Friday, January 25, 2013

دین و فرهنگ دینی ، اشتراکات و تفاوت ها


آنچه امروزه به نام دین میان متدینین در ادیان مختلف رایج است دین نیست ، فرهنگ دینی است.دین آن چیزی است که خالق آن خداست : «هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون»(1) و طی یک تجربۀ شخصی و ارتباط بی واسطه با خداوند به دست می آید : «اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمین»(2) ، «کلما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقا قال یا مریم انی لک هذا قالت هو من عندالله»(3) ، «و اذ قالت الملائکة یا مریم ان الله اصطفیک و طهرک و اصطفیک علی نساء العالمین»(4) اما فرهنگ دینی آن چیزی است که خالق آن آدمی است.خالق آن متدینینی هستند که به مدد نیروی عقل خود ، فهم خویش را از متون دینی ارایه می دهند و به نام دین به بسط و گسترش آن می پردازند.فرهنگ دینی مجموعه ای از علوم و دانش هایی مانند : منطق و فلسفه و کلام و فقه و اصول و الهیات و تفسیر و تاریخ و....است که خالق آن خدا نیست ، عالمان دین اندیش هستند و به همین جهت جزو دین نیستند بلکه سازندۀ فرهنگ دینی هستند : «فویل للذین یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عند الله»(5) ، «ام عندهم الغیب فهم یکتبون»(6) ، «ام عندهم الغیب فهم یکتبون فاصبر لحکم ربک»(7) اشارۀ این آیات شریفه به کسانی است که در عصر رسول خدا(ص) به مدد عقل و درک و فهم خویش و بدون شهود عینی حقایق با رسول خدا(ص) که اهل تحصیل و مطالعه و علوم ظاهری نبوده اند و با معراج و شهود عینی به مطالعه و دریافت حقایق عالم هستی مشغول بوده اند مخالفت می کرده اند.خداوند در آیۀ نخست از کسانی که فهم خود را به عنوان حکم و رای و نظر الهی به مردم ارایه می کنند انتقاد شدید می کند.در آیۀ سوم هم با انتقاد از روش غیر شهودی مخالفان حضرت که نظرات و آرایی متکی به فهم و عقل خویش ارایه می دادند به حضرت که روشی شهودی داشته اند امر می کند که توجهی به این آرا نداشته باشد و منتظر حکم و رای پروردگارش باشد.و بدینسان میان دین و فرهنگ دینی تفاوت قابل می شود و مرزهای هر یک را روشن می کند.
بطور دقیق از همین جاست که دین فرقه فرقه می شود.یعنی از جایی و از وقتی که اندیشمندانی با روشی غیر شهودی و با اتکا به نیروی عقل و درک و فهم خویش وارد عرصۀ دین می شوند دین را فرقه فرقه و مردم را سر درگم می کنند و دشمنی ها و کینه ها را منتشر می کنند.زیرا آدمیان از جمله اندیشمندان مورد نظر از استعدادها و قابلیت های متفاوت و از مراتب گوناگون عقلی بهره مندند و به خاطر این تفاوت عقول و استعدادها آرا و نظرات مختلف و گوناگونی پدیدار می شود.خدا و اولیای الهی تیغۀ تیز انتقادهای خود را از این ناحیه هم متوجه این دین اندیشان کرده اند: چون روش محمد(ص) در دینداری و دین ورزی روشی مبتنی بر وحی و شهود و روش مخالفان او روشی مبتنی بر تفکر شخصی و استنتاجات عقلانی بوده است خداوند ضمن انتقاد از روش آنان که باعث فرقه فرقه شدن دین و تبدیل دین واحد الهی به گروه ها و فرقه های گوناگون شده و می شود به محمد(ص) می فرماید تو از آنان و از جنس آنان نیستی : «ان الذین فرقوا دینهم و کانوا شیعا لست منهم فی شیء»(8) ، و در جای دیگری به مسلمانان امر می کند که دین را فرقه فرقه نکنند و به گروه های گوناگون تبدیل نشوند و هر فرقه و گروه به داشته ها و اعتقادات خود دلشاد نباشند که این اخلاق مشرکان و روشی مشرکانه است.همانطور که گفتیم تنها راه فرقه فرقه شدن هر دینی اتکای پیروان آن دین بر تفکرات شخصی و استنتاجات عقلانی به جای شهد عینی حقایق است.زیرا در شهود و رویت عینی ، حقیقت واحده دیده می شود بنابراین اختلافی پیش نمی آید اما در تفکر شخصی حقیقت رنگ فهم و تمایلات شخصی را به خود می گیرد و حقیقت بیکران ، کرانه می پذیرد : «ولا تکونوا من المشرکین من الذین فرقوا دینهم و کانوا شیعا کل حزب بما لدیهم فرحون»(9) ، تفکرات شخصی و استنتاجات عقلانی در حوزۀ دین همیشه با حب و بغض هایی همراه است که مایۀ نادیده گرفته شدن قسمت یا قسمت هایی از دین می شود.علاوه بر این ، آن قرائتی از دین که مبتنی بر شهود نباشد لاجرم باید مبتنی بر تاریخ و متون تاریخی و نظریه های متفکران پیشین باشد.از طرف دیگر چون اغلب متون تاریخی اعم از دینی و غیر دینی تحریف شده هستند یا مانند روایات مبتنی بر فهم و میزان حافظه و استعداد راوی می باشند لاجرم این نوع قرائت از دین ارتباط گسیخته ای با وحی و دین اصیل الهی برقرار می کند و باعث قضاوت های ناصواب دینی می شود.بنابراین پیروان این نوع قرائت از دین در حقیقت به قسمتی از دین مومن و به قسمتی دیگر کافر می شوند و گویی میان خدا و پیامبران او تفرقه می اندازند و گویی به خدا و پیامبران او که جملگی از علم شهودی و حضوری برخوردارند کافر می شوند.برخوردهایی که به مدد تاریخ و روایات و تفکرات شخصی و استنتاجات عقلی با تصوف می شود که در دین فقط شریعت هست و منکر طریقت می شوند از اینگونه اند : «ان الذین یکفرون بالله و رسله و یریدون ان یفرقوا بین الله و رسله و یقولون نومن ببعض و نکفر ببعض»(10) ، در جای دیگری بیان می کند که اهل کتاب پس از اینکه بینه به آنان داده شد در دین اختلاف افکندند و فرقه فرقه شدند.منظور از بینه ، دین و علم مبتنی بر وحی و رویت و شهود است. زیرا بینه را نمی شود با تفکر یا چیز دیگری به دست آورد.بینه و بینات افاضه شدنی و عطایی هستند : «من بعد ما جائتهم البینة» پر واضح است که اگر اهل کتاب روش شهودی پیامبران خویش را ادامه می دادند دین هرگز فرقه فرقه نمی شد.در حالی که طبق فرمایش الهی پیروان موظف هستند به جای تفکرات شخصی و استنتاجات عقلی و فتوا و نظریه پردازی به عبودیت خالصانۀ خدا و اقامۀ صلوة و پرداخت زکات که همان دین حنیف و قیّم است بپردازند : «و ما تفرقوا الذین اوتوا الکتاب الا من بعد ما جائتهم البینة و ما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین حنفآء و یقیموا الصلوة و یوتوا الزکاة و ذلک دین القیمة»(11) ، در جای دیگری و اینبار به مسلمانان تذکر می دهد که پس از آنکه بینه یا همان علم معراجی و شهودی رسولخدا نصیب آنان شده است اختلاف نیفکنند و فرقه فرقه نشوند.از این تذکر روشن می شود که آن گروهی که باید تشکیل شوند و به خیر دعوت کنند و امر به معروف و نهی از منکر کنند گروهی نیستند که روش دینداری و دین ورزی آن ها روشی مبتنی بر تفکرات شخصی - عقلانی که باعث ایجاد تفرقه است می باشد.بلکه باید روششان روش مبتنی بر دریافت بینه یعنی مبتنی بر معراج و رویت و شهود باشد : «و لتکن منکم امة یدعون الی الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون و لا تکونوا کالذین تفرقوا واختلفوا من بعد ما جآئهم البینات و اولئک لهم عذاب عظیم»(12) ، در جای دیگری می فرماید که به ابراهیم و موسی و عیسی وصیت کردیم که دین را اقامه کنند و از ایجاد تفرقه در آن بپرهیزند.همانطور که می دانیم پیامبران همچون دیگر اولیای الهی هم جنبه بشری داشته اند و هم جنبه وحیانی و شهودی.خداوند به آنان وصیت کرده است که دین راکه مبتنی بر وحی و شهود است فقط اقامه کنند و جنبه بشری خود یعنی تفکرات عقلانی و برداشت های شخصی خود را که باعث ایجاد تفرقه است در آن وارد نکنند.از عبارت : «الله یجتبی الیه من یشآء و یهدی الیه من ینیب» معلوم می شود که هدایت اکتسابی نیست و با نظریه پردازی و تفکرات شخصی - عقلانی به دست نمی آید.بلکه در یک رابطه و تجربه شخصی با حضرت حق از جانب او افاضه می شود.عبارت : «و ما تفرقوا الا من بعد ما جآئهم العلم» هم به روشنی تاکید می کند که علم مورد نظر قرآن علم شهودی و علم افاضه شدنی و دادنی است نه علم حصولی که علم اکتسابی و مایۀ ایجاد تفرقه است : «و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی ان اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه کبر علی المشرکین ما تدعوهم الیه الله یجتبی الیه من یشآء و یهدی الیه من ینیب و ما تفرقوا الا من بعد ما جآئهم العلم بغیا بینهم»(13) ، در جای دیگری به رسول اکرم(ص) امر می کند که از آنچه خدا بر او نازل کرده یعنی از علم معراجی و شهودی خود پیروی کند نه از علم استنتاجی دیگران که چون آلوده به حب و بغض های شخصی است و رنگ تفکر دلخواه و مورد علاقۀ شخص را به خود گرفته است خداوند آن را «اهوآء» نامیده است : «فلذلک فادع و استقم کما امرت و لا تتبع اهوآئهم و قل امنت بما انزل الله من کتاب»(1( ، در جای دیگری پس از آنکه یک سری از اوامر و نواهی الهی را مطرح می کند که بیشتر جنبه طریقتی دارند و به عبودیت و بندگی مربوط می شوند بلافاصله می فرماید این صراط مستقیم به سوی من است از آن پیروی کنید.از سبل دیگر که حاصل تفکرات شخصی - عقلانی دیگران است پیروی نکنید که شما را از راه خدا که مبتنی بر وحی و شهود است منحرف می شوید : «ذلکم وصیکم به لعلکم تذکرون و ان هذا صراطی مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله»(15( ، در جایی دیگر امر می کند که به حبل الهی چنگ بزنید و متفرق نشوید.پر واضح است که منظور از حبل الله ، دین مبتنی بر وحی و شهود است نه قرائتی از دین که حاصل نظریه پردازی های شخصی است و ارتباطی با خدا ندارد : «واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا»(16) ، در جای دیگری از زبان یوسف(ع) خطاب به هم بندیانش می فرماید که آیا ارباب متفرق بهتر است یا الله که واحد قهار است : «یا صاحبی السجن ء ارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار»(17) ارباب جمع رب است و رب کسی است که داعیه هدایت و رهبری و تربیت دیگران را دارد و بطور دقیق بر فتوا دهندگان و نظریه پردازان و متفکران در حوزه دین صادق می آید.و چون تعداد این مدعیان هدایتگری و نظریه پردازی و صدور فتاوی در حوزه هر دین زیاد است پس اطلاق وازۀ ارباب هم بر آن ها صادق است.از طرف دیگر ، روش دینداری پیامبران روشی وحیانی و معراجی و شهودی بوده است.پس وقتی که یوسف(ع) از الله واحد قهار سخن می گوید استدلالی عقلانی بر اثبات واحدیت و قهاریت حضرت الله نمی آورد.زیرا واحدیت و قهاریت او را شهود می کند.از طرف دیگر ، خطاب به آن ها و در حقیقت خطاب به تمام کسانی که روش دین ورزی آن ها روشی استدلالی و تاریخی است می گوید شما خدا را بندگی و عبادت نمی کنید بلکه یک مشت اسامی و اصطلاحات و نظریه ها و فتاوی و براهین و استدلالات بی مسمایی را که خود و پدرانتان وضع کرده اید و جنبۀ بشری دارند نه الهی عبادت و بندگی می کنید.قید واژۀ «آباءکم» اشاره به روش تاریخی - روایی و عبارت : «ما انزل الله بها من سلطان» اشاره به روش غیر شهودی آن ها و لزوم و وجوب دینداری بر مدار شهود دارد.عبارت : «ان الحکم الا لله امر الّا تعبدوا الّا ایّاه»نیز اشاره به این حقیقت دارد که علوم و احکام الهی و قواعد بندگی را باید طی یک تجربۀ شخصی از خدا دریافت کرد و فقط در این حالت است که تنها او مورد عبادت و عبودیت واقع شده است و فقط این دین یک دین قیّم است.اما اگر علوم و احکام و فتاوی از غیر خدا و اولیایی که با او در ارتباط هستند ، و از کسانی که دیدگاهی تاریخی و شخصی و عقلانی به دین دارند و به مدد فهم خود و آدمیانی مانند خود نظریه می دهند و فتوا صادر می کنند گرفته شود در حقیقت آن ها مورد عبادت و عبودیت واقع می شوند نه خدای تعالی:«ما تعبدون من دونه الا اسمآء سمیتموها انتم و آباءکم ما انزل الله بهامن سلطان ان الحکم لله امرالّاتعبدواالّاایّاه ذلک الدّین القیّم»(18) ، در جای دیگری در بارۀ مشرکانی که پیامبر را مسخره می کرده اند می گوید ما تو را در برابر کسانی که تو را مسخره می کنند و برای خدا شریک قرار می دهند کفایت می کنیم. خداوند برای بیان کار مشرکان که برای خدا شریک قرار می دهند از واژۀ «یجعلون» که از ریشۀ «جعل» است استفاده می کند.جعل به معنای قرار دادن ، شامل تمام تئوری ها و نظریه های فقهی و فلسفی و کلامی و .... می شود.زیرا این بشر است که همۀ این علوم را به مدد قوۀ عقل و تعقل خویش وضع می کند و برای آن ها برهان می سازد و استدلال می کند : «و اعرض عن المشرکین انا کفیناک المستهزئین الذین یجعلون مع الله الها اخر فسوف یعلمون»(19) ، «فسوف یعلمون» به علم یقینی و شهودی مشرکان پس از مرگ اشاره دارد که در برابر علم عقلی و جعلی آن ها در زندگی دنیوی قرار می گیرد.ما نباید گمان کنیم که این آیات در بارۀ اشخاص خاصی یا دوره های زمانی خاصی نازل شده است.این جعل و قراردادها از آن دوران تا کنون همچنان ادامه داشته و دارد و خواهد داشت.گاهی این جعل و برهان ها و این استدلال ها آنچنان ارایه می شوند و آنچنان انسان های بزرگی آن را ارایه یا از آن دفاع می کنند و آن را توحید ناب می شناسانند که انسان حیران می ماند.به یک نمونۀ فلسفی اشاره می کنیم. عده ای از فلاسفۀ مسلمان مانند ملاصدرای شیرازی در مباحث مربوط به وجود قایل به تشکیک در وجود شده اند.یعنی وجود و هستی را دارای مراتبی می دانند که عالی ترین آن مخصوص واجب الوجود یا خداست و مراتب پایین تر اختصاص به مخلوقات یا موجودات ممکن الوجود دارد.این نظریۀ فلسفی به ظاهر قوی و نوین که به وسیلۀ یک فیلسوف مسلمان قایل به توحید ارایه شده است در نهایت منجر به توحید عددی می شود و خود ، عین شرک و بت پرستی است. بدون شک اگر حضرت ختمی مرتبت(ص) خاتم النبیین نبودند و باز هم کتابی آسمانی نازل می شد قطعا در رد اینگونه عقاید و براهین و استدلالات بشری به عنوان عقیده ای مشرکانه داد سخن سر می داد.این نظریۀ فلسفی یکی ازمصادیق آیۀ نقل شده دربالا است.یعنی کسانی که ممکنات را در اصل وجود، شریک و مساوی باحضرت حق می بینندبرای او شریکی قرارداده اند. اینان چرا در چنین ورطۀ هولناکی در غلطیده اند؟ پاسخ روشن است : زیرا علمشان علم عقلی – بشری بوده است نه علم شهودی – الهی.مرحومان : سید احمد کربلایی از مشایخ طریقۀ شوشتریه ، و شیخ محمد حسین اصفهانی کمپانی از فیلسوفان تقریبا معاصر بر سر همین مطلب که آیا نظریۀ تشکیک در وجود که عده ای از فلاسفۀ مسلمان ارایه داده اند درست و توحیدی است یا نظریۀ تشخّص در وجود که صوفیۀ صافیۀ حقه ارایه داده اند ، مباحثات و مکاتباتی با هم داشته اند.مرحوم سید علی آقا قاضی از دیگر مشایخ طریقۀ شوشتریه که از مریدان و شاگردان سلوکی مرحوم کربلایی بوده نقل کرده است :
« از استادمان ؛ مرحوم آیة الحق و سند العرفان سوال شد : با اینکه دأب اهل مراقبه ، و سلّاک راه خدا و اولیای معرفت در برابر اینگونه بحث ها رعایت اختصار ، و در صورت عدم قبول ، سکوت است چرا شما اینطور در این نامه ها مطلب را دنبال فرموده اید؟ در جواب گفتند : این ها در ذهن خود از روی قواعد ذهنی(فرمولی) خدایی تراشیده و ساخته و پرداخته اند و آن را می پرستند و سجده می کنند.آن خدا ، خدای حقیقی نیست.خدای خارجی نیست.خدای تخیلی است.من خواستم شاید بتوانم این خدا را از ذهنشان بیرون بکشم.»(20)
پس آنچه در حوزۀ دین به وسیلۀ بشر ارایه می شود ساختۀ دست بشر است و به یک تعبیر درست ، بت پرستی است و هیچ ربطی به دین ندارد.حتا اگر در قالب یک نظریۀ نوین و به ظاهر مدلّل و موجّه فلسفی و توسّط فیلسوفان مسلمان قایل به توحید ارایه شود.در جای دیگری ، این جعل ها و نظریه ها را که حاصل فهم بشری هستند و بر میزان علم عینی و شهودی ارایه نمی شوند مصداق افترا بستن به خداوند معرفی می کند : «و یجعلون لما لا یعلمون نصیبا مما رزقناهم تالله لتسئلنّ عما کنتم تفترون و یجعلون لله البنات سبحانه»(21)
اهل بیت(ع) هم به پیروی از قرآن به تبیین موشکافانۀ این مطلب پرداخته اند و بسی جای تعجب است که چرا تاکنون کسی متوجه سمت و سوی تیغۀ تیز این موشکافی ها نشده است؟ ما برای نمونه به یک مورد از کتاب شریف نهج البلاغه بسنده می کنیم. علی(ع) در یک بیان بسیار دقیق و موشکافانه به آسیب شناسی مکتب قرائت سنتی و عقلانی از دین می پردازد. حضرت یکی از آسیب هایی را که متوجه این نوع قرائت از دین می داند این است که چون این قرائت ، متکی بر برداشت های شخصی – عقلانی از دین است مایۀ تشتّت آرا و ایجاد تفرقه در دین می شود :
«ترد علی احدهم القضیّة فی حکم من الاحکام فیحکم فیها برأیه ثم ترد تلک القضیّة بعینها علی غیره فیحکم فیها بخلاف قوله ثم یجتمع القضاة بذلک عند الامام الّذی استقضاهم فیصوّب آراءهم جمیعا و الههم واحد و نبیّهم واحد و کتابهم واحد.افامرالله – سبحانه – بالاختلاف فاطاعوه ، ام نهاهم عنه فعصوه؟
ام انزل الله سبحانه دینا ناقصا فاستعان بهم علی اتمامه؟ ام کانوا شرکاء له فلهم ان یقولوا و علیه ان یرضی؟
ام انزل الله سبحانه دینا تامّا فقصّر الرّسول عن تبلیغه و ادائه؟»(22)
«وقتی در حکمی از احکام ، قضیّه ای برای یکی از آن ها (=علما) طرح می شود او به رأی خویش در آن زمینه حکم می دهد.سپس درست همان قضیّه بر یکی دیگر ارایه می شود و او بر خلاف نفر پیشین حکم می دهد.سپس این قضاوت کنندگان این مسئله و این قضیّه را نزد استاد خود که آن ها را در جایگاه قضاوت نشانده است می برند و او آرای همه آنان را درست بر می شمارد در حالی که خدای آنان یکی است و پیامبر آنان یکی است و کتاب آنان یکی است.آیا خدای سبحان به آنان امر کرده است که اختلاف بورزند و آنان در این زمینه از او اطاعت می کنند یا آنان را از این کار بر حذر داشته است و آنان از او نافرمانی می کنند؟
یا شاید خدای سبحان دین ناقصی را فرستاده است و از آنان برای تمام کردن و کامل کردن آن کمک خواسته است؟ یا آنان شریکان او هستند و بر آنان واجب است که بگویند و حکم دهند و بر او واجب است که راضی باشد؟
یا شاید خدای سبحان دین تمام و کاملی فرستاده است و فرستاده او(ص) در تبلیغ و ادای آن کوتاهی ورزیده است؟»
تمام فرمایشات حضرت در این خطبه در نقد عالمان به علم صوری و اکتسابی و عالمان متولی دین صوری است.حضرت به روشنایی هر چه تمام تر مرز میان دین و فرهنگ دینی را روشن می کنند.دین الهی و مورد نظر خدای تعالی از دیدگاه حضرت دینی است که عالمانش بر اساس اشتراک در خدا و پیامبر و کتاب واحد ، اگر مسئله ای از آنان پرسیده شود حکم واحدی خواهند داد و اختلافی در احکام صادره از سوی آنان مشاهده نخواهد شد.یعنی آنان حکم را از خدای واحد می گیرند و برای مردم بازگو می کنند و این جز با شهود وجه الله و علم مبتنی بر شهود قابل دسترسی و دستیابی نیست.از دیدگاه حضرت ، اتکا بر فهم بشری در صدور احکام مثلا دینی روشی غیر دینی و غیر الهی و غیر اسلامی و ناگزیر مردود است.حضرت با آوردن عبارت : «فیحکم فیها برأیه» حکم دادن و صدور فتوا بر اساس فهم و درک شخصی و بشری را نقد و رد می کنند.زیرا این فتاوی و احکام صادره ، فهم بشر از متون دینی است و ناگزیر الهی نیست و برداشتی بشری و شخصی است و ربطی به خدا و دین او ندارد.به عبارت دیگر عمل به این فتاوی و آرا پاداشی الهی و عدم عمل به آن ها عقاب و مجازات الهی را در پی ندارد.زیرا این آرا و فتاوی مربوط به دایره فرهنگ دینی هستند که متدینان آن را به فهم و رأی بشری خود می سازند و از دایره دین خدا که متکی به علم وحیانی و الهی و شهودی و آرا و فتاوی شهودی است بیرون هستند.حضرت با بیاناتی که در آخر این خطبه می کنند به همگان هشدار می دهند که صدور حکم و فتوا بر اساس فهم و درک شخصی و بشری و نسبت دادن آن به خدا که خدا چنین می گوید – مانند آنچه در میان عالمان و فقیهان رایج است – به معنای آن است که گویی خدای تعالی دین ناقصی فرستاده که نیازمند حکم و فتوای اینان است تا کامل شود.یا به منزله آن است که اینان شریکان خداوند هستند و وظیفه دارند که رأی مشورتی به خدا بدهند و خداوند هم موظف است به حکم آنان تن در دهد و از آن احکام و فتاوی راضی باشد.یا به معنای آن است که خداوند دین کاملی فرستاده است و رسولخدا(ص) در تبلیغ و تبیین آن کوتاهی ورزیده است.و می دانیم که همه این موارد منتهی به شرک و کفر می شوند و این عالمان باید در درگاه الهی پاسخگو باشند.
اینک و برای روشن تر شدن مطلب ، دیدگاه قرآن را در بارۀ نوع علم و عالمان مورد نظر خداوند بطور مختصر بررسی می کنیم و تفصیل آن را به جایی دیگر موکول می کنیم. خداوند در پاره ای از آیات الهی با آوردن عباراتی مانند : «ما جآءک من العلم» به معنای : «علمی که نزد تو آمد» در خطاب به رسولخدا(ص) ، و : «ما جآءهم العلم» به معنای : «علمی که نزد آنان آمد» در خطاب به اهل کتاب ، و : «قد جآءنی من العلم» به معنای : «علمی که نزد من آمد» از زبان ابراهیم(ع) در خطاب به ناپدری خود آزر ، به روشنی نشان می دهد که علم مورد نظر خدای تعالی علمی است که از آن طرف می آید. از آن طرف افاضه می شود. داده شدنی است. به دست آوردنی و کسب کردنی نیست. با تعلیم و تعلم و تحصیل وتدریس به دست نمی آید :
«و لئن اتّبعت اهوائهم بعد الّذی جآءک من العلم ...»(23) ، «و اگر پس از این علمی که نزد تو آمده است از هواها و نظریّه های آنان پیروی کنی ...»
«و ما اختلف الذین اوتوا الکتاب الّا من بعد ما جآئهم العلم بغیا بینهم»(24) ، «اهل کتاب پس از آنکه کتاب به آن ها داده شد بخاطر ستم به یکدیگر به اختلاف پرداختند»
«یا ابت انّی قد جآئنی من العلم ما لم یأتک»(25) ، «ای پدرم! علمی نزد من آمده است که نزد تو نیامده است»
در این باره شواهد بسیار زیاد دیگری نیز می توان از قرآن آورد که همانطور که گفتیم به جهت رعایت اختصار به همین چند آیه بیّنه بسنده می کنیم.این آیات نشان می دهند که تحصیل در زمینه علوم دینی در حوزه و دانشگاه منجر به کسب علم مورد نظر خدای تعالی و علم مورد نظر قرآن نمی شود.زیرا علومی که در این مراکز تدریس و ارایه می شوند ، علومی بشری هستند که با اتکا به فهم و درک بشری تدوین شده اند و ربطی به دین الهی ندارند.علم دینی بر اساس آیات نقل شده و آیات مشابه ، علمی است که از راه شهود به دست آمده باشد و از سوی خدای تعالی افاضه شده باشد.بر همین اساس ، دینی الهی است که متکی بر شهود و علم شهودی باشد و آنچه بر آرای بشری اتکا دارد ، «اهواء» یعنی فتاوی و احکام و نظریّه های بشری که آمیخته به سلیقه ها و دلبستگی ها و اعتقادات شخصی و فردی است شمرده شده است و مربوط به دایره فرهنگ دینی است.پس آنچه اینک در جوامع بشری رایج است ، دین نیست ، بلکه فرهنگ دینی است و ارتباطی با دین مورد نظر و مورد تایید خدای تعالی ندارد!



توبه/33 .1
2.بقره/131
3.آل عمران/37
4.همان/42
5.بقره/79
6.طور/41
7.قلم/47-48
8.انعام/159
9.روم/31-32
10.نساء/150
11.بینه/4-5
12.آل عمران/104-105
13.شورا/13-14
14.همان/15
15.انعام/152-153
16.آل عمران/103
17.یوسف/39
18.همان/40
19.حجر/94 - 96
20.توحید علمی و عینی ، آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی ، ص 324
21.نحل/56 -57
22.نهج البلاغه/امام علی(ع)/خطبه هجدهم/در نکوهش اختلاف علما در زمینه صدور فتواها
23.بقره/120
24.آل عمران/19
25.مریم/43

No comments:

Post a Comment