Thursday, November 15, 2012

مولانا و شهدای کربلا

کجایید ای شهیدان خدایی؟

حضرت مولانا با مصرعی که در بالا آوردیم شروع به توصیف ویژگی های شهدای واقعه کربلا و ارایه تعابیری عرفانی از آن واقعه دردناک می پردازد.وی شهدای کربلا را «بلا جو» می داند.یعنی آنان را آنقدر بزرگ می بیند و بزرگ می داند که نه تنها از بلا کِشی که ویژگی بزرگان اهل معرفت و عرفان است گریزان نیستند بلکه به دنبال بلا می گردند و در جستجوی بلا هستند.چرا بزرگان اهل معرفت ، بلاجو و بلا کِش هستند؟یکی از دلایل آن این است که در بلا مرارت و سختی موجود است و مرارت و سختی چیزی نیست که نفس طالب آن باشد.نفس آدمی به دنبال آسایش و راحتی است و این بر خلاف شیوه سالکان کوی حضرت دوست است.زیرا سالکان و عاشقان کوی حضرت دوست می دانند راه رسیدن به این کوی ، ترک آسایش و راحتی و عمل کردن بر خلاف خواهش ها و تمایلات نفسانی است.دلیل دیگر این است که بلا ، صفت صبر را در وجود آدمی تقویت می کند و سالک برای رسیدن به دیدار حضرت دوست به شدت به این صفت نیازمند است.دلیل دیگر این است که بر خلاف رفاه و آسایش که توجه به نفس و دنیا را در پی دارد ، رنج و بلا توجه به خدا و یاد خدا را در دل آدمی تقویت می کند و او را با خدا مانوس می سازد.
ویژگی دیگری که مولانا برای شهدای عزیز کربلا بر می شمارد ، «سبک روحی» و «عاشق بودن» است که این روح سبک و این عشق الهی به آن ها قدرت پرواز بخشیده است و آن ها را از مرغان هوایی نیز پرّان تر کرده است که مرغان هوایی دایره پروازی محدودی دارند اما آن ها از هفت آسمان گذشته اند و در لا مکان به پرواز در آمده اند.سبک روحی صفتی است که محصول دل کندن آدمی از دنیا و خواهش های نفسانی است.سالک هر اندازه که در دل کندن از دنیا و مخالفت با نفس موفق تر باشد به همان میزان سبک روح تر می شود.و هر اندازه که سبک روح تر شود عشقش به مبدا متعال که نور است و این نور در عوالم بالاتر یافت می شود بیشتر می شود و این عشق هر چه بیشتر شود قدرت پرواز بیشتری به سالک می بخشد.پس سبک روحی و عشق در هم تاثیر متقابل دارند.یعنی سالک الی الله هر چه سبک روح تر شود عاشق تر می شود و هر چه عاشق تر شود روحش راحت تر از دنیا و نفس و تعلّقات و از ماسوی الله دل می کند و بیشتر قدرت پرواز می یابد.
حضرت مولانا شهدای کربلا را «شاهان آسمانی» می داند که قدرت باز کردن درب فلک و درب آسمان را داشته اند تا با گذر از مکان به لامکان وارد شوند.پس «شاه آسمانی» کسی است که بلاجو و بلاکِش است و قدرت مخالفت با نفس را دارد و سبک روح و عاشق و پرّان است.پس اگر به اقطاب صوفیّه ، لقب «شاه» داده می شود از این زاویه هم قابل بررسی است که اقطاب اگر شاه نامیده می شوند بخاطر وجود صفات فوق در حضرات ایشان است.
مولانا شهدای کربلا را کسانی می داند که از این جانی که به مکان و زندگی در مکان خو گرفته است گذشته اند تا به مرتبه ای از جان که «عقل محض» است و هیچگونه گرایش و وابستگی ای به انواع شهوات و به خشم حیوانی و به نفس اماره ندارد و نور محض و نور مطلق است دست یابند و با آن در لامکان زندگی و پرواز کنند.
حضرت مولانا شهدای کربلا را کسانی می داند که صاحب معرفت بوده اند و می دانسته اند که این عالم به مثابه زندانی است که اهل الله در آن اسیر و زندانی شده اند.بنابراین درب این زندان را شکستند و ضمن آنکه خود را از این زندان رهایی بخشیدند به دیگرانی که وامدار امانت الهی هستند نیز راه رهایی را نشان دادند و در حقیقت درب این زندان را برای آن ها هم باز کردند.
مولانا شهدای کربلا را کسانی معرفی می کند که در مخازن اسرار الهی و مخازن اسماء و صفات الهی را گشودند تا هم خود از این سفره نعمت های لایتناهی و الهی بهره مند شوند و هم دیگران را به آن سوی راهنما شوند.وی آن ها را «نوای بی نوایی» می خواند.و این دلالت بر مقام فناء فی الله دارد.یعنی حضرت مولانا معتقد است که شهدای کربلا به مقام منیع فناء فی الله بار یافته اند.تعبیر «نوای بی نوایی» اشاره به این دارد که این شهدای گرانقدر نوای خود یعنی هستی بشری خود را که یک هستی مجازی است قربانی هستی حقیقی و واقعی عالم یعنی خدای تعالی کردند و به مقام «بی نوایی» یعنی مقام فناء فی الله و یگانگی با خدای تعالی رسیدند.
مولانا از شهدای کربلا می پرسد که کجایید؟و خود پاسخ می دهد که غرق شدگان در دریای وجود و نور الهی هستید و از این عالم که در برابر عوالم بالاتر از خود به مثابه کف روی آب دریا است گذر کرده اید.تعبیر «کف» برای این عالم نشان از معرفت صوفیّه دارد که به توفیق الهی دانسته و شناخته اند که این عالم ، فقط صورتی و عکسی از حقیقت هستی است و تا سالک از این کف گذر نکند به آب پنهان در زیر آن ، یعنی به معارف و حقایق و اسرار عالم هستی و وجود بار نمی یابد.مولانا می گوید تا کسی از این کف ؛ یعنی از این دنیا و مظاهر و دلبستگی های آن نگذرد قلب و روحش صفایی نمی یابد.
سپس حضرت مولانا ضمن انکه خود را از اهل کربلا بر می شمارد به ما و همه مخاطبان خود هشدار می دهد که اگر می خواهید یکی از زمره ما کربلاییان عالم شوید باید از این کف ؛ یعنی از دنیا و نفس و دلبستگی ها و مظاهر و لذّاتش بگذرید و دست بکشید.تعبیر «گر ز مایی» همانطور که گفتیم نشان می دهد که مولانا خود را از زمزه اهل کربلا می داند.این به معنای آن است که وی همیشۀ زندگی را صحنه قربانی شدن برای رضای حضرت حق می داند و معتقد به شعار : «کلّ یوم عاشوراء و کلّ ارض کربلا»(1) است.به این معنی که از نظر او و مکتب تصوف آنچه مهم است قربانی کردن نفس و علایق شخصی در برابر خواست و اراده الهی است.حال این امر ، گاهی مانند صحنه پر برکت جهاد کربلا تجلّی می کند و در بیشتر اوقات چون فضایی برای این نوع از تجلّی قربانی کردن نفس موجود نیست ، صحنه های دیگری مجال بروز و ظهور می یابند.اما آنچه مهم است پیروی از ویژگی های شهدای کربلا و مکتب معرفتی آنان است که مولانا آن ها را بر شمرد.
در بیت آخر نیز با در میان آوردن نام شمس تبریزی و طرح این حقیقت که تو اصل اصل اصل هر نور و ضیاء و روشنایی هستی ، ما را به لزوم پیروی از قطب در هر زمان راهنمایی می کند و مقام او را به ما یادآوری می کند که اصل اصل اصل همه نورهای عالم ، قطب و ولیّ هر زمانی است.همانطور که شهدای کربلا این حقیقت را فهمیدند و از حسین(ع) دست نکشیدند تا خود نیز مانند مولایشان حسین(ع) نور مطلق شدند :


کجایید ای شهیدان خدایی؟
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق؟
پرنده تر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی؟
بدانسته فلک را در گشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده؟
کسی مر عقل را گوید کجایی؟
کجایید ای در زندان شکسته؟
بداده وامداران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده؟
کجایید ای نوای بی نوایی؟
در آن بحرید کین عالم کف اوست
زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورت های عالم
ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کین نقش سخن شد
بهل(2) نقش و به دل رو گر ز مایی
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق
که اصل اصل اصل هر ضیایی

حضرت مولانا/دیوان شمس تبریزی

                     **************************
1.هر روز عاشورا و هر زمینی کربلا است.
2.واگذار ، رها کن!

No comments:

Post a Comment