Tuesday, April 10, 2012

کتاب : «تصوف و عرفان از دیدگاه علمای متاخر شیعه»(5) - علیرضا عرب

فصل ششم

دفاع از بزرگان تصوّف و عرفان و شماتت مخالفان









در این فصل مى‏پردازیم به موضوعات پراکنده، امّا مهمى که در آثار
امام خمینى(ره) و علماى متأخّر شیعه در توصیف و دفاع از سالکان
طریقت تصوّف و عرفان و توصیف و شماتت مخالفان آنان آمده است، و
آن را در دو بخش خواهیم آورد. بخش اوّل توصیف و دفاع از سالکان
طریقت. در این بخش، براى آنکه این کتاب خیلى حجیم نشود، جداى از
چند متن که نقل خواهد شد، از بقیّه مطالب فقط به‏ذکر عنوان و نشانى آنها،
اکتفا مى‏کنیم. بخش دوم هم اختصاص به توصیف و شماتت مخالفان
طریقت تصوّف و عرفان دارد.

توصیف سالکان طریقت تصوّف و عرفان و دفاع از آنها

تجلیل از اهل تصوّف و عرفان، به‏دلیل آنکه اهل مشاهده‏اند
امام خمینى در یکى از جلسات تفسیر سوره حمد گفته‏اند:
«مى‏گویند یکى از عرفا هم گفته است که من هرجا با [قدم مشاهده]
رفتم این کور هم با عصا آمد. مقصودش از کور ابوعلى بوده، شیخ‏الرّئیس
بوده. مقصودش این است که آنهایى که من یافتم، او ادراک برهانى کرده
[است.] او کور است، ولى عصا زده، عصاى برهان‏زده و آمده [است] آن
جایى‏که من به قدم مشاهده رسیده‏ام. ادّعا این است، به قدم عرفان، به قدم
مشاهده به آنجا رسیده‏ام، هرجا رفته‏ام دیدم این کور هم با عصا آمده است
و مى‏گویند مقصودش از کور ابوعلى است.
اصحاب برهان، همان است که او مى‏گوید، همان کورها هستیم. آنها
هم که اصحاب برهانند، همان کورها هستند. وقتى مشاهده نباشد، کور
است.»[52]
همان‏طور که مى‏دانیم و در پاورقى تفسیر سوره حمد، هم یادآورى
شده است، این کلام امام خمینى، ناظر بر ملاقاتى است که میان ابوسعید
ابوالخیـر ــ از اعاظم و مشایخ صوفیّه ــ و ابوعلى سینا، رخ داده است.
تجلیل امام خمینـى از ابوسعیـد ابوالخیر، تجلیـل از شخـص نیسـت،
تجلیل از شخصیّت اوست که براساس طریقت تصوّف و عرفان شکل
گرفته و قوام یافته است. زیرا این طریقت تصوّف و عرفان است که به
مشاهـده مى‏انجامد و چنین بزرگانـى را تحویل جامعه و تاریخ بشر مى‏دهد
و انتقاد ایشان از بوعلى هم انتقاد از شخص نیست. انتقاد از شخصیّت
برهان‏زده و عصازده او و کسانى است که دینداریشان به مشاهده منجر
نمى‏شود. یک عمر به شریعت به‏طور دقیق عمل مى‏کنند، امّا چشم دل و
مشاعر باطنى‏شان باز نمى‏شود و چیزى از ملکوت عالم را مشاهده
نمى‏کنند. درحالى‏که فقط کسانى مى‏توانند مدّعى تشیّع و پیروى از آیین
توحیدى ابراهیم شوند که هم‏چون او، مصداق آیه شریفه «وَ کَذلِک نُرى
ابراهیمَ ملکوتَ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ...»
[53] باشند.

اگر کسى عرفان به حق پیدا نکند کافر است
ایشان ضمن نقل خاطره‏اى از مرحوم بهارى به بیان این حقیقت
مى‏پردازد که اگر کسى عرفان به حق پیدا نکند، کافر است:
«یکى از آقایان مى‏گفت که ظاهرا مرحوم، آقا شیخ محمّد بهارى
[یک وقتى‏که] اسم یک کسى آمد، گفت: "عادل کافرى است". گفتیم:
"خوب، عادل است یعنى چه؟ کافر است یعنى چه؟" گفت: "امّا، عادل
است، براى اینکه روى موازین عمل مى‏کند. هیچ معصیت نمى‏کند، امّا
کافر است براى این‏که آن خدایى که او مى‏پسندد، خدا نیست. آن که او
مى‏پرستد اصلاً خدا نیست." در روایات هم هست که لعلّ که نمله خیال کند
براى خدا دو تا شاخ است.»[54]
همان‏طور که در پاورقى تفسیر سوره حمد[55] آمده است و ما هم در
فصل هشتم خواهیم آورد، آیت‏اللّه‏ شیخ محمّد بهارى از مشایخ طریقت در
طریقه شوشتریّه بوده است. امام خمینى براساس نقل خاطره‏اى از وى، به
بیان این حقیقت مى‏پردازد که تنها راه عبادت واقعى و بندگى حقیقى،
عرفان به حق از طریق مشاهده است و این معرفت حاصل نمى‏شود مگر از
راه طىّ طریقت تصوّف و عرفان که مرحوم بهارى هم از جرگه ایشان بوده
است. امام به‏بیان این حقیقت مى‏پردازد که اگر کسى مغزش پر از مطالب
فقهى و کلامى و فلسفى و تفسیرى و... باشد، امّا قلبش به نور عرفان و
مشاهده منوّر نباشد، حتّى در صورت دورى از همه گناهان و انجام همه
وظایف شرعى باز هم کافر است. زیرا او با چشم عقل محدود خود
مى‏خواهد به شناخت موجودى نامحدود نایل آید و این امکان ندارد. زیرا
یکى از اصول عقلى و فلسفى به ما مى‏آموزد که احاطه جزء بر کلّ محال
است. فقط وقتى مى‏توانیم به شناخت خدا نایل بیاییم، که از راه طىّ
طریقت تصوّف و عرفان به مقام فناء فى‏اللّه‏ برسیم و با چشم خدا به مشاهده
خدا فایز شویم. درحقیقت با چشمى غیر از چشم خود خدا، از جمله چشم
عقل، نمى‏توان خدا را شناخت و وقتى خدا را نشناخته باشیم، کافریم.
گرچه از همه گناهان اجتناب و به تمام واجبات شرعى، عمل کرده باشیم،
این را امام خمینى مى‏گوید و عین حقیقت است.

تصوّف، تنها طریقه عملى وصول به عرفان
مرحوم امام خمینى در این‏باره مى‏گوید:
«عرفان به علمى گفته مى‏شود که به‏مراتب احدیّت و واحدیّت و
تجلّیات به‏گونه‏اى که ذوق عرفانى مقتضى آن است پرداخته... و هرکسى
که این علم را بداند به او عارف[56]  گویند. کسى که این علم را عملى کرده و
آن را از مرتبه عقل به مرتبه قلب آورده و در قلب داخل کرده است، به او
صوفى گویند.»[57]

بنده فکر نمى‏کنم که ایشان با آن احاطه علمى بر فلسفه و حکمت و
عرفان و تصوّف متوجّه نبوده که چه مى‏گوید. ایشان مى‏گویند کسى‏که این
علم را عملى کرده و آن را از مرتبه عقل به مرتبه قلب آورده و در قلب
داخل کرده است به او صوفى مى‏گویند. به‏عبارت دیگر در نظر ایشان
تصوّف طریق تحقّق عملى آن چیزى است که در متون، با عنوان عرفان
نظرى خوانده شده است. یعنى صوفى کسى است که در مقام تحقّق این
مراتب برآمده و در سلوک معنوى، معارف از عقلش به قلبش رسیده است.
بنده فکر مى‏کنم که همگان بدانند که مرتبه عین‏الیقین چقدر بالاتر از
مرتبه علم‏الیقین است. یعنى "من ببینم" آنچه را که تو "مى‏گویى" و شنیدن
کى بود مانند دیدن. ایشان از تصوّف به‏عنوان راهى که به عرفان مى‏رسد،
سخن مى‏گوید. کلام هم صریح است. گفته‏اند صوفى چنین است.

مشرب عرفاى شامخین، از همه مسلک‏ها با توحید، مطابق‏تر است
امام خمینى مشرب عرفان و تصوّف را از مسلک‏هاى دیگر؛ یعنى
فلسفه و کلام، توحیدى‏تر و محکم‏تر مى‏داند:
«و آنچه در بین تمام مذاهب، اتقن و اسلم از مناقشات و مطابق‏تر
است با مسلک توحید، مشرب عرفاى شامخین و اصحاب قلوب است.
ولى [این] مسلک در هر یک از معارف الهیّه، از قبیل سهل ممتنع است که
حلّ آن با طریقه بحث و برهان، ممکن نیست و بدون تقواى تامّ قلبى و
توفیق الهى دست آمال از ادراک آن عاجز است. از این جهت آن را به
اهلش که اولیاى حق هستند باید واگذار نماییم و ما به طریقه اصحاب بحث
وارد این وادى شویم.»[58]
و در جاى دیگرى، مسلک تصوّف و عرفان را بهترین و شیرین‏ترین
مسلک معرّفى مى‏کنند:
«ولى اصل مطلب که نظام وجود، علم تفصیلى حق است، ثابت و
محقّق است، در سنّت برهان و مشرب عرفان. گرچه مسلک اعلا و ذوق
احلاى عرفانى را غیر از این طریقه‏ها، طریقه‏اى است ـ «مذهب عاشق ز
مذهب‏ها جداست»[59].

تجلیل و ستایش از شخصیّت و منش درویشى
ایشان قلوب درویشان و سالکان طریقت تصوّف و عرفان را چنین
توصیف مى‏کند:
«در بین اهل زهد و درویش‏منشى کسانى را دیدیم که قلوب آنها
به‏قدرى غنى و بى‏نیاز است که به همه ملک دنیا از روى بى‏اعتنایى نظر
مى‏کنند و به جز ذات مقدّس حق‏تعالى، احدى را لایق عرض حاجت
نمى‏دانند.»[60]

اعتقاد به وجوب طرح تعبیرات صوفیانه ـ عرفانى در جامعه
ایشان اعتقاد به وجوب طرح تعبیرات و معارف صوفیانه ـ عرفانى در
جامعه داشته و آن را مایه سعادت جامعه مى‏دانسته است. امّا مخالفان که
عمرى را به مبارزه با تصوّف و عرفان پرداخته بوده‏اند، از طرح تعبیرات و
معارف صوفیانه ـ عرفانى توسّط ایشان ناراضى بوده‏اند:
«این مقدّمه بود براى همه مسایلى که بعدها هم اگر پیش بیاید و
عمرى باشد که اگر ما هم یک وقتى یک احتمال دادیم، نگویید که این
تعبیرات را شما آوردید دوباره در میدان، مثلاً دوباره [تعبیرات] عرفا [را
آوردید.] خیر، باید بیاید!»[61]

فقط اهل تصوّف و عرفان مى‏توانند قطع علاقه از غیرحق کنند
ایشان نوشته‏اند:
«آرى، قطع علاقه از غیرحق نمودن و وفود به حضرت او نمودن و
بذل مهجه در راه او کردن و ترک غیر و غیریّت یکسره نمودن، از امورى
است که براى هرکس میسّر نشود جز اهل معارف الهیّه و اولیاى کمّل و
محبّین و مجذوبین.

فَطُوبى لَهُم ثُمَّ طُوبى لَهُم
 ـ وَ ـ هَنیئا لاَِربابِ النَّعیمِ نَعیمُهُم[62]»[63]

در مورد اهل معارف و اولیاى کمّل و اینکه اینان همان سالکان
طریقت تصوّف و عرفانند، پیش از این سخن رانده‏ایم. اینجا یادآور
مى‏شویم که اصطلاحات "محبّین" و "مجذوبین" هم از اصطلاحاتى است که
اهل طریقت براى بیان حالات سالکین طریقت تصوّف و عرفان وضع
کرده‏اند. محبّین یا مناجاتى‏ها یا سالکین، به کسانى گفته مى‏شود که حال
سلوک بر آنها غلبه دارد و سالیان سال طول مى‏کشد تا شاهد مقصود را که
همانا مقام فناء فى‏اللّه‏ باشد، در آغوش کشند. امّا در مقابل آنها، مجذوبین و
خراباتى‏ها قرار دارند که به یک اشاره الهى، به سرعتى برق‏آسا، به مقصد
مى‏رسند.

هدف عمده امام در این تفسیرها
امام خمینى، هدف خود را از تفسیر سوره حمد، رفع اختلافات و
سوءتفاهماتى مى‏داند که مخالفان طریقت تصوّف و عرفان با اهل طریقت
پیدا کرده‏اند و به این سبب مانع طرح معارف صوفیانه و عرفانى در جامعه
مى‏شوند:
«عمده نظر من به این بود که این سوءتفاهم برداشته بشود و این
اختلافى که در مدرسه هست و بین اهل علم است برداشته بشود و جلوى
معارف گرفته نشود.»[64]

اوج تجلّى ایثار، در شخصیّت سالکان تصوّف و عرفان متجلّى است
ایشان نوشته است:
«درد این آدم چه بوده است که دست برداشته از آن تعبیرات عامّه
مردم. خوب این آدم هم مطّلع هست که چه مى‏شود، مع‏ذلک از آن
حرفش دست برنداشته، براى اینکه حقیقت را فدا نکرده براى خودش،
خودش را فداى حقیقت کرده [است].»[65]
منظور ایشان این است که اهل طریقت تصوّف و عرفان که دست از
تعبیرات عامّه برداشته و تعبیراتى خاصّ خودشان از قبیل: ظهور و مظهر و
تجلّى و چشم و ابرو و گیسو و زلف و... را اصطلاح کرده‏اند تا بتوانند به‏بیان
اسرار و معارف بپردازند، مى‏دانسته‏اند که برخورد سختى از طرف علما و
فقها و به تحریک آنها، مردم، با ایشان مى‏شود. چنان‏که نمونه‏هایش در
تاریخ، بسیار و در مقابل دیدگان ماست. امّا ایثار کرده و خود را فداى
حقیقت کرده‏اند، نه حقیقت را فداى خود.

عارفان، مفسّران واقعى کتاب خدا
امام خمینى بر مفسّرانى که تفسیر عرفانى از قرآن ارایه نمى‏کنند
خرده گرفته، و این کار را مایه محرومیّت مردم ایران از هدایت الهى
دانسته و تلویحا بزرگان طریقت تصوّف و عرفان را مفسّران واقعى قرآن
معرّفى کرده‏اند. در فصل نخست نیز دیدیم که وقتى از مفسّران برتر تاریخ
اسلام یاد کردند، به‏عنوان نمونه از سه تن از مفسّران اهل طریقت نام
بردند:
«بالجمله، کتاب خدا کتاب معرفت و اخلاق و دعوت به سعادت و
کمال است. کتاب تفسیر نیز باید کتاب عرفانى اخلاقى و مبیّن جهات
عرفانى و اخلاقى و دیگر جهات دعوت به سعادت آن باشد. مفسّرى که از
این جهت غفلت کرده یا صرف‏نظر نموده یا اهمیّت به آن نداده، از
مقصود قرآن و منظور اصلى انزال کتب و ارسال رسل غفلت ورزیده و این
یک خطایى است که قرن‏هاست این ملّت را از استفاده از قرآن شریف،
محروم نموده و راه هدایت را به روى مردم مسدود کرده.»[66]

اهل طریقت تصوّف و عرفان را تکفیر نکنید، حرف آنها را بفهمید!
ایشان مخالفان طریقت تصوّف و عرفان را دعوت مى‏کند تا به‏جاى
تکفیر اهل طریقت، به فهم مطالب آنها بپردازند:
«اینجا هم همین است حرفم که گمان نکنید هرکس یک مطلب
عرفانى گفت، یک حرف عرفانى زد، او کافر است. ببینید که چه مى‏گوید.
اوّل آدم بفهمد مطلبى که این آدم مى‏گوید چیست، بعد از این که فهمید
چیست، آن وقت گمان ندارم که [انکار کند او را] این همان قضیه انگور و
عنب و اوزوم است. همان قضیه است. شما از آن تعبیر مى‏کنید به کذا و
یکى علیّت و معلولیّت مى‏گوید، دیگرى سببیّت و مسببیّت مى‏گوید و آن[67]
[دیگر] ظهور و مظهر مى‏گوید.»[68]

اگر درد اهل تصوّف و عرفان فهمیده شود، عنادها از بین مى‏رود
امام خمینى با دفاع از معرفت وحدت وجود که توسّط بزرگان
طریقت تصوّف و عرفان طرح شده است، آن را حاصل وقوع نور در قلب
آنان دانسته و به مخالفان طریقت تصوّف و عرفان نهیب مى‏زند که به‏جاى
طرح اختلاف و تکفیر و تجهیل اهل طریقت، درد آنان را بفهمند:
«بنابراین اختلافى نیست که یک دسته، دسته‏اى را تکفیر کند،[69] یک
دسته، دسته‏اى را تجهیل کند، چرا اختلاف؟ شما هم اگر بخواهید این معنا
را تعبیر کنید چطور تعبیر مى‏کنید؟ بفهمید آنها[70] چه مى‏گویند! بفهمید
درددل این آدمى3  که اظهار نمى‏تواند بکند الاّ به این که یک چنین
تعبیراتى بکند [چیست! ]یک وقت هم که در قلبش آن‏طور نور واقع
مى‏شود، مى‏گوید که همه‏چیز اوست، همه اوست.[71]»

درهاى رحمت الهى در اختیار عارفان است
امام خمینى درهاى رحمت و حکمت الهى را در اختیار بزرگان
طریقت تصوّف و عرفان مى‏داند و علّت بدگویى و فحش و تکفیر مخالفان
را نسبت به آنان، گرفتارى مخالفان در دام دنیا و شهوات بطن و فرج
معرّفى مى‏نماید:
«و اگر حکیمى الهى یا عارفى ربّانى به روى بندگان خدا بخواهد درى
از رحمت باز کند و ورقى از حکمت الهى بخواند، از هیچ نسبت و بدگویى
و فحش و تکفیرى به او خوددارى نمى‏کنند. اینها به‏طورى منغمر در دنیا
شدند و به شهوات بطن و فرج اهمیّت مى‏دهند ــ مِنْ حَیثُ لا یَشْعُرونَ[72] ــ که
میل ندارند سعادت دیگرى در دار تحقّق موجود باشد جز شهوات
حیوانى.»[73]
در طول تاریخ اسلام، جز اهل طریقت تصوّف و عرفان ــ که ناشران
معارف شهودى و الهى بوده و هستند ــ کدام عارفان دیگرى مورد بدگویى
و فحش و تکفیر واقع شده‏اند؟! پس منظور مرحوم امام از حکیمى الهى یا
عارفى ربّانى، بزرگان طریقت تصوّف و عرفان‏اند.

علم حقیقى کدام نوع از علم است؟
ملاّصدرا نوشته است:
«و آن علمى که آن، مقصود اصلى و کمال حقیقى است و موجب
قرب حق‏تعالى است، علم الهى و علم مکاشفات است، نه علم معاملات و
جمیع ابواب علوم.»[74]
ملاّصدراى شیرازى، علمى را که کمال حقیقى و مقصود اصلى از
معناى علم است، نه علم فقه یا سایر علوم که علم الهى و علم مکاشفات
مى‏داند و با تورّقى ساده در آثار ملاّصدرا، از جمله همین رساله سه اصل
متوجّه مى‏شویم که علم الهى و علم مکاشفات را در اختیار اهل طریقت
تصوّف و عرفان مى‏داند.

مولانا از ملاّصدرا و ابن‏سینا، بالاتر است
مثنوى‏شناس نامى، مرحوم استاد محمّدتقى جعفرى درباره مولوى
مى‏گوید:

«او را من از ملاّصدرا خیلى بالاتر مى‏بینم. از یک جهت از ابن‏سینا
هم بالاتر است!»[75]

قاضى نوراللّه‏ شوشترى و تصوّف
قاضى نوراللّه‏ شوشترى ملقّب به ضیاءالدّین و معروف به امیر سیّد و
شهید ثالث، به اذعان همگان، از جمله مرحومان ملاّمحمّدتقى مجلسى ــ
مجلسى اوّل ــ و آیت‏اللّه‏ علاّمه سیّد محمّدحسین حسینى طهرانى، از
بزرگ‏ترین علماى تاریخ تشیّع است. وى که به‏دلیل تبلیغ و اشاعه مذهب
شیعه اثناعشرى در هند به‏دست سنّى‏مذهبان متعصّب، تکفیر و به شهادت
رسید، از خاندانى برخاسته بود که از وابستگان به سلسله نوربخشیه ــ از
سلاسل معروفیه ــ بوده و خود نیز از فقرا و مشایخ این سلسله شیعه‏مذهب
بوده است.
محقّق دانشمند آقاى اکبر ثبوت ــ از شاگردان علاّمه ذوالفنون
ابوالحسن شعرانى ــ درباره وى تحقیقى محقّقانه نموده و به‏صورت
مقاله‏اى با عنوان: "قاضى شوشترى و تصوّف"[76] منتشر کرده است و ما
اینک به گوشه‏هایى از آن در اینجا اشاره مى‏نماییم:

الف ـ تجلیل از تصوّف و سالکان آن
استاد ثبوت نوشته‏اند:

«در این مورد، شایان توجّه است که قاضى نوراللّه‏ یکى از دو باب
مفصّل از کتاب عظیم مجالس المؤمنین (مجلس ششم) را به شرح احوال و
اقوال عرفا اختصاص داده و درخلال آن، ضمن ستایش بسیار از ایشان،
کوشیده است که اقوال و مبانى مکتب آنان را با تشیّع سازگار نماید، در
مقدّمه آن باب مى‏نویسد: "مجلس ششم در ذکر جمعى از صوفیّه صافى
طویّت که نزد سالکان مسالک طریقت و مؤسّسان قواعد شریعت و
حقیقت، مقصود از ایجاد عالم و اختراع بنى‏آدم بعد از ایجاد جواهر زواهر
انبیا و ائمّه هدى علیهم صلوات‏اللّه‏ الملک الاعلى، وجود فایض الجود این
طایفه کرام و اصفیاى عظام کثّرهم‏اللّه‏ بین‏الانام است که به میامن توفیق، از
ادنى مراتب خاک به اعلى مدارج افلاک ترقّى نموده‏اند و از حضیض
خمول بشریّت به اوج قبول ملکیّت تلقّى فرموده، از پرتو سراج وهّاج و
عکس شعاع لمّاع یَهْدِى‏اللّه‏ُ لِنورِهِ مَنْ یَشاءُ[77] با ساکنان ملأاعلى و مطمئنّان عالم
بالا در سلک انتظام، منخرط گشته و به مرتبه‏اى رسیده‏اند که عواقب امور،
قبل از ظهور مشاهده نموده‏اند و خواتیم اشیا پیش از بروز وجود، مطالعه
فرموده، دعائم دین و دولت به میامن همّت ایشان قائم و قوائم ملک و ملّت
به روابط وجود ایشان منتظم. پاکبازان بساط مردى و صدرنشینان صفّه
دردمندى، بحرآشامان تشنه‏جگر و دست‏افشانان بى‏پا و سر، گم‏گشتگان
جاده سلامت و منزویان کنج ملامت، زنده‏پیلان ژنده‏پوش و زنده‏دلان
صاحب‏هوش، خرقه‏پوشان خانقاه قدس و باده‏نوشان بزمگاه انس، شاهان
بى‏کلاه و امیران بى‏سپاه".»[78]

ب ـ بزرگان طریقت تصوّف و عرفان، فلاسفه حقیقى هستند
قاضى نوراللّه‏ شوشترى مطلبى را از حکیم الهى شیخ شهاب‏الدّین
سهروردى نقل مى‏کند که با هم مرور مى‏کنیم:
«و حکیم الهى شیخ شهاب‏الدّین مقتول که محیى رسوم قدماى
حکماست، در تلویحات نقل مى‏کند که در خلسه لطیفه‏اى که به اصطلاح
این طایفه (صوفیّه) آن را غیبت گویند، ارسطو را دیدم و در تحقیق ادراک
از غوامض مسایل حکمت، از او نکته چند پرسیدم. بعد از آن، ذکر بعضى
از فلاسفه اسلام مى‏کردم و به هیچ‏کدام التفات ننمود تا به ذکر بعضى از
ارباب کشف و شهود رسیدم ــ مثل جنید بغدادى و ابویزید بسطامى و سهل
بن عبداللّه‏ شوشترى ـ قَدَّس‏اللّه‏ُ اَرواحَهُم ــ گفت: "اُولئِکَ هُمُ الْفَلاسِفَةُ حَقّا".»[79]

ج ـ طریقت تصوّف و عرفان از ائمّه اطهار(ع) سرچشمه گرفته است
استاد ثبوت نوشته‏اند:
«به عقیده قاضى، صوفیان اوّلیه مانند بایزید و معروف کرخى و
ابراهیم ادهم و شقیق بلخى، از شاگردان یا مستفیدان از محضر امامان شیعه
بوده‏اند و کسانى از اصحاب امامان مانند کمیل و بهلول و اویس در سلک
رجال طریقت جاى داشته‏اند و به این ترتیب، سلسله‏هاى صوفیانه و
طریقت‏هاى ایشان ــ به‏استثناى (سلسله) نقشبندیه ــ به امامان شیعه
منتهى مى‏شود.»[80]


د ـ بزرگان شیعه دو گروه‏اند: علما و عرفا
ایشان دیدگاه‏هاى سیّدحیدر آملى را در زمینه انواع پیروان
اهل بیت(ع) و تطابق معنایى دو واژه شیعه و صوفى، به نقل از قاضى
نوراللّه‏ شوشترى چنین مطرح مى‏کند:
«این سخن را هم از سیّدالمتألّهین حیدر آملى نقل مى‏کند: فرقه ناجیه
امامیه دو طایفه‏اند: یکى حامل ظاهر علوم رسول مجتبى و ائمّه هدى ــ
علوم شرعیه اصلیّه فرعیّه ــ و طایفه دیگر، متحمّل باطن علوم ایشانند که
آن عبارت از طریقت حقیقت و ایقان باشد. نیز این کلام را: شیعى و
صوفى دو اسم متغایرند که مراد از ایشان، حقیقت واحده است.»[81]

طریقت تصوّف، طریقه معرفت نفس است نه تقویت نفس
همان‏طور که بارها در این کتاب یادآور شده‏ایم، عدّه‏اى از روى
ناآگاهى و عدّه‏اى هم از روى غرض‏ورزى، حملات منظّمى را علیه
طریقت تصوّف و عرفان و سالکان آن، ترتیب داده‏اند. یکى از نمودهاى
این حملات، القاى شبهه در دل مردم و فضلا در مورد توانایى‏ها و
روش‏هاى طریقت تصوّف و عرفان است. از مسایلى که در این زمینه، نشر
مى‏دهند، یکى هم این است که طریقت تصوّف و عرفان، طریقه تقویت
نفس است و نه طریقه معرفت نفس که شیوه رسول‏خدا(ص) و ائمّه اطهار
علیهم‏السّلام بوده است و به این وسیله مى‏خواهند نشان دهند که سیره و
روش اهل طریقت، غیر از سیره و روش ائمّه اطهار است و در مقابل،
به‏شدّت تلاش مى‏کنند که سالکان و مشایخ طریقه شوشتریّه را ناشران و
عاملان به سیره معرفت نفس ائمّه اطهار علیهم‏السّلام جلوه داده و راه آنان
را از راه سالکان طریقت تصوّف و عرفان جدا سازند.
از جمله در زندگى‏نامه مرحوم محمّدجواد انصارى همدانى، از ایشان
نقل‏قول شده است که به سمت صوفیّه، متمایل نشوید، زیرا طریقت
تصوّف، طریقه تقویت نفس است نه معرفت نفس.[82] هم‏چنین دکتر حسین
غفّارى در مقدّمه‏اى طولانى که بر کتاب آیت الحق نوشته ــ این کتاب
شرح‏حال مرحوم سیّدعلى آقاى قاضى است ــ عنوان کرده است:
«دسته دوم امّا شامل طیف وسیعى از پویندگان راه معنا و سیر در
عوالم روحى هستند که پاره‏اى از آنها در باب مکاشفات و کرامات و
گروهى پیروان فرق مختلف متصوّفه و عدّه‏اى نیز زهّاد و عبّاد و اخلاقیّون
از علماى اسلام مى‏باشند وجه جامع این گروه على‏رغم گسترده‏بودن طیف
آن، همان اشتغال به خواص و حالات و کمالات نفسانى است. یعنى مسیر
آنها براى حصول کمالات و تعیّناتى از اسماء کلّیه الهى یا مراتب پایین‏تر
آن از عوالم ملکوت و مثال مى‏باشد.
نکته‏اى که باید خاطرنشان سازیم که در میان این گروه حتّى شاید
کسانى از پیشوایان فرق صوفیّه و سوختگان شیداى حق نیز باشند که از
نظر هدف و غایت هم افق با عارفان موحّد بوده و لقاى ذات مقدّس الهى
تنها غایت و هدفى است که از سیر خود دنبال مى‏کنند، منتهى به جهات
دیگرى جز مقصود و مقصدى که به دنبال آنند، از زمره عارفان موحّد
خارج شده و به‏عنوان متصوّفه شناخته مى‏شوند. عمده این دلیل، روش و
شیوه‏اى است که اینان براى نیل به مقصود اتّخاذ کرده‏اند. از دیدگاه عرفان
شیعى، ظاهر و باطن، یا شریعت و طریقت، دو مرحله از ظهور و بطون
حقیقت واحده بوده و هرگز انفکاک میان آن دو متصوّر نیست و لذا به
اندازه سر سوزنى تخلّف از جاده شریعت ولو در کوچک‏ترین مستحبّات و
مکروهات غیرقابل توجیه مى‏باشد. از همین‏روست که پویندگان مکتب
عرفان شیعى که از سرآمدان آن، مرحوم قاضى به‏شمار مى‏رود، آن‏چنان
در تعبّد به اعمال و وظایف و تکالیف شرعى در کوچک‏ترین جزئیات و
مستحبّات ملتزم بوده‏اند که از دیدگاه مخالفان راه و روش ایشان، این طرز
سلوک ایشان، حمل بر تصنّع و ظاهرسازى عنوان گردیده است.»[83]
در عین آنکه این‏جانب، دست به تحقیقى وسیع در آثار و احوال
مشایخ طریقه شوشتریّه زده و بعون‏اللّه‏ تعالى ثابت کرده‏ام که طریقه فوق،
طریقه‏اى صوفیانه و خاستگاه آن هم، متصوّفه بوده‏اند ــ که در این مورد
به‏صورت خلاصه در فصل هشتم این کتاب بحث خواهیم کرد ــ در
عین‏حال مطالبى را در اینجا در جواب به شبهه فوق، فهرست‏وار مى‏آورم
تا باعث رفع شبهه فوق باشد، ان‏شاءاللّه‏:
الف ـ همان‏طور که بارها در این کتاب یادآور شده‏ایم، باید حساب
صوفیّه حقّه را که طریقه شوشتریّه هم در زمره ایشان محسوب مى‏شود، از
حساب جهله اهل تصوّف جدا دانست. آرى، طریقه جهله اهل تصوّف،
طریقه تقویت نفس و امّا طریقه صوفیّه حقّه، طریقه ائمّه اطهار(ع)
است.
ب ـ پیش از آنکه منتقدان خارج از دایره تصوّف، از صوفیّه انتقاد
کنند، خود صوفیّه حقّه از جهله اهل تصوّف بسیار انتقاد کرده‏اند که در
کتاب‏هایشان مضبوط است و مى‏توان مراجعه کرد. مثلاً فرموده‏اند: «اى
بسا خرقه که مستوجب آتش باشد.»
ج ـ دکتر حسین غفّارى، طریقت تصوّف را طریقه تقویت نفس و
طریقت شوشتریّه را طریقه عارفان موحّد و حقیقى خوانده است. حال
ببینیم مشایخ این طریقه که آقاى غفّارى به شدّت به ایشان ارادت
مى‏ورزد، از جمله آیت‏اللّه‏ علاّمه سیّد محمّدحسین حسین طهرانى، آیا با
دکتر غفّارى هم‏رأى و هم‏عقیده‏اند، یا نظرى را مطرح مى‏کنند که یکصد و
هشتاد درجه، مخالف نظر آقاى دکتر است:
«در این داستان مرغان، شیخ عطّار در یک کتاب ضخیم منطق‏الطّیر
که ابیاتش به 4600 بیت مى‏رسد، تمام اسرار سیر و سلوک راه خدا را با
هُدهُد که شیخ رهنماسـت و با سیمرغ که حضرت حق‏تعالى است، نشان
داده و چگونگـى سفر پررنج و باملالت سالک را در شاهراه مستقیم
وصول به حقّ شرح مى‏دهد و با امثله و حکایات و بیان داستان‏ها، موانع
طریق و شرایط و مُمِدّات و مُعِدّات آن را بیان مى‏کند، از ابتداى سیر تا
انتهاى آن.
عطّار در اینجا، آن هفت وادى که وادى‏هاى وصول است و قبل از
فناء فى‏اللّه‏، باید طى شود، یعنى وادى طلب و وادى عشق و وادى معرفت و
وادى استغناء و وادى توحید و وادى حیرت و وادى فقر و فنا را، اوّلاً
به‏طور خلاصه و سپس مشروحا شرح مى‏دهد و خصوصیات منازل و
مراحل را برمى‏شمرد و خلاصه آنها این است:

هست وادى طلب، آغاز کار
 وادى عشق‏است ازآن‏پس بى‏کنار

برسِیُم وادى است، آن از معرفت
 هست چهارم،وادى استغنا صفت

هست پنجم وادى توحید پاک
 پس ششم وادىّ حیرت صَعْبناک

هفتمین، وادى فقر است و فنا
 بعد از آن، راه و روش نبود تو را

عطّار بعد از شرح و بیان این خصوصیّات، براساس قول مشهور
حضرت رسول‏اللّه‏(ص): مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ، "خود را بشناس تا
خدایت را بشناسى"، مطلب را پیاده کرده است. و آنچه در این کتاب،[84] بیان
شده است، طریق معرفت نفس است که ملازم با معرفت حضرت حقّ
است جلّ و عَلا.»[85]
در متن بالا، مرحوم آیت‏اللّه‏ علاّمه طهرانى، بسیارى از حقایق را در
رابطه با تصوّف حقّه مطرح کرده است. از جمله، برخلاف دکتر غفّارى،
معتقد است که «آنچه در این کتاب، بیان شده است، طریق معرفت نفس
است» و نه طریق تقویت نفس. یعنى از دید مرحوم آیت‏اللّه‏ علاّمه
طهرانى، طریقه صوفیّه حقّه، طریقه معرفت نفس، یعنى همان طریقه ائمّه
اطهار علیهم‏السّلام است.
مرحوم ملاّصدراى شیرازى هم در رساله سه اصل خود که در دفاع از
صوفیّه حقّه نگاشته است، مى‏نویسد:
«پس آنکه معرفت نفس ندارد، نفسش وجود ندارد، زیرا که وجود
نفس، عین نور و حضور و شعور است. پس، از این مقدّمات، معلوم شد که
هر که نفس خود را نداند، خداى را نداند و از حیات آن نشأه بى‏بهره است:
اُذْکُرُوا اللّه‏َ کَثیرا لَعَلَّکُم تُفْلِحُونَ،[86] و از این‏جاست که شیخ عطّار علیه‏الرّحمة گوید:

تو را این پند بس در هر دو عالم
 که برناید زجانت بى‏خدا دم

ز حق باید که چندان یاد آرى
 که گم‏کردى‏گر از یادش گذارى»[87]

پس، ملاّصدراى شیرازى هم، طریقه صوفیّه حقّه را طریقه معرفت
نفس مى‏داند و نه تقویت نفس.
د ـ و امّا صدرالمتألّهین شیرازى ــ ملاّصدرا ــ در همان رساله سه
اصل
، در توصیف و دفاع از درویشان یا همان صوفیّه حقّه و توصیف و ردّ
و شماتت مخالفان ایشان مى‏نویسد:
«بعضى از دانشمندنمایان پرشرّ و فساد و متکلّمان خارج از منطق
صواب و حساب و بیرون از دایره سداد و رشاد و متشرّعان بَرى از شرع
بندگى و انقیاد، منحرف از مسلک اعتقاد به مبدأ و معاد، افسار تقلید در
سرافکنده، نفى درویشان شعار خود کرده‏اند و دایما در مذمّت حکمت و
توحید و علم راه خدا و تجرید که مسلک انبیا و اولیاست مى‏کوشند.»[88]
ملاّصدرا، ضمن توصیف شدیداللّحن مخالفان درویشان و صوفیّه
حقّه، در توصیف درویشان و صوفیّه حقّه، آنها را صاحبان "حکمت و
توحید و علم راه خدا و تجرید" و "هم‏مسلک با انبیا و اولیا" معرّفى
مى‏نماید. وى در جاى دیگرى از همان رساله، درباره اثرات وضعى
موافقت یا مخالفت با درویشان یا همان صوفیّه حقّه چنین مى‏نگارد:
«اى عزیز! به خدا که دشمنى درویشان و مخالفت اهل دل، دل را
سنگ مى‏کند و دوستى و متابعت ایشان، سنگ را دل مى‏سازد.

آن‏چنان دل که وقت پیچاپیچ
 اندر او جز خدا نباشد هیچ

اصل هزل و مجاز، دل نبود
 دوزخ حرص و آز، دل نبود

اینکه دل نام کرده‏اى به مجاز
 رو به پیش‏سگان کوى انداز»[89]

و در جاى دیگر، کاملاً از فحواى کلام وى پیداست که بزرگان صوفیّه
حقّه را فانیان فى‏اللّه‏ و صاحبان ولایت الهى دانسته که به مدد آن، مریدان و
پیروان را از ظلمات به نور درمى‏آورند. ضمن آنکه ایمان حقیقى را در
اختیار آنان مى‏داند:
«سابقا معلوم شد که ایمان حقیقى که آن را در عرف صوفیّه، ولایت
گویند، چنانچه: اَللّه‏ُ وَلِىُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النُّورِ،[90] دال است بر
آن نورى که از خداى‏تعالى بر دل بنده مى‏تابد و وى را به‏سبب آن به قرب
خود راه مى‏دهد و جوهر وى از جنس جواهر عقول و ملایکه مقرّبین
مى‏گردد.»[91]
ه ـ و بالاخره نکته آخر آنکه، مرحوم آیت‏اللّه‏ علاّمه طهرانى، در
توضیح مکاتباتى که بین حاج سیّد احمد کربلایى ــ از مشایخ طریقه
شوشتریّه ــ و حاج شیخ محمّدحسین اصفهانى (کمپانى) ــ از استادان
حوزوى فلسفه ــ درباره حقیقت یک بیت از اشعار عطّار نیشابورى،
صورت گرفته بوده است، مى‏نویسد:
«در این مکاتیب، مرحوم شیخ به آنچه بر ردّ عرفا در کتب حکمت
آمده است، تمسّک جسته، و براى شکستن طرف مقابل خود از آن
استمداد کرده است و مرحوم سیّد به آنچه عرفا بدان تمسّک دارند و اتّکا
مى‏نمایند، براى خردکردن طرف و حریف خود، از آن استفاده نموده
است و به‏طور خلاصه هر کدام آنچه تیر در ترکش خود داشته‏اند، به کمان
زده، و به طرف مقابل خود پرتاب نموده‏اند.»[92]
وى به‏صراحت، صوفیّه حقّه را عرفا لقب داده و مى‏گوید حاج سیّد
احمد کربلایى ــ که به‏قول آقاى دکتر غفّارى، از عرفاى موحّد و حقیقى
است ــ در مواجهه با فلسفه‏دان مذکور، به آنچه صوفیّه حقّه ــ که به‏قول
آقاى دکتر غفّارى، پویندگان طریق تقویت نفس‏اند ــ به آن تمسّک
مى‏جویند، تمسّک جسته و هرچه تیر در ترکش صوفیّه حقّه بوده است،
خرج مى‏نماید. راستى، یک عارف موحّد و حقیقى چه نیازى به مسلک و
آثار پویندگان راه تقویت نفس دارد؟ مگر آنکه آنهایى که در گوشه
کتابخانه خود نشسته‏اند و هیچ گامى در سلوک الى‏اللّه‏ نزده‏اند، در عالم
تخیّل خود، عارفان و موحّدان واقعى تاریخ اسلام را تقویت نفسى بدانند.

صحّت و کارایى طریقت تصوّف و عرفان از دیدگاه مرحوم مطهّرى
مرحوم مطهّرى نوشته‏اند:

«اهل عرفان و سیر و سلوک به‏جاى پویش راه عقل و استدلال، راه
محبّت و ارادت را پیشنهاد مى‏کنند. مى‏گویند: کاملى[93] را پیدا کن و رشته
محبّت و ارادت او را به گردن دل بیاویز که از راه عقل و استدلال، هم
بى‏خطرتر است و هم سریع‏تر. در مقام مقایسه، این دو وسیله مانند وسایل
دستى قدیم و وسایل ماشینى مى‏باشند. تأثیر نیروى محبّت و ارادت در
زایل‏کردن رذایل اخلاقى از دل، از قبیل تأثیر موادشیمیایى بر روى فلزات
است. مثلاً یک کلیشه‏ساز با تیزاب اطراف حروف را از بین مى‏برد نه با
ناخن و یا سر چاقو و یا چیزى از این قبیل. امّا تأثیر نیروى عقل در اصلاح
مفاسد اخلاقى مانند کار کسى است که بخواهد ذرّات آهن را از خاک با
دست جدا کند. چقدر رنج و زحمت دارد؟! اگر یک آهن‏رباى قوى در
دست داشته باشد، ممکن است با یک گردش، همه آنها را جدا کند. نیروى
ارادت و محبّت مانند آهن‏ربا، صفات رذیله را جمع مى‏کند و بیرون
مى‏ریزد. حالت مجذوبیّت اگر بجا بیفتد، از بهترین حالات است و این
است که تصفیه‏گر و نبوغ‏بخش است.
آرى آنان که این راه را رفته‏اند، اصلاح اخلاق را از نیروى محبّت
مى‏خواهند و به قدرت عشق و ارادت تکیه مى‏کنند. تجربه نشان داده است
که آن اندازه که مصاحبت نیکان و ارادت و محبّت آنان، در روح مؤثّر
افتاده است، خواندن صدها جلد کتاب اخلاقى مؤثّر نبوده است. مولوى
پیام محبّت را به ناله نى تعبیر کرده است. مى‏گوید:

همچو نى زهرى‏وتریاقى‏که دید؟
 همچو نى دمساز ومشتاقى‏که دید؟


هر که را جامه ز عشقى چاک شد
 او ز حرص و عیب کلّى پاک شد

شادباش‏اى‏عشق خوش‏سوداى‏ما
 اى طبیب جمله علّت‏هاى ما

گاهى بزرگانى را مى‏بینیم که ارادتمندان آنان حتّى در راه رفتن و
لباس پوشیدن و برخوردها و ژست سخن از آنان تقلید مى‏کنند، این تقلید،
اختیارى نیست، خود به‏خود و طبیعى است. نیروى محبّت و ارادت است
که در تمام ارکان هستى محبّ اثر مى‏گذارد و در همه‏حال او را همرنگ
محبوب مى‏سازد. این است که هر انسانى باید براى اصلاح خویش دنبال
اهل حقیقتى بگردد و به او عشق بورزد تا [به] راستى بتواند خویش را
اصلاح کند.

گردرسرت‏هواى‏وصال‏است‏حافظا
 باید که خاک درگه اهل هنر شوى

انسانى‏که قبلاً هرچه تصمیم مى‏گرفت عبادت یا عمل خیرى انجام
دهد باز سستى در ارکان همّتش راه مى‏یافت، وقتى‏که محبّت و ارادت آمد
دیگر آن سستى و رخوت مى‏رود و عزمش راسخ و همّتش نیرومند
مى‏گردد.

مهرخوبان‏دل و این از همه بى‏پروا برد
 رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد

تومپندارکه مجنون‏سر خود مجنون شد
 از سمک‏تابه‏سماکش‏کشش‏لیلى برد

من‏به‏سرچشمه خورشید نه‏خودبردم‏راه
 ذرّه‏اى بودم و عشق تو مرا بالا برد

خم ابروى تو بود و کف مینوى تو بود
 که در این بزم بگردید و دل شیدا برد[94]

تاریخ، بزرگانى را سراغ دارد که عشق و ارادت به کمَّلین ــ لااقل در
پندار ارادتمندان ــ انقلابى در روح و روانشان به‏وجود آورده است. ملاّى
رومى یکى از آن افراد است. او از اوّل این‏چنین سوخته و پرهیجان نبود.
مردى دانشمند بود، امّا سرد و خاموش در گوشه شهرش مشغول تدریس
بود. از روزى که با شمس تبریزى برخورد کرد و ارادت به او دل و جانش
را فراگرفت، دگرگونش ساخت و آتشى در درونش برافروخت و هم‏چون
جرقه‏اى بود که در انبار باروت افتاده است، شعله‏ها افروخت. او خود
ظاهرا مردى است اشعرى‏مسلک، ولى مثنوى او بى‏شک یکى از
بزرگ‏ترین کتاب‏هاى جهان است. اشعار این مرد همه‏اش موج است و
حرکت. دیوان شمس را به یاد مراد و محبوب خویش سروده است. در
مثنوى نیز زیاد از او یاد مى‏کند.
در مثنوى، ملاّى رومى را مى‏بینیم به دنبال مطلبى است، امّا همین‏که
به یاد شمس مى‏افتد، طوفانى سخت در روحش پدید مى‏آید و امواج
خروشانى را در وى به‏وجود مى‏آورد. مى‏گوید:

این نفس جان دامنم برتافته است
 بوى پیراهان یوسف یافته است

کز براى حق صحبت، سال‏ها
 بازگو رمزى از آن خوش حال‏ها

تا زمین و آسمان خندان شود
 عقل‏و روح و دیده صد چندان شود

. . .
و این مصداق راستین گفته حافظ است:

بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
 این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

از اینجا مى‏توانیم استفاده کنیم که کوشش و کشش یا فعّالیّت و
انجذاب باید همراه باشند. از کوشش بدون جذبه کارى ساخته نیست
کمااینکه کشش بدون کوشش به‏جایى نمى‏رسد.»[95]
باتوجّه به فقراتى که نقل شد، نکاتى را مى‏توان دریافت:
الف ـ مرحوم مطهّرى مى‏گوید که اهل عرفان و سیر و سلوک براى
رسیدن به خدا و قرب به ذات اقدسش، «راه محبّت و ارادت را پیشنهاد
مى‏کنند.» و باتوجّه به آنچه از وى در کتاب جلوه‏هاى معلّمى استاد نقل
شده، مرحوم مطهّرى مطالب فوق را از کتاب ولایت‏نامه نوشته جناب
سلطان‏علیشاه گنابادى و بستان‏السّیاحة نوشته جناب مست‏علیشاه که هر
دو از اقطاب سلسله نعمت‏اللّهى (گنابادى) بوده‏اند، اخذ کرده است.
ب ـ مرحوم مطهّرى درست به زبان بزرگان طریقت تصوّف و عرفان
و طبق مرام عملى آنان، قدرت عشق و ارادت را از خواندن صدها جلد
کتاب اخلاقى بالاتر و مفیدتر و کارآمدتر مى‏داند.
ج ـ مرحوم مطهّرى درست به شیوه بزرگان طریقت تصوّف و عرفان،
معتقد است «هر انسانى باید براى اصلاح خویش دنبال اهل حقیقتى
بگردد و به او عشق بورزد تا [به] راستى بتواند خویش را اصلاح کند.»
همان‏طور که مى‏بینیم، مرحوم مطهّرى مى‏گویـد، "اهل حقیقت".
یعنى کسى‏که عمرى براساس شریعت مطهّر محمّدى، طى طریقت کرده و
به حقیقت رسیده باشد. باید «به او عشق بورزد تا [به ]راستى بتواند
خویش را اصلاح کند.» نه آنکه پاى تخته سیاه از او درس اخلاق فراگرفته
باشد و این دقیقا همان مکتب تصوّف و عرفان است. مرحوم مطهّرى هم
وقتى پى به ارزش این تعالیم برد که با مکتب آنها از طریق آشنایى با
کتاب‏هاى بزرگان طریقت تصوّف و عرفان از جمله کتاب‏هایى که پیش از
این نام بردیم و نیز آشنایى با مرحوم حدّاد که از مشایخ طریقتى طریقه
شوشتریّه بوده است، آشنا شده و عملاً پا در طریقت تصوّف و عرفان
گذاشت.
د ـ و نکته دیگر اینکه مرحوم مطهّرى معتقد است که وقتى کسى
هنوز وارد طریقت تصوّف و عرفان نشده است، اگرچه دانشمند و علاّمه
هم باشد، وجودش سرد و خاموش است و به این ترتیب به‏صراحت بیان
مى‏کند که تدریس و تحصیل مطالب نظرى اعمّ از فقهى و فلسفى و کلامى و
تفسیرى و... به کسى شور و حرارت نمى‏بخشد، بلکه برعکس او را سرد و
خاموش مى‏کند. همان‏گونه که مشاهده شد، مرحوم مطهّرى مى‏گوید:
«[مولانا ]مردى دانشمند بود، امّا سرد و خاموش در گوشه شهرش مشغول
تدریس بود. از روزى که با شمس تبریزى برخورد کرد و ارادت به او دل و
جانش را فراگرفت دگرگونش ساخت و آتشى در درونش برافروخت و
هم‏چون جرقه‏اى بود که در انبار باروت افتاده است، شعله‏ها افروخت.»
ه  ـ و نکته آخر اینکه، وقتى مرحوم مطهّرى براساس دو کتاب
بزرگ اهل طریقت، یعنى ولایت‏نامه نوشته جناب سلطان‏علیشاه گنابادى
که به‏دست مخالفان تصوّف و عرفان شهید شد و نیز بستان السّیاحة نوشته
جناب مست‏علیشاه، متذکّر نقش حیاتى عشق و ارادت به مشایخ و اقطاب
و مرشدان طریقت در دگرگون‏کردن انسان‏ها و تربیت آنها مى‏شود، براى
استشهاد، غزل زیبایى از مرحوم آیت‏اللّه‏ علاّمه طباطبایى مى‏آورد و به
این ترتیب اشاره‏اى روشن و گویا به سلوک عملى علاّمه طباطبایى ــ که از
مشایخ طریقتى طریقه شوشتریّه بوده‏اند ــ مى‏کند:
«مهر خوبان دل و دین از همه....»

سیّد مهدى بحرالعلوم و تصوّف
جناب سیّد مهدى طباطبایى ملقّب به بحرالعلوم، بى‏گمان از
بزرگ‏ترین علماى تاریخ تشیّع است. داستان تشرّفات پى‏درپى وى به
حضور حضرت مهدى(عج) زبانزد خاصّ و عام است. وى قطعا از جمله
صوفیّه حقّه و به احتمال بسیار مرید جناب نورعلیشاه اوّل ــ از مشایخ
سلسله نعمت‏اللّهى ــ بوده است. کتابى در زمینه سیر و سلوک به‏نام رساله
سیر و سلوک
دارد که به اسلوب صوفیانه نگاشته شده و مرحوم علاّمه
طهرانى بر آن، مقدّمه و شرحى نوشته است.[96]
مرحوم علاّمه طهرانى براى اثبات تصوّف وى، مطلبى را از
طرائق‏الحقائق نقل مى‏کند:
«در طرائق الحقائق، طبع حروفى، ج / 3، ص 217 از مرحوم حاج
میرزا ابوالقاسم شیرازى شریفى معروف به میرزابابا که خود را در زمره
مشایخ ذهبیّه[97] شمرده، در آخر کتاب مسمّى به شرایط الطریقة فرماید که:
سیّد قطب‏الدّین (سیّد محمّدحسین نیریزى شیرازى) بعد از پى سیرکردن
اغلب بلاد ایران و توقّف در هر جا خاصّه مهر نجف اشرف جمعى کثیر از
آن حضرت فیض و بهره درآمده، در آن ارض اقدس، فتوحات مکّیه
درس سفر بوده و بعد از تحقیقات بسیار، عبارت کتاب را با تحقیقات
مطابق مى‏فرموده و جناب رضوان جایگاه آقا سیّدمهدى طباطبایى
بحرالعلوم و مولى محراب گیلانى و آقا شیخ جعفر مجتهد نجفى از فیض
تدریس و تزکیه و طریقت آن‏جناب فیض‏یاب شده به کمال انسانیّت
فایض گردیدند.»[98]

سخنى در باب روایات و اخبار مدح و ذمّ صوفیّه
روایاتى که از ائمّه اطهار در باب تصوّف و صوفیان به دست ما رسیده
است، به دو دسته تقسیم مى‏شوند:
1. روایاتى در مدح تصوّف و صوفیان؛
2. روایاتى در ذمّ تصوّف و صوفیان.
سخن در این مورد بسیار است که ما سعى کرده‏ایم به‏طور اختصار در
این باب بنویسیم. ابتدا مطلبى را از علاّمه ذوالفنون آیت‏اللّه‏ ابوالحسن
شعرانى مى‏آوریم. سپس مطالبى را از دو تن از اقطاب اخیر سلسله
نعمت‏اللّهى گنابادى آورده‏ایم که در این میان آقاى سلطان‏حسین تابنده
گنابادى، خود از مجتهدان مسلم بوده و کاملاً بر اخبار و روایات و موازین
فقهى، تسلّط داشته‏اند. پس از آن نیز، نظر خود را مطرح مى‏نماییم:


الف ـ مذمّت ائمّه(ع)، شامل حال کیست؟
آیت‏اللّه‏ علاّمه شعرانى[99] معتقد بوده است:
«نکوهش‏هایى که در بعضى از روایات از صوفیان مى‏بینیم، از قبیل
نکوهش‏هایى است که در احادیث معتبر، از علما و متکلّمان شده و
همان‏سان که نکوهش‏هاى وارده در احادیث درحقیقت متوجّه علماى
سوء و اهل مجادله است، نه همه علما، غرض از آنچه در مذمّت صوفیان
وارد شده نیز صوفیان دنیاپرست است نه همه صوفیان.»[100]

ب ـ اخبار مدح و ذمّ تصوّف
جناب حاج على تابنده در این زمینه نوشته‏اند:
«البتّه این قول بدین‏معنا نیست که همه صوفیان و عرفا و همه سلاسل
فقر و تصوّف، قول و فعلشان همواره مورد تأیید ائمّه اطهار (علیهم‏السّلام)
بوده است و "اى بسا خرقه که مستوجب آتش باشد". ولى این امر مختصّ
به تصوّف نیست و همواره پیروان حق و باطل در هر گروهى بوده‏اند،
چنان‏که همه کسانى‏که در ذیل عنوان شیعه هستند، شیعه حقیقى نیستند.
بدین‏سبب اخبارى را در ذمّ تصوّف از زبان ائمّه اطهار (علهیم‏السّلام) نقل
کرده‏اند که بر فرض صحّت انتساب، آنها را باید با اخبارى که در مدح
ایشان از زبان معصومین (علیهم‏السّلام) مروى است، جمع کرد. این دو
دسته اخبار را نیز باید با یکدیگر تطبیق کنیم و توجّه داشته باشیم که در این
اخبار آنچه مورد ذمّ قرار گرفته صفات ذمیمه‏اى است که گروهى
صوفى‏نما و متصوّف داشته‏اند و مدح و ذمّ چنان‏که در قرآن مجید نیز
هست بر صفات و اعمال است نه بر اشخاص.

میم و واو و میم‏ونون‏تشریف‏نیست
 لفظ مؤمن جز پى تعریف نیست

آن‏گاه به این نتیجه مى‏رسیم که مراد از صوفیّه‏اى که مورد ذمّ قرار
گرفته‏اند کسانى هستند که نام تصوّف بر خود نهاده و پیوند ولایت ائمّه
اطهار (علیهم‏السّلام) در قلوبشان جاى نگرفته و موالات اهل بیت را شرط
قبول ایمان نمى‏دانند. البتّه هرکس که چنین باشد، مثل سفیان ثورى در
زمان حضرت امام صادق(ع) اگرچه به تصوّف مشهور هم باشد، مشمول
عنایات صاحبان ولایت کلّیه(ع) قرار نگرفته و اهل نجات نیست. چنین
کسانى هستند که مشمول اخبار ذمّ تصوّف مى‏باشند، وگرنه صوفیّه حقیقى
متمسّک به حبل ولایت ائمّه معصومین (علیهم‏السّلام) بوده و هستند و
افتخار انتساب معنوى به ایشان دارند، ایشان شیعیان حقیقى و کسانى
هستند که مصادیق اخبار مدح تصوّف مى‏باشند.»[101]
ایشان در بخشى دیگر نوشته‏اند:[102]
«سیّد حیدر آملى همین مطلب را در کتاب جامع الاسرار (ص 41)
عنوان کرده و مى‏گوید: "و اگر گفته شود که صوفیّه در طریق اهل سنّت و
اصول و قواعد ایشان هستند، پس چگونه ایشان را شیعه حقیقى مى‏دانى؟
در پاسخ آن گویم: اگرچه صوفیّه فرقه‏هاى زیادى همانند شیعه هستند،
ولى فرقه حقّه از ایشان یک فرقه است و آن فرقه‏اى است که موصوف به
این اوصاف است یعنى موصوف به حمل اسرار ایشان به‏نحو شایسته و
ایمان به ایشان (یعنى به ائمّه علیهم‏السّلام) ظاهرا و باطنا مى‏باشد،
همان‏طور که گرچه شیعه نیز داراى فرقه‏هاى کثیرى است و لکن فرقه حقّه
از ایشان یکى است و آن فرقه امامیه است".»[103]
جناب آقاى حاج سلطان‏حسین تابنده هم در رساله رفع شبهات، با
عنوان «اخبارى که در ذمّ تصوّف از معصومین علیهم‏السّلام روایت شده
چگونه است؟»، مطالبى به این قرار نوشته‏اند:
«اخبار در ذمّ تصوّف زیاد ذکر شده از قبیل: حدیثى که منسوب است
به حضرت رضا(ع) که فرمود: "مَنْ ذُکِرَ عِنْدَهُ الصُّوفِیَةُ و لَم یُنْکِرْهُم بِلِسانِهِ و قَلْبِهِ
فَلَیسَ مِنّا و مَنْ اَنْکَرَهُم فَکَاَنَّما جاهَدَ الْکُفّارَ بَینَ یَدَىْ رَسُولِ‏اللّه‏ِ صَلَّى اللّه‏ُ عَلَیهِ و آلِهِ."
[104]
و حدیث منسوب به حضرت صادق علیه‏السّلام که در حدیقة الشیعة
ذکر شده که خدمت حضرت عرض شد: "قَدْ ظَهَرَ فى هذَا الزَّمانِ قَومٌ یُقالُ لَهُم
الصُّوفِیَةُ فَما تَقُولُ فیهِم فَاَجابَ عَلَیه السَّلامُ اَنَّهُم اَعْدائُنا فَمَنْ مالَ اِلَیهِم فَهُوَ مِنْهُم و یَحْشُرُ
مَعَهُم"
تا آخر.[105]
و حدیث منسوب به ابى‏ذر از پیغمبراکرم(ص) که فرموده: "یا اَباذَرّ:
یَکُونُ فى آخِرِالزَّمانِ قَومٌ یَلْبَسُونَ الصُّوفَ فى صَیْفِهِم و شِتائِهِم یَرَوْنَ الْفَضْلَ بِذلِکَ عَلى
غَیْرِهِم. اُولئِکَ یَلْعَنُهُم مَلائِکةُ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ."
[106] و امثال اینها که در بعض کتب
مذکور است، ولى در اینجا خوب است کسى‏که حقیقتا درصدد فهم مطلب
و جست‏وجوى حقیقت است، کنجکاوى بیشترى کند و غور در اطراف
این مطلب بنماید که در شبهه یا خطا واقع نشود. چون براى فهم اخبار و
پى‏بردن به صحّت و سقم آنها لازم است:
اوّلاً ـ محیط و زمان و منظور و مقصود را باید درنظر گرفت.
ثانیا ـ جست‏وجو کرد که اگر اخبارى معارض آنها باشد، اگر بتوان
بین آنها جمع نموده بدان رفتار کرد وگرنه به ادلّه تعادل و تراجیح که در
اصول مفصّلاً مذکور است رجوع شود و هرکدام مورد ترجیح قرار گیرد
بدان عمل شود.
ثالثا ـ در این قبیل موارد که مربوط به کفر و ایمان است، احتیاط را
باید رعایت کرد و به‏زودى حکم به کفر یا فسق یک دسته ننمود چنان‏که
حدود نیز به شبهه مرتفع مى‏شود و در این قبیل اخبار برخلاف اخبار ادلّه
سنن که در آن تسامح مى‏شود، باید دقّت کامل کرد و تا یقین بدان پیدا
نشود یا عملى که دلیل قاطع بر ذمّ صاحب آن باشد دیده نشود نباید حکم به
کفر یا فسق نمود.
رابعا ـ باید تحقیق کرد و صفاتى را که در اخبار، مورد ذمّ قرار گرفته
ملاک قرار داد که در هرجا وجود داشت، صاحب آن را ذمّ نمود.
بنابراین به اخبارى هم که برخلاف اخبار مذکوره بالا در مدح تصوّف
رسیده و بزرگانى از علما مانند ابن ابى‏جمهور احساوى و غیره آن را نقل
نموده‏اند باید مراجعه نمود و روش احتیاط یا قانون تعادل و تراجیح را
به‏کار بست. مانند حدیث منسوب به حضرت رسول(ص): "مَنْ سَرَّهُ اَنْ
یَجْلِسَ مَعَ‏اللّه‏ِ فَلْیَجْلِسْ مَعَ اَهلِ التَّصَوُّفِ"
[107] و حدیث: "لا تَطْعَنُوا اَهلَ التَّصَوُّفِ وَالْخِرَقِ
فَاِنَّ اَخْلاقَهُم اَخلاقُ الاَْنبِیاءِ و لِباسَهُم لِباسُ الاَْنْبِیاءِ"
[108] و حدیـث منسوب به حضرت
امیرالمؤمنیـن(ع): "اَلتَّصَوُّفُ اَرْبَعَةُ اَحْرُفٍ: تاءٌ و صادٌ و واوٌ و فاءٌ. اَلتّاءُ تَرکٌ و تَوْبَةٌ و
تُقى، وَالصّادُ صَبرٌ و صِدقٌ و صَفاءٌ وَالْواوُ وِردٌ و وُدٌّ و وَفاءٌ وَالْفاءُ فَردٌ و فَقْرٌ و فَناءٌ"
[109] و غیر
اینها از اخبار که در کتب مجلى و عوالى‏اللئالى تألیف عالم جلیل محمّد بن
على بن ابراهیم بن ابى‏جمهور احساوى، از علماى بزرگ شیعه در قرن نهم
هجرى مفصّلاً مذکور است و جاى تعجّب است که یکى از مغرضین نوشته
که احادیث مدح صوفیّه در سند بعض آنها ضعف است، ولى اخبار ذمّ را
قطعى مى‏داند درصورتى‏که بر فرض صحّت مربوط به کسانى از اهل سنّت
است که خود را صوفى نامیده‏اند ولى ایشان تعمیم به صوفیّه شیعه داده و
خیالات خود را قطعى گرفته‏اند و این مانند این است که اخبارى را که از
ائمّه اطهار علیهم‏السّلام در ذمّ علماى سنّى ذکر شده ما به شیعه هم تعمیم
دهیم درصورتى‏که خلاف است و علماى حقیقى شیعه مورد مدح ائمّه
علیهم‏السّلام بوده‏اند و آنچه ذمّى از ائمّه هدى علیهم‏السّلام درباره علما و
صوفیّه رسیده، مربوط به اهل سنّت است.
و شهید اوّل در کتاب وقف دروس مى‏فرماید: "اَلصُّوفِیونَ اَلْمُشْتَغِلُونَ
بِالْعِبادَةِ وَالْمُعْرِضُونَ عَنِ الدُّنیا."
[110]
و در کتاب کشف الغطاء تألیف مرحوم شیخ جعفر کبیر کاشف الغطاء
در کتاب وقف مى‏نویسد: "وَ لَوْ وَقَفَ عَلَى الصُّوفِیَةِ وَ کانَ عارِفا وَرِعا نَزَلَ عَلَى
الْمُعْرِضینَ عَنِ الدُّنیا، اَلْمَشْغُولینَ بِالْعِبادَةِ."
[111]
و عبارت این دو فقیه جلیل، دلالت بر تأیید و تصحیح اصل تصوّف
دارد. زیرا اگر تصوّف را جزو مذاهب فاسده و باطله مى‏دانستند، قایل به
بطلان وقف بر آنها از غیرصاحبان آن مذهب مى‏شدند. نهایت آنکه این
قید را نموده‏اند تا دیگران که درحقیقت متشبّه بدان‏ها هستند، خارج شوند
و حتّى در کشف الغطاء بعدا مى‏فرماید: "وَ رُبَّما یَدْخُلُ بِتَعْمیمِ الْعُلَماءِ فى هذَا
الاَْیّامِ، اَهْلُ الطَّریقَةِ الْباطِلَةِ."
[112]  که از عبارت، به مفهوم وصف، معلوم مى‏شود که
شیخ، قایل به وجود طریقت حقّه هم در اهل تصوّف بوده است....
در این صورت که دو قسم اخبار معارض یکدیگر مى‏بینیم بر فرض
که عمل به احتیاط نکنیم، باید جمع کنیم. به این طریق که اخبار مدح را
درباره آن دسته از صوفیّه که داراى مذهب اثنى‏عشرى هستند و مقیّد به
احکام شرع مطهّر مى‏باشند و از همه‏جهت به پیروى از ائمّه اثنى‏عشر
علیهم‏السّلام افتخار مى‏کنند بگوییم، و اخبار ذمّ را بر کسانى‏که دعوى
تصوّف نموده، ولى در مذهب، از ائمّه علیهم‏السّلام پیروى نمى‏کنند و
دیگران را هم در ردیف آنان و داراى مقامات معنوى مى‏دانند یا کسانى‏که
مقیّد به آداب شرع مطهّر نیستند، حمل کنیم....»[113]

پ ـ روایات ائمّه اطهار(ع) در ذمّ تصوّف
مخالفان و دشمنان تصوّف وقتى‏که از ارایه یک استدلال محکم و
متین در ردّ تصوّف عاجز مى‏شوند، درنهایت به روایات ضعیفى در ردّ
تصوّف متوسّل مى‏شوند که اگر بنا به فرض، روایات قوى و اصیلى هم
باشند باز چیزى را ثابت نمى‏کنند؛ زیرا در هر دوره زمانى وقتى حقیقت
ظهور مى‏کند، حقیقت‏نمایانى هم که بویى از حقیقت نبرده‏اند و فقط
آرایش خویش به آن را در نظر ظاهربینان، نمایش مى‏دهند، در مقابل
ایشان قدعلم مى‏کنند. در دوره ائمّه اطهار(ع) هم که مظاهر تام و تمام
حقیقت اصیل هستى بوده‏اند، سراب‏هایى ظهور کرده‏اند و در مقابل ائمّه
ایستاده‏اند و مردم را به خود دعوت مى‏نموده‏اند. تمام روایاتى که در ذمّ
تصوّف وارد است، اشاره به این صوفى‏نمایانى دارد که در مقابل ائمّه
ایستاده بوده‏اند، نه صوفیّه اصیل و حقیقى و شیعه که افتخار شاگردى
مکتب اهل بیت را داشته و دارند و سلسله‏شان به استناد مدارک صحیح
تاریخى، از طریق شیخ معروف کرخى به امام رضا(ع) مى‏رسد.
آیا علماى مدافع تصوّف و عرفان از جمله مرحوم علاّمه طباطبایى یا
مرحوم امام به‏عنوان یک فیلسوف و به‏عنوان یک عارف صوفى ــ زیرا با
تعریفى که امام از تصوّف و عرفان کرده‏اند، صحیح‏تر آن است که عارف
صوفى بوده باشند و تقریبا همه شاگردان خاصّ ایشان نه شاگردان عام،
براى اینکه شاگردان عام قرار نبوده آن چیزى را که خواص مى‏فهمند
بفهمند، واقف به دخول ایشان در طریقت تصوّف و عرفان بوده‏اند ــ به
روایات وارد نبوده‏اند؟ آیا این روایات را ندیده بوده‏اند؟ روایاتى که الآن
متمسّک مخالفانى شده که بر ضدّ تصوّف سخن مى‏گویند، روایات ضعیفى
که توجّه ندارند که ابتدا به صحّت آن فکر کنند و بعد ببینند اگر این روایاتى
که به حضرات معصومین منتسب است و درباره تصوّف است آیا ناظر به
یک گروه خاصّى نیست که در دوره ایشان متصوّف خوانده مى‏شدند؟ آیا
اینها این روایات را ندیده بوده‏اند؟ آیا فیض کاشانى که بزرگ‏ترین
محدّث شیعه است ــ تا دوره اخیر ــ و از او بالاتر نداریم، نوع روایاتى را
که در ذمّ تصوّف آمده، ندیده بوده و با این‏حال درباره تصوّف به نیکویى
یاد مى‏کند؟ پس چرا آنها از تصوّف به‏عنوان طریقت سلوک الى‏اللّه‏ یاد
مى‏کنند؟ آیا آقایانى که این روایات را مى‏بینند و بدون هیچ‏گونه تأمّل در
آنها فقط مى‏گویند «نقل است از امام معصوم که چنین گفته» محدّث‏تر
هستند یا آنها؟ تصوّر نمى‏کنم که آن علماى بزرگ شیعى این دسته از
روایات را ندیده باشند. اگر دیده‏اند پس براى چه در نظر آنها تصوّف
خارج از اسلام پنداشته نشده است؟ چرا طریق آن را اتّخاذ کردند و چرا
در ذمّ آن حرف نزدند. البتّه بى‏تردید درباره جهله صوفیّه همگى بد
گفته‏اند،ولى همگى از خود تصوّف دفاع کرده‏اند. ضمن آنکه این روایاتى
که در ذمّ تصوّف و صوفیّه به‏دست ما رسیده است، براى اوّلین بار در کتاب
حدیقة الشیعة آمده، درحالى که خود این کتاب، جعلى است و لذا اصولاً
باید مجدّدا تحقیق کرد که کدام‏یک از این روایات صحیح و موثّق است.
مرحوم محمّدتقى مجلسى مى‏گوید: «بر شما ظاهر باشد که این سلسله
علّیه را که مروجان دین مبین و هادیان مسالک یقین است.» آدم اینجا
متحیّر مى‏ماند بین اینکه آیا علاّمه مجلسى آن روایاتى را که در ذمّ اهل
تصوّف نوشته شده بوده، نخوانده و این جملات را گفته است. پس چگونه
باتوجّه به آن روایات مى‏گوید که دین مبین اسلام از طریق تصوّف رشد
پیدا کرده است؟ البتّه شاید عنوان شود که مجلسى دوم ــ نه مجلسى اوّل که
کاملاً به تصوّف مشهور است ــ در دیگر آثارش از مخالفان مهم تصوّف
است. این هم مطلب درستى است. پس او، هم تصوّف را قبول و هم رد
مى‏کند. نتیجه اینکه گروهى از صوفیّه را که به‏نام صوفیّه حقّه مى‏خواند
قبول و تعظیم و تکریم کرده و گروهى را رد مى‏کند، نه مطلق تصوّف را.

No comments:

Post a Comment