اى کوچک مى‏بیند و بدین‏گونه تأکید مى‏کند که ابن‏عربى
حقّ مطلب را در باب اسرار و معارف الهى و عرفانى ادا کرده و دیگران در
برابر وى چیز چندانى براى ارایه ندارند.

منبع اصلى برداشت‏ها و استنباط‏هاى عرفانى امام خمینى
ایشان در جاى دیگرى از مقدّمه خود بر سرّالصلوة نوشته است:
«و سپس به اقسام سه گانه فتح (فتح قریب، فتح مبین، فتح مطلق)
به‏استناد آیات سوره‏هاى فتح و صف و نصر و برداشت عرفانى خاص
به‏خود پرداخته است. منبع اصلى این استنباط عرفانى را مى‏توان در
نوشته‏هاى عرفاى سلف، نظیر تأویلات مرحوم مولى عبدالرّزاق کاشانى
یافت.»[20]

آقاى شاه‏آبادى آثارجاودان بزرگان اهل تصوّف‏وعرفان را درس‏مى‏داده است
و در جاى دیگرى نوشته است:
«و در سال 1355 ه . ق تعلیقه بر شرح فصوص قیصرى و مصباح
الانس
محمّد بن حمزه فنّارى را به‏پایان رساند و در دیباچه تعلیقه بر
مصباح الانس، تاریخ تتلمّذ مصباح را چنین مرقوم داشتند:
"قَدْ شَرَعْنا قِرائَةَ هذَا الْکِتابِ الشَّریفِ لَدَى الشَّیْخِ الْعارِفِ الْکامِلِ، اُستاذِنا فِى
الْمَعارِفِ الاِْلهِیَّةِ، حَضْرَت المیرزا محمّدعلى الشاه‏آبادى الاصفهانى، دامَ ظِلّهُ، فى شَهْرِ
رَمَضانَ الْمُبارکِ 1350 ه . ق".
[21]
"قرائت این کتاب شریف را نزد شیخ عارف کامل، استاد ما در معارف
الهیّه، حضرت میرزا محمّدعلى شاه‏آبادى اصفهانى، دام ظلّه، در ماه مبارک
رمضان 1350 هجرى قمرى، شروع کردیم".»[22]
نکته قابل توجّه در این متن آن است که مرحومان شاه‏آبادى و
امام‏خمینى ایّام پربرکت ماه مبارک رمضان را به‏تدریس و تحصیل آثار
اهل تصوّف و عرفان اختصاص داده بوده‏اند. یعنى در ماهى که مؤمنان
بیشتر وقت خود را به‏عبادت و ذکر اختصاص مى‏دهند، این بزرگان
مشغول قرائت آثار صوفیانه ـ عرفانى بوده‏اند و عبارت دقیق‏تر آن است
که قرائت آثار آنان را کفر که نمى‏دانسته‏اند هیچ، آن را عبادت هم
مى‏دانسته‏اند.

امام خمینى، حواشى نفیسى بر فصوص‏الحکم دارد
علاوه‏بـر آنچـه در بالا آورده شـد، در جاى دیگـر عنـوان شـده
است:
«محمّدبن على بن محمّد عربى (560 ـ 634 یا 7 یا 8) بزرگ‏ترین
عارف قرن هفتم و از عارفان بزرگ قرون اسلامى است. وى به ابن عربى،
محى‏الدّین، شیخ اکبر، شهرت دارد. آثار مهم وى در عرفان از عصر وى
تاکنون مورد مراجعه و بحث و تدریس و شرح و تفسیر تمامى عارفان و
علاقه‏مندان به عرفان مى‏باشد. فهم کتاب‏هاى وى به‏خصوص فصوص
مشکل است و در هر زمان، معدود کسانى از عهده آن برآمده‏اند. حدود
200 اثر به وى منسوب است که مهم‏ترین آنها فتوحیات مکّیه، فصوص
الحکم
، التجلّیات الالهیّه، انشاء الدوائر، تفسیر قرآن مى‏باشد. کتاب
فصوص از کتاب‏هاى اصلى و مهم درسى عرفان محسوب مى‏شود که بر آن
بزرگ‏ترین عارفان پس از وى شرح و حاشیه دارند. امام خمینى(ره) بر
فصوص حواشى نفیسى دارند.»[23]

امام خمینى، در مکتب عرفان و تصوّف اسرارنویسى را فراگرفته است
استاد جوادى آملى در جاى دیگرى از مقدّمه خویش نوشته است:
«آنچه از نظر امام خمینى(ره) در این سیر معنوى مهم است، همانا دو
رکن مى‏باشد که یکى در باب طهارت حاصل مى‏شود که سرّ آن، تخلیه و
سرّ سرّ آن، تجرید و... دیگرى که رکن اعظم است، در باب نماز حاصل
مى‏شود، که سرّ آن، تجلیه و سرّ سرّ آن، تفرید و... مى‏باشد. و این راه را نیز
راهیان قبلى[24] در اسرارنویسى خود طى کرده‏اند.»[25]


و امّا ملاّصدرا، فیلسوف بزرگ شیعى
ملاّصدرا را همگان مى‏شناسند. فیلسوف شیرازى و شیعه‏اى که
بنیان‏گذار سبک جدیدى از فلسفه اسلامى، به‏نام حکمت متعالیه است.
جهان تشیّع از گذشته تاکنون، سخت به او بالیده و او را یگانه عالم فلسفه
دانسته و هم اینک پس از تلاش‏هاى طاقت‏فرساى استادان فلسفه، از جمله
امام خمینى و علاّمه طباطبایى و امثالهم، کتاب‏هایش به‏ویژه اسفار اربعه،
کتاب درسى حوزه‏هاى علمیه است. اینک به بررسى این حقیقت
مى‏پردازیم که این فیلسوف بزرگ شیعه که هم اینک آوازه‏اش جهانى
شده است، هرچه دارد از یک صوفى عارف بزرگ به‏نام محى‏الدّین
بن‏عربى و دیگر بزرگان اهل تصوّف و عرفان که شارح آثار او هستند
دارد. وى حتّى نام کتاب بزرگ و فلسفى خود را براساس چهار سفر
روحانى و معنوى‏اى که اهل تصوّف و عرفان اصطلاح کرده‏اند، اسفار
اربعه
نهاد. حالا به گوشه‏اى از تصریحات و اشارات بزرگان اهل حوزه که
متخصّصان در فلسفه حکمت متعالیه ملاّصدرا هم بوده‏اند، در این زمینه
مى‏پردازیم:

الف ـ منزلت و عظمت ابن عربى از دید ملاّصدرا
علاّمه طهرانى منزلت و عظمت ابن‏عربى را از دیدگاه ملاّصدرا چنین
روایت کرده است:
«حکیم عظیم‏الشأن و فیلسوف متفکّر و متعبّد ما: ملاّصدرالدّین
شیرازى اعلى‏اللّه‏ درجته هرجا در کتبش بالاخص در اسفار اربعه مطلبى را
از محى‏الدّین نقل مى‏کند، نام وى را در کمال عظمت و جلالت و منزلت
مى‏آورد و اگر مطلبى را از بوعلى سینا نقل مى‏کند کأنّه او را فیلسوف
نمى‏داند.»[26]

ب ـ ملاّصدرا در مقابل ابن عربى
مرحوم مطهّرى نوشته است:
«... و از کسانى‏که سخت در مقابل محى‏الدّین، خاضع و فروتن و
کوچک است، صدرالمتألّهین[27] است.»[28]
«صدرالمتألّهین، فیلسوف بزرگ و نابغه عظیم اسلامى، نهایت
احترام براى او قایل است. محى‏الدّین در دیده او از بوعلى‏سینا و فارابى
بسى عظیم‏تر است.»[29]

ج ـ ملاّصدرا و ابن‏عربى از دیدگاه آیت‏اللّه‏ سیّد على آقا قاضى و علاّمه طباطبایى
استاد حسن‏زاده آملى گفته‏اند:
«... اساتید براى ما از مرحوم قاضى حکایت مى‏کردند که آن‏جناب
مى‏فرمود: بعد از مقام عصمت و امامت، در میان رعیّت، احدى در معارف
عرفانى و حقایق نفسانى در حدّ محى‏الدّین عربى نیست و کسى به او
نمى‏رسد و نیز مى‏فرمود که ملاّصدرا هرچه دارد از محى‏الدّین دارد و در
کنار سفره او نشسته است.»[30]
مرحوم استاد مرتضى مطهّرى از مرحوم آیت‏اللّه‏ علاّمه طباطبایى نقل
مى‏کند:
«در اسلام هیچ‏کس نتوانسته است یک سطر مانند محى‏الدّین
بیاورد.»[31]
کلام مرحوم علاّمه طباطبایى در عظمت یک سالک واصل اهل
تصوّف و عرفان و آثارش و به‏تبع آن مکتب تصوّف و عرفان و دیگر
بزرگان آن، صراحت دارد. در اسلام هیچ‏کسى، حتّى یک سطر و یک خط
هم نتوانسته مانند آنان، اسرارنویسى کند.

د ـ انتقاد امام خمینى از ملاّصدرا به‏خاطر آنکه خلاف اهل تصوّف قلم زده است
امام خمینى نهایت احترام را براى ملاّصدرا و آثار و آرایش قایل
بوده، امّا در چند مورد که به انتقاد از او مى‏پردازد، به خارج‏شدن وى از
شیوه‏ها و تحقیقات اهل تصوّف و عرفان و قایل‏شدن به رأیى خلاف رأى
شهودى آنان مربوط مى‏شود:
«چنانچه تأویل تسبیح را به تسبیح کنونى یا فطرى از تأویلات بعیده
بارده‏اى است که اخبار و آیات شریفه از آن ابا دارد. با اینکه خلاف برهان
متین دقیق حکمى و مشرب احلاى عرفانى است و عجب از حکیم بزرگ
و دانشمند کبیر، صدرالمتألّهین، قدّس سرّه، است که تسبیح را در این
موجودات، تسبیح نطقى نمى‏دانند و نطق بعض جمادات مثل سنگریزه را
از قبیل انشا نفس مقدّس ولىّ، اصوات و الفاظ را بر طبق احوال آنها
مى‏داند و قول بعض اهل معرفت را که همه موجودات را داراى حیات
نطقى دانسته، مخالف با برهان و ملازم با تعطیل و دوام قسر شمرده‏اند. با
آنکه فرمودند مخالف با اصول خود آن بزرگوار است و ابدا این قول که
صریح حق و لبّ لباب عرفان است، مستلزم مفسده‏اى نیست.»[32]
«و عجب آن است که فیلسوف کبیر اسلامى صدرالمتألّهین ــ قدّس
سرّه ــ نیز در این حدیث از تحقیق اهل معرفت و اصحاب قلوب،
صرف‏نظر فرموده و به‏طور دیگر تأویل فرموده است این حدیث را که
شاهد بزرگ آن مشرب و مسلک است.»[33]

ه ـ ملاّصدرا، وام‏دار بزرگان و مشایخ تصوّف و عرفان
استاد آشتیانى در این رابطه مى‏نویسد:
«در کلمات صدرالدّین قونوى، در نصوص و نفحات و نیز در آثار
سعیدالدّین فرغانى، از جمله در شرح تائیه و مقدّمه او بر شرح عربى تائیه،
مطالبى مذکور است که مقدّمه‏اى جامع‏الاطراف، جهت فهم حقیقت بداء
تواند بود. صدر اعاظم الحکماء والعرفاء، جناب آخوند ملاّصدرا، در مقام
بیان بداء و چند مسأله دیگر به آن مطالب، احاطه و وقوف کامل داشته
است.»[34]

و ـ ملاّصدرا، از بزرگان تصوّف و عرفان، در خلق آثار بزرگش تبعیّت کرده است
وى در جاى دیگرى نوشته است:
«صدرالمتألّهین در الشواهد الرّبوبیه والمشاعر و الهیّات اسفار و
فصول عرفانیه این کتاب به‏تبع ارباب عرفان فرموده است که حقیقت
وجود لا بشرط نسبت به قید اطلاق و تقیید، حق است.»[35]

ز ـ اساسا خود ملاّصدرا هم، اهل طریقت تصوّف و عرفان بوده است
باتوجّه به عشق شدید و علاقه مفرطى که ملاّصدرا به بزرگان تصوّف
و عرفان و آرا و آثار ایشان داشته است و باتوجّه به اینکه دامادهایش،
سالک طریقت بوده‏اند و القابى که بزرگان حوزه که یا اهل تصوّف و
عرفان بوده‏اند یا با این مسلک آشنایى داشته‏اند، به او مى‏دهند، معلوم
مى‏شود که او هم داخل در مسلک احلاى تصوّف و عرفان بوده است.
توجّه کنید:
«قال صدرالحکماء المتألّهین، و شیخ العرفاء الکاملین...»[36]
«قال صدرالحکماء المتألّهین و شیخ العرفاء السالکین (رضى‏اللّه‏ تعالى عنه)»[37]
«قال صدرالحکماء المتألّهین، و شیخ العرفاء الشامخین...»[38]
«صدر أعاظم الحکماء والعرفاء، جناب آخوند ملاّصدرا...»[39]

و این را هم اضافه کنید که در رساله سه اصل، ملاّصدرا خود را به‏شیوه
اهل طریقت، خادم فقرا مى‏نامد:
«امّا بعد: چنین گوید خادم فقرا و معتکف باب خمول و انزوا، محمّد
بن ابراهیم بن یحیى مشهور به صدر شیرازى...»[40]
به‏علاوه، مرحوم آیت‏اللّه‏ علاّمه سیّد محمّد حسین حسینى طهرانى
نیز، هم در کتاب توحید علمى و عینى و هم در بخش مخطوطات خود
ملاّصدرا را داخل در مسلک تصوّف و عرفان مى‏داند:
«مرحوم صدرالمتألّهین و مرحوم سبزوارى قدس السر أسرارهما،
هر دو نفر، از حکماى شامخ و الهیّین راسخ مى‏باشند و لیکن هیچ‏کدام به
مقام أعلاى عرفان الهى نرسیده‏اند.»[41]
همان‏طور که از مجموع کتاب‏ها و نوشته‏هاى مرحوم علاّمه طهرانى
عیان است، ایشان حکمت را در معناى تصوّف و عرفان هم به‏کار مى‏برند.
در متن بالا هم این مسأله کاملاً نمودار است. ملاّصدرا و سبزوارى را از
حکماى شامخ مى‏داند که به مقام أعلاى عرفان الهى نرسیده‏اند. یعنى
حکمت را در معناى تصوّف و عرفان به‏کار مى‏برد. منتها معتقد است که
این دو عالم بزرگوار با آنکه سالک الى‏اللّه‏ بوده‏اند، امّا به مقامات عالیه
عرفانى نرسیده‏اند. در جاى دیگرى نیز نوشته‏اند:
«فخر فلاسفه اسلام مرحوم صدرالمتألّهین که اصولاً بناى فلسفه خود
را با مشاهدات عرفانى و وجدانى و تطبیق کامل با شرع و شریعت حضرت
محمّدى پایه‏ریزى کرده است و خود در سیر و سلوک خود، همین راه را
طىّ کرده و...»[42]
در این متن هم مرحوم علاّمه طهرانى، تصریح دارد که مرحوم
ملاّصدراى شیرازى داخل در سلک تصوّف و عرفان بوده و فلسفه خود را
با مشاهدات عرفانى و وجدانى خویش پایه‏ریزى کرده است.
علاوه‏بر اینها ملاّصدراى شیرازى نیز، چنان دیگر علماى بزرگ و
راستین تاریخ تشیّع، تصوّف را به دو دسته تقسیم مى‏کند: 1. تصوّف
راستین و حقیقى و صوفیّـه حقّه. 2. تصوّف دروغیـن. و جهله اهل
تصوّف.
وى رساله سه اصل خود را در دفاع از تصوّف حقیقى و صوفیّه حقّه
شیعى نگاشته است و در جاى‏جاى آن و نیز در جاى‏جاى دیگر آثارش از
جمله اسفار اربعه از تصوّف و عرفان و صوفیان حقّه دفاع نموده و به کلام
و آراى بزرگان طریقت، استناد مى‏جوید و نیز رساله کسر اصنام الجاهلیة
را در ردّ تصوّف جهله و مدّعیان دروغین ارشاد، نگاشته است.

نظر امام‏خمینى راجع به اهل تصوّف و عرفان و وابستگى ایشان به آنها
حال مى‏پردازیم به اثبات این مطلب که مرحوم شاه‏آبادى و شاگردان
عرفانى او ــ از جملـه امام خمینى ــ هم اهل تصوّف و عرفان بوده‏اند:

الف ـ آقاى شاه‏آبادى، مریدانى داشته است

«قالَ شَیخُنا الْعارِفُ الْکامِلُ الشاه آبادى (أَدامَ اللّه‏ُ ظِلُّهُ عَلى رُؤُوسِ مُریدیهِ)»[43]
«قال شیخنا العارف الکامل الشاه آبادى (أدام اللّه‏ ظلّه على رؤوس مریدیه) یقول»[44]
«قال شیخنا العارف الکامل الشاه آبادى أدام اللّه‏ ظلّه على رؤوس مریدیه و...»[45]
امام خمینى، در فقراتى که از کتاب‏هاى ایشان نقل شد، تصریح دارد
که مرحوم آیت‏اللّه‏ شاه‏آبادى، "مرادى" بوده، که "مریدانى" ــ از جمله
امام‏خمینى ــ داشته است و همان‏طور که همگان مى‏دانند، اصطلاحات
مراد و مرید از اصطلاحات خاصّى است که اهل تصوّف و عرفان وضع
کرده و بین خود متداول داشته‏اند و فقط کسانى از این اصطلاحات استفاده
مى‏کنند که خود را داخل در آن مسلک خاص بدانند. مثلاً فقها و شاگردان
و پیروانشان از این اصطلاحات استفاده نمى‏کنند و مقلّد و مقلّد (به کسر و
فتح حرف لام) و مرجع تقلید و... مى‏گویند. یا فلاسفه، استاد و شاگرد
مى‏گویند و...

ب ـ فقط اهل تصوّف و عرفان، نام "فقیر" بر خود نهاده‏اند
چنان‏که پیش از این یادآورى کردیم، واژه قرآنى فقیر به‏معناى
درویش است و بین اهل طریقت، مصطلح و متداول است. آنان، هرکسى
را که مشرّف به فقر محمّدى شده باشد، فقیر مى‏نامند و وقتى‏که بخواهند از
جمعى از درویشان نام ببرند یا یادى کنند، به صیغه جمع مى‏گویند: فقرا.
امام خمینى در مواضع متعدّدى از کتاب‏ها و آثارش، به‏ویژه در پایان
کتاب‏هایش، به خود لقب فقیر مى‏دهد:

«فقیر گوید تفسیر عجب به‏طورى‏که ذکر فرموده‏اند صحیح
است...»[46]
«فقیر گوید که مى‏توان گفت...»[47]
«فقیر گوید: عصبیّت یکى از اخلاق باطنه نفسانیّه است...»[48]
«و َقَدْ وَقَعَ الْفَراغُ بِیَدِ شارِحِهِ الْفَقیرِ...»[49]
«تمام شد به یَدِ مؤلّف فقیر در 21 شهر ربیع‏الثّانى 1358»[50]
«به اتمام رسید به‏دست فانى مؤلّف فقیر در عصر روز جمعه چهارم
شهریور...»[51]
«و قَدِ اتَّفَقَ الْفَراغُ عَن هذِهِ الرِّسالَةِ بِیَدِ مُؤَلِّفِه الْفَقیرِ...»[52]

ج ـ تصوّف، تنها طریقه عملى وصول به عرفان
همان گونه که در فصل نخست آوردیم، امام خمینى با تفکیک میان
عرفان نظرى و تصوّف و تبیین مرزهاى آن دو، تصوّف را تنها طریقه
عملى سلوک الى‏اللّه‏ و وصول به عرفان الهى مى‏دانند[53] و این به‏وضوح
نظریه ما را مبنى‏بر اهل طریقت تصوّف و عرفان‏بودن هرکسى ــ از جمله
مرحومان شاه‏آبادى و امام‏خمینى و عرفاى طریقه شوشتریّه ــ که قدمى در
سلوک عملى الى‏اللّه‏ دارد، به اثبات مى‏رساند.

کتاب مصباح الأنس سومین کتاب‏درسى ـ عرفانى‏حوزه‏هاى علمیّه است
استاد حسن‏زاده آملى گفته‏اند:
«مصباح الأنس، سومین کتاب درسى عرفانى حوزه‏هاى علمى
ماست. اوّلین روایتى را که در مصباح الأنس عنوان کرده است، صله رحم و
قطع رحم است و...»[54]
تمام کتاب‏هاى درسى عرفانى حوزه‏هاى علمیّه، متعلّق به اهل
تصوّف و عرفان و از آثار آنهاست. اوّل و آخر هم ندارد. از جمله
مصباح‏الانس نوشته ابن فنارى. این را هم براى عدّه‏اى که چشم به دهان
بعضى دارند، نقل کردیم.

عرفان و تصوّف در حوزه‏هاى علمیّه قدیم
آیت‏اللّه‏ سیّد عبدالکریم کشمیرى معتقد بوده که عرفان و تصوّف
به‏شدّت در حوزه‏هاى علمیّه در زمان‏هاى گذشته رایج بوده است:
«استاد[55] مى‏فرمود: آیت‏اللّه‏ سیّد عبدالهادى شیرازى، از مراجع
گذشته، فرموده بود: در بدو ورود ما به حوزه علمیه نجف، هیجده حوزه
تدریس اخلاق و عرفان وجود داشت.
آخوند ملاّ حسینقلى همدانى در درس اخلاق او، 70 فقیه شرکت
مى‏کردند، ولى الآن کسى نیست.»[56]

شرکت هفتاد فقیه در درس اخلاق ملاّ حسینقلى همدانى که از اعاظم
تصوّف و عرفان در طریقه شوشتریه بوده‏اند شوخى نیست و حکایت از
رواج گسترده تصوّف و عرفان در حوزه‏هاى علمیّه ایام و دوره‏هاى سلف
دارد. امّا اینک....

حوزه‏هاى علمیّه، بدون عرفان، سرگشته و گم‏گشته‏اند
علاّمه طهرانى نوشته‏اند:
«آقاى حاج سیّدهاشم بسیار از آقا سیّدحسن مسقطى یاد مى‏نمودند،
و مى‏فرمودند: آتش قوى داشت و توحیدش عالى بود و در بحث و
تدریس حکمت استاد بود و در مجادله، چیره و تردست بود. کسى با او
جرأت منازعه و بحث را نداشت، طرف را محکوم مى‏کرد.
وى در صحن مطهّر امیرالمؤمنین علیه‏السّلام در نجف اشرف
مى‏نشست و طلاّب را درس حکمت و عرفان مى‏داد و چنان شور و
هیجانى برپا نموده بود که با دروس متین و استوار خود، روح توحید و
خلوص و طهارت را در طلاّب مى‏دمید و آنان را از دنیا اعراض داده و
به‏سوى عقبى و عالم توحید حقّ، سوق مى‏داد. اطرافیان مرحوم آیت‏اللّه‏
سیّد ابوالحسن اصفهانى (قدّه) به ایشان رساندند که اگر او به دروس خود
ادامه دهد، حوزه علمیّه را منقلب به حوزه توحیدى مى‏نماید و همه طلاّب
را به عالم ربوبى حقّ و به حقّ عبودیّت خود مى‏رساند.
لهذا او تدریس علم حکمت الهى و عرفان را در نجف تحریـم کرد و
به آقا سیّد حسن هم امر کرد تا به مسقط براى تبلیغ و ترویج برود.»[57]
«آرى، حوزه نجف، سیّد حسن مسقطى را بیرون مى‏کند. حوزه
گم‏گشته سرگشته نمى‏داند چه گوهر گرانبهایى را از دست داده است و چه
مرد توحید و شخصیّت الهى و استوانه علم و سند فضیلت را فاقد شده است،
و اگر مى‏دانست (لااقل) باز جهل بسیط بود، امّا هزار افسوس از جهل
مرکّب.»[58]
قابل ذکر است که مرحوم حجت‏الاسلام آقا سیّدحسن مسقطى، از
شاگردان و مریدان مرحوم آیت‏اللّه‏ سیّدعلى آقاى قاضى و داخل در
طریقت تصوّف و عرفان و از سالکان طریقه شوشتریّه بوده‏اند.

استادان ولایى حوزه‏هاى علمیه، باید زیاد شوند
آیت‏اللّه‏ کشمیرى معتقد بوده‏اند:
«استاد ولائى حوزه‏ها باید زیاد شوند که در امور ولایت مطلقه هم
چشیده باشند و هم تدریس کنند، تا کمبود و ضعف اهل دانش در ولایت
برطرف شود.»[59]
«استاد ولائى حوزه‏ها که در امور ولایت مطلقه هم چشیده باشند»
یعنى علمایى که در تصوّف و عرفان عملى هم قدمى داشته باشند.


انتظار مردم از حوزه‏هاى علمیّه چیست؟
مرحوم علاّمه طهرانى در این‏باره نوشته‏اند:
«و امّا مطلب سوم، و آن این است که انتظار حوزه از فارغ‏التّحصیلان
و مجتهدان و مربّیان و گردانندگان آن چیست؟ رویّه و منهاج و سطح
علمى و عملى آنان چطور باشد تا بتوانند از عهده این مسؤولیّت عظیم
برآیند؟!
جواب این سؤال، خیلى مشکل نیست، بلکه آسان است. زیرا انتظار
مردم از سبزى‏فروش آن است که سبزى گندیده و آلوده نیاورد. سبزى
خوب بیاورد. انتظار مردم از شهربانى آن است که پاسبان متدیّن و
خوشکار و خوش‏فهم را بر اموال و اعراض مردم بگمارد و هم‏چنین....
انتظار مردم از حوزه‏اى که به‏نام روحانیّت و معنویّت و پاسدارى از
جان و مال و ناموس و آبروى مردم و از دین و دنیاى آنهاست، در کشورى
که همه مسلمانند و از مکتب تشیّع اشراب مى‏گردند، آن است که از خود
بیرون دهد طلاّب پاکیزه و شایسته‏اى را که مظهر قرآن و نشانگر روح
رسول‏اللّه‏ و محلّ تابش انوار ائمّه هدى در سیمایشان باشد و در این زمان
غیبت که دست قاطبه مردم از ولىّ معصوم و امام زمان کوتاه است، بتوانند
در حدود خود بر آن منهاج عمل نموده و بر مردم ارایه دهند. بتوانند
معارف حقّه حقیقیّه الهیّه را براى مردم بازگو کنند و مربّى اخلاقى و عملى
آنها در راه هدف و وصول به قلّه توحید و اعلى رتبه ذروه کمال شخصیّت
انسانیّت بوده باشند. بتوانند دین و دنیاى مردم را اداره کنند و نه‏تنها از
جهت ظاهر، بلکه از نقطه نظر ولایت باطنیّه نیز دستگیر و راهنماى مردم
باشند....
مردمى باشند أمین و مأمون و از خود گذشته و به خدا پیوسته و در
حرم عزّ و وقار آرمیده. بلندنظر و بلندهمّت، شکور، صبور، قانع، متواضع،
شجاع، باظرفیّت که مدارج علمى از فقه و اصول و حکمت و فلسفه و
تفسیر و حدیث و تاریخ و غیرها را طىّ کرده و در معارج علمى و عرفان
الهى دردست استاد موحّد رسیده واصل کامل، مدّت‏ها در سیر بوده و
سالیان درازى را در دامان وى پرورش یافته باشند و جامع بین حکمت
نظرى، و عرفان عملى بوده،...
آیا کسى‏که خود را رهبر دین به‏سوى خدا مى‏داند، مى‏تواند خود،
معرفت به خداى را نداشته باشد و بگوید: معرفت، همان معرفت اجمالى
است که خداوند یکى است و بس: همان معرفتى را که پیرزنان دارند؟!»
سپس، ایشان روایت نسبتا طولانى‏اى را از امام جعفر صادق، در
ضرورت طى طریقت تصوّف و عرفان و تحمّل سختى‏ها و مصائب و
مشکلات آن، نقل مى‏نماید که ما به‏جهت رعایت اختصار، فقط قسمتى از
ترجمه آن را مى‏آوریم:
«فرمود: "اگر مردم بدانند که چه فضیلتى را در معرفت خداوند تعالى
حایز مى‏گردند، چشمان خود را به آنچه که دشمنان از آن متمتّع هستند، از
بهجت و نضارت و ترى و تازگى حیات دنیا و نعمت‏هایش، نمى‏دوختند و
دنیاى ایشان در نزد اینان از آنچه که در زیر پاهاى خود لگد مى‏کنند، کمتر
بود و تحقیقا در نعمت معرفت خدا متنعّم بودند و چنان در مسرّت و لذّت
معرفتش متلذّذ بودند که گویى: پیوسته و به‏طور جاودان در باغ‏هاى بهشتى
با اولیاى خدا در لذّت به‏سر مى‏برند.
معرفت خدا، انیسى است که نمى‏گذارد هیچ وحشتى به انسان برسد و
رفیقى است که هیچ تنهایى با او اثرى ندارد و نورى است که با او، هیچ
تاریکى و ظلمتى جمع نمى‏شود و قدرتى است که هیچ ناتوانى با او مجتمع
نمى‏گردد و شفایى است که با وى هیچ مرضى، تاب مقاومت نمى‏آورد."
و پس از این فرمود: "پیش از شما طوایفى بودند که کشته مى‏شدند و
آتش‏زده مى‏شدند و با ارّه استخوان‏هایشان بریده مى‏شد و دنیاى بدین
وسعت و فراخى برایشان تنگ مى‏شد و با این حال از آنچه با آنها از
معرفت خدا بود، هیچ عاملى نمى‏توانست ایشان را برگرداند و منصرف
کند...."
در اینجا مى‏بینیم امام علیه‏السّلام چگونه همّت و استوارى عرفاى باللّه‏
را بیان مى‏کند؟ و چه قسم شاگردان خود را به استقامت و پافشارى براى
نگه‏داشتن عَلَم ایمان و معرفت خداوندى دعوت مى‏نماید؟ اینها بودند که
پیوسته، به‏طور متناوب در هر زمانى آمدند و با طلوع و تابش انوار حق و
صفاتش، در دلشان نگه‏دار دین و شریعت و حافظ قرآن مبین بودند.»[60]
مرحوم آیت‏اللّه‏ علاّمه طهرانى، در فقراتى که نقل شد، به‏طور خلاصه
مى‏خواهد بگوید که طلاّب علوم دینى، باید علاوه‏بر تحصیل روایات و
علوم نظرى صادر شده از مصدر اهل بیت، گامى عملى هم در طریقت
تصوّف و عرفان که ریشه در مشکات روشن جان نورانى آن بزرگواران
علیهم‏السّلام دارد بگذارند، تا آنچه را که مى‏خوانند ببینند و آنچه را که در
مرحله نظرى به آن علم الیقین پیدا کرده‏اند، در مرحله شهودى به آن
عین‏الیقین پیدا کنند. اگر چنین شود و فقط اگر چنین شود، آن‏گاه است که
به تمام معنى، شیعه ائمّه اطهار علیهم‏السّلام خواهند بود. زیرا ائمّه اطهار،
فقط عالم به معلومات نظرى از قبیل فلسفه و کلام و تفسیر و فقه و...
نبوده‏اند و تک بعدى زیست نمى‏نموده‏اند، بلکه تمام این علوم نظرى را
هم از طریق سیر و سلوک الى‏اللّه‏ و در مسیر پدران بزرگوار و درنهایت جدّ
اکرمشان رسول‏اللّه‏(ص) و براساس کریمه وَ اتَّقوا اللّه‏َ و یُعَلِّمْکُم اللّه‏ُ[61] به‏طور
مستقیم از حضرت اللّه‏ گرفته‏اند.
و این راهى است که توسّط جمیع آن عزیزان بزرگوار، صلوات‏اللّه‏
علیهم اجمعین، براى شیعیانشان به‏طور واضح و کامل باز شده است و شیعه
واقعى، کسى است که با بیعت با ولىّ وقت در عصر غیبت و با قرارگرفتن
در مسیر سیر و سلوک الى‏اللّه‏، درجات دل و جان ائمّه اطهار علیهم‏السّلام را
با سلوک یا جذبه، یک به یک، یا به یک‏باره، طى کرده و فانى در ذات پاک
و الهى‏شان شود که فناى در آن ذوات طاهره، فناى در حضرت اللّه‏ است.
زیرا آنها نیز به‏دلیل فنایشان در اللّه‏، وجودى خدایى هستند.

استاد حسن‏زاده‏آملى، خوشه‏چین خرمن اهل تصوّف و عرفان
استاد حسن‏زاده آملى نوشته است:
«سبک اشعارم اعم از غزلیات و قصاید و رباعیّات و دوبیتى‏ها و
ترجیع‏بند و غیرها به همان سبک و بحور عروضى اشعار شعراى پیشین
ماست، اگرچه خوشه‏چین خرمن آنانیم و در کنار سفره آنها نشسته‏ایم.
مثلاً قصیده تائیه عربى ما به‏نام ینبوع الحیات که از اهمیّت بسزا
برخوردار است و حاوى 425 بیت است، به‏سبک تائیه معروف ابن فارض
سروده شده است بدین‏مطلع:

بَدَأْتُ بِبِسمِ اللّه‏ِ عَینِ الْحَقیقَةِ
 نَطَقتُ بِهِ فى نَشأةٍ بَعد نَشأةٍ[62]

و قصیده یائیه فارسى ما به‏نام "صحراویه" شامل 122 بیت به‏سبک قصیده
یائیه معروف میرفندرسک سروده شده است بدین‏مطلع:

گرنه کارت دلبرى و غارت و یغماستى
 پس چرا این‏سان جمال خویش را آراستى

دفتر دل ما را در میان سروده‏هایم، شأنى خاصّ است و آن به‏سبک
گلشن راز عارف شبسترى در 19 بند به عدد حروف بسم اللّه‏ الرّحمن الرحیم
سروده شده است.»[63]

اشتغال به علوم دینیّه، اگر توأم با عرفان نباشد، فقط یک حرفه است
آیت‏اللّه‏ علاّمه طهرانى به بیان این حقیقت مى‏پردازد که طلاّب علوم
دینى باید به موازات کسب علوم دینى، به طى طریقت و دریافت علوم حقّه
حقیقیّه از ذات الهى نیز مشغول باشند وگرنه اشتغال به علوم دینیّه، فقط
یک شغل ــ هم‏چون دیگر مشاغل ــ خواهد بود:
«اینک که طلاّب دینیّه از هر شهر و بلدى و از هر کوى و برزنى،
به‏سوى حوزه‏هاى علمیّه گسیل مى‏شوند، اگر با جان خود این معنى را لمس
کنند و از سویداى دل خود دریابند که علوم دینیّه نیز اگر وسیله زندگى و
سرمایه دنیا باشد و بس، با سایر حِرَف و فنون تفاوتى ندارد و اگر براى
راه‏یابى به‏سوى خدا و عرفانش و براى تحقیق از سرّ عالم خلقت و علوم
حقّه حقیقیّه باشد، خداوند رحیم نیز باران فیض و رحمت خود را بر آنان
مى‏بارد و دل‏هایشان را از انوار جمال و جلال خود درخشان مى‏گرداند.
مولانا در دفتر دوم مثنوى گفته است:

هر کجا دردى، دوا آنجا رود
 هر کجا فقرى، نوا آنجا رود

هر کجا مشکل، جواب آنجا رود
 هرکجا پستى‏است،آب آنجارود

آب‏کم جو، تشنگى‏آور به دست
 تا بجوشد آبت از بالا و پست

تا سقاهم ربّهم آید خطاب
 تشنه باش اللّه‏ اعلم بالصواب

و هم‏چنین با تکرار سه بیت اوّل در دفتر سوم گفته است:

هرچه رویید از پى محتاج رُست
 تا بیابد طالبى چیزى که جست

حق‏تعالى کاین سماوات آفرید
 از براى رفع حاجات آفرید

هر که جویا شد بیابد عاقبت
 مایه‏اش‏درد است‏واصل‏مرحمت

هر کجا دردى، دوا آنجا رود
 هر کجا فقرى، نوا آنجا رود

هر کجا مشکل، جواب آنجا رود
 هرکجاپستى‏است، آب آنجا رود

آب کم جو، تشنگى‏آور به‏دست
 تا بجوشد آبت از بالا و پست»[64]

No comments:

Post a Comment