Sunday, December 9, 2012

درماندگی از نقد منطقی کلام صوفیه و روی آوردن به تهمت و فحاشی

هو
121
 
از وقتی که مقاله : «قطب ، مصداق اهل بیت در عصر خویش است» به وسیله سایت عزیز مجذوبان نور منتشر شده است سایت های مخالفان و دشمنان تصوف ؛ به ویژه سسلسله عزیز نعمت اللهی گنابادی در حرکتی هماهنگ شروع به حمله به این مقاله کرده اند.اما آنچه بسیار چشم نواز است و جلب توجه می کند این است که اینان به جای نقد علمی و منطقی مقاله که مایه رشد علم کلام مسلمانان و تضارب آرا و افکار می شود  ، به فحاشی و بیان حرف های بی پایه و اساس پرداخته اند.این نشان می دهد که به مصداق : «فبهت الّذی کفر» ، وقتی که سخن منطقی و الهی باشد مخالفان و دشمنان چاره ای جز سکوت و فحاشی ندارند.به نمونه ای از این حملات بی پایه و اساس که بر روی وبلاگ خرقه پشمینه آمده است توجه می کنیم.البته این آقا در حدی نیست که توانسته باشد سخن مقاله را دریافته باشد و کارش مانند همیشه فقط جنجال آفرینی است :
 
 
 
 
عرفان آری-تصوف خیر

قطب از اهل بیت است؟؟

سایت مجذوبان نور(بخوانید ظلمت)وابسته به نورعلی تابنده قطب فرقه صوفیه گنابادی در اقدامی جالب نگاه فرقه به قطب و مساله امامت در تشیع را کاملا صریح بیان کرد.با هم بخشهایی از آنرا مرور می کنیم:


قطب، مصداق اهل بیت در عصر خویش است
آنچه از دیر باز تا کنون به وسیله عالمان و فقیهان به جامعه شیعیان دیکته شده است این است که اهل بیت عبارت از چهارده نفر هستند و دیگری و دیگران را به این دایره راهی نیست.ما در این نوشتار می خواهیم ببینیم آیا مفهوم و اصطلاح اهل بیت همانگونه است که تا کنون به ما دیکته شده است یا حقیقت از دیدگاه قرآن و اهل بیت پیامبر(ع) چیز دیگری است که ناگفته و مغفول مانده است؟

بنابراین سالکی که به مقام وصال بار یافته است و مراتب فقر وفنا و مراتب عوالم نوری را در وجود خود به کمال رسانیده و انسان کامل و عارف کامل شده است بر همه مراتب و عوالم ولایت دارد و همه تحت ولایت و بهره مند از هدایت او هستند.پس او به مفهوم کامل تری و بلکه به کامل ترین مفهوم ممکن ، مصداق «اهل بیت» خدا در عصر و زمانه خود است.این همان مقام قطب در مکتب تصوف است.یعنی از دیدگاه قرآن ، راه رسیدن به مقام انسان کامل برای همگان و در همه عصرها و دوره ها باز است و انسان کامل هر عصر از دیدگاه قرآن ، کامل ترین مصداق اهل بیت در آن عصر است.
جواب:
نویسنده که علیرضا عرب نام دارد و از صوفیان دو آتشه ی فرقه گنابادی است تلاش فراوانی کرده تا با آسمان ریسمان کردن نورعلی تابنده و سایر اقطاب صوفی را جزو اهل بیت پیامبر قلمداد کند.
نامبرده در ادعای کذبی مدعی می شود که فقیهان معتقدند که فقط چهارده معصوم جزو اهل بیت هستند و صرفا این رابطه نسبی است.این در حالیستکه پیامبر گرامی اسلام برای شکستن این ادعا فرمود سلمان منا اهل البیت.
اما اینکه این جناب کسی مانند نورعلی تابنده قطب فرقه صوفیه گنابادی را جزو اهل بیت می داند از مسائل خنده دار تاریخ است.
البته این ادعا که قطب همان امام و یا بالاتر از امام است در بسیاری از نوشته های فرقه های صوفیه امده است.حتی این نویسنده ی صوفی در خط آخر مطلب می نویسد:پس او به مفهوم کامل تری و بلکه به کامل ترین مفهوم ممکن ، مصداق «اهل بیت» خدا در عصر و زمانه خود است.این همان مقام قطب در مکتب تصوف است.یعنی از دیدگاه قرآن ، راه رسیدن به مقام انسان کامل برای همگان و در همه عصرها و دوره ها باز است و انسان کامل هر عصر از دیدگاه قرآن ، کامل ترین مصداق اهل بیت در آن عصر است.
حال بدون اینکه نظر ایشان را نقد کنم قران خواندن این مصداق اهل بیت در زمان ما یعنی نورعلی تابنده را می گذارم تا ببینیم آیا قطب مصداق اهل بیت هست یا نه؟

Thursday, December 6, 2012

فقهای محترم باید در حوزه اختیارات تعریف شده خود فتوا بدهند


لعنت کردن اصولا کار درستی نیست اما گاهی واجب می شود و باید با صدای بلند گفت : «لعنت بر آدم دروغگو».بنده کاری به گزارش دروغی که موسسه راهبردی دیده بان در باره حقیقت برخوردهای شهرستان کوار نوشته است ندارم.می خواهم یک بحث معرفتی که تخصص بنده ا
ست در باره جانمایه این دروغ پراکنی که عبارت از نظر مراجع تقلید در باره تصوف است ارایه دهم.در این بیانیه ، سعی بلیغ شده است تا وانمود کنند که مراجع تقلید و علما با تصوف مخالف هستند و مردم را از نزدیکی به صوفیه بر حذر می دارند.
اولا این یک دروغ آشکار است.اگر چند مرجع تقلید بخاطر اطلاعات نادرستی که از تصوف دارند نظر مساعدی در باره تصوف ندارند به جایش اکثر قریب به اتفاق علما و مراجع تاریخ تشیع یا صوفی بوده اند یا ارادت مخلصانه به مکتب تصوف داشته اند که بنده آن را در کتاب : «تصوف و عرفان از دیدگاه علمای متاخر شیعه» مورد بررسی و اثبات قرار داده ام.
ثانیا یک فقیه و مرجع تقلید از آن جهت که فقیه و مرجع تقلید است حوزه وظایفش روشن و مشخص است که عبارت است از صدور فتوا در باره مسایل جزیی و فرعی فقهی که هیچ ربطی به اصول دین ندارد.در حالی که موضوع مکتب تصوف امر مهم «ولایت» است و ولایت از اصول دین و جانمایه نبوت است.پس یکی فقیه از آن جهت که فقیه است نمی تواند در باره تصوف اظهار نظر کند و به صدور فتوا در باره آن بپردازد.زیرا صدور فتوا در باب اصول دین مردود است و خود فقهای عزیز در ابتدای رساله هایشان به این حقیقت اعتراف کرده اند که تقلید در اصول دین مردود است.اما خود نیز باید به این فتوای خود عمل کنند و از صدور فتوا در باره تصوف بپرهیزند و در حوزه ای که در حیطه وظایف و صلاحیتشان نیست وارد نشوند.البته هر کسی از جمله علما و مراجع از آن جهت که انسان هستند به شرط برخورداری از اطلاعات کافی می توانند تصوف یا هر چیز دیگری را نقد و بررسی کنند اما همانطور که عرض شد حوزه وظایف فقیه از آن جهت که فقیه است روشن است و نمی تواند در باره ولایت که جانمایه نبوت و امامت است نظر بدهد و مردم را مکلّف به پیروی از نظر خود بداند.پس هم فقیهی که با تکیه بر مسند فقاهت در باره چیزی که از حوزه اختیارات و مسئولیت های او خارج است نظر می دهد و هم کسی که از نظر او به عنوان یک نظر دینی لازم الاجرا پیروی می کند در پیشگاه خداوند مسئول هستند.
ثالثا با توجه به اعتراف طلاب محترم که در متن بیانیه مندرج است ، منشا درگیری های شهرستان کوار ، تبلیغات منفی روحانیان علیه مکتب تصوف بوده است.سوال این است :چرا به عقاید دیگران از جمله دراویش احترام نمی گذارید؟واقعا به شما چه ارتباطی دارد که چه کسی به دوزخ می رود چه کسی به بهشت؟بنده به شخصه دلم می خواهد به دوزخ بروم و به هیچکس هم مربوط نیست.چرا به جای تعامل فرهنگی بر اساس احترام متقابل ، به درگیری می اندیشید؟چرا از روحانیان اهل سنت عقب مانده اید؟از این درگیری هایی که علما و فقها با سوار شدن بر موج نادانی و بی اطلاعی برخی راه می اندازند و مرحوم مطهری هم به آن اشاره کرده ا ست ، اصلا در کشورهای عربی و مسلمان خبری نیست.آن ها یاد گرفته اند که باید با احترام به عقاید همدیگر زندگی کنند.اگر راست می گویید بیایید در میدان اندیشه و پاسخ مدلل به نوشته های صوفیان بدهید.چرا به میان مردم کوچه و بازار می روید که قدرت تشخیص ندارند و به تحریک آن ها می پردازید؟چرا همیشه به دنبال ایجاد درگیری هستید؟البته دلیلش روشن است.وقتی پای استدلال و منطق لنگ می شود و توان برخورد بر اساس اندیشه را ندارید بهترین راه ، کشتن و گرفتن و تبعید کردن و خراب کردن و زد و خورد است.کاری که در درازنای تاریخ با صوفیان کرده اید.و در پشت آن ، بی سوادی و بی منطقی خود را پنهان کرده اید و می کنید.

Sunday, December 2, 2012

نوشته های مخالفان و دشمنان صوفیه آیینه بی سوادی و بی اخلاقی هستند

مدتی است که مخالفان و دشمنان صوفیه و مکتب تصوف مدام رجز می خوانند و درخواست مناظره با بزرگان صوفیه را دارند.این در حالی است که وقتی مقالات و نوشته های آنان را ورق می زنیم و بررسی می کنیم با موجی از نادانی و بی سوادی و بی اخلاقی روبرو می شویم.یادم می آید آقای عبدالحسین خسروپناه چند سال پیش مقاله ای از یکی از دوستانش با عنوان : «گنابادیه» و مثلا در نقد معتقدات سلسله جلیله نعمت اللهی گنابادی در نشریه خود موسوم به «صباح» چاپ کرده بود.مقاله را بنده به درخواست یکی از سرورانم نقد کردم اما بعدا پشیمان شدم.زیرا آنقدر سست و مبتدیانه نوشته شده بود و آنقدر از حقیقت به دور بود که اساسا نیازی به نقد نداشت.نویسنده مقاله مزبور حتا آنقدر معلومات نداشت تا بداند نویسنده کتاب صالحیه حضرت آقای صالحعلیشاه نیستند ، بلکه پدر بزرگوارشان حضرت آقای نورعلیشاه ثانی آن را تالیف کرده اند و به مناسبت لقب طریقتی فرزندشان که صالحعلیشاه است آن را صالحیه نام نهاده اند.وقتی معلومات کسی در این حد است اصلا نقد نوشتار او چه معنایی می تواند داشته باشد؟این از سواد و معلومات.از نظر اخلاقی هم که نوشتار مزبور مردود بود.زیرا قسمت هایی از کتاب فوق ، و نیز کتاب های دیگر صوفیه را به گونه ای برش زده بود و کنار هم چیده بود تا معنای دلخواه خود را از آن ها در بیاورد نه آن که چیزی را که منظور نظر نویسنده بزرگوار بوده است نقل و نقد کند!
خود آقای خسروپناه مقاله ای را در روزنامه همشهری علیه معتقدات صوفیه به ویژه سلسله جلیله نعمت اللهی گنابادی منتشر کرده بود که سراسر آن نشانه ای از فضل و معلومات و اخلاق و انصاف نداشت.نقد آن را نوشتم اما روزنامه مزبور و دیگر روزنامه ها به دلایلی که می دانیم از چاپ آن خودداری کردند.نقد نوشتارش را برای خود او فرستادم و در اینترنت و سایت عزیز مجذوبان نور و نیز وبلاگ های خودم هم منتشر کردم.حدود پنج سال است که نقد نوشتارش را دیده است اما جرات و جسارت نوشتن جوابیه ای برای آن نداشته است.زیرا به لطف الهی آنقدر محکم و مستند نوشته شده است که طرف مقابل را خلع صلاح کرده است.
اخیرا هم که آقای عبدالرحیم بیرانوند مصاحبه ای علیه صوفیه به ویژه سلسله جلیله نعمت اللهی گنابادی کرده بودند که آن هم نیازی به نقد نداشت.زیرا متن آن خود نقد کننده میزان سواد و معلومات و اخلاق مصاحبه شونده بود.اگر آن را نقد کردم تنها به این دلیل بود که کسانی که به پیروی از این آقا به تخریب حسینیه بروجرد اقدام کردند ببینند که به دنبال چه کسی با چه میزان معلومات به راه افتاده اند و به دعوت و رهبری او دست به چه اقدام وحشتناکی زده اند که دنیا و آخرت آن ها را توام با عذاب الیم خواهد کرد!اگر از آقای خسروپناه انتظار می رفت که پاسخی هر چند نامربوط و به نشانه دست و پا زدن و قافیه را نباختن بنویسد از این آقا که همین مقدار هم انتظار نمی رود.
همه این موارد نشان می دهد که مخالفان و دشمنان صوفیه تا چه حد درمانده شده اند که برای دشمنی با آن ها دست به دامان کسانی می شوند که کمترین اطلاعات درستی از مکتب تصوف ندارند.به قول آقای خمینی مثل کسی که صوفی نیست و می خواهد در باره مکتب تصوف نظر بدهد مثل پینه دوز محله است که می خواهد در زمینه مسایل فلسفی اظهار نظر کند :-)
اینک اینان با این دستمایه علمی و اخلاقی مدام رجز می خوانند و هل من مبارز می گویند و بزرگان صوفیه را به مناظره دعوت می کنند.آقایان عزیز! مناظره پیشکشتان.به ویژه مناظره با بزرگان صوفیه!شما از عهده پاسخگویی به مطالب امثال بنده حقیر هم بر نمی آیید آن وقت می خواهید با آنان مناظره کنید؟شما که قصدتان مناظره نیست.زیرا مناظره شرایط خود را می طلبد.نمی شود که یک طرف تمام میکروفون ها و امکانات تبلیغاتی و ... در خدمتش باشد و طرف دیگر از هر گونه امکاناتی بی بهره باشد.شما و اربابانتان حتا تحمل نوشته های ما را در اینترنت نیز ندارید و وبلاگ های ما را به طور مرتب مسدود یا فیلتر می کنید.آن وقت از مناظره سخن می گویید؟شما به دنبال مجادله هستید.ما تربیت شده مکتب اهل بیت رسولخدا(ع) هستیم و از دستور آن ها مبنی بر ترک مجادله پیروی می کنیم.اما شما در مکتبی تربیت شده اید که نان از طریق مجادله و خرد کردن طرف مقابل و عرض اندام و سوار شدن بر موج بلاهت مردم می خورید.نمونه اش را در تخریب حسینیه های سلسله خود دیده ایم.کسی که به دنبال مباحثات سازنده است که دست به تخریب حسینیه و ترور شخصیت نمی زند.دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را؟

Saturday, December 1, 2012

بیعت با قطب وقت ، تنها عمل واجبی است که ضامن رشد است

در یکی از پست هایی که یکی از
پیروان یک انسان محترم در شبکه
اجتماعی فیس بوک گذاشته بود
با پیروان و دوستداران او مباحثات و
گپ و گفت های دوستانه ای بر اساس
احترام متقابل داشته ام.یکی از دوستان
در باره بیعت با ولیّ زمان و اینکه آیا در
قرآن به این نکته که دست خدا بر روی
دست بیعت گیرنده و بیعت کننده قرار
می گیرد تصریح شده است یا نه پرسیده
بودند که چون پاسخ به ایشان کمی
طولانی شد و کمی جامعیت و پختگی
یافت به نظرم رسید شاید برای دیگر
دوستان و اخوان و همشیره های
گرامی ام نیز مفید باشد.
لذا آن را در اینجا نقل می کنم :

بله در قرآن بر این نکته تصریح شده
است : «انّ الّذین یبایعونک انّما یبایعون
الله ید الله فوق ایدیهم فمن نکث فانّما
ینکث علی نفسه و من اوفی بما عاهد
علیه الله فسیوتیه اجرا عظیما»(فتح/10) ،
«همانا کسانی که با تو بیعت می کنند
قطعا با خدا بیعت می کنند.دست خدا
بالای دست آن ها است.پس کسی که
این پیمان را می شکند قطعا به زیان خویش
می شکنند.و کسی که به مفاد عهدی
که با خدا بسته است وفا کند خدا بزودی
به او پاداشی عظیم می دهد!» حقایقی
عظیم در این آیه شریفه نهفته است که
به برخی از مهم ترین آن ها در حد وسع
خویش اشاره می کنم : 1.ولیّ الهی حقیقی
کسی است که به مقام «فناء فی الله» که
صوفیه آن را به بهترین شکلی تبیین کرده اند
بار یافته باشد.زیرا تنها در مقام فناء فی الله
است که چون ذات بشری ولیّ در ذات الهی
ذوب شده و فانی شده و ولیّ هستی مجازی
خویش را از دست داده و به هستی حقیقی
الهی دست یافته است بیعت با او بیعت با
خدا خواهد بود.در هر حال و مقام دیگری جز
مقام فناء فی الله میان مدعی ولایت و خدا
دوگانگی وجود دارد و بیعت با یکی بیعت با
دیگری محسوب نخواهد شد.2.این بیعت است
که مایه رشد الهی بیعت کننده می شود و او
را به اجر و پاداش بزرگ می رساند.پس نتیجه
می گیریم که همیشه باید یک ولیّ زنده و
حاضر در جامعه وجود داشته باشد تا مردم از
طریق بیعت با او به رشد و اجر و پاداش بزرگ
برسند.به همین جهت است که خدای تعالی
سلسله هادیان را منحصر در عدد خاصی
نمی داند و آن ها منحصر به اهل بیت رسولخدا(ص)
نمی کند و خطاب به او می فرماید :
«انما انت منذر و لکلّ قوم هاد» ، «ای محمد
جز این نیست که تو یک بیم دهنده ای و
هر ملّتی یک هادی خواهد داشت» یعنی
خدای تعالی می فرماید که سلسله هادیان
تا وقتی بشر روی زمین زندگی می کند
و نیازمند هدایت است تداوم خواهند داشت
و هر زمانی و هر ملّتی یک هادی خواهد
داشت.این هادی به شیوه رسولخدا(ص)
عمل می کند.یعنی بر اساس آیه دهم
از سوره فتح که در بالا نقل کردیم ولیّ و
هادی هر زمان و هر عصر و هر دوره ای از
طریق بیعت گرفتن از طالبان هدایت آن ها
را هدایت می کند و این بیعت بر اساس
آیه شریفه مورد بحث ، حتما باید به وسیله
دست انجام شود.یعنی دست طالب راه خدا
باید به دست ولیّ وقت یا نمایندگان مجاز او
برسد و از این راه با او بیعت کنند.پس هدایت
امری نیست که با سخنرانی و نظریه پردازی
و کتاب نوشتن و کتاب خواندن حاصل شود.
این نظر و دیدگاه قرآن است و کسی که خود
را مسلمان می داند باید از آن پیروی کند.
3.تنها از راه دست دادن به دست هادی و
ولیّ زمان است که دست خدا بر روی دست
آنان قرار می گیرد و در حقیقت دست خدا یا
همان ید الله است که این بیعت را تایید می کند
و دست طالب راه خدا را می گیرد و او را
تا مقام فناء در ذات خود می کشاند و می برد.
پس تا کسی دست به دست ولیّ و خلیفه الهی
ندهد دست خدا روی دست او قرار نمی گیرد
و او را به رشد نمی رساند. 4.تنها با این بیعت
و وفای به مفاد آن است که بیعت کننده طالب خدا
و راه خدا به خدا و پاداش های بیکران او
می رسد.پس اگر کسی ولیّ زمان خود را
پیدا نکرده باشد و با او عهدی نبسته باشد
به چه چیزی می تواند وفا کند؟یا خدای ناکرده
چه چیزی را می خواهد نقض کند؟
بر اساس این آیه شریفه سخن دوستان پیرو
آقای ... نقض می شود.این دوستان می فرمایند
منظور از عهدی که باید به آن وفا کرد عهد الست
است.اما این سخن همانطور که دیدیم مبنای
قرآنی ندارد.می تواند برای خود نظری باشد.
اما موید به قرآن نیست.
5.بر اساس این آیه شریفه که به اختصار
در باره آن سخن راندیم و نیز آیات دیگر است
که صوفیه صافی مشرب معتقد به لزوم و
وجوب بیعت با ولیّ زنده و حاضر در هر زمان
برای رسیدن به رشد و تعالی هستند.
و بر اساس این دیدگاه قرآنی است که
بزرگان صوفیه از طالبان راه خدا و از طالبان خدا
بیعت می گیرند.البته این بیعت توام با تلقین
ذکر قلبی است.همان ذکری که به شکل
انحصاری در اختیار قطب وقت و از طریق او
در اختیار مشایخ او است.همان ذکری که تمام
قرآن اشاره به آن دارد و آن را از نماز
بالاتر و با ارزش تر می داند و سنت بندگی
اولیای واقعی را مبتنی بر آن تبیین می کند.
6.حرف «انّ» که از حروف مشبهة بالفعل است
و برای تاکید بر مطلب استفاده می شود در
ابتدای این آیه شریفه آمده است و خدای تعالی
به این وسیله تاکید فرموده اند که تنها از
راه بیعت با ولیّ زنده و حاضر در جامعه و
رساندن دست خود به دست او است که دست خدا
بالای دست بیعت کننده قرار می گیرد
و او را تا اعلا درجات کمال می رساند.