Friday, February 24, 2012

امام خمینی و تصوف(نقدی بر مقاله عبدالحسین خسروپناه)

                       امام خمینی و تصوف
 
نقدی بر مقاله ای که عبدالحسین خسروپناه در سال85در روزنامه همشهری علیه تصوف وصوفیه منتشرکرد

                                                                                                          علیرضا عرب 


شخصی به نام عبدالحسین خسروپناه نقد تند و بی ادبانه ای را بر مقاله متین آقای تاجدینی به نام « امام خمینی و تصوف » که در سال 85 در روزنامه همشهری چاپ شده بود در همان سال و همان روزنامه منتشر کرد . وی در مقاله خود که به یک فحش نامه بیشتر شباهت داشت تا یک مطلب علمی مطالب خلاف واقعی به سلاسل صوفیه شیعی و حضرت آقای سلطانعلیشاه و نیز آقای خمینی نسبت داده است . نوشتار وی به قدری سبک و دور از نزاکت بود که بنده از کنار آن گذشتم وآن راجدی نگرفتم . اما بعدا به خواهش برخی از دوستان نقدی بر آن نوشتم که روزنامه فوق و دیگر روزنامه ها از چاپ جوابیه ما بنا به دلایلی که می دانیم خودداری کردند . لاجرم ما آن را بر روی اینترنت منتشر کردیم و اینک بر روی وبلاگ شخصی خود و نیز سایت های فرهنگی منتشر می کنیم . در این نوشتار می خواهیم به طرح موجز و مختصر نظرات و آرای امام خمینی ( ره ) در باب تصوف و عرفان بپردازیم . ضمن طرح مسایلی که در نظر دارم، شما با مطالبی روبرو می شوید که ممکن است به نظرتان نو و تازه جلوه کند. گرچه این مطالب از اول هم به همین شکلی که خواهیم آورد بوده است، اما غالبا خلاف ان منتشر شده است و از این دیدگاه است که ممکن است در نظر بسیاری از خوانندگان، مطالبی که این بنده حقیر تحریر می کنم، « نو » در نظر آید.


مطالبی که از دیدگاه مرحوم امام خمینی به بررسی آنها میپردازیم ، به این ترتیب خواهدبود : « بررسی فرق بین واژه های تصوف و عرفان و بیان مفهوم هر یک » ، « انواع تصوف » ، « مفهوم و مصادیق واژه های عرفانی دستگاه فکری امام( ره ) » ، « منشاءتصوف » ، « اعاظم و اکابر صوفیه و ضرورت ارادت به آنها » ، « منابع آموزش امام( ره ) در عرفان نظری » ، « آیا امام داخل در طریقت تصوف بوده است ؟ » و « امام  و سلسله نعمت اللهی گنابادی . »


بررسی فرق بین واژه های تصوف و عرفان و بیان مفهوم هر یک:


از نظر مرحوم امام خمینی ، عرفان به دو نوع تقسیم می شود :


1. عرفان نظری : که درباره مراتب « احدیت و واحدیت و تجلیات » و امثالهم بر اساس « ذوق عرفانی » ، سخن می گوید ، و دانای به این مباحث نظری را « عارف » به عرفان نظری می نامند .


2.عرفان عملی : که مرحله عملی کردن مسایل عرفان نظری است ، و به آن « تصوف » ، و به کسی که عرفان نظری را از مرتبه « عقل » ، به مرتبه « قلب » در آورده و در « قلب »، داخل کرده است ، « صوفی » می گویند . پس تصوف ، از نظر ایشان ، به جنبه عملی عرفان گفته می شود، و یا به عبارت دیگر ،تصوف تنها راه عملی وصول به عرفان الهی است :
« فائدة اصطلاحیة :  صوفیه و عرفا ، و تصوف و عرفان که " کثیراً ما " (1) ، زبانزد ماست، بسا فرق بین موارد استعمال آنها رعایت نمی شود. با اینکه تفاوت هست ،چون عرفان به علمی گفته می شود که به مراتب احدیت و واحدیت و تجلیات به
گونه ای که ذوق عرفانی مقتضی آن است پرداخته ، و از اینکه عالم و نظام سلسله موجودات، جمال جمیل مطلق و ذات باری است بحث مینماید، و هرکسی که این علم را بداند به او عارف گویند.


کسی که این علم را عملی نموده ، و آن را از مرتبه " عقل " به مرتبه " قلب " آورده و در قلب داخل نموده است، به او صوفی گویند. » (2)


سپس ایشان برای فهم بهتر مطلب، مثالی می زنند که بسیار گویا است :
« مانند علم اخلاق ، و اخلاق عملی که ممکن است کسی علم اخلاق را کاملاً بداند و مفاسد و مصالح اخلاقی راتشریح نماید ، ولی خودش تمام اخلاق فاسده را دارا باشد ، به خلاف کسی که اخلاق علمی را ، در خود عملی کرده باشد . » ( 3(


پس از آن به تفاوت میان « محقق » در ساحت « تصوف و عرفان » و در میدان سایر علوم ، اشاره می نمایند که ماحصل آن ، این است که محقق در ساحت تصوف و عرفان به کسی گفته می شود که تمام مراتب عرفان نظری را درخود و در قلب خود پیاده کرده است . شخصی را هم که در این رابطه مثال می زنند ، یکی از اعاظم و اکابر صوفیه ؛ به نام محیی الدین ابن عربی است . و اما محقق ، در سایر علوم از جمله علوم شرعیه، به کسی گفته می شود که کتاب هایی را خوانده و مطالبی را در ذهن خود انباشته است :
« لذا اهل این فن ( یعنی فن عرفان ) به محیی الدین عربی ، محقق گویند و محقق گفتن آنها به او ، مثل محقق گفتن ما به صاحب ( کتاب ) شرایع  نیست که معنایش این باشد که مطالب علمی فقهی را تحقیق نموده است. بلکه مراد آنها از اطلاق ( واژه ) محقق بر محیی الدین ، این است که او شرایط خلوات و تجلیات و آن رشته سخنانی را که دارند، از مقام عقلانی به مرتبه قلب ، تنزل داده و در نفس خود به حقیقت رسانده است . » ( 4   (


عرفان وتصوف ، دو روی یک سکه اند:


مرحوم آیت الله شیخ محمد هادی معرفت ، از فقها و علمای معاصر هم در این رابطه می گوید :
« اگر چه علما از واژه صوفی هراس دارند، ولی باید دانست که بین عرفان و تصوف تمایزی نیست، و هر دو ( واژه )به یک معنی و به تعبیر دیگر ،دو روی یک سکه اند . عارفانِ صوفی ضمیر یا صوفیان عارف ، به هر نامی که خوانده شود ، به یک معنی دلالت دارد . عارف ، جنبه روحانیت و معنویت را می رساند وبه جنبه معرفت توجه دارد، و آن را می خواهد به نمایش بگذارد ، و صوفی ، به جنبه صوری توجه دارد و زندگی ظاهری و جنبه جسمانی او را نشان می دهد . پس اینها ـ عارف و صوفی ـ یک گروه هستند که به دو نام خوانده می شوند، و هرکدام به یک جهت ،دلالت دارد که عرض شد . البته علمای تشیع از کاربرد کلمه صوفی اِبا دارند و بیشتر از واژه عارف استفاده می کنند ، ولیکن همان طوری که عرض شد، هر دو به یک معنی است و عارف ، همان صوفیه است . » ( 5  (


انواع تصوف و صوفیه:


مرحوم آقای خمینی ، همداستان و هم راستا با علمای بزرگ امامیه سلف خود،به دو نوع تصوف اعتقاد دارد :


1. تصوف و صوفیه جهله : کسانی که از روی نادانی ،شریعت را خوار وتحقیر نموده ومعتقدند برای رسیدن به حقیقت ، فقط طی طریقت کفایت می کند . ایشان این دسته از صوفیه را باطل ، و تعدادشان را اندک معرفی می کند :
« و چون موت کلی و فنای مطلق دست داد، حق عابد است و عبد را حکمی نیست.نه آنکه عبادت نکند، بلکه عبادت کند و کان الله سمعه و بصره و لسانه » ( 6 )  و : « آنچه  " بعض از جهله از متصوفه "  گمان کرده اند ، از قصور است » ( 7 ) و : « به همین قیاس ، کسانی که در رشته تهذیب باطن و تصفیه و تجلیه اخلاق هستند ، گاه شود که شیطان " بعضی " از آنها را در دام کشد ، و مناسک و عبادات قالبیه و همین طور علوم رسمیه و معارف الهیه را در نظر آنها ناچیز ، قلم دهد. » ( 8 ) و : « حضرت امام ( ره ) در تعلیقه بر شرح فصوص ، چنین می فرمایند : طریقت و  حقیقت جز از راه شریعت حاصل نخواهد شد . زیرا ظاهر ، راه باطن است... ...کسی که چنین می بیند که با انجام تکلیف های الهی ، باطن برای او حاصل نشد بداند، ظاهر را درست انجام نداد و کسی که بخواهد به باطن برسد ، بدون راه ظاهر ، مانند "برخی از صوفیان عوام" ، اوهیچ دلیلی از طرف خداوند ندارد. » ( 9(  و : « پس ، از بیانات سابقه معلوم شد که آنچه پیش " بعض اهل تصوف " معروف است که نماز وسیله معراج و وصول سالک است و پس از وصول ،سالک، مستغنی از رسوم گردد، امر باطل بی اصلی و خیال خام بی مغزی است که با مسلک اهل الله و اصحاب قلوب ، مخالف است و از جهل به مقامات اهل معرفت و کمالات اولیاء صادر شده ، نعوذ بالله منه . » (10)


در اینجا باید این نکته مهم را یاد آوری کنیم که مرحوم آقای خمینی ، در کنار « جهله اهل تصوف » ، از « غفله اهل ظاهر » هم که مخالف و معاند با طریقت تصوف حقه اند وفقط به شریعت اکتفا می کنند نیز ، به شدت هرچه تمام تر انتقاد می کنند و راهشان را رو به ترکستان می دانند :
« ما که داریم در جامعه نمایش می دهیم که مابرای خدا درس می خوانیم ، درس شریعت می خوانیم ، چون درس شریعت ( می خوانیم پس ) از جندالله هستیم ، و اسم خودمان را جندالله گذاشته ایم ، ما آن طوری که ظواهرمان هست ، هستیم ؟..... مگر نفاق ، غیر از این است؟ » ( 11 ) و : « و کسانی که دعوت به صورت محض( یعنی شریعت بدون طریقت ) ( 12 ) می کنند و مردم را از آداب باطنیه باز می دارند ، و گویند شریعت را جز این صورت و قشر ، معنی و حقیقتی نیست ، شیاطین طریق الی الله و خارهای راه انسانیتند و از شر آنها باید به خدای تعالی پناه برد که نور فطرت الله را که نور معرفت و توحید و ولایت ( 13 ) و دیگر معارف است در انسان منطفی می کنند و حجاب های تقلید و جهالت و عادت و اوهام را به روی آن می کشند ، و بندگان خدای تعالی را از عکوف به درگاه او و وصول به جمال جمیل او باز می دارند و سد طریق معارف می نمایند. » ( 14 )
و درجایی دیگر می گویند که فقه و احکام فرعیه ، فرع اند و اساس اسلام ، چیز دیگری است:
« اسلام، فقط عبارت از احکام فرعیه نیست . فرعند اینها . اساس چیز دیگر است . نباید ما اصل را فدای فرع بکنیم و بگوییم که اصل ، از اساس بیخود ( است و ) اگر هم اصلی بگوییم ، یک اصلی که خلاف واقع است بگوییم . » ( 15 )
 و با توجه به آنکه این مطلب را ، ضمن تفسیر سوره حمد ، آن هم به وجه عرفانی ، گفته اند و در آن ایام  شدیدا تحت فشار بوده اند که با تعطیل تفسیر ، کفریات صوفیه را در جامعه مطرح نکنند ، معلوم می شود که اصل مورد نظر امام که دیگران آن را از اساس ، بیخود می دانسته اند ، تصوف و عرفان است . و عبارت « اگر هم اصلی بگوییم، یک اصلی که خلاف واقع است بگوییم » ، اشاره به کسانی دارد که کلیت اسلام را با آن همه ابعاد متنوع ، در جزئیت فقه خلاصه کرده و مبلغ و مروج « اسلام صرفا فقاهتی!» هستند . ودر جای دیگری ، به صراحت اعلام می کنند که اگر « وظایف و اعمال عبادی شرعی » در قالب طریقت و آداب باطنی انجام نشود ، هیچ تاثیری در وجود عبادت کننده نمی گذارد :
« مثلاً عبادات قالبیه شرعیه، اگر به آداب صوریه و باطنیه آید ، مورث تهذیب باطن شود، بلکه نور« توحید تجرید » ، در روح افشاند . » ( 16 )


منظور از آداب صوریه ، آداب شریعت ، و از آداب باطنیه ، آداب و دستورات طریقت است . توحید و تجرید ی هم که اشاره می کنند ، از مباحث صوفیه و غایت آمال آنهاست . و درجایی دیگر ، کسانی را که فقط اعتقاد به شریعت داشته و طریقت را منع کرده و قبیح می شمارند ، « در بند شیطان » معرفی می نماید :
« مثلاً کسانی که اهل مناسک و عبادات ظاهریه هستند و شدت مبالات و اعتناء به آن دارند ، شیطان ، عبادات صوریه را در نظر آنها جلوه دهد و همه کمالات را در نظر آنها منحصر و مقصور در همان عبادات و مناسک ظاهریه کند . و دیگر کمالات و معارف را از نظر آنها بیاندازد ، بلکه آنها را نسبت به آنها و صاحبان آنها بدبین کند . پس صاحبان معارف را درنظر آنها مرمی به الحاد و زندقه و صاحبان اخلاق فاضله و ریاضات نفسیه را مرمی به تصوف و امثال آن کند ، و آن بیچارگان بی خبر را سال ها در صورت عبادات ، محبوس کند . » ( 17 )


پرواضح است که منظور ایشان از « رمی به تصوف » آن است که مخالفان تصوف حقه شیعی ، بدون تفکیک میان تصوف جهله و تصوف حقه ، همه ی اهل تصوف را در نظر مردم ، بد جلوه می دهند و مخالف شریعت معرفی می کنندو آنگاه و به اصطلاح ، با تیر تصوف جهله ، صوفیه حقه را هم نشانه می گیرند ، و مردم هم که عموماً اهل مطالعه نبوده و قدرت تشخیص ندارند ، به دنبال آنها راه افتاده و می کنند آنچه را که خدا و رسول به آن راضی نیستند.  یعنی مخالفان عالم نمای ضد صوفیه اهل عوام فریبی هستند و در مواجهه با صوفیه و طریقت تصوف و عرفان چون دستشان از استدلالات متین و منطقی خالی است به جای هدایت مردم که ریاکارانه مدعی آن هستند آنان را فریب می دهند و به بیراهه می برند . البته حساب عالمان راستین که نقدهایی را بر صوفیه وارد می دانند از حساب این عالم نمایان هتاک جدا است . زیرا آنان وقتی از نزدیک با بزرگان صوفیه شیعی ملاقات می کنند ، محو جمال بی مثال آنان شده و دل و دین خویش را می بازند . نمونه های زیادی در تاریخ موجود است . مانند : ملا عبدالصمد همدانی ، سید مهدی بحرالعلوم ، سید علی شوشتری و .....


و در جای دیگری ذکر لسانی را بدون ذکر قلبی ، بی مغز وبه کلی از درجه اعتبار ساقط معرفی می کنند . همانطور که می دانیم ذکر لسانی را اهل شریعت بدون توجه و عنایت به ذکر قلبی انجام می دهند . اما برخلاف آنها صوفیه حقه چون همیشه و به صورت شبانه روزی ، ذاکر به ذکر قلبی هستند ، پس در مواقعی که به ذکر لسانی هم بپردازند ، این ذکر لسانی با آن ذکر قلبی توام و مورد قبول و منشا تاثیر می شود . از جمله مصادیق ذکر لسانی نماز است ، که بر اساس اندیشه های مرحوم آقای خمینی ، اگر توام با ذکر قلبی نباشد ،« بی مغز و به کلی از درجه اعتبار ساقط » خواهد بود:
 « بالجمله ، حقیقت ذکر و تذکر ، ذکر قلبی است و ذکر لسانی بدون آن ، بی مغز و از درجه اعتبار به کلی ساقط است . چنانچه در احادیث شریفه ، به این معنی بسیار اشاره شده . »( 18 )
ودر جای دیگری ،تاکید می کند که « اهالی شریعت » به خاطر همین عدم بهره مندی از ذکر قلبی است ، که پس از یک عمر نماز خواندن و رعایت شریعت مطهره ، تقرب به درگاه الهی نمی یابند( 19 ). زیرا اگر کسی مقرب درگاه شده باشد ، این تقرب را باید در ذات و در نفس خویش مشاهده و از آثار آن در همین زندگی هم بهره مند باشد که قرآن ، آن را « حیات طیبه » می نامد .


ایشان صوفیه جهله را پیرو « حکمت عیسویه » و اهل ظاهر را که مخالف طریقت تصوف و عرفان هستند پیرو « حکمت موسویه » و  « محمدیون » را که از نظر ایشان همان صوفیه حقه یا جامعان میان شریعت و طریقت هستند، از هر دو گروه یاد شده ، بری و جدا معرفی می کنند : « بالجمله ، اهل تصوف از حکمت عیسویه ، من حیث لایشعرون ، دم میزنند و اهل ظاهر از حکمت موسویه ، و محمدیون ، از هر دو اینها به طریق تقیید ، بری هستند. » ( 20 )


و توضیح آنکه جهله اهل تصوف که شریعت را نفی و طریقت را کافی می دانند ، در حقیقت ، مسیحی هستند ، نه محمدی . زیرا این آیین عیسی مسیح است که فاقد شریعت بوده و کاملاً بر اساس عشق و طریقت ، استوارشده است.


و غفله اهل ظاهر هم که طریقت را ، نفی و شریعت را کافی می دانند ، درحقیقت ، موسوی هستند ، نه محمدی . زیرا این آیین « حضرت موسی » است که فاقد طریقت بوده و یک دین و آیین شریعتی است.


و اما محمدیون، از نظر ایشان ، کسانی هستند که نه نفی شریعت می کنند و نه نفی طریقت ، بلکه با جمع میان « شریعت وطریقت » به حقیقت بار می یابند . و اینان هم هیچ کسی جز صوفیه حقه شیعی نیستند ، که مرحوم امام خمینی ، هم خود و هم شیخ و مرادش , مرحوم آیت الله شاه آبادی و هم هر کسی را که به عنوان « عارف » معروف و مطرح است ، از این جرگه می دانند . همانطوری که در مبحث « مفهوم و فرق بین تصوف و عرفان » بررسی کردیم و ازاین پس هم بررسی می کنیم . قبل از پرداختن به مبحث صوفیه حقه یا همان محمدیون ، برای روشنایی بیشتر و بهتر مبحث : « جهله اهل تصوف » و : « غفله اهل ظاهر » ، به یک متن دیگر از مرحوم آقای خمینی ، توجه بیشتری می کنیم :
« شخص سالک و طالب حق ، باید خود را از افراط و تفریط " بعضی از جهله اهل تصوف " و " بعضی غفله اهل ظاهر" مبرا کند، تا سیر الی الله برای او ممکن شود ، چه که بعضی از آن طایفه را عقیده بر آن است که علم و عمل ظاهری قالبی ، حشو است و برای جهال و عوام است . و اما کسانی که اهل سر و حقیقت اند و اصحاب قلوبند و ارباب سابقه حسنی هستند، احتیاج به این اعمال ندارند و اعمال قالبیه برای حصول حقایق قلبیه و وصول به مقصد است وچون سالک به مقصد رسید ، پرداختن به مقدمات، تبعید است و اشتغال به کثرات، حجاب است و طایفه دوم در مقابل این دسته قیام نمودند و جز محض ظاهر و صورت وقشر، دیگر امور را به کلی منکر شدند و به تخیلات و اوهام نسبت دادند، و بین این دو طایفه ، لازال کشمکش و مجادله و مخاصمه بوده و هریک،دیگری را بر خلاف شریعت ( منظور از شریعت در اینجا مطلق دین است ) ( 21 ) می دانستند . و حق آن است که هر دو طایفه ، قدری از حد تجاوز نمودند و افراط و تفریط کردند . » ( 22 )


2. تصوف و صوفیه حقه یا محمدیون : معنی و مفهوم آن را پیش از این یادآور شدیم . مرحوم آقای خمینی ، با قرار دادن صوفیه حقه در مقابل جماعت اندک صوفیه جهله ، به صراحت به این نکته اشاره می کند که اکثریت صوفیه ،از صوفیه حقه بوده و از شیعیان خالص علی و ائمه ی اطهار می باشند . ایشان ضمن آنکه زبان نگارشی خود را در تالیف کتاب « مصباح الهدایة » ، همان زبان صوفیه معرفی می کند ، از جمله می نویسد : « ( این قسمت ) ، در زمینه مباحثی می باشد که بعضی از اسرار خلافت محمدی و ولایت علوی را در حضرت علمیه ، و نیز مطالب اندک و قابل فهمی را از مقام نبوت ، به روش رمز و اشاره ،‌که زبان اولیای معرفت ـ که شیعیان خالص اهل بیت عصمت و طهارت (ع) هستند ـ است، آشکار می کند . » ( 23 )


و در جای دیگری از همان کتاب ، اکثریت صوفیان را شیعیان خالص علی و فرزندان معصومش ، و ادامه دهنده راه آنان و متمسک به ولایت ایشان می شناساند :
 « و به تو برادر عزیز ، وصیت می کنم که به این عارفان و حکیمان ـ که اکثریت آنها از شیعیان و پیروان خالص علی بن ابیطالب و فرزندان معصومش و سالکان راه و طریقت ایشان و تمسک جویان به ولایت آنانند ـ سوءظن نبری ، و مبادا در حق آنها سخنی به انکار گویی، یا به سخنان نامربوطی که درباره آنها گفته می شود ، گوش دهی . که در این صورت ، می افتی در آنچه نباید بیافتی . » ( 24 )


مفهوم و مصادیق واژه های عرفانی دستگاه فکری امام:


این بنده حقیر ، در حدود دو هزار صفحه فیش در قطع  A4، از کتاب های عرفانی مرحوم آقای خمینی و عارفان و صوفیان « سلسله شوشتریه » ( 25 ) و از جمله ، درباره مفهوم و مصادیق واژه های عرفانی دستگاه فکری امام ،با تحقیقات کامل، گرد آورده ام . امام در آثار عرفانی خود ، بسیارزیاد از واژه ها و ترکیب هایی مانند : « اولیاء ، اولیای کمل ، اصحاب معرفت ، مسلک اهل معرفت ، اولیای معرفت ، اصحاب قلوب ، اصحاب سابقه حسنی ، اهل الله ، عرفای شامخین و ... » استفاده می کنند . و در تمام موارد ، منظور ایشان ، « طریقت تصوف » و « صوفیه حقه شیعی » می باشد :
« و قد ثبت ذاک فی مدارک اصحاب القلوب حتی قالوا : ان العجز عن المعرفة ،غایة معرفة اهل المکاشفة.» ( 26 )  « و آن مطلب در آثار اصحاب قلوب ثبت شده است ، تا آنجا که گفتند : همانا اظهار ناتوانی از کسب معرفت ، غایت معرفت اهل مکاشفه است. » ( 27 )
  مطلبی را که مرحوم امام خمینی در این عبارت ، پس از « حتی قالوا » می آورد ، و از « مدارک اصحاب قلوب » معرفی می کند ، مطلبی است از یکی از اعاظم و اکابر صوفیه به نام محیی الدین ابن عربی که در یکی از شاهکارهایش، یعنی کتاب عظیم« فتوحات مکیه، ج2،ص 255 » آورده است . و به این ترتیب ، معلوم می شود که منظور مرحوم آقای خمینی ، از « اصحاب قلوب » ، بزرگان صوفیه اند.


نمونه دوم :
« و ما در رساله مصباح الهدایه تحقیق این مقصد را با حکومت بین عرفای شامخ و حکمای عظام ، راجع به اولُ ما صدَرَ، به طور وافی نمودیم . هرکس خواهد به آن رجوع کند تا جلیه حال معلوم گردد . » ( 28 )
وبا مراجعه به رساله مصباح الهدایه صفحات 64و65، بحث اول ماصدر ، معلوم می شود که منظور مرحوم امام خمینی از « عرفای شامخ » مشایخ بزرگ صوفیه ، یعنی محیی الدین ابن عربی ، صدرالدین قونوی و عبدالرزاق کاشانی هستند . در ضمن همانطورکه احتمالا آن منتقد بی مایه هم می داند ابن عربی از مشایخ صوفیه و از مریدان حضرت ابو مدین ، قطب یازدهم « سلسله معروفیه » و در تداوم آن ، سلسله نعمت اللهی می باشند .


منشا تصوف: مرحوم آقای خمینی معتقد است که « تصوف و عرفان » ریشه در قرآن و اهل بیت دارد . در مبحث « صوفیه حقه یا همان محمدیون » دیدیم که ایشان تاکید داشتند که صوفیه حقه ، شیعیان و پیروان ائمه اطهار هستند . یعنی تصوف وعرفان ، در جان ائمه اطهار ، که قرآن های ناطق اند ریشه دارد . و اینک این متن :
« هرکس رجوع کند به معارفی که در ادیان عالم و نزد فلاسفه بزرگ هر دین رایج است ، و مقایسه کند در معارف مبدا ومعاد با معارفی که در دین حنیف اسلام و نزد حکماء بزرگ اسلامی و عرفاء شامخ این ملت است ، درست تصدیق می کند که این معارف ، از نور معارف قرآن شریف و احادیث نبی ختمی و اهل بیت است که از سرچشمه نور قرآن ، استفاده و اصطلاح نموده اند . » ( 29 )
 پیش از این دیدیم که منظور ایشان از عرفاء شامخ این ملت یعنی ملت اسلام ، اعاظم و اکابر صوفیه اند.خوب است که نظر مرحوم آقای مطهری را هم در این مورد نقل کنیم:
« خوشبختانه اخیراً افرادی مانند نیکلسون انگلیسی و ماسینیون فرانسوی که مطالعات وسیعی در عرفان اسلامی دارند ، و مورد قبول همه هستند ، صریحاً اعتراف دارند که منبع اصلی عرفان اسلامی ، قرآن و سنت است . » ( 30 )
 و نیز :
« زندگی و حالات و کلمات و مناجات های رسول اکرم ، سرشار از شور و هیجان معنوی و الهی و مملو از اشارات عرفانی است . دعاهای رسول اکرم فراوان مورد استشهاد و استناد عرفا قرار گرفته است.امیرالمومنین علی ـ که اکثریت قریب به اتفاق اهل عرفان و تصوف ، سلسله های خود را به ایشان می رسانند ـ کلماتش الهام بخش معنویت و معرفت است . » ( 31 )


اعاظم و اکابر صوفیه و ضرورت ارادت به آنها :


مرحوم آقای خمینی در توصیف بزرگان متصوفه سنگ تمام گذاشته اند و به خوبی از عهده مطلب ، در حدی که می توان در قالب الفاظ ریخت ، برآمده اند :
« بالجمله ، انسان قبل از شروع به سلوک و سیرالی الله ، مستعیذ نیست . و پس از آنکه سیر تمام شد واز آثار عبودیت به هیچ وجه باقی نماند ، و به فنای ذاتی مطلق نایل شد ، از استعاذه و مستعاذ منه ومستعیذ ، اثری باقی نماند و جز حق و سلطنت الهیه در قلب عارف ، چیزی نیست . » ( 32 )
 در مبحث « مفهوم و فرق بین تصوف و عرفان » دیدیم که مرحوم امام ، عرفان را به دو نوع ، تقسیم نمود و « عرفان عملی » را همان تصوف معرفی کرد . مفهوم « عارف » در متن بالا هم ، « عارف به عرفان عملی » یا همان « صوفی » است .


نمونه دوم :
« این همه پیران طریقت و سالکان راه هدایت و راهنمایان انسانیت و کتب آسمانی و صحف انبیا و اخبار اولیاء کرام و نصیحت اهل معرفت و اصحاب قلوب ، در قلب ما غافلان جاهل ،هیچ تاثیری نکرده و نمی کند و ظاهر خوش خط و خال آن و زینت ها و زخارف آن ، ما را از زهر کشنده ای که در باطن دارد غافل کرده ، روزی کشف باطن آن بر ما شود که احتراز از مفاسد آن ممکن نباشد . » ( 33 )
 اگر توجه داشته باشیم ، اشاره آقای خمینی از « غافلان جاهل » ، ازجمله به امثال ما می باشد که هر چه پیران طریقت و سالکان راه هدایت به گوشمان می خوانند ، فایده ای به حالمان ندارد و گویی یاسین به گوش ... می خوانند .  


نمونه سوم :
« ولی آنچه مهم است برای امثال ماها آن است که اکنون که از مقامات اولیا محرومیم ، انکار آنها را هم نکنیم و تسلیم باشیم که تسلیم امر اولیا ، خیلی فایده دارد و نعوذ بالله، انکار خیلی مضر است . اللهم انی مسلم لامرهم، صلوات الله علیم اجمعین . »( 32 )
 پیش از این گفتیم که منظور مرحوم امام از واژه هایی مثل « اولیاء » بزرگان متصوفه اند . اما در اینجا هم خود متن کاملاً گویا است ، و منظور ایشان از اولیاء ، در اینجا، ائمه اطهار نیستند . زیرا هیچ کس ، منکر مقامات آن بزرگواران و ضرورت تسلیم بودن به امر آنها نیست . پس منظور مرحوم امام از اولیایی که نباید منکر مقامات آنها بود ، و باید تسلیم امر آنها بود ، اکابر و اعاظم صوفیه هستند .


منابع آموزشی امام در عرفان نظری :


« و در سال 1355 (ه.ق) تعلیقه بر شرح فصوص قیصری و مصباح الانس محمد بن حمزه فناری را به پایان رساند ، و در دیباچه تعلیقه بر مصباح الانس ، تاریخ تتلمذ مصباح را چنین مرقوم داشتند : " قرائت این کتاب شریف را نزد شیخ عارف کامل ، استاد ما در معارف الهیه ، حضرت میرزا محمد علی شاه آبادی اصفهانی ، دام ظله ، در ماه مبارک رمضان 1350هجری قمری ، شروع کردیم. " » ( 35 )
 پس منابع آموزشی آقای خمینی در عرفان نظری ، آثار و کتاب های جاویدان صوفیه ، یعنی آثاری از قبیل آنچه در متن آمده ، بوده است . و جالب آن است که « مصباح الانس » نوشته « ابن فناری » را کتاب شریف لقب می دهد . و جالب تر آنکه ، مرحومان شاه آبادی و امام خمینی ، قرائت آثار صوفیه را عبادت می دانسته اند که در ماه مبارک رمضان و با زبان روزه ، به جای اشتغال به عبادت و ذکر و تلاوت ، مشغول تعلیم و تعلم آنها بوده اند .


آیا امام داخل در طریقت تصوف بوده اند ؟


در ابتدای مقاله دیدیم که امام خمینی ، عرفان عملی را همان تصوف و عارف به عرفان عملی را هم همان صوفی معرفی کرد و اساساً تصوف را تنها طریقه وصول به عرفان عملی دانست . با توجه به آثار مکتوب و بیانات شفاهی ایشان ، معلوم می شود که ایشان در خدمت مرحوم آیت الله شاه آبادی ، طی طریقت کرده و در عرفان عملی دستی داشته اند . پس با عنایت به تعریفی که خود ایشان از عرفان عملی و تصوف به دست داده،ایشان و مرحوم شاه آبادی هم صوفی ، و داخل در صوفیه حقه شیعی بوده اند . به مطلب بالا ، موارد زیر را هم اضافه کنید تا حقیقت بهتر و شفاف تر، مکشوف افتد : اولاً ، ایشان در مواردی چند از آثار مکتوب خود ، آقای شاه آبادی را مرادی می شناساند که مریدانی داشته است . از جمله :
«قال شیخنا العارف الکامل الشاه آبادی ادام الله ظله علی رؤوس مریدیه » ( 36 )
 و همانطوری که می دانیم ، واژه های مرید و مراد از اصطلاحات ویژ ه صوفیه است و در رشته های دیگر علمی از جمله ، فقه و تفسیر و فلسفه و کلام و... به هیچ وجه رایج نیست . ثانیاً ، هرگاه آقای خمینی ، در آثار خود از مرحوم شاه آبادی نام می برد ، معمولاً عبارت « روحی فداه » را هم می افزاید. و این عبارت نیز ، بین فقها و فلاسفه و متکلمین و... رایج نبوده و ویژه صوفیه است . زیرا فقط این مرید است که چون خود و اراده خود را فانی در مراد و اراده او می بیند ، حاضر است خویش را فدای وی کند . ثالثاً ، مرحوم آقای خمینی در موارد بسیاری از آثار مکتوب خویش ، به خود لقب « فقیر » می دهد . از جمله :
« فقیر گوید که می توان گفت ...» ( 37 ) و : « و قد وقع الفراغ بید شارحه الفقیر... » ( 38 ) و : « تمام شد به ید مؤلف فقیر ، در 21 شهر ربیع الثانی 1358 » ( 39 )
 و همانطورکه اهل فن واهل دل می دانند ، صوفیه به نام دیگری هم خوانده می شوند ، و آن ، نام « درویش »است که معادل قرآنی آن ، « فقیر » می شود . و صوفیه ، هر کسی را که مشرف به « فقر محمدی » می شود ، « فقیر » می نامند که جمع آن « فقرا » می شود .


امام خمینی و سلسله نعمت اللهی گنابادی :


مرحوم آقای خمینی به سلسله نعمت اللهی گنابادی و بزرگان آن ، دلبستگی داشته اند . به چند نمونه می پردازیم :
« مثلاً عرفایی که در طول این چندین قرن آمده اند و تقسیر کرده اند، نظیر محیی الدین در بعضی از کتاب هایش ، عبدالرزاق کاشانی در تاویلات ، ملاسلطانعلی در تفسیر ، اینهایی که طریقه شان ، طریقه معارف بوده است . »(40 )
 نکات زیادی در همین چند خط موجود است که به برخی از آنها اشاره می شود :


1. آقای خمینی ، تفاوتی بین عارف و صوفی نمی بیند . زیرا وقتی می خواهد چند تن از عرفا را نام ببرد ، سه تن از اکابر صوفیه را نام می برد .


2. وقتی می خواهد به عنوان نمونه از بعضی از تفاسیر قرآنی در طول تاریخ اسلام نام ببرد ، از سه تفسیر که از سه صوفی می باشد ، نام می برد .


3. از صوفیه و عرفای متاخر ، با آنکه صوفیان سلسله های دیگر هم صاحب تالیفات قرآنی هستند ، فقط از « حضرت آقای سلطانعلیشاه » یا به قول ایشان « ملاسلطانعلی »از اقطاب سلسله نعمت اللهی گنابادی و تفسیر بیان السعاده ایشان نام می برد. باتوجه به آنکه منتقد مورد نقد ما در انتساب تفسیر فوق به حضرت آقای سلطانعلیشاه ایجاد تردید کرده است ، وی را به متن سخنرانی آیت الله حسن حسن زاده آملی در کنگره سید حیدر آملی ارجاع می دهم ، که استاد در آن سخنرانی این تفسیر را به ایشان نسبت داده و از معلومات و مقامات معنوی ایشان تعریف وتمجید کرده اند.


و آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی نیز در صفحه  114 از جنگ 16، از قسمت« مکتوبات خطی » خود که بر روی سایت ایشان مندرج است ، مطالب و شبهه « شیخ آغا بزرگ طهرانی » را از کتاب الذریعه،در باره « بیان السعاده » نقل نموده و به نقد آن می پردازند. از جمله اینکه در این تفسیر ، بسیار به آرای حکمای متاخر از جمله ملا صدرای شیرازی استناد شده است . در حالی که « احمد مهائمی کدکنی » ( که شبهه افکنان از جمله مرحوم شیخ آقا بزرگ طهرانی که بیان السعاده را تالیف وی می دانند ) در قرن نهم هجری وفات یافته و حدود دویست سال پیش از ملاصدرا زندگی می نموده است . و دیگر آنکه ، ایشان معتقدند در تفسیر« بیان السعاده »که حدود « هشتصد صفحه » در قطع رحلی بزرگ است « وارد کردن قریب به چهار صفحه از کتاب دیگر گر چه به عین عبارت آن باشد » ، چیزی را نفی یا اثبات نمی کند . پس قطعاً این تفسیر از آن حضرت آقای سلطانعلیشاه شهید است .


حجت الاسلام و المسلمین سید محمد علی ایازی نیز در کتاب محققانه خود ، « شناخت نامه تفاسیر » ، نگاهی اجمالی به130تفسیر برجسته از مفسران شیعه و اهل سنت ، این تفسیر را از « صوفی شیعه » یعنی حضرت آقای سلطانعلیشاه شهید دانسته و البته با نقل شبهه صاحب« الذریعه » و کلیت جواب حضرت آقای رضا علیشاه « از احفاد »آن جناب ، و از اقطاب سلسله نعمت اللهی گنابادی ، درباره آن ، به دفع شبهه می پردازد . خود ایشان ، به طور خصوصی ، برای یکی از اخوان این بنده حقیر ، که مسئول کتابخانه صالح است ، گفته است که برای تهیه کتابی که میگویند « بیان السعاده »از روی‌ آن کپی شده است ، به پاکستان رفته و آن را یافتم . به جز چند صفحه ( همانطور که مرحوم آیت الله طهرانی هم گفته اند(  ، اصلاً تشابهی میان این دو اثر برقرار نیست . حضرت آقای رضا علیشاه که گفتیم از احفاد حضرت آقای سلطانعلیشاه شهید هستند نیز در کتاب « نابغه علم و عرفان در قرن چهاردهم » به طور مستوفی پاسخ شبهه فوق را داده اند ودر سفری که به عتبات عالیات داشته اند، به دیدن مرحوم« شیخ آغا بزرگ طهرانی » رفته اندکه شرح آن را در پاورقی صفحه 239 آن کتاب چنین می خوانیم :
« نگارنده در سفری که در زمستان 1324خورشیدی ، به قصد تشرف به عتبات عالیات نمودم ، در نجف اشرف با مؤلف محترم « الذریعه » ملاقات نموده ، خود را معرفی کرده ، مورد ملاطفت و نوازش ایشان واقع شدم . بعداً این نکات را به ایشان تذکر داده و ایشان نیز قبول کرده ، عذر خواهی نمودند ، که من قصد توهین نداشته  ،فقط نقل قول نموده ام ، و از اینکه در این موضوع ، تحقیق کامل نشده ، اظهار تاسف نمودند، و بعداً خواهش کردند که یک دوره از مولفات مرحوم حاج ملاسلطان محمد و مرحوم حاج ملا علی و نوشته های پدر بزرگوارم و همچنین تالیفات خودم را برای ایشان بفرستم.  »


به علاوه، وقتی مرحوم امام خمینی در سال 1358 و در ضمن تفسیر سوره حمد ، این تفسیر را از حضرت آقای سلطانعلیشاه می داند ، یعنی شبهه مطرح شده توسط « شیخ آغا بزرگ طهرانی » را قبول نداشته و مردود می دانسته است .


در ضمن مگر این تفسیر ، تنها تالیف حضرت آقای سلطانعلیشاه شهید است ، که با زیر سوال بردن آن -  آنهم با یک شبهه بی اساس که جوابش توسط بزرگان حوزه داده شده است - بتوان مقام علمی ایشان را زیر سوال برد؟ ایشان از شاگردان ممتاز مرحوم شیخ مرتضی انصاری ، صاحب جواهر ، در حوزه فقه ، و مرحوم حاج ملا هادی سبزواری ، در حوزه حکمت و فلسفه بوده اند و صاحب تالیفات بزرگ و پر مغز بسیاری هستند ، که مرحوم مطهری در یادداشت های خود ، از « ولایت نامه » ایشان ، در زمینه مباحث مختلف ، از جمله اثبات ضرورت وجود یک مربی عملی اخلاقی در زندگی انسان ، با عظمت یاد و از آن تجلیل می کند. ( جلوه های معلمی استاد ، صفحات 24 و 25 )
4. « طریقه » یعنی « طریقت » ، یعنی « سلسله ». وقتی که امام ، طریقه سه صوفی یاد شده ، از جمله حضرت آقای سلطانعلیشاه شهید را ، « طریقه معارف » یعنی طریقه ای عرفانی می دانند، این به معنای آن است که از نظر ایشان، سلسله نعمت اللهی گنابادی که « حضرت آقای شهید » از اقطاب آن بوده اند ، سلسله ای عرفانی است .


5. می دانیم که نام کوچک حضرت آقای شهید ، سلطان محمد ولقب طریقتی ایشان ، سلطانعلیشاه بوده است. و امام با آن دقت بی نظیر و مثال زدنی خود،به جای به کاربردن نام کوچک ایشان ،که « ملاسلطان محمد » بوده است ، لقب طریقتی ایشان ، یعنی« ملاسلطانعلی »را به کار می برد. و این موضوع علاقه و دلبستگی ایشان را به « تصوف »، عموماً و به سلسله نعمت اللهی گنابادی ، خصوصاً نشان می دهد .


نمونه دوم: « حضرت آقای سلطانحسین تابنده گنابادی » ملقب به « رضا علیشاه » از اقطاب معاصر در سلسله نعمت اللهی گنابادی ، در سال 57 شمسی و چند ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، با مرحوم امام خمینی درشهر قم، ملاقاتی داشته اند ، و مرحوم امام در آن ملاقات ،« طریقه و سلسله » ایشان را کاملاً تایید می نمایند . حضرت آقای علی تابنده ملقب به « محبوبعلیشاه » از دیگر اقطاب معاصر در سلسله نعمت اللهی گنابادی ، شرح آن ملاقات را چنین آورده اند:
« جنابش در هیجدهم اسفند سال 1357 شمسی بر اثر اشتداد بیماری قلبی که از مدت ها قبل ، ایشان را رنج می داد ، به طرف مشهد حرکت فرموده ، و بعد از چند روز تشرف و اقامت در آن شهر مقدس در 22 اسفند ، عازم تهران شدند و چند ماه در تهران سکونت داشتند. در این مدت ضمن معالجه ، به ملاقات مراجع تقلید و حضرات آیات عظام به قم مشرف شدند ، و با حضرت امام خمینی نیز ، دیدار فرمودند. در آن ملاقات ، مذاکراتی در باره انقلاب انجام شد ، وحضرت امام اظهار ملاطفت و تایید کامل نسبت به معظم له و طریقه ایشان نمودند . » ( 41 )
جریان این ملاقات ، به صورت خبر ، در ستون « خبرهای کوتاه » روزنامه های آن زمان ، از جمله روزنامه « بامداد » ، مورخه یکشنبه دهم تیرماه سال 85 ، آمده است . درباره مفاد آن ملاقات هم ، با توجه به آنکه کتاب « خورشید تابنده » ، بارها و به ویژه در زمان حیات مرحوم حاج سید احمدخمینی ، تجدید چاپ و منتشر شده است ، اگر کوچک ترین انحرافی در نقل قول از مرحوم آقای خمینی ، صورت پذیرفته بود ، قطعاً اعضای بیت ایشان ، به ویژه مرحوم حاج سید احمد خمینی متعرض آن می شدند .


نمونه سوم : وقتی در سال 1360 شمسی ، عده ای نادان و مغرض ، مزاحمت ها و تضییقاتی را برای حضرت آقای سلطانحسین تابنده گنابادی قطب وقت سلسله نعمت اللهی گنابادی ایجاد می کنند ، آیت الله محمد محمدی گیلانی ، دادستان کل وقت کشور دستورالعملی خطاب به « برادران سپاه پاسداران و قوای انتظامی و ماموران و ضابطین ارگانهای قضایی » می نویسد و به آنان دستور می دهد که هیچکس حق ایجاد مزاحمت برای ایشان و بیت ایشان را ندارد و ایجاد مزاحمت برای ایشان را حرام اعلام می کند . با توجه به آنکه صدور چنین فرمانی آن هم در آن شرایط بحرانی سال های نخست انقلاب بدون اطلاع آقای خمینی ممکن و عملی نبوده است می توان نتیجه گرفت که مفاد این نامه مورد قبول ایشان نیز بوده است . و اما متن اعلامیه :
« بسم الله الرحمن الرحیم ـ بدینوسیله به همه برادران سپاه پاسداران و قوای انتظامی و ماموران و ضابطین ارگان های قضایی اعلام می گردد که جناب رئیس الفقراء ، آقای سلطانحسین تابنده گنابادی ، وفقه الله تعالی لمراضیه ، و تمام متعلقان ایشان در سایه دولت علیه جمهوری اسلامی ، مدت اظلالها علی رؤوس العالمین ، مامون ومصون از هرگونه تعرض می باشند . و حرام است بدون مجوز قضایی ، کسی وسیله تعرض آنان را فراهم آورد . شما عزیزان حکومت اسلامی که بحمد الله دست توانای فعال حافظین حدود الهی هستید ، همه وقت کوشا بوده و هستید که چهره نورانی رحمة للعالمین صلی الله علیه وآله را به همه اقشار بشریت معرفی فرمایید ، و حتی بیگانه ها را با حسن اخلاق و درایت با امت اسلام یگانه نمایید . و بدیهی است که تعرض بدون مجوز قضایی ، علاوه بر حرمت ، موجب تعقیب متعرض خواهد شد.


حاکم شرع و رییس دادگاه انقلاب اسلامی مرکز محمد محمدی گیلانی »


و به این وسیله ، آقای خمینی، هرگونه تعرض و تعدی را به ساحت اقطاب و مشایخ و در کل ، سلسله نعمت اللهی گنابادی « حرام »معرفی می نماید . و آقای تابنده را به عنوان کسی معرفی می کند که به دنبال جلب رضایت الهی است.


البته این علاقه ، دوطرفه بوده است : زیرا وقتی مرحوم امام در تاریخ ششم ذیحجه سال 1383 قمری ، از بازداشت دولت وقت ، آزاد می شود ، حضرت آقای سلطانحسین تابنده ، نامه تبریکی به ایشان می نویسند که متن آن ، چنین است :






« قم : محضر محترم حضرت مستطاب آیت الله العظمی آقای خمینی ، دامت برکاته


                                                                   هو
                                                                 121                                                                               


مورخه 6 ذیحجه 1383


به عرض انور عالی می رساند در این موقع که حضرت آیت الله به قم و مسکن مآلوف مراجعت فرموده اید ، لازم دانستم که از طرف خود و عموم برادران ایمانی و فقرای نعمت اللهی ، مراتب مسرت و خوشوقتی و شکرگزاری را حضور شریف ، عرضه بدارم ، و تبریک ورود عرض نماییم . این خبر باعث مسرت همه فقرای نعمت اللهی گردید و رویه حضرت آیت الله ، مورد تایید عموم می باشد . از ساحت عز حضرت احدیت جلت عظمته و عمت آلائه ، سلامت ذات با برکات و ازدیاد توفیقات و تاییدات حضرت آیت الله را در اعلای نام دیانت مقدسه وترویج احکام شریعت مطهره و دفاع از حریم مقدس دین و مذهب ، تحت توجهات ولی عصر حجت ثانی عشر ( عج ) مسالت دارم و امیدوارم در ایجاد اتفاق و رفع نفاق بین فرق و طوایف مختلفه شیعه بلکه مسلمین نیز که عامل بزرگی برای ایجاد مجد و عظمت اسلامی است ، موفق و مؤید بوده باشند . چون امروز برای تحکیم و تقویت مبانی اسلامی و دفاع از حریم دیانت ، اتحاد شیعه بلکه عموم مسلمین لازم است . چنانکه سالهای مدید است ، حضرت آقای والد نیز به لزوم ارتباط و نزدیکی و هماهنگی مسلمین بالاخص شیعه معتقدند و طبق نظریه ایشان اختلافات فرق مختلفه تشیع بلکه مسلمین مادامی که خلاف ضروریات مذهب و دیانت نباشد ، نباید سبب تفرقه و تشتت و جدال گردد ، بلکه باید همه ، برای حفظ مذهب و دیانت ، اختلافات خصوصی را کنار گذاشته دست به دست یکدیگر بدهند و از دین و مذهب ، دفاع نمایند . انتظار می رود که حضرت آیت الله نیز که برای بقای احکام دیانت و حفظ آیین مذهب می کوشند ، دامن همت به کمر زنند و اختلافات داخلی جامعه تشیع را نیز که بیشتر آنها از غرض ورزی های افراد ناصالح بوجود آمده رفع نمایند ، ومردم را به لزوم رفع اختلافات و نزدیک شدن به یکدیگر آگاه فرمایند که اگر در داخله اختلاف باشد ، زودتر و بیشتر موجب ضعف و انحطاط می گردد.


استدعا می شود هر موقع امر و فرمایشی که از عهده ما برآید داشته باشند ، ارجاع فرمایند تا با نهایت میل انجام شود . البته هر فرد متدینی باید به قدر توانایی خود از خدمت به دیانت کوتاهی و مضایقه ننماید .حضرت والد ، آقای صالح علیشاه ، سلام و تبریک ورود عرض نمودند .


والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته . وانا الاقل سلطانحسین تابنده »


علی ای حال ، از این نمونه ها باز هم می توانیم مثال آوریم که صرف نظر می نماییم .


درباره روایاتی که نویسنده مذکور در رد تصوف و صوفیه آورده است ، باید بگویم این بنده حقیر ، تمام روایاتی را که در باب تصوف و صوفیه به ما رسیده است ، جمع آوری نموده ام . آنها به دو دسته تقسیم می شوند :  الف -روایاتی در ذم و نکوهش صوفیه . ب - روایاتی در مدح و ستایش تصوف و صوفیه و تبیین اصول تصوف . و در این مورد ، فقط به کلام آیت الله ، علامه ذوالفنون ، مرحوم ابوالحسن شعرانی ، کسی که بزرگانی همچون آیت الله حسن زاده آملی را تربیت نموده است ، استناد می کنم . ایشان معتقد بوده اند:
« نکوهش هایی که در بعضی از روایت از صوفیان می بینیم ، از قبیل نکوهش هایی است که - در احادیث معتبر- از علما و متکلمان شده ، و همان سان که نکوهش های وارده در احادیث ، در حقیقت متوجه علمای سوء و اهل مجادله است نه همه علما ، غرض از آنچه در مذمت صوفیان وارد شده نیز ، صوفیان دنیاپرست است نه همه صوفیان . و بستگان بدین قوم شریف ( صوفیان ) مانند سایر طبقات ، اکثراً صالح و گروهی منحرف بودند . » ( 43 )
 در باره شک و شبهه ای که در باب « معروف کرخی » ایجاد کرده است هم ،پاسخ وی را با کلام همان « عرفای طریقه شوشتریه » که تقدیسشان کرده است می دهم . مرحوم آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی از زبان مرحوم سید هاشم حداد - که در حال پاسخ گویی به مخالفانش بوده است - درباره معروف کرخی آورده است :
« من یک روز با رفقای کاظمین ، بعد از زیارت نواب اربعه در بغداد ، برای زیارت قبر معروف کرخی با آنها رفتم....
اما معروف کرخی بدون هیچ تردید و شکی از اعاظم شیعه و دارای ولایت عالیه بوده است . کیست که در معروف کرخی شک کند؟ همه علما او را به عظمت و جلالت یاد کرده اند و او را از شیعیان خلص و از تربیت شدگان به دست حضرت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام شمرده اند . این مسکین ها آمده اند و زیارت قبر معروف ( کرخی ) را به زیارت قبر ابی حنیفه تحریف کرده اند . » ( 44 )
البته اگر مرحومان ، سید هاشم حداد و آیت الله طهرانی ، پیش بینی ظهور دانشمندانی همچون نویسنده مورد نقد ما را ، می کردند حتماً در تایید معروف کرخی احتیاط بیشتری می کردند .در هر حال ، مرحوم آیت الله طهرانی در پاورقی همان صفحه نیز آورده اند :
« 1 . و حتی آیت الله سید شرف الدین عامِلی درکتاب المراجعات ، در طبع اول ،صفحه  95، در تحت شماره 84 ،  در ضمن المراجعة 16، او را از زمره یکصد نفر رجال شیعه ذکر نموده است . وما در رساله ای که در احوال معروف کرخی نوشته ایم و درجنگ شماره 18، ص 206 تا ص 219 آمده است ، بطور تفصیل از مقام و منزلت او یادنموده ایم . »
مرحوم آیت الله سید علی قاضی - شیخ طریقتی علامه طباطبایی و سید هاشم حداد و ... – نیز درنامه ای که به دامادش، مرحوم میرزا ابراهیم شریفی زابلی نوشته ، از جمله در باب طریقت و نیز معروف کرخی هم آورده است :
«...و اگر در ارض اقدس قدری ماندید ، کما هو المظنون ، البته متوقع است که به فیوض عظیمه برسید . تمام اهل طریقت یا اغلب آنها ، حسب خود را به حضرت رضا - علیه و علی آبائه و ابنائه الصلاة و السلام و التحیة والثناء - منتهی می سازند و حرفشان بر این است که در دولت هاشمیه که تقیه کم شد و اول تنفس شیعه بود ، آن بزرگوار ، طریقت را که باطن شریعت است راهنما شد و علناً به مسلمین رسانید که راه ، همین است و ظاهر ( کذا ) ، ظاهر آن است و آن مخصوص وجود امیرالمومنین و اولاد کرام او بود - صلوات الله علیهم - و فلان و فلان خبر نداشتند ، نامحرم بودند...و گویند که حضرت رضا ،خرقه را به معروف کرخی داد ... مقصود آنکه غافل مباش ! » ( 45 )
 مرحوم آیت الله قاضی ، علناً در این نامه ، خرقه خود و سایر مشایخ طریقه شوشتریه را به معروف کرخی می رساند . یعنی با زبان گویای بی زبانی به همگان می فهماند که طریقه شوشتریه از فروعات و متفرعات سلسله معروفیه و نعمت اللهی است . و رسماً می گوید که امام رضا ( ع ) به تمام مسلمین فهمانید که راه به سوی خدا ، طریقت تصوف است که عبارت از همان باطن شریعت است .


آیت الله علامه طهرانی در جلد سوم از کتاب « الله شناسی » هم در دفاع از تصوف و از جمله در دفاع از حقانیت معروف کرخی ، سنگ تمام گذاشته اند . در صفحه 331، وی را از اولیای خدا و از شاگردان امامان دانسته اند . در صفحه 335 و 336 نیز ، وی را «شیخ مستجاب الدعوه» لقب داده و از شاگردان اهل بیت عصمت و طهارت شمرده اند . در صفحه 337 هم ،« شیخ معروف کرخی » را شاگرد بزرگ ائمه دانسته و ابوالفتوح و سید ابن طاووس و شهید ثانی را ، پیرو راه و روش آن بزرگوار و نیز صوفی معرفی کرده اند . در صفحه 331 ، تمام علمای حقیقی اسلام و تشیع ، از جمله سالکان و عارفان طریقه شوشتریه مانند : مرحومان آیت الله سید علی شوشتری ، ملاحسینقلی همدانی ، آیت الله سید احمد کربلایی طهرانی ، آیت الله سید علی آقای قاضی ، علامه طباطبایی ، سید هاشم حداد و ... را،« هم مرام و هم سخن »  با  « معروف کرخی » و « بایزید بسطامی » معرفی نموده و می گویند :
« همه ، سخنشان و مرامشان واحد است . »
به عبارت دیگر ،ایشان تمام علمای حقیقی اسلام و تشیع ؛ ازجمله سالکان وعارفان طریقه شوشتریه را ، « صوفی » می دانند . و باز به عبارت دیگر ، ایشان اساساً راهی به جز تصوف ، برای رفتن به سوی خدا و فناء در اسماء و صفات و ذات او نمی شناسند ومعرفی نمی کنند .


و این در حالی است که می دانیم خط سیر اصلی این سلسله ، از مرحومان سید علی شوشتری به ملا حسینقلی همدانی و از او به سید احمد کربلایی طهرانی ، و از او به آیت الله سید علی آقای قاضی می رسد . مرحوم قاضی ، آنگونه که از کثیری از شاگردان و مریدان وی نقل شده است ، فقط به خاطر آنکه حاج شیخ عباس قوچانی ملبس به لباس روحانیت بوده اند، او را به عنوان وصی رسمی خود قرار می دهند. و الا همگان اقرار دارند که مرحوم سید هاشم حداد ، وصی و خلیفه و جانشین حقیقی مرحوم قاضی است . و ایشان هم که مرحوم آیت الله علامه طهرانی را وصی و خلیفه خویش قرار داده بوده اند . پس خط سیر اصلی طریقه شوشتریه از طریق سید هاشم حداد به مرحوم علامه طهرانی رسیده است . در هر حال ، منظور این بود که کسی که خلیفه و جانشین مرحومان حداد و قاضی و کربلایی و ملاحسینقلی همدانی و سید علی شوشتری بوده ، اینگونه از تصوف ، و شیخ معروف کرخی ، و حضرت آقای سلطانعلیشاه گنابادی دفاع کرده و مشی و طریقت تمام علمای حقیقی تشیع از جمله سالکان و عارفان طریقه شوشتریه را ، مشی آن بزرگان و طریقت تصوف دانسته و همه آنها را صوفی می خواند .


ایشان در صفحات 336 و 337 از همان کتاب ، خطاب به تمام کسانی که برعلیه بزرگان صوفیه ، از جمله شیخ معروف کرخی تبلیغات سوء بی پایه و اساس می کنند ، مطالبی مرقوم نموده اند که واقعاً مو بر بدن خدا ترسان و آخرت باوران ، راست می کند :
« تصور کردید که آنگاه که قلم در دستتان بود ، وقدرت داشتید چنین تهمت هایی را به امثال اخص خواص و احب محبان امامان ما ، همچون حضرت امام صادق ، و فرزند اکبرش حضرت موسی بن جعفر ، و فرزند ارشد وی حضرت علی بن موسی علیهم الصلوة والسلام ( یعنی شقیق بلخی ، و بایزید بسطامی ، و معروف کرخی ) بزنید ، و با این کر وفرها ، و خیز و جست ها ، و بم و زیرها ، آنها را منزوی کنید و در زندان عزلت ، وحبس دوری و کناره گیری از عامه مردم رها کنید ، آنان شما را یله و رها باز می گذارند ؟! به خداوند سوگند می خورم که اینک دیده اید (  یعنی آنها که مخالف بوده اند و مرده اند ) و خواهید دید ( یعنی مخالفینی که هنوز زنده اند و روزی خواهند مرد ) ،در عقبات سخت ، و کریوه های مهیب و سنگین وقت مرگ ، و عالم قبر ، وحشر و نشر ، وعرض و سؤال ، و حساب و مواقف عظیمه عند الله رب العالمین ، فرد فرد این افراد، ایستاده و از شما مؤاخذه می کنند که به چه دلیل و مستند قطعی ، به ما چنین نسبت هایی را به رایگان روا داشتید ، و در محافل و مجالس درس و بر روی منبر پیامبر و در لابلای کتاب های دینی و عقیدتی جمیع اهل جهان ،بر ما نثارکردید ؟
چطور شد که آیه : " و لاتقف ما لیس لک به علم ان السمع و البصر و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسئولا " را در اینجا در زیر خاک های نسیان انباشته نمودید ، و فقط در بحث عدم حجیت ظنون مطلقه در کتاب اصول از آن دم زدید ؟! چطور شد از بحث الف و لام در " احل الله البیع " ، آن همه استفاده های عموم و اطلاق ، و آن تفریع فروع کثیره را نمودید ، اما در بحث الف ولام " السمع و البصر و الفؤاد " که شد ، در اینجا چشم بر دوختید ، وتاکید " کل اولئک " را نادیده گرفتید ، و از افاده نکره در سیاق نفی در کلمه " علم " ، استفاده استغراق ننمودید ؟ »


و در صفحات 331 و 332 ، ضمن آنکه کار نویسندگان مخالف تصوف را ، سرپوش نهادن بر روی عقل ها و فهم ها معرفی می کنند ، می نویسند :
« کجا می توان با نسبت های ناروای خداناپسندانه ، دامان اینان را لکه دار نمود ؟! کجا می توان حساب اینها را در عمل و عقیده ، با امامان به حق شیعه جداکرد ؟! کجا با نسبت های خلاف واقع به عرفای راستین و حکمای متقین امثال محیی الدین و ملاصدرای شیرازی ، می توان سرپوش بر روی عقول و افهام نهاد ؟ »


در باره « کشف وشهود های شیطانی » هم که وی در نوشتارش به صوفیه نسبت داده است ، باید چند نکته را به عرض برسانم  :


1. اولاً تمام نظام معنوی و باطنی فرهنگ دینی مسلمانان را در تمامت تاریخ ایشان همین « کشف و شهودهایی » که وی ، بسیار بی ادبانه از آنها نام برده است ، تشکیل می دهد . کشف و شهود ها و اسراری که پس از نزول به قلب مبارک صوفیان عظام ، در قالب آثار جاودان ایشان به دست مسلمانان و دیگر علاقمندان رسیده است .
2. وی با این نسبت زشت ، در حقیقت به تمام علمای بزرگ تاریخ اسلام و تشیع ، از قبیل : شیخ بهایی ، ملاصدرا ، ملامحسن فیض کاشانی ، حاج ملا هادی سبزواری ،قمشه ای ،آیت الله شاه آبادی ، آقای خمینی ، مشایخ طریقه شوشتریه ، علامه طباطبایی ، استاد حسن زاده آملی ، فاضل تونی و... که به تدریس و تعلیم و تعلم این آثار بزرگ صوفیه و این کشف و شهودها و اسرار الهیه مشغول بوده اند و هستند ، توهین کرده است و باید پاسخگو باشد .


3. اصلاً بنا به فرض که حق با وی باشد ، و همه صوفیه منحرف باشند و آثارشان هم بر اساس « کشف و شهود های شیطانی » تالیف شده باشد . لطف کنند و بخشنامه صادر کنند تا آثار مولوی و حافظ و سعدی و خرقانی و عطار و ابن عربی و قونوی و قیصری و ابن فناری و ملاصدرا و فیض کاشانی و حاج ملاهادی سبزواری و ... را از ایران و جهان مسلمانی ، حذف کنند . آنگاه دیگر برای مسلمانان چه می ماند ؟!


4. ایشان که در آن مقاله کذایی ، خود را دانشمند فاضلی نمایش داده است ، زحمت کشیده و آثاری به بازار اهل علم و اهل دل عرضه کند تا جبران کمبود معنوی را کرده  و دیگر حداقل اهل حوزه ای که مخالف تصوف هستند ، محتاج آثار صوفیه نبوده و به تدریس و تعلیم و تعلم این کشف و شهود های شیطانی نپردازند .


ودرپایان عرض کنم که مرحوم آقای خمینی در مورد تمام کسانی که دستی از دور بر آتش « تصوف وعرفان » دارند – از جمله منتقد مورد نقد ما - و عملاً طعم آن را نچشیده اند ، و ناشیانه و البته عالمانه!!! درباره آن ، نظر می دهند و قضاوت می کنند ، می گوید :
« البته ، مطالب عرفا فوق برهان بوده و برهان ، وافی به آنها نیست . واهل تصوف گویند : تا شهود و کشف ، حاصل نشده و بارقه الهی در قلبی متنفذ نگردد ، نمی توان فهمید که عرفا چه می گویند ، و اگر کسی بدون ذوق عرفانی چیزی گفت ، مثل حکم " پینه دوز محله " است در بحث ترتب ، که حکمش بدون تصور موضوع و طرفین قضیه است . » ( 46 )
و این چنین همه آن ها را به لقب پینه دوز مفتخر می کند . آقای خمینی همچنین معتقدند که برای فهم متون تصوف ، و گفتار صوفیه و عرفا ،حتا علم امثال « حاج ملا هادی سبزواری » ها هم به کار نمی آید . بلکه « مردی صوفی » لازم است که صاحب « کشف ذوقی » هم باشد. ( 47 )


در باره سایر تهمت هایی که وی به صوفیه و شخص حضرت آقای سلطانعلیشاه زده است پاسخش را در نوشتارهای دیگر خود داده ایم . برای کسب اطلاعات بیشتر در باره موارد و مسایلی که در این نوشتار مطرح شد می توان به کتاب : " تصوف و عرفان از دیدگاه علمای متاخر شیعه " نوشته اینجانب مراجعه کرد .
برای کسب اطلاعات بیشتر در باره تصوف و عرفان می توان به وبلاگ های بنده به آدرس های زیر مراجعه کرد :

Bardia54.blogfa.com

Bardia45.persianblog.ir



والسلام علی من اتبع الهدی




                                        ------------------------------------------------------------------------------------


1. خیلی زیاد


2. تقریرات فلسفه امام خمینی ، آیت الله سید عبدالغنی اردبیلی ، ج 2، شرح منظومه ( 2(  ، صص 156 و 157


3. همان .


4. همان .


5. کرانه ها : شماره 2 ، ویژه کنگره ملی علامه سید حیدر آملی ( رض ) ، مصاحبه با آیت الله معرفت  .


6. " خدای تعالی ، گوش و چشم و زبان اوست ."  و این مقام مشایخ طریقت تصوف است  .


7. سر الصلوة ، امام خمینی ، ص 83


8. شرح حدیث جنود عقل و جهل : امام خمینی ، ص 70


9. سرالصلوة ، امام خمینی ، مقدمه آیت الله عبدالله جوادی آملی ، ص بیست و دو
10. سرالصلاه ، امام خمینی ، ص 13
11. تفسیر سوره حمد ، امام خمینی ، ص 148
12. پزانتز ، از ما است .


13. هر سه ، از اصطلاحات معرفتی ( صوفیه ) است .


14. آداب الصلاة ، امام خمینی ، ص 154


15. تفسیر سوره حمد ، امام خمینی ، ص 187


16. شرح حدیث جنود عقل و جهل ، امام خمینی ، ص 69
17. شرح حدیث عقل وجهل ، امام خمینی ، ص 69


18. آداب الصلاة ، امام خمینی ، ص 30


19. شرح حدیث جنود عقل وجهل ، امام خمینی ، ص 69 و 70


20. آداب الصلاة ، امام خمینی ، ص 81


21. پرانتز از ما است .


22. همان ، ص 79


23. مصباح الهدایة ، امام خمینی، ص 13، به جهت رعایت اختصار ترجمه خود را نقل کردیم .


24. همان، ص 36 ، به جهت رعایت اختصار ترجمه خود را نقل کردیم .


25. سلسله ای که از مرحوم شوشتری جاری شده ، چون بی نام بود ، بنده نام فوق را بر آن نهادم .


26. همان ، ص 13


27. ترجمه از ما است .


28. شرح حدیث جنود عقل وجهل ، امام خمینی ، ص 28


29. آداب الصلاة ، امام خمینی ، ص 304


30. کلام - عرفان - حکمت عملی ، استاد مطهری ، ص 96


31. کلام - عرفان - حکمت عملی ، استاد مطهری ، ص93
 32. آداب الصلاة ، امام خمینی ، ص 229


33. شرح حدیث جنود عقل وجهل ، امام خمینی ، ص 310 و 311


34. چهل حدیث ، امام خمینی ، ص 437


35. سر الصلاة ، امام خمینی ، مقدمه عبدالله جوادی آملی ، ص بیست و یک ، برای رعایت اختصار فقط ترجمه
 خود را از متن عربی آقای خمینی آورده ایم.


36. شرح دعای سحر ، امام خمینی ، ص 278


37. چهل حدیث ، امام خمینی ، ص120


38. شرح دعای سحر ، امام خمینی ص 327


39. سر الصلاة ، امام خمینی ، ص 117


40. تفسیر سوره حمد ، امام خمینی ، ص 94


41. خورشید تابنده ، علی تابنده ، ص 85


42. روح مجرد ، علامه طهرانی ، 747


43. خورشید تابنده، علی تابنده، مکاتیب، صص 527 و 528


44. عرفان ایران ، مقاله استاد شعرایی و عرفان و تصوف ، اکبر ثبوت ، ص 17 ، به نقل از ترجمه و شرح کشف
 المراد ، ص 556 ، پاورقی . و نفایس الفنون ، ج1 ، مقدمه ، ص 15


45. روح مجرد، مرحوم علامه طهرانی ، ص 547


46. اسوه عارفان ، صادق حسن زاده ، محمود طیار مراغی ، صص 129 و 130


47. تقریرات فلسفه امام خمینی ، آیت الله سید عبدالغنی اردبیلی ، ج2، ( شرح منظومه2( ، ص 204


48. همان ، ص 198

No comments:

Post a Comment