Tuesday, April 10, 2012

کتاب : «تصوف و عرفان از دیدگاه علمای متاخر شیعه»(10) - علیرضا عرب

ضمیمه

علماى معاصر شیعه
و
سلسله نعمت‏اللّهى گنابادى









در این فصل مى‏خواهیم به نظرات علماى معاصر شیعه درباره سلسله
نعمت‏اللّهى گنابادى و بعضى از اصول آن بپردازیم. پیش از این، دیدگاه
علماى حوزه را بررسى کردیم که تصوّف دو نوع است: تصوّف حقّه و
تصوّف جهله. مرحوم مطهّرى مى‏نویسد: «... و به‏طور کلّى تصوّف شیعى
از تصوّف سنّى این امتیاز را دارد که این سلسله‏ها و تشریفات بیشتر مال
متصوّفه اهل تسنن است و متصوّفه شیعه، هم عمیق‏تر از متصوّفه اهل
تسنّن‏اند و هم کمتر اهل این حرف‏ها هستند که شیخ و استاد مطرح باشد و
استادشان را نشان بدهند.»[152]
اگر خللى در نظر مرحوم مطهّرى در باب نشان ندادن استاد توسّط
متصوّفه شیعه دیده مى‏شود، از آن جهت است که توجّه کافى به این مسأله
نکرده و خود در کتاب کلام ـ عرفان ـ حکمت عملى به این نکته اشاره
مى‏کند.[153] منظور از نقل آراى ایشان، فقط استفاده این نکته بود که از دیدگاه
مرحوم مطهّرى، "تصوّف شیعى" و "متصوّفه شیعه" هم داریم.


سلسلـه نعمت‏اللّهى گنابادى، سلسله‏اى شیعى و مورد تأیید امام خمینى و
بزرگان حوزه
آیت‏اللّه‏ علاّمه، سیّد محمّدحسین حسینى طهرانى، هم در این زمینه
مى‏نویسد: «حقیقت عرفان از امیرالمؤمنین على بن ابى‏طالب، مأثور است
و طرقى که یدا بید این حقیقت را نشر داده‏اند از یکصد متجاوز است، ولى
اصول دسته‏هاى تصوّف از بیست و پنج دسته تجاوز نمى‏کند و تمام این
سلسله‏ها منتهى به حضرت على بن ابى‏طالب مى‏گردد و فقط در بین این
بیست و پنج فرقه، دو سه فرقه از خاصّه[154] مى‏باشند و بقیه همگى از
عامّه‏اند[155] و بعضى از آنها سلسله‏شان به "معروف کرخى" و از او به امام
رضا(ع) منتهى مى‏گردد.»[156]
منظور علاّمه طهرانى از «بعضى از آنها سلسله‏شان به معروف کرخى
و از او به امام رضا(ع) منتهى مى‏گردد.»، یکى هم سلسله نعمت‏اللّهى
گنابادى است که مبدأ آن، شیخ معروف کرخى است و به استناد تاریخ و نیز
در اینجا به استناد قلم آیت‏اللّه‏ علاّمه طهرانى، سلسله‏اى اهل تشیّع‏اند.
در کتاب خورشید تابنده هم شرح ملاقات امام‏خمینى با جناب آقاى
سلطان‏حسین تابنده ــ قطب وقت سلسله نعمت‏اللّهى گنابادى ــ در سال
1358 شمسى طرح، و نظر امام خمینى نسبت به این سلسله، این‏چنین نقل
شده است:
«... در آن ملاقات مذاکراتى درباره انقلاب انجام شد و حضرت امام
اظهار ملاطفت و تأیید کامل نسبت به معظّم‏له و طریقه ایشان[157] نمودند.»[158]
شرح مختصر این ملاقات در روزنامه‏هاى آن زمان، به‏صورت خبر
آمده است.[159]

منشأ این سلسله و نام‏هاى آن تا امروز
سلسله نعمت‏اللّهى گنابادى استمرار سلسله معروفیه است و در ابتدا و
از آن‏رو که از جانب امام‏رضا(ع) و از طریق شیخ معروف کرخى، جارى
شده، نامش سلسله معروفیه بوده است. گرچه اقطاب و بزرگان این سلسله،
از سرچشمه ولایت امام‏رضا(ع) ریشه گرفته و همیشه شیعه بوده‏اند، لکن
به‏جهت جوّ خفقان ضدّ شیعه موجود در تاریخ اسلام، در برهه‏هایى از
تاریخ تقیّه مى‏کرده‏اند. همان‏گونه که سابق بر این ذکر شد، بزرگان حوزه،
شیخ معروف کرخى و سرىّ سقطى و شیخ جنید بغدادى را شیعه مى‏دانسته
و مى‏دانند و چون در عالم طریقت، مرید ارادت تامّ به‏مراد خویش دارد،
بنابراین امکان ندارد از طرفى حلقه‏هاى نخستین صوفیّه شیعه بوده و از
طرف دیگر از شاه نعمت‏اللّه‏ ولى به‏بعد هم اظهار تشیّع کنند، امّا در آن میان
چندین قطب اظهار تسنّن نمایند! مگر آنکه بگوییم آن چند قطب تقیّه
کرده باشند. جناب شاه نعمت‏اللّه‏ ولى ــ که در امتداد آن اقطابى که تقیّه
مى‏کرده‏اند بوده ــ از مدینه منوّره به ماهان کرمان، هجرت کرده و چون
محیط را مناسب مى‏بینند، شیعه‏بودن خود و شیعى‏بودن طریقت عرفانى
خود را عیان مى‏فرمایند و به‏خاطر عظمت وجودى ایشان و کار سترگى که
انجام مى‏دهند، نام سلسله، از معروفیه به نعمت‏اللّهى تغییر مى‏یابد و تا زمان
جناب آقاى سلطان‏علیشاه ادامه مى‏یابد. در این زمان و باز به‏دلیل عظمت
علمى و عرفانى ایشان و اینکه باعث گسترش فقر و عرفان مى‏شوند،
پسوند "سلطان‏علیشاهى" و "گنابادى" به نعمت‏اللّهى افزوده مى‏شود و نام
سلسله، سلسله نعمت‏اللّهى سلطان‏علیشاهى و نعمت‏اللّهى گنابادى مى‏شود.
زیرا نام ایشان ملاّ سلطان‏محمّد گنابادى و اهل بیدخت گناباد بوده‏اند.

شیخ معروف کرخى
آیت‏اللّه‏ علاّمه، سیّدمحمّد حسین حسینى طهرانى در مورد او
مى‏نویسد:
«اما معروف کرخى بدون هیچ تردید و شکى از اعاظم شیعه و داراى
ولایت عالیه بوده است. کیست که در معروف کرخى شکّ کند؟ همه علما
او را به عظمت و جلالت یاد کرده‏اند و او را از شیعیان خلّص و از
تربیت‏شدگان به‏دست حضرت امام على بن موسى الرّضا علیه‏السّلام
شمرده‏اند.»[160]
و در پاورقى همان کتاب و همان صفحه، آورده‏اند:
«و حتّى آیت‏اللّه‏ سیّد شرف‏الدّین عاملى در کتاب المراجعات در طبع
اوّل، ص 95، در تحت شماره 84 ، در ضمن المراجعه 16، او را از زمره
یکصد نفر رجال شیعه ذکر نموده است و ما در رساله‏اى که در احوال
معروف کرخى نوشته‏ایم و در جنگ خطّى شماره 18، صص 206 تا 219
آمده است، به‏طور تفصیل از مقام و منزلت او یاد نموده‏ایم.»[161]

ملاّ سلطانعلى، عارفى مسلمان و از علماى طراز اوّل
اسلام و طریقه او، طریقه‏اى عرفانى است
در متنى که در پى مى‏آید، مرحوم امام‏خمینى، جناب سلطان‏علیشاه ــ
یا به‏قول ایشان ملاّسلطانعلى ــ را از زمره عرفاى «این چندین قرن»
برشمرده و طریقه ایشان ــ یعنى سلسله نعمت‏اللّهى گنابادى ــ را طریقه و
سلسله‏اى عرفانى معرّفى مى‏نماید:
«تقاضا شده بود که من یکى، دو مرتبه راجع به تفسیر بعضى از آیات
شریفه قرآن مطالبى عرض کنم. تفسیر قرآن یک مسأله‏اى نیست که امثال
ما بتوانند از عهده آن برآیند، بلکه علماى طراز اوّل هم که در طول تاریخ
اسلام چه از عامّه و چه از خاصّه، در این باب کتاب‏هاى زیاد نوشته‏اند ــ
البتّه مساعى آنها مشکور است ــ لکن هر کدام روى آن تخصّص و فنّى که
داشته است یک پرده‏اى از پرده‏هاى قرآن کریم را تفسیر کرده است، آن
هم به‏طور کامل معلوم نیست بوده [باشد.]
مثلاً عرفایى که در طول این چندین قرن آمده‏اند و تفسیر کرده‏اند
نظیر محى‏الدّین در بعضى از کتاب‏هایش، عبدالرّزاق کاشانى در تأویلات،
ملاّسلطانعلى در تفسیر، اینهایى که طریقه‏شان، طریقه معارف بوده
است.»[162]

منظور امام خمینى از ملاّ سلطانعلى کیست؟
همان‏طور که در پاورقى تفسیر سوره حمد آمده، منظور امام‏خمینى از
ملاّ سلطانعلى، مرحوم حاج ملاّ سلطانمحمّد سلطان‏علیشاه است که در اینجا
مطلب آن را عینا نقل مى‏کنیم:
«سلطان محمّد بن حیدر الجنابذى الخراسانى، مشهور به
سلطان‏علیشاه از عارفان و صوفیان قرن 14 هجرى است. تفسیر وى به‏نام
بیان‏السّعادة فى مقامات العبادة پر از مطالب رمزى، همراه مباحث فلسفى
مى‏باشد. این اثر وى در چهار مجلّد در سال 1344 ه . ش در چاپخانه
دانشگاه تهران به چاپ رسیده است.»[163]

صوفیان دیروز، صوفیان امروز
بسیارى از مخالفان تصوّف و عرفان وقتى در مواجهه باعظمت
ادبیات و معارف و آرا و آثار صوفیّه از سویى و بزرگان ایشان ــ که لااقل
ایران و ایرانى و فرهنگ اسلامى بسیار بسیار وام‏دار و مدیون ایشانند ــ از
سوى دیگر، کاملاً قافیه را مى‏بازند و توان انکار این عظمت و این عظیمان
را ندارند، به این رأى نادرست روى مى‏آورند که صوفیان قدیم، اولیاى
الهى بوده و تصوّف و عرفان در قرن‏هاى پیش، رویّه‏اى سالم و ولى‏ساز
بوده است؛ امّا امروزه دیگر از آن تصوّف و صوفیان، خبرى نیست و
تصوّف به‏انحراف کشیده شده است.
امّا این تنها یک خیالبافى بوده و عارى از حقیقت است. زیرا ما کدام
علمى را سراغ داریم که نسبت به گذشته پسرفت کرده باشد نه پیشرفت.
فیزیک قدیم، علمى‏تر بود یا فیزیک امروز؟ ریاضیات قدیم، پیچیده‏تر و
پیشرفته‏تر و راه‏گشاتر بود، یا ریاضیات امروز؟ آیا علم فقه در قرن‏هاى
گذشته که جوامع ساده‏تر بودند، پیچیده‏تر و حجیم‏تر و پیشرفته‏تر و
پخته‏تر بود یا امروزه که جوامع پیچیده‏تر شده‏اند؟
آیا علوم تربیتى در گذشته که انسان‏ها و روابط انسانى ساده‏تر بودند،
پیشرفته‏تر بود یا امروز که انسان پیچیده‏تر شده است؟ آیا فقهاى امروز،
فقیه‏تر و جامع‏تر و عمیق‏ترند یا فقهاى گذشته؟
آخر کدام رشته علمى یا دینى یا فلسفى یا... پسرفت کرده است که
تصوّف پسرفت کرده باشد؟ چنان‏که اگر از منظر علمى، علم تصوّف امروز
را با علم تصوّف قدیم مقایسه کنیم، تصوّف امروز نسبت به گذشته بسط
یافته است. امّا مقایسه ارزش‏هاى معنوى تصوّف امروز با تصوّف اوّلیه
شبیه مقایسه ارزش‏هاى معنوى در دین اسلام در زمان حیات حضرت
پیامبر(ص) با دین اسلام امروزه است که به‏سادگى نمى‏توان اظهارنظر
نمود. هرچند که شواهدى سطحى براى برخى این خیال باطل را تثبیت
نموده است که تصوّف یا دین رو به افول رفته است، درصورتى که بنابر
احادیث مروى از معصومین(ع) در دوره آخر زمان گروهى خواهند آمد
که از درک کامل و فهم صحیحى از حقیقت توحیدى نسبت به مسلمین
صدر اسلام برخوردار خواهند بود.

همان‏طور که از قرن‏هاى گذشته، هر فقیهى فقیهان پس از خود را
تربیت کرده و جوامع اسلامى و حوزه‏هاى علمى، هرگز خالى از وجود
فقهاى عظام نبوده است، اقطاب و مشایخ طریقت تصوّف و عرفان هم،
اقطاب و مشایخ پس از خویش را تربیت کرده‏اند و این روند از آغاز عصر
غیبت حضرت مهدى(عج) تاکنون ادامه داشته است.
وقتى امام خمینى، ابن عربى و عبدالرّزاق کاشانى و سلطان‏علیشاه
گنابادى را که هر کدام متعلّق به دورانى متفاوت از گذشته تا عصر حاضرند
عارف و طریقه و روششان را عرفانى مى‏داند، اشاره به‏همین حقیقتى است
که بیان شد. یعنى درِ مکتب تصوّف و عرفان هرگز بسته نشده و نمى‏شود و
نیز سلسله اقطاب و مشایخ صوفیّه حقّه، هرگز منقطع نشده و نمى‏شود و
اولیاى تصوّف و عرفان هرچه زمان رو به جلو مى‏رود، از اولیاى گذشته
جامع‏تر مى‏شوند.
امّا اگر چنین است چرا اقطاب و مشایخ امروز تصوّف و عرفان، مثل
اقطاب و مشایخ گذشته، چیزى نمى‏نویسند؟ یک جواب آن این است که
هر ولیّى، سیره خود را دارد. یکى مثل امام حسین(ع) قیام و یکى مثل امام
جعفر صادق(ع) دانشگاه علمى تأسیس مى‏کند. قرار نیست که تمام اولیاى
الهى شبیه هم رفتار کنند.
جواب دیگر آن این است که همین مقدارى را هم که اولیاى الهى از
قبیل ابن عربى نوشته و بازگو کرده‏اند، براى اکثریّت مردم غیرقابل هضم
بوده و هنوز مشاجرات دامنه‏دارى بر سر آن برقرار است. پس چگونه
اولیاى الهى در این عصر و زمان، اسرار دیگرى را بازگو کنند؟
همان‏قدرى هم که بیان شده، ناگزیر براى حیات انسانى لازم بوده است.
وگرنه اسرار الهى سینه به سینه منتقل مى‏شوند، مبادا که به گوش نامحرمى
برسند. آیه شریفه «وَ اتَّقُوا اللّه‏َ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللّه‏ُ»،[164] اشاره به همین نقل سینه به سینه
اسرار الهى دارد.
نکته آخر اینکه، انسان‏ها نوعا مرده‏پرستند. همین اولیا و بزرگان
پیشین طریقت تصوّف و عرفان که اینک بزرگ شمرده مى‏شوند و به آنان
احترام عمیق گذاشته مى‏شود، در عصر خود مورد بى‏مهرى و آزار و اذیّت
و قتل و غارت قرار مى‏گرفته‏اند. چنان‏که بایزید بسطامى را بارها و بارها از
شهر بیرون کردند و حلاّج و حلاّج‏ها را بر دار آویختند.
باید مطمئن بود که سالکان و بزرگان امروزین طریقت را هم که
مخالفانشان تحقیر و اذیّت و آزار مى‏کنند، آیندگان مرده‏پرست، بزرگ
خواهند شمرد و این روند کماکان ادامه خواهد داشت.

صوفیان هشت امامى!
یکى از تهمت‏هایى که مخالفان تصوّف و عرفان، به‏ویژه مخالفان
سلسله نعمت‏اللّهى گنابادى به تصوّف و این سلسله علّیه مى‏زنند، تهمت
هشت امامى‏بودن است. به این معنا که چون این سلسله، سلسله رضویّه
نامیده شده و از ولایتِ امام رضا(ع) ریشه گرفته است، پس سالکان این
سلسله، ائمّه بعدى را قبول نداشته و هشت امامى هستند.
در اینجا به بررسى این موضوع در قالب بیان چند نکته مى‏پردازیم:

الف ـ اصولاً وقتى‏که کسى از ارایه دلیل عاجز مى‏شود، روى به ایراد
تهمت مى‏آورد و مخالفان تصوّف و عرفان چون دلایل محکم و متقنى
براى ردّ این طریقت ندارند، درنهایت متوسّل به ایراد تهمت مى‏شوند.
ب ـ این تهمت، گرچه نابخردانه است، امّا در بطن خود حاوى یک
اعتراف شیرین است. اعتراف به اینکه سالکان این سلسله از شیعیان ائمّه
اطهار علیهم‏السّلام بوده و ریشه در اراده و شخصیّت و جان و ولایتِ امام
على بن موسى الرّضا و ائمّه پیشین(ع) دارند.
ج ـ شریعت مصطفوى و جعفرى به همه ما امر مى‏کند که اگر کسى
شهادتین را بر زبان جارى کرد، اگرچه ابوسفیان باشد، دیگر حق تعرّض به
او را نداشته و حق نداریم که نامسلمانش بخوانیم. پس چرا عدّه‏اى،
سالکانى را که به شریعت مصطفوى و فقه جعفرى عمل مى‏کنند، هشت
امامى و على‏اللّهى مى‏نامند؟ فقراى این سلسله، هم شهادتین را گفته‏اند و
هم خود در تمام آثار خویش به‏صراحت شیعه امامیّه‏بودن خود را اعلام
کرده‏اند.
د ـ این تهمتى که به صوفیّه حقّه زده مى‏شود، به آن مى‏ماند که کسى
به‏ما شیعیان تهمت بزند که چون از فقه جعفرى پیروى مى‏کنید، پس شش
امامى هستید. مطمئنا ما شیعیان، هم‏صدا به وى خواهیم گفت؛ درست است
که فقه ما جعفرى است و از امام جعفر صادق(ع) به ما رسیده است، امّا ما
ائمّه دیگر را هم قبول داریم و به‏هیچ عنوان زیر بار نخواهیم رفت که چون
فقه ما جعفرى است و از امام ششم به ما رسیده است، پس ما شش امامى
هستیم و ائمّه بعدى را قبول نداریم.

در مورد فقراى سلسله نعمت‏اللّهى گنابادى هم همین امر صدق
مى‏کند. درست است که این سلسله از ولایتِ امام رضا(ع) سرچشمه
مى‏گیرد، امّا ما ائمّه بعدى را هم قبول داریم. تاریخ را با دقّت و انصاف
بخوانید، ببینید که مشایخ این سلسله مثل شیخ معروف کرخى و شیخ
سرىّ سقطى ادّعاى قطبیّت نداشته و تسلیم امر ائمّه زمان خود بوده‏اند و با
شروع عصر غیبت حضرت مهدى(عج) و به امر آن حضرت بوده که شیخ
جنید بغدادى به‏عنوان اوّلین قطب در عصر غیبت، مشغول اخذ بیعت براى
ایشان، و هدایت و ارشاد مردم شد.
ه  ـ و نکته آخر اینکه، همان‏طور که در همین فصل یادآور شده‏ایم،
امام خمینى سلسله نعمت‏اللّهى گنابادى را طریقه‏اى عرفانى دانسته و کاملاً
تأیید کرده‏اند. آیا ایشان، "هشت امامى‏ها" را تأیید کامل کرده‏اند؟ یا
نظرشان چیز دیگرى بوده است؟

اشارات امام خمینى به اصول سلسله نعمت‏اللّهى گنابادى در آثارش
در این قسمت، اشاراتى از آثار امام خمینى را به اصول مسلّمه سلسله
نعمت‏اللّهى گنابادى نقل مى‏کنیم و براى تطبیق آن اشارات با این اصول،
به‏فراخور مبحث، قسمت‏هایى را از کتاب باب ولایت و راه هدایت[165]
نوشته مرحوم آقاى سیّد هبه‏اللّه‏ جذبى ملقّب به "ثابت‏على"، از مشایخ
سلسله نعمت‏اللّهى گنابادى مى‏آوریم.


الف ـ رعایت کامل شریعت
امام خمینى در جاى‏جاى آثارشان، از اهمیّت رعایت شریعت،
به‏ویژه براى سالکان طریقت، مطالبى نوشته‏اند که پاره‏اى از آنها در این
کتاب، به‏ویژه فصل سوم نقل شد. اینک رویه عملى سلسله نعمت‏اللّهى
گنابادى را بررسى مى‏کنیم:
«1. کمال تقیّد و دقّت در انجام تکالیف و وظایف شرعیه دارند. حتّى
علاوه‏بر اتیان واجبات و ترک محرّمات تا ممکن شود مستحبّات را نیز
عمل نموده و از مکروهات اجتناب نمایند، بلکه بزرگان توصیه مى‏نمایند
که تا بتوانند از امور مباحه هم خوددارى کنند که مبادا به مکروهات و
بالنتیجه به محرّمات دچار گردند و این تکالیف شرعیه تا حیات باقى است
ولو هرقدر در مراتب روحى ترقّى کند، ساقط نمى‏گردد، بلکه هر قدر در
مقامات معنوى بیشتر ترقّى کند، سعى و کوشش او در عبادت و طاعت و
خضوع و خشوع زیادتر گردد و در دستورات طریقتى بعضى از مستحبّات
را موظّفند همیشه انجام دهند. مانند دوام بر طهارت و اداى فرایض در اوّل
وقت و بیدارى سحرها براى عبادت، خصوص بین‏الطلوعین و قرائت
مقدارى از قرآن مجید بعد از اداى نماز صبح و خواندن صلوات کبیره بعد
از نماز صبح و موقع خواب. در مجامع فقرى هم پس از اداى نماز جماعت
ــ درصورت بودن مأذون ــ یکى از کتبى که شامل وظایف شرعیه و
دستورات اخلاقى و عرفانى است، خوانده شده و بعد مقدارى از اشعار
عرفاى بزرگ خوانده مى‏شود و همه با حالت سکوت به یاد خدا و استماع
مى‏باشند.

2. از غروب روز پنج‏شنبه تا بعد از اداى فرایض ظهر جمعه به‏موجب
آیه شریفه: اِذا نُودِىَ لِلصَّلوةِ مِنْ یَومِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا اِلى ذِکْرِاللّه‏ِ وَ ذَرُوا الْبَیْعَ،[166] امور
دنیوى را ترک کرده از کسب و کار و امور دنیوى دست کشیده به امور
مذهبى از قبیل شرکت در مجامع فقرى و زیارت اخوان و قبور بزرگان و
عیادت بیماران و دستگیرى بینوایان و اعانت مظلومان و غیره مشغول
مى‏باشند یا به عبادت و بندگى خدا و خواندن دعا مى‏پردازند.»[167]
ب ـ ذکر قلبى
امام خمینى در آثار خویش، درباره ذکر قلبى و اهمیّت آن نوشته
است:
«و در آیات شریفه کتاب کریم نیز بسیار از آن مدح شده، گرچه
غالب آنها منزل بر ذکر قلبى یا ذکر با روح است.»[168]
«بالجمله، حقیقت ذکر و تذکّر، ذکر قلبى است و ذکر لسانى بدون آن
بى‏مغز و از درجه اعتبار به‏کلّى ساقط است. چنانچه در احادیث شریفه به
این معنى، بسیار اشاره شده.»[169]
در اینجا بى‏مناسبت نیست که نظر مرحوم آیت‏اللّه‏ سیّد عبدالکریم
کشمیرى از مشایخ طریقه شوشتریّه که در جواب یکى از مریدانش، ذکر
قلبى را مؤثّرتر از ذکر لفظى و لسانى دانسته است آورده شود. صورت
سؤال، و جواب آن بدین‏نحو است:

«آیا اذکار قلبى از لفظى بهتر است؟
ج: ذکر قلبى، مراقبه آن از ذکر لفظى بیشتر است. لذا اثرش هم بیشتر
است.»[170]
هم‏چنین لازم به یادآورى است که سنّت ذکرىِ سلسله نعمت‏اللّهى
گنابادى، سنّتِ ذکر قلبى است و روزى که طالب سلوک الى‏اللّه‏، به شرف
فقر محمّدى، مشرف مى‏شود، شیخ کامل طریقت، اسمى از اسماى حسناى
الهى را به‏عنوان ذکر و فکر به قلب او تلقین مى‏کند و این فکر مصطلح
صوفیّه، غیر از فکر به‏معناى اندیشیدن است. فقراى این سلسله بنابر تلقین
مذکور مادامى‏که بیدار و هوشیار هستند، مشغول توجّه باطنى به ذکر قلبى
خود هستند. گرچه در حال کارکردن یا خوردن و نوشیدن و یا سخن‏گفتن و
یا... باشند.
و به این ترتیب، فقط اهل طریقت تصوّف و عرفان هستند که
به‏پاره‏اى از آیات قرآن، از قبیل: «یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اذْکُرُوا اللّه‏َ ذِکْرا کَثیرا»[171] و یا
«اَلَّذینَ هُم عَلى صَلوتِهِم دائِمُونَ»[172] و امثالهم مى‏توانند عمل کنند. زیرا مادامى‏که
بیدارند و مشغول هر کارى که هستند، قلبشان، ذاکر است و درحقیقت در
نماز دائمى به‏سر مى‏برند. به‏قول باباطاهر:

خوشا آنان که اللّه‏ یارشان بى
 به حمد و قل هواللّه‏، کارشان بى

خوشا آنان که دائم در نمازند
 بهشت جاودان بازارشان بى

از طرف دیگر مى‏دانیم که نماز، از مصادیق ذکر لسانى است و طبق
نظر امام‏خمینى که نقل شد، ذکر لسانى بدون ذکر قلبى «بى‏مغز و از درجه
اعتبار به‏کلّى ساقط است.» یعنى چنانچه نماز که از مصادیق ذکر لسانى
است، همراه و توأم با ذکر قلبى نباشد، «بى‏مغز و از درجه اعتبار به‏کلّى
ساقط است.» قرآن کریم هم درباره عظمت ذکر قلبى مى‏فرماید:
«... وَ اَقِمِ الصَّلوةَ اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشآءِ وَالْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اللّه‏ِ اَکْبَرُ...»[173] یا
مى‏فرماید: «اَقِمِ الصَّلوةَ لِذِکْرى».[174] چرا ذکر قلبى را بزرگ‏تر از نماز
مى‏شمارد؟ زیرا همان‏طور که امام‏خمینى هم گفتند، ذکر لسانى که نماز از
مصادیق آن است، بدون توجّه به ذکر قلبى، بى‏مغز و به‏کلّى بى‏اعتبار است.
همان‏طور که در آیه 45 سوره عنکبوت و آیات مشابه آمده، هروقت
قرآن از نماز یاد مى‏کند، مرادش اقامه نماز است و به آن امر مى‏کند. عرب
وقتى مى‏خواسته در صحرا چادر بزند، به‏ناچار باید وسط چادر ستونى بپا
مى‏کرده و چادر را بر آن ستون استوار مى‏کرده است. به آن ستون، قائمه
مى‏گفته‏اند که فعل اقام، یقیم با آن هم‏خانواده است. پس منظور قرآن آن
است که اگر شما هم مى‏خواهید چادر نماز را به‏صورت دایمى در زندگى
برپا و در زیر آن تا آخر عمر زندگى کنید، باید آن چادر را بر ستونى
استوار کنید و آن ستون، ستون ذکر قلبى است. به‏همین دلیل مى‏بینیم که
اهل شریعت، در امر حضور قلبِ در نماز، مشکل دارند و آن را نمى‏توانند
به‏دست آورند. زیرا نمازشان به‏مثابه خیمه و چادرى بى‏ستون است و
بدون ستون، راست نمى‏شود و برپا نمى‏ایستد. امام‏خمینى در این رابطه
مى‏گوید:
«و از این جهت است که مى‏بینید در ما، پس از چهل ـ پنجاه سال
عبادت، اثرى حاصل نشده، بلکه روز به‏روز بر ظلمت قلبى و تعصّى قوا،
افزوده مى‏شود و آن به آن، اشتیاق ما به‏طبیعت و اطاعت ما از هواهاى
نفسانیّه و وساوس شیطانیه افزوده گردد. اینها نیست جز آن‏که عبادات ما
بى‏مغز و شرایط باطنه و آداب قلبیّه[175] آن به‏عمل نمى‏آید و الاّ به‏نصّ آیه
مبارکه کتاب الهى: "نماز نهى از فحشا و منکر مى‏نماید." و البتّه این نهى،
نهى صورى نیست. لابد باید در دل، چراغى2 روشن شود و در باطن،3
نورى فروزان شود که انسان را هدایت به‏عالم غیب کند و زاجر الهى4 پیدا
شود که انسان را از عصیان و نافرمانى بازدارد و ما خود را در زمره
نمازگزارها محسوب مى‏داریم و سال‏هاى سال است اشتغال به این عبادت
بزرگ داریم و در خود چنین نورى ندیدیم و در باطن چنین زاجر و مانعى
براى ما پیدا نشده. پس واى به حال ما، آن روزى که صور اعمال ما و
صحیفه افعال ما را در آن عالم به دست ما دهند و گویند خود حساب خود
را بکش.»[176]
از نظر امام خمینى، همان‏طور که اگر اهل طریقت اعمالشان را بدون
یادگیرى احکام شریعت از مراجع ذى‏صلاح آن انجام دهند اعمال قالبى و
عبادى آنها از جمله نمازشان محلّ اشکال است، همان‏گونه هم اگر اهل
ظاهر به‏صورت شریعت اکتفا کنند و از باطن آن غفلت نمایند اعمال
عبادى و نمازشان، محلّ اشکال بوده و از معنا و روح خالى خواهد بود. امّا
اینکه فقرا از مراجع، تقلید مى‏کنند یا خیر، مرحوم آقاى جذبى در سال
1351 شمسى نوشته‏اند:
«نسبت به علماى اعلام که مجازین روایت و مأمور تبلیغ احکام
شرعیه فرعیه هستند، کمال تجلیل و احترام را قایل‏اند و پیروان را در
وظایف شرعیه امر مى‏کنند که از مراجع تقلید اخذ تکلیف نمایند. چه،
شریعت را پایه و اساس و مقدّمه طریقت مى‏دانند و بدون انجام وظایف
شرعیه که از روى تقلید صحیح باشد امور قلبى و طریقتى را بى‏اثر دانند.»[177]
دقیقا به‏دلیل همین اهمیّت بسیار زیاد ذکر قلبى بوده است که علمایى
چون امام‏خمینى و مجلسى اوّل و دوم و علاّمه طهرانى و استاد مطهّرى، به
این موضوع قایلند که اکثر قریب به‏اتّفاق علما و فقهاى عظامِ شیعه در طول
تاریخ تشیّع، داخل در صوفیّه حقّه و مشرّف به فقر محمّدى بوده‏اند و ذکر
قلبى داشته‏اند.
عدم تلبّس به لباسى خاص
امام خمینى در این زمینه نوشته‏اند:
«پس، گوییم که پس از آنکه واضح شد که باطن را در ظاهر و ظاهر را
در باطن تأثیر است، انسان طالب حق و ترقّى روحانى باید در انتخاب ماده
و هیئت لباس، آنچه را که در روح تأثیر بد دارد و قلب را از استقامت
خارج و از حق غافل مى‏کند و وجهه روح را دنیایى مى‏نماید احتراز کند و
گمان نشود که تسویل شیطان و تدلیس نفس امّاره فقط در لباس فاخر زیبا
و تجمّل و تزیّن است، بلکه گاه شود که انسان را به‏واسطه لباس مندرس و
بى‏ارزش از درجه اعتبار ساقط نماید. و از این جهت، انسان باید از لباس
شهرت، بلکه مطلق مشى برخلاف معمول و متعارف، احتراز نماید.»[178]
امّا نظر سلسله نعمت‏اللّهى گنابادى درباره لباس و ظاهر آدمى:
«این سلسله چون در ظاهر و وظایف شرعیه هیچ گونه اختلافى در
اعمال و اعتقادات با علماى اعلام و شیعه حقّه اثنى‏عشریه ندارند به‏حسب
ظاهر و لباس و محلّ عبادت که مسجد است تمایزى نداشته و... طریقت
امر معنوى و اصلاح نفس و تصفیه روح است و مستلزم ظاهر خاصّى
نیست، وظیفه پیروان، آن است که در ظاهر با سایر مسلمین که برادران
اسلامى هستند مشابه و مشترک بوده و وضع خاصّى که آنها را از دیگران
متمایز نماید، نداشته باشند...»[179]
سلسله نعمت‏اللّهى گنابادى و علوم رسمى و معارف الهیّه
یکى از انتقاداتى که امام خمینى به بعضى از صوفیان، یعنى "جهله
اهل تصوّف" داشت، این بود که آنها، علوم رسمى و معارف نظرى ـ الهى
را تحقیر کرده و کوچک مى‏شمارند، امّا نظر سلسله نعمت‏اللّهى گنابادى در
زمینه علوم رسمى مثبت است:
«از خصوصیات این سلسله آنکه غالب مشایخ و مجازین آنها،
علمایى هستند که تمام مراتب علمى و صورى را به حدّ کمال رسانیده و
مجتهد یا قریب‏الاجتهادند که بعد از طىّ تمام مقامات علمى و داشتن
احترامات صورى به‏فکر تکمیل باطن و علوم معنوى و ترقّى روحى ــ
همان مراتبى که اصحاب سرّ ائمّه اطهار(ع) دارا بودند ــ برآمده و ترک
تمام مراتب و مقامات صورى را نمودند، بلکه خود را مورد طعن و لعن
ظاهربینان قرار داده و سلوک در این سلسله و تسلیم به نماینده الهى را
اختیار نموده‏اند (رجوع شود به حالات مشایخ این سلسله در کتاب نابغه
علم و عرفان
).»[180]
اینک به موقعیّت ممتاز علمى یکى از اقطاب و یکى از مشایخ این
سلسله، اشاره‏اى بسیار مختصر مى‏نماییم:

1. مرحوم حاج ملاّ سلطانمحمّد گنابادى، "سلطان‏علیشاه"
مرحوم آقاى سلطان‏علیشاه در سنّ هفده‏سالگى وقتى استادان محلّى
گناباد دیگر روحیه علمى وى را ارضا نکردند، پیاده عازم مشهد مقدّس شد
و چندى از محضر علماى آنجا استفاده علوم نقلى و ادبى کرد. سپس دوره
کوتاهى در خدمت حاج ملاّ هادى سبزوارى تلمّذ کرده و از آنجا به عتبات
عالیات مشرّف شده و علوم فقهى را نزد علمایى مثل مرحوم حاج شیخ
مرتضى انصارى کسب کرد و به درجه اجتهاد نایل گشت و در اندک زمانى
بر تمامى اقران خود پیشى گرفت و موردتوجّه علماى درجه اوّل زمان
خود مانند مرحوم میرزاى شیرازى واقع شد. آن‏گاه دوباره به نزد حاج ملاّ
هادى سبزوارى رفته حکمت آموخت و چندى نزد وى تلمّذ کرد و در
حکمت مشاء و اشراق یدى طولى به هم رساند و حواشى بر اسفار
ملاّصدرا نوشت و علوم دیگر مثل ریاضیّات و هیئت و نجوم و طبّ و
اسطرلاب و علوم غریبه را نیز آموخت. ایشان داراى تألیفاتى چند هستند
که از مهم‏ترین آنها تفسیر عرفانى ـ حکمى قرآن مجید موسوم
به بیان‏السّعادة فى مقاماة العبادة است که از زمان تألیف تاکنون،
موردتوجّه و استناد بسیارى از محقّقان و علماى اسلامى قرار گرفته است.
شرح‏حال علمى و عرفانى وى در کتاب‏هاى متعدّدى درج گردیده که از
مهم‏ترین آنها، یکى الذّریعه شیخ آغابزرگ طهرانى و دیگرى نابغه علم و
عرفان
تألیف مرحوم آقاى حاج سلطان‏حسین تابنده گنابادى است.

2. مرحوم شیخ اسداللّه‏ ایزدگشسب "درویش ناصرعلى"
مرحوم شیخ اسداللّه‏ ایزدگشسب، از مشاهیر عرفا و ادبا و حکماى
معاصر اصفهان و از مشایخ سلسله نعمت‏اللّهى گنابادى، ابتدا در موطن
خود گلپایگان به‏تحصیل علوم دینى و فنون ادبى پرداخت، سپس براى
استکمال علوم متداول زمان به اصفهان رفته و در آنجا علوم معقول را نزد
استادان مبرزى هم‏چون جهانگیرخان قشقایى و آقامیرزا محمّدعلى
تویسرکانى و آخوند ملاّمحمّد کاشانى و علوم منقول را نزد آقا سیّدعلى
نجف‏آبادى و آیت‏اللّه‏ بروجردى فراگرفت و سپس به عراق عرب شتافته
و از حوزه درس مرحوم آخوند خراسانى در فقه و اصول بهره‏مند شده و
الشواهد الربوبیّه ملاّصدرا را نزد شیخ محمّدباقر اصطهباناتى خوانده و از
جانب وى ملقّب به شمس‏الحکماء گردید. سپس مجذوب مرحوم
سلطان‏علیشاه شده و وارد در طریقه نعمت‏اللّهى گنابادى گردید. مشارٌالیه
داراى تألیفات عدیده‏اى است که بر مقامات علمى و عرفانى وى دلالت
دارند. شرح‏حال وى در ابتداى کتاب اسرارالعشق که تفسیر عرفانى ایشان
از سوره یوسف و برخى آیات سوره کهف است، وجود دارد.

امّ السّلاسل
سلسله نعمت‏اللّهى از نقطه شروعش که شیخ معروف کرخى است تا
زمان قطبیّت مرحوم آقاى حاج محمّدکاظم اصفهانى "سعادت‏علیشاه"،
شاهد جداشدن فرقه‏هایى از دل خود بوده است و به‏همین دلیل به آن لقب
امّ السلاسل داده‏اند.

امام‏خمینى و نظر ایشان درباره اقطاب این سلسله
در دهه شصت شمسى که از طرف بعضى از مغرضان و جاهلان،
تضییقاتى براى جناب آقاى حاج سلطان‏حسین تابنده گنابادى ملقّب
به"رضاعلیشاه" به‏وجود آمده بود، آیت‏اللّه‏ محمّدى گیلانى، دادستان وقت
کلّ کشور طىّ دستورالعملى به نیروهاى نظامى و انتظامى، خواهان رفع
تضییقات مذکور مى‏شود. باتوجّه به آنکه چنین نامه‏اى، آن‏هم در آن
شرایط بحرانى اوّل انقلاب، بدون تأیید و اجازه مستقیم امام‏خمینى امکان
صدور نمى‏یافته و باتوجّه به دقّت مرحوم امام در به‏کارگیرى کلمات، این
نامه اهمیّت زیادى مى‏یابد. همان‏طور که مى‏دانیم، رئیس‏الفقرا به‏معناى
قطب است و چون در این دستورالعمل، این لقب بدون قید خاصّى، از
جمله، "رئیس فقراى گنابادى" آورده شده است، براى اهل دل و اهل
اشارت معناى عمیق و ویژه‏اى مى‏یابد. نامه حاوى نکته‏هاى دیگرى نیز
هست که دریافت آنها را به اهلش وامى‏گذاریم:
«بسم‏اللّه‏ الرّحمن الرّحیم ـ بدین‏وسیله به‏همه برادران سپاه پاسداران و
قواى انتظامى و مأموران و ضابطین ارگان‏هاى قضایى اعلام مى‏گردد که

جناب رئیس‏الفقرا، آقاى سلطان‏حسین تابنده گنابادى، وفّقه‏اللّه‏ تعالى
لمراضیه و تمام متعلّقان ایشان در سایه دولت علیه جمهورى اسلامى، مُدَّتْ
اِظْلالُها عَلى رُؤوسِ الْعالَمینَ
، مأمون و مصون از هرگونه تعرّض مى‏باشند و
حرام است بدون مجوّز قضایى، کسى وسیله تعرّض آنان را فراهم آورد.
شما عزیزان حکومت اسلامى که بحمداللّه‏ دست تواناى فعّال حافظین
حدود الهى هستید، همه‏وقت کوشا بوده و هستید که چهره نورانى رحمةً
للعالمین صلّى‏اللّه‏ علیه و آله را به همه اقشار بشریّت معرّفى فرمایید و حتّى
بیگانه‏ها را با حسن اخلاق و درایت با امّت اسلام یگانه نمایید و بدیهى
است که تعرّض بدون مجوّز قضایى، علاوه‏بر حرمت، موجب تعقیب
متعرّض خواهد شد. حاکم شرع و رئیس دادگاه انقلاب اسلامى مرکز،
محمّد محمّدى گیلانى»

نظر مرحوم مطهّرى در احتیاج به مرشد و مربّى و انحصار آن به متصوّفه
استاد مطهّرى، ضمن استناد به کتاب‏هاى دو تن از اقطاب سلسله
نعمت‏اللّهى و انتقاد از روش تربیتى رایج در حوزه‏هاى علمیّه، در زمینه
نیاز انسان به شیخ طریقت و مرشد، به‏منظور تزکیه و درمان وساوس
نفسانى چنین بیان مى‏دارد:
«یکى از علل عدم موّفقیّت در تزکیه نفس، این است که تعلیم
اخلاقى، در میان ما به‏صورت تعلیم و تدریس وجود دارد، نه به‏صورت
سازندگى و درمانگرى. به‏گفته بزرگان، احتیاج به معلّم و دلیل راه را در
زندگى حضرت موسى(ع) به‏خوبى مى‏بینیم. آن حضرت در ابتدا مأمور

مى‏شود که در خدمت شعیب پیامبر، چند سالى را بگذراند تا آماده آن شود
که در وادى ایمن قدم نهاده، شنواى نداى جانبخش انّى انااللّه‏ حضرت حق
شود.

شبان وادى ایمن گهى رسد به مراد
 که چند سال به جان، خدمت شعیب کند

و در آخر کار که مقتدا و صاحب تورات مى‏شود، مأموریت مى‏یابد که
از حضرت خضر(ع) علم لدنى فراگیرد.

قطع این مرحله بى‏همرهى خضر مکن
 ظلمات است بترس از خطر گمراهى

احتیاج به مرشد و مربّى، براى درمان بیمارى‏هاى جان و فکر و
سازندگى انسان، تنها در میان متصوّفه رسمیّت یافته که در این مورد
مى‏توان به رساله ولایت‏نامه ملاّ سلطانعلى[181] و بستان‏السّیاحه ملاّ
زین‏العابدین شیروانى ــ که به یک واسطه از مشایخ ملاّسلطانعلى است ــ
رجوع کرد.
مولوى در دفتر اوّل مثنوى مى‏گوید:

پیر را بگزین که بى‏پیر، این سفر
 هست‏بس پرآفت‏و خوف‏وخطر

هر که او بى‏مرشدى در راه شد
 او زغولان، گمره و در چاه شد

گر نباشد سایه پیر، اى فضول
 بس ترا سرگشته دارد بانگ غول

و دیگرى مى‏گوید:

من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه
 قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم


امام سجّاد(ع) نیز در دعاى مکارم الاخلاق مى‏فرمایند:
... وَ وَفِّقْنى لِطاعَةِ مَنْ سَدَّدَنى وَ مُتابَعَةِ مَنْ اَرْشَدَنى.
خدایا مرا به فرمانبردارى آن‏که به راه راستم آورد و پیروى آن‏که
راهنماییم کرد، توفیق ده.»[182].
البتّه مرحوم مطهّرى، به‏دلیل تشابه اسمى موجود، میان حاج ملاّ
زین‏العابدین شیروانى ــ از اقطاب سلسله نعمت‏اللّهى ــ با جانشین وى؛
حاج ملاّ زین‏العابدین شیرازى، مرحوم آقاى سلطان‏علیشاه شهید را
به‏اشتباه، با یک واسطه جانشین مرحوم شیروانى تلقّى کرده، درصورتى که
مرحوم سلطان‏علیشاه با دو واسطه رشته اجازه‏اش به مرحوم شیروانى
مى‏رسد.

عظمت علمى و عرفانى مرحوم سلطان‏علیشاه و تفسیر قرآن وى
از نظر علاّمه حسن‏زاده آملى
«... بعد از آن، تفسیر جناب سلطان‏محمّد جنابذى گنابادى:
بیان‏السّعاده. تفسیرش را  گفتم وقتى بنا باشد از یک شکل هندسى، قریب
پانصد هزار حکم هندسى استنباط شود، البتّه این هم استبعاد نداره. نگاه
بفرمایید تفسیر بیان‏السّعاده را. سبحان‏اللّه‏ چه خبر است [در] نظام هستى...
تفسیر بیان‏السّعاده. [صاحب ]بیان‏السّعاده را بنده شنیده بودم که انسان
بزرگوارى است. خیلى هم میدان دارد. خیلى هم استاد خدمت کرده [است]
بنده، آن چاپ اوّل تفسیر بیان‏السّعاده که به دستم آمده [بود]، دیگه با

ایشان محشور [شده بودم] و شروع کردم و دیدم سوره بقره را که شروع
کرد، پنج آیه اوّل سوره بقره، پنج آیه اوّل. وجوه قرائتى که هر وجهش
یک معناى خاص مى‏دهد، آنجا آورده که وجوه قرائت پنج آیه اوّل سوره
مبارکه بقره را که نوشته شده. تفسیرش را نگاه بفرمایید. نوشته شده.
ضعافش را بگذارید کنار. قرائات ضعاف [را کنار بگذارید]. آنهایى که
قوى هست و صحیح است و جاى انگشت اعتراض کسى نیست، هر
وجهش یک معناى خاص مى‏دهد، وجوه قرائات این پنج آیه اوّل سوره
بقره به این عدد است. هر وجهش یک معناى خاص. من گفتم وقتى بنا
باشد که یک شکل هندسى قطاع، نیم میلیون حکم هندسى داشته باشد.
چهارصد و نود و هفت هزار و ششصد و شصت و چهار حکم هندسى،
خواجه طوسى از آن استنباط کند، اینکه کلام‏اللّه‏ [است] چرا نباشد؟
خب، جناب آقاى سلطان‏محمّد جنابذى گنابادى، صاحب تفسیر
بیان‏السّعاده! آن وجوه صحیحش، ضعافش نه، آن صحیحش، چند تا، چند
وجه در آن کتاب [بیان‏السّعاده] دیدى که نقل کرد؟
[جناب آقاى سلطان‏محمّد جنابذى گنابادى «سلطان‏علیشاه، صاحب
تفسیر بیان‏السّعاده] گفت وجوهش را، پنج آیه، هر وجه هم یک معناى
صحیح: یازده تریلیون و چهارصد و هشتاد و چهار بیلیون و دویست و پنج
میلیون و هفتصد و هفتاد هزار و دویست و چهل وجه قرائت شده. هر
قرائت به یک معنا.»[183]

یعنى جناب آقاى سلطان‏محمّد گنابادى ملقّب به "سلطان‏علیشاه"، سى
و چهارمین قطب سلسله نعمت‏اللّهى گنابادى در عصر غیبت، پنج آیه اوّل
سوره بقره را مى‏توانسته است به عدد نقل شده قرائت کند، درحالى که هر
وجه هم یک معناى خاص داشته باشد.

دفاع حاج شیخ حسنعلى نخودکى اصفهانى از درویش گنابادى
مرحوم حاج سلطان‏حسین تابنده گنابادى در این زمینه نوشته‏اند:
«میر سیّدمهدى‏خان نیازمند از فقراى بامحبّت اهل مشهد مى‏باشد.
پدرش از ائمّه جماعت بوده و میل داشت فرزندش نیز همان روش را
داشته باشد، ولى میر سیّدمهدى‏خان پس از مرگ پدر به‏کسب و تجارت
مشغول شد، سفرى به سبزوار نمود و با ملاّ رجبعلى تجلّى سبزوارى که از
فقرا بود، مأنوس و با او به جلسه فقرى آمد و از حالات فقرا، او را
خوش‏آمد و در آنجا استاد محمّد بیدگلى و فرزندش حبیب‏اللّه‏ را ملاقات
کرد که عازم گناباد بودند، مجتمعا به گناباد مى‏روند. پس از شانزده روز که
حضور جناب حاج ملاّ سلطان‏محمّد اظهار طلب مى‏کرده، به دلالت جناب
حاج ملاّعلى [نورعلیشاه گنابادى] راهیابى مى‏شود و حسب‏الامر جناب
حاج ملاّ سلطان‏محمّد به مشهد مراجعت و به شغل سابق اشتغال ورزید.
همکارانش که از موضوع مسبوق شدند، او را تکفیر نموده شروع به
شماتت و  هتّاکى کردند و خبر به اقوامش رسید. مادر و بستگانش نیز او را
مرتد گفتند و همکارانش او را نزد آقا شیخ حسنعلى اصفهانى [مشهور

به نخودکى] که از علما بود برده، موضوع را اظهار نمودند، ایشان قلیانى که
مى‏کشیدند به او داده، پس از کشیدن او، مجدّد خود کشیدند و گفته بودند: تا
کفر او ثابت نشود، من به قول شما نمى‏توانم او را تکفیر کنم. او گفته بود:
من قبل از رفتن به گناباد با همکاران خودم به همه نوع فسق و فجور اشتغال
داشتم و اکنون که به گناباد رفته‏ام برحسب دستور، تمام آنها را ترک و
درعوض به آداب دینى مقیّد شده، حتّى اورادى که به من داده‏اند مراقبت
مى‏کنم، ولى این آقایان همان روش سابق را دارند. اگر ترک آن افعال و
تقیّد به آدابْ خلاف است، تا من توبه کنم والاّ آنها باید توبه کنند. آقا شیخ
حسنعلى قول آنها را رد نمود، ولى آنها دست از او برنمى‏داشتند تا بالاخره
ترک آن‏کار را کرده و به‏کار دولتى اشتغال ورزید.»[184]

روابط اقطاب سلسله نعمت‏اللّهى گنابادى با علماى اعلام
در این قسمت و براى رعایت اختصار، اشاره‏اى مختصر به روابط و
مراودات بعضى از اقطاب سلسله نعمت‏اللّهى گنابادى با علماى اعلام و
مراجع عظام مى‏نماییم، تا معلوم شود که اوّلاً تفکّر نظرى و سیره عملى
اقطاب این سلسله نسبت به علما و مراجع اسلام چگونه است و ثانیا معلوم
شود که علماى منصف، با اولیا و بزرگان طریقت تصوّف و عرفان چه
روابطى داشته‏اند:


الف ـ حاج ملاّ سلطان‏محمّد گنابادى
در نابغه علم و عرفان در قرن چهاردهم، در این زمینه چنین آمده
است:
«[مرحوم سلطان‏علیشاه] پس از مراجعت از مکّه و مدینه به عتبات
عالیات آمده، ده روز در نجف و هفده روز در کربلا و ده روز در کاظمین و
سه روز در سامره توقّف کرد و علماى بزرگ را ملاقات نمود و همه،
نهایت تجلیل و احترام از ایشان نمودند. از جمله در کربلا با مرحوم شیخ
زین‏العابدین مازندرانى که از علماى درجه اوّل و مرجع تقلید بود،
ملاقات‏هاى دوستانه نمود. و یک شب هم مرحوم شیخ دعوت کرد و
ایشان پذیرفتند و فرزند کوچک شیخ، جناب شیخ عبداللّه‏ [حایرى[185]]  که در
فهم و ذکاوت، گوى سبقت از اقران خود ربوده و در آن اوقات که قریب
23 سال داشت موفّق به دریافت اجازه اجتهاد از پدر گردیده بود و در طلب
راه حق و رسیدن به اولیاى خدا بى‏تاب و در سوز و گداز بود، ربوده و
مجذوب آن‏جناب گردید.
در سامره نیز با جناب حاج میرزا حسن آیت‏اللّه‏ شیرازى ملاقات
نمود.»[186]
سپس در جاى دیگرى از کتاب، داستان سعایت دشمنان فقر و
عرفان، و اینکه پیش از ملاقات مرحوم آیت‏اللّه‏ میرزا حسن شیرازى با

آقاى سلطان‏علیشاه، نزد مرحوم میرزا رفته، و نیز درباره درخواست آنان
مبنى بر صدور حکم کفر و قتل آقاى سلطان‏علیشاه توسّط میرزاى شیرازى
چنین آمده است:
«[میرزاى شیرازى] پرسیده بودند که او [آقاى سلطان‏علیشاه] حالا در
کجاست؟ گفته بودند: به مکّه مشرّف شده و از آنجا به عتبات عالیات
مشرّف خواهد شد. میرزا گفته بودند: پس کسى‏که به مکّه برود و قصد
عتبات داشته باشد، من چگونه تحقیق نکرده، حکم کفر یا قتل او را بدهم؟
بعدا چند نفر از فقرا نزد ایشان رفته و ایشان از حالات جناب حاج
ملاّسلطان‏محمّد و عقایدشان سؤال کرده و آنها شرح مبسوطى در زهد و
تقوا و مراقبت ایشان در احکام، ذکر کرده و بعدا گفته بودند که حتّى کرایه
ما را از بیدخت براى کربلا ایشان داده‏اند. جناب میرزا فرموده بود: پس
موقعى‏که به اینجا آمدند به من اطّلاع دهید که ملاقات کنم.»[187]
«از جمله کسانى‏که در آن سفر درک خدمت ایشان نمود، مرحوم
حاج شیخ على‏محمّد اصفهانى، عالم و مرتاض معروف بود که کمال ارادت
به ایشان داشت. آقاى حاج شیخ عبداللّه‏ صوفى املشى از قول پدرشان نقل
کنند که حاج شیخ على‏محمّد داراى کشف و کرامت بود و در علوم معقول و
منقول تبحّر داشت. روزى با حال تأثّر و گریه به ایشان گفته بود که حاج
ملاّ سلطان‏محمّد در نجف براى ملاقات من آمده و گفته بودند: همان
ریاضت‏ها و عبادات تو سبب شده که ما براى ملاقات تو بیاییم و سپس
خیلى اظهار علاقه و ارادت به ایشان نمود.»2


ب ـ حاج شیخ محمّدحسن بیچاره بیدختى ملقّب به صالح‏علیشاه
در کتاب خورشید تابنده شرح برخى از ملاقات‏هاى مرحوم آقاى
صالح‏علیشاه ــ فرزند آقاى نورعلیشاه ثانى و نوه آقاى سلطان‏علیشاه شهید
ــ با علماى زمان خویش آمده است که در اینجا به‏اختصار نقل مى‏شود:
در سال 1380 قمرى آقاى صالح‏علیشاه براى انجام عمره مفرده
به مکّه مشرّف شدند. در آنجا با آقاى شیخ العراقین بیات و آقاى حاج
میرزا عبداللّه‏ سعید تهرانى که از علماى مهم و معروف بودند، ملاقات
کردند. در 27 رجب نیز در مدینه منوّره با آقاى حاج شیخ بهاءالدّین نورى
از علماى جلیل تهران ملاقات فرمودند و در کاظمین آیت‏اللّه‏ آقاى
شیخ‏محمّد خالصى به دیدن ایشان آمده، بسیار محبّت کردند و آقاى
صالح‏علیشاه نیز به‏اتّفاق فرزند خویش مرحوم آقاى حاج سلطان‏حسین
تابنده به بازدید مشارٌالیه رفتند. در نجف هم با آیت‏اللّه‏ سیّد محسن حکیم و
آیت‏اللّه‏ حاج سیّد ابوالقاسم خوئى ملاقات نموده، مورد احترام واقع
شدند.[188]

ج ـ حاج سلطان‏حسین تابنده گنابادى ملقّب به رضاعلیشاه
مرحوم آقاى رضاعلیشاه نیز به پیروى از اسلاف خود اصولاً مقیّد
به ملاقات با مراجع تقلید و اهل علم بودند و متقابلاً مورد اعزاز و احترام
آنان نیز واقع مى‏شدند، چنان‏که بعضى از مراجع تقلید مانند مرحوم

آیت‏اللّه‏ خویى از ایشان، بى‏واسطه و باواسطه بارها خواسته بودند که رساله
عملیّه بنویسند، ولى هیچ‏گاه ایشان در این‏گونه امور دخالتى نمى‏کردند و با
آنکه داراى چندین اجازه اجتهاد و مجتهد مسلّم بودند، سؤال‏کنندگان را
به آقایان علما ارجاع مى‏دادند.[189]
در اینجا به برخى از ملاقات‏هاى جنابش با حضرات آیات عظام
به اختصار اشاره مى‏شود:
ایشان در نهم دى ماه سال 1324 شمسى سفرى به عتبات عالیات
نموده و به زیارت مراقد مطهّره ائمّه اطهار (علیهم‏السّلام) مشرّف
گردیدند. در ضمن به ملاقات علماى اعلام و مراجع تقلید، آیت‏اللّه‏ سیّد
هبه‏الدّین شهرستانى، آیت‏اللّه‏ حاج آقا حسین قمى، آیت‏اللّه‏ حاج شیخ
عبدالکریم زنجانى، آیت‏اللّه‏ حاج شیخ محمّدحسین آل کاشف الغطاء،
آیت‏اللّه‏ حاج سیّد محسن حکیم، حاج شیخ آقابزرگ تهرانى و حضرت
آیت‏اللّه‏ آقا سیّد ابوالحسن اصفهانى موفّق شدند و مورد احترام آنان قرار
گرفتند.[190]
سپس در سال 1329 شمسى پس از انجام مناسک حجّ و زیارت
روضه منوّره نبوى و قبور متبرّ که بقیع و سایر مقابر، به طرف سوریه و
لبنان حرکت کردند و از آنجا به مصر و اردن و فلسطین رفتند و پس از
تشرّف به بیت‏المقدّس و سایر اماکن مقدّسه و ملاقات با علما و بزرگان
به‏سوى عراق حرکت کردند.

در آنجا موفّق به زیارت اعتاب مقدّسه و ملاقات مراجع تقلید
آیت‏اللّه‏ آقا حاج شیخ عبدالکریم زنجانى، آیت‏اللّه‏ کاشف الغطاء، آیت‏اللّه‏
آقا سیّد محمود شاهرودى و آیت‏اللّه‏ میرزا عبدالهادى شیرازى شدند و به
ایران بازگشتند. در همین سفر در نجف اشرف پس از امتحان و پرسش
بعضى مسائل غامض فقهى و اصولى از طرف آیت‏اللّه‏ آل کاشف الغطاء
موفّق به اخذ درجه اجتهاد شدند.
در بازگشت به ایران هم در قم آیت‏اللّه‏ سیّد شهاب‏الدّین مرعشى
نجفى به ملاقات ایشان آمدند و ایشان نیز به بازدید معظّمٌ‏له رفتند و از
کتابخانه بزرگشان دیدن کردند و سپس به ملاقات علماى اعلام آیت‏اللّه‏
فیض، آیت‏اللّه‏ صدر اصفهانى و آیت‏اللّه‏ خوانسارى رفتند و مورد لطف
مشارٌالیهم قرار گرفتند.[191]

ملاقات با امام خمینى
«جنابش در هیجدهم اسفند سال 1357 شمسى بر اثر اشتداد بیمارى
قلبى که از مدّت‏ها قبل ایشان را رنج مى‏داد، به طرف مشهد حرکت فرموده
و بعد از چند روز تشرّف و اقامت در آن شهر مقدّس در 22 اسفند عازم
تهران شدند و چند ماه در تهران سکونت داشتند. در این مدّت ضمن
معالجه به ملاقات مراجع تقلید و حضرات آیات عظام به قم مشرّف شدند و
با حضرت امام خمینى نیز دیدار فرمودند. در آن ملاقات مذاکراتى درباره
انقلاب انجام شد و حضرت امام اظهار ملاطفت و تأیید کامل نسبت به

معظّمٌ‏له و طریقه ایشان نمودند.»[192]

آیت‏اللّه‏ علاّمه ابوالحسن شعرانى و بزرگان سلسله نعمت‏اللّهى گنابادى
«استاد شعرانى با مشایخ صوفیّه معاصر روابط نیکویى داشتند. از
برخورد مرحوم حاج شیخ عبداللّه‏ حایرى صوفى (ملقّب به
رحمت‏علیشاه)[193] با رضاخان و عزّت نفس و مناعت طبعى که در برابر او از
خود نشان داد، با تحسین یاد مى‏کردند و مى‏گفتند که وقتى بیمار شده بود،
طبیب از او پرسید: شما قند دارید؟ و او پاسخ داد: بلى دو سه کیلو قند در
خانه داریم! طبیب به تصوّر آنکه او سؤال را متوجّه نشده گفته بود با قندى
که در خانه دارید کار ندارم خودتان چه؟ او در پاسخ این بیت را خوانده
بود:

کانِ قندم نیستان شکّرم
 هم ز من مى‏روید و من مى‏خورم

مرحوم حاج سلطان‏حسین تابنده گنابادى (ملقّب به رضاعلیشاه)
قطبِ طریقت نعمت‏اللّهى گنابادى را نیز کرارا در منزل استاد شعرائى دیده
بودم و استاد در گفته‏ها و نوشته‏هایشان از دانش و معنویّت و آثار وى با
احترام یاد مى‏کردند[194] و مى‏گفتند آقاى تابنده علاوه‏بر شؤونى که در عالم
طریقت دارند، در علوم شرعى هم مجتهدند و مراجع بزرگ عصر مثل

مرحـوم آیت‏اللّه‏ کاشف الغطاء، اجتهـاد ایشـان را تصدیـق و تأیید
کرده‏اند.»[195]

استاد محمّدتقى جعفرى و تلمّذ مثنوى
یکى از مثنوى‏شناسان بزرگ معاصر که حق عظیمى بر گردن استادان
حوزه و دانشگاه و دیگر مثنوى‏شناسان معاصر داشته، مرحوم استاد هادى
حایرى از سالکان سلسله نعمت‏اللّهى گنابادى بوده‏اند. مشارٌالیه فرزند
مرحوم حاج شیخ عبداللّه‏ حایرى (رحمت‏علیشاه) بودند که درس معنوى
مثنوى را نزد پدر خویش آموختند و به‏دلیل مقام علمى و حالت معنوى‏اى
که از آن برخوردار بودند بسیارى از استادان مشهور قبلى و فعلى
دانشگاه‏ها و علما و فضلا، براى سالیان دراز از جلسات پرفیض علمى و
معنوى ایشان که در منزل خود استاد برگزار مى‏شد، بهره جسته و حلّ
مشکلات خود را در فهم آثار مولانا از ایشان طلب مى‏کردند. بزرگانى مثل
مرحوم آیت‏اللّه‏ زنجانى، مرحوم استاد سیّدمحمّد کاظم عصّار، مرحوم
استاد محیط طباطبایى، مرحوم استاد محمّدتقى جعفرى، مرحوم استاد
دکتر سادات ناصرى، استاد دکتر سیّد حسین نصر[196] و استاد دکتر محمّد
ابراهیم باستانى پاریزى از شرکت‏کنندگان این مجالس بودند.[197] استاد

جعفرى به‏حدّى نسبت به مرحوم حایرى ارادت مى‏ورزید که وقتى در
مجلس ترحیم مرحوم حایرى به‏منبر رفت، به احترام مقام علمى و عرفانى
ایشان «بر همان پلّه اوّل منبر نشست و گفت در مجلس استاد حایرى، حدّ
من بیش از این نیست. این بگفت و از منبر برخاست و در جمع حاضران
نشست»[198]
آقاى منوچهر صدوقى (سها) نیز، از شرکت‏کنندگان در جلسات
معنوىِ مثنوى‏شناسى استاد هادى حایرى بوده‏اند، در مجلس بزرگداشت
استاد در کنگره بزرگداشت مولوى، مطالبى بیان کردند که بعدها به‏صورت
مقاله‏اى در نشریه عرفان ایران، با عنوان "فرزند عرفان و فرزندزاده عشق"،
که ملهم از شعرى است که استاد حایرى در وصف حال خویش سروده‏اند
به‏چاپ رسید. در این مقاله نیز به برخى از مراودات استاد جعفرى و استاد
حایرى اشاره شده که بیانگر ارادت مرحوم استاد جعفرى به ایشان است.
در این مقاله، مؤلّف ضمن آنکه استاد هادى حایرى را از اولیاى حق
معرّفى مى‏کند، اذعان مى‏دارد که وى پس از مرگ، سه بار در این عالم
طبیعى تصرّف کرده است:
«اولیاء حق را کراماتى است چه به دوران حیات صورى و چه از پى
زوال آن و از آنگاه که عالم از آن بزرگ، یتیم مانده است سه وقعه مشاهد
افتاده است از تصرّف آن بزرگ در عالم ملک که البتّه ذکر آن بدین‏مقام
روا نمى‏دارم و جز این نمى‏گویم که:

فَکانَ ما کانَ مِمّا لَسْتُ اَذْکُرُهُ
 فَظُنَّ خَیرا فَلا تَسْئَلْ عَنِ الْخَبَرِ[199]»[200]









کتابنامه

آداب الصلوة، امام خمینى، چاپ دوازدهم، 1384، مؤسّسه تنظیم و
نشر آثار امام‏خمینى.
آفتاب عرفان، حجّت‏اللّه‏ نیکى ملکى، چاپ اوّل، 1386، انتشارات
نیک ملکى.
آیت الحقّ، سیّد محمّدحسن قاضى، ترجمه: محمّدعلى قاضى‏نیا، ج
2، چاپ اوّل، 1385، انتشارات بصیرت.
آیت الحقّ، سیّد محمّدحسن قاضى، ج 1، ترجمه: حاج سیّد
محمّدعلى قاضى‏نیا، چاپ اوّل، 1383، مؤسّسه انتشارات حکمت.
آیت نور، گردآورى و تدوین جمعى از فضلا، ج 1، چاپ اوّل،
ربیع‏الاوّل 1427 ه . ق، انتشارات علاّمه طباطبایى.
اسفار اربعة، ملاّصدرا، ج 2، چاپ سوم، 1981، انتشارات امیا التراث
العربى.
اسوه سالکان، حجّت‏الاسلام صادق حسن‏زاده، چاپ اوّل، 1384،

انتشارات قائم آل محمّد(ص).
اسوه عارفان، صادق حسن‏زاده ـ محمود طیّار مراغى، 1378،
انتشارات مؤمنین قم.
الفتوحات المکّیة، محى‏الدّین بن عربى، ج 2.
الفتوحات المکّیّة، محى‏الدّین بن عربى، ج 3، دار صادر.
الکافى، شیخ کلینى، تصحیح على‏اکبر غفّارى، ج 8، چاپ دوم، 1389
ه .، نشر دارالکتب الاسلامیّة.
اللّه‏شناسى، علاّمه سیّد محمّدحسین حسینى طهرانى، ج 3، چاپ سوم،
جمادى‏الاولى 1422 ه . ق، انتشارات علاّمه طباطبایى.
انسان در عرف عرفان، استاد حسن حسن‏زاده آملى، چاپ اوّل،
1377، انتشارات سروش.
تشویق السالکین، ملاّ محمّدتقى مجلسى، تصحیح و مقابله عبدالمجید
عدل، چاپ سوم، زمستان 75، انتشارات نور فاطمه.
تفسیر سوره حمد، امام خمینى، چاپ هشتم، 1383، مؤسّسه تنظیم و
نشر آثار امام خمینى.
تقریرات فلسفه امام خمینى، آیت‏اللّه‏ سیّد عبدالغنى اردبیلى، ج 1 و 2
و 3، چاپ دوم، 1385، مؤسّسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى.
تمهید القواعد، صائن‏الدّین ابن ترکه اصفهانى، تصحیح استاد
جلال‏الدّین آشتیانى، چاپ سوم، 1381، بوستان کتاب قم.
تمهید القواعد، صائن‏الدّین على بن محمّد الترکه، تصمیم استاد
جلال‏الدّین آشتیانى، چاپ دوم، 1388، انجمن اسلامى حکمت و فلسفه

ایران.
توحید علمى و عینى در مکاتیب حکمى و عرفانى، علاّمه سیّد
محمّدحسین حسینى طهرانى، چاپ پنجم، جمادى‏الاولى 1424 ه . ق،
انتشارات علاّمه طباطبایى.
جاذبه و دافعه على(ع)، مرتضى مطهّرى، چاپ چهل و پنجم،
انتشارات صدرا.
جلوه‏هاى رحمانى، نامه عرفانى امام خمینى به حاج سیّد احمد
خمینى، 1371، انتشارات معاونت فرهنگى هنرى بنیاد شهید انقلاب
اسلامى.
جمال سالکین، عبدالرّحمان باقرزاده بابلى، چاپ سوم، تابستان
1382، انتشارات شاکر.
چهل حدیث (اربعین حدیث)، امام خمینى، چاپ چهلم، مؤسّسه
تنظیم و نشر آثار امام خمینى.
خورشید تابنده، حاج على تابنده؛ محبوب‏علیشاه، چاپ سوم، 1383،
انتشارات حقیقت.
رساله رفع شبهات، حاج سلطان‏حسین تابنده گنابادى (رضاعلیشاه)،
چاپ چهارم، 1363، کتابخانه حسینیه امیرسلیمانى.
رساله سه اصل، ملاّصدرا، مقدّمه و تصحیح محمّد خواجوى، چاپ
دوم، 1384، انتشارات مولى.
رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، با مقدّمه و شرح علاّمه سیّد
محمّدحسین حسینى طهرانى، چاپ هفتم، جمادى الاولى 1425،

انتشارات نور ملکوت قرآن.
رساله لبّ اللّباب، علاّمه سیّد محمّدحسین حسینى طهرانى، چاپ
سیزدهم، رمضان المبارک 1426 ه . ق، انتشارات علاّمه طباطبایى.
روح مجرّد، علاّمه سیّد محمّدحسین طهرانى، چاپ نهم،
جمادى‏الاولى 1427 ه . ق، انتشارات علاّمه طباطبایى.
روح و ریحان، سیّد على‏اکبر صداقت، چاپ دوم، 1385، انتشارات
بکاء.
ریحانة الأدب، محمّدعلى بن محمّد طاهر تبریزى، ج 2، چاپ دوم،
1335، چاپخانه شرکت سهامى طبع کتاب.
سرّ الصّلوة، امام خمینى، با مقدّمه استاد عبداللّه‏ جوادى آملى، چاپ
یازدهم، 1386، مؤسّسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى.
سوخته، هیأت تحریریه مؤسّسه فرهنگى مطالعاتى شمس الشموس،
چاپ ششم، 1385، انتشارات مؤسّسه فرهنگى مطالعاتى شمس‏الشموس.
شرح حدیث جنود عقل و جهل، امام خمینى، چاپ دهم، 1385،
مؤسّسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى.
شرح دعاى سحر، امام خمینى، ترجمه سیّد احمد فهرى، چاپ سوم،
1384، انتشارات تربت.
شرح فصوص الحکم، داود قیصرى، تحقیق استاد حسن‏زاده آملى،
چاپ اوّل، 1382، مؤسّسه بوستان کتاب قم.
شرح مبسوط منظومه، مرتضى مطهّرى، ج 1، 1369، انتشارات
حکمت.

شیعه، مذاکرات هانرى کربن با علاّمه طباطبایى، چاپ پنجم، 1385،
مؤسّسه پژوهشى حکمت و فلسفه ایران.
صحبت جانان، سیّد على‏اکبر صداقت، چاپ سوم، 1384، انتشارات
پیام مقدّس.
طرائق الحقائق، محمّدمعصوم شیرازى، به‏کوشش محمّدجعفر
محجوب، ج 3، چاپ دوم، 1382، انتشارات سنایى.
عرفان حافظ، مرتضى مطهّرى، چاپ بیستم، انتشارات صدرا.
کلام ـ عرفان ـ حکمت عملى، مرتضى مطهّرى، چاپ بیست و سوم،
انتشارات صدرا.
کلّیات شیخ بهاءالدّین محمّد العاملى مشهور به شیخ بهایى،
به‏کوشش غلامحسین جواهرى، انتشارات کتابخانه سنایى.
کیمیاى محبّت، یادنامه مرحوم شیخ رجبعلى خیّاط، محمّد محمّدى
رى‏شهرى، چاپ بیست و چهارم (ویرایش دوم)، 1387، سازمان چاپ و
نشر دارالحدیث.
مثنوى معنوى، تصحیح نیکلسون، 1350، انتشارات دانشگاه تهران.
مجالس المؤمنین، قاضى نوراللّه‏ شوشترى، چاپ سوم، 1365،
کتابفروشى اسلامیّه.
مجمع البحرین، شیخ فخرالدّین الطریحى، تصحیح سیّد احمد حسینى،
ج 1، چاپ دوم، 1408 ه . ق، نشر الثقافة الاسلامیّة.
مصباح الأنس، حمزه فنّارى، تصحیح محمّد خواجوى، چاپ اوّل،
1374، انتشارات مولى.

مصباح الشریعة، منسوب به امام جعفر صادق(ع).
مصباح الهدایة، امام خمینى، با مقدّمه تفصیلى استاد سیّد جلال‏الدّین
آشتیانى، چاپ پنجم، 1384، مؤسّسه تنظیم و نشر آثار امام‏خمینى.
مهر تابان، علاّمه سیّد محمّدحسین حسینى طهرانى، چاپ هفتم،
1426 ه . ق، انتشارات علاّمه طباطبایى.
نشان از بى‏نشان‏ها، على مقدادى اصفهانى، ج 1، چاپ اوّل، 1371،
انتشارات زوّار.
نشریه عرفان ایران، شماره‏هاى 27 و 28، 29 و 30، گردآورى و
تدوین دکتر سیّد مصطفى آزمایش، چاپ اوّل، 1385، انتشارات حقیقت.
نشریه کرانه‏ها، ویژه کنگره ملّى علاّمه سیّد حیدر آملى، شماره 2،
مصاحبه با آیت‏اللّه‏ معرفت.
نفائس الفنون، شمس‏الدّین محمّد آملى، تصحیح ابوالحسن شعرانى،
ج 1، جمادى الثانى 1377، کتابفروشى اسلامیّه.
نور ملکوت قرآن، علاّمه سیّد محمّدحسین حسینى طهرانى، ج 1،
چاپ اوّل، اوّل شوّال 1410 ه . ق، انتشارات علاّمه طباطبایى.
نور ملکوت قرآن، علاّمه سیّد محمّدحسین حسینى طهرانى، ج 2،
چاپ اوّل، رجب 1413، انتشارات علاّمه طباطبایى.
وسائل الشیعة، شیخ حرّ عاملى، ج 3،
هزار و یک کلمه، استاد حسن حسن‏زاده آملى، ج 3، چاپ سوم،
1386، مؤسّسه بوستان کتاب.
سایت تابناک، 28 شهریور 1387          www.tabnak.ir

سایت محتوا، 8 مهر 1386
سایت معارف اسلام                    www.maarefIslam.com


[1]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 23.

[2]. مصباح الهدایة، ص 13.

[3]. همان، ص 43.

[4]. همان، ص 49.

[5]. تفسیر سوره حمد، ص 174.

[6]. همان، ص 175.

[7] و 2 و 3. یعنى از اصطلاحات و تعبیرات اهل تصوّف و عرفان استفاده مى‏کردند.

[8]. همان، صص 185 ـ 186.

[9] و 6 و 7 و 8 . همه از آثار جاویدان اهل تصوّف و عرفانند.

[10]. جمال سالکین، ص 108.

[11]. تفسیر سوره حمد، ص 94.

[12]. شرح دعاى سحر، ص 270.

[13]. اهل تصوّف و عرفان.

[14]. اهل معارف، که معناى آن را در فصل دوم بررسى کردیم.

[15]. مصباح الهدایة، ص 90.

[16]. همان، ص 57.

[17]. سرّ الصلوة، ص بیست و یک.

[18]. همان، ص هجده، با تلخیص.

[19]. همان، ص بیست و پنج.

[20]. همان، ص بیست و سه و بیست و چهار.

[21]. همان، ص بیست و یک.

[22]. ترجمه از ما است.

[23]. چهل حدیث، حدیث بیستم، پاورقى شماره بیست و دو.

[24]. منظور بزرگان و مشایخ طریقت تصوّف و عرفان از قبیل ابن عربى هستند.

[25]. سرّ الصلوة، ص بیست و دو و بیست و سه، با تلخیص.

[26]. روح مجرّد، ص 431.

[27]. ملاّصدرا، به‏نام‏هاى دیگرى هم خوانده مى‏شود: صدرالمتألّهین، صدرالحکما،
صدرالدّین و....

[28]. عرفان حافظ، ص 17.

[29]. کلام ـ عرفان ـ حکمت عملى، ص 118.

[30]. حسن‏زاده، صادق و طیّار مراغى، محمود. اسوه عارفان، صص 65 ـ 66، به نقل از
دومین یادنامه علاّمه طباطبایى، ص 41.

[31]. شرح مبسوط منظومه، استاد مرتضى مطهّرى، ج / 1، ص 239.

[32]. چهل حدیث، صص 654 ـ 655.

[33]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 28.

[34]. مصباح الهدایة، ص 57.

[35]. همان، ص 134.

[36]. شرح دعاى سحر، ص 248.

[37]. همان، ص 269.

[38]. همان، ص 300.

[39]. مصباح الهدایة، ص 57.

[40]. رساله سه اصل، صص 6 ـ 7.

[41]. توحید علمى و عینى، ص 213.

[42]. سایت معارف اسلام، بخش مخطوطات.

[43]. شرح دعاى سحر، ص 278.

[44]. همان، ص 302.

[45]. مصباح الهدایة، ص 46.

[46]. چهل حدیث، ص 62.

[47]. همان، ص 120.

[48]. همان، ص 145.

[49]. شرح دعاى سحر، ص 327.

[50]. سرّ الصلوة، ص 117.

[51]. چهل حدیث، ص 661.

[52]. مصباح الهدایة، ص 90.

[53]. تقریرات فلسفه امام‏خمینى، ج / 2، ص156.

[54]. کنگره بزرگداشت سیّد حیدر آملى، دانشگاه آمل، سال 1381، سخنرانى آیت‏اللّه‏
حسن‏زاده آملى.

[55]. منظور، مرحوم آیت‏اللّه‏ سیّد عبدالکریم کشمیرى است.

[56]. صداقت، على‏اکبر سیّد. روح و ریحان، ص 116.

[57]. روح مجرّد، ص 102.

[58]. همان، صص 105 ـ 106.

[59]. روح و ریحان، ص 95.

[60]. حسینى طهرانى، محمّدحسین آیت‏اللّه‏ سیّد. نور ملکوت قرآن، ج دوم، صص
270 ـ 274، با تلخیص.

[61]. بقره / 282: تقواى الهى داشته باشید تا خدا بى‏واسطه به شما تعلیم دهد.

[62]. با "بسم‏اللّه‏" که چشمه حقیقت است شروع کردم و به مدد آن در جهانى پس از جهانى
سخن گفته‏ام.
[63]. جمال سالکین، ص 100.

[64]. نور ملکوت قرآن، ج / 2، صص 274 ـ 275.
[65]. طرائق الحقایق، ج / 3، صص 466 ـ 467.

[66]. همدانى، حسینقلى ملاّ و نیکى ملکى، حجّت‏اللّه‏. آفتاب عرفان؛ ص 71.

[67]. یونس / 36: بیشترشان فقط تابع گمان‏اند. همانا گمان، از حق بى‏نیاز نمى‏سازد.

[68]. چه نیک‏مردى است کسى که هم فقیه و هم صوفى باشد.

[69]. قاضى، محمّدحسن سیّد. آیت‏الحقّ، ج / 1، مقدّمه دکتر حسین غفّارى، ص 120.

[70]. همان، ص 120.

[71]. اسوه عارفان، صص 129 ـ 130.

[72] و 3 و 5. منظور، آیت‏اللّه‏ سیّد عبدالکریم کشمیرى است.

[73] و 4. روح و ریحان، ص 31.

[74]. همان، صص 33 ـ 34.

[75]. آیت الحقّ، ج / 2، ص 217.

[76] و 2. از بزرگان طریقت تصوّف و عرفان هستند.

[77]. آیت‏الحقّ، ج / 2، ص 188.

[78]. همان، ص 191.

[79]. همان، صص 69 ـ 70، با تلخیص.

[80]. همان، ص 71.

[81]. همان، ص 93.

[82]. منظور، مرحوم آیت‏اللّه‏ سیّد عبدالکریم کشمیرى است.

[83]. روح و ریحان، صص 27 ـ 28.

[84]. آیت‏الحقّ، ج / 2، صص 42 ـ 43.

[85]. مرحوم مطهّرى از امام‏خمینى این قول را نقل مى‏کند.

[86]. روح مجرّد، ص 286.

[87]. استاد سلوکى همان شیخ طریقتى است.

[88]. روح مجرّد، ص 132.

[89]. حسن‏زاده آملى، حسن استاد. انسان در عرف عرفان، "واقعه"هاى 2 و 3.

[90]. همان، واقعه 14.

[91]. همان، واقعه 16.

[92]. شیعه، ص 69.

[93]. همان، صص 69 ـ 70.

[94]. گردآورى و تدوین جمعى از فضلا، آیت نور، یادنامه سیّد محمّدحسین حسینى
طهرانى، ج / 1، صص 131 ـ 132.

[95]. حسینى طهرانى، محمّدحسین علاّمه سیّد. مهر تابان، یادنامه علاّمه طباطبایى،
ص432.

[96]. توحید علمى و عینى، ص 329.

[97]. عرفان ایران، ش 28 ـ 27.

[98]. روح مجرّد، ص 384.

[99]. همان، ص 547.

[100]. همان، ص 465.

[101]. منظور از استاد، شیخ طریقت است.

[102]. روح مجرّد، صص 629 ـ 630.

[103]. منظور از شاگرد، مرید است.

[104]. همان، ص 630.

[105]. پرانتز از ما است.

[106]. همان، ص 632.

[107]. بقره / 257: اللّه‏، دوست و سرپرست کسانى است که ایمان آورده‏اند و آنها را از تاریکى‏ها خارج و به‏عالم نور درمى‏آورد.

[108]. نور / 35: اللّه‏، نور آسمان‏ها و زمین است.

[109]. روح مجرّد، ص 614.

[110]. همان، صص 614 ـ 615.

[111]. همان، ص 615.

[112]. همان، ص 141.

[113]. همان، ص 153.

[114]. همان، ص 154.

[115]. همان، ص 574.

[116]. آیت نور، ج / 1، صص 375 ـ 376.

[117]. حسینى طهرانى، محمّدحسین علاّمه سیّد. اللّه‏شناسى، ج / 3، صص 331 ـ 332.

[118]. همان، صص 336 ـ 335.

[119]. همان، ص 337.

[120]. همان، صص 339 ـ 340.

[121]. مخالفانى که مرده‏اند.

[122]. مخالفانى که خواهند مرد.

[123]. همان، ص 336.

[124]. روح مجرّد، صص 382 ـ 384.

[125]. منظور، زمان آقا محمّدعلى کرمانشاهى است.

[126]. همان، ص 382.

[127]. آیت نور، ج 1، ص 56.

[128]. روح مجرّد، صص 346 ـ 347.

[129]. منظور از استاد، شیخ طریقت است.

[130]. همان، ص 45.

[131]. همان، ص 679.

[132]. همان، ص 680.

[133]. همان، صص 680 ـ 681.

[134]. همان، صص 62 و 309.

[135]. روح و ریحان، صص 73 ـ 74.

[136]. همان، ص 85 .

[137]. همان، ص 35.

[138]. صداقت، على‏اکبر سیّد. صحبت جانان، ص 59.

[139]. همان، ص 75.

[140]. همان، صص 16 ـ 17.

[141]. همان، ص 24.

[142]. همان، صص 44 ـ 45.

[143]. همان، ص 53.

[144]. منظور، مرحوم کشمیرى است.

[145]. همان، صص 99 ـ 100.

[146]. روح و ریحان، ص 134.

[147]. وصىّ و جانشین رسمى مرحوم آقاى قاضى.

[148]. روح مجرّد، صص 62 ـ 63.

[149]. براى تفصیل بیشتر، به روح مجرّد، صص 159 ـ 164 مراجعه کنید.

[150]. حسن‏زاده، صادق حجّت‏الاسلام. اسوه سالکان، صص 46 ـ 47.

[151]. روح و ریحان، ص 79.

[152]. عرفان حافظ، صص 21 ـ 22.

[153]. کلام ـ عرفان ـ حکمت عملى، ص 84 .

[154]. یعنى اهل تشیّع.

[155]. یعنى اهل سنّت.

[156]. حسینى طهرانى، محمّدحسین علاّمه سیّد. رساله لب الباب، ص 146.

[157]. یعنى نسبت به جناب حاج سلطان‏حسین تابنده "رضاعلیشاه" ــ طاب‏ثراه ــ و سلسله
نعمت‏اللّهى گنابادى.

[158]. خورشید تابنده، ص 85 .

[159]. از جمله، روزنامه بامداد 10 تیرماه 1358.

[160]. روح مجرّد، ص 547.

[161]. همان، پاورقى ص 547.

[162]. تفسیر سوره حمد، صص 93 ـ 94.

[163]. همان، ص 94، پاورقى شماره 3.

[164]. بقره / 282: تقواى الهى داشته باشید تا خدا شما را تعلیم دهد.

[165]. این کتاب در سال 1351 ه . ش، یعنى 6 سال پیش از پیروزى انقلاب، منتشر شده است.

[166]. جمعه / 9: هنگامى‏که بانگ نمازجمعه برآورده مى‏شود، به‏سوى یاد خدا بشتابید و خرید و فروش را واگذارید.

[167]. جذبى، هبه‏اللّه‏ سیّد. باب ولایت و راه هدایت، صص 109 ـ 110.

[168]. چهل حدیث، ص 293.

[169]. آداب الصلوة، ص 30.

[170]. روح و ریحان، ص 136.

[171]. احزاب / 41: «اى مؤمنان! بسیار یاد خدا کنید!»

[172]. معارج / 23: «مگر نمازگزاران کسانى‏که همیشه در حال نمازگزاردن هستند.»

[173]. عنکبوت / 45: «و نماز را برپاى دار که حتما نماز از فحشا و منکر باز مى‏دارد و امّا قطعا یاد خدا (از نماز) بزرگتر است.»

[174]. طه / 14: «نماز را براى یاد من برپا بدار!.»

[175] و 2 و 3 و 4. منظور، ذکر قلبى است.

[176]. آداب الصلوة، صص 33 ـ 34.

[177]. باب ولایت و راه هدایت، صص 111 ـ 112.

[178]. آداب الصلوة، ص 87 .

[179]. باب ولایت و راه هدایت، صص 113 ـ 114، با تلخیص.

[180]. همان، ص 113.

[181]. حاج ملاّ سلطان‏محمّد گنابادى "سلطان‏علیشاه".

[182]. جلوه‏هاى معلّمى استاد مطهّرى، دفتر امور کمک آموزشى و کتابخانه‏ها، صص 24 ـ 25.

[183]. کنگره بزرگداشت سیّد حیدر آملى، دانشگاه آمل، سال 1381 ، سخنرانى علاّمه حسن
حسن‏زاده آملى.

[184]. رضاعلیشاه؛ تابنده گنابادى، سلطان‏حسین حاج. نابغه علم و عرفان در قرن چهاردهم،
صص 484 ـ 485 (با کمى اختصار).

[185]. مشارٌالیه بعدها با لقب رحمت‏علیشاه به‏عنوان شیخ سلسله نعمت‏اللّهى گنابادى منصوب شدند.

[186]. همان، ص 102.

[187] و 2. همان، ص 105.

[188]. خورشید تابنده، صص 77 ـ 78.

[189]. همان.

[190]. همان، ص 68.

[191]. همان، صص 73 ـ 74.

[192]. همان، ص 85 .

[193]. براى شرح این ماجرا، ر.ک: عرفان ایران، گردآورى و تدوین دکتر سیّد مصطفى آزمایش، ش 11، مقاله "ملاقات حاج شیخ عبداللّه‏ حائرى و رضاشاه"، عبدالحسین اورنگ، صص 93 ـ 79.

[194]. نثر طوبى، ابوالحسن شعرائى، ج / 1، ص 184.

[195]. عرفان ایران، ش 27 و 28، صص 18 ـ 19.

[196]. در افتتاح کنگره مفصّل مولوى که در سال 1380 در لندن برگزار شد دکتر نصر سخنرانى خود را با تجلیل از استاد خویش در مثنوى، مرحوم هادى حایرى آغاز کرد عرفان ایران، شماره 18، به یاد استاد هادى حایرى، صص 93 ـ 94.

[197]. همان.

[198]. یادنامه آیت‏اللّه‏ استاد سیّد علینقى امین، دکتر سیف‏اللّه‏ وحیدنیا، پیشگفتار، ص12.

[199]. پس خبر چنان است که نمى‏توانم یادش کرد. گمان خیر ببر و از خبر مپرس.
[200]. عرفان ایران، شماره 18، مقاله: فرزند عرفان و فرزندزاده عشق، صص 112 ـ 113.

No comments:

Post a Comment