Tuesday, April 10, 2012

کتاب : «تصوف و عرفان از دیدگاه علمای متاخر شیعه»(2) - علیرضا عرب

فصل دوم

اصطلاحات و واژه‏هاى صوفیانه ـ عرفانى
در آثار امام خمینى









در این فصـل به بررسـى واژه‏هـا و اصطلاحـات صوفیانـه ـ عرفانى
در آثار عرفانـى امام خمینى(ره) مى‏پردازیـم. واژه‏ها و ترکیباتـى کـه
فهـم آنهـا به مـا کمـک مى‏کنـد تا اندیشه‏هاى ایشـان را در زمینـه عرفـان
و تصوّف به‏خوبى درک کنیم. واژه‏ها و اصطلاحاتى از قبیل: اصحاب
قلوب، ارباب قلوب، اهل معرفـت، مسلک اهل معرفـت، عرفـاى
شامخین، اهل‏اللّه‏، اولیـا و ماننـد اینهـا. لازم به یادآورى اسـت که واژگـان
و اصطلاحات عرفانى مورد استفاده ایشان، مانند آنچه در بالا آوردیم و
نیز: احدیّت جمع، اسماء ذاتى، اعیان ثابته، انّیّت، انانیّت، تجلّى، جذبه،
جنّت ذات، حجاب، حقیقت محمّدیه، خلوت، ذوق، سالک،
سدره‏المنتهى، سرّ قَدَر، شؤون ذاتى، صعق، صحو، طریقت، فتح قریب،
فتح مبین، فتح مطلق، قاب قوسین و... به‏تمامى، واژه‏ها و اصطلاحات
صوفیانـه ـ عرفانى اسـت که پیش از ایشـان در آثار اهل طریقت تصوّف
و عرفان، از جمله اصطلاحات الصوفیّة مولى عبدالرّزاق کاشانى آمده
است.


1. اصحاب قلوب و ارباب قلوب
الف. امام خمینى نوشته‏اند:
«و در عبادت اصحاب قلوب (خلوص در نیّت[105]) عبارت است از
تصفیه از شوب انانیّت و انیّت که در مسلک اهل معرفت، شرک و کفر اکبر
است: "مادر بت‏ها، بت نفس شماست".»[106]
پیش از این در فصل اوّل و به نقل از کتاب تفسیر سوره حمد،[107] دیدیم
که امام خمینى، سه تن از بزرگان طریقت تصوّف و عرفان را به نام‏هاى
جناب آقاى سلطان‏علیشاه شهید ــ که امام خمینى با عنوان ملاّ سلطان‏على
از ایشان یاد مى‏کند ــ و ابن‏عربى و مولى عبدالرّزاق کاشانى، از علماى
طراز اوّل اسلام و عارف لقب داد و یادآور شد که طریقه آنها، طریقه
معارف بوده است و نیز در فصل اوّل دیدیم که امام خمینى، محى‏الدّین
بن‏عربى را یکى از اهل معرفت معرّفى کرد.
حال در اینجا هم، اصحاب قلوب را داخل در مسلک اهل معرفت
معرّفى مى‏کند و این به این معناست که منظور ایشان از ترکیب اصحاب
قلوب هم، سالکان و بزرگان طریقت تصوّف و عرفان هستند. در ضمن،
ایشان در پایان مطلب، براى اثبات مدّعاى خود به مثنوى مولوى استناد
مى‏کند و این هم بدین‏معناست که ایشان، مولانا را هم که از مشایخ و اکابر
طریقت تصوّف و عرفان است، داخل در اصحاب قلوب مى‏داند.

پس به این ترتیب، معلوم مى‏شود که در آثار و از دیدگاه ایشان،
اصحاب قلوب، همان سالکان و بزرگان طریقت تصوّف و عرفانند.
ب. و در جاى دیگرى نوشته‏اند:
«و قَد ثَبَتَ ذاکَ فى مَدارِکِ اَصحابِ الْقُلوبِ حَتّى قالُوا: أَنَّ الْعَجْزَ عَنِ الْمَعرِفَةِ غایَةُ
مَعْرِفةِ اَهلِ الْمُکاشِفَةِ.»
[108]
مطلبى را که در اینجا پس از "حتّى قالوا" و از "مدارک اصحاب قلوب"،
نقل مى‏کند، مطلبى است نقل شده از فتوحات مکّیه،[109]  که از آثار محى‏الدّین
بن‏عربى است و به‏راحتى مى‏توان دریافت که منظور ایشان از مدارک
اصحاب قلوب، کتاب‏ها و نوشته‏ها و آثار اهل طریقت تصوّف و عرفان از
جمله ابن‏عربى است و بدین‏گونه، اصحاب قلوب را عبارت از همان
سالکان و بزرگان طریقت معرّفى مى‏نماید.
ج. و در جاى دیگرى نوشته‏اند:
«و عجب آن است که فیلسوف کبیر اسلامى، صدرالمتألّهین ــ قدّس
سرّه ــ نیز در این حدیث از تحقیق اهل معرفت و اصحاب قلوب،
صرف‏نظر نموده و به‏طور دیگر تأویل فرموده است این حدیث را  که
شاهد بزرگ آن مشرب و مسلک است.»[110]
در اینجا هم همان‏طور که مشاهده مى‏شود، ترکیبات اهل معرفت و
اصحاب قلوب را مترادف، استعمال مى‏کند. یعنى از نظر امام خمینى،

اصحاب قلوب همان اهل معرفت هستند و در جاى‏جاى این کتاب از جمله
در فصل اوّل دیدیم که امام خمینى، اهل معرفت را همان اهل طریقت
تصوّف و عرفان مى‏داند و تمایزى قایل نیست. پس باز به این نتیجه
مى‏رسیم که منظور ایشان از اصحاب قلوب، اهل طریقت هستند. علاوه‏بر
این، اشاره ایشان به این مطلب که این حدیث، شاهد بزرگ "آن مشرب و
مسلک است"، تأکیدى دیگر بر ترادف معنایى ترکیبات اهل معرفت و
اصحاب قلوب در چارچوب مشرب و مسلک تصوّف و عرفان است.
خوب است به این دو نکته هم اشاره کنیم که امام خمینى که در اینجا از
ملاّصدرا انتقاد مى‏کند که چرا حدیث جنود عقل و جهل را که شاهد بزرگ
مسلک و مشرب تصوّف و عرفان است، طبق آراى اهل طریقت تأویل
نکرده است، اوّلاً به این ترتیب و به‏اشاره، ملاّصدرا را داخل در مسلک
تصوّف و عرفان مى‏داند، ثانیا با این انتقاد، علاقه قلبى خود را به اهل
طریقت و آرا و آثار و مسلک ایشان به همگان مى‏فهماند.
د. و نیز در جاى دیگرى نوشته‏اند:
«اى مدّعى معرفت و جذبه و سلوک و محبّت و فنا، تو اگر به‏راستى
اهل‏اللّه‏ و از اصحاب قلوب و اهل سابقه حسنایى، هنیئا لک.»[111]
امام خمینى، مدّعیان "معرفت و جذبه و سلوک و محبّت و فنا" را همان
اصحاب قلوب معرّفى مى‏کند و همه مى‏دانیم که این واژه‏ها و اصطلاحات،
به‏تمامى از واژگان اهل طریقت تصوّف و عرفان و خلق شده و استفاده
شده توسّط ایشان است و اینان مدّعیان راستین این حالات و مقامات

هستند و دیگر مکتب‏هاى علمى و عملى اسلام از این واژه‏ها و ترکیبات
استفاده نمى‏کنند. پس به این طریق هم معلوم مى‏شود که اصحاب قلوب در
نظر امام خمینى، آنانند.
ه . و نیز در جاى دیگرى پیرامون ارباب قلوب نوشته‏اند:
«و آن این است که بندگان خداوند یا عرفا و اولیایند و در سیر الى‏اللّه‏
منسلک در سلک ارباب قلوب شدند و این دسته از بندگان، مجذوب حق و
شیفته جمال بى‏مثال اویند و قبله توجّه و آمال آنها، ذات مقدّس حق است
و نظر به غیر او از عوالم، حتّى خود و کمال خود ندارند.»[112]
در این متن هم، ارباب قلوب را همان عرفا معرّفى مى‏کند و در فصل
اوّل دیدیم که از دیدگاه امام خمینى، عرفا همان اهل تصوّف و عبارت از
یک حقیقت هستند. پس باز مشاهده مى‏شود که منظور ایشان از ارباب
قلوب، اهل طریقت تصوّف و عرفانند و آنها را با چه عبارات زیبایى هم
توصیف مى‏کند.
ملاّ صدراى شیرازى نیز در این‏باره مى‏نویسد:
«و از جمله نتایج غرور شیطانى و تسویلات نفسانى آن است که اکثر
متکلّمان و ظاهرپرستان مى‏خواهند که بدین عقل مزخرف و نقل
منحرف، حق را دریابند و در اسماء و صفات الهى سخن گویند و سرّ معاد و
حشر اجساد را از راه حواس دریابند و بى‏متابعت مسلک اهل ریاضت و
اصحاب قلوب، احکام الهى را به نقل و قیاس ثابت کنند.»[113]

پرواضح است که این طریقت تصوّف و عرفان است که با ریاضت و
بى‏اعتنا به عقل مزخرف و نقل منحرف، طى مى‏شود. پس ملاّ صدراى
شیرازى نیز قرن‏ها پیش، مسلک اهل ریاضت و اصحاب قلوب را به‏معناى
مسلک تصوّف و عرفان به کار برده است. بنابراین، اصحاب قلوب، در نظر
وى همان اهل طریقت‏اند. فرازى دیگر از رساله سه اصل، بر این معنا
تأکید مى‏کند:
«اى عزیز! به خدا که دشمنى درویشان و مخالفت اهل دل، دل را
سنگ مى‏کند و دوستى و متابعت ایشان، سنگ را دل مى‏سازد.»[114]
با تفرّجى در رساله سه اصل، این معنا کاملاً تثبیت مى‏شود که به‏خاطر
رعایت اختصار، به همین دو متن بسنده مى‏کنیم. درحقیقت مى‏توان گفت،
امام‏خمینى به‏خاطر تسلّط بر فلسفه صدرایى و تدریس آن، این واژه‏ها و
ترکیبات و اصطلاحات دستگاه فکرى ـ معرفتى خود را علاوه‏بر بزرگان
طریقت و آثار آنها، از آثار وى نیز اخذ کرده است.

2. اهل معرفت و مسلک اهل معرفت
در این قسمت، نیازى به ارایه مدارک جدیدى براى توضیح معانى و
مفاهیم دو ترکیب فوق نمى‏بینیم. کافى است تا به فصل اوّل، رجوع و دقّت
شود تا ملاحظه گردد منظور امام‏خمینى از اهل معرفت، اهل طریقت
تصوّف و عرفان و از مسلک اهل معرفت، مسلک تصوّف و عرفان است.
و نیز در کتاب چهل حدیث،[115] اهل معرفت و اصحاب عرفان را

کسانى مى‏داند که سیر و سلوک عملى داشته باشند، نه عقلى و علمى و این
طبق اعتقاد ایشان به این مطلب که نام سالک عرفان عملى، صوفى است،[116]
ثابت مى‏کند که اهل معرفت در دستگاه فکرى ایشان، سالکان طریقت
تصوّف و عرفان هستند.

3. اهل‏اللّه‏
اگر به حرف "د" از قسمت شماره یک از همین فصل مراجعه بشود،
مشاهده مى‏شود که امام خمینى، اهل‏اللّه‏ را مترادف با اصحاب قلوب به‏کار
برد و ما بررسى کردیم که منظور امام خمینى از اصحاب قلوب، سالکان
طریقت تصوّف و عرفان هستند. پس منظور ایشان از اهل‏اللّه‏ هم، اینانند.
ضمن آنکه ایشان در بیان مقام کمّل اهل‏اللّه‏ نوشته‏اند:
«و چه در جلوه معارف الهیه و جلوات توحید در قلب اهل معرفت،
که عدالت در آن عبارت است از: عدم احتجاب از حق به خلق و از خلق به
حق و به عبارت اخرى، رؤیت وحدت در کثرت و کثرت در وحدت و این
مختص به کمّل اهل‏اللّه‏ است.»[117]
بدین‏گونه، اهل‏اللّه‏ و کاملان آنان را در چارچوب اهل معرفت
مى‏گنجاند و پیش از این بررسى شد که اهل معرفت در دستگاه فکرى
ایشان، اهل طریقت تصوّف و عرفانند. استاد حسن‏زاده آملى هم به‏نقل از

متألّه سبزوارى، ضمن آنکه مشرب اهل‏اللّه‏ را دوگونه مى‏داند، اهل‏اللّه‏ را
منحصر در سالکان طریقت تصوّف و عرفان مى‏شناساند:
«متألّه سبزوارى در شرح اسرار دفتر ششم مثنوى عارف رومى
(ص453، ط رحلى، چاپ سنگى) گوید:
مشرب اهل‏اللّه‏ دوگونه است: یکى کتمان اسرار و یکى افشا و
عربده‏جویى کند. شبلى فرماید: از آن جام که به منصور دادند به ما نیز دادند
و او نوشید و عربده آغاز کرد و ما نوشیدیم و دم درکشیدیم و دیگرى گوید
که نه آن جام بود و الاّ تو هم عربده آغاز کردى.»[118]

4. اولیا
امام خمینى نوشته‏اند:
«آیا حقیقت ولاحظته فصعق لجلالک، غیر از آن "صعق" در لسان
اولیاست؟ آیا مقصود از تجلّیات که در دعاى عظیم‏الشّأن سمات وارد
است، غیر از تجلّیات و مشاهدات در لسان آنهاست؟ آیا در کلمات کدام
عارف، بالاتر از این حدیث شریف،... دیدید.»[119]
ایشان اولیا و عرفا را مترادف به‏کار برده است و مى‏دانیم که عرفا را
همان اهل تصوّف مى‏داند، چنانچه قبلاً بررسى کردیم. پس اولیا هم از نظر
ایشان همان اهل طریقت تصوّف و عرفانند. علاوه‏بر این، "آن صعق" که
در عبارت «غیر از آن صعق در لسان اولیاست» آمده است، اشاره

به صعقى است که در اصطلاح اهل تصوّف و عرفان به‏کار مى‏رود و این
نیز به‏وضوح ثابت مى‏نماید که منظور ایشان از اولیا، اهل طریقت تصوّف
و عرفانند و باز در جاى دیگرى نوشته‏اند:
«پسرم، آنچه در درجه اوّل به تو وصیت مى‏کنم آن است که انکار
مقامات اهل معرفت نکنى که این شیوه جهّال است و از معاشرت با
منکرین مقامات اولیا بپرهیزى که اینان قطاع طریق حق هستند.»[120]
پیش از این دیدیم که منظور ایشان از اهل معرفت، سالکان طریقت
تصوّف و عرفانند. در اینجا هم که به پسرش: آقاى سیّد احمد خمینى
وصیت مى‏کند، به او تذکّر مى‏دهد که مقامات اهل معرفت و اولیا را انکار
نکند. یعنى اهل معرفت را با اولیا مترادف به‏کار مى‏برد. پس باز هم تأکید
مى‏کند که منظورش از اولیا، سالکان و بزرگان طریقت تصوّف و عرفانند و
نیز در جاى دیگرى نوشته‏اند:
«چنانچه مراتب و مقامات انسانیّه را نیز، کسى که به آن نرسیده و از
حجاب انانیّت خارج نشده، انکار کند و معارج و مدارج اهل معرفت و اولیا
را ناچیز شمارد.»[121]
در این متن هم، اهل معرفت و اولیا را مترادف به‏کار مى‏برد و در
حرف "ه" از قسمت شماره یک از همین فصل بررسى کردیم که
امام‏خمینى، عرفا و اولیا و ارباب قلوب را مترادف استعمال کرد و در فصل
اوّل و نیز در قسمت شماره یک از همین فصل نیز بررسى کردیم که

امام‏خمینى، اهل طریقت تصوّف را همان عرفا و ارباب قلوب دانسته و
تمایزى قایل نیست. به این ترتیب، روشن مى‏شود که منظور ایشان از اولیا
هم، اهل تصوّف و عرفانند. در ضمن، در کتاب سرّ الصلوة[122] هم، اولیا و
عرفا را مترادف و هم‏معنى به‏کار برده است.
ملاّصدراى شیرازى نیز، اولیا و عرفا را مترادف به‏کار برده است:
«و این دعوى[123] از قرآن و حدیث و کلمات اولیا و عرفا بر وجه اتمّ
مستفاد مى‏گردد.»[124]

5. عرفاى شامخین
امام خمینى نوشته‏اند:
«و اگر اهل معرفت هستى و مشى به طریقه عرفاء شامخین کنى، با
جلوه احدى و واحدى و ذاتى و فعلى، اثبات علم ذاتى و فعلى حق به تمام
ذرّات موجودات کنى.»[125]
پیش از این دیدیم که در نظر ایشان، اهل معرفت همان سالکان
طریقت تصوّف و عرفانند و وقتى اهل معرفت و عرفاى شامخین را
مترادف استعمال مى‏کند، یعنى عرفاى شامخین هم آنانند. در فصل اوّل
نیز، دیدیم که ایشان بزرگان تصوّف و عرفان را، عرفاى شامخ معرّفى کرد.








فصل سوم

جهله اهل تصوّف و غفله اهل
ظاهر و محمّدیون









جهله اهل تصوّف

در این فصل مى‏پردازیم به نظرات و آراى امام خمینى(ره) در باب
آن دسته از صوفیان و شریعتى‏هایى که از دید ایشان ــ و همین‏طور ما ــ
روش دینداریشان درست نبوده و مورد انتقاد اهل‏اللّه‏ حقیقى واقع هستند و
گریزى هم خواهیم زد به نظرات ایشان در باب محمّدیون که جمع میان
شریعت و طریقت کرده‏اند.
از میان صوفیّه بوده‏اند و هستند کسانى که یا اصلاً پاى‏بند شریعت
نیستند و طریقت را کافى مى‏دانند و یا شریعت را تا جایى قبول دارند که
آنها را به بخشى از حالات و مقامات نفسانى برساند و از قرآن مثال
مى‏آورند: «وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتّى یَأتِیَـکَ الْیَقینُ»[126] و مى‏گویند به همین دلیل وقتى
آدمى به یقین رسیده دیگر نیازى به شریعت و عبادت ندارد. این دسته،
همیشه مورد انتقاد صوفیّه حقّه و متصوّفه شیعه بوده‏اند و هستند. صوفیّه
حقّه شیعه همیشه به آنها یادآور شده‏اندکه براى برداشت معنوى از قرآن

باید به زندگى رسول‏اللّه‏، ائمّه اطهار و اولیاى الهى هم توجّه کرد. ایشان،
عمل به شریعت را تا آخرین لحظه زندگى، لازم دیده و خود عامل بوده‏اند.
کسانى‏که اطّلاع ندارند مى‏توانند به زندگى‏نامه آن بزرگواران مراجعه و
کسب اطّلاع کنند.
به‏عنوان نمونه، مثالى از زندگى آقاى سلطان‏حسین تابنده گنابادى،
ملقّب به رضاعلیشاه مى‏آوریم. پس از رحلت آن‏جناب، فرزندشان
زندگى‏نامه پدر صورى و معنوى خود را به رشته تحریر درآورده و نام
خورشید تابنده، بر آن نهادند. از جمله درباره لحظات آخر عمر پدر
خویش مى‏نویسند که ایشان روى تخت بیمارستان، نماز صبح را اوّل وقت
بجا آورده و کمى هم قرآن تلاوت کردند و سپس حالشان دگرگون شد و با
به زبان آوردن کلمه جلاله اللّه‏، جان را به معبود ازلى و ابدى تقدیم
نمودند.[127] پس با توجّه به زندگى رسول‏اللّه‏ و ائمّه اطهار و اولیا و بزرگان
متصوّفه درمى‏یابیم که مراد از یقین در آیه شریفه مزبور، مرگ مى‏باشد.
یعنى پروردگارت را تا وقتى که به ملاقات مرگ مى‏روى، عبادت کن.
امام خمینى هم به این حقیقت که متصوّفه مورد انتقاد، حسابشان از
متصوّفه حقّه شیعه جداست، توجّه داشته است. زیرا همان‏طور که خواهیم
دید، ایشان هرگاه که از متصوّفه فقط طریقتى، مى‏خواهند انتقاد کنند، همه
متصوّفه را داخل نمى‏کنند و مى‏گویند "بعضى از آنها"، "برخى از صوفیان
عوام"، "بعضى اهل تصوّف"، "بعضى از جهله از متصوّفه" و....
و این بدان معناست که اکثریّت متصوّفه که عاملان به شریعت و

طریقت، توأمان، هستند، مورد انتقاد ایشان نیستند. بلکه همان‏گونه که در
این کتاب آمده است، اکثریّت متصوّفه و آثار آنها، مورد قبول و استفاده
ایشان و کثیرى از حوزویان منصف و حقیقت‏جو بوده‏اند و هستند و ایشان
با بزرگان طریقت تصوّف، جلسات و مراودات دوستانه داشته‏اند. اینک
متونى از کتاب‏هاى ایشان را بررسى مى‏کنیم:
«و چون موت کلّى و فناى مطلق دست داد، حق عابد است و عبد را
حکمى نیست. نه آنکه عبادت نکند، بلکه عبادت کند و کان اللّه‏ سمعه و بصره
و لسانه
ــ و آنچه بعض از جهله از متصوّفه گمان کرده‏اند از قصور است ــ و
چون عبد به خود آمده عبادت از حق است در مرآت عبد واقع شود، وَالْعَبدُ
سَمْعُ اللّه‏ِ و لِسانُ اللّه‏ِ
گردد.»[128]
«و به همین قیاس، کسانى‏که در رشته تهذیب باطن و تصفیه و تجلیه
اخلاق هستند گاه شود که شیطان بعضى از آنها را در دام کشد و مناسک و
عبادات قالبیّه و همین‏طور علوم رسمیّه و معارف الهیّه را در نظر آنها،
ناچیز قلم دهد.»[129]
در رابطه با علوم رسمیّه و معارف الهیّه هم لازم به یادآورى است که
بسیارى از اقطاب و مشایخ و بزرگان تصوّف و عرفان، از فقها و مجتهدین
و علماى بزرگ تاریخ اسلام و تشیّع‏اند و این حقیقت در کتاب‏هاى تاریخ
و تذکره مضبوط است.
«حضرت امام (ره) در تعلیقه بر شرح فصوص چنین مى‏فرمایند:

طریقت و حقیقت جز از راه شریعت حاصل نخواهند شد. زیرا ظاهر راه
باطن است... کسى‏که چنین مى‏بیند که با انجام تکلیف‏هاى الهى باطن براى
او حاصل نشد، بداند که ظاهر را درست انجام نداده و کسى‏که بخواهد به
باطن برسد بدون راه ظاهر، مانند برخى از صوفیان عوام، او هیچ دلیلى از
طرف خداوند ندارد.»[130]
«پس، از بیانات سابقه معلوم شد که آنچه پیش بعض اهل تصوّف
معروف است که نماز وسیله معراج وصول سالک است و پس از وصول،
سالک مستغنى از رسوم گردد، امر باطل بى‏اصلى و خیال خام بى‏مغزى
است که با مسلک اهل‏اللّه‏ و اصحاب قلوب مخالف است و از جهل به
مقامات اهل معرفت و کمالات اولیا صادر شده، نعوذ باللّه‏ منه[131]
همچنین ایشان در کتاب چهل حدیث[132] هم، از بعضى از صوفیّه که از
جهله هستند انتقاد مى‏کند. از جمله در صفحه 91 از آن دسته از مدّعیان
ارشاد و دستگیرى که در همان اوّل راه، به مریدان، لقب مى‏دهند انتقاد
کرده و مى‏گوید که این القابى که به خورد این بیچاره‏ها داده مى‏شود، براى
آنها، حال جذبه و حب نمى‏آورد. این درحالى است که عموما در سلاسل
صوفیّه، به‏ویژه در سلسله نعمت‏اللّهى گنابادى، فقط بزرگان سلسله که به
مقام کمال نایل شده و مأمور به ارشاد و دستگیرى مى‏شوند، لقب مى‏گیرند.
حال ببینیم دیگر بزرگان حوزه‏هاى علمیّه هم، همین نظر امام‏خمینى

را دارند یا نه؟ یعنى از نظر آنها هم صوفیّه دو دسته‏اند یا همه صوفیّه، بد
هستند؟ مرحوم مطهّرى مى‏نویسد:
«در اینکه حافظ مردى است عارف و خودش هم خودش را به صفت
عرفانى مى‏ستاید بحثى نیست، گو اینکه با صوفى ــ که یک اصطلاح
تقریبا عرفى شده بوده یعنى یک تصوّف حرفه‏اى در میان مردم پیدا شده
بود که آن هم از نظر عارف یک نوع در و دکان بود ــ و با تصوّف احیانا
مبارزه مى‏کند نه همیشه، یعنى صوفى را تقسیم مى‏کند به صوفى شایسته و
صوفى ناشایسته، مثلاً:

نقد صوفى نه همه صافى بى‏غش باشد
 اى بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

ولى عارف را ــ چون هنوز مفهوم حرفه‏اى پیدا نکرده بود ــ
هیچ‏وقت نقد نمى‏کند و همیشه ستایش مى‏کند. بله، صوفى را یک‏جا
ستایش مى‏کند، یک جا نه. این براى آن است که صوفى در نظر او دو نوع
است: صوفى‏اى که واقعا همان عارف است و صوفى حرفه‏اى که درودکان
درست کرده.»[133]
مرحوم محمّدتقى مجلسى ــ مجلسى اوّل ــ در رساله تشویق السالکین
نوشته است:
«پس معلوم شد که اصل این طریقه مستحسن است و افعال و اعمال
آن موافق قوانین شریعت است. اگر کسى از بعضى صوفیان بدى بیند، دلیل
بدى همه صوفیان نمى‏شود، چنان‏که یکى از علما بد باشد جمله علما را

انکار نتوان کرد، چه در میان همه طوایف ناقص و کاملان مى‏باشند.
چنان‏که خواجه حافظ علیه‏الرّحمه مى‏فرماید:

نقد صوفى نه همه صافى بى‏غش باشد
 اى بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

بلکه ناقصان و بدان را باب روى نیکان عزّت باید داشت. گفته‏اند که:
صد خار را براى گلى آب مى‏دهند. مولوى مى‏فرماید:

از هزاران تن یکى تن صوفى‏اند
 دیگران از دولت او مى‏زیند»[134]

مرحوم آیت‏اللّه‏ علاّمه طباطبایى ــ صاحب تفسیر المیزان ــ خدا را
شکر مى‏کند که پس از مشروطه، شرایطى پیش آمد که دیگر، عارفان و
درویشان کشته نمى‏شوند و به‏همین دلیل توانسته‏اند، توحید حقیقى را
گسترش دهند. ایشان درویشان را سالکین راه خدا و صاحبان و مروجان
گفتار عرفانى و توحیدى معرّفى مى‏کند:
«این مشروطیّت و آزادى و غرب‏گرایى و بى‏دینى و لاابالى‏گرى که
از جانب کفّار براى ما سوغات آمده است، این ثمره را داشت که دیگر
درویش‏کشى منسوخ شد و گفتار عرفانى و توحیدى، آزادى نسبى یافته
است وگرنه شما مى‏دیدید: امروز هم همان اتّهامات و قتل و غارت‏ها و به
دار آویختن‏ها براى سالکین راه خدا وجود داشت.»[135]
بنا به نوشته استاد اکبر ثبوت، استاد علاّمه ابوالحسن شعرانى هم این

سخن را از علاّمه طباطبایى نقل کرده‏اند.[136]
در اینجا گرچه مرحوم علاّمه طباطبایى، صوفیّه و دراویش را به
خوب و بد تقسیم نکرده است، امّا با این تعریف و تأییدى که براى آنها
آورده، معلوم مى‏شود که حساب مدّعیان تصوّف را از صوفیان حقیقى جدا
دانسته است.
مرحوم آیت‏اللّه‏ علاّمه سیّد محمّدحسین حسینى طهرانى هم، در
کتاب روح مجرّد ضمن شرح تلاش‏هایشان براى به راه سلوک الى‏اللّه‏
کشیدن یکى از دوستانشان به‏نام آیت‏اللّه‏ حاج سیّد ابراهیم خسروشاهى
کرمانشاهى، علّت امتناع وى را از رفتن نزد مرحوم آیت‏اللّه‏ محمّدجواد
انصارى همدانى، از قول وى، شهرت صوفى داشتن مرحوم آیت‏اللّه‏
انصارى در شهر همدان معرّفى مى‏نمایند. سپس در رابطه با طریقه
صوفیان مطالبى را عرضه مى‏دارند:
«تمام این مطالب منقوله از ایشان، کذب محض است. اوّلاً: مرحوم
آقاى انصارى جدّا با طریقه صوفیان مخالف است و آن راه را راه ترقّى و
قوّت نفس مى‏داند، نه راه فناى نفس. ایشان صریحا مى‏فرمایند: راه
تکامل، بجا آوردن اعمال تقرّبى است، خواه ظهور داشته باشد یا نداشته
باشد.
آرى معلوم است که در عرف عوام و درس‏خوانده‏هاى بى‏سواد ما،
هرکسى را که نمازهاى نافله را بخواند، لیلیّه و نهاریّه و سجده‏هاى طویله

بجا بیاورد و دنبال حلال برود و جدّا از مجالس لهو و غیبت و دروغ و
امثال‏ها اجتناب کند و قدرى براى اصلاح خود از عامّه مردم دنیاپرست
کناره بگیرد، وى را صوفى خوانند و این نیست مگر از شقاوت و
بخت‏برگشتگى واعظان غیرمتّعظ، تا چه رسد به عوامّ.
مگر مرحوم آخوند ملاّ حسینقلى همدانى را در نجف صوفى
نخواندند؟! مگر مرحوم حاج میرزا على‏آقا قاضى را صوفى نشمردند؟!
مگر مرحوم حاج شیخ محمّدحسین اصفهانى کمپانى را صوفى نشمردند و
رساله مطبوعه او را در مطبعه بدین تهمت آتش نزدند؟! مگر مرحوم حاج
میرزا جواد آقاى تبریزى ملکى را صوفى نگفتند؟! عزیز من به این
حرف‏هاى مغرضین و معاندین و دنیاپرستان، گرچه در لباس اهل علم
باشند نباید گوش فرا داد! و الاّ کلاهت تا روز قیامت در پس معرکه خواهد
ماند!»[137]
پرواضح است که منظور آیت‏اللّه‏ علاّمه طهرانى(ره) از مخالفت
مرحوم آیت‏اللّه‏ انصارى با صوفیّه، مخالفت با صوفیّه جهله است و نیز
منظور ایشان از آنکه مرحوم آیت‏اللّه‏ انصارى، راه صوفیّه را راه تقویت
نفس مى‏دانسته‏اند، راه صوفیّه جهله است. زیرا همین مرحوم آیت‏اللّه‏
انصارى، طبق آنچه مرحوم آیت‏اللّه‏ علاّمه طهرانى، در کتاب روح مجرّد[138]
نقل کرده‏اند، سه تن از عارفان و درویشان سلسله نعمت‏اللّهى را که دو تن
از آنها از مشایخ سلسله هستند، از اولیاى الهى مى‏دانسته‏اند و روشن است

که راه تقویت نفس هرگز نمى‏تواند اولیاى الهى تربیت کند. زیرا شرط
قرارگرفتن در صف و جمع اولیاى الهى، قربانى‏کردن نفس در پاى
حضرت اللّه‏ است.
پس درحقیقت، منظور مرحوم آیت‏اللّه‏ محمّد جواد انصارى همدانى،
از مخالفت با صوفیّه و طریقت تقویت نفس آنها، مخالفت با طریقت
صوفیّه جهله بوده است که طبق آنچه از قول همه علماى طراز اوّل و
منصف شیعه از جمله همین مرحوم علاّمه طهرانى در این کتاب آورده‏ایم،
فقط "بعضى و برخى" از طایفه صوفیّه را تشکیل مى‏دهند و اکثریّت
صوفیّه، داخل در جمع صوفیّه حقّه‏اند و طریقت آنها هم طریقت تزکیه
نفس و فناى آن در ذات الهى است.
و از طرف دیگر، مرحوم آیت‏اللّه‏ علاّمه طهرانى، با زیرکى هرچه
تمام‏تر، زیباترین توصیف‏ها را ــ که عین واقعیّت احوال صوفیّه حقّه
است ـ درباره صوفیّه حقّه از دیدگاه مردم مى‏آورد: «آرى معلوم است که
در عرف عوّام و درس‏خوانده‏هاى بى‏سواد ما، هرکسى را که نمازهاى نافله
را بخواند، لیلیّه و نهاریّه و سجده طویله بجا بیاورد و دنبال حلال برود و
جدّا از مجالس لهو و غیبت و دروغ و امثال‏ها اجتناب کند و قدرى براى
اصلاح خود از عامّه مردم دنیاپرست کناره بگیرد، وى را صوفى خوانند.»
در ادامه، اگر مى‏نویسد: «و این نیست مگر از شقاوت و بخت‏برگشتگى
واعظان غیرمتّعظ، تا چه رسد به عوامّ.» اشاره دارد به آنکه "مردم و
واعظان غیرمتّعظ"، بدون آنکه حقیقت تصوّف و صوفى را درک کرده و
شناخته باشند، فقط ناجوانمردانه از واژه تصوّف و صوفى، به‏عنوان یک

چماق براى سرکوب‏کردن سالکین الى‏اللّه‏ استفاده مى‏کنند. یعنى نزد مردم،
این‏گونه جلوه داده‏اند که تصوّف و عرفان راهى شیطانى و اهل طریقت
پیروان شیاطین‏اند و عامّه مردم هم که اهل تحقیق نیستند، با اعتماد به
حرف واعظان غیرمتّعظ که دین مردم را در اختیار خود مى‏دانند، به اهل
تصوّف و عرفان حمله مى‏کنند. مرحوم آیت‏اللّه‏ سیّد عبدالکریم کشمیرى
وقتى از مرحوم شیخ على اکبر اراکى سخن مى‏گوید، از جمله درباره جهل و
نادانى مردم عوام و واعظان غیرمتّعظ، نسبت به تصوّف و صوفى نیز چنین
مى‏گوید:
«آقا شیخ على‏اکبر اراکى، مرد بزرگى بود در نجف. شب تا صبح
عبادت مى‏کرد. مى‏گفتند او صوفى است، با اینکه من او را از خیلى‏ها بالاتر
مى‏دانستم. اصلاً نمى‏دانند صوفى چیست!»[139]
با عبارت "اصلاً نمى‏دانند صوفى چیست!"، از طرفى به جهل و نادانى
مردم و واعظان غیرمتّعظ نسبت به تصوّف و صوفیّه حقّه و خلط آن با
تصوّف و صوفیّه جهله اشاره مى‏کنند و از طرف دیگر، این عبارت، اشاره
به عظمت تصوّف و صوفیّه حقّه دارد که شناختشان از حیطه دانش عمومى
خارج است.
امّا درباره قسمت پایانى مطلبى که از مرحوم آیت‏اللّه‏ علاّمه طهرانى
نقل کردیم: «مگر مرحوم آخوند ملاّ حسینقلى همدانى را در نجف صوفى
نخواندند؟! مگر...» نیز باید گفت که مردم وقتى مى‏دیدند کسانى‏که به
لباس روحانیّت ملبّس‏اند هم همان اعمال صوفیّه حقّه را انجام مى‏دهند و

در همان راهى که طریقت صوفیّه حقّه است، گام مى‏زنند، به‏درستى به آنها
لقب صوفى مى‏دادند. به‏عنوان نمونه مى‏توانیم مرحوم آیت‏اللّه‏ سیّدعلى
آقاى قاضى را مثال آوریم که در حضور مراجع و مجتهدین، با صداى بلند
مى‏گوید:
«نِعْمَ الرَّجُل اَن یَکونَ فَقیها صُوفِیا.»[140] یعنى «چه نیک‏مردى است کسى‏که
هم فقیه و هم صوفى باشد.»
و از طرف دیگر، مرحوم آیت‏اللّه‏ علاّمه طهرانى، راه و طریقت و
مرام تمام علماى بزرگ اسلام و شیعه را همان راه و طریقت و مرام بایزید
بسطامى و شقیق بلخى و معروف کرخى مى‏داند.[141] و اینان، جملگى از
اعاظم طریقت تصوّف و عرفانند. پس اگر در انتهاى پاراگراف، از ایشان
نقل کردیم: «عزیز من به این حرف‏هاى مغرضین و معاندین و
دنیاپرستان، گرچه در لباس اهل علم باشند نباید گوش فرا داد! و الاّ کلاهت
تا روز قیامت در پس معرکه خواهد ماند!»، منظورشان آن است که اینها،
یعنى امثال مرحومان، ملاّ حسینقلى همدانى و حاج میرزا على آقا قاضى و
میرزا جواد آقا ملکى تبریزى و کلاًّ مشایخ و سالکین طریقه شوشتریّه، از
زمان پیدایش تا اکنون، همگى از صوفیّه حقّه و هم مرام با معروف کرخى
که سرحلقه سلاسل معروفیّه، از جمله سلسله و طریقه نعمت‏اللّهى است و
به‏تبع و درحقیقت، هم مرام با عارفان و صوفیان آن سلاسل و طرایق
مى‏باشند و نباید کسى به حرف مغرضینى که مخالف با این صوفیّه حقّه

هستند، حتّى اگر این مغرض و مخالف در کسوت و لباس روحانیّت باشد،
گوش دهد. «و الاّ کلاهش تا روز قیامت در پس معرکه خواهد ماند!»
امّا اینک نظر مرحوم استاد علاّمه آیت‏اللّه‏ ابوالحسن شعرانى، درباره
صوفى‏کشى‏ها و انواع صوفى و خدمات صوفیّه:
«استاد با طعن و تعریض به صوفى‏کشى‏هاى دوره فتح‏علیشاه، انگیزه
آن تبهکارى‏ها را ترس حکومت از این مى‏دانستند که تحت لواى
تصوّف، قیامى براى سرنگون ساختن حکومت صورت گیرد و دفاع از
دین و مقابله با بدعت را صرفا پوششى مى‏شمردند که زورمندان عصر،
انگیزه حقیقى خود را در زیر آن پنهان ساخته بودند. در مقدّمه نفائس
الفنون
با اشاره به حوادث عصر فتح‏علیشاه مى‏نویسند:
"هر روز یکى از مشایخ متنفّذ (صوفیّه) ظاهر مى‏شد و مردم را شیفته
خود مى‏کرد و شاه بیم داشت که [وى] به نیروى مریدان ــ مانند صفویّه ــ
بر مملکت مستولى گردد. خصوصا که نام شاه بر خویش مى‏نهادند ـ مانند
معصوم‏علیشاه و نورعلیشاه.[142] فتح‏علیشاه بیشتر از همین مى‏ترسید و نقد
علما را بر فاسقانِ صوفى‏نما وسیله برانداختن اساس تصوّف ساخت و عامّه
ساده‏لوح را به عداوتِ سالکانِ راه حق برانگیخت و آنان را دشمن دین و
خدا و مخالف مذهب جعفرى شمرد. با آنکه اساس معرفت حق و دقایق
توحید و طرق تکمیل نفس، به بیان محکم و شیرین آنان استوار گشت و
اصول مذهب جعفرى به قوّت شمشیر آنان مستقرّ شد. او چند تن
دوره‏گرد فاجر و عامى جلف و ناسترده سبلت ژولیده‏موى و گداى

هرزه‏دراى را دستاویز کرده، چنان مى‏نمود که عرفاى شامخین از این
گروه‏اند. حق این بود که [فتح‏علیشاه] ریاضت مشروع و معرفت کاملِ
خداوند و تهذیب نفوس را که تصوّف حقیقى است ترویج مى‏کرد و
بدعت‏ها را برمى‏انداخت. نیک را نیک مى‏گفت و بد را بد. نه آن که
تصوّف را مطلقا بد گوید. امّا او غرض دیگر داشت...."[143] نیز این طنز
دلپذیر را حکایت مى‏کردند که در دوره فتح‏علیشاه، یکى از پیروان
نورعلیشاه را دستگیر کرده و به حضور شاه آوردند. شاه گفت: باید
نورعلیشاه را لعنت کنى، او پاسخ داد: نور نام خداست (اللّه‏ نور السّموات
والارض)
و نمى‏توانم لعنتش کنم. على هم نام خدا و نام مولاست و العیاذ باللّه‏
نمى‏توانم لعنتش کنم. مى‏ماند شاه. اگر امر بفرمایید لعنتش کنم.»[144]

غفله اهل ظاهر

حال مى‏پردازیم به آرا و نظریات امام خمینى(ره) و دیگر علماى
متأخّر در باب کسانى که با ردّ طریقت، فقط شریعت را براى رسیدن به
حقیقت، کافى مى‏دانند. امام خمینى چون اینها را بیشتر در معرض خطر
مى‏دیده است، بیشتر از آنچه خطاب به مدّعیان تصوّف نوشته و گفته،
ایشان را مخاطب قرار داده است:


انتقاد از شریعتى‏هاى صرف
امام‏خمینى توقّف در ظاهر شریعت و عدم پالایش درون را مایه بروز
صفت نفاق مى‏دانند:
«ما که داریم در جامعه نمایش مى‏دهیم که ما براى خدا درس
مى‏خوانیم، درس شریعت مى‏خوانیم، چون درس شریعت [مى‏خوانیم
پس] از جنداللّه‏ هستیم، و اسم خودمان را جنداللّه‏ گذاشته‏ایم، ما آن‏طورى
که ظواهرمان هست، هستیم؟... مگر نفاق غیر از این است؟»[145]

منع‏کنندگان از آداب باطنیّه
امام‏خمینى، منع‏کنندگان از آداب باطنیّه و مخالفان طریقت تصوّف و
عرفان را شیاطین طریق الى‏اللّه‏ و خارهاى صراط مستقیم و راه انسانیّت
مى‏داند:
«و کسانى‏که دعوت به‏صورت محض مى‏کنند و مردم را از آداب
باطنیّه باز مى‏دارند و گویند شریعت را جز این صورت و قشر، معنى و
حقیقتى نیست، شیاطین طریق الى‏اللّه‏ و خارهاى راه انسانیّتند، و از شرّ آنها
باید به خداى تعالى پناه برد که نور فطرت‏اللّه‏ را که نور معرفت و توحید و
ولایت و دیگر معارف است در انسان منطفى مى‏کنند و حجاب‏هاى تقلید
و جهالت و عادت و اوهام را به روى آن مى‏کشند و بندگان خداى تعالى را
از عکوف به درگاه او و وصول به جمال جمیل او بازمى‏دارند و سدّ طریق

معارف مى‏نمایند و قلوب صافى بى‏آلایش بندگان خدا را که حق‏تعالى با
دست جمال و جلال خود تخم معرفت در خمیره آنها پنهان فرموده و
انبیاء عظام و کتب آسمانى را فرستاده براى تربیت و تنمیه آن، به دنیا و
زخارف آن و جهات مادّى و جسمانى و عوارض آن متوجّه مى‏کنند و از
روحانیّات و سعادات عقلیّه منصرف مى‏کنند.»[146]

علوم رسمى، حجاب‏اند
امام‏خمینى، علوم را به دو دسته حقیقى و رسمى تقسیم نموده و نوع
رسمى آن را که میان متدیّنان رایج است، حجاب اکبر مى‏داند:
«اَلْعِلْمُ هُو الْحِجابُ الاَْکْبَر. یک حجاب بزرگ همین علم است. سرگرم
مى‏کند انسان را به‏همین مفاهیم کلیه عقلیّه و از راه بازش مى‏دارد. حجاب
است براى اولیا و هرچه علم زیادتر بشود حجاب غلیظ‏تر مى‏شود... فقیه
خیال مى‏کند غیرفقه چیز دیگرى نیست در عالم. عارف هم خیال مى‏کند
غیر عرفان چیزى نیست. فیلسوف هم خیال مى‏کند غیرفلسفه چیزى
نیست. مهندس هم خیال مى‏کند غیرهندسه چیزى نیست... این حجاب
بزرگى است براى همه. حجاب‏هاى زیادى هست که غلیظ‏تر از همه همین
حجاب علم است. یعنى آنچه باید با آن راه پیدا کند، همان مانع بشود.
علمى که بایـد انسـان را هدایت کند، مانع از هدایت بشود و علم‏هاى
رسمى همه همین‏طورند که انسـان را از آنچه بایـد باشـد، محجوب
مى‏کنند، خودخواهى مى‏آورند... همه علوم رسمى "سربه‏سر قیل است و

قال".»[147]
مصرعى را که امام خمینى نقل کرده است، از اشعار شیخ بهایى است.
در اینجا و به‏همین مناسبت، بعضى از بیت‏هاى آن مثنوى بلند را با تلخیص
مى‏آوریم:

«علم‏رسمى‏سربه‏سر قیل‏است‏وقال
 نه از او کیفیّتى حاصل نه حال
یعنى آن کس را که نبود عشق یار
 بهر او پالان و افسارى بیار
علم نبود غیر علم عاشقى
 مابقى تلبیس ابلیس شقى
علم فقه و علم تفسیر و حدیث
 هست از تلبیس ابلیس خبیث
زان نگردد بر تو هرگز گشت راز
 گر بود شاگرد تو صد فخر راز
هر که نبود مبتلاى ماه‏رو[148]
 اسم او از لوح انسانى بشو

. . .

این علوم و این خیالات و صور
 فضله شیطان بود بر آن حجر

تو به غیر از علم عشق اردل نهى
 سنگ استنجا به شیطان مى‏دهى
شرم بادت زان‏که دارى اى دغل
 سنگ استنجاى شیطان در بغل
لوح دل از فضله شیطان بشوى
 اى مدرّس درس عشقى هم بگوى
چند زین فقه و کلام بى‏اصول
 مغز را خالى کنى اى بوالفضول
صرف‏شدعمرت‏به‏بحث‏نحووصرف
 از اصول‏عشق‏هم‏خوان یک‏دو حرف
دل منوّر کن به انوار جلى
 چند باشى کاسه لیس بوعلى
سینه خود را برو صد چاک کن
 دل از این آلودگى‏ها پاک کن»[149]


مغروران به علم
امام‏خمینى، عدم ورود به طریقت تصوّف و عرفان و قناعت به علوم
ظاهرى و رسمى را باعث گرفتارى در قاعده استدراج[150] مى‏داند:

«پس، اگر سالک راه حقیقت و مسافر طریق عبودیّت با قدم سلوک
علمى و مرکب سیر فکرى این منزل را طى کرد، در حجاب علم واقع شود و
به مقام اوّل انسانیّت نایل شود ولکن این حجاب از حجب غلیظه است که
گفته‏اند: العلم هوالحجاب الاکبر. و باید سالک در این حجاب باقى نماند و آن
را خرق کند و شاید به این مقام اگر قناعت کند و قلب را در این قید محبوس
نماید، در استدراج واقع شود و استدراج در این مقام آن است که به
تفریعات کثیره علمیّه پرداخته و به جولان فکر براى این مقصد براهین
کثیره اقامه کند و از منازل دیگر محروم ماند و قلبش به این مقام علاقه‏مند
شود و از نتیجه مطلوبه که وصول الى فناءاللّه‏ است غافل شود و صرف عمر
خود را در حجاب برهان و شعب آن نماید و هرچه کثرت فروع بیشتر
شود، حجاب بزرگ‏تر و احتجاب از حقیقت افزون گردد.»[151]

اصل و فرع، وسیله و هدف
امام‏خمینى، در پاسخ به کسانى‏که به طرح مسایل صوفیانه و عارفانه
توسّط ایشان اعتراض مى‏کردند، مى‏گوید که اصل اسلام همان تصوّف و
عرفان است و مابقى علوم ظاهرى و رسمى از قبیل فقه و اخلاق و تفسیر
و... فرع و مقدّمه نیل به اصل سلوک عرفانى و هدف فناء فى‏اللّه‏ هستند:
«اسلام فقط عبارت از احکام فرعیّه نیست. فرع‏اند اینها، اساس، چیز
دیگر است. نباید ما اصل را فداى فرع بکنیم و بگوییم که اصل، از اساس
بى‏خود [است و] اگر هم اصلى بگوییم، یک اصلى که خلاف واقع است

بگوییم.»[152]
«بلکه جمیع اعمال صوریه و اخلاق نفسیّه، مقدّمه معارف الهیّه است
و آنها نیز مقدّمه حقیقت توحید و تفرید است که غایت القصواى سیر
انسانى و منتهى النهایه سلوک عرفانى است.»[153]
«و همین نحو، علم به منجیات و مهلکات در علم اخلاق، مقدّمه
[است] براى تهذیب نفوس که آن مقدّمه است براى حصول حقایق
معارف و لیاقت نفس براى جلوه توحید و این نزد اهلش پرواضح است و
براى جاحدین نیز معلوم نخواهد شد. گرچه "مثنوى هفتاد من کاغذ
شود."»[154]
«اى عزیز! جمیع علوم شرعیّه، مقدّمه معرفت‏اللّه‏ و حصول حقیقت
توحید است در قلب ــ که آن صبغه‏اللّه‏ است: "وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللّه‏ِ صِبْغَةً"[155] ــ
غایت امر آنکه بعضى مقدّمه قریبه و بعضى بعیده و بعضى بلاواسطه و
بعضى مع‏الواسطه است.»[156]
«این علمى که مقدّمه، براى رسیدن به مقصود است، انسان را از
مقصود باز مى‏دارد. علم شرعى است، علم تفسیر است، علم توحید است،
لکن در قلب غیرمهیّا، غیرمهذّب، علم توحید هم یک غل و بندى است که
نمى‏گذارد، مانع مى‏شود، علوم شرعى هم همین‏طورند، اینها همه وسیله‏اند.

علوم شرعى، مسایل شرعیّه یک وسایلى هستند، وسایل عمل هستند،
[عمل] هم وسیله است. همه براى یک مقصدند، همه براى این‏اند که بیدار
بشود این نفس، از این حجاب‏هایى که همه براى ما ظلمانى است، از این
ظلمت‏ها بیرون برود.»[157]
«علوم شرعیّه، علوم عقلیّه، اینهایى که این بیچاره‏ها اسمش را
ذهنیّات مى‏گذارند اینهایى که این محجوب‏ها ذهنیّات مى‏گویند، [واقعا
ذهنیّات] هستند، یعنى عینیّت ندارند، اینها وسیله‏اند براى رسیدن به
مقصد.»[158]

فقه حکومتى هم مقدّمه عرفان است
از دیدگاه امام خمینى، تشکیل حکومت اسلامى براى آن است که
مردم بتوانند فارغ از فشارهایى که در حکومت‏هاى دیگر، احیانا وجود
دارد، به رعایت شریعت بپردازند. براى چه؟ براى حصول توحید و
معارف یا به‏عبارت زیباى اهل تصوّف و عرفان، حصول "حقیقت":
«و آن شعبه از علم فقه که در سیاست مدن و تدبیر منزل و تعمیر بلاد
و تنظیم عباد است، نیز مقدّمه آن اعمال است که آنها دخالت تام و تمام در
حصول توحید و معارف دارند که تفصیل آن از حیطه این مختصر خارج
است.»[159]

امّا آیا حصول حقیقت بدون طى طریقت امکان دارد؟ پیش از این
دیدیم که ایشان رعایت شریعت بدون طریقت را بى‏فایده مى‏داند. پس
حکومت اسلامى موظّف است شرایطى را براى همگان فراهم کند تا آنها
بتوانند با جمع میان شریعت و طریقت، به‏حقیقت باریابند.

نماز فقهى و نماز اهل معرفت
امام‏خمینى، نماز اهل معرفت و سالکان سلوک در طریقت تصوّف و
عرفان را از نظر ارزشى قابل قیاس با نماز دیگران نمى‏داند:
«و این مرتبه از اخلاص را بعضى از فقها علیهم‏الرّحمه شرط صحّت
عبادات شمرده‏اند. درصورتى‏که اتیان عمل براى رسیدن به آن مقصود
باشد و این، خلاف تحقیق است به‏حسب قواعد فقهیّه. گرچه پیش اهل
معرفت،[160] این نماز را به‏هیچ وجه ارزشى نیست و مثل سایر کسب‏هاى
مشروعه است. بلکه شاید از آن نیز کمتر باشد.»[161]

عبادت‏هاى قالبیه شرعیه، کى نتیجه مى‏دهد؟
امام خمینى، به‏صراحت بیان مى‏کند که رعایت شریعت بدون طى
طریقت، حقیقت را در روح و جان آدمى نمى‏نشاند. "آداب صوریه"
اشاره به شریعت و "آداب باطنیّه" اشاره به طریقت و "توحید و تجرید

روح" هم اشاره به حقیقت دارد. باز در اینجا به لزوم جمع میان شریعت و
طریقت براى باریابى به حقیقت پى مى‏بریم:
«مثلاً عبادات قالبیّه شرعیّه، اگر به آداب صوریه و باطنیّه آید، مورث
تهذیب باطن شود، بلکه بذر توحید و تجرید در روح افشاند.»[162]

شیطان، اهل ظاهر را در بند ظواهر نگاه مى‏دارد
امام‏خمینى شریعت صرف را براى نیل به کمال، اصلاً کافى نمى‏داند،
و حمله‏کنندگان به تصوّف و عرفان را در بند شیطان معرّفى مى‏نماید.
همان‏گونه که در فصل اوّل آوردیم، در دستگاه فکرى ایشان، سالکان
عرفان عملى همان رهروان طریقت تصوّف و عرفانند:
«مثلاً کسانى‏که اهل مناسک و عبادات ظاهریّه هستند و شدّت
مبالات و اعتنا به آن دارند، شیطان، عبادات صوریّه را در نظر آنها جلوه
دهد و همه کمالات را در نظر آنها منحصر و مقصور در همان عبادات و
مناسک ظاهریّه کند و دیگر کمالات و معارف را از نظر آنها بیندازد، بلکه
آنها را نسبت به آنها و صاحبان آنها بدبین کند. پس صاحبان معارف را در
نظر آنها مرمّى به الحاد و زندقه و صاحبان اخلاق فاضله و ریاضات نفسیّه
را مرمّى به تصوّف و امثال آن کند و آن بیچارگان بى‏خبر را سال‏ها
درصورت عبادات محبوس کند و به زنجیرهاى محکم تدلیس و وسواس
خود، آنها را ببندد و از این جهت، مى‏بینیم که در بعضى از آنها، عبادات به
عکس نتیجه دهد. نماز که حقیقت تواضع و تخشّع است و لبّ آن ترک

خودى و سفر الى‏اللّه‏ و معراج مؤمن است، در بعض آنها، اعجاب و کبر و
خودبینى و خودفروشى نتیجه دهد.»[163]

راه وصول به اسرار نماز، اتّکاى صرف به شریعت نیست
آیت‏اللّه‏ عبداللّه‏ جوادى آملى، در مقدّمه‏اى که بر کتاب سرّالصلوة
امام‏خمینى نوشته، آورده است:
«مرحوم حکیم سبزوارى مى‏فرماید: جایى‏که جمال صورى یوسفى
محدود، زنان را فانى کند به نصّ کلام الهى که فَلَمّا رَأَیْنَه اَکْبَرْنَه و قَطَّعْنَ اَیْدِیَهُنَّ.[164]
جمال مطلق که هر جمال، ظلّ جمال اوست چه خواهد کرد، خاصّه نسبت
به عارفین در حال استغراق در ذکر و عبادت.
راه وصول به این مقام منیع نه‏تنها به‏صرف تحصیل شرایط و آداب و
احکام نماز حاصل نمى‏شود، بلکه با اکتفا به جهاد مستمر با نفس نیز
حاصل نخواهد شد، چون جهاداکبر هم لازم است و هرگز با اکتفا به جهاد
اوسط، که نبرد با نفس باشد، میسّر نمى‏شود و جهاداکبر همانا نبرد عشق و
عقل است که اگر سالک از قید عقل مصطلح برهد و به عقل ناب که همان
عشق به عبادت و سپس حصر آن در معبود است برسد، در جهاداکبر
پیروز شده است و آنچه در شرایط و آداب گفته مى‏شود، نمونه چیزهایى
است که تحصیل آن در اسرار نماز لازم است. یعنى، اگر مثلاً نماز در
گورستان مکروه است، نماز دلمردگان بى‏کراهت نیست و اشتغال به

غیرخدا روح را از فروغ حیات محروم مى‏کند و نماز بى‏روح هرگز واجد
سرّ نخواهد بود.»[165]

تحجّر بر ظاهر شریعت، مایه خمود است
ایشان در جاى دیگرى نوشته‏اند:
«کیفیّت استنباط اسرار نماز از ظواهر احکام و آداب و شرایط و اجزا
و ارکان و مقدّمات و تعقیبات آن، نشان مى‏دهد تنها راه نیل به راز نماز
حفظ ظواهر آن است بدون تحجّر و جمود، زیرا ترک ظاهر انحراف از راه
مستقیم است و تحجّر بر آن مایه خمود.»[166]

تقبیح علم بى‏عرفان و دفاع از عارفان
ملاّصدراى شیرازى در زمینه تقبیح کسب علوم رسمى بدون طىّ
طریقت تصوّف و عرفان مى‏نویسد:
«هرگاه دیدن شخصى نبى بى‏آگاهى ضمیر و معرفت باطن مرکسى را
سود نداشته باشد، شنیدن حدیث وى از راه روایت بى‏درایت به طریق
اولى فایده نخواهد داشت. بلکه باعث چندین غرور و اعوجاج و ضلال
مى‏گردد، یُضِلُّ بِه کَثیرا و یَهْدى بِه کَثیرا.[167] اکثر متکلّمان و ارباب رسوم، اعتماد
بر مجرّد سماع و روایت نهاده، از راه بدر مى‏افتند و مى‏خواهند که تصحیح

احکام الهى بى‏نور عرفان، از راه حواسى که مثارغلط و التباس‏اند کنند و هر
سالکى را که مخالف طور عقلِ ظاهربین خود دریافتند، منکر وى مى‏شوند
و شروع در ایذا و عناد و استهزا مى‏نمایند.

فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
 شرمنده‏رهروى‏که‏عمل‏بر مجاز کرد»[168]

همان‏طور که با گلگشتى در رساله سه اصل متوجّه مى‏شویم و ما هم
گوشه‏هایى از آن را در این کتاب آورده‏ایم، منظور ملاّصدرا از عارف و
اهل دل و اهل حقیقت و اصحاب قلوب، و... سالکان و عارفان طریقت
تصوّف و عرفانند. وى تحصیل علوم رسمى را بدون ورود در طریقت
تصوّف و عرفان؛ تقبیح مى‏نماید.
آیت‏اللّه‏ استاد حسن‏زاده آملى هم در کتاب انسان در عرف عرفان به
طلاّب علوم دینى گوشزد مى‏کند که تحصیل علوم دینى وقتى ارزش کامل
خود را مى‏یابد که توأم با طى طریق عرفان باشد. ایشان عدم ورود
به‏طریقت تصوّف و عرفان و اکتفا به انباشتن مفاهیم اصطلاحات فقهى و
فلسفى و کلامى و... را در ذهن، مایه ورم‏کردن ــ که نشانه بیمارى است ــ
مى‏داند، نه چاق‏شدن که علامت سلامتى و فربهى است و آن را مایه ماندن
شخص در پس حجاب و محروم‏ماندن از نور الهى معرّفى مى‏کند و از قول
شیخ محمّد بهارى نقل مى‏کند که کسانى‏که در مقدّمه اوّل کمال یعنى فقه،
گیر کرده‏اند و بالاتر نیامده‏اند، هرگز توحید را درک نمى‏کنند:
«اى عزیز در معراج خاتم ــ صلّى‏اللّه‏ علیه و آله و سلّم ــ و در احادیث

معراج تدبّر کن تا بدانى که انسان تا صعود برزخى و فوق آن تحصیل
نکرده است، حقایق براى او مکشوف نمى‏گردد[169] و به انباشتن مفاهیم
اصطلاحات، اشتداد و قدرت وجودى به‏دست نمى‏آورد و از قوّت
به‏فعلیّت نمى‏رسد و مبادا که حجاب او هم بشوند. از دفتر دل بشنو:

گمانت این‏که با خرج عبارات
 به کرّ و فرّ و ایما و اشارات

سوار رفرف استى و براقى
 ورم کردى و پندارى که چاقى

اى عزیز مقصود این نیست که علوم رسمى غلط است، بلکه غرض
این است که به‏شرط "لا" نبوده باشد. مثلاً یک فرد دانشجوى روحانى که او
را در عرف و محاورات متعارف طلبه مى‏گوییم باید علوم رسمى را از لغت
و نحو و صرف گرفته، تا فقه و اصول، به‏خوبى در محضر استادان تحصیل
کند تا این علوم و معارف نردبان ترقّى او براى فهم حقایق منطق وحى و
روایات صادر از بیت عصمت گردند.
اى طلبه عزیز، اى دانشجوى روحانى ره چنان رو که رهروان رفتند،
هم درس و بحث متعارف باید و هم همّت به ارتقا و اعتلاى به معارج قدس
ربوبى. کسانى‏که علوم رسمى را به‏نظم و نثر نکوهش کرده‏اند، نظر شریف
آنان[170] به‏صورت به‏شرط "لا" است، فافهم.... و باز بنگر که عارف متألّه و
فقیه والامقام جناب محمّد بهارى ــ قدّس سرّه الشریف و رفع اللّه‏ درجاته
ــ چه نیکو فرموده است: "فقه، مقدّمه تهذیب اخلاق و اخلاق مقدّمه

توحید است. بیچاره در مقدّمه اوّلى گیر کرده و هنوز چند مقدّمه دیگر
مانده است".»[171]

تأسّف بر برزخ اهل دانش
آیت‏اللّه‏ سیّد عبدالکریم کشمیرى را مى‏توان به نوعى، از سالکان و
مشایخ طریقه شوشتریّه دانست. زیرا ایشان از مرحوم سیّدهاشم حدّاد
اجازه تلقین ذکر داشته است. در اینجا مرحوم کشمیرى به نقل دو فقره از
مکاشفات خود مى‏پردازد که طىّ آن معلوم مى‏شود که پرداختن به امر
قضاوت و فتوا بدون اشراف باطنى و قلبى، موجب گرفتارى در برزخ
مى‏شود:
«جناب استاد[172] براى اینکه دانش‏پژوهان و دارندگان علم، از برزخ و
قیامت غافل‏اند و به علمشان عمل نمى‏کنند تأسّف مى‏خوردند و گاهى،
بعضى قضایا را که خودشان دیده بودند در رؤیا و مکاشفه، نقل مى‏کردند.
از جمله مى‏فرمودند: در رؤیا دیدم بسیار جاى گرمى است و چاهى است.
پیرمردى را به موى سرش به‏وسیله منجنیق بسته بودند و از درون چاه
بیرون مى‏کشیدند.
پرسیدم اینجا چیست و این فرد کیست، گفتند: اینجا برزخ است و
محل معذّبین است. این شخص، یکى از علماء است که بعضى از ساعات،
براى تنفّس، او را از چاه عذاب، بیرون مى‏آوریم.

فرمود: من آن عالم را ندیدم ولکن طبق نقل، آدم بزرگى (از نظر
شهرت) بود که کارش در برزخ، گیر کرده بود.
(یک بار دیگر) فرمودند: یکى از اهل دانش که مردم، به او اهتمام
داشتند و به او رجوع مى‏کردند را در برزخ دیدم که در یک کیوسک،
زندانى است. گفتم: علّت چیست؟
گفتند: ایشان حرفى زده است که در بعدها در قتل شخصى نقش داشته
است.»[173]

هشدار امام صادق(ع) به مجتهدین و فقها
مرحوم علاّمه طهرانى به نقل دو روایت از امام صادق(ع) مى‏پردازد
که مفاد آن تکان‏دهنده است و اجمال آن این است که امام(ع) فتوا دادن
فقیهى را که از حواس و مشاعر باطنى و قلبى باز و از شهود وجه‏اللّه‏ بهره‏مند
نیست حرام مى‏دانند:
«در مصباح الشریعة آمده است: قال الصّادق علیه‏السّلام:[174]
"حضرت صادق علیه‏السّلام گفتند: حلال نیست فتوا دادن، براى
کسى‏که خودش در هر حال از روى صفا و پاکى سرّش و از روى اخلاص
در عملش و اخلاص در کارهاى آشکارش و از روى برهان و حجّتى از
جانب پروردگارش، مسایل را از خدا نمى‏پرسد و از او استفتا نمى‏نماید.
چون کسى‏که فتوا مى‏دهد، حکم کرده است و حکم بدون اذن و اجازه خدا

و بدون حجّت و برهانى از سوى وى صحیح نیست. کسى‏که از روى خبرى
که شنیده است اگر حکم نماید، بدون مشاهده و عیان خود، جاهل بوده
است. وى را به جهلش اخذ مى‏کنند و به حکمش گنهکار به‏شمار مى‏برند.
رسول اکرم صلّى‏اللّه‏ علیه و آله و سلّم فرمودند: بى‏باک‏ترین شما بر
فتوا دادن، بى‏باک‏ترین شما بر خداوند عزّ و جلّ است. آیا شخص فتوا
دهنده نمى‏داند که: او در میان خداى تعالى و میان بندگانش داخل شده
است؟! و اوست که پیوسته در میان بهشت و دوزخ روان است. (متحیّر و
سرگردان است. نسخه بدل)؟!"[175]
چنین فقیهانى که جامع بین علم ظاهر و باطن و میان علم و عمل
هستند، باید مربّى طلاّب و حوزه‏ها باشند. آنها علم حقیقى را از جانب
حضرت ربّ مى‏گیرند و به متعلّمین پخش مى‏کنند.
شب‏ها در محراب عبادت قیام دارند و با پاى محکم و استوار، به
کرنش و نیایشى به درگاه حضرت معبود، دل‏هایشان مجذوب جذوات
الهیّه و سبحات ربّانیّه مى‏شود و روزها آنچه را که گرفته‏اند پس مى‏دهند و
در این عالم وسیع، شنا مى‏نمایند و به عالم وجود، افاضه فیض مى‏نمایند.
اِنَّ ناشِئَة اللّیلِ هى اَشدُّ وَطأً و اَقومُ قیلاً اِنّ لکَ فِى النَّهارِ سَبعا طَویلاً.[176]
(تحقیقا آنچه در شب مى‏رسد، براى تو گامى استوارتر و گفتارى
پایدارتر است و تحقیقا از براى تو در روز، مجال واسعى است که در این

عالم کثرات شنا کنى) و آنچه را که در شب گرفته‏اى، در روز مصرف
نمایى؟
بنابراین، اجتهادى که فقط از روى قواعد، صورت گیرد، اجتهادى
فرمولى مى‏باشد. این اجتهاد، هم‏چون ناودان است که (شامل) آب حیات
نیست....
روایتى عجیب از حضرت صادق علیه‏السّلام، وارد است که حقّا
موجب تنبیه و بیدارباش است:
در وافى از کافى از محمّد، از ابن عیسى، از ابن فضّال، از علىّ بن عقبة،
از عمر، از حضرت ابى عبداللّه‏ علیه‏السّلام روایت است که: راوى گفت:....[177]
"حضرت روزى به ما گفتند: شما مردمى را مى‏یابید که در سخن‏گفتن
چنان استادند که حتّى در یک حرف، هم‏چون لام و یا واو اشتباه نمى‏کنند.
خطیبى هستند بلیغ و یا جَهْورىّ الصوت[178] و یا به‏طور مسلسل، بدون
ارتعاش و لکنت لسان، خطبه مى‏خوانند، امّا قلبشان تاریک‏تر است از
شب تاریک و همچنین شما مردمى را مى‏یابید که توانایى ندارند که آنچه
را در نیّت دارند، بر زبان آورند، امّا قلبشان هم‏چون چراغ درخشان، نور
مى‏دهد."»
سپس مرحوم علاّمه طهرانى کلامى طولانى را در راستاى این مبحث،
از ملاّ صدرا و به زبان عربى، نقل مى‏نماید که ما به‏دلیل رعایت اختصار،
آن را نمى‏آوریم. ایشان، پس از آن ادامه مى‏دهد:

«این حقیر در مباحث اجتهاد و تقلید به ثبوت رسانیده‏ام که: از
شرایط حتمیّه افتاء و حکم، از جزئیت به‏کلّى پیوستن است و تا عبور از
عالم نفس نگردد و معرفت حضرت ربّ پیدا نشود،[179] این شرط متحقّق
نمى‏شود.
به‏طور اجمال و سربسته در رساله بدیعه: تفسیر آیه "اَلرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى
النِسآء"
[180] در بحث ضمنى ولایت فقیه آورده‏ام و از حدیث نهج‏البلاغه و
گفتار امیرالمؤمنین ــ علیه‏السّلام ــ با  کمیل و از نامه آن حضرت به مالک
اشتر و شواهدى دیگر که در آنجا ذکر شده است، این معنى مشهود است.
امّا بحث تفصیلى در این مقام، نیاز به کتاب مستقلى در اجتهاد و تقلید،
و شرایط مفتى و حاکم دارد که به حول و قوّه خداوند متعال، منوط به مجالى
واسع و موّفقیّتى بیشتر است.»[181]
ایشان در جاى دیگرى نیز، در همین زمینه مى‏نویسد:
«ما که به‏عنوان مرجع و ولى‏فقیه رساله طبع مى‏کنیم، یعنى جان و مال
و ناموس و عِرض مردم مسلمان را به‏دست مى‏گیریم و در تحت پوشش
اراده و قواى فکرى خود، مسلّط مى‏پنداریم، نباید لااقل در مسأله توحید
هم‏قدمى زنیم[182] و خداى ناکرده این فتاوى موجب هتک نفوس و اموال و
نوامیس و اعراض نگردد. ما لازم نیست خود را پاسدار و نگهبان جا بزنیم،

لااقل دشمن شمشیر به‏دست بر نفع خصم مشرک و بر ضرر این فرد مسلم
و موحّد[183] نبوده باشیم! "ما را به خیر تو امّید نیست، شرّ مرسان!"»[184]

سرگرمى به مقام أَلأَحْوَطُ فَالْأَحْوَط
آن‏چنان‏که مرحوم آیت‏اللّه‏ علاّمه طهرانى در کتاب روح مجرّد با
شرح و تفصیل آورده‏اند، مرحوم آیت‏اللّه‏ حاج شیخ عباس طهرانى هم،
قدمى در طریقت تصوّف و عرفان داشته، امّا به مقامات عالیه نرسیده
بوده‏اند و از ایشان نقل مى‏کند:
«من گوهرى در خرابه گیر آورده‏ام و راه پیداکردنش را بلد نیستم.»[185]
که اشاره دارد به آنکه ایشان وارد در طریقت تصوّف و عرفان شده
بوده‏اند، امّا مقامات عالیه را طى نکرده و به مقام شیخى نرسیده بوده‏اند.
پس نمى‏توانسته‏اند به کسى دستورات سلوکى بدهند. مرحوم آیت‏اللّه‏
علاّمه طهرانى به تصریح خود:
«رابطه استادى و شاگردى[186] در میان ما و ایشان برقرار نبود»[187] و «و امّا
حقیر چون خود، سپرده به آن مرحوم نبوده‏ام»، مرید آن مرحوم نبوده‏اند،
امّا از محضرشان بهره مى‏برده‏اند و هنگامى که مرحوم آیت‏اللّه‏ علاّمه
طهرانى براى ادامه تحصیلات به نجف اشرف مى‏روند و مرید مرحوم

آیت‏اللّه‏ سیّد جمال‏الدّین گلپایگانى مى‏شوند، مرحوم آیت‏اللّه‏ حاج شیخ
عباس طهرانى، نامه‏اى به مرحوم علاّمه طهرانى مى‏نویسد و در آن، از او
مى‏خواهد که التماس دعایشان را به مرحوم گلپایگانى برسانند، تا مرحوم
گلپایگانى توجّه بیشترى در مسایل باطنى به ایشان بنماید. از جمله
مى‏نویسد:
«اگرچه مى‏ترسم که آن آقاى بزرگوار هم به‏واسطه غلبه احکام ظاهر،
آن عنایات سابقه را نداشته و سرگرم به مقام "الاحوط فالاحوط" شده
باشند.»[188]
و به این وسیله، یعنى با اشاره به درگیرى در صدور فتواهاى احتیاطى،
از تمامى مجتهدین که به‏طور مطلق به اجتهاد و مرجعیّت پرداخته و از طىّ
طریقت تصوّف و عرفان غافل مانده‏اند و نیز مجتهدانى که علاوه‏بر طىّ
طریقت تصوّف و عرفان، به صدور فتوا و مرجعیّت هم مشغول‏اند، انتقاد
مى‏کنند. زیرا از طرفى اجتهاد و مرجعیّت مخصوص مراجع عظام است و
ایشان نیز موظّف‏اند آن‏چنان صفاى باطنى و قلبى‏اى را کسب نمایند تا
هم‏چون ائمّه اطهار ــ علیهم‏السّلام ــ فقط فتاوى قطعى صادر فرمایند.
چون هرگز شنیده نشده که ائمّه اطهار علیهم‏السّلام، فتاوى احتیاطى صادر
فرموده باشند و امّا از طرف دیگر، علماى داخل در اهل طریقت نیز از
ورود به حیطه صدور فتوا پرهیز داشته‏اند و دارند. به‏عنوان نمونه
مى‏توانیم از بزرگانى مانند: سلطان‏علیشاه و نورعلیشاه و صالح‏علیشاه و
رضاعلیشاه گنابادى، سیّدعلى شوشترى، ملاّ حسینقلى همدانى، سیّدعلى

آقاى قاضى، علاّمه طباطبایى و... نام ببریم.

توجّه زیاد به احکام فقهى ظاهرى آدمى را از توحید باز مى‏دارد
مرحوم آیت‏اللّه‏ علاّمه سیّد محمّدحسین حسینى طهرانى، خاطره‏اى
را از زبان شیخ طریقتى خود، یعنى مرحوم سیّدهاشم حدّاد تعریف
مى‏نماید که نکات ارزنده‏اى دارد، از جمله آنچه در عنوان بالا آوردیم:
«فرمودند: یک شب که با رفقا به مسجدالخَیف داخل شدیم، دیدم
آقاى حاج سیّد احمد زنجانى با جمیع رفقاى طهرانى و ایرانى، گرد هم
نشسته و ایشان سخت از وضع طهارت و نجاست حجّاج و معابر ناراحت
است و گویا نیز در وقت دخول به مسجد الخَیف، ترشّحى از آن آب‏ها به
ایشان شده است و ایشان را چنان متغیّر نموده بـود که (مى‏گفت):
خداوندا، بارالها، مى‏خواهیم دو رکعت نماز با طهارت در مسجد تو بجاى
آوریم، ببین مگر این عرب‏ها و این مردم با این وضـع و کیفیّت
مى‏گذارند؟!
من به او پرخاش کردم و گفتم: مریدى از نزد استادش، حضور بزرگى
رفت. آن مرد بزرگ به او گفت: ما عَلَّمَکم اُستاذُکم؟! "استاد شما به شما چه
چیزى تعلیم کرده است؟!" مرید گفت، عَلَّمَنا اُستاذُنا بِالْتِزامِ الطّاعاتِ و تَرکِ
الذُّنوبِ!
"استاد ما به ما التزام به طاعت‏هاى خدا و ترک نمودن گناهان را
تعلیم نموده است!"
آن بزرگ گفت: تِلکَ مَجوسِیَّةٌ مَحَضةٌ، هلاَّ اَمَرَکم بِالتَّبَتُلِ اِلى‏اللّه‏ِ والتَوجُّهِ الیهِ
بِرَفضِ ماسِواهُ؟!
"این کارها صرفا آداب دین مجوس است (زردشتى‏ها که

قایل به دو مبدأ خیر و شرّ، و نور و ظلمت‏اند). چرا شما را امر نکرد تا
یکسره به‏سوى خدا بروید؟ و توجّه‏تان به وى باشد، به فراموش‏کردن و
دور ریختن ماسواى خدا؟!"
آقاجان من! شما چرا دین خدا را عوض مى‏کنید؟! چرا شریعت را
وارد پیچ و خم مى‏نمایید؟! چرا مردم را از خدا مى‏بُرید و به اعمالشان سوق
مى‏دهید؟! مگر دین رسول اللّه‏ دین آسان و راحت نیست؟! مگر نفرمود:
بُعِثتُ عَلى شَریعةٍ سَمعَةٍ سَهلَةٍ. "من بر شریعت بدون گیروبند و شریعت قابل
اغماض و گذشت و شریعت آسان مبعوث شده‏ام؟!" مگر رسول خدا و ائمّه
نفرموده‏اند: هرچیز، به هر شکل و صورت و در هر زمان و مکان، طاهر
است، مگر آن‏وقت که علم یقینى به نجاست آن پیدا کنى؟!
شما مطلب را واژگونه نموده‏اید و مى‏گویید: همه چیزها نجس است
تا ما به علم یقینى به طهارت آن پیدا کنیم!
چرا دست از سر مردم برنمى‏دارید؟! چرا مردم را با پیغمبرشان و با
دین سهل و سمحه و آسانشان رها نمى‏کنید؟! چرا راه توجّه و انقطاع به
خدا را مى‏بندید؟! چرا بر روى باب مفتوح، قفل مى‏زنید؟!....
هیچ‏یک از اینها در شریعت نیامده است. همین نماز معمولى که خود
مردم مى‏خوانند درست است. طوافشان درست است. شما آنها را باطل
مى‏کنید و مُهر بطلان به آنها مى‏زنید! و ترشّح همین آب‏هاى مشکوک را
نجس دانسته‏اید!...»[189]
جملات و عبارات آن‏قدر روشن است که نیازى به توضیح خاصّى

ندارد. فقط این نکته که مغز گفتار مرحوم سیّدهاشم حدّاد است، قابل توجّه
ویژه است که اگر کسى در این حد از دیانت باقى بماند که فقط مشغول
رعایت شریعت باشد و طاعت‏ها و بایدها را بجا آورد و گناهان و نبایدها را
ترک گوید، امّا در لحظه به لحظه و ثانیه به ثانیه زندگى‏اش، توجّه قلبى و
باطنى به خداى تعالى نداشته باشد، درحقیقت، بر شریعت و دین
محمّدى(ص) قرار ندارد، بلکه یهودى و یا زرتشتى است. زیرا توجّه
صرف به شریعت و مخالفت با طریقت، انسان را بر دین موسى و توجّه به
دو کانون طاعت‏ها و معصیت‏ها هم انسان را بر دین زرتشت که به دو
کانون خیر و شرّ معتقد است، قرار مى‏دهد.

با این عقل و علوم اکتسابى آن، نمى‏توان به خدا رسید
استاد حسن‏زاده آملى نوشته‏اند:
«ساعت هشت صبح روز چهارشنبه ششم ربیع‏الاوّل سنه هزار و
سیصد و هفتاد و چهار هجرى قمرى، مطابق دوازدهم آبان‏ماه سنه هزار و
سیصد و سى و سه هجرى شمسى بود که در محضر انور استاد معظّم، علاّمه
بزرگوار آقاشیخ محمّدحسین فاضل تونى ــ رضوان‏اللّه‏ علیه ــ شرح علاّمه
قیصرى ساوى بر فصوص‏الحکم شیخ اکبر طایى را درس مى‏گرفتیم.
مبحث آن روز، اوایل فصّ آدمى در بیان "فَاقتَضَى الأَمرُ جَلاءَ مِرآةِ العالَمِ فکانَ
آدمُ عینَ جَلاءِ تِلکَ المِرآةِ و روحُ تلک الصُورةِ..."
[190] بوده است. حضرت استاد ــ

روحى‏فداه ــ از استادش آقامیرزا هاشم اشکورى و آن‏جناب از استادش
آقا محمّدرضا قمشه‏اى و آن‏جناب از استادش آقا سیّدرضى لاریجانى و
آن‏جناب از استادش آقامیرزا ربیع شیرازى حکایت فرمود که جناب
میرزا ربیع شیرازى در ریاضت و سیر و سلوک بود، وقتى از هاتفى که خود
او را ندیده، مى‏شنود:

ز عقل و هوش بیرون نزد ما آى
 که عقل و هوش را ره نیست آنجا

راقم گوید: سرّش این است که شهود ملکوتى با عقول اکتسابى حاصل
نمى‏شود، فَافْهَم.»[191]
به بیان استاد آملى، با اعتماد و اتّکاى صرف به عقل جزوى و علوم
اکتسابى آن، از جمله فقه و فلسفه و کلام و... نمى‏توان به‏شهود ملکوتى و
معرفه‏اللّه‏ دست یافت. شهود ملکوتى و معرفه‏اللّه‏ فقط از راه سلوک الى‏اللّه‏ و
طىّ طریقت تصوّف و عرفان حاصل مى‏شود. آوردن عبارت امرى "فافهم"
(یعنى بفهم) در آخر مطلب، بسیار گویـا و گویاى بسیـارى از حقایق
است.

محمّدیون

و امّا در پایان این فصل، همان‏طور که در ابتداى فصل وعده کرده
بودیم، کمى هم درباره محمّدیون سخن مى‏گوییم و نظر امام خمینى(ره) را
مطرح مى‏کنیم.

کسانى‏که ظاهر شریعت را مى‏گیرند و اعتنایى به باطن شریعت
ندارند، گرچه به شریعت اسلام عمل مى‏کنند، امّا موسوى هستند، نه
محمّدى. زیرا این امّت یهود بودند که گرایش و توجّه شدیدى به دنیا و
احکام ظاهرى شریعت داشتند و احکام شریعتى سختى هم برایشان وضع
شده بود.
کسانى هم که مثل بعضى از اهل تصوّف، فقط طریقت را که باطن دین
الهى است، مى‏گیرند و اعتنایى به شریعت که ظاهر دین است، ندارند،
عیسوى هستند، نه محمّدى. زیرا این دین مسیحیّت است که همان‏طور که
مى‏دانید، دینى بدون شریعت است. نه نماز دارد و نه روزه و نه حجّ و....
امّا محمّدیون، کسانى هستند که ظاهر و باطن و شریعت و طریقت را
توأمان رعایت مى‏کنند تا به مدینة العلم حقیقت برسند. اینان همان‏طور که
از آثار امام خمینى و دیگر بزرگان حوزه‏هاى علمیّه که با عالم عرفان و
تصوّف آشنایى دارند، برمى‏آید همانا صوفیان و عارفان سلسله حقّه
هستند. فقط اینان محمّدى‏اند و الاّ کسانى‏که فتوا مى‏دهند که جوانان گول
نخورند. ما در اسلام فقط شریعت داریم و طریقت، بدعت صوفیّه است،
مبلّغان مجانى دین یهود هستند. از پیامبر اسلام(ص) روایت شده است که:
«برادرم موسى چشم راستش کور بود و برادر دیگرم عیسى چشم چپش و
من هر دو چشمم بیناست.» این یعنى چه؟ یعنى اگر کسى توجّه‏اش فقط به
شریعت باشد، موسوى و یک چشمى است و اگر کسى توجّه‏اش فقط به
طریقت باشد، عیسوى و یک چشمى است. و فقط کسانى که جمع میان
شریعت و طریقت مى‏کنند محمّدى هستند و اینان همان صوفیان و عارفان

سلسله حقّه‏اند.
اینک به فرازهایى از دیدگاه‏هاى امام خمینى در این‏باب توجّه
مى‏کنیم:
«بالجمله، اهل تصوّف از حکمت عیسویّه، مِن حَیثُ لا یَشعُرونَ،[192] دم
مى‏زنند و اهل ظاهر از حکمت موسویه، و محمّدیون از هر دو اینها به
طریق تقیید برى هستند.»[193]
«اهل ظاهر بدانند که قصر قرآن را به آداب صوریّه ظاهریّه و یک
مشت دستورات عملیّه و اخلاقیّه و عقاید عامیّه در باب توحید و اسماء و
صفات، نشناختن حق قرآن و ناقص دانستن شریعت ختمیّه است که باید
اکمل از آن تصوّر نشود و الاّ ختمیّت آن در سنّت عدل، محال خواهد
بود... و اهل باطن بدانند که وصول به مقصد اصلى و غایت حقیقى، جز
تطهیر ظاهر و باطن نیست و بى‏تشبّث به صورت و ظاهر، به لبّ و باطن
نتوان رسید و بدون تلبّس به ظاهر شریعت، راه به باطن نتوان پیدا کرد.
پس در ترک ظاهر، ابطال ظاهر و باطن شرایع است و این از تلبیسات
شیطان جنّ و انس است.»[194]
«شخص سالک و طالب حق باید خود را از افراط و تفریط بعضى از
جهله اهل تصوّف و بعضى غفله اهل ظاهر مبرّا کند تا سیر الى‏اللّه‏ براى او
ممکن شود، چه که بعضى از آن طایفه را عقیده بر آن است که علم و عمل

ظاهرى قالبى حشو است و براى جهّال و عوام است و امّا کسانى که اهل سرّ
و حقیقت‏اند و اصحاب قلوبند و ارباب سابقه حسنى هستند، احتیاج به این
اعمال ندارند و اعمال قالبیّه براى حصول حقایق قلبیّه و وصول به مقصد
است و چون سالک به مقصد رسید، پرداختن به مقدّمات تبعید است و
اشتغال به‏کثرات حجاب است و طایفه دوم در مقابل این دسته قیام نمودند
و جز محض ظاهر و صورت و قشر دیگر امور را به‏کلّى منکر شدند و
به تخیّلات و اوهام نسبت دادند و بین این دو طایفه لازال کشمکش و
مجادله و مخاصمه بوده و هر یک دیگرى را برخلاف شریعت مى‏دانستند
و حق آن است که هر دو طایفه قدرى از حد تجاوز نمودند و افراط و
تفریط کردند.»[195]

No comments:

Post a Comment