Friday, February 24, 2012

سجده نور به نور (بحثی در باره جواز سجده بر انسان کامل) - (1)

              سجده نور به نور

              بحثی در باره جواز دینی و عقلی سجده بر انسان کامل
                                                                              
                                                                             علی رضا عرب

یکی از ایرادهایی که برخی از علمای اهل سنت ، و عالم نمایان به ظاهر شیعه به صوفیه حقه شیعی وارد می کنند ، مسئله سجده سالکان طریقت – در بعضی حالات ویژه – در برابر اقطاب و مشایخ است.در این نوشتار سعی می شود به حول و قوه الهی ، مبانی دینی و عقلی آن مورد بررسی قرار می گیرد.ابتدا باید این نکته را یادآور شویم که در طریقت تصوف و عرفان هیچ برنامه ویژه و دستور خاصی جهت سجده به بزرگان طریقت واولیای الهی وجود نداشته و ندارد، و اگر در پاره ای از موارد این عبادت مبارک اتفاق می افتد به مقتضای حال و مقام سالک است که به شرح آن می پردازیم.
قرآن کریم ، طی دو داستان ، که اولی داستان آفرینش و خلقت آدم است و دیگری داستان یوسف (ع)، مسئله سجده به انسان و از جمله سجده انسانی به انسان دیگر را مطرح می کند.در داستان آفرینش آدم اینگونه می فرماید : آدمی آفریده شده که چون واجد تمام اسما و صفات الهی و آینه تمام نمای اوست ، صاحب مقام خلافت الهی بر روی زمین و مسجود فرشتگان است.(1) در داستان آفرینش آدم این خداوند است که خود به فرشتگان دستور سجده به آدم را می دهد.(2) حال این سوالات پیش می آید که آیا سجده به غیر خدا حرام نیست؟ آیا آدم موجودی غیر از خدا بود؟ و آیا فرشتگان که موجوداتی نوری و عقل محض ، و عاری از شهوت و غضب – به شکل انسانی آن – هستند ، به ناگاه مشرک شده و به جای خدای تعالی به موجودی دیگر- که خود در ابتدا که حقیقت او را در نیافته بودند نسبت به آفرینش او معترض بودند – سجده کردند؟ آیا میان خدا و آدم (ع) دوگانگیی در کار بود؟ اگر به این پرسش ها – به استثنای پرسش نخست – پاسخ مثبت بدهیم، مستلزم شرک و بت پرستی می شود. آیا خدایی که خود ، پیامبرانش – علیهم السلام – را برای تعلیم و نشر توحید مبعوث فرمود ، خود ، فرشتگانش را به وادی شرک و دوگانه پرستی تبعید کرد؟ یا مسئله به گونه ای دیگر است که اگر نور الهی مددکار آدمی نشود از درک عمق مطلب ناتوان خواهیم بود؟
در قضیه سجده فرشتگان به آدم (ع) دو دیدگاه به وجود آمد : نخست دیدگاه فرشته ای ، و دوم دیدگاه ابلیسی. از دید فرشتگان ، آدم گرچه موجودی به ظاهر جسمانی بود اما قلبی داشت که مظهر و آیینه تمام نمای اسما وصفات الهی بود. یعنی اکر ذات الهی رب العالمین است آدم هم به اقتضای مقام مظهریت حق ، مظهر اسم فوق و رب العالمین بود و فیض الهی از دریچه قلب او به موجودات عالم افاضه می شد. پس سجده به او و عبادت و پرستش و ثنا و ستایش او ، نه سجده و عبادت و ستایش جسم آدم ، که سجده و عبادت و ثنا و ستایش عکس رخ یار بود که در آیینه قلب آدم (ع) متجلی شده بود. فرشتگان دوگانگیی نمی دیدند و به هنگام سجده ، توجه و عنایتی به جسم آدم نداشتند. آنها همچون همیشه خود را در حال سجده به حضرت رب العالمین می یافتند.(3) اما از دید ابلیس ، آدم چیزی جز یک موجود خاکی و جسمانی بیش نبود. و چون در مقام استدلال و قیاس بر آمد آتش را از خاک ، و خود را از آدم(ع) برتر یافت. بنابرین به راه خودسری رفت و از بارگاه الهی رانده شد.
اگر در داستان آفرینش آدم مسئله سجده فرشتگان به آدم(ع) مطرح است ، در داستان یوسف(ع) مسئله سجده انسان به انسان مطرح شده است. همانطور که همگان می دانند در داستان فوق نخست یوسف(ع) در ایام کودکی خواب عجیبی می بیند که در آن ، یازده ستاره و ماه و خورشید به او سجده می کنند.(4) سپس به هنگام بزرگسالی که مصادف با به سلطنت رسیدن وی و مقارن با به کمال معنوی رسیدن او بوده ، والدین و یازده برادرش در مقابل وی و در عالم واقع – و نه در عالم خواب – بر خاک افتاده و سجده اش می کنند ، و یوسف به پدر یادآور می شود که این سجده شما به من ، تأویل عملی خوابی بود که در روزگار کودکی دیده بودم.(5)
حال این سوالات مطرح می شوند که آیا یعقوب و یوسف – علیهماالسلام – و برادران و مادراو که جملگی از موحدان بزرگ و نامی تاریخ ، و دو نفر اول که از انبیای بزرگ بنی اسراییل بوده اند مشرک بوده اند؟ آیا یعقوب(ع) و همسر و فرزندانش میان سجده به یوسف(ع) و سجده به خدا ، دوگانگیی می دیده اند؟ یا سجده به یوسف را که مظهر اسماء و صفات الهی بوده همان سجده به خدای تعالی می یافته اند؟ آیا به هنگام سجده به یوسف(ع) هیچ توجهی به جسم آن بزرگوار هم داشته اند؟ یا به تمامی محو شهود جمال و کمال الهیی که متجلی در آیینه قلب یوسف بوده ، بوده اند؟
در هر دوی این داستان ها ما شاهد سجده نور به نور هستیم. سجده نور ضعیف تر به نور قوی تر و بلکه قوی ترین و کامل ترین نور. در داستان آفرینش آدم(ع) فرشتگان که موجودات نوریه جهان هستی اند به آدم(ع) که به مقتضای مقام مظهریتش برای تمامی اسماء و صفات الهی ، و به مقتضای کریمه : " الله نور السموات والارض "(6) نور مطلق و کامل هستی و مظهر اسم اعظم " الله " بوده است سجده کردند. آنها به ظاهر به جسم آدم(ع) و در واقع به نور او و به روح الهی وی و به الله سجده کردند.در داستان یوسف(ع) هم ، پدر و مادر و یازده برادرش که تجسد خورشید و ماه و یازده ستاره بوده اند به یوسف که در کوره آزمایشات و ابتلائات الهی پخته شده و صاحب نور کامل تر و قوی تر شده بود سجده کردند.نور ستاره و ماه و خورشید ، نماد مجموع نورهای عالم است.یعنی مجموع نورهای ضعیف و قوی عالم به او سجده کردند و تسلیم امرش شدند. پس این سجده ، گر چه صورت شرک آلود و کفرآمیزی داشته ، اما سجده جسم به جسم نبوده است که مستلزم شرک و کفر بوده باشد. بلکه سجده نور به نور بوده است. سجده تجلیات ضعیف تر نور الهی به تجلیات قوی تر آن. و این یعنی آنکه برادران یوسف که به مدد نور الهی از مشاعر و حواس باطنی باز برخوردار شده بودند ، با مشاهده تجلی نور کامل تر الهی در آیینه قلب یوسف(ع) ، در برابر آن نور کامل تر به سجده افتادند. در این حال و مقام سلوکی ، دیگر حجاب ها و پرده های حایل برداشته شده و مرزهای جسمانی و طبیعی در نوردیده می شود. چنان سالکی و در چنین حال و مقامی ، به صورت قهری وناگزیر ، در برابر نور کامل تر از خود به سجده می افتد. گر چه این سجده ، سجده جسمی به جسم دیگر به نظر آمده و ظاهری شرک آلود و کفرآمیز دارد اما آیینه تمام نمای توحید ناب است.
بر همین اساس است که مولای متقیان ، خود را یکی از بندگان محمد(ص) بر می شمارد : « انا عبد من عبید محمد »(7) آیا نعوذ بالله ، علی(ع) که پرچمدار توحید در طول تاریخ بشریت است به بت پرستی روی آورده است؟ و به جای پرستش و بندگی خداوند ، به پرستش و بندگی پیامبر او مشغول شده است؟ هرگز. بلکه علی(ع) با دیده وحدت بین خود ، محمد(ص) را فانی در حضرت ذوالجلال  والاکرام مشاهده کرده و در این مقام ، میان او و خدا فاصله ای نمی بیند تا بندگی محمد(ص) در عرض بندگی خدا قرار گیرد و خوف شرک و بت پرستی پدید آید. مرحوم آقای خمینی در این باره نوشته است :
« پس فطرت همه مردم ، ثناجو و ستایش گوی ذات مقدس اویند و از دیگر موجودات متنفرند. مگر آن وجودهایی که به حسب سیر در ممالک کمال و شهرهای عشق ، فانی در ذات ذوالجلال شوند ، که عشق و محبت به آنها و ثنا و ستایش آنها ، عین عشق به حق و ستایش اوست. " حب خاصان خدا ، حب خداست. " »(8)
و در جای دیگری ، بر اساس فقراتی از زیارت جامعه ، رجوع به انسان کامل را رجوع به الله قلمداد می کند. پرواضح است که سجده،کامل ترین نماد رجوع به الله و لاجرم رجوع به انسان کامل است :
« و در زیارت جامعه می فرماید : " و ایاب الخلق الیکم و حسابهم علیکم " ( که ) سری از اسرار توحید و اشاره به آن است که انسان کامل ، فانی مطلق و باقی به بقاء الله است و از خود ، تعین و انیت و انانیتی ندارد. بلکه خود از اسمای حسنی و اسم اعظم است. چنانچه اشاره به این معنی در قرآن و احادیث شریفه بسیار است. »(9)
فرمایش علوی : « انا عبد من عبید محمد » که بر پایه یک پشتوانه عمیق معرفتی – قرآنی استوار است باعث آن شد که علویان و شیعیان با نامگذاری فرزندان خود به نام های : عبدالمحمد ، عبدالعلی ، عبدالحسین ، عبدالصادق ، عبدالرضا و.... آن ها را بر بندگی ائمه خود بگمارند. این نوع از نامگذاری ، از افتخارات معرفتی و تاریخی و فرهنگی و دینی شیعیان است که رواج آن نشانگر تایید آن توسط اهل بیت(ع) بوده است و در میان اهل سنت مسبوق به سابقه نبوده و نیست. زیرا شیعیان که در مکتب تربیتی اهل بیت(ع) رشد یافته بودند میان بندگی امام خود و بندگی خدا فاصله ای نمی دیدند. و سجده ، یکی از نمادهای بندگی و البته کامل ترین آنان است.
بر این اساس ، سجده به ائمه اطهار(ع) در میان شیعیان ، وقتی که حال خوشی دست می داده و حجاب ها دریده می شده امر عجیبی نبوده است. زیرا آنان با سلوک موفق تحت ولایت اهل بیت(ع) دریافته بودند که این سجده ، سجده نور به نور است. البته باز تکرار می کنیم که این ، به آن معنا نیست که شیعیان برنامه خاصی یا دستور ویژه ای برای سجده به ائمه اطهار(ع) داشته اند. بلکه به اقتضای حال و مقام ، اگر در اثر شهود انوار الهی در آیینه قلب امام ،حال سجده بر آنان غالب می شده است آن را بی اختیار انجام می داده و در این عمل هیچ گونه شائبه شرک و کفری ملاحظه نمی کرده اند.
علی(ع) در روایتی طولانی که در بیان چگونگی خلقت حقایق عالم هستی ، از جمله حقیقت نور محمد(ع) و اهل بیت(ع) است می فرماید :
« و از نور لوح ، قلم را خلق کرد و به او گفت : توحید مرا بنویس. پس قلم به مدت هزار سال از این کلام خدای متعال مست شد. وقتی به هوش آمد (خدا) گفت : بنویس. گفت : ای پروردگار من ، چه بنویسم؟ گفت : بنویس لا اله الا الله ، محمد رسول الله. قلم وقتی اسم محمد(ص) را شنید به سجده افتاد و گفت : پاک و منزه است یگانه قهار. پاک و منزه است عظیم عظیم تر.... »(10)
یعنی همان قلمی که خدای تعالی به آن سوگند یاد کرده است(11) به اسم محمد(ص) سجده می کند. اسم نمادی است که بر معنا و مسمای خود دلالت می کند.اسم محمد(ص) هم نمادی است که بر شخصیت و احوالات و مقامات معنوی و قلبی ایشان دلالت دارد و سجده قلم به اسم ایشان ، گرچه به ظاهر ، سجده به اسم بوده اما در واقع سجده به مسمای آن اسم ، یعنی سجده به نور محمد(ص) و سجده به اسماء و صفات الهی متجلی در آیینه قلب و وجود آن حضرت بوده است. زیرا در روایت بالا ، به بیان علی(ع) قلم به اسم محمد(ص) سجده می کند و ناگزیر باید به ستایش محمد بپردازد ، اما به هنگام سجده به اسم آن حضرت به ستایش خدای تعالی می پردازد. و این به این معنا است که وقتی قلم به اسم محمد توجه کرده ، مسمایی جز تجلیات اسمایی و ذاتی خداوند در آن اسم ملاحظه نکرده ، و به همین جهت در برابر آن به سجده افتاده است. یعنی تغایر و تمایزی میان الله و مسمای اسم محمد نمی دیده است. به بیان دیگر ، در ظاهر اسم قلم بر اسم محمد(ص) و در واقع مسمای قلم بر مسمای محمد ، یا به عبارتی ، نور قلم بر نور محمد(ص) سجده برده است. نکته ای که در این روایت ، یا روایات و آیات مشابهی که در این زمینه می توان به آن ها استناد جست شایان توجه است عبارت : « خرّ ساجداً » است. علی(ع) برای بیان سجده قلم بر اسم محمد(ص) به جای به کار بردن فعل : « سَجَدَ »(12) ، عبارت : « خرّ ساجداً »(13) را به کار می برد. در فعل : « سَجَدَ » سجده به اختیار سجده کننده و با رعایت قواعد آن انجام می شود در حالی که در : « خرّ ساجداً » ، سجده در حالت اضطرار و سکر و بی اختیاری ، و بدون رعایت آداب و قواعد آن صورت می پذیرد. و این نشان دهنده این حقیقت است که در این نوع از سجده ، شخص سجده کننده از ظاهر و ظواهر ؛ از جمله از ظاهر و جسم شخص مسجود خود غایب شده و هیچ توجهی به آن ندارد تا در این سجده او خوف شرک و بت پرستی پدید آید.
جسم هم از مقوله اسم است.یعنی همانگونه که اسم بر مسمای خود دلالت دارد جسم هم بر جان و روح موجود در خود که همان هویت و مسمای اوست دلالت دارد. پس سجده قلم بر اسم محمد(ص) به مثابه سجده سالکان طریقت به جسم انسان کامل وقت است. جسمی که حامل تجلی کامل روح الهی است ، آنقدر شریف است که حتی منهای روح الهی نیز لیاقت آن را دارد که مسجود واقع شود. علی(ع) در ادامه فرمایشات خود در روایت فوق می فرماید :
« وقتی خدای تعالی آدم(ع) را خلق کرد به فرشتگان گفت : " من بشری از گل می آفرینم. چون تمامش کردم و در آن از روح خود دمیدم ، همه سجده اش کنید. "(14) پس فرشتگان جسم آدم را – در حالی که فاقد روح بود- بردند و مقابل درب بهشت نهادند. فرشتگان منتظر بودند که کی به سجده امر می شوند ، و این در بعد از ظهر روز جمعه بود. سپس خدای تعالی فرشتگان را امر به سجده به آدم کرد.همه سجده کردند مگر ابلیس که خدایش لعنت کند. سپس خدا روح را خلق کرد و به او گفت : در این جسم داخل شو. »(15)
خوب است همگان به مفاد فرمایشات علی(ع) در این روایت شریف و عمیق نیک تامل کنند. بر اساس فرمایش علی(ع) خداوند خود به فرشتگانش دستور می دهد که به جسم بی روح آدم(ع) سجده کنند. وقتی جسدی بی روح از آن جهت که می خواهد خانه اقامت روح کامل الهی باشد لایق مسجود شدن است لیاقت جسد و جسم حامل روح کامل الهی چگونه و در چه حدی خواهد بود؟
در روایت شریف دیگری در باره اتفاقاتی که پس از اتمام ماه سوم بارداری حضرت آمنه(ع) ؛ مادر گرامی حضرت رسول(ص) ، رخ داده بوده چنین آمده است :
« وقتی سه ماه گذشت ، خداوند به دریاها و کوه ها و درختان و هر چیز دیگری امر کرد که به محمد(ص) سجده کنند. تا آنجا که شتر ابو قحافه نیز سرش را (به نشانه سجده) بر زمین نهاد و هر چه (ابو قحافه) به او ضربه زد سرش را تکان نداد. سروش غیبی ندا داد : او را نزن ، که خدا به او و همه موجودات امر کرده است که به امر عظیمی سجده کنند. »(16)
اینک این پرسش مطرح می شود که چگونه دریاها و کوه ها و درختان و دیگر موجودات ، استعداد دریافت و شنیدن امر الهی مبنی بر وجوب سجده به جنینی مبارک را که قرار است در آینده ، خلیفه خدا و مظهر تام روح کامل الهی شود دارند اما سالک موفق و مویدی که مشغول سیر و سلوک الی الله بوده و به حکم انسان بودنش اشرف مخلوقات نیز هست استعداد و لیاقت و ظرفیت دریافت و شنیدن ندای سروش غیبی را مبنی بر سجده به انسان کاملی که در برابر اوست ندارد؟یعنی انسانی که اشرف مخلوقات است از شتر ابو قحافه پست تر و ضعیف تر است؟ آیا حواس و مشاعر باطنی یک سالک الی الله از حواس و مشاعر یک شتر یک شتر کمتر است؟
در ادامه روات یاد شده در باره وقایع پنجمین ماه بارداری حضرت آمنه(ع) چنین آمده است :
« و چون چهار ماه گذشت حبیب زاهد که از مشهورترین عالمان یهود بود غزالی را دید که سر به سجده نهاده است. تا آمد او را حرکت دهد از سروش غیبی شنید که می گوید : او را به حال خود بگذار ، که او و همه مخلوقات امر شده اند تا به آن پیامبر درس ناخوانده ای که چهار ماه از عمر جنینش می گذرد سجده کنند. »(17)
بر اساس این روایت شریف ، همه مخلوقات عالم مامور شده اند تا به جنینی چهار ماهه سجده کنند. این روایت در نوع خود ، روایتی کم نظیر است. مگر سجده کردن به غیر خدا حرام نیست؟ چگونه است که حق تعالی به همه مخلوقات عالم دستور می دهد به یک جنین چهار ماهه سجده کنند؟ پس مسئله سجده کردن به انسان کامل چیزی نیست که به این سادگی ها قابل فهم باشد چه رسد به آنکه با یک شبهه سست ارکان زیر سوال برود.
در روایت دیگری که بسیار عمیق و عجیب می نماید حضرت جعفر صادق(ع) سجده بر خاک حسین(ع)را– که نماد سجده بر جسم امام است– مایه خرق ودریده شدن حجاب های هفتگانه می داند:
« سجده کردن بر خاک حسین(ع) حجاب های هفتگانه را می درد. »(18)
چنانچه تصور کنیم که منظور امام صادق(ع) آن است که اگر از خاک حسین(ع) مهر نماز بسازید و بر آن سجده کنید از حجاب های هفتگانه عبور خواهید کرد،بسیارسطحی و ساده انگارانه اندیشیده ایم. قطعا منظور امام صادق(ع) آن است که سالکی که قدم در طریقت سلوک الی الله نهاده و خالصانه و دردمندانه در حال مجاهده و تصفیه باطن خویش است ، اگر از روی معرفت و شناخت حق ولوی امام حسین(ع) بر تربت و خاک او – که نمادی از جسم اوست – سجده کند خدای تعالی او را از حجاب های هفتگانه – که مراحل دانی به عالی ذات آدمی هستند – عبور داده و او را به مقام فناء فی ذات الله می رساند. فنایی که مقام تجلی اصل دل و دل اصلی ، و تجلی حقیقت امام حسین(ع) ، و بلکه تجلی حقیقت واحد همه انبیا و اولیای الهی است. زیرا فقط کسی می تواند به این نوع از سجده که حضرت صادق بیان فرموده اند مبادرت ورزد که اساسا این معانی را پذیرفته باشد و قبول داشته باشد. مبحث حجاب های هفتگانه و لزوم عبور از آن ها برای نیل به مقام کمال مطلق ، از مباحث ریشه ای و اساسی طریقت تصوف و عرفان است ، و در هیچ رشته علمی و عملی دیگری ؛ از جمله فقه و اصول و فلسفه و اخلاق و.... مسبوق به سابقه نیست. پس فقط سالکی که با پذیرش این معانی ، گام عملی در طی طریقت نهاده است می تواند مخاطب امام صادق(ع) واقع شود و به این روایت و هزاران روایت مشابه دیگر عمل کند.
نکته عمیقی که در این روایت منطوی و پنهان است آن است که سجده کردن به امامان دیگر و همه اولیای الهی نیز همین ویژگی و خاصیت را دارد. زیرا انچه امام حسین(ع) – حتا خاک و جسم شریفش – را لیاقت و استعداد مسجود واقع شدن را بخشیده ، رسیدن آن حضرت به مقام ولایت کلیه الهیه و فنای مطلق در ذات احدیت است. مقامی که امامان دیگر(ع) و نیز اولیای کامل الهی به آن دست یافته ، و اولیای دیگر هم با نیل به کمال مطلق به آن دست می یابند. درحقیقت ، امام صادق(ع) با این بیان به مقام خویش و دیگر امامان و نیز اولیای الهی دیگر اشاره فرموده است.(19)
مطلب دیگری که قابل اعتنا و استناد است صدور جواز فقهی سجده به قبور ائمه اطهار(ع) و قبله قرار دادن آنان است که باز بر یک پشتوانه عمیق معرفتی استوار است. به این معنا که فقهای شیعی اجازه داده اند که شخص نمازگزار ، در مشاهد مشرفه ، به گونه ای در برابر قبور امامان(ع) بایستد که قبور مطهره آن ذوات طاهره را در راستای قبله ، قبله خویش قرار دهد و در برابر آن قبرها به رکوع و سجود و عبادت حق تعالی بپردازد. که این موضوع هم در نوع خود شاهدی است بر صحت گفتار و استدلال ما ، که سجده کردن به بندگان مخلَص(20) خدا ، و داشتن حالت بندگی نسبت به کسانی که به مقام فناء مطلق در ذات خدا بار یافته ، و با فنای صفات بشری آنان در اسما و صفات الهی به خلوص ذاتی دست یافته اند ، سجده کردن به خدا و بندگی حق تعالی است. زیرا آنچه مایه شرک و کفر می شود ، قرار دادن اولیای الهی در عرض خدا و قایل شدن به وجود و توانایی آنان در عرض وجود وتوانایی خدا است. اما قراردادن آنان در یک رابطه طولی نسبت به خداوند،به گونه ای  که در یک نقطه خاص به نام نقطه فناء مطلق ، وجود مقدس آنان در ذات اقدس الهی فانی شود و هیچ اثری از آثار بشری در آنان باقی نماند ، و آن چنان که در روایات آمده است ، اسماء و صفات آنان اسماء و صفات خدا و گفتار و اعمال و کردار آنان ، گفتار و اعمال و کردار خدای تعالی شود ، دیگر هیچ شائبه شرک و کفر در توجه به آنان و معبود قرار دادن آنان – آن هم نه به نحو ارادی و اختیاری – باقی نمی ماند. زیرا در این حالت ، آنان دیگر چیزی جز اسما و صفات الهی نیستند ، و به خاطر فناء ذاتی در ذات خدا وجودی از خود ندارند که در عرض وجود خدا قرار گیرد. در این حالت ، توجه به آنان توجه به اسماو صفات الهی و در نهایت ، توجه به ذات اقدس باری تعالی است.
اگرائمه اطهار(ع) فرموده اند:«ما اسم های خداهستیم وخدا به واسطه وجود ما بندگی می شود»(21) قصد پر کردن اوقات فراغت ما و یا سیاه کردن اوراق سپید را نداشته اند. آشکارا به ما فرموده اند که به خاطر فناء مطلق ما در ذات احدیت ، ما اسما و صفات الهی و از جمله مثلا اسم رب العالمین هستیم ، و وقتی در نماز می گویید : « الحمد لله رب العالمین » ، به حمد وستایش ما مشغول هستید که حمد و ستایش ما عین حمد وستایش خداست. زیرا هیچ دوگانگیی در میان نیست. و به همین دلیل است که فرموده اند : خدا به وسیله ما و از طریق ما مورد بندگی بندگان خود واقع می شود. یعنی به خاطر حصول مقام فناء مطلق برای ما ، بندگی ما عین بندگی خداست تفاوتی در میان نیست. و دقیقا به همین جهت است که مرحوم آقای خمینی همنوا با بزرگان طریقت نوشته اند : رجوع به انسان کامل و حمد و ستایش او ، رجوع به الله و حمد و ستایش خداست.
منتقدان خوب است به این نکته عمیق توجه داشته باشند که حقیقت سجده ، اطاعت امر است.(22) هر انسانی که به امر و دستور و فرمان و فتوای انسان دیگری گردن نهد در حقیقت و در باطن امر ، مشغول سجده کردن به او و عبادت اوست. و این مطب برای اهل دل مکشوف و مشهود است. به این معنا که اگر ما به امر و فرمان و فتوای کسی گردن نهیم که به خاطر فنایش در ذات الهی ، از خود هستیی نداشته و زبانش زبان خدا شده باشد(23) ، در حقیقت به امر او گردن ننهاده ایم بلکه به امر خدای تعالی گردن نهاده ایم. و اگر به امر و فرمان کسی گردن نهیم که به چنان جایگاه و مقام رفیعی نرسیده و برای خود و سایر موجودات ، در برابر خدا ، هستیی قایل باشد در حقیقت به امر کسی غیر از خدا گردن نهاده ایم و موجودی غیر از خدا را سجده و عبادت کرده ایم.
به دلیل همین نکته دقیق و عمیق است که عده ای در روز قیامت که روز ظهور و بروز باطن ها است(24) ، بسیار حسرت می خورند که چرا به جای دوستی با فلان و فلان ، با رسول خدا(ص) دوستی نکرده اند :
« و روزی که ستم کننده (بر خویش) دست های خود را به دندان می گزد و می گوید : ای کاش با رسول زمان خویش همراه شده بودم. ای وای بر من ، کاش با فلانی دوستی نمی کردم. قطعا او مرا از راه ذکر(= رسول خدا) – پس از آنکه به نزدم آمده بود – به در کرد. و شیطان ، انسان را (در گرفتاری) وا می گذارد و نومید می کند. »(25)
زیرا همانگونه که از آیات شریفه بالا هم بر می آید ، دوستی با کسی همراهی با وی را در پی دارد. اگر با کسی مانند رسول خدا(ص) که بر اساس کریمه : « وقتی که تیر می انداختی ، تو نبودی که تیر می انداختی بلکه این خدا بود که تیر می انداخت. »(26) حایز مقام فناء فی الله است دوستی و همراهی کنیم با خدا دوستی و همراهی کرده ایم. و اگر امرش را اطاعت کنیم ، امر خدا را اطاعت کرده ایم. باطن دوستی با او عبودیت خدا ، و باطن اطاعت امر او سجده به خدا است. و اما اگر با کسی دوستی کنیم که همچون رسول خدا(ص) نبوده و حایز مقام فناء فی الله نباشد ، در حقیقت با شیطان دوستی و همراهی کرده ایم. و اگر امرش را اطاعت کنیم امر شیطان را اطاعت کرده ایم. باطن دوستی با او عبودیت شیاطین و بت ها ، و باطن اطاعت امر او سجده به شیاطین و بت ها است. و درست به همین دلیل بوده است که از اهل بیت(ع) روایت شده است که پای سخن هر سخنرانی ننشینید که اگر سخنران ، انسانی الهی باشد ، مستمعین مشغول سجده و عبادت خدا و اگر غیر الهی باشد مشغول سجده و عبادت شیطان هستند. حضرت صادق(ع) در این باره فرموده اند :
« هر کس که به سخنان سخنرانی گوش فرا دهد قطعا او را عبادت کرده است. پس اگر آن سخنران از جانب خدا سخن گفته باشد ، شنونده ، خدا را عبادت کرده است. و اگر آن سخنران از جانب ابلیس سخن گفته باشد ، شنونده ، ابلیس را عبادت کرده است. »(27)
فعل ماضی " اصغی " – که در متن روایت به کار رفته است – از ماده " صغی " بوده و به معنای گوش دادن از روی توجه و اعتنا ، و غرق شدن در بیانات شخص سخنران است که معنای گوش دادن به نیت عمل کردن نیز از آن استفاده می شود. " الناطق عن الله " هم که در متن روایت به کار رفته ، به کسی گفته می شود که از جانب خدا و به نمایندگی از طرف او سخن می گوید. نه آنکه از خدا و یا در باره خدا سخن می گوید. سخن گفتن از جانب خدا ، مسئولیتی بزرگ و عظیم است که توان روحی و معنوی و باطنی عظیمی نیز می طلبد ، و فقط کسی می تواند چنین مسئولیتی را به عهده بگیرد و مدعی سخن گفتن از جانب خدا باشد که به مقام منیع فناء فی الله رسیده باشد و زبانش زبان خدا بوده باشد. پس اگر پای سخنرانی چنین شخصی بنشینیم در حال عبادت او و در حقیقت در حال عبادت خداوند هستیم. وچون سجده از مصادیق عبودیت و بلکه کامل ترین نماد آن است می توان گفت در حال سجده به چنین شخصی هستیم. " الناطق عن ابلیس " هم که در متن روایت آمده ، به کسی گفته می شود که از جانب ابلیس و به نمایندگی از او سخن می گوید. چنین شخصی چون به مقام فناء فی الله نرسیده ، ناگزیر سخنانش سخنان خدا نبوده و بر اساس فهم و درک خود ، و از جانب نفس خویش – که شعبه ای از نمایندگی ابلیس است – سخن می گوید. پس اگر کسی پای سخنان او بنشیند درحال عبادت نفس او ودرحقیقت درحال عبادت ابلیس است. وبه همان دلیلی که گفتیم می توان گفت که وی در حال سجده به نفس سخنران و در نهایت در حال سجده به ابلیس است.
به همین جهت ، سالکان طریقت تصوف و عرفان که مشغول اطاعت امر انسانی هستند که همچون رسول خدا(ص) و ائمه اطهار(ع) با رسیدن به مقام فناء فی الله ، از قید نفس رسته و به خدا پیوسته است ، در باطن امر ، مشغول سجده به وی و در حقیقت مشغول سجده به خدای تعالی هستند. و این سجده باطنی که حقیقت اطاعت امراست گاه به شکلی غیر ارادی درظاهر هم ظهور و بروز می یابد. پس همه ما – از جمله ، خرده گیران بر صوفیه نیز – باید کمال دقت و مواظبت را داشته باشیم که با چه کسانی دوستی می کنیم و امر چه کسانی را اطاعت کرده و گردن می نهیم که در باطن امر ، مشغول سجده به او هستیم. چه این سجده باطنی ، ظهور ظاهری هم داشته باشد و چه نداشته باشد.
بعضی از علما و فقهای بزرگ شیعی ، سجده به بشر را به قصد تعظیم و تجلیل او و یا به قصد شکر الهی به جهت آنکه وجود آن انسان وارسته را به آنان ارزانی داشته است جایز دانسته اند. این نوع از سجده ، سجده تعظیم و شکر خوانده می شود و سجده غیر ارادی اهل سلوک به بزرگان خود ، در حالت های ویژه ای که در مسیر سلوک و بندگی پیش می آید ، در این قالب نیز قابل تامل و بررسی است. مرحوم استاد جلال الدین همایی در این باره نوشته است :
« عجب است که بعض فقهای مسلم بزرگ نیز سجده بشر را به قصد " ما به ینظر " جایز دانسته اند. چنان که شیخ جلیل ؛ شیخ محمد حسین ، والد شیخ بهایی – رحمه الله – در رساله عقد طهماسبی به این امر فتوا داده است ، به شرط قصد تجلیل و تعظیم نه به نظر عبادت و پرستش. »(28)
آقای خمینی هم که در مکتب عرفانی مرحوم شاه آبادی رشد یافته بود و با بزرگان طریقت تصوف و عرفان زمان خویش سر و سرّی هم داشته است با آن صراحت لهجه ای که در ایشان سراغ داشتیم وقتی می خواهد در زمینه سجده سالکان الی الله به بزرگان و مشایخ خود ، فتوای فقهی بدهد قلمش به اضطراب و قلق در می افتد و نمی تواند فتوای فقهی صریحی در حرمت این عمل بدهد و در نهایت به توجیه عرفانی مقبولیت دینی این نوع از سجده می پردازد. زیرا ایشان علاوه بر آشنایی با عالم تصوف و عرفان و درک حالات سالکان ، متوجه این مسئله نیز بوده اند که اگر فتوا به حرمت این نوع از سجده بدهند در حقیقت هم رأی و همنوا با وهابیان شده اند که زیارت اهل بیت(ع) و نماز گزاردن و سجده کردن در برابر قبرهای مطهر آنان را حرام ، و مایه در افتادن در وادی شرک و کفر می دانند. این همان درک و توجهی است که مخالفان شبهه افکن صوفیه ؛ از جمله عده ای از فقها از داشتن آن محروم هستند :
« و اما مطلق خضوع بدون این اعتقاد ، یا تجزم به این معنی – و لو تکلفا – و لو به غایت خضوع برسد اسباب کفر و شرک نمی شود. گرچه بعضی از انواع آن حرام باشد ؛ مثل پیشانی به خاک گذاشتن برای خضوع. واین گرچه عبادت و پرستش نیست ، ولی ممنوع است شرعا " علی الظاهر ". پس احتراماتی که صاحبان مذاهب از بزرگان مذاهب خود می کنند ، با اعتقاد به آنکه آن ها بندگانی هستند که در همه چیز محتاج به حق تعالی هستند – در اصل وجود و در کمال آن – و عباد صالحی هستند که با آنکه مالک نفع و ضرّ و موت و حیات خود نیستند ، به واسطه عبودیت ، مقرب درگاه و مورد عنایت حق تعالی و وسیله عطیات اویند ، به هیچ وجه شائبه شرک و کفر در آن نیست. و احترام خاصان خدا احترام او و " حب خاصان خدا حب خدا است ". »(29)

No comments:

Post a Comment