Friday, February 1, 2013

یقین ، محصول سلوک عملی است نه سلوک نظری




یکی از تفاوت های عمده ای که میان دین صوری و دین نوری مرزبندی می کند این است که عالمان و فقیهان که متولیان دین صوری هستند سعی بلیغی دارند تا با تکیه بر نیروی عقل و ادراک خویش ، و با نظریه پردازی در حوزه های گوناگون درون دینی به «یقین» که در ادیان گوناگون از جمله اسلام محصول و میوه ناب بندگی و خدا پرستی واقعی دانسته شده است دست یابند.نکته ای که بر آن تاکید داریم آن است که عالمان و فقیهان در سیستم دین صوری سعی دارند تا به یقین «دست یابند.»یعنی دست یابی به یقین را در حیطه اختیارات و توانایی های آدمی توهّم و گمان می کنند.یعنی تصور می کنند که با اندیشه در حوزه های گوناگون درون دینی مانند حوزه های فلسفی و فقهی و کلامی و تاریخی و روایی و .... و با نظریه پردازی در این حوزه ها می توانند به یقین «دست یابند.»به عبارت دیگر ، متولیان و پیروان دین صوری تلاش وافری دارند تا با کسب دانش های نظری در حوزه های علمیّه و دانشکده هایی که در دانشگاه های مختلف به ارایه رشته های مرتبط با علوم دینی می پردازند ، با دست زدن به یک «سلوک نظری» به یقین دست یابند.
از طرف دیگر صوفیّه قرار دارند که پیروان دین نوری هستند.صوفیّه یا همان پیروان دین نوری روشی متفاوت دارند که در مکتب قرآن و پیامبر(ص) و اهل بیت او(ع) درس گرفته اند.روش صوفیّه پرداختن به «سلوک عملی» یا همان بندگی در صراط مستقیم عبودیت است.صوفیه سعی نمی کنند تا چیزی را به دست آورند.بلکه با به کار بستن ممتد دستورات شریعت فقط بر ذکر الهی تمرکز می کنند و درون خود را به مدد ذکر الهی از پرداختن به هر چیزی جز یاد خدا خالی و تصفیه می کنند.آنگاه هدایت یا همان نور هدایتگر الهی خود به درون دل خالی شده صوفی سالک دلسوخته و غرق در ذکر الهی پا خواهد نهاد.ورود این نور به دل سالک دلسوخته ، ورود مرحله ای از مراحل صعودی یقین به دل است که هر چه سالک در مراتب صعودی نور الهی و مراتب صعودی عوالم نوری بالاتر رود در حقیقت در مراتب صعودی یقین بالا می رود.
حال به قرآن مراجعه می کنیم تا ببینیم روش کدامیک از این دو گروه دین صوری و دین نوری منطبق بر روش قرآن است و کدامیک پیروان واقعی قرآن هستند و قرآن را بهتر هضم کرده اند.قرآن در این ارتباط می فرماید :
«و اعبد ربّک حتّی یأتیک الیقین»(1) ، «پروردگارت را بندگی کن تا آنگاه که یقین نزد تو آید.»
اشارات و نکته هایی در این آیه شریفه قرار دارد که متاسفانه – به ویژه به هنگام ترجمه آیه – کمتر به آن ها توجه می شود :
1.مهم ترین و اساسی ترین اشارت و نکته نهفته در آیه این است که خدای تعالی یقین را «کسب کردنی» و «به دست آوردنی» نمی داند ، بلکه آن را «آمدنی» بر می شمارد.می فرماید : «یاتیک» یعنی این یقین است که به سوی شما می آید ، نه آنکه شما با سلوک نظری به سوی یقین حرکت کنید و آن را بیابید و به دست آورید.پس این آیه شریفه ، سلوک نظری متولیان و پیروان دین صوری را به قصد «به دست آوردن» و «کسب کردن» یقین ، باطل می شمارد.
2.پس باید چه کرد تا صاحب یقین شد؟مقدمه لازم برای صاحب یقین شدن چیست؟قرآن ، بندگی ربّ و پروردگار را مقدمه لازم و راه درست و عملی آفتابی شدن خورشید یقین در دل می داند.یعنی تنها کاری که باید کرد تا یقین آفتابی شود ، بندگی حضرت حق تعالی است.عبودیّت است.این عبودیّت و بندگی باید به صورت ممتد و مستمر باشد.به همین جهت از آن تعبیر به صراط مستقیم شده است.یعنی باید ممتد و مستمر و پیگیرانه باشد.فصلی نباشد.اگر گاهی باشد و گاهی نباشد به معنای آن است که گاهی در صراط مستقیم هستیم و گاهی از صراط مستقیم بیرون می افتیم.پس صراط ما به صورت مستمرّ مستقیم نیست.پس ناگزیر به مقصد نمی رسیم.عبودیّت (=واعبد) پروسه ای عملی است که اگر طبق شرایط آن انجام شود ، از آن به «سلوک عملی» تعبیر می شود.
3.پرسشی که اینک پیش می آید این است که چه باید کرد تا سلوک عملی و حرکت ما در صراط مستقیم ، مستمرّ و پیگیرانه باشد و هرگز از آن بیرون نیفتیم تا وقتی که شاهد مقصود را در آغوش کشیم و یقین در دل ما آفتابی شود؟قرآن راه را به ما نشان می دهد : «واعبد ربّک».در این قسمت از این آیه شریفه ، واژه «ربّ» به ضمیر مخاطب «ک» اضافه شده است و به ما نشان می دهد مقصود از این ربّ ، ربّ مطلق یعنی ذات الهی نیست.بلکه منظور ، ربّ مضاف ؛ یعنی ربّ و مربّی خصوصی و شخصی فرد است.یعنی هر کسی باید به جستجوی یک دلیل راه و یک ربّ و مربّی ویژه خود بپردازد.زیرا خدای تعالی نمی فرماید : «واعبد ربّ العالمین» که مقصود کلام خود او باشد.می فرماید : « ربّک» یعنی : «پروردگار تو» ، «مالک و صاحب اختیار تو» ، «استاد و مربی تو» که ممکن است با ربّ و استاد و مربّی و مالک و صاحب اختیار فردی دیگر تفاوت داشته باشد.به همین جهت است که صوفیه معتقد هستند که باید یک مربّی و دلیل راه انتخاب کرد و مالکیت ششدانگ وجود خود را به نام او سند زد و او را مالک خود قرار داد و به اصطلاح صوفیانه آن ؛ سرسپرده او شد و با او بیعت کرد و او را ربّ خود قرار داد و به اطاعت از اوامر الهی او پرداخت.
4.چون این آیه در وحله اوّل ، حضرت ختمی مرتبت را مخاطب خود قرار داده است ، معلوم می شود که ایشان هم استاد سلوکی و دلیل راه داشته است و با سلوک عملی به سوی اعلا درجات کمال حرکت کرده است و این چیزی است که تمام قرآن از آن حکایت ها دارد.

1391.11.13
علیرضا عرب

                                   *************************************
1.حجر/99

No comments:

Post a Comment