Monday, November 11, 2013

شریعت ، اصالت هدایتگرانه ندارد – 9



          

روایتی از حضرت امام الصوفیّة ؛ جعفر صادق(ع) به دست ما رسیده است که در اثبات هدایتگر نبودن شریعت صرف ، بدون تلفیق با طریقت بسیار راهگشا است : روایت «عنوان بصری»!
«عنوان» پیرمردی بوده است که در محضر فقیه سنی مذهب و یکی از پیشوایان فقهی اهل سنت ؛ یعنی مالک بن انس رفت و آمد داشته است و از او فقه می آموخته است.وی وقتی می شنود که جعفر صادق(ع) به مدینه آمده و در مدینه ساکن شده است نزد امام(ع) می رود و از او تقاضای کسب فیض می کند :
«کُنْتُ أَخْتَلِفُ إلَی‌ مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ سِنِینَ. فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ عَلَیْهِ السَّلَامُ الْمَدِینَةَ اخْتَلَفْتُ إلَیْهِ، وَ أَحْبَبْتُ أَنْ ءَاخُذَ عَنْهُ کَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِکٍ.»
«حال‌ من‌ اینطور بود که‌ به‌ نزد مالک‌ بن‌ أنس‌ رفت‌ و آمد داشتم‌. چون‌ جعفر صادق‌ علیه‌ السّلام‌ به‌ مدینه‌ آمد، من‌ به‌ نزد او رفت‌ و آمد کردم‌، و دوست‌ داشتم‌ همانطوریکه‌ از مالک‌ تحصیل‌ علم‌ کرده‌ام‌، از او نیز تحصیل‌ علم‌ نمایم‌.»
وی وقتی به همین نیت خدمت حضرت(ع) شرفیاب می شود و تقاضا می کند تا حضرت به او اجازه کسب فیض بدهد ، حضرت(ع) او را به همان مالک حواله می دهد و می فرماید :
«فَقَالَ لِی‌ یَوْمًا: إنِّی‌ رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِکَ لِی‌ أَوْرَادٌ فِی‌ کُلِّ سَاعَةٍ مِنْ ءَانَآءِ اللَیْلِ وَ النَّهَارِ، فَلَا تَشْغَلْنِی‌ عَنْ وِرْدِی‌! وَ خُذْ عَنْ مَالِکٍ وَ اخْتَلِفْ إلَیْهِ کَمَا کُنْتَ تَخْتَلِفُ إلَیْهِ. فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِکَ، وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ، وَ قُلْتُ فِی‌ نَفْسِی‌: لَوْ تَفَرَّسَ فِیَّ خَیْرًا لَمَا زَجَرَنِی‌ عَنِ الاِخْتِلَافِ إلَیْهِ وَ الاخْذِ عَنْهُ.فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ، ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إلَی‌ الرَّوْضَةِ وَ صَلَّیْتُ فِیهَا رَکْعَتَیْنِ وَ قُلْتُ: أَسْأَلُکَ یَا اللَهُ یَا اللَهُ! أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ، وَ تَرْزُقَنِی‌ مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِی‌ بِهِ إلَی‌ صِرَاطِکَ الْمُسْتَقِیمِ. وَ رَجَعْتُ إلَی‌ دَارِی‌ مُغْتَمًّا وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إلَی‌ مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِی‌ مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ.فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِی‌ إلَّا إلَی‌ الصَّلَوةِ الْمَکْتُوبَةِ، حَتَّی‌ عِیلَ صَبْرِی‌.فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِی‌ تَنَعَّلْتُ وَتَرَدَّیْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَرًا، وَ کَانَ بَعْدَ مَا صَلَّیْتُ الْعَصْرَ. فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَیْهِ، فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ: مَاحَاجَتُکَ؟ فَقُلْتُ: السَّلَامُ عَلَی‌ الشَّرِیفِ.فَقَالَ: هُوَ قَآئِمٌ فِی‌ مُصَلَّاهُ. فَجَلَسْتُ بِحِذَآءِ بَابِهِ. فَمَا لَبِثْتُ إلَّا یَسِیرًا إذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ: ادْخُلْ عَلَی‌ بَرَکَةِ اللَهِ. فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ. فَرَدَّ السَّلَامَ وَ قَالَ: اجْلِسْ غَفَرَ اللَهُ لَکَ. فَجَلَسْتُ، فَأَطْرَقَ مَلِیًّا، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، وَ قَالَ: أَبُو مَنْ؟ قُلْتُ: أَبُو عَبْدِاللَهِ.قَالَ: ثَبَّتَ اللَهُ کُنْیَتَکَ وَ وَفَّقَکَ یَا أَبَا عَبْدِاللَهِ مَا مَسْأَلَتُکَ؟ فَقُلْتُ فِی‌ نَفْسِی‌: لَوْ لَمْ یَکُنْ لِی‌ مِنْ زِیَارَتِهِ وَ التَّسْلِیمِ غَیْرُ هَذَا الدُّعَآءِ لَکَانَ کَثِیرًا. ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ: مَا مَسْأَلَتُکَ؟ فَقُلْتُ: سَأَلْتُ اللَهَ أَنْ یَعْطِفَ قَلْبَکَ عَلَیَّ، وَ یَرْزُقَنِی‌ مِنْ عِلْمِکَ. وَ أَرْجُو أَنَّ اللَهَ تَعَالَی‌ أَجَابَنِی‌ فِی‌ الشَّرِیفِ مَا سَأَلْتُهُ.فَقَالَ: یَا أَبَا عَبْدِاللَهِ لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ؛ إنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی‌ قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی‌ أَنْ یَهْدِیَهُ. فَإنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلاً فِی‌ نَفْسِکَ حَقِیقَةَ الْعُبُودِیَّةِ، وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ، وَ اسْتَفْهِمِ اللَهَ یُفْهِمْکَ.»(1)
«پس‌ روزی‌ آنحضرت‌ به‌ من‌ گفت‌: من‌ مردی‌ هستم‌ مورد طلب‌ دستگاه‌ حکومتی‌ (آزاد نیستم‌ و وقتم‌ در اختیار خودم‌ نیست‌، و جاسوسان‌ و مفتّشان‌ مرا مورد نظر و تحت‌ مراقبه‌ دارند.) و علاوه‌ بر این‌، من‌ در هر ساعت‌ از ساعات‌ شبانه‌ روز، أوراد و اذکاری‌ دارم‌ که‌ بدانها مشغولم‌. تو مرا از وِردم‌ و ذِکرم‌ باز مدار.و علومت‌ را که‌ می خواهی‌، از مالک‌ بگیر و در نزد او رفت‌ و آمد داشته‌ باش‌، همچنانکه‌ سابقاً حالت‌ اینطور بود که‌ به‌ سوی‌ وی‌ رفت‌ و آمد داشتی‌. پس‌ من‌ از این‌ جریان‌ غمگین‌ گشتم‌ و از نزد وی‌ بیرون‌ شدم‌، و با خود گفتم‌: اگر حضرت‌ در من‌ مقدار خیری‌ جزئی‌ را هم‌ تفرّس‌ می‌نمود، هر آینه‌ مرا از رفت‌ و آمد به‌ سوی‌ خودش‌، و تحصیل‌ علم‌ از محضرش‌ منع‌ و طرد نمی‌کرد.پس‌ داخل‌ مسجد رسول‌ الله‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ شدم‌ و بر آنحضرت‌ سلام‌ کردم‌. سپس‌ فردای‌ آن‌ روز به‌ سوی‌ روضه‌ برگشتم‌ و در آنجا دو رکعت‌ نماز گزاردم‌ و عرض‌ کردم‌: ای‌ خدا ای‌ خدا من‌ از تو میخواهم‌ تا قلب‌ جعفر را به‌ من‌ متمایل‌ فرمائی‌، و از علمش‌ به‌ مقداری‌ روزی‌ من‌ نمائی‌ تا بتوانم‌ بدان‌، به‌ سوی‌ راه‌ مستقیم‌ و استوارت‌ راه‌ یابم. و با حال‌ اندوه‌ و غصّه‌ به‌ خانه‌ام‌ باز گشتم‌؛ و بجهت‌ آنکه‌ دلم‌ از محبّت‌ جعفر اشراب‌ گردیده‌ بود، دیگر نزد مالک‌ بن‌ أنس‌ نرفتم‌. بنابراین‌ از منزلم‌ خارج‌ نشدم‌ مگر برای‌ نماز واجب‌ (که‌ باید در مسجد با امام‌ جماعت‌ بجای‌ آورم‌) تا به‌ جائیکه‌ صبرم‌ تمام‌ شد.در این حال‌ که‌ سینه‌ام‌ گرفته‌ بود و حوصله‌ام‌ به‌ پایان‌ رسیده‌ بود نعلَین‌ خود را پوشیدم‌ و ردای‌ خود را بر دوش‌ افکندم‌ و قصد زیارت‌ و دیدار جعفر را کردم‌؛ و این‌ هنگامی‌ بود که‌ نماز عصر را بجا آورده‌ بودم‌. پس‌ چون‌ به‌ درِ خانۀ حضرت‌ رسیدم‌، اذن‌ دخول‌ خواستم‌ برای‌ زیارت‌ و دیدار حضرت‌. در اینحال‌ خادمی‌ از حضرت‌ بیرون‌ آمد و گفت‌: چه‌ حاجت‌ داری‌؟ گفتم‌: سلام‌ کنم‌ بر شریف‌.خادم‌ گفت‌: او در محلّ نماز خویش‌ به‌ نماز ایستاده‌ است‌. پس‌ من‌ مقابل‌ درِ منزل‌ حضرت‌ نشستم‌. در اینحال‌ فقط‌ به‌ مقدار مختصری‌ درنگ‌ نمودم‌ که‌ خادمی‌ آمد و گفت‌: به‌ درون‌ بیا تو بر برکت‌ خداوندی‌ (که‌ به‌ تو عنایت‌ کند). من‌ داخل‌ شدم‌ و بر حضرت‌ سلام‌ نمودم‌. حضرت‌ سلام‌ مرا پاسخ‌ گفتند و فرمودند: بنشین‌ خداوندت‌ بیامرزد. پس‌ من‌ نشستم‌، و حضرت‌ قدری‌ به‌ حال‌ تفکّر سر به‌ زیر انداختند و سپس‌ سر خود را بلند نمودند و گفتند: کنیه‌ات‌ چیست‌؟ گفتم‌: أبوعبدالله‌ (پدر بندۀ خدا) حضرت‌ گفتند: خداوند کنیه‌ات‌ را ثابت‌ گرداند و تو را موفّق‌ بدارد ای‌ أبوعبدالله‌ حاجتت‌ چیست‌؟ من‌ در این‌ لحظه‌ با خود گفتم‌: اگر برای‌ من‌ از این‌ دیدار و سلامی‌ که‌ بر حضرت‌ کردم‌ غیر از همین‌ دعای‌ حضرت‌ هیچ‌ چیز دگری‌ نباشد، هرآینه‌ بسیار است‌. سپس‌ حضرت‌ سر خود را بلند نمود و گفت‌: چه‌ میخواهی‌؟ عرض‌ کردم‌: از خداوند مسألت‌ نمودم‌ تا دلت‌ را بر من‌ منعطف‌ فرماید، و از علمت‌ به‌ من‌ روزی‌ کند. و از خداوند امید دارم‌ که‌ آنچه‌ را که‌ دربارۀ حضرت‌ شریف‌ تو درخواست‌ نموده‌ام‌ به‌ من‌ عنایت‌ نماید.حضرت‌ فرمود: ای‌ أبا عبدالله‌! علم‌ به‌ آموختن‌ نیست‌. علم‌ فقط‌ نوری‌ است‌ که‌ در دل‌ کسی‌ که‌ خداوند تبارک‌ و تعالی‌ ارادۀ هدایت‌ او را نموده‌ است‌ واقع‌ میشود. پس‌ اگر علم‌ میخواهی‌، باید در اوّلین‌ مرحله‌ در نزد خودت‌ حقیقت‌ عبودیّت‌ را بطلبی‌؛ و بواسطۀ عمل‌ کردن‌ به‌ علم‌، طالب‌ علم‌ باشی‌؛ و از خداوند بپرسی‌ و استفهام‌ نمائی‌ تا خدایت‌ ترا جواب‌ دهد و بفهماند.»
وقتی که حضرت(ع) از طرفی اوضاع خود را طوری تعریف می کند که برای هر ساعت از شبانه روز ذکری دارد که به آن ذکرها مشغول است ، و از طرف دیگر علم را قابل تعلیم و تعلم نمی داند و آن را نوری می داند که خداوند به قلب بنده برگزیده اش می تاباند نشانگر اهتمام و توجه بسیار زیاد حضرت(ع) به طریقت است.زیرا پرداختن شبانه روزی به ذکر الهی به ویژه آنکه برای هر ساعت از شبانه روز ذکری داشتن و نور دانستن علم و غیر قابل تعلیم و تعلم دانستن آن ، همگی از مولّفه های مکتب تصوف و طریقت علوی(ع) است.شریعت برای این مسایل دغدغه خاطر و برنامه ای ندارد.ضمن آنکه اهل شریعت نه تنها بر خلاف حضرت جعفر صادق(ع) علم را نور و راه دریافت آن را تحقق به حقیقت بندگی نمی دانند بلکه خیلی با جدیّت به تعلیم و تعلّم آن مشغول و مشعوف اند.علاوه بر این ها ، عنوان در برخورد نخستی که با امام(ع) داشت از وجود سردی برخوردار بود و در پی کسب علوم مصطلح و رایج بود.به همین جهت حضرت وی را طرد کرد.اما در اثر تکرار رفت و آمد در محضر حضرت(ع) به تدریج شیفته حضرت می شود و «حبّ» و محبت حضرت در قلب عنوان جای می گیرد و آنقدر بیتاب می شود که بر سر مزار رسول خدا(ص) دو رکعت نماز می گزارد و از او تقاضا می کند که محبتش را در دل حضرت(ع) بیندازد تا حضرت او را بپذیرد.به عبارت دیگر او در وادی طلب ، که از نخستین وادی های عرفان و تصوف و طریقت است قرار می گیرد و دردمند می شود و عاشق حضرت می شود تا لیاقت آن را کسب می کند که حضرت او را بپذیرد و این اصلا با اصول شریعت همخوانی ندارد.در شریعت و در کسب علوم نظری شرعی شما می توانید از فقیهی متنفر باشید اما به خاطر کسب این علوم در محضر او تردد داشته باشید.نیازی به ایجاد حالت عشق و حب و محبت در قلب نیست.  
اما جان کلام حضرت(ع) که نشان می دهد از دیدگاه ایشان و از دیدگاه اهل بیت رسول(ع)  شریعت ، اصالت هدایتگرانه ندارد و بدون تلفیق با طریقت به صراط مستقیم هدایت نمی کند این قسمت از فرمایش ایشان است که «عنوان» را دوباره به محضر مالک بن انس ارجاع می دهد و می فرماید همانطور که پیش از این از او تعلیم می گرفته ای باز به محضر او برو و از او تعلیم فقه بگیر!
سوال این است : اگر فقه و شریعت در مسیر هدایت به صراط مستقیم نقشی داشت آیا امام(ع) کسی را که به او مراجعه کرده به محضر فقیهی که بنیانگزار یکی از مکاتب فقهی اهل سنت و از مخالفان علی(ع) بوده است ارجاع می داد؟این ارجاع ، نشان می دهد که فقه و شریعت در مسیر هدایت به صراط مستقیم نقش و اصالتی ندارد ، که اگر داشت هرگز یک ولیّ الهی که ماموریّتش هدایت مردمان است کسی را که طالب هدایت است به درگاهی دیگر ارجاع نمی داد.

*********************
1.     بحار الانوار، ج‌ ۱، ص‌ ۲۲۴ تا ص‌ ۲۲۶ کتاب‌ العلم‌، باب‌ هفت‌: ءَادَاب‌ طلبِ الْعِلم‌ و أحکامِه‌، حدیث‌ ۱۷.ترجمه از کتاب روح مجرد /سید محمد حسین حسینی طهرانی/ص ۱۷۷-۱۸5

No comments:

Post a Comment