فصل هشتم
طریقه شوشتریّه
در این فصل بهمعرّفى طریقهاى مىپردازیم که اینک در دومین قرن
زایش و پیدایش خویش بهسر مىبرد. سخن پیرامون این طریقه بسیار
است که ما بهشکلى کاملاً مختصر بهمعرّفى آن خواهیم پرداخت. "طریقه
شوشتریّه" طریقهاى است که در میان علماى حوزههاى علمیّه زاده شده،
رشد یافته و هنوز بهصورت پراکنده به حیات خویش ادامه مىدهد.
زایش و پیدایش خویش بهسر مىبرد. سخن پیرامون این طریقه بسیار
است که ما بهشکلى کاملاً مختصر بهمعرّفى آن خواهیم پرداخت. "طریقه
شوشتریّه" طریقهاى است که در میان علماى حوزههاى علمیّه زاده شده،
رشد یافته و هنوز بهصورت پراکنده به حیات خویش ادامه مىدهد.
داستان زایش و پیدایش
سرحلقه این طریقه، مرحوم آیتاللّه سیّدعلى شوشترى بوده است.
داستان ورود وى به طریقت تصوّف و عرفان اینگونه نقل شده است:
داستان ورود وى به طریقت تصوّف و عرفان اینگونه نقل شده است:
مرحوم سیّد بعد از تحصیلات مراتب علم و تکمیل اجتهاد از علماى
نجف اشرف اجازه حاصل و بهوطن باز آمد و بهتدریس و قضا مشغـول
شد. در یکى از شبها در حدود ساعت دو بامداد صداى در را شنیدند.
وقتى نام او را پرسیدند، گفت: نام من ملاّقلى جولاست و مىخواهم
بهمحضر آقا برسم. سیّدعلى فرمود: حالا دیر وقت است. اگر کارى هست
فردا به در مدرس بیایید. در این هنگام عیال سیّد گفت: شاید کارى مهم و
لازم داشته باشد که این وقت شب آمده. شایسته است رخصت دهید تا
بهخدمت شما برسند. سیّدعلى فرمود: حالا که تو خود راضى بهزحمت
هستى، پس ناچار باید از اتاق بیرون روى تا آن مرد وارد شود. وقتى
ملاّقلى وارد شد، در گوشهاى قرار گرفت و ساکت ماند. گفتند: حاجتت را
بگو. گفت: آمدهام عرض نمایم این راه که مىروى به جهنّم مىرسد. این را
گفت و رفت.
نجف اشرف اجازه حاصل و بهوطن باز آمد و بهتدریس و قضا مشغـول
شد. در یکى از شبها در حدود ساعت دو بامداد صداى در را شنیدند.
وقتى نام او را پرسیدند، گفت: نام من ملاّقلى جولاست و مىخواهم
بهمحضر آقا برسم. سیّدعلى فرمود: حالا دیر وقت است. اگر کارى هست
فردا به در مدرس بیایید. در این هنگام عیال سیّد گفت: شاید کارى مهم و
لازم داشته باشد که این وقت شب آمده. شایسته است رخصت دهید تا
بهخدمت شما برسند. سیّدعلى فرمود: حالا که تو خود راضى بهزحمت
هستى، پس ناچار باید از اتاق بیرون روى تا آن مرد وارد شود. وقتى
ملاّقلى وارد شد، در گوشهاى قرار گرفت و ساکت ماند. گفتند: حاجتت را
بگو. گفت: آمدهام عرض نمایم این راه که مىروى به جهنّم مىرسد. این را
گفت و رفت.
وقتى عیال سیّد آمد، پرسید چه کارى داشت؟ سیّد در جواب فرمود:
گویا جنون داشته است. بعد از هشت شب باز در همانوقت در منزل
سیّدعلى کوبیده شد. معلوم شد ملاّقلى است و مىخواهد خدمت آقا برسد.
سیّدعلى وقتى فهمید ملاّقلى است گفت: گویا هروقت جنونش گل مىکند،
نزد ما مىآید. بعد از ورود خطاب به سیّدعلى گفت: مگر نگفتم این راه که
مىروى بهجهنّم مىرسد. حکم امروزت مبنىبر ملکیّت آن محل باطل
است و سند صحیح و معتبر بهامضاى علما و معتبرین در وقفبودن آنجا
در فلانجا به این نشانى پنهان است. این را گفت و رفت. سیّد به فکر فرو
رفت که این مرد کیست و چه مىگوید؟
گویا جنون داشته است. بعد از هشت شب باز در همانوقت در منزل
سیّدعلى کوبیده شد. معلوم شد ملاّقلى است و مىخواهد خدمت آقا برسد.
سیّدعلى وقتى فهمید ملاّقلى است گفت: گویا هروقت جنونش گل مىکند،
نزد ما مىآید. بعد از ورود خطاب به سیّدعلى گفت: مگر نگفتم این راه که
مىروى بهجهنّم مىرسد. حکم امروزت مبنىبر ملکیّت آن محل باطل
است و سند صحیح و معتبر بهامضاى علما و معتبرین در وقفبودن آنجا
در فلانجا به این نشانى پنهان است. این را گفت و رفت. سیّد به فکر فرو
رفت که این مرد کیست و چه مىگوید؟
چون صبح شد به مدرس رفت و با بعضى از خواص به آن محل رفته و
آنجا را کندند، جعبهاى ظاهر شد. وقتى باز کردند، همان سندى که ملاّقلى
گفته بود یافتند. لذا سیّدعلى حکم دیروز خود را لغو کرده و حکم به
وقفبودن آنجا دادند. پس از هشت شب دیگر، نیمهشب در کوبیده شد،
باز هم ملاّقلى بود. سیّدعلى وقتى فهمید که ملاّقلى آمده، خود بهدیدارش
شتافته و مقدمش را گرامى داشته و در صدر نشاند و گفت: حق با شما بود.
حال تکلیف چیست و چه باید کرد؟ ملاّقلى گفت: حال که معلوم شد جنون
ما گل نمىکند، هر آنچه دارى بفروش و بعد از اداى دیون بهنجف اشرف
برو و ضمن عمل به این دستورالعمل منتظر باش تا به تو برسم. سیّدعلى نیز
طبق دستور عمل کرده و به نجف اشرف رفت. روزى در وادىالسّلام
ملاّقلى را دید که مشغول دعاست. بعد از فراغت از دعا بهخدمتش رسید و
با هم به محلّ خلوتى رفتند. ملاّقلى گفت: فردا من در شوشتر فوت خواهم
کرد و دستورالعمل تو نیز این مىباشد و از آنجا با سیّدعلى وداع گفت.[65]
آنجا را کندند، جعبهاى ظاهر شد. وقتى باز کردند، همان سندى که ملاّقلى
گفته بود یافتند. لذا سیّدعلى حکم دیروز خود را لغو کرده و حکم به
وقفبودن آنجا دادند. پس از هشت شب دیگر، نیمهشب در کوبیده شد،
باز هم ملاّقلى بود. سیّدعلى وقتى فهمید که ملاّقلى آمده، خود بهدیدارش
شتافته و مقدمش را گرامى داشته و در صدر نشاند و گفت: حق با شما بود.
حال تکلیف چیست و چه باید کرد؟ ملاّقلى گفت: حال که معلوم شد جنون
ما گل نمىکند، هر آنچه دارى بفروش و بعد از اداى دیون بهنجف اشرف
برو و ضمن عمل به این دستورالعمل منتظر باش تا به تو برسم. سیّدعلى نیز
طبق دستور عمل کرده و به نجف اشرف رفت. روزى در وادىالسّلام
ملاّقلى را دید که مشغول دعاست. بعد از فراغت از دعا بهخدمتش رسید و
با هم به محلّ خلوتى رفتند. ملاّقلى گفت: فردا من در شوشتر فوت خواهم
کرد و دستورالعمل تو نیز این مىباشد و از آنجا با سیّدعلى وداع گفت.[65]
ملاّقلى جولا کیست؟
پیرامون هویّت معنوى ملاّقلى و اینکه به کدامین طریقه یا سلسله از
سلاسل تصوّف و عرفان وابستگى و تعلّق داشته است، چیزى دردست
نیست. عدّهاى هم از این مسأله سوءاستفاده کرده و ناشران این مطلب
بىاساس شدهاند که طریقه شوشتریّه، طریقهاى عرفانى است که هیچ
ارتباطى با پیشینه عرفانى امّت اسلامى که دراختیار اهل تصوّف و عرفان
است، نداشته است. اینان تخیّل خویش را بهکار انداخته و داستانهاى
عجیب و غریبى بهرشته تحریر درآوردهاند. از جمله آنکه، ملاّقلى
فرستاده حضرت ولىعصر(عج) بوده است.[66] درحالىکه این برخلاف
مسلّمات عقاید شیعه است. زیرا براساس عقاید شیعى، هرکس که در عصر
غیبت کبرا، ادّعاى ارتباط با حضرت را داشته باشد کذّاب است. تمامى این
داستانها از آن جهت ساخته و پرداخته شده است که ارتباط ملاّقلى و
بهتبع او طریقه شوشتریّه با پیشینه عرفانى امّت اسلام که دراختیار اهل
طریقت تصوّف و عرفان است، مورد انکار واقع شود. ما از دریچه
هویّتیابى براى ملاّقلى جولا وارد میدان بررسى ریشه و خاستگاه طریقه
شوشتریّه نمىشویم. زیرا آنچه در این زمینه گفتهاند و نوشتهاند، همه
برپایه ظنّ است، درحالىکه: «وَ ما یَتَّبِعُ اَکْثَرُهُمْ اِلاّ ظَنّا اِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنى مِنَ الْحَقِّ
شَیْئا...»[67] بلکه براى اوّلینبار و بهشیوه حقّ، به گفتار و نوشتار مشایخ این
طریقه استناد خواهیم کرد، تا معلوم شود که اینان خود را اهل تصوّف و
عرفان دانسته و خویش را تافتهاى جدابافته از پیشینه عرفانى امّت اسلام
نمىدانند. این موضوع اهمیّت چندانى ندارد که ملاّقلى وابسته بهکدام
سلسله عرفانى از میان سلاسل تصوّف و عرفان بوده است و این طریقه از
دل کدامین سلسله زاده شده است. آنچه اهمیّت اساسى و حیاتى دارد، آن
است که مشایخ این طریقه، خود را همرأى و هممرام با بزرگان تصوّف و
عرفان دانسته و طریقت خود را طریقت تصوّف و عرفان مىدانند. البتّه
در رابطه با خاستگاه این طریقه، مىتوان بهصورت کلّى بهنتیجهاى رسید
که در جاى خویش عنوان خواهد شد.
سلاسل تصوّف و عرفان وابستگى و تعلّق داشته است، چیزى دردست
نیست. عدّهاى هم از این مسأله سوءاستفاده کرده و ناشران این مطلب
بىاساس شدهاند که طریقه شوشتریّه، طریقهاى عرفانى است که هیچ
ارتباطى با پیشینه عرفانى امّت اسلامى که دراختیار اهل تصوّف و عرفان
است، نداشته است. اینان تخیّل خویش را بهکار انداخته و داستانهاى
عجیب و غریبى بهرشته تحریر درآوردهاند. از جمله آنکه، ملاّقلى
فرستاده حضرت ولىعصر(عج) بوده است.[66] درحالىکه این برخلاف
مسلّمات عقاید شیعه است. زیرا براساس عقاید شیعى، هرکس که در عصر
غیبت کبرا، ادّعاى ارتباط با حضرت را داشته باشد کذّاب است. تمامى این
داستانها از آن جهت ساخته و پرداخته شده است که ارتباط ملاّقلى و
بهتبع او طریقه شوشتریّه با پیشینه عرفانى امّت اسلام که دراختیار اهل
طریقت تصوّف و عرفان است، مورد انکار واقع شود. ما از دریچه
هویّتیابى براى ملاّقلى جولا وارد میدان بررسى ریشه و خاستگاه طریقه
شوشتریّه نمىشویم. زیرا آنچه در این زمینه گفتهاند و نوشتهاند، همه
برپایه ظنّ است، درحالىکه: «وَ ما یَتَّبِعُ اَکْثَرُهُمْ اِلاّ ظَنّا اِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنى مِنَ الْحَقِّ
شَیْئا...»[67] بلکه براى اوّلینبار و بهشیوه حقّ، به گفتار و نوشتار مشایخ این
طریقه استناد خواهیم کرد، تا معلوم شود که اینان خود را اهل تصوّف و
عرفان دانسته و خویش را تافتهاى جدابافته از پیشینه عرفانى امّت اسلام
نمىدانند. این موضوع اهمیّت چندانى ندارد که ملاّقلى وابسته بهکدام
سلسله عرفانى از میان سلاسل تصوّف و عرفان بوده است و این طریقه از
دل کدامین سلسله زاده شده است. آنچه اهمیّت اساسى و حیاتى دارد، آن
است که مشایخ این طریقه، خود را همرأى و هممرام با بزرگان تصوّف و
عرفان دانسته و طریقت خود را طریقت تصوّف و عرفان مىدانند. البتّه
در رابطه با خاستگاه این طریقه، مىتوان بهصورت کلّى بهنتیجهاى رسید
که در جاى خویش عنوان خواهد شد.
مشایخ این طریقه
مشهورترین مشایخ این طریقه عبارتند از: مرحومان سیّدعلى
شوشترى، ملاّ حسینقلى همدانى، سیّد احمد کربلایى طهرانى، شیخ محمّد
بهارى، میرزا جواد آقا ملکى تبریزى، سیّد محمّد سعید حبّوبى، سیّدعلى
آقاى قاضى، شیخ عبّاس قوچانى، سیّد هاشم حدّاد، علاّمه طباطبایى،
محمّدحسن الهى طباطبایى، سیّد عبدالکریم کشمیرى و علاّمه سیّد
محمّدحسین حسینى طهرانى، رضواناللّه تعالى علیهم اجمعین که همگى
بهجز سیّدهاشم حدّاد، معمّم و از علماى معاصر حوزههاى علمیه بودهاند.
شوشترى، ملاّ حسینقلى همدانى، سیّد احمد کربلایى طهرانى، شیخ محمّد
بهارى، میرزا جواد آقا ملکى تبریزى، سیّد محمّد سعید حبّوبى، سیّدعلى
آقاى قاضى، شیخ عبّاس قوچانى، سیّد هاشم حدّاد، علاّمه طباطبایى،
محمّدحسن الهى طباطبایى، سیّد عبدالکریم کشمیرى و علاّمه سیّد
محمّدحسین حسینى طهرانى، رضواناللّه تعالى علیهم اجمعین که همگى
بهجز سیّدهاشم حدّاد، معمّم و از علماى معاصر حوزههاى علمیه بودهاند.
نسبت این طریقه با طریقت تصوّف و عرفان
در این قسمت به بررسى نسبت میان طریقه شوشتریّه و طریقت
تصوّف و عرفان مىپردازیم. بهبیان دیگر، به بررسى این مسأله
مىپردازیم که آیا مشایخ این طریقه، طریقت خود را همان طریقت
تصوّف و عرفان مىدانند، یا نه، طریقت خود را طریقهاى عرفانى ــ و نه
صوفیانه ــ و متمایز از طریقت تصوّف و عرفان تلقّى مىنمایند. بههمین
منظور، به آنچه در این زمینه بهصورت مکتوب از مشایخ این طریقه
برجاى مانده تمسّک خواهیم جست تا حقیقت امر هویدا گردد:
تصوّف و عرفان مىپردازیم. بهبیان دیگر، به بررسى این مسأله
مىپردازیم که آیا مشایخ این طریقه، طریقت خود را همان طریقت
تصوّف و عرفان مىدانند، یا نه، طریقت خود را طریقهاى عرفانى ــ و نه
صوفیانه ــ و متمایز از طریقت تصوّف و عرفان تلقّى مىنمایند. بههمین
منظور، به آنچه در این زمینه بهصورت مکتوب از مشایخ این طریقه
برجاى مانده تمسّک خواهیم جست تا حقیقت امر هویدا گردد:
آیتاللّه سیّدعلى آقاى قاضى
ایشان از مشایخ مطرح و بزرگ طریقه شوشتریّه هستند و شاگردان و
مریدان بزرگ و مشهورى مانند علاّمه طباطبایى و سیّد هاشم حدّاد
داشتهاند. ایشان، طبق نقل آیتاللّه علاّمه طهرانى، خود را فقیهى صوفى و
بهتبع طریقت خود را طریقت تصوّف و عرفان مىدانستهاند:
مریدان بزرگ و مشهورى مانند علاّمه طباطبایى و سیّد هاشم حدّاد
داشتهاند. ایشان، طبق نقل آیتاللّه علاّمه طهرانى، خود را فقیهى صوفى و
بهتبع طریقت خود را طریقت تصوّف و عرفان مىدانستهاند:
«روزى در مجلسى عظیم که بسیارى از مراجع و علماى فقه و حدیث،
از جمله مرحوم آیتاللّه آقا سیّد ابوالحسن اصفهانى و آقا ضیاءالدّین
عراقى و غیرها بودند و کلام در میانشان ردّ و بدل بود، مرحوم قاضى با
صداى بلند بهطورى که همه بشنوند فرمود: "نِعْمَ الرَّجُل اَنْ یَکُونَ فَقیها صوفیا".[68]
و این مانند ضربالمثل از کلمات مرحوم قاضى بهجاى ماند. فقیه یعنى
عالم بهشریعت و احکام و صوفى یعنى عالم به راههاى نفس امّاره و طریق
جلوگیرى از دامهاى شیطان و مبارزه و مجاهده با مشتهیّات نفسانى براى
رضاى خاطر ربّ محمود و پروردگار ذوالطَّولِ وَالاِْحسانِ.»[69]
از جمله مرحوم آیتاللّه آقا سیّد ابوالحسن اصفهانى و آقا ضیاءالدّین
عراقى و غیرها بودند و کلام در میانشان ردّ و بدل بود، مرحوم قاضى با
صداى بلند بهطورى که همه بشنوند فرمود: "نِعْمَ الرَّجُل اَنْ یَکُونَ فَقیها صوفیا".[68]
و این مانند ضربالمثل از کلمات مرحوم قاضى بهجاى ماند. فقیه یعنى
عالم بهشریعت و احکام و صوفى یعنى عالم به راههاى نفس امّاره و طریق
جلوگیرى از دامهاى شیطان و مبارزه و مجاهده با مشتهیّات نفسانى براى
رضاى خاطر ربّ محمود و پروردگار ذوالطَّولِ وَالاِْحسانِ.»[69]
پس ایشان خود را صوفى مىدانستهاند. امّا آیا با همه صوفیّه موافق
بودهاند؟ جواب منفى است. ایشان همچون دیگر صوفیّه حقّه، با جهله
اهل تصوّف مخالف بودهاند:
بودهاند؟ جواب منفى است. ایشان همچون دیگر صوفیّه حقّه، با جهله
اهل تصوّف مخالف بودهاند:
«و همچنین با دراویش و متصوّفهاى که بهظاهر شرع اهمیّت
نمىدادند، سخت در معارضه و نبرد بود.»[70]
نمىدادند، سخت در معارضه و نبرد بود.»[70]
پس مرحوم قاضى نیز همصدا با علماى بزرگ تاریخِ تشیّع که
آرایشان را در این کتاب بهبررسى نشستیم، صوفیّه را به دو دسته تقسیم
مىکند: صوفیّه حقّه، که به طىّ طریقت براساس شریعت مىپردازند و
صوفیّه جهله که شریعت را ترک گفتهاند. بالتّبع ایشان خود را داخل در
صوفیّه حقّه مىدانستهاند.
آرایشان را در این کتاب بهبررسى نشستیم، صوفیّه را به دو دسته تقسیم
مىکند: صوفیّه حقّه، که به طىّ طریقت براساس شریعت مىپردازند و
صوفیّه جهله که شریعت را ترک گفتهاند. بالتّبع ایشان خود را داخل در
صوفیّه حقّه مىدانستهاند.
از مرحوم قاضى نامهاى برجاى مانده است که آن نیز دلالت بر
تصوّف مرحوم قاضى دارد. مرحوم قاضى در این نامه، طریقت را باطن
شریعت معرّفى مىنماید. علاوهبر اثبات تصوّف مرحوم قاضى، بهاستناد
این نامه، حداقل مىتوان گفت طریقه شوشتریّه که ایشان از مشایخ آن
بوده است، زاده شده از دل سلاسل معروفیه است. زیرا در این نامه، مرحوم
قاضى خرقه خود را به معروف کرخى مىرساند. وى این نامه را به داماد
خویش؛ میرزا ابراهیم شریفى زابلى نوشته است:
تصوّف مرحوم قاضى دارد. مرحوم قاضى در این نامه، طریقت را باطن
شریعت معرّفى مىنماید. علاوهبر اثبات تصوّف مرحوم قاضى، بهاستناد
این نامه، حداقل مىتوان گفت طریقه شوشتریّه که ایشان از مشایخ آن
بوده است، زاده شده از دل سلاسل معروفیه است. زیرا در این نامه، مرحوم
قاضى خرقه خود را به معروف کرخى مىرساند. وى این نامه را به داماد
خویش؛ میرزا ابراهیم شریفى زابلى نوشته است:
«... و اگر در أرض اقدس قدرى ماندید، کما هو المظنون، البتّه متوقّع
است که بهفیوض عظیمه برسید. تمام اهل طریقت یا اغلب آنها حسب
خود را بهحضرت رضا ــ علیه و على آبائه و ابنائه الصلاة والسّلام والتحیّة
والثّناء ــ منتهى مىسازند و حرفشان بر این است که در دولت هاشمیّه که
تقیّه کم شد و اوّل تنفّس شیعه بود، آن بزرگوار، طریقت را که باطن
شریعت است راهنما شد و علنا به مسلمین رسانید که راه همین است و
ظاهر (کذا). ظاهر آن است و آن مخصوص وجود امیرالمؤمنین و اولاد
کرام او بود ــ صلواتاللّه علیهم ــ و فلان و فلان خبر نداشتند. نامحرم
بودند... و گویند که حضرت رضا(ع) خرقه را به معروف کرخى داد...
مقصود آنکه غافل مباش!»[71]
است که بهفیوض عظیمه برسید. تمام اهل طریقت یا اغلب آنها حسب
خود را بهحضرت رضا ــ علیه و على آبائه و ابنائه الصلاة والسّلام والتحیّة
والثّناء ــ منتهى مىسازند و حرفشان بر این است که در دولت هاشمیّه که
تقیّه کم شد و اوّل تنفّس شیعه بود، آن بزرگوار، طریقت را که باطن
شریعت است راهنما شد و علنا به مسلمین رسانید که راه همین است و
ظاهر (کذا). ظاهر آن است و آن مخصوص وجود امیرالمؤمنین و اولاد
کرام او بود ــ صلواتاللّه علیهم ــ و فلان و فلان خبر نداشتند. نامحرم
بودند... و گویند که حضرت رضا(ع) خرقه را به معروف کرخى داد...
مقصود آنکه غافل مباش!»[71]
نکته قابل اعتناى دیگرى که در این نامه موجود و حایز اهمیّت
فراوان است، آن است که مرحوم قاضى، على(ع) و فرزندان وى ــ
صلواتاللّه علیهم اجمعین ــ را بنیانگذار و منشأ تصوّف و عرفان در امّت
اسلام مىشناساند.
فراوان است، آن است که مرحوم قاضى، على(ع) و فرزندان وى ــ
صلواتاللّه علیهم اجمعین ــ را بنیانگذار و منشأ تصوّف و عرفان در امّت
اسلام مىشناساند.
مرحوم قاضى، علاوهبر اینکه خود اذعان داشته که صوفى است،
شهرت صوفى نیز داشته است:
شهرت صوفى نیز داشته است:
«در مدرسه جدّ ما،[72] یک نفر از اهل دانش بهنام... با صداى بلند گفت:
بعضىها پیش صوفى (یعنى آقاى قاضى) مىروند. منظورش من بودم.
(گفت) شکم قاضى را مىدرم!»[73]
بعضىها پیش صوفى (یعنى آقاى قاضى) مىروند. منظورش من بودم.
(گفت) شکم قاضى را مىدرم!»[73]
«فرمودند:3 به پدر آیتاللّه بهجت گفتند: پسرت نزد عالم صوفى
مىرود. پدرشان نامهاى براى ایشان مىنویسد و مىگوید: من راضى نیستم
بهنزد آن شخص (یعنى آقاى قاضى) بروى.»4
مىرود. پدرشان نامهاى براى ایشان مىنویسد و مىگوید: من راضى نیستم
بهنزد آن شخص (یعنى آقاى قاضى) بروى.»4
«مىفرمودند:5 رسم چنین بود که هرگاه اهل علمى وفات مىیافت،
بازار سرِ راهِ تشییعکنندگان را مىبستند. از آنجایى که اکثر نجف بهخاطر
اجدادم مرا مىشناختند، گفتم دکّانها را ببندید. بعد عدّهاى از اهل دانش به
من گفتند: براى صوفى دستور تعطیل بازار را مىدهى؟!»[74]
بازار سرِ راهِ تشییعکنندگان را مىبستند. از آنجایى که اکثر نجف بهخاطر
اجدادم مرا مىشناختند، گفتم دکّانها را ببندید. بعد عدّهاى از اهل دانش به
من گفتند: براى صوفى دستور تعطیل بازار را مىدهى؟!»[74]
روش مرحوم قاضى، روش بزرگان طریقت تصوّف و عرفان بوده و
ایشان خواندن کتابهاى بزرگان طریقت تصوّف و عرفان را بهشاگردان و
مریدان خود توصیّه مىکرده است:
ایشان خواندن کتابهاى بزرگان طریقت تصوّف و عرفان را بهشاگردان و
مریدان خود توصیّه مىکرده است:
«ایشان ــ قدّس سرّه ــ بهروش بزرگان طریقت، مطالب را در مجالس
خود مطرح مىنمودند و کتابهاى ایشان را نام مىبردند. کتابهایى که
احیانا مطالبى در آنها بهطور مشروح بیان شده باشد و خواندن آنها را
بهشاگردان توصیّه مىنمودند.»[75]
خود مطرح مىنمودند و کتابهاى ایشان را نام مىبردند. کتابهایى که
احیانا مطالبى در آنها بهطور مشروح بیان شده باشد و خواندن آنها را
بهشاگردان توصیّه مىنمودند.»[75]
مرحوم قاضى آثار بزرگان طریقت تصوّف و عرفان را با علاقه
زیادى مطالعه مىکرده و بهتفکّر در آنها مىپرداخته و نیز مطالعه آنها را
بهسالکان مبتدى توصیّه مىکرده است:
زیادى مطالعه مىکرده و بهتفکّر در آنها مىپرداخته و نیز مطالعه آنها را
بهسالکان مبتدى توصیّه مىکرده است:
«ایشان آثار بزرگان مشایخ (صوفیّه) را با علاقه فوقالعاده و میل
سیرنشدنى مطالعه مىنمودند و درباره مطالب آنها بسیار تأمّل و تفکّر
مىنمودند و از نظر ایشان کتابهاى حارث محاسبى[76] و شیخ ابوطالب
محمّد بن على اکملّى2 بهترین این کتب بود و مفیدترین براى سالکان
مبتدى تا در طىّ مراحل نخستین معرفت و حصول یقین و رسیدن
بهمراتب کمال نفسانى و عروج بهمنازل شایسته آنها، به آنها کمک
کنند.»[77]
سیرنشدنى مطالعه مىنمودند و درباره مطالب آنها بسیار تأمّل و تفکّر
مىنمودند و از نظر ایشان کتابهاى حارث محاسبى[76] و شیخ ابوطالب
محمّد بن على اکملّى2 بهترین این کتب بود و مفیدترین براى سالکان
مبتدى تا در طىّ مراحل نخستین معرفت و حصول یقین و رسیدن
بهمراتب کمال نفسانى و عروج بهمنازل شایسته آنها، به آنها کمک
کنند.»[77]
شیخ عبدالصّمد همدانى، از مشایخ طریقت در سلسله نعمتاللّهى
بوده و صاحب کتاب بحرالمعارف است. مرحوم قاضى بهنحوى با این
کتاب مأنوس و محشور بوده که از وقتى آن کتاب شریف بهدستش
مىرسد، هرگز آن را بر زمین نمىگذارد:
بوده و صاحب کتاب بحرالمعارف است. مرحوم قاضى بهنحوى با این
کتاب مأنوس و محشور بوده که از وقتى آن کتاب شریف بهدستش
مىرسد، هرگز آن را بر زمین نمىگذارد:
«بنابراین چنین نتیجهگیرى مىشود که خواندن کتب بزرگان
طریقت، مانند حضور در محضر عالم واجدالشرایط ضرورى و لازم است.
اضافه مىنماید باوجودى که کتاب شیخ عبدالصّمد همدانى در سطح بالایى
از نظر دقّت و توانایى جهت روشنکردن نیّات پنهانى سالک و راهنمایى
آنها نبود، معالوصف، ایشان ــ قدّس سرّه ــ بعد از بهدست آوردن آن،
هرگز آن را کنار نگذاشتند. همواره بهدقّت و تعمّق در مطالب آن
مىپرداختند که نشانه آن بـود که پیش از آن از وجود آن بىاطّلاع
بودهاند، یا به هر ترتیب آن را دراختیار نداشتند، رَبَّنا تَوَکَّلْنا وَ اِلَیکَ أَنَبْنا.»[78]
طریقت، مانند حضور در محضر عالم واجدالشرایط ضرورى و لازم است.
اضافه مىنماید باوجودى که کتاب شیخ عبدالصّمد همدانى در سطح بالایى
از نظر دقّت و توانایى جهت روشنکردن نیّات پنهانى سالک و راهنمایى
آنها نبود، معالوصف، ایشان ــ قدّس سرّه ــ بعد از بهدست آوردن آن،
هرگز آن را کنار نگذاشتند. همواره بهدقّت و تعمّق در مطالب آن
مىپرداختند که نشانه آن بـود که پیش از آن از وجود آن بىاطّلاع
بودهاند، یا به هر ترتیب آن را دراختیار نداشتند، رَبَّنا تَوَکَّلْنا وَ اِلَیکَ أَنَبْنا.»[78]
باتوجّه به آنکه مرحوم علاّمه طباطبایى نیز کتاب بحرالمعارف را از
عزیزترین و عمیقترین کتابهاى عرفانى مىدانستهاند، قضاوت مرحوم
سیّد محمّدحسن قاضى فرزند مرحوم قاضى و نویسنده کتاب آیتالحقّ،
در زمینه کتاب شریف بحرالمعارف صحیح بهنظر نمىرسد.
عزیزترین و عمیقترین کتابهاى عرفانى مىدانستهاند، قضاوت مرحوم
سیّد محمّدحسن قاضى فرزند مرحوم قاضى و نویسنده کتاب آیتالحقّ،
در زمینه کتاب شریف بحرالمعارف صحیح بهنظر نمىرسد.
مرحوم قاضى علاوهبر آنکه خود را صوفى و بالتّبع طریقت خود را
طریقت تصوّف و عرفان مىدانستهاند، با دیگر سالکان طریقت تصوّف و
عرفان از سلاسل مختلف، رابطه و حشر و نشر داشتهاند:
طریقت تصوّف و عرفان مىدانستهاند، با دیگر سالکان طریقت تصوّف و
عرفان از سلاسل مختلف، رابطه و حشر و نشر داشتهاند:
«آرى ایشان ــ قدّس سرّه ــ در این مکان (مکانى زیارتى بهنام صفا
صفّه) حاضر مىشدند، امّا نه در شب جمعه که ازدحام بود و بهدلیل اینکه
شبهاى جمعه بهدور مسجد کوفه و سهله مىرفتند، بلکه در میانهروز و در
مناسبتهاى گوناگون و از مسایلى که بهیادم مانده است، ایشان با افرادى با
لباسهاى غیرمعمول مشغول صحبت مىشدند که این افراد ساکن اطراف
این محلّ بودند و گویا از گروه دراویش بودند. شاید هم داراى صومعهاى
(خانقاه) بودند در بیرون دیوار بزرگ شهر نجف. آرى گروهى از آنان
نزد ایشان آمده و از مزاحمتهاى حکومت شکایت مىکردند و ایشان
مدّت زیادى با آنان بهصحبت پرداخت و.... آرى، به یاد توصیّه ایشان
مىافتادم و اینکه چگونه مسؤولان وقت (کشور عراق) شروع بهایجاد
مزاحمت شدید کردند و این بیچارگان را از جا و مکان خویش بهاجبار
بیرون راندند. افرادى از آنان را به سیاهچالهاى زندان و تبعیدگاهها
انداختند. سپس آنها را تبعید کرده و یا آواره کردند و چهبسا عدّهاى از آنها
را بهقتل رساندند... باز هم یادآور مىشوم معلوم نیست چه بلاها و
شکنجههایى بر سر این دراویش مجاور آن بقعه آوردهاند. کشتن، دو
شقّهکردن و آوارهکردن که از همان روزهاى نخستین که به آنان حملهور
شدند، من عمق بلا و فجایعى که حکومت ظالم بر سر آنها وارد خواهد
کرد، احساس کردم.»[79]
صفّه) حاضر مىشدند، امّا نه در شب جمعه که ازدحام بود و بهدلیل اینکه
شبهاى جمعه بهدور مسجد کوفه و سهله مىرفتند، بلکه در میانهروز و در
مناسبتهاى گوناگون و از مسایلى که بهیادم مانده است، ایشان با افرادى با
لباسهاى غیرمعمول مشغول صحبت مىشدند که این افراد ساکن اطراف
این محلّ بودند و گویا از گروه دراویش بودند. شاید هم داراى صومعهاى
(خانقاه) بودند در بیرون دیوار بزرگ شهر نجف. آرى گروهى از آنان
نزد ایشان آمده و از مزاحمتهاى حکومت شکایت مىکردند و ایشان
مدّت زیادى با آنان بهصحبت پرداخت و.... آرى، به یاد توصیّه ایشان
مىافتادم و اینکه چگونه مسؤولان وقت (کشور عراق) شروع بهایجاد
مزاحمت شدید کردند و این بیچارگان را از جا و مکان خویش بهاجبار
بیرون راندند. افرادى از آنان را به سیاهچالهاى زندان و تبعیدگاهها
انداختند. سپس آنها را تبعید کرده و یا آواره کردند و چهبسا عدّهاى از آنها
را بهقتل رساندند... باز هم یادآور مىشوم معلوم نیست چه بلاها و
شکنجههایى بر سر این دراویش مجاور آن بقعه آوردهاند. کشتن، دو
شقّهکردن و آوارهکردن که از همان روزهاى نخستین که به آنان حملهور
شدند، من عمق بلا و فجایعى که حکومت ظالم بر سر آنها وارد خواهد
کرد، احساس کردم.»[79]
مرحوم قاضى علىرغم اعتراضهایى که به ایشان در زمینه
دیدارهایش با دراویش سلاسل دیگر مىشده، به این دیدارها تداوم
مىبخشیدهاند:
دیدارهایش با دراویش سلاسل دیگر مىشده، به این دیدارها تداوم
مىبخشیدهاند:
«در یکى از این کتابچههاى نخبگان چنین خواندم که یکى از
ثروتمندان نجف، دیدار ایشان (مرحوم قاضى قدّس سرّه) را با این
دراویش تقبیح مىکرد و این مخالفت را آشکارا در همهجا مطرح مىنمود
و از هرگونه تهمت و افترا نسبت به ایشان خوددارى نمىکرد، بدون آنکه
اصول نزاکت را رعایت نماید. همچنین محکومکردن دیدار وى با گروه
دیگرى با سرپرستى شخصى بهنام "بهاءعلیشاه" که محلّ تجمّع آنها
نزدیک مسجد کوفه بود.»[80]
ثروتمندان نجف، دیدار ایشان (مرحوم قاضى قدّس سرّه) را با این
دراویش تقبیح مىکرد و این مخالفت را آشکارا در همهجا مطرح مىنمود
و از هرگونه تهمت و افترا نسبت به ایشان خوددارى نمىکرد، بدون آنکه
اصول نزاکت را رعایت نماید. همچنین محکومکردن دیدار وى با گروه
دیگرى با سرپرستى شخصى بهنام "بهاءعلیشاه" که محلّ تجمّع آنها
نزدیک مسجد کوفه بود.»[80]
مرحوم سیّد محمّدحسن قاضى، فرزند و تربیتشده مکتب تربیتى
مرحوم قاضى در زمینه مقام شامخ اقطاب و مشایخ طریقت تصوّف و
عرفان چنین نگاشتهاند:
مرحوم قاضى در زمینه مقام شامخ اقطاب و مشایخ طریقت تصوّف و
عرفان چنین نگاشتهاند:
«با این سخنان مىخواهم آشکارا بگویم و هرگونه شائبه را برطرف
نمایم که من با تمام وجود به مقام شامخ بزرگان اهل معرفت، آرى همه
بزرگان اهل طریقت و روش آنها و تعلیمات و ارشادات آنها و
راهنمایىهاى درست ایشان در مسایل اخلاقى و سلوک، ایمان و اعتقاد
کامل دارم.»[81]
نمایم که من با تمام وجود به مقام شامخ بزرگان اهل معرفت، آرى همه
بزرگان اهل طریقت و روش آنها و تعلیمات و ارشادات آنها و
راهنمایىهاى درست ایشان در مسایل اخلاقى و سلوک، ایمان و اعتقاد
کامل دارم.»[81]
مرحوم قاضى منزل شخصى خود را مجلس عرفانى و به اصطلاح
خانقاه اهل دل و اهل طریق و مریدان خویش کرده بوده است. شاید بعضى
بر این اعتقاد بنده خرده بگیرند، امّا عین حقیقت است. مگر چه اعمالى در
این مجالس انجام مىشود؟ از طالبان سلوک الىاللّه دستگیرى مىشود.
نماز جماعت برپا مىشود. کتابهاى سلوکى و عرفانى و نیایش عرفانى
خوانده مىشود. گاهى بزرگِ حاضر در مجلس سخنانى ایراد مىفرمایند و
درخلال مجلس، سالکان و اهل طریقت به توجّه به فکر و ذکر خویش
مىپردازند و مشکلات سلوکى اهل طریق حل مىشود. در بررسى زندگى
چند تن از مشایخ طریقه شوشتریّه که در این فصل انجام مىشود، این
حقیقت معلوم مىگردد که همه این موارد بالا در منازل مشایخ این طریقه
انجام مىشده است. یعنى درواقع مشایخ این طریقه، منازل شخصى خود را
همچون خانقاه و خانگاه دلسوختگان طریقت سلوک الىاللّه کرده بودهاند.
از جمله درباره مرحوم قاضى چنین نوشتهاند:
خانقاه اهل دل و اهل طریق و مریدان خویش کرده بوده است. شاید بعضى
بر این اعتقاد بنده خرده بگیرند، امّا عین حقیقت است. مگر چه اعمالى در
این مجالس انجام مىشود؟ از طالبان سلوک الىاللّه دستگیرى مىشود.
نماز جماعت برپا مىشود. کتابهاى سلوکى و عرفانى و نیایش عرفانى
خوانده مىشود. گاهى بزرگِ حاضر در مجلس سخنانى ایراد مىفرمایند و
درخلال مجلس، سالکان و اهل طریقت به توجّه به فکر و ذکر خویش
مىپردازند و مشکلات سلوکى اهل طریق حل مىشود. در بررسى زندگى
چند تن از مشایخ طریقه شوشتریّه که در این فصل انجام مىشود، این
حقیقت معلوم مىگردد که همه این موارد بالا در منازل مشایخ این طریقه
انجام مىشده است. یعنى درواقع مشایخ این طریقه، منازل شخصى خود را
همچون خانقاه و خانگاه دلسوختگان طریقت سلوک الىاللّه کرده بودهاند.
از جمله درباره مرحوم قاضى چنین نوشتهاند:
«استاد[82] مىفرمودند: آقاى قاضى امامت جماعت نداشتند و در خانه
یا جاى دیگر تنها نماز مىخواندند و من در نماز به ایشان اقتدا مىکردم و
شاگردانش هم در منزل با او بهجماعت مىخواندند.»[83]
یا جاى دیگر تنها نماز مىخواندند و من در نماز به ایشان اقتدا مىکردم و
شاگردانش هم در منزل با او بهجماعت مىخواندند.»[83]
«آرى یکى ماجراى کارهایى است که سیّدمحمّدرضا خراسانى در
محضر ایشان ــ قدّس سرّه ــ انجام مىداده است. بدینترتیب که گفتهاند:
در جلسات ایشان ــ قدّس سرّه ــ حضور پیدا مىکرده است، امّا بهطور
انفرادى پیش از غروب آفتاب، شروع مىکرده به انجام مقدّمات نماز و
هنگامىکه ما شروع مىکردیم به اقامه نماز جماعت، ایشان از همراهى با
جمع خوددارى مىنموده و شروع مىکرده است به خمکردن انگشتان
خود و بهصدا درآوردن آنها و زمانى که نماز نخستین ما بهپایان مىرسید
شروع مىکردند به خواندن نماز و لذا آخرین نوافل او همزمان مىشد با
آغاز صحبتهاى ایشان ــ قدّس سرّه ــ و این درحالى بود که در محضر
"آغا" بزرگانى هم حضور داشتند، ولى کسى جرأت نُطُق نداشت. آرى
همه ما از دست ایشان دندان بر دندان مىساییدیم و از او و رفتارش خود را
دور مىکردیم و چهبسا آرزو مىنمودیم که کسى به این آقاى محترم
بفهماند که بعد از نماز واجب، او هم به جمع ما بپیوندد و ما را از این
لحظات گرانبهاى صحبتهاى ایشان ــ قدّس سرّه ــ محروم نکند و نسبت
به مجلس و حضّار اسائه ادب ننماید.»[84]
محضر ایشان ــ قدّس سرّه ــ انجام مىداده است. بدینترتیب که گفتهاند:
در جلسات ایشان ــ قدّس سرّه ــ حضور پیدا مىکرده است، امّا بهطور
انفرادى پیش از غروب آفتاب، شروع مىکرده به انجام مقدّمات نماز و
هنگامىکه ما شروع مىکردیم به اقامه نماز جماعت، ایشان از همراهى با
جمع خوددارى مىنموده و شروع مىکرده است به خمکردن انگشتان
خود و بهصدا درآوردن آنها و زمانى که نماز نخستین ما بهپایان مىرسید
شروع مىکردند به خواندن نماز و لذا آخرین نوافل او همزمان مىشد با
آغاز صحبتهاى ایشان ــ قدّس سرّه ــ و این درحالى بود که در محضر
"آغا" بزرگانى هم حضور داشتند، ولى کسى جرأت نُطُق نداشت. آرى
همه ما از دست ایشان دندان بر دندان مىساییدیم و از او و رفتارش خود را
دور مىکردیم و چهبسا آرزو مىنمودیم که کسى به این آقاى محترم
بفهماند که بعد از نماز واجب، او هم به جمع ما بپیوندد و ما را از این
لحظات گرانبهاى صحبتهاى ایشان ــ قدّس سرّه ــ محروم نکند و نسبت
به مجلس و حضّار اسائه ادب ننماید.»[84]
در پایان شایسته است که نظر امام خمینى را درباره مرحوم قاضى نقل
کنیم:
کنیم:
علاّمه طباطبایى
علاّمه طباطبایى بیشتر بهعنوان یک فیلسوف و مفسّر قرآن شناخته
شده و جنبه طریقتى ایشان تقریبا مغفول مانده است. باتوجّه به مجموع
آثار ایشان، هیچ شکّى در اهل طریقبودن ایشان باقى نمىماند. امّا باتوجّه
به آنچه دو تن از شاگردان و مریدان مبرّز ایشان نقل کردهاند، ایشان در
سیماى یک شیخ طریقتى جلوه مىکند. مرحوم آیتاللّه علاّمه طهرانى در
این زمینه نوشتهاند:
شده و جنبه طریقتى ایشان تقریبا مغفول مانده است. باتوجّه به مجموع
آثار ایشان، هیچ شکّى در اهل طریقبودن ایشان باقى نمىماند. امّا باتوجّه
به آنچه دو تن از شاگردان و مریدان مبرّز ایشان نقل کردهاند، ایشان در
سیماى یک شیخ طریقتى جلوه مىکند. مرحوم آیتاللّه علاّمه طهرانى در
این زمینه نوشتهاند:
«اوقاتى که حقیر در حوزه طیّبه قم بهتحصیل مشغول بودم، استاد
سلوکى[87] ما فقط حضرت آیتاللّه علاّمه بودند که دستورات خاصّى را
مىدادند و جلسات چند نفرى مقرّر مىفرمودند.»[88]
سلوکى[87] ما فقط حضرت آیتاللّه علاّمه بودند که دستورات خاصّى را
مىدادند و جلسات چند نفرى مقرّر مىفرمودند.»[88]
استاد حسنزاده آملى نیز از مرحوم علاّمه طباطبایى سیماى یک
شیخ طریقت را ترسیم مىنماید که دستورات سلوکى و طریقتى مىدهد[89] و
بسان مشایخ طریقت تصوّف و عرفان، دستور چلّهنشینى و گرفتن اربعین
کلیمى صادر مىکند[90] و سالک را بهچگونگى خروج از حال قبض
راهنمایى مىنماید.[91] مرحوم علاّمه طباطبایى از مریدان مرحوم قاضى
بوده و در مکتب تربیتى وى بهطىّ طریقت و سلوک الىاللّه پرداخته بود.
پرواضح است وقتى که شیخ یک سالک و مراد یک مرید، خود را صوفى
و طریقت خود را تصوّف و عرفان مىداند، لاجرم مرید او نیز چنین رأى و
نظرى خواهد داشت. حال که ثابت شد مرحوم علاّمه طباطبایى از مشایخ
طریقت در طریقه شوشتریّه بودهاند، باید ببینیم نظر ایشان درباره طریقه
معنوى اسلام چیست؟ ایشان در تعریف تصوّف گفتهاند:
شیخ طریقت را ترسیم مىنماید که دستورات سلوکى و طریقتى مىدهد[89] و
بسان مشایخ طریقت تصوّف و عرفان، دستور چلّهنشینى و گرفتن اربعین
کلیمى صادر مىکند[90] و سالک را بهچگونگى خروج از حال قبض
راهنمایى مىنماید.[91] مرحوم علاّمه طباطبایى از مریدان مرحوم قاضى
بوده و در مکتب تربیتى وى بهطىّ طریقت و سلوک الىاللّه پرداخته بود.
پرواضح است وقتى که شیخ یک سالک و مراد یک مرید، خود را صوفى
و طریقت خود را تصوّف و عرفان مىداند، لاجرم مرید او نیز چنین رأى و
نظرى خواهد داشت. حال که ثابت شد مرحوم علاّمه طباطبایى از مشایخ
طریقت در طریقه شوشتریّه بودهاند، باید ببینیم نظر ایشان درباره طریقه
معنوى اسلام چیست؟ ایشان در تعریف تصوّف گفتهاند:
«هر طایفه که از یک راهى، زمام هستى اجزاى این جهان پهناور را
بهدست عالمى مافوق طبیعت سپرده و براى مقام آفریدگار جهان، کرنش
مىنمایند، عدّهاى از آنها به امید پىبردن به اسرار پس پرده غیب،
بهمجاهدات و ریاضات پرداخته و از لذایذ مادّى و شهوات نفسانى چشم
پوشیده و به تخلیه و تجرید نفس پرداختهاند و این همان تصوّف است.»[92]
بهدست عالمى مافوق طبیعت سپرده و براى مقام آفریدگار جهان، کرنش
مىنمایند، عدّهاى از آنها به امید پىبردن به اسرار پس پرده غیب،
بهمجاهدات و ریاضات پرداخته و از لذایذ مادّى و شهوات نفسانى چشم
پوشیده و به تخلیه و تجرید نفس پرداختهاند و این همان تصوّف است.»[92]
بدینگونه تصوّف را راه تجرید نفس و چشمپوشى از دنیا و شهوات
نفسانى و نیز راه پرداختن بهمجاهدات دینى و ورود به پسپرده غیب
معرّفى مىنماید. ایشان در جاى دیگرى انواع راههاى نیل به حقایق هستى
را مطرح مىکنند و از جمله راه تصفیه نفس و مجاهدات دینى را راه عرفان
و تصوّف مىنامند و بهصراحت عرفان را مترادف با تصوّف بهکار
مىبرند:
نفسانى و نیز راه پرداختن بهمجاهدات دینى و ورود به پسپرده غیب
معرّفى مىنماید. ایشان در جاى دیگرى انواع راههاى نیل به حقایق هستى
را مطرح مىکنند و از جمله راه تصفیه نفس و مجاهدات دینى را راه عرفان
و تصوّف مىنامند و بهصراحت عرفان را مترادف با تصوّف بهکار
مىبرند:
«تقسیم حقیقى، چنانکه سابقا اشاره کردیم این است که براى
نایلشدن به واقعیّات و حقایق هستى که ادیان و مذاهب بهسوى آنها
دعوت مىکنند، سه راه تصوّر شده است: راه ظواهر بیانات دینى ــ که
حقایق را در لفّافه دعوت ساده حفظ کرده است ــ و راه استدلال عقلى با
منطق فطرى که راه تفکّر فلسفى است، و راه تصفیه نفس و مجاهدات
دینى که راه عرفان و تصوّف است.»[93]
نایلشدن به واقعیّات و حقایق هستى که ادیان و مذاهب بهسوى آنها
دعوت مىکنند، سه راه تصوّر شده است: راه ظواهر بیانات دینى ــ که
حقایق را در لفّافه دعوت ساده حفظ کرده است ــ و راه استدلال عقلى با
منطق فطرى که راه تفکّر فلسفى است، و راه تصفیه نفس و مجاهدات
دینى که راه عرفان و تصوّف است.»[93]
وقتى ایشان چنین باصراحت، طریقه معنوى اسلام و راه ورود به عالم
معنا را تصوّف مىنامد و خود عمرى در این راه گام زده است، آیا نام خود
را بهعنوان سالک طریقت تصوّف و عرفان چه مىنهاده است؟ آیا با مراد
و شیخ طریقتى خود یعنى مرحوم قاضى همرأى و همعقیده نبوده است؟
معنا را تصوّف مىنامد و خود عمرى در این راه گام زده است، آیا نام خود
را بهعنوان سالک طریقت تصوّف و عرفان چه مىنهاده است؟ آیا با مراد
و شیخ طریقتى خود یعنى مرحوم قاضى همرأى و همعقیده نبوده است؟
ایشان در نامهاى که به مرحوم علاّمه طهرانى نوشته است، نامه را
بهجاى بسم اللّه الرّحمن الرّحیم که شیوه علما و فقهاست، بهشیوه سالکان
طریقت تصوّف و عرفان با ضمیر غایب و شریف "هو" شروع مىکند و در
متن نامه، مرید و شاگرد خود را که از قم به نجف اشرف جهت ادامه
تحصیل مهاجرت کرده است بهمعاشرت با مردان خدا و اهل طریق تشویق
و امر مىنماید که مىتواند راهگشاى طلاّب علوم دینى باشد که شریعت را با
طریقت و درس و تحصیل را با خدا جمع نمایند:
بهجاى بسم اللّه الرّحمن الرّحیم که شیوه علما و فقهاست، بهشیوه سالکان
طریقت تصوّف و عرفان با ضمیر غایب و شریف "هو" شروع مىکند و در
متن نامه، مرید و شاگرد خود را که از قم به نجف اشرف جهت ادامه
تحصیل مهاجرت کرده است بهمعاشرت با مردان خدا و اهل طریق تشویق
و امر مىنماید که مىتواند راهگشاى طلاّب علوم دینى باشد که شریعت را با
طریقت و درس و تحصیل را با خدا جمع نمایند:
«با بعضى از اشخاص مهذّب و مردان خدا نیز رابطه داشته باشید.
درس و تحصیل بىخدا، مثل راهى است که از جادّه پرت بیفتد. لا یَزیدُ السَّیْرُ
فیهِ اِلاّ بُعْدا. [حرکت در آن، جز دورى چیزى نمىافزاید.] و در اینباب،
خوب است از آقایان عظام با آقاى گلپایگانى، و از باقىماندگان مرحوم
حاج میرزا على آقا قاضى (رحمتاللّه علیه) با آقاى آقا شیخ عبّاس
قوچانى رابطه داشته باشید.»[94]
درس و تحصیل بىخدا، مثل راهى است که از جادّه پرت بیفتد. لا یَزیدُ السَّیْرُ
فیهِ اِلاّ بُعْدا. [حرکت در آن، جز دورى چیزى نمىافزاید.] و در اینباب،
خوب است از آقایان عظام با آقاى گلپایگانى، و از باقىماندگان مرحوم
حاج میرزا على آقا قاضى (رحمتاللّه علیه) با آقاى آقا شیخ عبّاس
قوچانى رابطه داشته باشید.»[94]
مبحث وحدت وجود یکى از مباحث توحیدى اهل طریقت تصوّف
و عرفان است که ایشان و در رأس ایشان، محىالدّین بن عربى مطرح
کردهاند و بدینخاطر همواره آماج حملات و تهمتهاى مخالفان و بعضى
از علما قرار گرفتهاند. امّا علاّمه طباطبایى با نقل یکى از مکاشفات
خویش، وحدت وجود یا بهعبارتى دیگر توحید در وجود را از اصول
مسلّمه اهل بیت(ع) معرّفى مىکند:
و عرفان است که ایشان و در رأس ایشان، محىالدّین بن عربى مطرح
کردهاند و بدینخاطر همواره آماج حملات و تهمتهاى مخالفان و بعضى
از علما قرار گرفتهاند. امّا علاّمه طباطبایى با نقل یکى از مکاشفات
خویش، وحدت وجود یا بهعبارتى دیگر توحید در وجود را از اصول
مسلّمه اهل بیت(ع) معرّفى مىکند:
«در نجف اشرف بودم، بعد از نماز صبح که نشسته بودم، در حال
توجّه و خلسه، حضرت علىّ بن جعفر سلاماللّه علیهما به من نزدیک شد،
بهاندازهاى که نَفَس آن حضرت گویا بهصورت من مىخورد و فرمود:
"قضیّه توحید در وجود، از اصول مسلّمه ما اهل بیت است".»[95]
توجّه و خلسه، حضرت علىّ بن جعفر سلاماللّه علیهما به من نزدیک شد،
بهاندازهاى که نَفَس آن حضرت گویا بهصورت من مىخورد و فرمود:
"قضیّه توحید در وجود، از اصول مسلّمه ما اهل بیت است".»[95]
ایشان در جاى دیگرى مخالفان مبحث وحدت وجود را عوامالنّاس
مىنامد. مرحوم علاّمه طهرانى نوشتهاند:
مىنامد. مرحوم علاّمه طهرانى نوشتهاند:
«حضرت استادنا الاکرم آیتاللّه المعظّم، علاّمه طباطبایى ــ قَدَّسَ اللّهُ
سِرَّهُ ــ مىفرمود: در اذهان عوام از مردم، وحدت وجودى از کافر بدتر
است. یهودى باش، مسیحى باش، امّا وحدت وجودى نباش!»[96]
سِرَّهُ ــ مىفرمود: در اذهان عوام از مردم، وحدت وجودى از کافر بدتر
است. یهودى باش، مسیحى باش، امّا وحدت وجودى نباش!»[96]
ایشان بنا بهنقل مرحومان علاّمه شعرانى،[97] و علاّمه طهرانى،[98]
درویشـان را سالکان راه خدا و صاحبان گفتار عرفانى و توحیدى
مىدانسته و خدا را شاکر بوده است که دیگر درویشکشى منسوخ شده
است.
درویشـان را سالکان راه خدا و صاحبان گفتار عرفانى و توحیدى
مىدانسته و خدا را شاکر بوده است که دیگر درویشکشى منسوخ شده
است.
سیّد هاشم حّداد
سیّد هاشم حدّاد، مرید و تربیتشده مرحوم سیّدعلى آقاى قاضى و از
مشایخ طریقه شوشتریّه بوده است. وى مراد و تربیتکننده تعدادى از
سالکان طریقت از جمله مرحومان علاّمه سیّد محمّدحسین حسینى
طهرانى و استاد مرتضى مطهّرى بوده است. ما اصلاً در پى ارایه شرححال
مشایخ طریقه شوشتریّه نیستیم، بلکه مىخواهیم با استناد به کلام آنها،
نسبت آنها را با طریقت تصوّف و عرفان نشان دهیم.
مشایخ طریقه شوشتریّه بوده است. وى مراد و تربیتکننده تعدادى از
سالکان طریقت از جمله مرحومان علاّمه سیّد محمّدحسین حسینى
طهرانى و استاد مرتضى مطهّرى بوده است. ما اصلاً در پى ارایه شرححال
مشایخ طریقه شوشتریّه نیستیم، بلکه مىخواهیم با استناد به کلام آنها،
نسبت آنها را با طریقت تصوّف و عرفان نشان دهیم.
شیخ معروف کرخى و سرىّ سقطى و جنید بغدادى از اعاظم مشایخ
طریقت تصوّف و عرفان و از اوّلین مشایخ سلاسل معروفیهانـد، که
بهشدّت مورد بىمهرى برخى از علماى ظاهر و مخالفان طریقت قرار
گرفتهاند. امّا مرحوم حدّاد هر سه را شیعه دانسته و بهشدّت از آنها دفاع
مىنماید که حاکى از شدّت علاقه باطنى وى به ایشان است. مرحوم علاّمه
طهرانى از قول مرحوم حدّاد ــ که پاسخ منتقدانش را داده است ــ چنین
نقل مىکند:
طریقت تصوّف و عرفان و از اوّلین مشایخ سلاسل معروفیهانـد، که
بهشدّت مورد بىمهرى برخى از علماى ظاهر و مخالفان طریقت قرار
گرفتهاند. امّا مرحوم حدّاد هر سه را شیعه دانسته و بهشدّت از آنها دفاع
مىنماید که حاکى از شدّت علاقه باطنى وى به ایشان است. مرحوم علاّمه
طهرانى از قول مرحوم حدّاد ــ که پاسخ منتقدانش را داده است ــ چنین
نقل مىکند:
«من یک روز با رفقاى کاظمین، بعد از زیارت نوّاب اربعه در بغداد،
براى زیارت قبر معروف کرخى با آنها رفتم و سر قبر جُنید هم نرفتم، با
آنکه جُنید از اعاظم "این طایفه" است. وى مىگوید: "شیخ ما در اصول و
فروع و در بلاکشیدن، علىّ مرتضى است." او خواهرزاده سرىّسقطى بوده
و وى تحقیقا شیعه بوده است و از اعاظم اهل تشیّع و ولایت و از مشایخ
"این طریق" است. امّا معروف کرخى، بدون هیچ تردید و شکّى از اعاظم
شیعه و داراى ولایت عالیه بوده است. کیست که در معروف کرخى شکّ
کند؟ همه علما او را بهعظمت و جلالت یاد کردهاند و او را از شیعیان خُلَّص
و از تربیتشدگان بهدست حضرت امام علىّ بن موسىالرّضا علیهالسَّلام
شمردهاند.»[99]
براى زیارت قبر معروف کرخى با آنها رفتم و سر قبر جُنید هم نرفتم، با
آنکه جُنید از اعاظم "این طایفه" است. وى مىگوید: "شیخ ما در اصول و
فروع و در بلاکشیدن، علىّ مرتضى است." او خواهرزاده سرىّسقطى بوده
و وى تحقیقا شیعه بوده است و از اعاظم اهل تشیّع و ولایت و از مشایخ
"این طریق" است. امّا معروف کرخى، بدون هیچ تردید و شکّى از اعاظم
شیعه و داراى ولایت عالیه بوده است. کیست که در معروف کرخى شکّ
کند؟ همه علما او را بهعظمت و جلالت یاد کردهاند و او را از شیعیان خُلَّص
و از تربیتشدگان بهدست حضرت امام علىّ بن موسىالرّضا علیهالسَّلام
شمردهاند.»[99]
وقتى مرحوم حدّاد، از سالکان طریقت تصوّف و عرفان با عنوان
"این طایفه" و از طریقت تصوّف و عرفان با عنوان "این طریق" یاد مىکند،
بهمعناى آن است که خود را جزیى از "این طایفه" و طریقت خود را "این
طریق" یعنى طریقت تصوّف و عرفان مىداند. ایشان در جاى دیگرى
درباره جُنید نهاوندى بغدادى که اوّلین قطب سلاسل معروفیه است، چنین
سخن گفته است:
"این طایفه" و از طریقت تصوّف و عرفان با عنوان "این طریق" یاد مىکند،
بهمعناى آن است که خود را جزیى از "این طایفه" و طریقت خود را "این
طریق" یعنى طریقت تصوّف و عرفان مىداند. ایشان در جاى دیگرى
درباره جُنید نهاوندى بغدادى که اوّلین قطب سلاسل معروفیه است، چنین
سخن گفته است:
«مىفرمودند: "جُنید از استادان عرفان است و وقتى حسین را تخطئه
کرده است، معلوم مىشود در کار حسین منصور حلاّج خللى بوده است."»[100]
کرده است، معلوم مىشود در کار حسین منصور حلاّج خللى بوده است."»[100]
ایشان جُنید را که از اعاظم و مشایخ طریقت تصوّف است، استاد
عرفان مىنامد و این مىتواند براى کسانى که آگاهانه یا ناآگاهانه سعى
مىکنند میان تصوّف و عرفان دیوار بکشند و اوّلى را بد و دیگرى را
خوب جلوه دهند، راهگشا و قابل توجّه باشد. ایشان کلامى طولانى دارد در
بیان اینکه چرا هر انسانى براى تکامل و رسیدن به مقام توحید، نیازمند
مشایخ طریقت تصوّف و عرفان است که ما گوشهاى از آن را بهنقل
مرحوم علاّمه طهرانى مىآوریم:
عرفان مىنامد و این مىتواند براى کسانى که آگاهانه یا ناآگاهانه سعى
مىکنند میان تصوّف و عرفان دیوار بکشند و اوّلى را بد و دیگرى را
خوب جلوه دهند، راهگشا و قابل توجّه باشد. ایشان کلامى طولانى دارد در
بیان اینکه چرا هر انسانى براى تکامل و رسیدن به مقام توحید، نیازمند
مشایخ طریقت تصوّف و عرفان است که ما گوشهاى از آن را بهنقل
مرحوم علاّمه طهرانى مىآوریم:
«بارى، اراضى اطراف زینبیّه در آن وقت، همه بایر و یا سبزىکارى
بود. روزى در خدمت ایشان پس از زیارت اهل قبور که قریب صحن
مطهّر است، چون مىبایستى بهشام برویم و در راه قدرى پیاده مىرفتیم،
بهانتظار وصول ماشین، دیدیم جماعتى از خشتزنها مشغول خشتزدن
مىباشند. ایشان فرمودند: "مطلبى تازه برایم منکشف گردیده است و
آنچنان است که تربیت انسان عینا بهمثابه این خشتهاست که این
عملهجات بدان اشتغال دارند. این خاکها گرچه هرچه بیشتر قابل باشند و
چسبنده باشند، خودبهخود خشت نمىگردند. احتیاج به خَلط و مَزج با آب
را بهقدر معیّن دارند و سپس ورزیدن آنها را تا ذرّاتشان به هم التیام پیدا
نماید و پس از آن در قالب ریختن و بدین اشکال مکعّب که مىنگرید
درآوردن. نفوس بشر هم در تکامل خود نیاز بهتربیت استاد[101] دارد که باید
آنها را از حالت استعداد محض بهفعلیّت برساند. خوف و سرور، قبض و
بسط، وعده و وعید و اشتغال به اعمالى که موجب رفع حجابهاست، حتما
براى آنها باید تحقّق پیدا کند تا بهمرحله توحید کامل برسند و این فقط با
تدبیر و تصرّف و تعلیم و تربیت استاد کامل در مدّت دراز امکانپذیر
است وگرنه آن نفوس، همینطور بهحالت اوّلیه خود و یا بهتبدّلات و
تغیّرات بىرویّه و اصول، باقى مىمانند تا مرگ، آنها را دریابد. تربیت در
تحتنظر و ولایت استاد، حکم همین ورزشکارىهاى عدیده (بر) روى
گِلهاست و پس از آن بهقالب درآوردن مىباشد تا داراى قیمت گردد و
بتوان از آن بهره گرفت".»[102]
بود. روزى در خدمت ایشان پس از زیارت اهل قبور که قریب صحن
مطهّر است، چون مىبایستى بهشام برویم و در راه قدرى پیاده مىرفتیم،
بهانتظار وصول ماشین، دیدیم جماعتى از خشتزنها مشغول خشتزدن
مىباشند. ایشان فرمودند: "مطلبى تازه برایم منکشف گردیده است و
آنچنان است که تربیت انسان عینا بهمثابه این خشتهاست که این
عملهجات بدان اشتغال دارند. این خاکها گرچه هرچه بیشتر قابل باشند و
چسبنده باشند، خودبهخود خشت نمىگردند. احتیاج به خَلط و مَزج با آب
را بهقدر معیّن دارند و سپس ورزیدن آنها را تا ذرّاتشان به هم التیام پیدا
نماید و پس از آن در قالب ریختن و بدین اشکال مکعّب که مىنگرید
درآوردن. نفوس بشر هم در تکامل خود نیاز بهتربیت استاد[101] دارد که باید
آنها را از حالت استعداد محض بهفعلیّت برساند. خوف و سرور، قبض و
بسط، وعده و وعید و اشتغال به اعمالى که موجب رفع حجابهاست، حتما
براى آنها باید تحقّق پیدا کند تا بهمرحله توحید کامل برسند و این فقط با
تدبیر و تصرّف و تعلیم و تربیت استاد کامل در مدّت دراز امکانپذیر
است وگرنه آن نفوس، همینطور بهحالت اوّلیه خود و یا بهتبدّلات و
تغیّرات بىرویّه و اصول، باقى مىمانند تا مرگ، آنها را دریابد. تربیت در
تحتنظر و ولایت استاد، حکم همین ورزشکارىهاى عدیده (بر) روى
گِلهاست و پس از آن بهقالب درآوردن مىباشد تا داراى قیمت گردد و
بتوان از آن بهره گرفت".»[102]
و در ادامه ضمن برشمردن ویژگىهاى مشایخ طریقت تصوّف و
عرفان، بهتشریح دیدگاه اهل طریقت نسبت بهمفاهیمِ مسلمان و شیعه و
ارایه تعریفى نو از این دو مفهوم که دیدگاه و تعریف مشترک همه مشایخ
صوفیّه حقّه است و مىتواند بابى نو در مباحث کلامى شیعه باز کند
مىپردازد:
عرفان، بهتشریح دیدگاه اهل طریقت نسبت بهمفاهیمِ مسلمان و شیعه و
ارایه تعریفى نو از این دو مفهوم که دیدگاه و تعریف مشترک همه مشایخ
صوفیّه حقّه است و مىتواند بابى نو در مباحث کلامى شیعه باز کند
مىپردازد:
«از اینجاست که حتما استاد باید مسلمان شیعه به توحید رسیده و
استاد در فنّ تربیت شاگرد[103] باشد وگرنه محال است بتواند شاگرد را
بهصورت کمال خود درآورد. مسلمان یعنى تابع شریعت و منهاج و روش
خاتمالمرسلین. شیعه، یعنى تابع و پیرو ولایت.»[104]
استاد در فنّ تربیت شاگرد[103] باشد وگرنه محال است بتواند شاگرد را
بهصورت کمال خود درآورد. مسلمان یعنى تابع شریعت و منهاج و روش
خاتمالمرسلین. شیعه، یعنى تابع و پیرو ولایت.»[104]
و علاّمه طهرانى در تشریح بیانات شیخ طریقتى خود مىنویسند:
«هریک از استادان و مربّیانى که بهمقام توحید محض و فناى خالص
محمّدى نرسیده باشند، روى این بیان، حقّ دستگیرى از سالک و
(اِعمال)[105] ولایت بر وى را ندارند.»[106]
محمّدى نرسیده باشند، روى این بیان، حقّ دستگیرى از سالک و
(اِعمال)[105] ولایت بر وى را ندارند.»[106]
طبـق این تعاریفى که از دو مفهـوم مسلمان و شیعه ارایه شد،
کسانىکه در مرحله پاىبندى بهشریعت متوقّف ماندهاند و هنوز گام در
طریقت ننهادهاند، مسلمان محسوب مىشوند و مسلمانانى اینچنین،
گرچه ظاهرا محبّ و دوستدار اهل بیت(ع) باشند و به فقه جعفرى هم
عمل نمایند، امّا درحقیقت شیعه محسوب نمىشوند تا آنگاه که ولایت از
طریق تربیت معنوى در دل آنها جاى گیرد و بزرگان عرفان ــ که فانیان در
ذات الهى هستند ــ بهمصداق کریمه: «اللّهُ وَلِىُّ الَّذینَ امَنوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ
اِلَى النُّورِ...»[107] او را از قید حجابهاى ظلمانى رهانیده و به عالم نور که عالم
شهود وجه کریماللّه است، وارد نمایند که «اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ...»[108]
کسانىکه در مرحله پاىبندى بهشریعت متوقّف ماندهاند و هنوز گام در
طریقت ننهادهاند، مسلمان محسوب مىشوند و مسلمانانى اینچنین،
گرچه ظاهرا محبّ و دوستدار اهل بیت(ع) باشند و به فقه جعفرى هم
عمل نمایند، امّا درحقیقت شیعه محسوب نمىشوند تا آنگاه که ولایت از
طریق تربیت معنوى در دل آنها جاى گیرد و بزرگان عرفان ــ که فانیان در
ذات الهى هستند ــ بهمصداق کریمه: «اللّهُ وَلِىُّ الَّذینَ امَنوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ
اِلَى النُّورِ...»[107] او را از قید حجابهاى ظلمانى رهانیده و به عالم نور که عالم
شهود وجه کریماللّه است، وارد نمایند که «اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ...»[108]
متأسّفانه توحیدى که از دیرباز در علم کلام مسلمانان مطرح بوده
است، درنهایت منجربه توحیـد عددى مىشود که عین شرک است. امّا
اهل طریقت، همواره از توحید شهودى که منجربه شهود صمدیّت
خداىتعالى در عالم مىشود دفاع کردهاند و مىکنند. توحید صمدى، شهود
توحید در آیینه تمام ذرّات و اجزاى عالم هستى است و با توحیدى که خدا
را بهعدد درآورده و خدا را یکى مىداند، نه دو تا، تفاوت بنیادین دارد.
مرحوم حدّاد معتقد بوده است که هیچیک از معارف الهى بدون شهود
توحید صمدى، قابل ادراک نیست. مرحوم علاّمه طهرانى نوشته است:
است، درنهایت منجربه توحیـد عددى مىشود که عین شرک است. امّا
اهل طریقت، همواره از توحید شهودى که منجربه شهود صمدیّت
خداىتعالى در عالم مىشود دفاع کردهاند و مىکنند. توحید صمدى، شهود
توحید در آیینه تمام ذرّات و اجزاى عالم هستى است و با توحیدى که خدا
را بهعدد درآورده و خدا را یکى مىداند، نه دو تا، تفاوت بنیادین دارد.
مرحوم حدّاد معتقد بوده است که هیچیک از معارف الهى بدون شهود
توحید صمدى، قابل ادراک نیست. مرحوم علاّمه طهرانى نوشته است:
«ایشان در این سفر مىفرمودند: "غالب مسایل معارف الهى، بلکه
همه آن مسایل، بدون ادراک توحید شهودى قابل ادراک نیست. مسأله
جبر و تفویض و امر بینالأمرین، مسأله طینت و خلقت، مسأله سعادت و
شقاوت، مسأله قضا و قدر، مسأله لوح و قلم و عرش و کرسى، مسأله ازل و
ابد و سرمد، مسأله ربط حادث به قدیم، مسأله دعا و اجابت آن و امثال
ذلک از مسایل کثیرهاى که در اینباب ذکر مىشود، همه و همه با توحید
حضرت حقّ، جلّ و علا، حل شده است و بدون آن لاینحل است."»[109]
همه آن مسایل، بدون ادراک توحید شهودى قابل ادراک نیست. مسأله
جبر و تفویض و امر بینالأمرین، مسأله طینت و خلقت، مسأله سعادت و
شقاوت، مسأله قضا و قدر، مسأله لوح و قلم و عرش و کرسى، مسأله ازل و
ابد و سرمد، مسأله ربط حادث به قدیم، مسأله دعا و اجابت آن و امثال
ذلک از مسایل کثیرهاى که در اینباب ذکر مىشود، همه و همه با توحید
حضرت حقّ، جلّ و علا، حل شده است و بدون آن لاینحل است."»[109]
سپس علاّمه طهرانى در شرح بیانات شیخ طریقتى خود؛ مرحوم
حدّاد و با نقل مناجاتهایى از ائمّه اطهار(ع) از جمله فقراتى از صحیفه
سجّادیه، توحید موردنظر و درخواست اهل بیت(ع) را توحید شهودى و
صمدى معرّفى مىکند، نه توحید عددى:
حدّاد و با نقل مناجاتهایى از ائمّه اطهار(ع) از جمله فقراتى از صحیفه
سجّادیه، توحید موردنظر و درخواست اهل بیت(ع) را توحید شهودى و
صمدى معرّفى مىکند، نه توحید عددى:
«این تقاضا عین تمنّاى توحید است. یعنى خداوندا چشم مرا بهلقایت
بگشا تا من تو را بنگرم و خودم را و خودیّتم را نبینم و شهودا و وجدانا
ادراک کنم که عزّت، انحصار به تو دارد و عزّت و ذلّت من از ناحیه تو
است، نه از ناحیه من.»[110]
بگشا تا من تو را بنگرم و خودم را و خودیّتم را نبینم و شهودا و وجدانا
ادراک کنم که عزّت، انحصار به تو دارد و عزّت و ذلّت من از ناحیه تو
است، نه از ناحیه من.»[110]
«واضح است تا وقتى که شهود عینى توحید براى انسان حاصل نشود،
این درخواستها از لقلقه لسان تجاوز نمىکند و این حالات حقیقتا در
انسان متمکّن نمىگردد. امّا بهواسطه انکشاف توحید أفعالى و أسمایى این
معانى پدیدار مىآید. بنابراین، درخواست و طلب این معانى، درخواست
و طلب توحید است.»[111]
این درخواستها از لقلقه لسان تجاوز نمىکند و این حالات حقیقتا در
انسان متمکّن نمىگردد. امّا بهواسطه انکشاف توحید أفعالى و أسمایى این
معانى پدیدار مىآید. بنابراین، درخواست و طلب این معانى، درخواست
و طلب توحید است.»[111]
مرحوم حدّاد هم، همچون مشایخ سلف خویش، از جمله شیخ
طریقتى خود، مرحوم قاضى، مجالس عرفانى و توحیدى برپا مىکرده
است. مجالسى که اغلب در منزل خویش برپا مىکرده و در آن بهاقامه نماز
جماعت، خواندن اشعار عرفانى، قرائت کتابهاى بزرگان صوفیّه و...
مىپرداخته است. درواقع، مرحوم حدّاد نیز همچون مشایخ سلف خود،
منزل خویش را بهمثابه خانقاه اهل دل قرار داده بوده است. مرحوم علاّمه
طهرانى، چنین نقل کردهاند:
طریقتى خود، مرحوم قاضى، مجالس عرفانى و توحیدى برپا مىکرده
است. مجالسى که اغلب در منزل خویش برپا مىکرده و در آن بهاقامه نماز
جماعت، خواندن اشعار عرفانى، قرائت کتابهاى بزرگان صوفیّه و...
مىپرداخته است. درواقع، مرحوم حدّاد نیز همچون مشایخ سلف خود،
منزل خویش را بهمثابه خانقاه اهل دل قرار داده بوده است. مرحوم علاّمه
طهرانى، چنین نقل کردهاند:
«در این مجالس و محافل، به غیر از ذکر خدا و مطالب توحیدى
چیزى نبود و بهطور کلّى در تمام مجالس حضرت ایشان، سخنى از دنیا و
اوضاع و کسب و کار نبود. آنچه بود، توحید بود و بس.»[112]
چیزى نبود و بهطور کلّى در تمام مجالس حضرت ایشان، سخنى از دنیا و
اوضاع و کسب و کار نبود. آنچه بود، توحید بود و بس.»[112]
«موقع ظهر، نماز را بجاى مىآوردند و در تمام اوقات، ایشان امام
بودند بهاستثناى بعضى اوقاتى که شخص غریبى احیانا در مجلس بود که در
اینصورت به بنده مىفرمودند تا امامت نمایم.»[113]
بودند بهاستثناى بعضى اوقاتى که شخص غریبى احیانا در مجلس بود که در
اینصورت به بنده مىفرمودند تا امامت نمایم.»[113]
«اوّل اذان صبح، در منزل اذان داده مىشد و ایشان از بام بهزیر
مىآمدند و نماز را بهجماعت ایشان بجاى مىآوردیم و در نمازهاى
مغرب، سورههاى کوچک و در عشاء و صبح، سورههاى بزرگتر را
قرائت مىنمودند.»[114]
مىآمدند و نماز را بهجماعت ایشان بجاى مىآوردیم و در نمازهاى
مغرب، سورههاى کوچک و در عشاء و صبح، سورههاى بزرگتر را
قرائت مىنمودند.»[114]
«بارى در این سفر، کیفیّت قرائت قرآن و نمازهاى تهجّد و بیدارى
شبها و سایر امور حضرت آقا، از زیارتها بهمثابه سفرهاى قبل بود.
مگر اینکه در این سفر، تائیّه ابنفارض را بیشتر مىخواندند و براى رفقا
برخى از ابیاتش را تفسیر مىکردند و ایضا از دیوان مغربى، نه همه
اشعارش، بلکه بعضى از آنها برایشان بسیار جالب بود و مکرّرا آنها را با
حال سوز و نشاط و عشق و وَجد مىخواندند و گویا با احوال خود تطبیق
مىکردند.»[115]
شبها و سایر امور حضرت آقا، از زیارتها بهمثابه سفرهاى قبل بود.
مگر اینکه در این سفر، تائیّه ابنفارض را بیشتر مىخواندند و براى رفقا
برخى از ابیاتش را تفسیر مىکردند و ایضا از دیوان مغربى، نه همه
اشعارش، بلکه بعضى از آنها برایشان بسیار جالب بود و مکرّرا آنها را با
حال سوز و نشاط و عشق و وَجد مىخواندند و گویا با احوال خود تطبیق
مىکردند.»[115]
آیتاللّه سیّد محمّدحسین حسینى طهرانى
مرحوم آیتاللّه علاّمه طهرانى، مرید و جانشین مرحوم سیّد هاشم
حدّاد و از مشایخ طریقه شوشتریّه بوده است. مرحوم حدّاد با این وصیّت
معنوى، ایشان را جانشین خویش ساخته است:
حدّاد و از مشایخ طریقه شوشتریّه بوده است. مرحوم حدّاد با این وصیّت
معنوى، ایشان را جانشین خویش ساخته است:
«بسماللّه الرّحمن الرّحیم
هُوَ الْحَىُّ الَّذى لا یَموتُ
اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمینَ و صَلَّى اللّهُ على محمّدٍ و الِهِ الطّاهِرینَ.
امّا بعد، حقیر، سیّدهاشم حدّاد، وصى و جانشین قرار دادم از طرف
خودم، چه در حال حیات و چه در حال ممات، در امور شریعت و در امر
طریقت و تربیت افراد براى وصول به حقّ، آقاى آقا سیّد محمّدحسین
حسینى طهرانى را و ایشان لسان من است و ایشان مورد اعتماد من
مىباشد و بهدیگرى اعتمادى ندارم. 6 شهر ربیعالاوّل 1397 هجرى
قمرى والسّلام علیکم و رحمتاللّه و برکاته ـ سیّدهاشم.»[116]
خودم، چه در حال حیات و چه در حال ممات، در امور شریعت و در امر
طریقت و تربیت افراد براى وصول به حقّ، آقاى آقا سیّد محمّدحسین
حسینى طهرانى را و ایشان لسان من است و ایشان مورد اعتماد من
مىباشد و بهدیگرى اعتمادى ندارم. 6 شهر ربیعالاوّل 1397 هجرى
قمرى والسّلام علیکم و رحمتاللّه و برکاته ـ سیّدهاشم.»[116]
مىتوان آیتاللّه علاّمه طهرانى را پرکارترین مشایخ طریقه
شوشتریّه در دفاع از طریقت تصوّف و عرفان و مشایخ و بزرگان آن
دانست. ایشان، بهویژه در ایّام آخر عمر خویش، بسیار صادقانه و کاملاً
باصراحت لهجه، از طریقت تصوّف و عرفان و مشایخ و بزرگان، بهویژه
پیشتازان آن، دفاع کرده و مرزهاى خیالىاى را که عدّهاى سعى داشته و
دارند میان تصوّف و عرفان بکشند از بین برد و به تبیین این مطلب
پرداخت که راه علماى بزرگ تاریخ تشیّع که گامى در طریقت داشتهاند، از
جمله مشایخ طریقه شوشتریّه، همان راه معروف کرخى، شقیق بلخى و
بایزید بسطامى بوده و طریقت شوشتریّه، طریقهاى از طرایق تصوّف و
عرفان است. ایشان نیز همچون مرحومان امامخمینى، علاّمه طباطبایى،
محمّدتقى مجلسى و... پیشتازان طریقت تصوّف و عرفان را شاگردان و
مریدان امامان(ع) دانسته و تصوّف را زاده دامان مکتب اهل بیت(ع)
معرّفى مىکنند. ایشان در پاسخ به ایرادات مرحوم محدّث نورى که از
مخالفان و منتقدان صوفیّه بوده، نوشته است:
شوشتریّه در دفاع از طریقت تصوّف و عرفان و مشایخ و بزرگان آن
دانست. ایشان، بهویژه در ایّام آخر عمر خویش، بسیار صادقانه و کاملاً
باصراحت لهجه، از طریقت تصوّف و عرفان و مشایخ و بزرگان، بهویژه
پیشتازان آن، دفاع کرده و مرزهاى خیالىاى را که عدّهاى سعى داشته و
دارند میان تصوّف و عرفان بکشند از بین برد و به تبیین این مطلب
پرداخت که راه علماى بزرگ تاریخ تشیّع که گامى در طریقت داشتهاند، از
جمله مشایخ طریقه شوشتریّه، همان راه معروف کرخى، شقیق بلخى و
بایزید بسطامى بوده و طریقت شوشتریّه، طریقهاى از طرایق تصوّف و
عرفان است. ایشان نیز همچون مرحومان امامخمینى، علاّمه طباطبایى،
محمّدتقى مجلسى و... پیشتازان طریقت تصوّف و عرفان را شاگردان و
مریدان امامان(ع) دانسته و تصوّف را زاده دامان مکتب اهل بیت(ع)
معرّفى مىکنند. ایشان در پاسخ به ایرادات مرحوم محدّث نورى که از
مخالفان و منتقدان صوفیّه بوده، نوشته است:
«باید به مرحوم نورى گفت: با ایراد این کوتهبینىها و این
پاییننگرىها و این نسبتهاى صحیحه واقعیّه وصول، اتّحاد، فنا به
اولیاى خدا؛ همچون تلامذه مشخّصه و تربیتیافتگان مکتب امامان ما
همچون بایزید و شقیق و معروف، با برچسب باطل و مُهر بدعت و سکّه
ننگین به مقاصد و منویّات راقیه آنان نهادن، کار خاتمه پیدا نمىکند و
مطلب و محاکمه فیصله نمىیابد. شیخ ابوالفتوح رازى، شهید ثانى، سیّد ابن
طاووس هم دنبال همین مقاصد عالیه بودهاند. فنا و وحدت و وصول
بهحضرت ربّ العزّه منتهى آمال و آرزویشان بوده است. داستان عرفان و
شوریدگى و سلوک سبیل خداوندى بههمین چند تن عالم جلیل و حبر نبیل
اسلام تمام نمىشود. همه علماى حقّه حقیقیّه، امثال ابنفهد حلّى،
ملاّصدرا شیرازى و فیض کاشانى و فیّاض لاهیجانى، دو شاگرد ارجمند
وى و حکیـم سبزوارى و سیّدمهـدى بحرالعلوم و شهیـد اوّل و مجلسى اوّل
و دو عالم نبیل و وحید، پدر و پسر، حاج ملاّمهدى و حاج ملاّ احمد نراقیّین
و استاد و وصىّ شیخ انصارى، آیت حقّ و سند عرفان، سیّدعلى شوشترى و
آخوند ملاّ حسینقلى همدانى و شاگردان ذوىالمجد والاعتبارش، آقا سیّد
احمد طهرانى کربلایى و حاج شیخ محمّد بهارى و حاج میرزا جواد آقا
ملکى تبریزى و آقا سیّد سعید حبّوبى نجفى و امثالهم، همه و همه از این
زمرهاند. همه، سخن از وحدت وجود و وصول و فنا دارند. همه از بایزید و
معروف تجلیل مىکنند. همه، سخنشان و مرامشان واحد است. کجا
مىتوان با نسبتهاى نارواى خداناپسندانه دامان اینان را لکّهدار نمود؟!
کجا مىتوان حساب اینها را در عمل و عقیده با امامان به حقّ شیعه جدا
کرد؟! کجا با نسبتهاى خلاف واقع به عرفاى راستین و حکماى متّقین،
امثال محىالدّین و ملاّصدراى شیرازى مىتوان سرپوش بر روى عقول و
افهام نهاد؟!»[117]
پاییننگرىها و این نسبتهاى صحیحه واقعیّه وصول، اتّحاد، فنا به
اولیاى خدا؛ همچون تلامذه مشخّصه و تربیتیافتگان مکتب امامان ما
همچون بایزید و شقیق و معروف، با برچسب باطل و مُهر بدعت و سکّه
ننگین به مقاصد و منویّات راقیه آنان نهادن، کار خاتمه پیدا نمىکند و
مطلب و محاکمه فیصله نمىیابد. شیخ ابوالفتوح رازى، شهید ثانى، سیّد ابن
طاووس هم دنبال همین مقاصد عالیه بودهاند. فنا و وحدت و وصول
بهحضرت ربّ العزّه منتهى آمال و آرزویشان بوده است. داستان عرفان و
شوریدگى و سلوک سبیل خداوندى بههمین چند تن عالم جلیل و حبر نبیل
اسلام تمام نمىشود. همه علماى حقّه حقیقیّه، امثال ابنفهد حلّى،
ملاّصدرا شیرازى و فیض کاشانى و فیّاض لاهیجانى، دو شاگرد ارجمند
وى و حکیـم سبزوارى و سیّدمهـدى بحرالعلوم و شهیـد اوّل و مجلسى اوّل
و دو عالم نبیل و وحید، پدر و پسر، حاج ملاّمهدى و حاج ملاّ احمد نراقیّین
و استاد و وصىّ شیخ انصارى، آیت حقّ و سند عرفان، سیّدعلى شوشترى و
آخوند ملاّ حسینقلى همدانى و شاگردان ذوىالمجد والاعتبارش، آقا سیّد
احمد طهرانى کربلایى و حاج شیخ محمّد بهارى و حاج میرزا جواد آقا
ملکى تبریزى و آقا سیّد سعید حبّوبى نجفى و امثالهم، همه و همه از این
زمرهاند. همه، سخن از وحدت وجود و وصول و فنا دارند. همه از بایزید و
معروف تجلیل مىکنند. همه، سخنشان و مرامشان واحد است. کجا
مىتوان با نسبتهاى نارواى خداناپسندانه دامان اینان را لکّهدار نمود؟!
کجا مىتوان حساب اینها را در عمل و عقیده با امامان به حقّ شیعه جدا
کرد؟! کجا با نسبتهاى خلاف واقع به عرفاى راستین و حکماى متّقین،
امثال محىالدّین و ملاّصدراى شیرازى مىتوان سرپوش بر روى عقول و
افهام نهاد؟!»[117]
«آخر چه کسى امثال گفتار بایزید بسطامى و شقیق بلخى و شیخ
مستجابالدّعوه اهل بغداد؛ معروف کرخى را از زمره شاگردان اهل بیت
عصمت علیهمالسّلام اخراج کرده است و بهزمره مخالفین پیوند داده
است، جز همین امثال شما محدّثین حشویّین ظاهریّین که بهمجرّد
ناپسندآمدن کلمات راقیه و مطالب عالیه ایشان، فورا با چماق تکفیر و
تفسیق بر رؤوسشان، آنها را جزو مخالفین و متمرّدین و متعدّین و
منحرفین بهشمار آوردید؟!»[118]
مستجابالدّعوه اهل بغداد؛ معروف کرخى را از زمره شاگردان اهل بیت
عصمت علیهمالسّلام اخراج کرده است و بهزمره مخالفین پیوند داده
است، جز همین امثال شما محدّثین حشویّین ظاهریّین که بهمجرّد
ناپسندآمدن کلمات راقیه و مطالب عالیه ایشان، فورا با چماق تکفیر و
تفسیق بر رؤوسشان، آنها را جزو مخالفین و متمرّدین و متعدّین و
منحرفین بهشمار آوردید؟!»[118]
ایشان یک صفحه بعد، در ادامه دفاع از پیشتازان طریقت تصوّف و
عرفان، یعنى بایزید بسطامى، شقیق بلخى و معروف کرخى، علماى بزرگ
اسلام و تشیّع را هممرام با آنان ذکر و بهشدّت به مخالفان طریقت تصوّف
و عرفان حمله و تصوّف را روح تشیّع و حقیقت ولایت مىنامند:
عرفان، یعنى بایزید بسطامى، شقیق بلخى و معروف کرخى، علماى بزرگ
اسلام و تشیّع را هممرام با آنان ذکر و بهشدّت به مخالفان طریقت تصوّف
و عرفان حمله و تصوّف را روح تشیّع و حقیقت ولایت مىنامند:
«شما اوّلاً این شاگردان بزرگ ائمّه علیهمالسّلام را با اتّهام مخالف،
کنار زدید و بهدنبال آن بهامثال ابوالفتوح و سیّد ابن طاووس و شهید ثانى
نسبت عدم پیروى از راه و روش آنان دادید، براى آنکه اینان را از زمره
خودتان؛ حشویّینِ منهاى عرفان الهى و قائلین به وحدت حقّتعالى
بهحساب آورده، دکّان علوم ظاهرىِ بدون معرفت و سلوک خداوندى و
تهذیب نفس و ریاضات مشروعه را رونق بخشید. با آنکه درحقیقت،
اینان به آنان ملحق هستند و سپس بهعلمایى بزرگوار نظیر ایشان، همچون
حکیم و فیلسوف اسلام و افتخار جهان، ملاّصدراى شیرازى اعلىاللّه
درجته بهملاحظه تعریف و تمجید از ابنعربى، نسبت الحاد و انحراف
دادید و به ملاّمحسن فیض، ملاّ مسىء و به محىالدّین، ممیتالدّین لقب
دادید و با عبارتپردازىِ طرفدارى از مکتب اهل عصمت و لفّاظىِ
پیروى از اهل بیت طهارت و تشیّع حقیقى خود را سرگرم نمودید و با
اینگونه اعمال و رفتار، از روح تشیّع و حقیقت ولایت دور شدید.»[119]
کنار زدید و بهدنبال آن بهامثال ابوالفتوح و سیّد ابن طاووس و شهید ثانى
نسبت عدم پیروى از راه و روش آنان دادید، براى آنکه اینان را از زمره
خودتان؛ حشویّینِ منهاى عرفان الهى و قائلین به وحدت حقّتعالى
بهحساب آورده، دکّان علوم ظاهرىِ بدون معرفت و سلوک خداوندى و
تهذیب نفس و ریاضات مشروعه را رونق بخشید. با آنکه درحقیقت،
اینان به آنان ملحق هستند و سپس بهعلمایى بزرگوار نظیر ایشان، همچون
حکیم و فیلسوف اسلام و افتخار جهان، ملاّصدراى شیرازى اعلىاللّه
درجته بهملاحظه تعریف و تمجید از ابنعربى، نسبت الحاد و انحراف
دادید و به ملاّمحسن فیض، ملاّ مسىء و به محىالدّین، ممیتالدّین لقب
دادید و با عبارتپردازىِ طرفدارى از مکتب اهل عصمت و لفّاظىِ
پیروى از اهل بیت طهارت و تشیّع حقیقى خود را سرگرم نمودید و با
اینگونه اعمال و رفتار، از روح تشیّع و حقیقت ولایت دور شدید.»[119]
ایشان در جاى دیگرى، سالکان و بزرگان طریقت تصوّف و عرفان
را شاگردان رسولخدا(ص) و ائمّه اطهار(ع) و بهرهمند از الهام از ذات
اقدس الهى مىداند:
را شاگردان رسولخدا(ص) و ائمّه اطهار(ع) و بهرهمند از الهام از ذات
اقدس الهى مىداند:
«همانطور که ذکر شد رجوع به کتب فلسفه و عرفانى که بالاخره
منتهى بهگفتار امثال بایزید و خواجه انصارى و ابوسعید ابوالخیر بشود،
رجوع بهکتب دشمن نیست، بلکه رجوع بهکتب دوست مىباشد، براى
استفاده و بهره گیرى از معانى عالیه و مضامین آن که بالاخره منتهى به ائمّه
معصومین صلواتاللّه و سلامه علیهم اجمعین و یا به رسولاکرم صلّىاللّه
علیه و آله و سلّم خواهد شد و یا بهمکاشفات و مشاهدات عینیّه غیبیّه که از
حضرت ربّ ودود بر ایشان الهام و انکشاف پذیرفته است. این کجا و آن
کجا؟!»[120]
منتهى بهگفتار امثال بایزید و خواجه انصارى و ابوسعید ابوالخیر بشود،
رجوع بهکتب دشمن نیست، بلکه رجوع بهکتب دوست مىباشد، براى
استفاده و بهره گیرى از معانى عالیه و مضامین آن که بالاخره منتهى به ائمّه
معصومین صلواتاللّه و سلامه علیهم اجمعین و یا به رسولاکرم صلّىاللّه
علیه و آله و سلّم خواهد شد و یا بهمکاشفات و مشاهدات عینیّه غیبیّه که از
حضرت ربّ ودود بر ایشان الهام و انکشاف پذیرفته است. این کجا و آن
کجا؟!»[120]
ایشان در جاى دیگرى، قلم به دستانى را که علیه طریقت تصوّف و
عرفان و سالکان و مشایخ و بزرگان آن، مطلب مىنویسند یا بر منبر
پیامبر(ص) به ایراد تهمتهاى بىاساس مىپردازند، در مواقف پس از
مرگ، اسیر و گرفتار معرّفى مىکنند و به آنها مىتازند و پیشتازان طریقت
تصوّف و عرفان را اخصّ خواص و احبّ محبّان امامان مىنامند:
عرفان و سالکان و مشایخ و بزرگان آن، مطلب مىنویسند یا بر منبر
پیامبر(ص) به ایراد تهمتهاى بىاساس مىپردازند، در مواقف پس از
مرگ، اسیر و گرفتار معرّفى مىکنند و به آنها مىتازند و پیشتازان طریقت
تصوّف و عرفان را اخصّ خواص و احبّ محبّان امامان مىنامند:
«تصوّر کردید که آنگاه که قلم در دستتان بود و قدرت داشتید چنین
تهمتهایى را به امثال اخصّ خواصّ و احبّ محبّان امامان ما، همچون
حضرت امام صادق و فرزند اکبرش حضرت موسى بن جعفر و فرزند
ارشد وى حضرت علىّ بن موسى علیهم الصلوة والسّلام بزنید و با این کرّ و
فرّها و خیز و جستها و بم و زیرها، آنها را منزوى کنید و در زندان،
عزلت و حبسِ دورى و کنارهگیرى از عامّه مردم رها کنید، آنان شما را یله
و رها باز مىگذارند؟! به خداوند سوگند مىخورم که اینک دیدهاید[121] و
خواهید دید[122] در عَقَبات سخت و کریوههاى مهیب و سهمگین وقت مرگ
و عالم قبر و حشر، و نشر و عرض و سؤال و حساب و مواقف عظیمه
عنداللّه ربّ العالمین، فردفرد این افراد ایستاده، و از شما مؤاخذه مىکنند
که به چه دلیل و مستند قطعى به ما چنین نسبتهایى را بهرایگان روا
داشتید و در محافل و مجالس درس و بر روى منبر پیامبر و در لابهلاى
کتابهاى دینى و عقیدتى جمیع اهل جهان بر ما نثار کردید؟!»[123]
تهمتهایى را به امثال اخصّ خواصّ و احبّ محبّان امامان ما، همچون
حضرت امام صادق و فرزند اکبرش حضرت موسى بن جعفر و فرزند
ارشد وى حضرت علىّ بن موسى علیهم الصلوة والسّلام بزنید و با این کرّ و
فرّها و خیز و جستها و بم و زیرها، آنها را منزوى کنید و در زندان،
عزلت و حبسِ دورى و کنارهگیرى از عامّه مردم رها کنید، آنان شما را یله
و رها باز مىگذارند؟! به خداوند سوگند مىخورم که اینک دیدهاید[121] و
خواهید دید[122] در عَقَبات سخت و کریوههاى مهیب و سهمگین وقت مرگ
و عالم قبر و حشر، و نشر و عرض و سؤال و حساب و مواقف عظیمه
عنداللّه ربّ العالمین، فردفرد این افراد ایستاده، و از شما مؤاخذه مىکنند
که به چه دلیل و مستند قطعى به ما چنین نسبتهایى را بهرایگان روا
داشتید و در محافل و مجالس درس و بر روى منبر پیامبر و در لابهلاى
کتابهاى دینى و عقیدتى جمیع اهل جهان بر ما نثار کردید؟!»[123]
ایشان در جاى دیگرى، با نقل یک واقعه تاریخى از قول شیخ
طریقتى خود، مرحوم شیخ محمّدجواد انصارى همدانى، طریقت تصوّف
و عرفان را دانشگاه تربیت اولیاى الهى معرّفى مىکند:
طریقتى خود، مرحوم شیخ محمّدجواد انصارى همدانى، طریقت تصوّف
و عرفان را دانشگاه تربیت اولیاى الهى معرّفى مىکند:
«در لیله جمعه دوازدهم شهر جمادىالثانیه سنه یکهزار و سیصد و
هفتاد و هفت هجریه قمریه، که حقیر در همدان و در منزل و محضر
حضرت آیتاللّه حاج شیخ محمّدجواد انصارى همدانى مشرّف بودم.
ایشان در ضمن نصایح و مواعظ و قضایا فرمودند: "آقا سیّد معصومعلیشاه
را آقا محمّدعلى بهبهانى در کرمانشاه کشت. آقا محمّدعلى سه نفر از
اولیاى خدا را کشت. سومى آنها بُدَلا بود که فرمان قتل او را صادر کرده
بود. بُدَلا به او گفت: اگر مرا بکشى، تو قبل از من خاک خواهى رفت! آقا
محمّدعلى به وى گفت: مظفّرعلیشاه و سیّد معصومعلیشاه که از تو مهمتر
بودند، چنین معجزهاى نکردند، تو حالا مىخواهى بکنى؟! بُدَلا گفت:
همینطور است. چون آنها کامل بودند. مرگ و حیات در نزدشان تفاوت
نداشت، ولى من هنوز کامل نشدهام و نارس هستم، اگر مرا بکشى به من
ظلم کردهاى!
هفتاد و هفت هجریه قمریه، که حقیر در همدان و در منزل و محضر
حضرت آیتاللّه حاج شیخ محمّدجواد انصارى همدانى مشرّف بودم.
ایشان در ضمن نصایح و مواعظ و قضایا فرمودند: "آقا سیّد معصومعلیشاه
را آقا محمّدعلى بهبهانى در کرمانشاه کشت. آقا محمّدعلى سه نفر از
اولیاى خدا را کشت. سومى آنها بُدَلا بود که فرمان قتل او را صادر کرده
بود. بُدَلا به او گفت: اگر مرا بکشى، تو قبل از من خاک خواهى رفت! آقا
محمّدعلى به وى گفت: مظفّرعلیشاه و سیّد معصومعلیشاه که از تو مهمتر
بودند، چنین معجزهاى نکردند، تو حالا مىخواهى بکنى؟! بُدَلا گفت:
همینطور است. چون آنها کامل بودند. مرگ و حیات در نزدشان تفاوت
نداشت، ولى من هنوز کامل نشدهام و نارس هستم، اگر مرا بکشى به من
ظلم کردهاى!
آقا محمّدعلى به حرف او اعتنا نکرد و او را کشت. هنوز جنازه بُدَلا
روى زمین بود که آقا محمّدعلى از زیر دالانى عبور مىکرد، ناگهان سقف
خراب شد و در زیر سقف جان سپرد. چون ایشان عالم مشهور و معروف
کرمانشاه بود و احترامى مخصوص در میان مردم داشت، فورا جنازهاش را
تشییع و دفن کردند، امّا در این أحیان کسى به بُدَلا توجّه نداشت و جنازه
وى در گوشهاى افتاده بود و هنوز دفن نشده بود." مرحوم آیتاللّه انصارى
فرمودند: "گرچه مظفّرعلیشاه و سیّد معصومعلیشاه و بُدَلا، مسلک
درویشى داشتند و این مسلک خوب نیست، امّا فرمان قتل اولیاى خدا را
صادرکردن کار آسانى نیست".»[124]
روى زمین بود که آقا محمّدعلى از زیر دالانى عبور مىکرد، ناگهان سقف
خراب شد و در زیر سقف جان سپرد. چون ایشان عالم مشهور و معروف
کرمانشاه بود و احترامى مخصوص در میان مردم داشت، فورا جنازهاش را
تشییع و دفن کردند، امّا در این أحیان کسى به بُدَلا توجّه نداشت و جنازه
وى در گوشهاى افتاده بود و هنوز دفن نشده بود." مرحوم آیتاللّه انصارى
فرمودند: "گرچه مظفّرعلیشاه و سیّد معصومعلیشاه و بُدَلا، مسلک
درویشى داشتند و این مسلک خوب نیست، امّا فرمان قتل اولیاى خدا را
صادرکردن کار آسانى نیست".»[124]
جنابان، سیّد معصومعلیشاه و مظفّرعلیشاه از مشایخ سلسله
نعمتاللّهى بودهاند. مرحوم انصارى همدانى و بهتبع ایشان مرحوم علاّمه
طهرانى، این دو تن شیخ طریقت تصوّف و عرفان را اولیاى الهى و از
کاملان معرّفى مىنمایند. البتّه مرحوم انصارى از شیوه سخن در سخن
استفاده کرده است. زیرا از طرفى مسلک درویشى و تصوّف را خوب
نمىداند و از طرف دیگر دو تن از درویشان را ولىّاللّه مىداند. یعنى
مسلکى که خوب نیست، ولىّاللّه تربیت مىکند! آیا این سخنى منطقى و
عاقلانه است؟! ایشان چون از طرف مخالفان تحت فشار بوده، از روش
سخن در سخن استفاده کرده است. یعنى بهنحوى سخن گفته است که هر
مستعدّى به آنچه لیاقت دارد، دست یابد. آنکه لیاقت و ظرفیّت سلوک
الىاللّه را دارد، جانب ولىاللّه بودن سیّد معصومعلیشاه و مظفّرعلیشاه را
مىگیرد و گام در طریقت تصوّف و عرفان مىگذارد، یا حداقل در جرگه
دوستداران سالکان طریقت قرار مىگیرد. امّا آنکه دل بهپوسته ظاهرى
دین و شریعت صِرف بسته است، جانب مسلکدرویشى خوب نیست را
مىگیرد و بهدنبال سرنوشت خویش مىرود. در هر حال، دو راه براى بیان
معارف الهى وجود دارد: روش سخن در سخن و روش تصریح و
صراحت. مرحومان علاّمه طباطبایى و انصارى همدانى، پیرو روش
نخست و مرحومان قاضى و علاّمه طهرانى، پیرو روش دوم بودهاند.
نعمتاللّهى بودهاند. مرحوم انصارى همدانى و بهتبع ایشان مرحوم علاّمه
طهرانى، این دو تن شیخ طریقت تصوّف و عرفان را اولیاى الهى و از
کاملان معرّفى مىنمایند. البتّه مرحوم انصارى از شیوه سخن در سخن
استفاده کرده است. زیرا از طرفى مسلک درویشى و تصوّف را خوب
نمىداند و از طرف دیگر دو تن از درویشان را ولىّاللّه مىداند. یعنى
مسلکى که خوب نیست، ولىّاللّه تربیت مىکند! آیا این سخنى منطقى و
عاقلانه است؟! ایشان چون از طرف مخالفان تحت فشار بوده، از روش
سخن در سخن استفاده کرده است. یعنى بهنحوى سخن گفته است که هر
مستعدّى به آنچه لیاقت دارد، دست یابد. آنکه لیاقت و ظرفیّت سلوک
الىاللّه را دارد، جانب ولىاللّه بودن سیّد معصومعلیشاه و مظفّرعلیشاه را
مىگیرد و گام در طریقت تصوّف و عرفان مىگذارد، یا حداقل در جرگه
دوستداران سالکان طریقت قرار مىگیرد. امّا آنکه دل بهپوسته ظاهرى
دین و شریعت صِرف بسته است، جانب مسلکدرویشى خوب نیست را
مىگیرد و بهدنبال سرنوشت خویش مىرود. در هر حال، دو راه براى بیان
معارف الهى وجود دارد: روش سخن در سخن و روش تصریح و
صراحت. مرحومان علاّمه طباطبایى و انصارى همدانى، پیرو روش
نخست و مرحومان قاضى و علاّمه طهرانى، پیرو روش دوم بودهاند.
مرحوم علاّمه طهرانى، همچون شیخ طریقتى خویش؛ علاّمه
طباطبایى، دشمنان طریقت تصوّف و عرفان را عوام کالانعام و درویشان و
سالکان طریقت تصوّف و عرفان را مسکینان دلسوخته مىنامد:
طباطبایى، دشمنان طریقت تصوّف و عرفان را عوام کالانعام و درویشان و
سالکان طریقت تصوّف و عرفان را مسکینان دلسوخته مىنامد:
«در زمان ایشان،[125] درویشکشى رایج بود. عوامّ کالانعام هرجا
مسکینى دلسوخته را که شعار درویشى داشت مىیافتند، خانهاش را
غارت مىکردند و خودش را مىکشتند.»[126]
مسکینى دلسوخته را که شعار درویشى داشت مىیافتند، خانهاش را
غارت مىکردند و خودش را مىکشتند.»[126]
سرشناسترین مرید مرحوم علاّمه طهرانى، مرحوم مطهّرى بوده
است:
است:
«همچنین براى تحقّق آرمانهاى بلند حکومت اسلام و حلّ
مشکلات آینده نظام، بهملاقاتهاى خصوصى با رهبر فقید انقلاب روى
آوردند که چون ملاقاتها کوتاه و فرصت ناچیز بود، نظرات و طرحهاى
خویش را در قالب بیست پیشنهاد مهم و کلیدى بهمرحوم آیتاللّه شهید
مطهّرى ــ رضواناللّه علیه ــ که از دوستان قدیمى و شاگردان سلوکى ایشان
بهشمار مىآمدند، براى ابلاغ بهمحضر آیتاللّه خمینى ارایه کردند.»[127]
مشکلات آینده نظام، بهملاقاتهاى خصوصى با رهبر فقید انقلاب روى
آوردند که چون ملاقاتها کوتاه و فرصت ناچیز بود، نظرات و طرحهاى
خویش را در قالب بیست پیشنهاد مهم و کلیدى بهمرحوم آیتاللّه شهید
مطهّرى ــ رضواناللّه علیه ــ که از دوستان قدیمى و شاگردان سلوکى ایشان
بهشمار مىآمدند، براى ابلاغ بهمحضر آیتاللّه خمینى ارایه کردند.»[127]
از دیدگاه مرحوم علاّمه طهرانى، تشیّع و تصوّف حقّه از هم
جدایىناپذیرند و بزرگان صوفیّه که بهظاهر مذهب سنّت را داشتهاند،
بهخاطر وصول به مقام ولایت و دریافت حقیقت امر، شیعه هستند:
جدایىناپذیرند و بزرگان صوفیّه که بهظاهر مذهب سنّت را داشتهاند،
بهخاطر وصول به مقام ولایت و دریافت حقیقت امر، شیعه هستند:
«از اینجا اوّلاً بهدست مىآید که سیر و سلوک صحیح و بىغشّ و
خالص از شوائب نفس امّاره، بالاخره سالک را بهعترت طیّبه مىرساند و
از انوار جمالیّه و جلالیّه ایشان در کشف حجب بهرهمند مىسازد و
ابنفارض که مسلّما از عامّه بوده و مذهب سنّت را داشته است و حتّى کنیه
و نامش ابوحفص عمر است، در پایان کار و آخر عمر، از شرب معیّن
ولایت سیراب و از آب دهان محبوب ازل، سرشار و شاداب گردیده است.
و ثانیا، همانطور که مرحوم قاضى ــ قَدَّسَاللّهُ نَفْسَهُ ــ فرمودهاند، وصول
به مقام توحید و سیر صحیح الىاللّه، و عرفان ذات احدیّت ــ عَزَّ اِسْمُهُ ــ
بدون ولایت امامان شیعه و خلفاى بهحقّ، از على بن ابىطالب و
فرزندانش از بتول عذرا صلواتاللّه علیهم محال است. این امر درباره
ابنفارض مشهود و درباره بسیارى دیگر از عرفاى عالىقدر همچون
محىالدّین عربى، و ملاّ محمّد رومى، و فریدالدّین عطّار نیشابورى و
امثالهم بهثبوت و تحقّق رسیده است.»[128]
خالص از شوائب نفس امّاره، بالاخره سالک را بهعترت طیّبه مىرساند و
از انوار جمالیّه و جلالیّه ایشان در کشف حجب بهرهمند مىسازد و
ابنفارض که مسلّما از عامّه بوده و مذهب سنّت را داشته است و حتّى کنیه
و نامش ابوحفص عمر است، در پایان کار و آخر عمر، از شرب معیّن
ولایت سیراب و از آب دهان محبوب ازل، سرشار و شاداب گردیده است.
و ثانیا، همانطور که مرحوم قاضى ــ قَدَّسَاللّهُ نَفْسَهُ ــ فرمودهاند، وصول
به مقام توحید و سیر صحیح الىاللّه، و عرفان ذات احدیّت ــ عَزَّ اِسْمُهُ ــ
بدون ولایت امامان شیعه و خلفاى بهحقّ، از على بن ابىطالب و
فرزندانش از بتول عذرا صلواتاللّه علیهم محال است. این امر درباره
ابنفارض مشهود و درباره بسیارى دیگر از عرفاى عالىقدر همچون
محىالدّین عربى، و ملاّ محمّد رومى، و فریدالدّین عطّار نیشابورى و
امثالهم بهثبوت و تحقّق رسیده است.»[128]
ایشان در پاسخ به این اشکال و شبهه مخالفانِ طریقت تصوّف و
عرفان که باتوجّه به وجود حضرت مهدى(عج) چه نیازى به مشایخ
تصوّف و عرفان در تربیت معنوى و باطنى خود داریم، نوشتهاند:
عرفان که باتوجّه به وجود حضرت مهدى(عج) چه نیازى به مشایخ
تصوّف و عرفان در تربیت معنوى و باطنى خود داریم، نوشتهاند:
«امّا پاسخ اشکال اوّل این است که درست است که امام زمان ــ
عجّلاللّه تعالى فرجه الشریف ــ زنده و حاضر و ناظر به همه اعمال است و
طبق عقیده و ایمان شیعه، داراى ولایت کلّیّه الهیّه است و تکوینا و تشریعا
در مصدر ولایت و آبشخوار احکام و جریان امور مىباشد، ولى آیا این
اعتقاد و عقیده باید راه ما را به استاد[129] ببندد؟! و بدون هیچ دستور و تبعیّتى
از ارشادات او در راه سیر و سلوک خود بهمقصد برسیم؟! و فقط و فقط از
امام زمان که غایب از نظر ماست و بهصورت ظاهر هم به او دسترسى
نداریم، استمداد نماییم؟! چرا ما در سایر امور، این کار را نمىکنیم؟! چرا
در خواندن حدیث و تفسیر و فقه و اصول و تمام علوم شرعیّه از حکمت و
اخلاق، دنبال استاد مىرویم و بهترین و عالىترین استادِ ذى فنّ را اختیار
مىنماییم و سالهاى سال، بلکه یک عمر در تحت تعلیم و تدریس او بهسر
مىبریم؟! اگر وجود امام زمان، ما را از استاد، بىنیاز مىکند، چرا در این
علوم، بىنیاز نمىکند؟»[130]
عجّلاللّه تعالى فرجه الشریف ــ زنده و حاضر و ناظر به همه اعمال است و
طبق عقیده و ایمان شیعه، داراى ولایت کلّیّه الهیّه است و تکوینا و تشریعا
در مصدر ولایت و آبشخوار احکام و جریان امور مىباشد، ولى آیا این
اعتقاد و عقیده باید راه ما را به استاد[129] ببندد؟! و بدون هیچ دستور و تبعیّتى
از ارشادات او در راه سیر و سلوک خود بهمقصد برسیم؟! و فقط و فقط از
امام زمان که غایب از نظر ماست و بهصورت ظاهر هم به او دسترسى
نداریم، استمداد نماییم؟! چرا ما در سایر امور، این کار را نمىکنیم؟! چرا
در خواندن حدیث و تفسیر و فقه و اصول و تمام علوم شرعیّه از حکمت و
اخلاق، دنبال استاد مىرویم و بهترین و عالىترین استادِ ذى فنّ را اختیار
مىنماییم و سالهاى سال، بلکه یک عمر در تحت تعلیم و تدریس او بهسر
مىبریم؟! اگر وجود امام زمان، ما را از استاد، بىنیاز مىکند، چرا در این
علوم، بىنیاز نمىکند؟»[130]
ایشان رواج تصوّف و عرفان را در حوزههاى علمیّه لازم و واجب
مىداند و تأسّف مىخورد که چرا این طریقتِ انسانساز که امید مىرفت
پس از انقلاب در حوزههاى علمیه رایج شود، جایش در میان طلاّب علوم
شرعى خالى است:
مىداند و تأسّف مىخورد که چرا این طریقتِ انسانساز که امید مىرفت
پس از انقلاب در حوزههاى علمیه رایج شود، جایش در میان طلاّب علوم
شرعى خالى است:
«وَ مِنَ الْمُؤْسَفِ عَلَیه، امروزه در حوزههاى علمیّه، دروس اخلاقى عملى
و سلوک و سیر الىاللّه و عرفان شهودى و وجدانى، بهطور کلّى متروک شده
است. در حوزه مقدّسه علمیّه قم هم که تا اندازهاى دروس حکمت متعالیه
نضج یافته است و دروس عرفان در سطح بسیار ضعیفى رواج یافته است،
عرفان نظرى است نه عرفان عملى و آن تنها، مغنى و کافى نیست. دروس
حکمت هم بهتنهایى انسان را بهمقصد نمىرساند. آنچه اهمّ از امور است،
تدریس و تربیت طلاّب به دروس تزکیه و تهذیب اخلاق عملى و عرفان
شهودى است که ما را آشنا به حقیقت اسلام و نبوّت و معاد و ولایت و
قرآن مىکند و بالاخره انسانیّت ما را به ما مىنمایاند.»[131]
و سلوک و سیر الىاللّه و عرفان شهودى و وجدانى، بهطور کلّى متروک شده
است. در حوزه مقدّسه علمیّه قم هم که تا اندازهاى دروس حکمت متعالیه
نضج یافته است و دروس عرفان در سطح بسیار ضعیفى رواج یافته است،
عرفان نظرى است نه عرفان عملى و آن تنها، مغنى و کافى نیست. دروس
حکمت هم بهتنهایى انسان را بهمقصد نمىرساند. آنچه اهمّ از امور است،
تدریس و تربیت طلاّب به دروس تزکیه و تهذیب اخلاق عملى و عرفان
شهودى است که ما را آشنا به حقیقت اسلام و نبوّت و معاد و ولایت و
قرآن مىکند و بالاخره انسانیّت ما را به ما مىنمایاند.»[131]
«و امید مىرفت بعد از انقلاب اسلامى، در حوزهها براى تدریس
اخلاق عملى و معارف شهودى، تأسیساتى نوین برپا شود. آن هم نشد.»[132]
اخلاق عملى و معارف شهودى، تأسیساتى نوین برپا شود. آن هم نشد.»[132]
«آنچه جان حوزهها را زنده مىکند و روح نبوّت و ولایت و اسلام و
قرآن را زنده و جاویدان مىنماید، تدریس حکمت عملى و حوزههاى
تربیت طلاّب به عرفان شهودى و وجدانى است که بنیاد اوّلینِ نفوس را
تغییر مىدهد و آنان را بهطهارت واقعیّه و حقیقیّه مىکشاند.»[133]
قرآن را زنده و جاویدان مىنماید، تدریس حکمت عملى و حوزههاى
تربیت طلاّب به عرفان شهودى و وجدانى است که بنیاد اوّلینِ نفوس را
تغییر مىدهد و آنان را بهطهارت واقعیّه و حقیقیّه مىکشاند.»[133]
آیتاللّه سیّد عبدالکریم کشمیرى
مرحوم کشمیرى محضر مشایخ زیادى از سلاسل مختلف را درک
کرده بوده است. امّا باتوجّه به آنچه از خود ایشان و نیز از مرحوم علاّمه
طهرانى[134] نقل شده است، ایشان محضر دو تن از مشایخ طریقه شوشتریّه؛
یعنى مرحومان آقاى قاضى و سیّدهاشم حدّاد را نیز درک نموده و در زمره
ارادتمندان و مریدان این دو بزرگوار هم بوده است. ضمن آنکه از مرحوم
حدّاد اجازه تلقین ذکر هم داشته است. بنابراین مىتوان ایشان را هم در
جرگه مشایخ طریقه شوشتریّه وارد کرد. حال گوشهاى از سیره و آراى
ایشان را در باب تصوّف و عرفان و بزرگان آن بررسى مىکنیم. ایشان
یکى از بزرگان طریقت تصوّف و عرفان را، مظهر کلمه طیّبه «لا اله الاّ اللّه»
مىدانستهاند:
کرده بوده است. امّا باتوجّه به آنچه از خود ایشان و نیز از مرحوم علاّمه
طهرانى[134] نقل شده است، ایشان محضر دو تن از مشایخ طریقه شوشتریّه؛
یعنى مرحومان آقاى قاضى و سیّدهاشم حدّاد را نیز درک نموده و در زمره
ارادتمندان و مریدان این دو بزرگوار هم بوده است. ضمن آنکه از مرحوم
حدّاد اجازه تلقین ذکر هم داشته است. بنابراین مىتوان ایشان را هم در
جرگه مشایخ طریقه شوشتریّه وارد کرد. حال گوشهاى از سیره و آراى
ایشان را در باب تصوّف و عرفان و بزرگان آن بررسى مىکنیم. ایشان
یکى از بزرگان طریقت تصوّف و عرفان را، مظهر کلمه طیّبه «لا اله الاّ اللّه»
مىدانستهاند:
«از قبور اصفهان، قبر بابا رکنالدّین در تخت فولاد را اهمیّت
مىدادند و مىفرمودند: مظهر لا اله الاّ اللّه مىباشد.»[135]
مىدادند و مىفرمودند: مظهر لا اله الاّ اللّه مىباشد.»[135]
ایشان به تمام اهل طریقت، از هر طریقه و سلسله، احترام
مىگذاشتهاند و بهشاگردان و مریدان خود نیز تذکّر مىدادهاند که اهل ذکر
را اذیّت نکنند که عواقب سوء دارد:
مىگذاشتهاند و بهشاگردان و مریدان خود نیز تذکّر مىدادهاند که اهل ذکر
را اذیّت نکنند که عواقب سوء دارد:
«و بارها مىفرمودند: اهل ذکر از هر طایفه که باشند، نباید آنها را
اذیّت و آزار کرد که اثر سوء دارد و چند نمونه را ذکر مىکردند که اینجا
جاى تفصیلش نیست.»[136]
اذیّت و آزار کرد که اثر سوء دارد و چند نمونه را ذکر مىکردند که اینجا
جاى تفصیلش نیست.»[136]
ایشان در کلامى، از آقا مستور شیرازى که از مشایخ طریقتى ایشان
بوده است، تعریفى ارایه مىکند که درضمن آن مىتوان متوجّه شد که
ایشان با سالکان سلاسل مختلف در ارتباط بوده است:
بوده است، تعریفى ارایه مىکند که درضمن آن مىتوان متوجّه شد که
ایشان با سالکان سلاسل مختلف در ارتباط بوده است:
«در سلاسل مختلف، از او قوىتر ندیدم.»[137]
ایشان در جاى دیگرى ضمن نقل یک خاطره، باز به شاگردان و
مریدان خویش تذکّر مىدهد که با اهل ذکر درگیر نشوید:
مریدان خویش تذکّر مىدهد که با اهل ذکر درگیر نشوید:
«در سال 1367 فرمودند: "با اهل ذکر که یاد خدا مىکنند حتّى از
مذاهب دیگر، ور نروید و درگیر نشوید که اثر وضعى دارد."
مذاهب دیگر، ور نروید و درگیر نشوید که اثر وضعى دارد."
فرمود: "من (در جوانى) به مسجد سهله رفتم، دیدم مرادى با
مریدانشان ذکر مىگویند، با حالتى مخصوص که بهصورت ظاهر زیبنده
نبود. با بزرگ آنان برخورد کردم و گفتم: زیبنده نیست به این حالت
(گردشى و دورى) ذکر مىگویید. این واقعه سبب شد که مدّتهاى بسیار
زیاد موفّق به رفتن مسجد سهله نشدم، تا اینکه بزرگ آنان و من آشتى
کردیم. چهار روز پس از این قضیّه موفّق به رفتن مسجد سهله شدم".»[138]
مریدانشان ذکر مىگویند، با حالتى مخصوص که بهصورت ظاهر زیبنده
نبود. با بزرگ آنان برخورد کردم و گفتم: زیبنده نیست به این حالت
(گردشى و دورى) ذکر مىگویید. این واقعه سبب شد که مدّتهاى بسیار
زیاد موفّق به رفتن مسجد سهله نشدم، تا اینکه بزرگ آنان و من آشتى
کردیم. چهار روز پس از این قضیّه موفّق به رفتن مسجد سهله شدم".»[138]
ایشان هر وقت در زندگى بهمشکلى برمىخورده است، به یکى از
بزرگان طریقت تصوّف و عرفان متوسّل مىشده است:
بزرگان طریقت تصوّف و عرفان متوسّل مىشده است:
«حضرت استاد فرمودند: "من هروقت در زندگىام، مشکلى برایم
رخ مىدهد، یک سوره یاسین براى بابا رکنالدّین مدفون در قبرستان
تخت فولاد اصفهان مىخوانم، مشکلم حل مىشود".»[139]
رخ مىدهد، یک سوره یاسین براى بابا رکنالدّین مدفون در قبرستان
تخت فولاد اصفهان مىخوانم، مشکلم حل مىشود".»[139]
ایشان به یکى از شاگردان و مریدانش نیز که دلش مىخواسته به روح
یکى از اولیا متّصل شود، دستور اتّصال به روح مرحوم محمّدتقى مجلسى،
که بىشکّ از اهل طریقت تصوّف و عرفان بوده، مىدهد:
یکى از اولیا متّصل شود، دستور اتّصال به روح مرحوم محمّدتقى مجلسى،
که بىشکّ از اهل طریقت تصوّف و عرفان بوده، مىدهد:
«یکى از شاگردان اهل سلوک در تاریخ 1412 ه . ق. عرض کرد:
"دلم مىخواهد به روحى از اولیا متّصل شوم، نظر شما به کدامیک
مىباشد؟"
"دلم مىخواهد به روحى از اولیا متّصل شوم، نظر شما به کدامیک
مىباشد؟"
فرمود: "براى مرحوم محمّدتقى مجلسى (پدر علاّمه مجلسى) چیزى
(مانند سوره یاسین) بخوانید." دو سال بعد، همان شخص در تاریخ رجب
1414 ه . ق. سؤال کرد که براى اتّصال به بزرگى، به کدامیک از اولیا، از
نظر روحى توجّه داشته باشد؟ فرمودند: "محمّدتقى مجلسى (پدر علاّمه
مجلسى)".»[140]
(مانند سوره یاسین) بخوانید." دو سال بعد، همان شخص در تاریخ رجب
1414 ه . ق. سؤال کرد که براى اتّصال به بزرگى، به کدامیک از اولیا، از
نظر روحى توجّه داشته باشد؟ فرمودند: "محمّدتقى مجلسى (پدر علاّمه
مجلسى)".»[140]
گرچه برخى از فقها، فتوا به حرمت ترک حیوانى دادهاند، امّا ایشان
براى جلب نورانیّت باطنى، بهشیوه برخى از صوفیّه، دستور ترک حیوانى
داشتهاند:
براى جلب نورانیّت باطنى، بهشیوه برخى از صوفیّه، دستور ترک حیوانى
داشتهاند:
«حضرت استاد در ایّام تعطیل حوزه نجف، سرگرم مجاهدات بودند.
روزى فرمودند: "گاهى از نجف تا به کوفه ــ یک فرسخ راه بیابان بود ــ
پیاده مىرفتم (و بهخاطر ترک اکل حیوانى، براى تمرین و تهذیب نفس)
کمى خرماى خشک و بادام مىگرفتم و هسته خرما را بیرون مىآوردم و
مشغول اوراد مىشدم. گاهى بهطرف مسجد سهله پیاده مىرفتم".»[141]
روزى فرمودند: "گاهى از نجف تا به کوفه ــ یک فرسخ راه بیابان بود ــ
پیاده مىرفتم (و بهخاطر ترک اکل حیوانى، براى تمرین و تهذیب نفس)
کمى خرماى خشک و بادام مىگرفتم و هسته خرما را بیرون مىآوردم و
مشغول اوراد مىشدم. گاهى بهطرف مسجد سهله پیاده مىرفتم".»[141]
باز در موارد دیگرى، درباره ارتباط ایشان و مشایخ طریقه شوشتریّه با
سالکان سلاسل دیگر آمده است:
سالکان سلاسل دیگر آمده است:
«یکى از بزرگان سلوک و سلاسل عرفانى در یکى از شهرهاى ایران،
گاهى خدمت استاد مىرسید و محبّت مىورزید، حتّى خمس مالش را
بهایشان مىداد و...»[142] «روزى یکى از اهل دانش بهمنزل استاد آمدند، تا از
ایشان استفاده ببرند. استاد به قیافه او نگاه مىکردند. بعد از رفتن، سؤال شد
ایشان چطور بودند؟ فرمودند: "او درویش (مسلک) است". درواقع هم
آن شخص در زمره یکى از سلاسل معروف بود.»[143]
گاهى خدمت استاد مىرسید و محبّت مىورزید، حتّى خمس مالش را
بهایشان مىداد و...»[142] «روزى یکى از اهل دانش بهمنزل استاد آمدند، تا از
ایشان استفاده ببرند. استاد به قیافه او نگاه مىکردند. بعد از رفتن، سؤال شد
ایشان چطور بودند؟ فرمودند: "او درویش (مسلک) است". درواقع هم
آن شخص در زمره یکى از سلاسل معروف بود.»[143]
«حضرت استاد فرمودند: یک روز یکى از اهل علم نزدم آمد و از من
درباره آقاى حدّاد پرسید و خواست تا به محضر او مشرّف شود. به او گفتم
با من نیا. این کار را ترک کن. علّت این بود که او از اهل دلیل بود و
مىترسیدم وقتى با ایشان حرف مىزند، براى من مشکلى بهوجود بیاورد،
و بگوید به ایشان بگو: دلیل تو براى این حرف چیست؟ بالاخره آنقدر
اصرار کرد که او را با خود نزد آقاى حدّاد بردم. ایشان از این اهل دانش
بهبهترین شکلى استقبال کرد و او را روبهروى خود نشاند. با این وجود من
مضطرب و خایف بودم. آن عالم آمد، دو زانو نزدش نشست و عرض کرد:
"به نزد تو آمدهام تا مرا تائب و درست کنى!" ایشان فرمود: "استغفراللّه. تو
سیّد و عالمى. چرا این حرف را مىزنى. بلند شو سر جایت بنشین". او بلند
شد و روبهرو نشست و ایشان هیچ حرفى نمىزد. در اینوقت، درویشى
داخل شد و به صداى بلند، پیوسته مىگفت: على، على، على...
درباره آقاى حدّاد پرسید و خواست تا به محضر او مشرّف شود. به او گفتم
با من نیا. این کار را ترک کن. علّت این بود که او از اهل دلیل بود و
مىترسیدم وقتى با ایشان حرف مىزند، براى من مشکلى بهوجود بیاورد،
و بگوید به ایشان بگو: دلیل تو براى این حرف چیست؟ بالاخره آنقدر
اصرار کرد که او را با خود نزد آقاى حدّاد بردم. ایشان از این اهل دانش
بهبهترین شکلى استقبال کرد و او را روبهروى خود نشاند. با این وجود من
مضطرب و خایف بودم. آن عالم آمد، دو زانو نزدش نشست و عرض کرد:
"به نزد تو آمدهام تا مرا تائب و درست کنى!" ایشان فرمود: "استغفراللّه. تو
سیّد و عالمى. چرا این حرف را مىزنى. بلند شو سر جایت بنشین". او بلند
شد و روبهرو نشست و ایشان هیچ حرفى نمىزد. در اینوقت، درویشى
داخل شد و به صداى بلند، پیوسته مىگفت: على، على، على...
ایشان به درویش خوشآمد گفت و به آن عالم فرمود: "بلند شو، براى
او قلیانى چاق کن!" استاد[144] فرمودند: من ناگهان متوجّه آن عالم شدم. آن
عالم گفت: "من براى او قلیان درست کنم؟!" آقاى حدّاد با صداى بلند به او
فرمود: "تو به نزدم آمدى و با خودت بتى آوردهاى. برو بت نفس خود را
بشکن و بازگرد!"»[145]
او قلیانى چاق کن!" استاد[144] فرمودند: من ناگهان متوجّه آن عالم شدم. آن
عالم گفت: "من براى او قلیان درست کنم؟!" آقاى حدّاد با صداى بلند به او
فرمود: "تو به نزدم آمدى و با خودت بتى آوردهاى. برو بت نفس خود را
بشکن و بازگرد!"»[145]
در مجالس ایشان نیز، مانند مجالس فقرى اهل تصوّف و عرفان،
آوازهاى عرفانى خوانده مىشده است:
آوازهاى عرفانى خوانده مىشده است:
«شنیدهایم یکى از بهترین و مشهورترین خوانندگان ایران که
بهاصفهان آمده بود و میزبان شما او را نزد شما آورد، برایتان خواند.
چطور بود؟
بهاصفهان آمده بود و میزبان شما او را نزد شما آورد، برایتان خواند.
چطور بود؟
ج: چون استاد به کیفیّت و سوز منبرى و خواننده توجّه دارد تا
بهکمیّت و صنعت و فنّ آن، فرمودند: "آنقدرها هم که مىگفتند نبود".»[146]
بهکمیّت و صنعت و فنّ آن، فرمودند: "آنقدرها هم که مىگفتند نبود".»[146]
مشاهیر و بزرگان حوزه، و طریقه شوشتریّه
اغلب مراجع و بزرگان و مشاهیر حوزههاى علمیّه عالم تشیّع، با
سلاسل مختلف تصوّف و عرفان ارتباط داشتهاند. برخى مشرّف به فقر
محمّدى بوده و بعضى در زمره دوستداران اهل طریقت بودهاند که جاى
تفصیلش در اینجا نیست. از جمله، برخى از مراجع و بزرگان و مشاهیر
حوزههاى علمیّه عالم تشیّع، با مشایخ طریقه شوشتریّه سر و سرّ داشتهاند.
داستان ارادت شیخ مرتضى انصارى به مرحوم آیتاللّه سیّدعلى شوشترى،
سرحلقه طریقه شوشتریّه، زبانزد خاصّ و عام است و امّا:
سلاسل مختلف تصوّف و عرفان ارتباط داشتهاند. برخى مشرّف به فقر
محمّدى بوده و بعضى در زمره دوستداران اهل طریقت بودهاند که جاى
تفصیلش در اینجا نیست. از جمله، برخى از مراجع و بزرگان و مشاهیر
حوزههاى علمیّه عالم تشیّع، با مشایخ طریقه شوشتریّه سر و سرّ داشتهاند.
داستان ارادت شیخ مرتضى انصارى به مرحوم آیتاللّه سیّدعلى شوشترى،
سرحلقه طریقه شوشتریّه، زبانزد خاصّ و عام است و امّا:
«و احیانا جناب آیتاللّه حاج سیّد عبدالکریم کشمیرى و مرحوم
حاج سیّد مصطفى خمینى رحمتاللّه علیه، از نجف اشرف به حضورشان
مىرسیدهاند و ایضا مرحوم حاج سیّد کمال شیرازى، گاه و بىگاه
بهمحضرشان مىرسید و مرحوم حدّاد از همه این افراد پذیرایى مىکرد و
راه مىداد و هریک را بهقدر و ظرفیّت خود، اشراب مىفرمود. حضرت
آیتاللّه حاج شیخ حسن صافى اصفهانى و حجّتالاسلام حاج شیخ محمّد
ناصرى دولتآبادى و حجّتالاسلام حاج شیخ محمّدتقى جعفرى اراکى
ــ دامَ عِزُّهُم ــ هم خدمتشان مشرّف شده و کسب فیض مىنمودند، ولى
استاد ایشان در نجف اشرف، مرحوم آیتاللّه حاج شیخ عبّاس قوچانى[147]
بودند.»[148]
حاج سیّد مصطفى خمینى رحمتاللّه علیه، از نجف اشرف به حضورشان
مىرسیدهاند و ایضا مرحوم حاج سیّد کمال شیرازى، گاه و بىگاه
بهمحضرشان مىرسید و مرحوم حدّاد از همه این افراد پذیرایى مىکرد و
راه مىداد و هریک را بهقدر و ظرفیّت خود، اشراب مىفرمود. حضرت
آیتاللّه حاج شیخ حسن صافى اصفهانى و حجّتالاسلام حاج شیخ محمّد
ناصرى دولتآبادى و حجّتالاسلام حاج شیخ محمّدتقى جعفرى اراکى
ــ دامَ عِزُّهُم ــ هم خدمتشان مشرّف شده و کسب فیض مىنمودند، ولى
استاد ایشان در نجف اشرف، مرحوم آیتاللّه حاج شیخ عبّاس قوچانى[147]
بودند.»[148]
درباره مرحوم استاد مرتضى مطهّرى هم که پیش از این بررسى شد
که از شاگردان و ارادتمندان مرحومان حدّاد و علاّمه طهرانى بودهاند.[149]
که از شاگردان و ارادتمندان مرحومان حدّاد و علاّمه طهرانى بودهاند.[149]
مرحوم آیتاللّه خویى هم از شاگردان و ارادتمندان سلوکى مرحوم
قاضى بوده است:
قاضى بوده است:
«یکى از خدمتهاى بزرگى که آیتاللّه مرندى به آیتاللّه خویى
انجام داد، مرتبط ساختن ایشان با عارف کامل، علاّمه (سیّدعلى آقا) قاضى
بود. حجّتالاسلام والمسلمین حاج آقا پورمحمّدى (امامجمعه محترم
مراغه) فرمودند: من در این مورد از خود آیتاللّه مرندى سؤال کردم.
ایشان فرمودند: "من این ارتباط را بین آن دو بزرگوار برقرار ساختم".
انجام داد، مرتبط ساختن ایشان با عارف کامل، علاّمه (سیّدعلى آقا) قاضى
بود. حجّتالاسلام والمسلمین حاج آقا پورمحمّدى (امامجمعه محترم
مراغه) فرمودند: من در این مورد از خود آیتاللّه مرندى سؤال کردم.
ایشان فرمودند: "من این ارتباط را بین آن دو بزرگوار برقرار ساختم".
یکى از ارادتمندان آیتاللّه مرندى فرمودند: در مورد مرحوم آقا
سیّد ابوالقاسم خویى ــ اعلىاللّه مقامه الشریف ــ یک زمانى شایعاتى
بهگوشمان رسید که آقاى قاضى، ایشان را طرد کرده. من یک روز عصر
خدمت آقاى مرندى رفتم و از ایشان این مطلب را پرسیدم. آیتاللّه
مرندى درحالىکه کسالت داشتند و دراز کشیده بودند، بلند شدند و نشستند
و به من فرمودند: "بنویس این را از طرف بنده." من نیز عین عبارت
مرحوم آقا را نوشتم: "روزى سیّد ابوالقاسم پیش بنده آمد و پرسید این
سیّدعلى آقا چگونه شخصى است؟ نگو که مىخواهد از زیرزبان ما حرف
بیرون بکشد. گفتم: اگر در این دوره و زمانه، انسان به تمام معنا مىخواهى،
شخص ایشان هستند. رفت، فردا آمد و گفت: همانطور بود که شما
فرمودید. ایشان نمونه تقواست. [آقاى خویى] مىآمد و مىرفت خدمت
آقاى قاضى. بعد، یک روز سیّدعلى آقا (قاضى) رو کردند به سیّد
ابوالقاسم و گفتند: آقا سیّد ابوالقاسم، در وجود شما جنبه مرجعیّت متبلور
است. نشان مىدهد که شما مرجع خواهید شد. شما اگر با این وضع به بیت
ما رفت و آمد کنید، بالاخره یک زمانى در این دیار نجف، حرفهایى
درست مىکنند. اگر شما مىخواهید با بنده ارتباط داشته باشید، خِفاءً بیایید
و بروید. فلذا آقاى خویى، خِفاءً مىآمد خدمت آقاى قاضى و استفاده
مىکرد و بعضى از مکاشفاتش هم مشهور است".»[150]
سیّد ابوالقاسم خویى ــ اعلىاللّه مقامه الشریف ــ یک زمانى شایعاتى
بهگوشمان رسید که آقاى قاضى، ایشان را طرد کرده. من یک روز عصر
خدمت آقاى مرندى رفتم و از ایشان این مطلب را پرسیدم. آیتاللّه
مرندى درحالىکه کسالت داشتند و دراز کشیده بودند، بلند شدند و نشستند
و به من فرمودند: "بنویس این را از طرف بنده." من نیز عین عبارت
مرحوم آقا را نوشتم: "روزى سیّد ابوالقاسم پیش بنده آمد و پرسید این
سیّدعلى آقا چگونه شخصى است؟ نگو که مىخواهد از زیرزبان ما حرف
بیرون بکشد. گفتم: اگر در این دوره و زمانه، انسان به تمام معنا مىخواهى،
شخص ایشان هستند. رفت، فردا آمد و گفت: همانطور بود که شما
فرمودید. ایشان نمونه تقواست. [آقاى خویى] مىآمد و مىرفت خدمت
آقاى قاضى. بعد، یک روز سیّدعلى آقا (قاضى) رو کردند به سیّد
ابوالقاسم و گفتند: آقا سیّد ابوالقاسم، در وجود شما جنبه مرجعیّت متبلور
است. نشان مىدهد که شما مرجع خواهید شد. شما اگر با این وضع به بیت
ما رفت و آمد کنید، بالاخره یک زمانى در این دیار نجف، حرفهایى
درست مىکنند. اگر شما مىخواهید با بنده ارتباط داشته باشید، خِفاءً بیایید
و بروید. فلذا آقاى خویى، خِفاءً مىآمد خدمت آقاى قاضى و استفاده
مىکرد و بعضى از مکاشفاتش هم مشهور است".»[150]
امّا یکى از مکاشفات مرحوم آیتاللّه خویى اینگونه بوده است:
«مرحوم آیتاللّه خویى بهدستور مرحوم سیّدعلى آقاى قاضى ــ
قدّس سرّه ــ آن را (یعنى سوره قدر را) قبل از مرجعیّت مىخواندند و
آینده خود را در عالم خواب دیدند که بهمرجعیّت مىرسند و در کنار
انبوهى از بیتالمال مىشنوند منادى در گلدسته و مأذنه صدا مىزند، آقاى
ابوالقاسم خویى وفات یافت!»[151]
قدّس سرّه ــ آن را (یعنى سوره قدر را) قبل از مرجعیّت مىخواندند و
آینده خود را در عالم خواب دیدند که بهمرجعیّت مىرسند و در کنار
انبوهى از بیتالمال مىشنوند منادى در گلدسته و مأذنه صدا مىزند، آقاى
ابوالقاسم خویى وفات یافت!»[151]
نتیجه
از مجموع مطالبى که در این فصل و البتّه بهصورت اجمال، مطرح شد
این نتیجه حاصل مىشود که طریقه شوشتریّه، طریقهاى عرفانى است و
مشایخ و بزرگان آن، خود را در زمره خانواده بزرگ طرایق و سلاسل
تصوّف و عرفان مىدانند و اگر احیانا در بعضى موارد از برخى صوفیّه
انتقاداتى داشتهاند، مربوط به صوفیّه جهله مىباشد، نه همه اهل تصوّف و
امّا در رابطه با خاستگاه این طریقه، باتوجّه به آنکه مرحوم قاضى، خرقه
خود را به معروف کرخى رسانده است، فقط مىتوان مطمئن بود که
سلاسل معروفیه خاستگاه این طریقه بودهاند.
این نتیجه حاصل مىشود که طریقه شوشتریّه، طریقهاى عرفانى است و
مشایخ و بزرگان آن، خود را در زمره خانواده بزرگ طرایق و سلاسل
تصوّف و عرفان مىدانند و اگر احیانا در بعضى موارد از برخى صوفیّه
انتقاداتى داشتهاند، مربوط به صوفیّه جهله مىباشد، نه همه اهل تصوّف و
امّا در رابطه با خاستگاه این طریقه، باتوجّه به آنکه مرحوم قاضى، خرقه
خود را به معروف کرخى رسانده است، فقط مىتوان مطمئن بود که
سلاسل معروفیه خاستگاه این طریقه بودهاند.
No comments:
Post a Comment