فصل دوم
اصطلاحات و واژههاى صوفیانه ـ عرفانى
در آثار امام خمینى
در این فصـل به بررسـى واژههـا و اصطلاحـات صوفیانـه ـ عرفانى
در آثار عرفانـى امام خمینى(ره) مىپردازیـم. واژهها و ترکیباتـى کـه
فهـم آنهـا به مـا کمـک مىکنـد تا اندیشههاى ایشـان را در زمینـه عرفـان
و تصوّف بهخوبى درک کنیم. واژهها و اصطلاحاتى از قبیل: اصحاب
قلوب، ارباب قلوب، اهل معرفـت، مسلک اهل معرفـت، عرفـاى
شامخین، اهلاللّه، اولیـا و ماننـد اینهـا. لازم به یادآورى اسـت که واژگـان
و اصطلاحات عرفانى مورد استفاده ایشان، مانند آنچه در بالا آوردیم و
نیز: احدیّت جمع، اسماء ذاتى، اعیان ثابته، انّیّت، انانیّت، تجلّى، جذبه،
جنّت ذات، حجاب، حقیقت محمّدیه، خلوت، ذوق، سالک،
سدرهالمنتهى، سرّ قَدَر، شؤون ذاتى، صعق، صحو، طریقت، فتح قریب،
فتح مبین، فتح مطلق، قاب قوسین و... بهتمامى، واژهها و اصطلاحات
صوفیانـه ـ عرفانى اسـت که پیش از ایشـان در آثار اهل طریقت تصوّف
و عرفان، از جمله اصطلاحات الصوفیّة مولى عبدالرّزاق کاشانى آمده
است.
در آثار عرفانـى امام خمینى(ره) مىپردازیـم. واژهها و ترکیباتـى کـه
فهـم آنهـا به مـا کمـک مىکنـد تا اندیشههاى ایشـان را در زمینـه عرفـان
و تصوّف بهخوبى درک کنیم. واژهها و اصطلاحاتى از قبیل: اصحاب
قلوب، ارباب قلوب، اهل معرفـت، مسلک اهل معرفـت، عرفـاى
شامخین، اهلاللّه، اولیـا و ماننـد اینهـا. لازم به یادآورى اسـت که واژگـان
و اصطلاحات عرفانى مورد استفاده ایشان، مانند آنچه در بالا آوردیم و
نیز: احدیّت جمع، اسماء ذاتى، اعیان ثابته، انّیّت، انانیّت، تجلّى، جذبه،
جنّت ذات، حجاب، حقیقت محمّدیه، خلوت، ذوق، سالک،
سدرهالمنتهى، سرّ قَدَر، شؤون ذاتى، صعق، صحو، طریقت، فتح قریب،
فتح مبین، فتح مطلق، قاب قوسین و... بهتمامى، واژهها و اصطلاحات
صوفیانـه ـ عرفانى اسـت که پیش از ایشـان در آثار اهل طریقت تصوّف
و عرفان، از جمله اصطلاحات الصوفیّة مولى عبدالرّزاق کاشانى آمده
است.
1. اصحاب قلوب و ارباب قلوب
الف. امام خمینى نوشتهاند:
«و در عبادت اصحاب قلوب (خلوص در نیّت[105]) عبارت است از
تصفیه از شوب انانیّت و انیّت که در مسلک اهل معرفت، شرک و کفر اکبر
است: "مادر بتها، بت نفس شماست".»[106]
تصفیه از شوب انانیّت و انیّت که در مسلک اهل معرفت، شرک و کفر اکبر
است: "مادر بتها، بت نفس شماست".»[106]
پیش از این در فصل اوّل و به نقل از کتاب تفسیر سوره حمد،[107] دیدیم
که امام خمینى، سه تن از بزرگان طریقت تصوّف و عرفان را به نامهاى
جناب آقاى سلطانعلیشاه شهید ــ که امام خمینى با عنوان ملاّ سلطانعلى
از ایشان یاد مىکند ــ و ابنعربى و مولى عبدالرّزاق کاشانى، از علماى
طراز اوّل اسلام و عارف لقب داد و یادآور شد که طریقه آنها، طریقه
معارف بوده است و نیز در فصل اوّل دیدیم که امام خمینى، محىالدّین
بنعربى را یکى از اهل معرفت معرّفى کرد.
که امام خمینى، سه تن از بزرگان طریقت تصوّف و عرفان را به نامهاى
جناب آقاى سلطانعلیشاه شهید ــ که امام خمینى با عنوان ملاّ سلطانعلى
از ایشان یاد مىکند ــ و ابنعربى و مولى عبدالرّزاق کاشانى، از علماى
طراز اوّل اسلام و عارف لقب داد و یادآور شد که طریقه آنها، طریقه
معارف بوده است و نیز در فصل اوّل دیدیم که امام خمینى، محىالدّین
بنعربى را یکى از اهل معرفت معرّفى کرد.
حال در اینجا هم، اصحاب قلوب را داخل در مسلک اهل معرفت
معرّفى مىکند و این به این معناست که منظور ایشان از ترکیب اصحاب
قلوب هم، سالکان و بزرگان طریقت تصوّف و عرفان هستند. در ضمن،
ایشان در پایان مطلب، براى اثبات مدّعاى خود به مثنوى مولوى استناد
مىکند و این هم بدینمعناست که ایشان، مولانا را هم که از مشایخ و اکابر
طریقت تصوّف و عرفان است، داخل در اصحاب قلوب مىداند.
معرّفى مىکند و این به این معناست که منظور ایشان از ترکیب اصحاب
قلوب هم، سالکان و بزرگان طریقت تصوّف و عرفان هستند. در ضمن،
ایشان در پایان مطلب، براى اثبات مدّعاى خود به مثنوى مولوى استناد
مىکند و این هم بدینمعناست که ایشان، مولانا را هم که از مشایخ و اکابر
طریقت تصوّف و عرفان است، داخل در اصحاب قلوب مىداند.
پس به این ترتیب، معلوم مىشود که در آثار و از دیدگاه ایشان،
اصحاب قلوب، همان سالکان و بزرگان طریقت تصوّف و عرفانند.
اصحاب قلوب، همان سالکان و بزرگان طریقت تصوّف و عرفانند.
ب. و در جاى دیگرى نوشتهاند:
«و قَد ثَبَتَ ذاکَ فى مَدارِکِ اَصحابِ الْقُلوبِ حَتّى قالُوا: أَنَّ الْعَجْزَ عَنِ الْمَعرِفَةِ غایَةُ
مَعْرِفةِ اَهلِ الْمُکاشِفَةِ.»[108]
مَعْرِفةِ اَهلِ الْمُکاشِفَةِ.»[108]
مطلبى را که در اینجا پس از "حتّى قالوا" و از "مدارک اصحاب قلوب"،
نقل مىکند، مطلبى است نقل شده از فتوحات مکّیه،[109] که از آثار محىالدّین
بنعربى است و بهراحتى مىتوان دریافت که منظور ایشان از مدارک
اصحاب قلوب، کتابها و نوشتهها و آثار اهل طریقت تصوّف و عرفان از
جمله ابنعربى است و بدینگونه، اصحاب قلوب را عبارت از همان
سالکان و بزرگان طریقت معرّفى مىنماید.
نقل مىکند، مطلبى است نقل شده از فتوحات مکّیه،[109] که از آثار محىالدّین
بنعربى است و بهراحتى مىتوان دریافت که منظور ایشان از مدارک
اصحاب قلوب، کتابها و نوشتهها و آثار اهل طریقت تصوّف و عرفان از
جمله ابنعربى است و بدینگونه، اصحاب قلوب را عبارت از همان
سالکان و بزرگان طریقت معرّفى مىنماید.
ج. و در جاى دیگرى نوشتهاند:
«و عجب آن است که فیلسوف کبیر اسلامى، صدرالمتألّهین ــ قدّس
سرّه ــ نیز در این حدیث از تحقیق اهل معرفت و اصحاب قلوب،
صرفنظر نموده و بهطور دیگر تأویل فرموده است این حدیث را که
شاهد بزرگ آن مشرب و مسلک است.»[110]
سرّه ــ نیز در این حدیث از تحقیق اهل معرفت و اصحاب قلوب،
صرفنظر نموده و بهطور دیگر تأویل فرموده است این حدیث را که
شاهد بزرگ آن مشرب و مسلک است.»[110]
در اینجا هم همانطور که مشاهده مىشود، ترکیبات اهل معرفت و
اصحاب قلوب را مترادف، استعمال مىکند. یعنى از نظر امام خمینى،
اصحاب قلوب همان اهل معرفت هستند و در جاىجاى این کتاب از جمله
در فصل اوّل دیدیم که امام خمینى، اهل معرفت را همان اهل طریقت
تصوّف و عرفان مىداند و تمایزى قایل نیست. پس باز به این نتیجه
مىرسیم که منظور ایشان از اصحاب قلوب، اهل طریقت هستند. علاوهبر
این، اشاره ایشان به این مطلب که این حدیث، شاهد بزرگ "آن مشرب و
مسلک است"، تأکیدى دیگر بر ترادف معنایى ترکیبات اهل معرفت و
اصحاب قلوب در چارچوب مشرب و مسلک تصوّف و عرفان است.
خوب است به این دو نکته هم اشاره کنیم که امام خمینى که در اینجا از
ملاّصدرا انتقاد مىکند که چرا حدیث جنود عقل و جهل را که شاهد بزرگ
مسلک و مشرب تصوّف و عرفان است، طبق آراى اهل طریقت تأویل
نکرده است، اوّلاً به این ترتیب و بهاشاره، ملاّصدرا را داخل در مسلک
تصوّف و عرفان مىداند، ثانیا با این انتقاد، علاقه قلبى خود را به اهل
طریقت و آرا و آثار و مسلک ایشان به همگان مىفهماند.
اصحاب قلوب را مترادف، استعمال مىکند. یعنى از نظر امام خمینى،
اصحاب قلوب همان اهل معرفت هستند و در جاىجاى این کتاب از جمله
در فصل اوّل دیدیم که امام خمینى، اهل معرفت را همان اهل طریقت
تصوّف و عرفان مىداند و تمایزى قایل نیست. پس باز به این نتیجه
مىرسیم که منظور ایشان از اصحاب قلوب، اهل طریقت هستند. علاوهبر
این، اشاره ایشان به این مطلب که این حدیث، شاهد بزرگ "آن مشرب و
مسلک است"، تأکیدى دیگر بر ترادف معنایى ترکیبات اهل معرفت و
اصحاب قلوب در چارچوب مشرب و مسلک تصوّف و عرفان است.
خوب است به این دو نکته هم اشاره کنیم که امام خمینى که در اینجا از
ملاّصدرا انتقاد مىکند که چرا حدیث جنود عقل و جهل را که شاهد بزرگ
مسلک و مشرب تصوّف و عرفان است، طبق آراى اهل طریقت تأویل
نکرده است، اوّلاً به این ترتیب و بهاشاره، ملاّصدرا را داخل در مسلک
تصوّف و عرفان مىداند، ثانیا با این انتقاد، علاقه قلبى خود را به اهل
طریقت و آرا و آثار و مسلک ایشان به همگان مىفهماند.
د. و نیز در جاى دیگرى نوشتهاند:
«اى مدّعى معرفت و جذبه و سلوک و محبّت و فنا، تو اگر بهراستى
اهلاللّه و از اصحاب قلوب و اهل سابقه حسنایى، هنیئا لک.»[111]
اهلاللّه و از اصحاب قلوب و اهل سابقه حسنایى، هنیئا لک.»[111]
امام خمینى، مدّعیان "معرفت و جذبه و سلوک و محبّت و فنا" را همان
اصحاب قلوب معرّفى مىکند و همه مىدانیم که این واژهها و اصطلاحات،
بهتمامى از واژگان اهل طریقت تصوّف و عرفان و خلق شده و استفاده
شده توسّط ایشان است و اینان مدّعیان راستین این حالات و مقامات
هستند و دیگر مکتبهاى علمى و عملى اسلام از این واژهها و ترکیبات
استفاده نمىکنند. پس به این طریق هم معلوم مىشود که اصحاب قلوب در
نظر امام خمینى، آنانند.
اصحاب قلوب معرّفى مىکند و همه مىدانیم که این واژهها و اصطلاحات،
بهتمامى از واژگان اهل طریقت تصوّف و عرفان و خلق شده و استفاده
شده توسّط ایشان است و اینان مدّعیان راستین این حالات و مقامات
هستند و دیگر مکتبهاى علمى و عملى اسلام از این واژهها و ترکیبات
استفاده نمىکنند. پس به این طریق هم معلوم مىشود که اصحاب قلوب در
نظر امام خمینى، آنانند.
ه . و نیز در جاى دیگرى پیرامون ارباب قلوب نوشتهاند:
«و آن این است که بندگان خداوند یا عرفا و اولیایند و در سیر الىاللّه
منسلک در سلک ارباب قلوب شدند و این دسته از بندگان، مجذوب حق و
شیفته جمال بىمثال اویند و قبله توجّه و آمال آنها، ذات مقدّس حق است
و نظر به غیر او از عوالم، حتّى خود و کمال خود ندارند.»[112]
منسلک در سلک ارباب قلوب شدند و این دسته از بندگان، مجذوب حق و
شیفته جمال بىمثال اویند و قبله توجّه و آمال آنها، ذات مقدّس حق است
و نظر به غیر او از عوالم، حتّى خود و کمال خود ندارند.»[112]
در این متن هم، ارباب قلوب را همان عرفا معرّفى مىکند و در فصل
اوّل دیدیم که از دیدگاه امام خمینى، عرفا همان اهل تصوّف و عبارت از
یک حقیقت هستند. پس باز مشاهده مىشود که منظور ایشان از ارباب
قلوب، اهل طریقت تصوّف و عرفانند و آنها را با چه عبارات زیبایى هم
توصیف مىکند.
اوّل دیدیم که از دیدگاه امام خمینى، عرفا همان اهل تصوّف و عبارت از
یک حقیقت هستند. پس باز مشاهده مىشود که منظور ایشان از ارباب
قلوب، اهل طریقت تصوّف و عرفانند و آنها را با چه عبارات زیبایى هم
توصیف مىکند.
ملاّ صدراى شیرازى نیز در اینباره مىنویسد:
«و از جمله نتایج غرور شیطانى و تسویلات نفسانى آن است که اکثر
متکلّمان و ظاهرپرستان مىخواهند که بدین عقل مزخرف و نقل
منحرف، حق را دریابند و در اسماء و صفات الهى سخن گویند و سرّ معاد و
حشر اجساد را از راه حواس دریابند و بىمتابعت مسلک اهل ریاضت و
اصحاب قلوب، احکام الهى را به نقل و قیاس ثابت کنند.»[113]
متکلّمان و ظاهرپرستان مىخواهند که بدین عقل مزخرف و نقل
منحرف، حق را دریابند و در اسماء و صفات الهى سخن گویند و سرّ معاد و
حشر اجساد را از راه حواس دریابند و بىمتابعت مسلک اهل ریاضت و
اصحاب قلوب، احکام الهى را به نقل و قیاس ثابت کنند.»[113]
پرواضح است که این طریقت تصوّف و عرفان است که با ریاضت و
بىاعتنا به عقل مزخرف و نقل منحرف، طى مىشود. پس ملاّ صدراى
شیرازى نیز قرنها پیش، مسلک اهل ریاضت و اصحاب قلوب را بهمعناى
مسلک تصوّف و عرفان به کار برده است. بنابراین، اصحاب قلوب، در نظر
وى همان اهل طریقتاند. فرازى دیگر از رساله سه اصل، بر این معنا
تأکید مىکند:
بىاعتنا به عقل مزخرف و نقل منحرف، طى مىشود. پس ملاّ صدراى
شیرازى نیز قرنها پیش، مسلک اهل ریاضت و اصحاب قلوب را بهمعناى
مسلک تصوّف و عرفان به کار برده است. بنابراین، اصحاب قلوب، در نظر
وى همان اهل طریقتاند. فرازى دیگر از رساله سه اصل، بر این معنا
تأکید مىکند:
«اى عزیز! به خدا که دشمنى درویشان و مخالفت اهل دل، دل را
سنگ مىکند و دوستى و متابعت ایشان، سنگ را دل مىسازد.»[114]
سنگ مىکند و دوستى و متابعت ایشان، سنگ را دل مىسازد.»[114]
با تفرّجى در رساله سه اصل، این معنا کاملاً تثبیت مىشود که بهخاطر
رعایت اختصار، به همین دو متن بسنده مىکنیم. درحقیقت مىتوان گفت،
امامخمینى بهخاطر تسلّط بر فلسفه صدرایى و تدریس آن، این واژهها و
ترکیبات و اصطلاحات دستگاه فکرى ـ معرفتى خود را علاوهبر بزرگان
طریقت و آثار آنها، از آثار وى نیز اخذ کرده است.
رعایت اختصار، به همین دو متن بسنده مىکنیم. درحقیقت مىتوان گفت،
امامخمینى بهخاطر تسلّط بر فلسفه صدرایى و تدریس آن، این واژهها و
ترکیبات و اصطلاحات دستگاه فکرى ـ معرفتى خود را علاوهبر بزرگان
طریقت و آثار آنها، از آثار وى نیز اخذ کرده است.
2. اهل معرفت و مسلک اهل معرفت
در این قسمت، نیازى به ارایه مدارک جدیدى براى توضیح معانى و
مفاهیم دو ترکیب فوق نمىبینیم. کافى است تا به فصل اوّل، رجوع و دقّت
شود تا ملاحظه گردد منظور امامخمینى از اهل معرفت، اهل طریقت
تصوّف و عرفان و از مسلک اهل معرفت، مسلک تصوّف و عرفان است.
مفاهیم دو ترکیب فوق نمىبینیم. کافى است تا به فصل اوّل، رجوع و دقّت
شود تا ملاحظه گردد منظور امامخمینى از اهل معرفت، اهل طریقت
تصوّف و عرفان و از مسلک اهل معرفت، مسلک تصوّف و عرفان است.
و نیز در کتاب چهل حدیث،[115] اهل معرفت و اصحاب عرفان را
کسانى مىداند که سیر و سلوک عملى داشته باشند، نه عقلى و علمى و این
طبق اعتقاد ایشان به این مطلب که نام سالک عرفان عملى، صوفى است،[116]
ثابت مىکند که اهل معرفت در دستگاه فکرى ایشان، سالکان طریقت
تصوّف و عرفان هستند.
کسانى مىداند که سیر و سلوک عملى داشته باشند، نه عقلى و علمى و این
طبق اعتقاد ایشان به این مطلب که نام سالک عرفان عملى، صوفى است،[116]
ثابت مىکند که اهل معرفت در دستگاه فکرى ایشان، سالکان طریقت
تصوّف و عرفان هستند.
3. اهلاللّه
اگر به حرف "د" از قسمت شماره یک از همین فصل مراجعه بشود،
مشاهده مىشود که امام خمینى، اهلاللّه را مترادف با اصحاب قلوب بهکار
برد و ما بررسى کردیم که منظور امام خمینى از اصحاب قلوب، سالکان
طریقت تصوّف و عرفان هستند. پس منظور ایشان از اهلاللّه هم، اینانند.
ضمن آنکه ایشان در بیان مقام کمّل اهلاللّه نوشتهاند:
مشاهده مىشود که امام خمینى، اهلاللّه را مترادف با اصحاب قلوب بهکار
برد و ما بررسى کردیم که منظور امام خمینى از اصحاب قلوب، سالکان
طریقت تصوّف و عرفان هستند. پس منظور ایشان از اهلاللّه هم، اینانند.
ضمن آنکه ایشان در بیان مقام کمّل اهلاللّه نوشتهاند:
«و چه در جلوه معارف الهیه و جلوات توحید در قلب اهل معرفت،
که عدالت در آن عبارت است از: عدم احتجاب از حق به خلق و از خلق به
حق و به عبارت اخرى، رؤیت وحدت در کثرت و کثرت در وحدت و این
مختص به کمّل اهلاللّه است.»[117]
که عدالت در آن عبارت است از: عدم احتجاب از حق به خلق و از خلق به
حق و به عبارت اخرى، رؤیت وحدت در کثرت و کثرت در وحدت و این
مختص به کمّل اهلاللّه است.»[117]
بدینگونه، اهلاللّه و کاملان آنان را در چارچوب اهل معرفت
مىگنجاند و پیش از این بررسى شد که اهل معرفت در دستگاه فکرى
ایشان، اهل طریقت تصوّف و عرفانند. استاد حسنزاده آملى هم بهنقل از
متألّه سبزوارى، ضمن آنکه مشرب اهلاللّه را دوگونه مىداند، اهلاللّه را
منحصر در سالکان طریقت تصوّف و عرفان مىشناساند:
مىگنجاند و پیش از این بررسى شد که اهل معرفت در دستگاه فکرى
ایشان، اهل طریقت تصوّف و عرفانند. استاد حسنزاده آملى هم بهنقل از
متألّه سبزوارى، ضمن آنکه مشرب اهلاللّه را دوگونه مىداند، اهلاللّه را
منحصر در سالکان طریقت تصوّف و عرفان مىشناساند:
«متألّه سبزوارى در شرح اسرار دفتر ششم مثنوى عارف رومى
(ص453، ط رحلى، چاپ سنگى) گوید:
(ص453، ط رحلى، چاپ سنگى) گوید:
مشرب اهلاللّه دوگونه است: یکى کتمان اسرار و یکى افشا و
عربدهجویى کند. شبلى فرماید: از آن جام که به منصور دادند به ما نیز دادند
و او نوشید و عربده آغاز کرد و ما نوشیدیم و دم درکشیدیم و دیگرى گوید
که نه آن جام بود و الاّ تو هم عربده آغاز کردى.»[118]
عربدهجویى کند. شبلى فرماید: از آن جام که به منصور دادند به ما نیز دادند
و او نوشید و عربده آغاز کرد و ما نوشیدیم و دم درکشیدیم و دیگرى گوید
که نه آن جام بود و الاّ تو هم عربده آغاز کردى.»[118]
4. اولیا
امام خمینى نوشتهاند:
«آیا حقیقت ولاحظته فصعق لجلالک، غیر از آن "صعق" در لسان
اولیاست؟ آیا مقصود از تجلّیات که در دعاى عظیمالشّأن سمات وارد
است، غیر از تجلّیات و مشاهدات در لسان آنهاست؟ آیا در کلمات کدام
عارف، بالاتر از این حدیث شریف،... دیدید.»[119]
اولیاست؟ آیا مقصود از تجلّیات که در دعاى عظیمالشّأن سمات وارد
است، غیر از تجلّیات و مشاهدات در لسان آنهاست؟ آیا در کلمات کدام
عارف، بالاتر از این حدیث شریف،... دیدید.»[119]
ایشان اولیا و عرفا را مترادف بهکار برده است و مىدانیم که عرفا را
همان اهل تصوّف مىداند، چنانچه قبلاً بررسى کردیم. پس اولیا هم از نظر
ایشان همان اهل طریقت تصوّف و عرفانند. علاوهبر این، "آن صعق" که
در عبارت «غیر از آن صعق در لسان اولیاست» آمده است، اشاره
به صعقى است که در اصطلاح اهل تصوّف و عرفان بهکار مىرود و این
نیز بهوضوح ثابت مىنماید که منظور ایشان از اولیا، اهل طریقت تصوّف
و عرفانند و باز در جاى دیگرى نوشتهاند:
همان اهل تصوّف مىداند، چنانچه قبلاً بررسى کردیم. پس اولیا هم از نظر
ایشان همان اهل طریقت تصوّف و عرفانند. علاوهبر این، "آن صعق" که
در عبارت «غیر از آن صعق در لسان اولیاست» آمده است، اشاره
به صعقى است که در اصطلاح اهل تصوّف و عرفان بهکار مىرود و این
نیز بهوضوح ثابت مىنماید که منظور ایشان از اولیا، اهل طریقت تصوّف
و عرفانند و باز در جاى دیگرى نوشتهاند:
«پسرم، آنچه در درجه اوّل به تو وصیت مىکنم آن است که انکار
مقامات اهل معرفت نکنى که این شیوه جهّال است و از معاشرت با
منکرین مقامات اولیا بپرهیزى که اینان قطاع طریق حق هستند.»[120]
مقامات اهل معرفت نکنى که این شیوه جهّال است و از معاشرت با
منکرین مقامات اولیا بپرهیزى که اینان قطاع طریق حق هستند.»[120]
پیش از این دیدیم که منظور ایشان از اهل معرفت، سالکان طریقت
تصوّف و عرفانند. در اینجا هم که به پسرش: آقاى سیّد احمد خمینى
وصیت مىکند، به او تذکّر مىدهد که مقامات اهل معرفت و اولیا را انکار
نکند. یعنى اهل معرفت را با اولیا مترادف بهکار مىبرد. پس باز هم تأکید
مىکند که منظورش از اولیا، سالکان و بزرگان طریقت تصوّف و عرفانند و
نیز در جاى دیگرى نوشتهاند:
تصوّف و عرفانند. در اینجا هم که به پسرش: آقاى سیّد احمد خمینى
وصیت مىکند، به او تذکّر مىدهد که مقامات اهل معرفت و اولیا را انکار
نکند. یعنى اهل معرفت را با اولیا مترادف بهکار مىبرد. پس باز هم تأکید
مىکند که منظورش از اولیا، سالکان و بزرگان طریقت تصوّف و عرفانند و
نیز در جاى دیگرى نوشتهاند:
«چنانچه مراتب و مقامات انسانیّه را نیز، کسى که به آن نرسیده و از
حجاب انانیّت خارج نشده، انکار کند و معارج و مدارج اهل معرفت و اولیا
را ناچیز شمارد.»[121]
حجاب انانیّت خارج نشده، انکار کند و معارج و مدارج اهل معرفت و اولیا
را ناچیز شمارد.»[121]
در این متن هم، اهل معرفت و اولیا را مترادف بهکار مىبرد و در
حرف "ه" از قسمت شماره یک از همین فصل بررسى کردیم که
امامخمینى، عرفا و اولیا و ارباب قلوب را مترادف استعمال کرد و در فصل
اوّل و نیز در قسمت شماره یک از همین فصل نیز بررسى کردیم که
امامخمینى، اهل طریقت تصوّف را همان عرفا و ارباب قلوب دانسته و
تمایزى قایل نیست. به این ترتیب، روشن مىشود که منظور ایشان از اولیا
هم، اهل تصوّف و عرفانند. در ضمن، در کتاب سرّ الصلوة[122] هم، اولیا و
عرفا را مترادف و هممعنى بهکار برده است.
حرف "ه" از قسمت شماره یک از همین فصل بررسى کردیم که
امامخمینى، عرفا و اولیا و ارباب قلوب را مترادف استعمال کرد و در فصل
اوّل و نیز در قسمت شماره یک از همین فصل نیز بررسى کردیم که
امامخمینى، اهل طریقت تصوّف را همان عرفا و ارباب قلوب دانسته و
تمایزى قایل نیست. به این ترتیب، روشن مىشود که منظور ایشان از اولیا
هم، اهل تصوّف و عرفانند. در ضمن، در کتاب سرّ الصلوة[122] هم، اولیا و
عرفا را مترادف و هممعنى بهکار برده است.
ملاّصدراى شیرازى نیز، اولیا و عرفا را مترادف بهکار برده است:
5. عرفاى شامخین
امام خمینى نوشتهاند:
«و اگر اهل معرفت هستى و مشى به طریقه عرفاء شامخین کنى، با
جلوه احدى و واحدى و ذاتى و فعلى، اثبات علم ذاتى و فعلى حق به تمام
ذرّات موجودات کنى.»[125]
جلوه احدى و واحدى و ذاتى و فعلى، اثبات علم ذاتى و فعلى حق به تمام
ذرّات موجودات کنى.»[125]
پیش از این دیدیم که در نظر ایشان، اهل معرفت همان سالکان
طریقت تصوّف و عرفانند و وقتى اهل معرفت و عرفاى شامخین را
مترادف استعمال مىکند، یعنى عرفاى شامخین هم آنانند. در فصل اوّل
نیز، دیدیم که ایشان بزرگان تصوّف و عرفان را، عرفاى شامخ معرّفى کرد.
طریقت تصوّف و عرفانند و وقتى اهل معرفت و عرفاى شامخین را
مترادف استعمال مىکند، یعنى عرفاى شامخین هم آنانند. در فصل اوّل
نیز، دیدیم که ایشان بزرگان تصوّف و عرفان را، عرفاى شامخ معرّفى کرد.
فصل سوم
جهله اهل تصوّف و غفله اهل
ظاهر و محمّدیون
جهله اهل تصوّف
در این فصل مىپردازیم به نظرات و آراى امام خمینى(ره) در باب
آن دسته از صوفیان و شریعتىهایى که از دید ایشان ــ و همینطور ما ــ
روش دینداریشان درست نبوده و مورد انتقاد اهلاللّه حقیقى واقع هستند و
گریزى هم خواهیم زد به نظرات ایشان در باب محمّدیون که جمع میان
شریعت و طریقت کردهاند.
آن دسته از صوفیان و شریعتىهایى که از دید ایشان ــ و همینطور ما ــ
روش دینداریشان درست نبوده و مورد انتقاد اهلاللّه حقیقى واقع هستند و
گریزى هم خواهیم زد به نظرات ایشان در باب محمّدیون که جمع میان
شریعت و طریقت کردهاند.
از میان صوفیّه بودهاند و هستند کسانى که یا اصلاً پاىبند شریعت
نیستند و طریقت را کافى مىدانند و یا شریعت را تا جایى قبول دارند که
آنها را به بخشى از حالات و مقامات نفسانى برساند و از قرآن مثال
مىآورند: «وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتّى یَأتِیَـکَ الْیَقینُ»[126] و مىگویند به همین دلیل وقتى
آدمى به یقین رسیده دیگر نیازى به شریعت و عبادت ندارد. این دسته،
همیشه مورد انتقاد صوفیّه حقّه و متصوّفه شیعه بودهاند و هستند. صوفیّه
حقّه شیعه همیشه به آنها یادآور شدهاندکه براى برداشت معنوى از قرآن
باید به زندگى رسولاللّه، ائمّه اطهار و اولیاى الهى هم توجّه کرد. ایشان،
عمل به شریعت را تا آخرین لحظه زندگى، لازم دیده و خود عامل بودهاند.
کسانىکه اطّلاع ندارند مىتوانند به زندگىنامه آن بزرگواران مراجعه و
کسب اطّلاع کنند.
نیستند و طریقت را کافى مىدانند و یا شریعت را تا جایى قبول دارند که
آنها را به بخشى از حالات و مقامات نفسانى برساند و از قرآن مثال
مىآورند: «وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتّى یَأتِیَـکَ الْیَقینُ»[126] و مىگویند به همین دلیل وقتى
آدمى به یقین رسیده دیگر نیازى به شریعت و عبادت ندارد. این دسته،
همیشه مورد انتقاد صوفیّه حقّه و متصوّفه شیعه بودهاند و هستند. صوفیّه
حقّه شیعه همیشه به آنها یادآور شدهاندکه براى برداشت معنوى از قرآن
باید به زندگى رسولاللّه، ائمّه اطهار و اولیاى الهى هم توجّه کرد. ایشان،
عمل به شریعت را تا آخرین لحظه زندگى، لازم دیده و خود عامل بودهاند.
کسانىکه اطّلاع ندارند مىتوانند به زندگىنامه آن بزرگواران مراجعه و
کسب اطّلاع کنند.
بهعنوان نمونه، مثالى از زندگى آقاى سلطانحسین تابنده گنابادى،
ملقّب به رضاعلیشاه مىآوریم. پس از رحلت آنجناب، فرزندشان
زندگىنامه پدر صورى و معنوى خود را به رشته تحریر درآورده و نام
خورشید تابنده، بر آن نهادند. از جمله درباره لحظات آخر عمر پدر
خویش مىنویسند که ایشان روى تخت بیمارستان، نماز صبح را اوّل وقت
بجا آورده و کمى هم قرآن تلاوت کردند و سپس حالشان دگرگون شد و با
به زبان آوردن کلمه جلاله اللّه، جان را به معبود ازلى و ابدى تقدیم
نمودند.[127] پس با توجّه به زندگى رسولاللّه و ائمّه اطهار و اولیا و بزرگان
متصوّفه درمىیابیم که مراد از یقین در آیه شریفه مزبور، مرگ مىباشد.
یعنى پروردگارت را تا وقتى که به ملاقات مرگ مىروى، عبادت کن.
ملقّب به رضاعلیشاه مىآوریم. پس از رحلت آنجناب، فرزندشان
زندگىنامه پدر صورى و معنوى خود را به رشته تحریر درآورده و نام
خورشید تابنده، بر آن نهادند. از جمله درباره لحظات آخر عمر پدر
خویش مىنویسند که ایشان روى تخت بیمارستان، نماز صبح را اوّل وقت
بجا آورده و کمى هم قرآن تلاوت کردند و سپس حالشان دگرگون شد و با
به زبان آوردن کلمه جلاله اللّه، جان را به معبود ازلى و ابدى تقدیم
نمودند.[127] پس با توجّه به زندگى رسولاللّه و ائمّه اطهار و اولیا و بزرگان
متصوّفه درمىیابیم که مراد از یقین در آیه شریفه مزبور، مرگ مىباشد.
یعنى پروردگارت را تا وقتى که به ملاقات مرگ مىروى، عبادت کن.
امام خمینى هم به این حقیقت که متصوّفه مورد انتقاد، حسابشان از
متصوّفه حقّه شیعه جداست، توجّه داشته است. زیرا همانطور که خواهیم
دید، ایشان هرگاه که از متصوّفه فقط طریقتى، مىخواهند انتقاد کنند، همه
متصوّفه را داخل نمىکنند و مىگویند "بعضى از آنها"، "برخى از صوفیان
عوام"، "بعضى اهل تصوّف"، "بعضى از جهله از متصوّفه" و....
متصوّفه حقّه شیعه جداست، توجّه داشته است. زیرا همانطور که خواهیم
دید، ایشان هرگاه که از متصوّفه فقط طریقتى، مىخواهند انتقاد کنند، همه
متصوّفه را داخل نمىکنند و مىگویند "بعضى از آنها"، "برخى از صوفیان
عوام"، "بعضى اهل تصوّف"، "بعضى از جهله از متصوّفه" و....
و این بدان معناست که اکثریّت متصوّفه که عاملان به شریعت و
طریقت، توأمان، هستند، مورد انتقاد ایشان نیستند. بلکه همانگونه که در
این کتاب آمده است، اکثریّت متصوّفه و آثار آنها، مورد قبول و استفاده
ایشان و کثیرى از حوزویان منصف و حقیقتجو بودهاند و هستند و ایشان
با بزرگان طریقت تصوّف، جلسات و مراودات دوستانه داشتهاند. اینک
متونى از کتابهاى ایشان را بررسى مىکنیم:
طریقت، توأمان، هستند، مورد انتقاد ایشان نیستند. بلکه همانگونه که در
این کتاب آمده است، اکثریّت متصوّفه و آثار آنها، مورد قبول و استفاده
ایشان و کثیرى از حوزویان منصف و حقیقتجو بودهاند و هستند و ایشان
با بزرگان طریقت تصوّف، جلسات و مراودات دوستانه داشتهاند. اینک
متونى از کتابهاى ایشان را بررسى مىکنیم:
«و چون موت کلّى و فناى مطلق دست داد، حق عابد است و عبد را
حکمى نیست. نه آنکه عبادت نکند، بلکه عبادت کند و کان اللّه سمعه و بصره
و لسانه ــ و آنچه بعض از جهله از متصوّفه گمان کردهاند از قصور است ــ و
چون عبد به خود آمده عبادت از حق است در مرآت عبد واقع شود، وَالْعَبدُ
سَمْعُ اللّهِ و لِسانُ اللّهِ گردد.»[128]
حکمى نیست. نه آنکه عبادت نکند، بلکه عبادت کند و کان اللّه سمعه و بصره
و لسانه ــ و آنچه بعض از جهله از متصوّفه گمان کردهاند از قصور است ــ و
چون عبد به خود آمده عبادت از حق است در مرآت عبد واقع شود، وَالْعَبدُ
سَمْعُ اللّهِ و لِسانُ اللّهِ گردد.»[128]
«و به همین قیاس، کسانىکه در رشته تهذیب باطن و تصفیه و تجلیه
اخلاق هستند گاه شود که شیطان بعضى از آنها را در دام کشد و مناسک و
عبادات قالبیّه و همینطور علوم رسمیّه و معارف الهیّه را در نظر آنها،
ناچیز قلم دهد.»[129]
اخلاق هستند گاه شود که شیطان بعضى از آنها را در دام کشد و مناسک و
عبادات قالبیّه و همینطور علوم رسمیّه و معارف الهیّه را در نظر آنها،
ناچیز قلم دهد.»[129]
در رابطه با علوم رسمیّه و معارف الهیّه هم لازم به یادآورى است که
بسیارى از اقطاب و مشایخ و بزرگان تصوّف و عرفان، از فقها و مجتهدین
و علماى بزرگ تاریخ اسلام و تشیّعاند و این حقیقت در کتابهاى تاریخ
و تذکره مضبوط است.
بسیارى از اقطاب و مشایخ و بزرگان تصوّف و عرفان، از فقها و مجتهدین
و علماى بزرگ تاریخ اسلام و تشیّعاند و این حقیقت در کتابهاى تاریخ
و تذکره مضبوط است.
«حضرت امام (ره) در تعلیقه بر شرح فصوص چنین مىفرمایند:
طریقت و حقیقت جز از راه شریعت حاصل نخواهند شد. زیرا ظاهر راه
باطن است... کسىکه چنین مىبیند که با انجام تکلیفهاى الهى باطن براى
او حاصل نشد، بداند که ظاهر را درست انجام نداده و کسىکه بخواهد به
باطن برسد بدون راه ظاهر، مانند برخى از صوفیان عوام، او هیچ دلیلى از
طرف خداوند ندارد.»[130]
طریقت و حقیقت جز از راه شریعت حاصل نخواهند شد. زیرا ظاهر راه
باطن است... کسىکه چنین مىبیند که با انجام تکلیفهاى الهى باطن براى
او حاصل نشد، بداند که ظاهر را درست انجام نداده و کسىکه بخواهد به
باطن برسد بدون راه ظاهر، مانند برخى از صوفیان عوام، او هیچ دلیلى از
طرف خداوند ندارد.»[130]
«پس، از بیانات سابقه معلوم شد که آنچه پیش بعض اهل تصوّف
معروف است که نماز وسیله معراج وصول سالک است و پس از وصول،
سالک مستغنى از رسوم گردد، امر باطل بىاصلى و خیال خام بىمغزى
است که با مسلک اهلاللّه و اصحاب قلوب مخالف است و از جهل به
مقامات اهل معرفت و کمالات اولیا صادر شده، نعوذ باللّه منه.»[131]
معروف است که نماز وسیله معراج وصول سالک است و پس از وصول،
سالک مستغنى از رسوم گردد، امر باطل بىاصلى و خیال خام بىمغزى
است که با مسلک اهلاللّه و اصحاب قلوب مخالف است و از جهل به
مقامات اهل معرفت و کمالات اولیا صادر شده، نعوذ باللّه منه.»[131]
همچنین ایشان در کتاب چهل حدیث[132] هم، از بعضى از صوفیّه که از
جهله هستند انتقاد مىکند. از جمله در صفحه 91 از آن دسته از مدّعیان
ارشاد و دستگیرى که در همان اوّل راه، به مریدان، لقب مىدهند انتقاد
کرده و مىگوید که این القابى که به خورد این بیچارهها داده مىشود، براى
آنها، حال جذبه و حب نمىآورد. این درحالى است که عموما در سلاسل
صوفیّه، بهویژه در سلسله نعمتاللّهى گنابادى، فقط بزرگان سلسله که به
مقام کمال نایل شده و مأمور به ارشاد و دستگیرى مىشوند، لقب مىگیرند.
جهله هستند انتقاد مىکند. از جمله در صفحه 91 از آن دسته از مدّعیان
ارشاد و دستگیرى که در همان اوّل راه، به مریدان، لقب مىدهند انتقاد
کرده و مىگوید که این القابى که به خورد این بیچارهها داده مىشود، براى
آنها، حال جذبه و حب نمىآورد. این درحالى است که عموما در سلاسل
صوفیّه، بهویژه در سلسله نعمتاللّهى گنابادى، فقط بزرگان سلسله که به
مقام کمال نایل شده و مأمور به ارشاد و دستگیرى مىشوند، لقب مىگیرند.
حال ببینیم دیگر بزرگان حوزههاى علمیّه هم، همین نظر امامخمینى
را دارند یا نه؟ یعنى از نظر آنها هم صوفیّه دو دستهاند یا همه صوفیّه، بد
هستند؟ مرحوم مطهّرى مىنویسد:
را دارند یا نه؟ یعنى از نظر آنها هم صوفیّه دو دستهاند یا همه صوفیّه، بد
هستند؟ مرحوم مطهّرى مىنویسد:
«در اینکه حافظ مردى است عارف و خودش هم خودش را به صفت
عرفانى مىستاید بحثى نیست، گو اینکه با صوفى ــ که یک اصطلاح
تقریبا عرفى شده بوده یعنى یک تصوّف حرفهاى در میان مردم پیدا شده
بود که آن هم از نظر عارف یک نوع در و دکان بود ــ و با تصوّف احیانا
مبارزه مىکند نه همیشه، یعنى صوفى را تقسیم مىکند به صوفى شایسته و
صوفى ناشایسته، مثلاً:
عرفانى مىستاید بحثى نیست، گو اینکه با صوفى ــ که یک اصطلاح
تقریبا عرفى شده بوده یعنى یک تصوّف حرفهاى در میان مردم پیدا شده
بود که آن هم از نظر عارف یک نوع در و دکان بود ــ و با تصوّف احیانا
مبارزه مىکند نه همیشه، یعنى صوفى را تقسیم مىکند به صوفى شایسته و
صوفى ناشایسته، مثلاً:
نقد صوفى نه همه صافى بىغش باشد
اى بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
ولى عارف را ــ چون هنوز مفهوم حرفهاى پیدا نکرده بود ــ
هیچوقت نقد نمىکند و همیشه ستایش مىکند. بله، صوفى را یکجا
ستایش مىکند، یک جا نه. این براى آن است که صوفى در نظر او دو نوع
است: صوفىاى که واقعا همان عارف است و صوفى حرفهاى که درودکان
درست کرده.»[133]
هیچوقت نقد نمىکند و همیشه ستایش مىکند. بله، صوفى را یکجا
ستایش مىکند، یک جا نه. این براى آن است که صوفى در نظر او دو نوع
است: صوفىاى که واقعا همان عارف است و صوفى حرفهاى که درودکان
درست کرده.»[133]
مرحوم محمّدتقى مجلسى ــ مجلسى اوّل ــ در رساله تشویق السالکین
نوشته است:
نوشته است:
«پس معلوم شد که اصل این طریقه مستحسن است و افعال و اعمال
آن موافق قوانین شریعت است. اگر کسى از بعضى صوفیان بدى بیند، دلیل
بدى همه صوفیان نمىشود، چنانکه یکى از علما بد باشد جمله علما را
انکار نتوان کرد، چه در میان همه طوایف ناقص و کاملان مىباشند.
چنانکه خواجه حافظ علیهالرّحمه مىفرماید:
آن موافق قوانین شریعت است. اگر کسى از بعضى صوفیان بدى بیند، دلیل
بدى همه صوفیان نمىشود، چنانکه یکى از علما بد باشد جمله علما را
انکار نتوان کرد، چه در میان همه طوایف ناقص و کاملان مىباشند.
چنانکه خواجه حافظ علیهالرّحمه مىفرماید:
نقد صوفى نه همه صافى بىغش باشد
اى بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
بلکه ناقصان و بدان را باب روى نیکان عزّت باید داشت. گفتهاند که:
صد خار را براى گلى آب مىدهند. مولوى مىفرماید:
صد خار را براى گلى آب مىدهند. مولوى مىفرماید:
از هزاران تن یکى تن صوفىاند
دیگران از دولت او مىزیند»[134]
مرحوم آیتاللّه علاّمه طباطبایى ــ صاحب تفسیر المیزان ــ خدا را
شکر مىکند که پس از مشروطه، شرایطى پیش آمد که دیگر، عارفان و
درویشان کشته نمىشوند و بههمین دلیل توانستهاند، توحید حقیقى را
گسترش دهند. ایشان درویشان را سالکین راه خدا و صاحبان و مروجان
گفتار عرفانى و توحیدى معرّفى مىکند:
شکر مىکند که پس از مشروطه، شرایطى پیش آمد که دیگر، عارفان و
درویشان کشته نمىشوند و بههمین دلیل توانستهاند، توحید حقیقى را
گسترش دهند. ایشان درویشان را سالکین راه خدا و صاحبان و مروجان
گفتار عرفانى و توحیدى معرّفى مىکند:
«این مشروطیّت و آزادى و غربگرایى و بىدینى و لاابالىگرى که
از جانب کفّار براى ما سوغات آمده است، این ثمره را داشت که دیگر
درویشکشى منسوخ شد و گفتار عرفانى و توحیدى، آزادى نسبى یافته
است وگرنه شما مىدیدید: امروز هم همان اتّهامات و قتل و غارتها و به
دار آویختنها براى سالکین راه خدا وجود داشت.»[135]
از جانب کفّار براى ما سوغات آمده است، این ثمره را داشت که دیگر
درویشکشى منسوخ شد و گفتار عرفانى و توحیدى، آزادى نسبى یافته
است وگرنه شما مىدیدید: امروز هم همان اتّهامات و قتل و غارتها و به
دار آویختنها براى سالکین راه خدا وجود داشت.»[135]
بنا به نوشته استاد اکبر ثبوت، استاد علاّمه ابوالحسن شعرانى هم این
سخن را از علاّمه طباطبایى نقل کردهاند.[136]
سخن را از علاّمه طباطبایى نقل کردهاند.[136]
در اینجا گرچه مرحوم علاّمه طباطبایى، صوفیّه و دراویش را به
خوب و بد تقسیم نکرده است، امّا با این تعریف و تأییدى که براى آنها
آورده، معلوم مىشود که حساب مدّعیان تصوّف را از صوفیان حقیقى جدا
دانسته است.
خوب و بد تقسیم نکرده است، امّا با این تعریف و تأییدى که براى آنها
آورده، معلوم مىشود که حساب مدّعیان تصوّف را از صوفیان حقیقى جدا
دانسته است.
مرحوم آیتاللّه علاّمه سیّد محمّدحسین حسینى طهرانى هم، در
کتاب روح مجرّد ضمن شرح تلاشهایشان براى به راه سلوک الىاللّه
کشیدن یکى از دوستانشان بهنام آیتاللّه حاج سیّد ابراهیم خسروشاهى
کرمانشاهى، علّت امتناع وى را از رفتن نزد مرحوم آیتاللّه محمّدجواد
انصارى همدانى، از قول وى، شهرت صوفى داشتن مرحوم آیتاللّه
انصارى در شهر همدان معرّفى مىنمایند. سپس در رابطه با طریقه
صوفیان مطالبى را عرضه مىدارند:
کتاب روح مجرّد ضمن شرح تلاشهایشان براى به راه سلوک الىاللّه
کشیدن یکى از دوستانشان بهنام آیتاللّه حاج سیّد ابراهیم خسروشاهى
کرمانشاهى، علّت امتناع وى را از رفتن نزد مرحوم آیتاللّه محمّدجواد
انصارى همدانى، از قول وى، شهرت صوفى داشتن مرحوم آیتاللّه
انصارى در شهر همدان معرّفى مىنمایند. سپس در رابطه با طریقه
صوفیان مطالبى را عرضه مىدارند:
«تمام این مطالب منقوله از ایشان، کذب محض است. اوّلاً: مرحوم
آقاى انصارى جدّا با طریقه صوفیان مخالف است و آن راه را راه ترقّى و
قوّت نفس مىداند، نه راه فناى نفس. ایشان صریحا مىفرمایند: راه
تکامل، بجا آوردن اعمال تقرّبى است، خواه ظهور داشته باشد یا نداشته
باشد.
آقاى انصارى جدّا با طریقه صوفیان مخالف است و آن راه را راه ترقّى و
قوّت نفس مىداند، نه راه فناى نفس. ایشان صریحا مىفرمایند: راه
تکامل، بجا آوردن اعمال تقرّبى است، خواه ظهور داشته باشد یا نداشته
باشد.
آرى معلوم است که در عرف عوام و درسخواندههاى بىسواد ما،
هرکسى را که نمازهاى نافله را بخواند، لیلیّه و نهاریّه و سجدههاى طویله
بجا بیاورد و دنبال حلال برود و جدّا از مجالس لهو و غیبت و دروغ و
امثالها اجتناب کند و قدرى براى اصلاح خود از عامّه مردم دنیاپرست
کناره بگیرد، وى را صوفى خوانند و این نیست مگر از شقاوت و
بختبرگشتگى واعظان غیرمتّعظ، تا چه رسد به عوامّ.
هرکسى را که نمازهاى نافله را بخواند، لیلیّه و نهاریّه و سجدههاى طویله
بجا بیاورد و دنبال حلال برود و جدّا از مجالس لهو و غیبت و دروغ و
امثالها اجتناب کند و قدرى براى اصلاح خود از عامّه مردم دنیاپرست
کناره بگیرد، وى را صوفى خوانند و این نیست مگر از شقاوت و
بختبرگشتگى واعظان غیرمتّعظ، تا چه رسد به عوامّ.
مگر مرحوم آخوند ملاّ حسینقلى همدانى را در نجف صوفى
نخواندند؟! مگر مرحوم حاج میرزا علىآقا قاضى را صوفى نشمردند؟!
مگر مرحوم حاج شیخ محمّدحسین اصفهانى کمپانى را صوفى نشمردند و
رساله مطبوعه او را در مطبعه بدین تهمت آتش نزدند؟! مگر مرحوم حاج
میرزا جواد آقاى تبریزى ملکى را صوفى نگفتند؟! عزیز من به این
حرفهاى مغرضین و معاندین و دنیاپرستان، گرچه در لباس اهل علم
باشند نباید گوش فرا داد! و الاّ کلاهت تا روز قیامت در پس معرکه خواهد
ماند!»[137]
نخواندند؟! مگر مرحوم حاج میرزا علىآقا قاضى را صوفى نشمردند؟!
مگر مرحوم حاج شیخ محمّدحسین اصفهانى کمپانى را صوفى نشمردند و
رساله مطبوعه او را در مطبعه بدین تهمت آتش نزدند؟! مگر مرحوم حاج
میرزا جواد آقاى تبریزى ملکى را صوفى نگفتند؟! عزیز من به این
حرفهاى مغرضین و معاندین و دنیاپرستان، گرچه در لباس اهل علم
باشند نباید گوش فرا داد! و الاّ کلاهت تا روز قیامت در پس معرکه خواهد
ماند!»[137]
پرواضح است که منظور آیتاللّه علاّمه طهرانى(ره) از مخالفت
مرحوم آیتاللّه انصارى با صوفیّه، مخالفت با صوفیّه جهله است و نیز
منظور ایشان از آنکه مرحوم آیتاللّه انصارى، راه صوفیّه را راه تقویت
نفس مىدانستهاند، راه صوفیّه جهله است. زیرا همین مرحوم آیتاللّه
انصارى، طبق آنچه مرحوم آیتاللّه علاّمه طهرانى، در کتاب روح مجرّد[138]
نقل کردهاند، سه تن از عارفان و درویشان سلسله نعمتاللّهى را که دو تن
از آنها از مشایخ سلسله هستند، از اولیاى الهى مىدانستهاند و روشن است
که راه تقویت نفس هرگز نمىتواند اولیاى الهى تربیت کند. زیرا شرط
قرارگرفتن در صف و جمع اولیاى الهى، قربانىکردن نفس در پاى
حضرت اللّه است.
مرحوم آیتاللّه انصارى با صوفیّه، مخالفت با صوفیّه جهله است و نیز
منظور ایشان از آنکه مرحوم آیتاللّه انصارى، راه صوفیّه را راه تقویت
نفس مىدانستهاند، راه صوفیّه جهله است. زیرا همین مرحوم آیتاللّه
انصارى، طبق آنچه مرحوم آیتاللّه علاّمه طهرانى، در کتاب روح مجرّد[138]
نقل کردهاند، سه تن از عارفان و درویشان سلسله نعمتاللّهى را که دو تن
از آنها از مشایخ سلسله هستند، از اولیاى الهى مىدانستهاند و روشن است
که راه تقویت نفس هرگز نمىتواند اولیاى الهى تربیت کند. زیرا شرط
قرارگرفتن در صف و جمع اولیاى الهى، قربانىکردن نفس در پاى
حضرت اللّه است.
پس درحقیقت، منظور مرحوم آیتاللّه محمّد جواد انصارى همدانى،
از مخالفت با صوفیّه و طریقت تقویت نفس آنها، مخالفت با طریقت
صوفیّه جهله بوده است که طبق آنچه از قول همه علماى طراز اوّل و
منصف شیعه از جمله همین مرحوم علاّمه طهرانى در این کتاب آوردهایم،
فقط "بعضى و برخى" از طایفه صوفیّه را تشکیل مىدهند و اکثریّت
صوفیّه، داخل در جمع صوفیّه حقّهاند و طریقت آنها هم طریقت تزکیه
نفس و فناى آن در ذات الهى است.
از مخالفت با صوفیّه و طریقت تقویت نفس آنها، مخالفت با طریقت
صوفیّه جهله بوده است که طبق آنچه از قول همه علماى طراز اوّل و
منصف شیعه از جمله همین مرحوم علاّمه طهرانى در این کتاب آوردهایم،
فقط "بعضى و برخى" از طایفه صوفیّه را تشکیل مىدهند و اکثریّت
صوفیّه، داخل در جمع صوفیّه حقّهاند و طریقت آنها هم طریقت تزکیه
نفس و فناى آن در ذات الهى است.
و از طرف دیگر، مرحوم آیتاللّه علاّمه طهرانى، با زیرکى هرچه
تمامتر، زیباترین توصیفها را ــ که عین واقعیّت احوال صوفیّه حقّه
است ـ درباره صوفیّه حقّه از دیدگاه مردم مىآورد: «آرى معلوم است که
در عرف عوّام و درسخواندههاى بىسواد ما، هرکسى را که نمازهاى نافله
را بخواند، لیلیّه و نهاریّه و سجده طویله بجا بیاورد و دنبال حلال برود و
جدّا از مجالس لهو و غیبت و دروغ و امثالها اجتناب کند و قدرى براى
اصلاح خود از عامّه مردم دنیاپرست کناره بگیرد، وى را صوفى خوانند.»
در ادامه، اگر مىنویسد: «و این نیست مگر از شقاوت و بختبرگشتگى
واعظان غیرمتّعظ، تا چه رسد به عوامّ.» اشاره دارد به آنکه "مردم و
واعظان غیرمتّعظ"، بدون آنکه حقیقت تصوّف و صوفى را درک کرده و
شناخته باشند، فقط ناجوانمردانه از واژه تصوّف و صوفى، بهعنوان یک
چماق براى سرکوبکردن سالکین الىاللّه استفاده مىکنند. یعنى نزد مردم،
اینگونه جلوه دادهاند که تصوّف و عرفان راهى شیطانى و اهل طریقت
پیروان شیاطیناند و عامّه مردم هم که اهل تحقیق نیستند، با اعتماد به
حرف واعظان غیرمتّعظ که دین مردم را در اختیار خود مىدانند، به اهل
تصوّف و عرفان حمله مىکنند. مرحوم آیتاللّه سیّد عبدالکریم کشمیرى
وقتى از مرحوم شیخ على اکبر اراکى سخن مىگوید، از جمله درباره جهل و
نادانى مردم عوام و واعظان غیرمتّعظ، نسبت به تصوّف و صوفى نیز چنین
مىگوید:
تمامتر، زیباترین توصیفها را ــ که عین واقعیّت احوال صوفیّه حقّه
است ـ درباره صوفیّه حقّه از دیدگاه مردم مىآورد: «آرى معلوم است که
در عرف عوّام و درسخواندههاى بىسواد ما، هرکسى را که نمازهاى نافله
را بخواند، لیلیّه و نهاریّه و سجده طویله بجا بیاورد و دنبال حلال برود و
جدّا از مجالس لهو و غیبت و دروغ و امثالها اجتناب کند و قدرى براى
اصلاح خود از عامّه مردم دنیاپرست کناره بگیرد، وى را صوفى خوانند.»
در ادامه، اگر مىنویسد: «و این نیست مگر از شقاوت و بختبرگشتگى
واعظان غیرمتّعظ، تا چه رسد به عوامّ.» اشاره دارد به آنکه "مردم و
واعظان غیرمتّعظ"، بدون آنکه حقیقت تصوّف و صوفى را درک کرده و
شناخته باشند، فقط ناجوانمردانه از واژه تصوّف و صوفى، بهعنوان یک
چماق براى سرکوبکردن سالکین الىاللّه استفاده مىکنند. یعنى نزد مردم،
اینگونه جلوه دادهاند که تصوّف و عرفان راهى شیطانى و اهل طریقت
پیروان شیاطیناند و عامّه مردم هم که اهل تحقیق نیستند، با اعتماد به
حرف واعظان غیرمتّعظ که دین مردم را در اختیار خود مىدانند، به اهل
تصوّف و عرفان حمله مىکنند. مرحوم آیتاللّه سیّد عبدالکریم کشمیرى
وقتى از مرحوم شیخ على اکبر اراکى سخن مىگوید، از جمله درباره جهل و
نادانى مردم عوام و واعظان غیرمتّعظ، نسبت به تصوّف و صوفى نیز چنین
مىگوید:
«آقا شیخ علىاکبر اراکى، مرد بزرگى بود در نجف. شب تا صبح
عبادت مىکرد. مىگفتند او صوفى است، با اینکه من او را از خیلىها بالاتر
مىدانستم. اصلاً نمىدانند صوفى چیست!»[139]
عبادت مىکرد. مىگفتند او صوفى است، با اینکه من او را از خیلىها بالاتر
مىدانستم. اصلاً نمىدانند صوفى چیست!»[139]
با عبارت "اصلاً نمىدانند صوفى چیست!"، از طرفى به جهل و نادانى
مردم و واعظان غیرمتّعظ نسبت به تصوّف و صوفیّه حقّه و خلط آن با
تصوّف و صوفیّه جهله اشاره مىکنند و از طرف دیگر، این عبارت، اشاره
به عظمت تصوّف و صوفیّه حقّه دارد که شناختشان از حیطه دانش عمومى
خارج است.
مردم و واعظان غیرمتّعظ نسبت به تصوّف و صوفیّه حقّه و خلط آن با
تصوّف و صوفیّه جهله اشاره مىکنند و از طرف دیگر، این عبارت، اشاره
به عظمت تصوّف و صوفیّه حقّه دارد که شناختشان از حیطه دانش عمومى
خارج است.
امّا درباره قسمت پایانى مطلبى که از مرحوم آیتاللّه علاّمه طهرانى
نقل کردیم: «مگر مرحوم آخوند ملاّ حسینقلى همدانى را در نجف صوفى
نخواندند؟! مگر...» نیز باید گفت که مردم وقتى مىدیدند کسانىکه به
لباس روحانیّت ملبّساند هم همان اعمال صوفیّه حقّه را انجام مىدهند و
در همان راهى که طریقت صوفیّه حقّه است، گام مىزنند، بهدرستى به آنها
لقب صوفى مىدادند. بهعنوان نمونه مىتوانیم مرحوم آیتاللّه سیّدعلى
آقاى قاضى را مثال آوریم که در حضور مراجع و مجتهدین، با صداى بلند
مىگوید:
نقل کردیم: «مگر مرحوم آخوند ملاّ حسینقلى همدانى را در نجف صوفى
نخواندند؟! مگر...» نیز باید گفت که مردم وقتى مىدیدند کسانىکه به
لباس روحانیّت ملبّساند هم همان اعمال صوفیّه حقّه را انجام مىدهند و
در همان راهى که طریقت صوفیّه حقّه است، گام مىزنند، بهدرستى به آنها
لقب صوفى مىدادند. بهعنوان نمونه مىتوانیم مرحوم آیتاللّه سیّدعلى
آقاى قاضى را مثال آوریم که در حضور مراجع و مجتهدین، با صداى بلند
مىگوید:
«نِعْمَ الرَّجُل اَن یَکونَ فَقیها صُوفِیا.»[140] یعنى «چه نیکمردى است کسىکه
هم فقیه و هم صوفى باشد.»
هم فقیه و هم صوفى باشد.»
و از طرف دیگر، مرحوم آیتاللّه علاّمه طهرانى، راه و طریقت و
مرام تمام علماى بزرگ اسلام و شیعه را همان راه و طریقت و مرام بایزید
بسطامى و شقیق بلخى و معروف کرخى مىداند.[141] و اینان، جملگى از
اعاظم طریقت تصوّف و عرفانند. پس اگر در انتهاى پاراگراف، از ایشان
نقل کردیم: «عزیز من به این حرفهاى مغرضین و معاندین و
دنیاپرستان، گرچه در لباس اهل علم باشند نباید گوش فرا داد! و الاّ کلاهت
تا روز قیامت در پس معرکه خواهد ماند!»، منظورشان آن است که اینها،
یعنى امثال مرحومان، ملاّ حسینقلى همدانى و حاج میرزا على آقا قاضى و
میرزا جواد آقا ملکى تبریزى و کلاًّ مشایخ و سالکین طریقه شوشتریّه، از
زمان پیدایش تا اکنون، همگى از صوفیّه حقّه و هم مرام با معروف کرخى
که سرحلقه سلاسل معروفیّه، از جمله سلسله و طریقه نعمتاللّهى است و
بهتبع و درحقیقت، هم مرام با عارفان و صوفیان آن سلاسل و طرایق
مىباشند و نباید کسى به حرف مغرضینى که مخالف با این صوفیّه حقّه
هستند، حتّى اگر این مغرض و مخالف در کسوت و لباس روحانیّت باشد،
گوش دهد. «و الاّ کلاهش تا روز قیامت در پس معرکه خواهد ماند!»
مرام تمام علماى بزرگ اسلام و شیعه را همان راه و طریقت و مرام بایزید
بسطامى و شقیق بلخى و معروف کرخى مىداند.[141] و اینان، جملگى از
اعاظم طریقت تصوّف و عرفانند. پس اگر در انتهاى پاراگراف، از ایشان
نقل کردیم: «عزیز من به این حرفهاى مغرضین و معاندین و
دنیاپرستان، گرچه در لباس اهل علم باشند نباید گوش فرا داد! و الاّ کلاهت
تا روز قیامت در پس معرکه خواهد ماند!»، منظورشان آن است که اینها،
یعنى امثال مرحومان، ملاّ حسینقلى همدانى و حاج میرزا على آقا قاضى و
میرزا جواد آقا ملکى تبریزى و کلاًّ مشایخ و سالکین طریقه شوشتریّه، از
زمان پیدایش تا اکنون، همگى از صوفیّه حقّه و هم مرام با معروف کرخى
که سرحلقه سلاسل معروفیّه، از جمله سلسله و طریقه نعمتاللّهى است و
بهتبع و درحقیقت، هم مرام با عارفان و صوفیان آن سلاسل و طرایق
مىباشند و نباید کسى به حرف مغرضینى که مخالف با این صوفیّه حقّه
هستند، حتّى اگر این مغرض و مخالف در کسوت و لباس روحانیّت باشد،
گوش دهد. «و الاّ کلاهش تا روز قیامت در پس معرکه خواهد ماند!»
امّا اینک نظر مرحوم استاد علاّمه آیتاللّه ابوالحسن شعرانى، درباره
صوفىکشىها و انواع صوفى و خدمات صوفیّه:
صوفىکشىها و انواع صوفى و خدمات صوفیّه:
«استاد با طعن و تعریض به صوفىکشىهاى دوره فتحعلیشاه، انگیزه
آن تبهکارىها را ترس حکومت از این مىدانستند که تحت لواى
تصوّف، قیامى براى سرنگون ساختن حکومت صورت گیرد و دفاع از
دین و مقابله با بدعت را صرفا پوششى مىشمردند که زورمندان عصر،
انگیزه حقیقى خود را در زیر آن پنهان ساخته بودند. در مقدّمه نفائس
الفنون با اشاره به حوادث عصر فتحعلیشاه مىنویسند:
آن تبهکارىها را ترس حکومت از این مىدانستند که تحت لواى
تصوّف، قیامى براى سرنگون ساختن حکومت صورت گیرد و دفاع از
دین و مقابله با بدعت را صرفا پوششى مىشمردند که زورمندان عصر،
انگیزه حقیقى خود را در زیر آن پنهان ساخته بودند. در مقدّمه نفائس
الفنون با اشاره به حوادث عصر فتحعلیشاه مىنویسند:
"هر روز یکى از مشایخ متنفّذ (صوفیّه) ظاهر مىشد و مردم را شیفته
خود مىکرد و شاه بیم داشت که [وى] به نیروى مریدان ــ مانند صفویّه ــ
بر مملکت مستولى گردد. خصوصا که نام شاه بر خویش مىنهادند ـ مانند
معصومعلیشاه و نورعلیشاه.[142] فتحعلیشاه بیشتر از همین مىترسید و نقد
علما را بر فاسقانِ صوفىنما وسیله برانداختن اساس تصوّف ساخت و عامّه
سادهلوح را به عداوتِ سالکانِ راه حق برانگیخت و آنان را دشمن دین و
خدا و مخالف مذهب جعفرى شمرد. با آنکه اساس معرفت حق و دقایق
توحید و طرق تکمیل نفس، به بیان محکم و شیرین آنان استوار گشت و
اصول مذهب جعفرى به قوّت شمشیر آنان مستقرّ شد. او چند تن
دورهگرد فاجر و عامى جلف و ناسترده سبلت ژولیدهموى و گداى
هرزهدراى را دستاویز کرده، چنان مىنمود که عرفاى شامخین از این
گروهاند. حق این بود که [فتحعلیشاه] ریاضت مشروع و معرفت کاملِ
خداوند و تهذیب نفوس را که تصوّف حقیقى است ترویج مىکرد و
بدعتها را برمىانداخت. نیک را نیک مىگفت و بد را بد. نه آن که
تصوّف را مطلقا بد گوید. امّا او غرض دیگر داشت...."[143] نیز این طنز
دلپذیر را حکایت مىکردند که در دوره فتحعلیشاه، یکى از پیروان
نورعلیشاه را دستگیر کرده و به حضور شاه آوردند. شاه گفت: باید
نورعلیشاه را لعنت کنى، او پاسخ داد: نور نام خداست (اللّه نور السّموات
والارض) و نمىتوانم لعنتش کنم. على هم نام خدا و نام مولاست و العیاذ باللّه
نمىتوانم لعنتش کنم. مىماند شاه. اگر امر بفرمایید لعنتش کنم.»[144]
خود مىکرد و شاه بیم داشت که [وى] به نیروى مریدان ــ مانند صفویّه ــ
بر مملکت مستولى گردد. خصوصا که نام شاه بر خویش مىنهادند ـ مانند
معصومعلیشاه و نورعلیشاه.[142] فتحعلیشاه بیشتر از همین مىترسید و نقد
علما را بر فاسقانِ صوفىنما وسیله برانداختن اساس تصوّف ساخت و عامّه
سادهلوح را به عداوتِ سالکانِ راه حق برانگیخت و آنان را دشمن دین و
خدا و مخالف مذهب جعفرى شمرد. با آنکه اساس معرفت حق و دقایق
توحید و طرق تکمیل نفس، به بیان محکم و شیرین آنان استوار گشت و
اصول مذهب جعفرى به قوّت شمشیر آنان مستقرّ شد. او چند تن
دورهگرد فاجر و عامى جلف و ناسترده سبلت ژولیدهموى و گداى
هرزهدراى را دستاویز کرده، چنان مىنمود که عرفاى شامخین از این
گروهاند. حق این بود که [فتحعلیشاه] ریاضت مشروع و معرفت کاملِ
خداوند و تهذیب نفوس را که تصوّف حقیقى است ترویج مىکرد و
بدعتها را برمىانداخت. نیک را نیک مىگفت و بد را بد. نه آن که
تصوّف را مطلقا بد گوید. امّا او غرض دیگر داشت...."[143] نیز این طنز
دلپذیر را حکایت مىکردند که در دوره فتحعلیشاه، یکى از پیروان
نورعلیشاه را دستگیر کرده و به حضور شاه آوردند. شاه گفت: باید
نورعلیشاه را لعنت کنى، او پاسخ داد: نور نام خداست (اللّه نور السّموات
والارض) و نمىتوانم لعنتش کنم. على هم نام خدا و نام مولاست و العیاذ باللّه
نمىتوانم لعنتش کنم. مىماند شاه. اگر امر بفرمایید لعنتش کنم.»[144]
غفله اهل ظاهر
حال مىپردازیم به آرا و نظریات امام خمینى(ره) و دیگر علماى
متأخّر در باب کسانى که با ردّ طریقت، فقط شریعت را براى رسیدن به
حقیقت، کافى مىدانند. امام خمینى چون اینها را بیشتر در معرض خطر
مىدیده است، بیشتر از آنچه خطاب به مدّعیان تصوّف نوشته و گفته،
ایشان را مخاطب قرار داده است:
متأخّر در باب کسانى که با ردّ طریقت، فقط شریعت را براى رسیدن به
حقیقت، کافى مىدانند. امام خمینى چون اینها را بیشتر در معرض خطر
مىدیده است، بیشتر از آنچه خطاب به مدّعیان تصوّف نوشته و گفته،
ایشان را مخاطب قرار داده است:
انتقاد از شریعتىهاى صرف
امامخمینى توقّف در ظاهر شریعت و عدم پالایش درون را مایه بروز
صفت نفاق مىدانند:
صفت نفاق مىدانند:
«ما که داریم در جامعه نمایش مىدهیم که ما براى خدا درس
مىخوانیم، درس شریعت مىخوانیم، چون درس شریعت [مىخوانیم
پس] از جنداللّه هستیم، و اسم خودمان را جنداللّه گذاشتهایم، ما آنطورى
که ظواهرمان هست، هستیم؟... مگر نفاق غیر از این است؟»[145]
مىخوانیم، درس شریعت مىخوانیم، چون درس شریعت [مىخوانیم
پس] از جنداللّه هستیم، و اسم خودمان را جنداللّه گذاشتهایم، ما آنطورى
که ظواهرمان هست، هستیم؟... مگر نفاق غیر از این است؟»[145]
منعکنندگان از آداب باطنیّه
امامخمینى، منعکنندگان از آداب باطنیّه و مخالفان طریقت تصوّف و
عرفان را شیاطین طریق الىاللّه و خارهاى صراط مستقیم و راه انسانیّت
مىداند:
عرفان را شیاطین طریق الىاللّه و خارهاى صراط مستقیم و راه انسانیّت
مىداند:
«و کسانىکه دعوت بهصورت محض مىکنند و مردم را از آداب
باطنیّه باز مىدارند و گویند شریعت را جز این صورت و قشر، معنى و
حقیقتى نیست، شیاطین طریق الىاللّه و خارهاى راه انسانیّتند، و از شرّ آنها
باید به خداى تعالى پناه برد که نور فطرتاللّه را که نور معرفت و توحید و
ولایت و دیگر معارف است در انسان منطفى مىکنند و حجابهاى تقلید
و جهالت و عادت و اوهام را به روى آن مىکشند و بندگان خداى تعالى را
از عکوف به درگاه او و وصول به جمال جمیل او بازمىدارند و سدّ طریق
معارف مىنمایند و قلوب صافى بىآلایش بندگان خدا را که حقتعالى با
دست جمال و جلال خود تخم معرفت در خمیره آنها پنهان فرموده و
انبیاء عظام و کتب آسمانى را فرستاده براى تربیت و تنمیه آن، به دنیا و
زخارف آن و جهات مادّى و جسمانى و عوارض آن متوجّه مىکنند و از
روحانیّات و سعادات عقلیّه منصرف مىکنند.»[146]
باطنیّه باز مىدارند و گویند شریعت را جز این صورت و قشر، معنى و
حقیقتى نیست، شیاطین طریق الىاللّه و خارهاى راه انسانیّتند، و از شرّ آنها
باید به خداى تعالى پناه برد که نور فطرتاللّه را که نور معرفت و توحید و
ولایت و دیگر معارف است در انسان منطفى مىکنند و حجابهاى تقلید
و جهالت و عادت و اوهام را به روى آن مىکشند و بندگان خداى تعالى را
از عکوف به درگاه او و وصول به جمال جمیل او بازمىدارند و سدّ طریق
معارف مىنمایند و قلوب صافى بىآلایش بندگان خدا را که حقتعالى با
دست جمال و جلال خود تخم معرفت در خمیره آنها پنهان فرموده و
انبیاء عظام و کتب آسمانى را فرستاده براى تربیت و تنمیه آن، به دنیا و
زخارف آن و جهات مادّى و جسمانى و عوارض آن متوجّه مىکنند و از
روحانیّات و سعادات عقلیّه منصرف مىکنند.»[146]
علوم رسمى، حجاباند
امامخمینى، علوم را به دو دسته حقیقى و رسمى تقسیم نموده و نوع
رسمى آن را که میان متدیّنان رایج است، حجاب اکبر مىداند:
رسمى آن را که میان متدیّنان رایج است، حجاب اکبر مىداند:
«اَلْعِلْمُ هُو الْحِجابُ الاَْکْبَر. یک حجاب بزرگ همین علم است. سرگرم
مىکند انسان را بههمین مفاهیم کلیه عقلیّه و از راه بازش مىدارد. حجاب
است براى اولیا و هرچه علم زیادتر بشود حجاب غلیظتر مىشود... فقیه
خیال مىکند غیرفقه چیز دیگرى نیست در عالم. عارف هم خیال مىکند
غیر عرفان چیزى نیست. فیلسوف هم خیال مىکند غیرفلسفه چیزى
نیست. مهندس هم خیال مىکند غیرهندسه چیزى نیست... این حجاب
بزرگى است براى همه. حجابهاى زیادى هست که غلیظتر از همه همین
حجاب علم است. یعنى آنچه باید با آن راه پیدا کند، همان مانع بشود.
علمى که بایـد انسـان را هدایت کند، مانع از هدایت بشود و علمهاى
رسمى همه همینطورند که انسـان را از آنچه بایـد باشـد، محجوب
مىکنند، خودخواهى مىآورند... همه علوم رسمى "سربهسر قیل است و
قال".»[147]
مىکند انسان را بههمین مفاهیم کلیه عقلیّه و از راه بازش مىدارد. حجاب
است براى اولیا و هرچه علم زیادتر بشود حجاب غلیظتر مىشود... فقیه
خیال مىکند غیرفقه چیز دیگرى نیست در عالم. عارف هم خیال مىکند
غیر عرفان چیزى نیست. فیلسوف هم خیال مىکند غیرفلسفه چیزى
نیست. مهندس هم خیال مىکند غیرهندسه چیزى نیست... این حجاب
بزرگى است براى همه. حجابهاى زیادى هست که غلیظتر از همه همین
حجاب علم است. یعنى آنچه باید با آن راه پیدا کند، همان مانع بشود.
علمى که بایـد انسـان را هدایت کند، مانع از هدایت بشود و علمهاى
رسمى همه همینطورند که انسـان را از آنچه بایـد باشـد، محجوب
مىکنند، خودخواهى مىآورند... همه علوم رسمى "سربهسر قیل است و
قال".»[147]
مصرعى را که امام خمینى نقل کرده است، از اشعار شیخ بهایى است.
در اینجا و بههمین مناسبت، بعضى از بیتهاى آن مثنوى بلند را با تلخیص
مىآوریم:
در اینجا و بههمین مناسبت، بعضى از بیتهاى آن مثنوى بلند را با تلخیص
مىآوریم:
«علمرسمىسربهسر قیلاستوقال
نه از او کیفیّتى حاصل نه حال
یعنى آن کس را که نبود عشق یار
بهر او پالان و افسارى بیار
علم نبود غیر علم عاشقى
مابقى تلبیس ابلیس شقى
علم فقه و علم تفسیر و حدیث
هست از تلبیس ابلیس خبیث
زان نگردد بر تو هرگز گشت راز
گر بود شاگرد تو صد فخر راز
هر که نبود مبتلاى ماهرو[148]
اسم او از لوح انسانى بشو
. . .
این علوم و این خیالات و صور
فضله شیطان بود بر آن حجر
تو به غیر از علم عشق اردل نهى
سنگ استنجا به شیطان مىدهى
شرم بادت زانکه دارى اى دغل
سنگ استنجاى شیطان در بغل
لوح دل از فضله شیطان بشوى
اى مدرّس درس عشقى هم بگوى
چند زین فقه و کلام بىاصول
مغز را خالى کنى اى بوالفضول
صرفشدعمرتبهبحثنحووصرف
از اصولعشقهمخوان یکدو حرف
دل منوّر کن به انوار جلى
چند باشى کاسه لیس بوعلى
سینه خود را برو صد چاک کن
دل از این آلودگىها پاک کن»[149]
مغروران به علم
امامخمینى، عدم ورود به طریقت تصوّف و عرفان و قناعت به علوم
ظاهرى و رسمى را باعث گرفتارى در قاعده استدراج[150] مىداند:
ظاهرى و رسمى را باعث گرفتارى در قاعده استدراج[150] مىداند:
«پس، اگر سالک راه حقیقت و مسافر طریق عبودیّت با قدم سلوک
علمى و مرکب سیر فکرى این منزل را طى کرد، در حجاب علم واقع شود و
به مقام اوّل انسانیّت نایل شود ولکن این حجاب از حجب غلیظه است که
گفتهاند: العلم هوالحجاب الاکبر. و باید سالک در این حجاب باقى نماند و آن
را خرق کند و شاید به این مقام اگر قناعت کند و قلب را در این قید محبوس
نماید، در استدراج واقع شود و استدراج در این مقام آن است که به
تفریعات کثیره علمیّه پرداخته و به جولان فکر براى این مقصد براهین
کثیره اقامه کند و از منازل دیگر محروم ماند و قلبش به این مقام علاقهمند
شود و از نتیجه مطلوبه که وصول الى فناءاللّه است غافل شود و صرف عمر
خود را در حجاب برهان و شعب آن نماید و هرچه کثرت فروع بیشتر
شود، حجاب بزرگتر و احتجاب از حقیقت افزون گردد.»[151]
علمى و مرکب سیر فکرى این منزل را طى کرد، در حجاب علم واقع شود و
به مقام اوّل انسانیّت نایل شود ولکن این حجاب از حجب غلیظه است که
گفتهاند: العلم هوالحجاب الاکبر. و باید سالک در این حجاب باقى نماند و آن
را خرق کند و شاید به این مقام اگر قناعت کند و قلب را در این قید محبوس
نماید، در استدراج واقع شود و استدراج در این مقام آن است که به
تفریعات کثیره علمیّه پرداخته و به جولان فکر براى این مقصد براهین
کثیره اقامه کند و از منازل دیگر محروم ماند و قلبش به این مقام علاقهمند
شود و از نتیجه مطلوبه که وصول الى فناءاللّه است غافل شود و صرف عمر
خود را در حجاب برهان و شعب آن نماید و هرچه کثرت فروع بیشتر
شود، حجاب بزرگتر و احتجاب از حقیقت افزون گردد.»[151]
اصل و فرع، وسیله و هدف
امامخمینى، در پاسخ به کسانىکه به طرح مسایل صوفیانه و عارفانه
توسّط ایشان اعتراض مىکردند، مىگوید که اصل اسلام همان تصوّف و
عرفان است و مابقى علوم ظاهرى و رسمى از قبیل فقه و اخلاق و تفسیر
و... فرع و مقدّمه نیل به اصل سلوک عرفانى و هدف فناء فىاللّه هستند:
توسّط ایشان اعتراض مىکردند، مىگوید که اصل اسلام همان تصوّف و
عرفان است و مابقى علوم ظاهرى و رسمى از قبیل فقه و اخلاق و تفسیر
و... فرع و مقدّمه نیل به اصل سلوک عرفانى و هدف فناء فىاللّه هستند:
«اسلام فقط عبارت از احکام فرعیّه نیست. فرعاند اینها، اساس، چیز
دیگر است. نباید ما اصل را فداى فرع بکنیم و بگوییم که اصل، از اساس
بىخود [است و] اگر هم اصلى بگوییم، یک اصلى که خلاف واقع است
بگوییم.»[152]
دیگر است. نباید ما اصل را فداى فرع بکنیم و بگوییم که اصل، از اساس
بىخود [است و] اگر هم اصلى بگوییم، یک اصلى که خلاف واقع است
بگوییم.»[152]
«بلکه جمیع اعمال صوریه و اخلاق نفسیّه، مقدّمه معارف الهیّه است
و آنها نیز مقدّمه حقیقت توحید و تفرید است که غایت القصواى سیر
انسانى و منتهى النهایه سلوک عرفانى است.»[153]
و آنها نیز مقدّمه حقیقت توحید و تفرید است که غایت القصواى سیر
انسانى و منتهى النهایه سلوک عرفانى است.»[153]
«و همین نحو، علم به منجیات و مهلکات در علم اخلاق، مقدّمه
[است] براى تهذیب نفوس که آن مقدّمه است براى حصول حقایق
معارف و لیاقت نفس براى جلوه توحید و این نزد اهلش پرواضح است و
براى جاحدین نیز معلوم نخواهد شد. گرچه "مثنوى هفتاد من کاغذ
شود."»[154]
[است] براى تهذیب نفوس که آن مقدّمه است براى حصول حقایق
معارف و لیاقت نفس براى جلوه توحید و این نزد اهلش پرواضح است و
براى جاحدین نیز معلوم نخواهد شد. گرچه "مثنوى هفتاد من کاغذ
شود."»[154]
«اى عزیز! جمیع علوم شرعیّه، مقدّمه معرفتاللّه و حصول حقیقت
توحید است در قلب ــ که آن صبغهاللّه است: "وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً"[155] ــ
غایت امر آنکه بعضى مقدّمه قریبه و بعضى بعیده و بعضى بلاواسطه و
بعضى معالواسطه است.»[156]
توحید است در قلب ــ که آن صبغهاللّه است: "وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً"[155] ــ
غایت امر آنکه بعضى مقدّمه قریبه و بعضى بعیده و بعضى بلاواسطه و
بعضى معالواسطه است.»[156]
«این علمى که مقدّمه، براى رسیدن به مقصود است، انسان را از
مقصود باز مىدارد. علم شرعى است، علم تفسیر است، علم توحید است،
لکن در قلب غیرمهیّا، غیرمهذّب، علم توحید هم یک غل و بندى است که
نمىگذارد، مانع مىشود، علوم شرعى هم همینطورند، اینها همه وسیلهاند.
علوم شرعى، مسایل شرعیّه یک وسایلى هستند، وسایل عمل هستند،
[عمل] هم وسیله است. همه براى یک مقصدند، همه براى ایناند که بیدار
بشود این نفس، از این حجابهایى که همه براى ما ظلمانى است، از این
ظلمتها بیرون برود.»[157]
مقصود باز مىدارد. علم شرعى است، علم تفسیر است، علم توحید است،
لکن در قلب غیرمهیّا، غیرمهذّب، علم توحید هم یک غل و بندى است که
نمىگذارد، مانع مىشود، علوم شرعى هم همینطورند، اینها همه وسیلهاند.
علوم شرعى، مسایل شرعیّه یک وسایلى هستند، وسایل عمل هستند،
[عمل] هم وسیله است. همه براى یک مقصدند، همه براى ایناند که بیدار
بشود این نفس، از این حجابهایى که همه براى ما ظلمانى است، از این
ظلمتها بیرون برود.»[157]
«علوم شرعیّه، علوم عقلیّه، اینهایى که این بیچارهها اسمش را
ذهنیّات مىگذارند اینهایى که این محجوبها ذهنیّات مىگویند، [واقعا
ذهنیّات] هستند، یعنى عینیّت ندارند، اینها وسیلهاند براى رسیدن به
مقصد.»[158]
ذهنیّات مىگذارند اینهایى که این محجوبها ذهنیّات مىگویند، [واقعا
ذهنیّات] هستند، یعنى عینیّت ندارند، اینها وسیلهاند براى رسیدن به
مقصد.»[158]
فقه حکومتى هم مقدّمه عرفان است
از دیدگاه امام خمینى، تشکیل حکومت اسلامى براى آن است که
مردم بتوانند فارغ از فشارهایى که در حکومتهاى دیگر، احیانا وجود
دارد، به رعایت شریعت بپردازند. براى چه؟ براى حصول توحید و
معارف یا بهعبارت زیباى اهل تصوّف و عرفان، حصول "حقیقت":
مردم بتوانند فارغ از فشارهایى که در حکومتهاى دیگر، احیانا وجود
دارد، به رعایت شریعت بپردازند. براى چه؟ براى حصول توحید و
معارف یا بهعبارت زیباى اهل تصوّف و عرفان، حصول "حقیقت":
«و آن شعبه از علم فقه که در سیاست مدن و تدبیر منزل و تعمیر بلاد
و تنظیم عباد است، نیز مقدّمه آن اعمال است که آنها دخالت تام و تمام در
حصول توحید و معارف دارند که تفصیل آن از حیطه این مختصر خارج
است.»[159]
و تنظیم عباد است، نیز مقدّمه آن اعمال است که آنها دخالت تام و تمام در
حصول توحید و معارف دارند که تفصیل آن از حیطه این مختصر خارج
است.»[159]
امّا آیا حصول حقیقت بدون طى طریقت امکان دارد؟ پیش از این
دیدیم که ایشان رعایت شریعت بدون طریقت را بىفایده مىداند. پس
حکومت اسلامى موظّف است شرایطى را براى همگان فراهم کند تا آنها
بتوانند با جمع میان شریعت و طریقت، بهحقیقت باریابند.
دیدیم که ایشان رعایت شریعت بدون طریقت را بىفایده مىداند. پس
حکومت اسلامى موظّف است شرایطى را براى همگان فراهم کند تا آنها
بتوانند با جمع میان شریعت و طریقت، بهحقیقت باریابند.
نماز فقهى و نماز اهل معرفت
امامخمینى، نماز اهل معرفت و سالکان سلوک در طریقت تصوّف و
عرفان را از نظر ارزشى قابل قیاس با نماز دیگران نمىداند:
عرفان را از نظر ارزشى قابل قیاس با نماز دیگران نمىداند:
«و این مرتبه از اخلاص را بعضى از فقها علیهمالرّحمه شرط صحّت
عبادات شمردهاند. درصورتىکه اتیان عمل براى رسیدن به آن مقصود
باشد و این، خلاف تحقیق است بهحسب قواعد فقهیّه. گرچه پیش اهل
معرفت،[160] این نماز را بههیچ وجه ارزشى نیست و مثل سایر کسبهاى
مشروعه است. بلکه شاید از آن نیز کمتر باشد.»[161]
عبادات شمردهاند. درصورتىکه اتیان عمل براى رسیدن به آن مقصود
باشد و این، خلاف تحقیق است بهحسب قواعد فقهیّه. گرچه پیش اهل
معرفت،[160] این نماز را بههیچ وجه ارزشى نیست و مثل سایر کسبهاى
مشروعه است. بلکه شاید از آن نیز کمتر باشد.»[161]
عبادتهاى قالبیه شرعیه، کى نتیجه مىدهد؟
امام خمینى، بهصراحت بیان مىکند که رعایت شریعت بدون طى
طریقت، حقیقت را در روح و جان آدمى نمىنشاند. "آداب صوریه"
اشاره به شریعت و "آداب باطنیّه" اشاره به طریقت و "توحید و تجرید
روح" هم اشاره به حقیقت دارد. باز در اینجا به لزوم جمع میان شریعت و
طریقت براى باریابى به حقیقت پى مىبریم:
طریقت، حقیقت را در روح و جان آدمى نمىنشاند. "آداب صوریه"
اشاره به شریعت و "آداب باطنیّه" اشاره به طریقت و "توحید و تجرید
روح" هم اشاره به حقیقت دارد. باز در اینجا به لزوم جمع میان شریعت و
طریقت براى باریابى به حقیقت پى مىبریم:
«مثلاً عبادات قالبیّه شرعیّه، اگر به آداب صوریه و باطنیّه آید، مورث
تهذیب باطن شود، بلکه بذر توحید و تجرید در روح افشاند.»[162]
تهذیب باطن شود، بلکه بذر توحید و تجرید در روح افشاند.»[162]
شیطان، اهل ظاهر را در بند ظواهر نگاه مىدارد
امامخمینى شریعت صرف را براى نیل به کمال، اصلاً کافى نمىداند،
و حملهکنندگان به تصوّف و عرفان را در بند شیطان معرّفى مىنماید.
همانگونه که در فصل اوّل آوردیم، در دستگاه فکرى ایشان، سالکان
عرفان عملى همان رهروان طریقت تصوّف و عرفانند:
و حملهکنندگان به تصوّف و عرفان را در بند شیطان معرّفى مىنماید.
همانگونه که در فصل اوّل آوردیم، در دستگاه فکرى ایشان، سالکان
عرفان عملى همان رهروان طریقت تصوّف و عرفانند:
«مثلاً کسانىکه اهل مناسک و عبادات ظاهریّه هستند و شدّت
مبالات و اعتنا به آن دارند، شیطان، عبادات صوریّه را در نظر آنها جلوه
دهد و همه کمالات را در نظر آنها منحصر و مقصور در همان عبادات و
مناسک ظاهریّه کند و دیگر کمالات و معارف را از نظر آنها بیندازد، بلکه
آنها را نسبت به آنها و صاحبان آنها بدبین کند. پس صاحبان معارف را در
نظر آنها مرمّى به الحاد و زندقه و صاحبان اخلاق فاضله و ریاضات نفسیّه
را مرمّى به تصوّف و امثال آن کند و آن بیچارگان بىخبر را سالها
درصورت عبادات محبوس کند و به زنجیرهاى محکم تدلیس و وسواس
خود، آنها را ببندد و از این جهت، مىبینیم که در بعضى از آنها، عبادات به
عکس نتیجه دهد. نماز که حقیقت تواضع و تخشّع است و لبّ آن ترک
خودى و سفر الىاللّه و معراج مؤمن است، در بعض آنها، اعجاب و کبر و
خودبینى و خودفروشى نتیجه دهد.»[163]
مبالات و اعتنا به آن دارند، شیطان، عبادات صوریّه را در نظر آنها جلوه
دهد و همه کمالات را در نظر آنها منحصر و مقصور در همان عبادات و
مناسک ظاهریّه کند و دیگر کمالات و معارف را از نظر آنها بیندازد، بلکه
آنها را نسبت به آنها و صاحبان آنها بدبین کند. پس صاحبان معارف را در
نظر آنها مرمّى به الحاد و زندقه و صاحبان اخلاق فاضله و ریاضات نفسیّه
را مرمّى به تصوّف و امثال آن کند و آن بیچارگان بىخبر را سالها
درصورت عبادات محبوس کند و به زنجیرهاى محکم تدلیس و وسواس
خود، آنها را ببندد و از این جهت، مىبینیم که در بعضى از آنها، عبادات به
عکس نتیجه دهد. نماز که حقیقت تواضع و تخشّع است و لبّ آن ترک
خودى و سفر الىاللّه و معراج مؤمن است، در بعض آنها، اعجاب و کبر و
خودبینى و خودفروشى نتیجه دهد.»[163]
راه وصول به اسرار نماز، اتّکاى صرف به شریعت نیست
آیتاللّه عبداللّه جوادى آملى، در مقدّمهاى که بر کتاب سرّالصلوة
امامخمینى نوشته، آورده است:
امامخمینى نوشته، آورده است:
«مرحوم حکیم سبزوارى مىفرماید: جایىکه جمال صورى یوسفى
محدود، زنان را فانى کند به نصّ کلام الهى که فَلَمّا رَأَیْنَه اَکْبَرْنَه و قَطَّعْنَ اَیْدِیَهُنَّ.[164]
جمال مطلق که هر جمال، ظلّ جمال اوست چه خواهد کرد، خاصّه نسبت
به عارفین در حال استغراق در ذکر و عبادت.
محدود، زنان را فانى کند به نصّ کلام الهى که فَلَمّا رَأَیْنَه اَکْبَرْنَه و قَطَّعْنَ اَیْدِیَهُنَّ.[164]
جمال مطلق که هر جمال، ظلّ جمال اوست چه خواهد کرد، خاصّه نسبت
به عارفین در حال استغراق در ذکر و عبادت.
راه وصول به این مقام منیع نهتنها بهصرف تحصیل شرایط و آداب و
احکام نماز حاصل نمىشود، بلکه با اکتفا به جهاد مستمر با نفس نیز
حاصل نخواهد شد، چون جهاداکبر هم لازم است و هرگز با اکتفا به جهاد
اوسط، که نبرد با نفس باشد، میسّر نمىشود و جهاداکبر همانا نبرد عشق و
عقل است که اگر سالک از قید عقل مصطلح برهد و به عقل ناب که همان
عشق به عبادت و سپس حصر آن در معبود است برسد، در جهاداکبر
پیروز شده است و آنچه در شرایط و آداب گفته مىشود، نمونه چیزهایى
است که تحصیل آن در اسرار نماز لازم است. یعنى، اگر مثلاً نماز در
گورستان مکروه است، نماز دلمردگان بىکراهت نیست و اشتغال به
غیرخدا روح را از فروغ حیات محروم مىکند و نماز بىروح هرگز واجد
سرّ نخواهد بود.»[165]
احکام نماز حاصل نمىشود، بلکه با اکتفا به جهاد مستمر با نفس نیز
حاصل نخواهد شد، چون جهاداکبر هم لازم است و هرگز با اکتفا به جهاد
اوسط، که نبرد با نفس باشد، میسّر نمىشود و جهاداکبر همانا نبرد عشق و
عقل است که اگر سالک از قید عقل مصطلح برهد و به عقل ناب که همان
عشق به عبادت و سپس حصر آن در معبود است برسد، در جهاداکبر
پیروز شده است و آنچه در شرایط و آداب گفته مىشود، نمونه چیزهایى
است که تحصیل آن در اسرار نماز لازم است. یعنى، اگر مثلاً نماز در
گورستان مکروه است، نماز دلمردگان بىکراهت نیست و اشتغال به
غیرخدا روح را از فروغ حیات محروم مىکند و نماز بىروح هرگز واجد
سرّ نخواهد بود.»[165]
تحجّر بر ظاهر شریعت، مایه خمود است
ایشان در جاى دیگرى نوشتهاند:
«کیفیّت استنباط اسرار نماز از ظواهر احکام و آداب و شرایط و اجزا
و ارکان و مقدّمات و تعقیبات آن، نشان مىدهد تنها راه نیل به راز نماز
حفظ ظواهر آن است بدون تحجّر و جمود، زیرا ترک ظاهر انحراف از راه
مستقیم است و تحجّر بر آن مایه خمود.»[166]
و ارکان و مقدّمات و تعقیبات آن، نشان مىدهد تنها راه نیل به راز نماز
حفظ ظواهر آن است بدون تحجّر و جمود، زیرا ترک ظاهر انحراف از راه
مستقیم است و تحجّر بر آن مایه خمود.»[166]
تقبیح علم بىعرفان و دفاع از عارفان
ملاّصدراى شیرازى در زمینه تقبیح کسب علوم رسمى بدون طىّ
طریقت تصوّف و عرفان مىنویسد:
طریقت تصوّف و عرفان مىنویسد:
«هرگاه دیدن شخصى نبى بىآگاهى ضمیر و معرفت باطن مرکسى را
سود نداشته باشد، شنیدن حدیث وى از راه روایت بىدرایت به طریق
اولى فایده نخواهد داشت. بلکه باعث چندین غرور و اعوجاج و ضلال
مىگردد، یُضِلُّ بِه کَثیرا و یَهْدى بِه کَثیرا.[167] اکثر متکلّمان و ارباب رسوم، اعتماد
بر مجرّد سماع و روایت نهاده، از راه بدر مىافتند و مىخواهند که تصحیح
احکام الهى بىنور عرفان، از راه حواسى که مثارغلط و التباساند کنند و هر
سالکى را که مخالف طور عقلِ ظاهربین خود دریافتند، منکر وى مىشوند
و شروع در ایذا و عناد و استهزا مىنمایند.
سود نداشته باشد، شنیدن حدیث وى از راه روایت بىدرایت به طریق
اولى فایده نخواهد داشت. بلکه باعث چندین غرور و اعوجاج و ضلال
مىگردد، یُضِلُّ بِه کَثیرا و یَهْدى بِه کَثیرا.[167] اکثر متکلّمان و ارباب رسوم، اعتماد
بر مجرّد سماع و روایت نهاده، از راه بدر مىافتند و مىخواهند که تصحیح
احکام الهى بىنور عرفان، از راه حواسى که مثارغلط و التباساند کنند و هر
سالکى را که مخالف طور عقلِ ظاهربین خود دریافتند، منکر وى مىشوند
و شروع در ایذا و عناد و استهزا مىنمایند.
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمندهرهروىکهعملبر مجاز کرد»[168]
همانطور که با گلگشتى در رساله سه اصل متوجّه مىشویم و ما هم
گوشههایى از آن را در این کتاب آوردهایم، منظور ملاّصدرا از عارف و
اهل دل و اهل حقیقت و اصحاب قلوب، و... سالکان و عارفان طریقت
تصوّف و عرفانند. وى تحصیل علوم رسمى را بدون ورود در طریقت
تصوّف و عرفان؛ تقبیح مىنماید.
گوشههایى از آن را در این کتاب آوردهایم، منظور ملاّصدرا از عارف و
اهل دل و اهل حقیقت و اصحاب قلوب، و... سالکان و عارفان طریقت
تصوّف و عرفانند. وى تحصیل علوم رسمى را بدون ورود در طریقت
تصوّف و عرفان؛ تقبیح مىنماید.
آیتاللّه استاد حسنزاده آملى هم در کتاب انسان در عرف عرفان به
طلاّب علوم دینى گوشزد مىکند که تحصیل علوم دینى وقتى ارزش کامل
خود را مىیابد که توأم با طى طریق عرفان باشد. ایشان عدم ورود
بهطریقت تصوّف و عرفان و اکتفا به انباشتن مفاهیم اصطلاحات فقهى و
فلسفى و کلامى و... را در ذهن، مایه ورمکردن ــ که نشانه بیمارى است ــ
مىداند، نه چاقشدن که علامت سلامتى و فربهى است و آن را مایه ماندن
شخص در پس حجاب و محرومماندن از نور الهى معرّفى مىکند و از قول
شیخ محمّد بهارى نقل مىکند که کسانىکه در مقدّمه اوّل کمال یعنى فقه،
گیر کردهاند و بالاتر نیامدهاند، هرگز توحید را درک نمىکنند:
طلاّب علوم دینى گوشزد مىکند که تحصیل علوم دینى وقتى ارزش کامل
خود را مىیابد که توأم با طى طریق عرفان باشد. ایشان عدم ورود
بهطریقت تصوّف و عرفان و اکتفا به انباشتن مفاهیم اصطلاحات فقهى و
فلسفى و کلامى و... را در ذهن، مایه ورمکردن ــ که نشانه بیمارى است ــ
مىداند، نه چاقشدن که علامت سلامتى و فربهى است و آن را مایه ماندن
شخص در پس حجاب و محرومماندن از نور الهى معرّفى مىکند و از قول
شیخ محمّد بهارى نقل مىکند که کسانىکه در مقدّمه اوّل کمال یعنى فقه،
گیر کردهاند و بالاتر نیامدهاند، هرگز توحید را درک نمىکنند:
«اى عزیز در معراج خاتم ــ صلّىاللّه علیه و آله و سلّم ــ و در احادیث
معراج تدبّر کن تا بدانى که انسان تا صعود برزخى و فوق آن تحصیل
نکرده است، حقایق براى او مکشوف نمىگردد[169] و به انباشتن مفاهیم
اصطلاحات، اشتداد و قدرت وجودى بهدست نمىآورد و از قوّت
بهفعلیّت نمىرسد و مبادا که حجاب او هم بشوند. از دفتر دل بشنو:
معراج تدبّر کن تا بدانى که انسان تا صعود برزخى و فوق آن تحصیل
نکرده است، حقایق براى او مکشوف نمىگردد[169] و به انباشتن مفاهیم
اصطلاحات، اشتداد و قدرت وجودى بهدست نمىآورد و از قوّت
بهفعلیّت نمىرسد و مبادا که حجاب او هم بشوند. از دفتر دل بشنو:
گمانت اینکه با خرج عبارات
به کرّ و فرّ و ایما و اشارات
سوار رفرف استى و براقى
ورم کردى و پندارى که چاقى
اى عزیز مقصود این نیست که علوم رسمى غلط است، بلکه غرض
این است که بهشرط "لا" نبوده باشد. مثلاً یک فرد دانشجوى روحانى که او
را در عرف و محاورات متعارف طلبه مىگوییم باید علوم رسمى را از لغت
و نحو و صرف گرفته، تا فقه و اصول، بهخوبى در محضر استادان تحصیل
کند تا این علوم و معارف نردبان ترقّى او براى فهم حقایق منطق وحى و
روایات صادر از بیت عصمت گردند.
این است که بهشرط "لا" نبوده باشد. مثلاً یک فرد دانشجوى روحانى که او
را در عرف و محاورات متعارف طلبه مىگوییم باید علوم رسمى را از لغت
و نحو و صرف گرفته، تا فقه و اصول، بهخوبى در محضر استادان تحصیل
کند تا این علوم و معارف نردبان ترقّى او براى فهم حقایق منطق وحى و
روایات صادر از بیت عصمت گردند.
اى طلبه عزیز، اى دانشجوى روحانى ره چنان رو که رهروان رفتند،
هم درس و بحث متعارف باید و هم همّت به ارتقا و اعتلاى به معارج قدس
ربوبى. کسانىکه علوم رسمى را بهنظم و نثر نکوهش کردهاند، نظر شریف
آنان[170] بهصورت بهشرط "لا" است، فافهم.... و باز بنگر که عارف متألّه و
فقیه والامقام جناب محمّد بهارى ــ قدّس سرّه الشریف و رفع اللّه درجاته
ــ چه نیکو فرموده است: "فقه، مقدّمه تهذیب اخلاق و اخلاق مقدّمه
توحید است. بیچاره در مقدّمه اوّلى گیر کرده و هنوز چند مقدّمه دیگر
مانده است".»[171]
هم درس و بحث متعارف باید و هم همّت به ارتقا و اعتلاى به معارج قدس
ربوبى. کسانىکه علوم رسمى را بهنظم و نثر نکوهش کردهاند، نظر شریف
آنان[170] بهصورت بهشرط "لا" است، فافهم.... و باز بنگر که عارف متألّه و
فقیه والامقام جناب محمّد بهارى ــ قدّس سرّه الشریف و رفع اللّه درجاته
ــ چه نیکو فرموده است: "فقه، مقدّمه تهذیب اخلاق و اخلاق مقدّمه
توحید است. بیچاره در مقدّمه اوّلى گیر کرده و هنوز چند مقدّمه دیگر
مانده است".»[171]
تأسّف بر برزخ اهل دانش
آیتاللّه سیّد عبدالکریم کشمیرى را مىتوان به نوعى، از سالکان و
مشایخ طریقه شوشتریّه دانست. زیرا ایشان از مرحوم سیّدهاشم حدّاد
اجازه تلقین ذکر داشته است. در اینجا مرحوم کشمیرى به نقل دو فقره از
مکاشفات خود مىپردازد که طىّ آن معلوم مىشود که پرداختن به امر
قضاوت و فتوا بدون اشراف باطنى و قلبى، موجب گرفتارى در برزخ
مىشود:
مشایخ طریقه شوشتریّه دانست. زیرا ایشان از مرحوم سیّدهاشم حدّاد
اجازه تلقین ذکر داشته است. در اینجا مرحوم کشمیرى به نقل دو فقره از
مکاشفات خود مىپردازد که طىّ آن معلوم مىشود که پرداختن به امر
قضاوت و فتوا بدون اشراف باطنى و قلبى، موجب گرفتارى در برزخ
مىشود:
«جناب استاد[172] براى اینکه دانشپژوهان و دارندگان علم، از برزخ و
قیامت غافلاند و به علمشان عمل نمىکنند تأسّف مىخوردند و گاهى،
بعضى قضایا را که خودشان دیده بودند در رؤیا و مکاشفه، نقل مىکردند.
از جمله مىفرمودند: در رؤیا دیدم بسیار جاى گرمى است و چاهى است.
پیرمردى را به موى سرش بهوسیله منجنیق بسته بودند و از درون چاه
بیرون مىکشیدند.
قیامت غافلاند و به علمشان عمل نمىکنند تأسّف مىخوردند و گاهى،
بعضى قضایا را که خودشان دیده بودند در رؤیا و مکاشفه، نقل مىکردند.
از جمله مىفرمودند: در رؤیا دیدم بسیار جاى گرمى است و چاهى است.
پیرمردى را به موى سرش بهوسیله منجنیق بسته بودند و از درون چاه
بیرون مىکشیدند.
پرسیدم اینجا چیست و این فرد کیست، گفتند: اینجا برزخ است و
محل معذّبین است. این شخص، یکى از علماء است که بعضى از ساعات،
براى تنفّس، او را از چاه عذاب، بیرون مىآوریم.
محل معذّبین است. این شخص، یکى از علماء است که بعضى از ساعات،
براى تنفّس، او را از چاه عذاب، بیرون مىآوریم.
فرمود: من آن عالم را ندیدم ولکن طبق نقل، آدم بزرگى (از نظر
شهرت) بود که کارش در برزخ، گیر کرده بود.
شهرت) بود که کارش در برزخ، گیر کرده بود.
(یک بار دیگر) فرمودند: یکى از اهل دانش که مردم، به او اهتمام
داشتند و به او رجوع مىکردند را در برزخ دیدم که در یک کیوسک،
زندانى است. گفتم: علّت چیست؟
داشتند و به او رجوع مىکردند را در برزخ دیدم که در یک کیوسک،
زندانى است. گفتم: علّت چیست؟
گفتند: ایشان حرفى زده است که در بعدها در قتل شخصى نقش داشته
است.»[173]
است.»[173]
هشدار امام صادق(ع) به مجتهدین و فقها
مرحوم علاّمه طهرانى به نقل دو روایت از امام صادق(ع) مىپردازد
که مفاد آن تکاندهنده است و اجمال آن این است که امام(ع) فتوا دادن
فقیهى را که از حواس و مشاعر باطنى و قلبى باز و از شهود وجهاللّه بهرهمند
نیست حرام مىدانند:
که مفاد آن تکاندهنده است و اجمال آن این است که امام(ع) فتوا دادن
فقیهى را که از حواس و مشاعر باطنى و قلبى باز و از شهود وجهاللّه بهرهمند
نیست حرام مىدانند:
«در مصباح الشریعة آمده است: قال الصّادق علیهالسّلام:[174]
"حضرت صادق علیهالسّلام گفتند: حلال نیست فتوا دادن، براى
کسىکه خودش در هر حال از روى صفا و پاکى سرّش و از روى اخلاص
در عملش و اخلاص در کارهاى آشکارش و از روى برهان و حجّتى از
جانب پروردگارش، مسایل را از خدا نمىپرسد و از او استفتا نمىنماید.
چون کسىکه فتوا مىدهد، حکم کرده است و حکم بدون اذن و اجازه خدا
و بدون حجّت و برهانى از سوى وى صحیح نیست. کسىکه از روى خبرى
که شنیده است اگر حکم نماید، بدون مشاهده و عیان خود، جاهل بوده
است. وى را به جهلش اخذ مىکنند و به حکمش گنهکار بهشمار مىبرند.
کسىکه خودش در هر حال از روى صفا و پاکى سرّش و از روى اخلاص
در عملش و اخلاص در کارهاى آشکارش و از روى برهان و حجّتى از
جانب پروردگارش، مسایل را از خدا نمىپرسد و از او استفتا نمىنماید.
چون کسىکه فتوا مىدهد، حکم کرده است و حکم بدون اذن و اجازه خدا
و بدون حجّت و برهانى از سوى وى صحیح نیست. کسىکه از روى خبرى
که شنیده است اگر حکم نماید، بدون مشاهده و عیان خود، جاهل بوده
است. وى را به جهلش اخذ مىکنند و به حکمش گنهکار بهشمار مىبرند.
رسول اکرم صلّىاللّه علیه و آله و سلّم فرمودند: بىباکترین شما بر
فتوا دادن، بىباکترین شما بر خداوند عزّ و جلّ است. آیا شخص فتوا
دهنده نمىداند که: او در میان خداى تعالى و میان بندگانش داخل شده
است؟! و اوست که پیوسته در میان بهشت و دوزخ روان است. (متحیّر و
سرگردان است. نسخه بدل)؟!"[175]
فتوا دادن، بىباکترین شما بر خداوند عزّ و جلّ است. آیا شخص فتوا
دهنده نمىداند که: او در میان خداى تعالى و میان بندگانش داخل شده
است؟! و اوست که پیوسته در میان بهشت و دوزخ روان است. (متحیّر و
سرگردان است. نسخه بدل)؟!"[175]
چنین فقیهانى که جامع بین علم ظاهر و باطن و میان علم و عمل
هستند، باید مربّى طلاّب و حوزهها باشند. آنها علم حقیقى را از جانب
حضرت ربّ مىگیرند و به متعلّمین پخش مىکنند.
هستند، باید مربّى طلاّب و حوزهها باشند. آنها علم حقیقى را از جانب
حضرت ربّ مىگیرند و به متعلّمین پخش مىکنند.
شبها در محراب عبادت قیام دارند و با پاى محکم و استوار، به
کرنش و نیایشى به درگاه حضرت معبود، دلهایشان مجذوب جذوات
الهیّه و سبحات ربّانیّه مىشود و روزها آنچه را که گرفتهاند پس مىدهند و
در این عالم وسیع، شنا مىنمایند و به عالم وجود، افاضه فیض مىنمایند.
کرنش و نیایشى به درگاه حضرت معبود، دلهایشان مجذوب جذوات
الهیّه و سبحات ربّانیّه مىشود و روزها آنچه را که گرفتهاند پس مىدهند و
در این عالم وسیع، شنا مىنمایند و به عالم وجود، افاضه فیض مىنمایند.
اِنَّ ناشِئَة اللّیلِ هى اَشدُّ وَطأً و اَقومُ قیلاً اِنّ لکَ فِى النَّهارِ سَبعا طَویلاً.[176]
(تحقیقا آنچه در شب مىرسد، براى تو گامى استوارتر و گفتارى
پایدارتر است و تحقیقا از براى تو در روز، مجال واسعى است که در این
عالم کثرات شنا کنى) و آنچه را که در شب گرفتهاى، در روز مصرف
نمایى؟
پایدارتر است و تحقیقا از براى تو در روز، مجال واسعى است که در این
عالم کثرات شنا کنى) و آنچه را که در شب گرفتهاى، در روز مصرف
نمایى؟
بنابراین، اجتهادى که فقط از روى قواعد، صورت گیرد، اجتهادى
فرمولى مىباشد. این اجتهاد، همچون ناودان است که (شامل) آب حیات
نیست....
فرمولى مىباشد. این اجتهاد، همچون ناودان است که (شامل) آب حیات
نیست....
روایتى عجیب از حضرت صادق علیهالسّلام، وارد است که حقّا
موجب تنبیه و بیدارباش است:
موجب تنبیه و بیدارباش است:
در وافى از کافى از محمّد، از ابن عیسى، از ابن فضّال، از علىّ بن عقبة،
از عمر، از حضرت ابى عبداللّه علیهالسّلام روایت است که: راوى گفت:....[177]
از عمر، از حضرت ابى عبداللّه علیهالسّلام روایت است که: راوى گفت:....[177]
"حضرت روزى به ما گفتند: شما مردمى را مىیابید که در سخنگفتن
چنان استادند که حتّى در یک حرف، همچون لام و یا واو اشتباه نمىکنند.
خطیبى هستند بلیغ و یا جَهْورىّ الصوت[178] و یا بهطور مسلسل، بدون
ارتعاش و لکنت لسان، خطبه مىخوانند، امّا قلبشان تاریکتر است از
شب تاریک و همچنین شما مردمى را مىیابید که توانایى ندارند که آنچه
را در نیّت دارند، بر زبان آورند، امّا قلبشان همچون چراغ درخشان، نور
مىدهد."»
چنان استادند که حتّى در یک حرف، همچون لام و یا واو اشتباه نمىکنند.
خطیبى هستند بلیغ و یا جَهْورىّ الصوت[178] و یا بهطور مسلسل، بدون
ارتعاش و لکنت لسان، خطبه مىخوانند، امّا قلبشان تاریکتر است از
شب تاریک و همچنین شما مردمى را مىیابید که توانایى ندارند که آنچه
را در نیّت دارند، بر زبان آورند، امّا قلبشان همچون چراغ درخشان، نور
مىدهد."»
سپس مرحوم علاّمه طهرانى کلامى طولانى را در راستاى این مبحث،
از ملاّ صدرا و به زبان عربى، نقل مىنماید که ما بهدلیل رعایت اختصار،
آن را نمىآوریم. ایشان، پس از آن ادامه مىدهد:
از ملاّ صدرا و به زبان عربى، نقل مىنماید که ما بهدلیل رعایت اختصار،
آن را نمىآوریم. ایشان، پس از آن ادامه مىدهد:
«این حقیر در مباحث اجتهاد و تقلید به ثبوت رسانیدهام که: از
شرایط حتمیّه افتاء و حکم، از جزئیت بهکلّى پیوستن است و تا عبور از
عالم نفس نگردد و معرفت حضرت ربّ پیدا نشود،[179] این شرط متحقّق
نمىشود.
شرایط حتمیّه افتاء و حکم، از جزئیت بهکلّى پیوستن است و تا عبور از
عالم نفس نگردد و معرفت حضرت ربّ پیدا نشود،[179] این شرط متحقّق
نمىشود.
بهطور اجمال و سربسته در رساله بدیعه: تفسیر آیه "اَلرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَى
النِسآء"[180] در بحث ضمنى ولایت فقیه آوردهام و از حدیث نهجالبلاغه و
گفتار امیرالمؤمنین ــ علیهالسّلام ــ با کمیل و از نامه آن حضرت به مالک
اشتر و شواهدى دیگر که در آنجا ذکر شده است، این معنى مشهود است.
النِسآء"[180] در بحث ضمنى ولایت فقیه آوردهام و از حدیث نهجالبلاغه و
گفتار امیرالمؤمنین ــ علیهالسّلام ــ با کمیل و از نامه آن حضرت به مالک
اشتر و شواهدى دیگر که در آنجا ذکر شده است، این معنى مشهود است.
امّا بحث تفصیلى در این مقام، نیاز به کتاب مستقلى در اجتهاد و تقلید،
و شرایط مفتى و حاکم دارد که به حول و قوّه خداوند متعال، منوط به مجالى
واسع و موّفقیّتى بیشتر است.»[181]
و شرایط مفتى و حاکم دارد که به حول و قوّه خداوند متعال، منوط به مجالى
واسع و موّفقیّتى بیشتر است.»[181]
ایشان در جاى دیگرى نیز، در همین زمینه مىنویسد:
«ما که بهعنوان مرجع و ولىفقیه رساله طبع مىکنیم، یعنى جان و مال
و ناموس و عِرض مردم مسلمان را بهدست مىگیریم و در تحت پوشش
اراده و قواى فکرى خود، مسلّط مىپنداریم، نباید لااقل در مسأله توحید
همقدمى زنیم[182] و خداى ناکرده این فتاوى موجب هتک نفوس و اموال و
نوامیس و اعراض نگردد. ما لازم نیست خود را پاسدار و نگهبان جا بزنیم،
لااقل دشمن شمشیر بهدست بر نفع خصم مشرک و بر ضرر این فرد مسلم
و موحّد[183] نبوده باشیم! "ما را به خیر تو امّید نیست، شرّ مرسان!"»[184]
و ناموس و عِرض مردم مسلمان را بهدست مىگیریم و در تحت پوشش
اراده و قواى فکرى خود، مسلّط مىپنداریم، نباید لااقل در مسأله توحید
همقدمى زنیم[182] و خداى ناکرده این فتاوى موجب هتک نفوس و اموال و
نوامیس و اعراض نگردد. ما لازم نیست خود را پاسدار و نگهبان جا بزنیم،
لااقل دشمن شمشیر بهدست بر نفع خصم مشرک و بر ضرر این فرد مسلم
و موحّد[183] نبوده باشیم! "ما را به خیر تو امّید نیست، شرّ مرسان!"»[184]
سرگرمى به مقام أَلأَحْوَطُ فَالْأَحْوَط
آنچنانکه مرحوم آیتاللّه علاّمه طهرانى در کتاب روح مجرّد با
شرح و تفصیل آوردهاند، مرحوم آیتاللّه حاج شیخ عباس طهرانى هم،
قدمى در طریقت تصوّف و عرفان داشته، امّا به مقامات عالیه نرسیده
بودهاند و از ایشان نقل مىکند:
شرح و تفصیل آوردهاند، مرحوم آیتاللّه حاج شیخ عباس طهرانى هم،
قدمى در طریقت تصوّف و عرفان داشته، امّا به مقامات عالیه نرسیده
بودهاند و از ایشان نقل مىکند:
«من گوهرى در خرابه گیر آوردهام و راه پیداکردنش را بلد نیستم.»[185]
که اشاره دارد به آنکه ایشان وارد در طریقت تصوّف و عرفان شده
بودهاند، امّا مقامات عالیه را طى نکرده و به مقام شیخى نرسیده بودهاند.
پس نمىتوانستهاند به کسى دستورات سلوکى بدهند. مرحوم آیتاللّه
علاّمه طهرانى به تصریح خود:
که اشاره دارد به آنکه ایشان وارد در طریقت تصوّف و عرفان شده
بودهاند، امّا مقامات عالیه را طى نکرده و به مقام شیخى نرسیده بودهاند.
پس نمىتوانستهاند به کسى دستورات سلوکى بدهند. مرحوم آیتاللّه
علاّمه طهرانى به تصریح خود:
«رابطه استادى و شاگردى[186] در میان ما و ایشان برقرار نبود»[187] و «و امّا
حقیر چون خود، سپرده به آن مرحوم نبودهام»، مرید آن مرحوم نبودهاند،
امّا از محضرشان بهره مىبردهاند و هنگامى که مرحوم آیتاللّه علاّمه
طهرانى براى ادامه تحصیلات به نجف اشرف مىروند و مرید مرحوم
آیتاللّه سیّد جمالالدّین گلپایگانى مىشوند، مرحوم آیتاللّه حاج شیخ
عباس طهرانى، نامهاى به مرحوم علاّمه طهرانى مىنویسد و در آن، از او
مىخواهد که التماس دعایشان را به مرحوم گلپایگانى برسانند، تا مرحوم
گلپایگانى توجّه بیشترى در مسایل باطنى به ایشان بنماید. از جمله
مىنویسد:
حقیر چون خود، سپرده به آن مرحوم نبودهام»، مرید آن مرحوم نبودهاند،
امّا از محضرشان بهره مىبردهاند و هنگامى که مرحوم آیتاللّه علاّمه
طهرانى براى ادامه تحصیلات به نجف اشرف مىروند و مرید مرحوم
آیتاللّه سیّد جمالالدّین گلپایگانى مىشوند، مرحوم آیتاللّه حاج شیخ
عباس طهرانى، نامهاى به مرحوم علاّمه طهرانى مىنویسد و در آن، از او
مىخواهد که التماس دعایشان را به مرحوم گلپایگانى برسانند، تا مرحوم
گلپایگانى توجّه بیشترى در مسایل باطنى به ایشان بنماید. از جمله
مىنویسد:
«اگرچه مىترسم که آن آقاى بزرگوار هم بهواسطه غلبه احکام ظاهر،
آن عنایات سابقه را نداشته و سرگرم به مقام "الاحوط فالاحوط" شده
باشند.»[188]
آن عنایات سابقه را نداشته و سرگرم به مقام "الاحوط فالاحوط" شده
باشند.»[188]
و به این وسیله، یعنى با اشاره به درگیرى در صدور فتواهاى احتیاطى،
از تمامى مجتهدین که بهطور مطلق به اجتهاد و مرجعیّت پرداخته و از طىّ
طریقت تصوّف و عرفان غافل ماندهاند و نیز مجتهدانى که علاوهبر طىّ
طریقت تصوّف و عرفان، به صدور فتوا و مرجعیّت هم مشغولاند، انتقاد
مىکنند. زیرا از طرفى اجتهاد و مرجعیّت مخصوص مراجع عظام است و
ایشان نیز موظّفاند آنچنان صفاى باطنى و قلبىاى را کسب نمایند تا
همچون ائمّه اطهار ــ علیهمالسّلام ــ فقط فتاوى قطعى صادر فرمایند.
چون هرگز شنیده نشده که ائمّه اطهار علیهمالسّلام، فتاوى احتیاطى صادر
فرموده باشند و امّا از طرف دیگر، علماى داخل در اهل طریقت نیز از
ورود به حیطه صدور فتوا پرهیز داشتهاند و دارند. بهعنوان نمونه
مىتوانیم از بزرگانى مانند: سلطانعلیشاه و نورعلیشاه و صالحعلیشاه و
رضاعلیشاه گنابادى، سیّدعلى شوشترى، ملاّ حسینقلى همدانى، سیّدعلى
آقاى قاضى، علاّمه طباطبایى و... نام ببریم.
از تمامى مجتهدین که بهطور مطلق به اجتهاد و مرجعیّت پرداخته و از طىّ
طریقت تصوّف و عرفان غافل ماندهاند و نیز مجتهدانى که علاوهبر طىّ
طریقت تصوّف و عرفان، به صدور فتوا و مرجعیّت هم مشغولاند، انتقاد
مىکنند. زیرا از طرفى اجتهاد و مرجعیّت مخصوص مراجع عظام است و
ایشان نیز موظّفاند آنچنان صفاى باطنى و قلبىاى را کسب نمایند تا
همچون ائمّه اطهار ــ علیهمالسّلام ــ فقط فتاوى قطعى صادر فرمایند.
چون هرگز شنیده نشده که ائمّه اطهار علیهمالسّلام، فتاوى احتیاطى صادر
فرموده باشند و امّا از طرف دیگر، علماى داخل در اهل طریقت نیز از
ورود به حیطه صدور فتوا پرهیز داشتهاند و دارند. بهعنوان نمونه
مىتوانیم از بزرگانى مانند: سلطانعلیشاه و نورعلیشاه و صالحعلیشاه و
رضاعلیشاه گنابادى، سیّدعلى شوشترى، ملاّ حسینقلى همدانى، سیّدعلى
آقاى قاضى، علاّمه طباطبایى و... نام ببریم.
توجّه زیاد به احکام فقهى ظاهرى آدمى را از توحید باز مىدارد
مرحوم آیتاللّه علاّمه سیّد محمّدحسین حسینى طهرانى، خاطرهاى
را از زبان شیخ طریقتى خود، یعنى مرحوم سیّدهاشم حدّاد تعریف
مىنماید که نکات ارزندهاى دارد، از جمله آنچه در عنوان بالا آوردیم:
را از زبان شیخ طریقتى خود، یعنى مرحوم سیّدهاشم حدّاد تعریف
مىنماید که نکات ارزندهاى دارد، از جمله آنچه در عنوان بالا آوردیم:
«فرمودند: یک شب که با رفقا به مسجدالخَیف داخل شدیم، دیدم
آقاى حاج سیّد احمد زنجانى با جمیع رفقاى طهرانى و ایرانى، گرد هم
نشسته و ایشان سخت از وضع طهارت و نجاست حجّاج و معابر ناراحت
است و گویا نیز در وقت دخول به مسجد الخَیف، ترشّحى از آن آبها به
ایشان شده است و ایشان را چنان متغیّر نموده بـود که (مىگفت):
خداوندا، بارالها، مىخواهیم دو رکعت نماز با طهارت در مسجد تو بجاى
آوریم، ببین مگر این عربها و این مردم با این وضـع و کیفیّت
مىگذارند؟!
آقاى حاج سیّد احمد زنجانى با جمیع رفقاى طهرانى و ایرانى، گرد هم
نشسته و ایشان سخت از وضع طهارت و نجاست حجّاج و معابر ناراحت
است و گویا نیز در وقت دخول به مسجد الخَیف، ترشّحى از آن آبها به
ایشان شده است و ایشان را چنان متغیّر نموده بـود که (مىگفت):
خداوندا، بارالها، مىخواهیم دو رکعت نماز با طهارت در مسجد تو بجاى
آوریم، ببین مگر این عربها و این مردم با این وضـع و کیفیّت
مىگذارند؟!
من به او پرخاش کردم و گفتم: مریدى از نزد استادش، حضور بزرگى
رفت. آن مرد بزرگ به او گفت: ما عَلَّمَکم اُستاذُکم؟! "استاد شما به شما چه
چیزى تعلیم کرده است؟!" مرید گفت، عَلَّمَنا اُستاذُنا بِالْتِزامِ الطّاعاتِ و تَرکِ
الذُّنوبِ! "استاد ما به ما التزام به طاعتهاى خدا و ترک نمودن گناهان را
تعلیم نموده است!"
رفت. آن مرد بزرگ به او گفت: ما عَلَّمَکم اُستاذُکم؟! "استاد شما به شما چه
چیزى تعلیم کرده است؟!" مرید گفت، عَلَّمَنا اُستاذُنا بِالْتِزامِ الطّاعاتِ و تَرکِ
الذُّنوبِ! "استاد ما به ما التزام به طاعتهاى خدا و ترک نمودن گناهان را
تعلیم نموده است!"
آن بزرگ گفت: تِلکَ مَجوسِیَّةٌ مَحَضةٌ، هلاَّ اَمَرَکم بِالتَّبَتُلِ اِلىاللّهِ والتَوجُّهِ الیهِ
بِرَفضِ ماسِواهُ؟! "این کارها صرفا آداب دین مجوس است (زردشتىها که
قایل به دو مبدأ خیر و شرّ، و نور و ظلمتاند). چرا شما را امر نکرد تا
یکسره بهسوى خدا بروید؟ و توجّهتان به وى باشد، به فراموشکردن و
دور ریختن ماسواى خدا؟!"
بِرَفضِ ماسِواهُ؟! "این کارها صرفا آداب دین مجوس است (زردشتىها که
قایل به دو مبدأ خیر و شرّ، و نور و ظلمتاند). چرا شما را امر نکرد تا
یکسره بهسوى خدا بروید؟ و توجّهتان به وى باشد، به فراموشکردن و
دور ریختن ماسواى خدا؟!"
آقاجان من! شما چرا دین خدا را عوض مىکنید؟! چرا شریعت را
وارد پیچ و خم مىنمایید؟! چرا مردم را از خدا مىبُرید و به اعمالشان سوق
مىدهید؟! مگر دین رسول اللّه دین آسان و راحت نیست؟! مگر نفرمود:
بُعِثتُ عَلى شَریعةٍ سَمعَةٍ سَهلَةٍ. "من بر شریعت بدون گیروبند و شریعت قابل
اغماض و گذشت و شریعت آسان مبعوث شدهام؟!" مگر رسول خدا و ائمّه
نفرمودهاند: هرچیز، به هر شکل و صورت و در هر زمان و مکان، طاهر
است، مگر آنوقت که علم یقینى به نجاست آن پیدا کنى؟!
وارد پیچ و خم مىنمایید؟! چرا مردم را از خدا مىبُرید و به اعمالشان سوق
مىدهید؟! مگر دین رسول اللّه دین آسان و راحت نیست؟! مگر نفرمود:
بُعِثتُ عَلى شَریعةٍ سَمعَةٍ سَهلَةٍ. "من بر شریعت بدون گیروبند و شریعت قابل
اغماض و گذشت و شریعت آسان مبعوث شدهام؟!" مگر رسول خدا و ائمّه
نفرمودهاند: هرچیز، به هر شکل و صورت و در هر زمان و مکان، طاهر
است، مگر آنوقت که علم یقینى به نجاست آن پیدا کنى؟!
شما مطلب را واژگونه نمودهاید و مىگویید: همه چیزها نجس است
تا ما به علم یقینى به طهارت آن پیدا کنیم!
تا ما به علم یقینى به طهارت آن پیدا کنیم!
چرا دست از سر مردم برنمىدارید؟! چرا مردم را با پیغمبرشان و با
دین سهل و سمحه و آسانشان رها نمىکنید؟! چرا راه توجّه و انقطاع به
خدا را مىبندید؟! چرا بر روى باب مفتوح، قفل مىزنید؟!....
دین سهل و سمحه و آسانشان رها نمىکنید؟! چرا راه توجّه و انقطاع به
خدا را مىبندید؟! چرا بر روى باب مفتوح، قفل مىزنید؟!....
هیچیک از اینها در شریعت نیامده است. همین نماز معمولى که خود
مردم مىخوانند درست است. طوافشان درست است. شما آنها را باطل
مىکنید و مُهر بطلان به آنها مىزنید! و ترشّح همین آبهاى مشکوک را
نجس دانستهاید!...»[189]
مردم مىخوانند درست است. طوافشان درست است. شما آنها را باطل
مىکنید و مُهر بطلان به آنها مىزنید! و ترشّح همین آبهاى مشکوک را
نجس دانستهاید!...»[189]
جملات و عبارات آنقدر روشن است که نیازى به توضیح خاصّى
ندارد. فقط این نکته که مغز گفتار مرحوم سیّدهاشم حدّاد است، قابل توجّه
ویژه است که اگر کسى در این حد از دیانت باقى بماند که فقط مشغول
رعایت شریعت باشد و طاعتها و بایدها را بجا آورد و گناهان و نبایدها را
ترک گوید، امّا در لحظه به لحظه و ثانیه به ثانیه زندگىاش، توجّه قلبى و
باطنى به خداى تعالى نداشته باشد، درحقیقت، بر شریعت و دین
محمّدى(ص) قرار ندارد، بلکه یهودى و یا زرتشتى است. زیرا توجّه
صرف به شریعت و مخالفت با طریقت، انسان را بر دین موسى و توجّه به
دو کانون طاعتها و معصیتها هم انسان را بر دین زرتشت که به دو
کانون خیر و شرّ معتقد است، قرار مىدهد.
ندارد. فقط این نکته که مغز گفتار مرحوم سیّدهاشم حدّاد است، قابل توجّه
ویژه است که اگر کسى در این حد از دیانت باقى بماند که فقط مشغول
رعایت شریعت باشد و طاعتها و بایدها را بجا آورد و گناهان و نبایدها را
ترک گوید، امّا در لحظه به لحظه و ثانیه به ثانیه زندگىاش، توجّه قلبى و
باطنى به خداى تعالى نداشته باشد، درحقیقت، بر شریعت و دین
محمّدى(ص) قرار ندارد، بلکه یهودى و یا زرتشتى است. زیرا توجّه
صرف به شریعت و مخالفت با طریقت، انسان را بر دین موسى و توجّه به
دو کانون طاعتها و معصیتها هم انسان را بر دین زرتشت که به دو
کانون خیر و شرّ معتقد است، قرار مىدهد.
با این عقل و علوم اکتسابى آن، نمىتوان به خدا رسید
استاد حسنزاده آملى نوشتهاند:
«ساعت هشت صبح روز چهارشنبه ششم ربیعالاوّل سنه هزار و
سیصد و هفتاد و چهار هجرى قمرى، مطابق دوازدهم آبانماه سنه هزار و
سیصد و سى و سه هجرى شمسى بود که در محضر انور استاد معظّم، علاّمه
بزرگوار آقاشیخ محمّدحسین فاضل تونى ــ رضواناللّه علیه ــ شرح علاّمه
قیصرى ساوى بر فصوصالحکم شیخ اکبر طایى را درس مىگرفتیم.
مبحث آن روز، اوایل فصّ آدمى در بیان "فَاقتَضَى الأَمرُ جَلاءَ مِرآةِ العالَمِ فکانَ
آدمُ عینَ جَلاءِ تِلکَ المِرآةِ و روحُ تلک الصُورةِ..."[190] بوده است. حضرت استاد ــ
روحىفداه ــ از استادش آقامیرزا هاشم اشکورى و آنجناب از استادش
آقا محمّدرضا قمشهاى و آنجناب از استادش آقا سیّدرضى لاریجانى و
آنجناب از استادش آقامیرزا ربیع شیرازى حکایت فرمود که جناب
میرزا ربیع شیرازى در ریاضت و سیر و سلوک بود، وقتى از هاتفى که خود
او را ندیده، مىشنود:
سیصد و هفتاد و چهار هجرى قمرى، مطابق دوازدهم آبانماه سنه هزار و
سیصد و سى و سه هجرى شمسى بود که در محضر انور استاد معظّم، علاّمه
بزرگوار آقاشیخ محمّدحسین فاضل تونى ــ رضواناللّه علیه ــ شرح علاّمه
قیصرى ساوى بر فصوصالحکم شیخ اکبر طایى را درس مىگرفتیم.
مبحث آن روز، اوایل فصّ آدمى در بیان "فَاقتَضَى الأَمرُ جَلاءَ مِرآةِ العالَمِ فکانَ
آدمُ عینَ جَلاءِ تِلکَ المِرآةِ و روحُ تلک الصُورةِ..."[190] بوده است. حضرت استاد ــ
روحىفداه ــ از استادش آقامیرزا هاشم اشکورى و آنجناب از استادش
آقا محمّدرضا قمشهاى و آنجناب از استادش آقا سیّدرضى لاریجانى و
آنجناب از استادش آقامیرزا ربیع شیرازى حکایت فرمود که جناب
میرزا ربیع شیرازى در ریاضت و سیر و سلوک بود، وقتى از هاتفى که خود
او را ندیده، مىشنود:
ز عقل و هوش بیرون نزد ما آى
که عقل و هوش را ره نیست آنجا
راقم گوید: سرّش این است که شهود ملکوتى با عقول اکتسابى حاصل
نمىشود، فَافْهَم.»[191]
نمىشود، فَافْهَم.»[191]
به بیان استاد آملى، با اعتماد و اتّکاى صرف به عقل جزوى و علوم
اکتسابى آن، از جمله فقه و فلسفه و کلام و... نمىتوان بهشهود ملکوتى و
معرفهاللّه دست یافت. شهود ملکوتى و معرفهاللّه فقط از راه سلوک الىاللّه و
طىّ طریقت تصوّف و عرفان حاصل مىشود. آوردن عبارت امرى "فافهم"
(یعنى بفهم) در آخر مطلب، بسیار گویـا و گویاى بسیـارى از حقایق
است.
اکتسابى آن، از جمله فقه و فلسفه و کلام و... نمىتوان بهشهود ملکوتى و
معرفهاللّه دست یافت. شهود ملکوتى و معرفهاللّه فقط از راه سلوک الىاللّه و
طىّ طریقت تصوّف و عرفان حاصل مىشود. آوردن عبارت امرى "فافهم"
(یعنى بفهم) در آخر مطلب، بسیار گویـا و گویاى بسیـارى از حقایق
است.
محمّدیون
و امّا در پایان این فصل، همانطور که در ابتداى فصل وعده کرده
بودیم، کمى هم درباره محمّدیون سخن مىگوییم و نظر امام خمینى(ره) را
مطرح مىکنیم.
بودیم، کمى هم درباره محمّدیون سخن مىگوییم و نظر امام خمینى(ره) را
مطرح مىکنیم.
کسانىکه ظاهر شریعت را مىگیرند و اعتنایى به باطن شریعت
ندارند، گرچه به شریعت اسلام عمل مىکنند، امّا موسوى هستند، نه
محمّدى. زیرا این امّت یهود بودند که گرایش و توجّه شدیدى به دنیا و
احکام ظاهرى شریعت داشتند و احکام شریعتى سختى هم برایشان وضع
شده بود.
ندارند، گرچه به شریعت اسلام عمل مىکنند، امّا موسوى هستند، نه
محمّدى. زیرا این امّت یهود بودند که گرایش و توجّه شدیدى به دنیا و
احکام ظاهرى شریعت داشتند و احکام شریعتى سختى هم برایشان وضع
شده بود.
کسانى هم که مثل بعضى از اهل تصوّف، فقط طریقت را که باطن دین
الهى است، مىگیرند و اعتنایى به شریعت که ظاهر دین است، ندارند،
عیسوى هستند، نه محمّدى. زیرا این دین مسیحیّت است که همانطور که
مىدانید، دینى بدون شریعت است. نه نماز دارد و نه روزه و نه حجّ و....
الهى است، مىگیرند و اعتنایى به شریعت که ظاهر دین است، ندارند،
عیسوى هستند، نه محمّدى. زیرا این دین مسیحیّت است که همانطور که
مىدانید، دینى بدون شریعت است. نه نماز دارد و نه روزه و نه حجّ و....
امّا محمّدیون، کسانى هستند که ظاهر و باطن و شریعت و طریقت را
توأمان رعایت مىکنند تا به مدینة العلم حقیقت برسند. اینان همانطور که
از آثار امام خمینى و دیگر بزرگان حوزههاى علمیّه که با عالم عرفان و
تصوّف آشنایى دارند، برمىآید همانا صوفیان و عارفان سلسله حقّه
هستند. فقط اینان محمّدىاند و الاّ کسانىکه فتوا مىدهند که جوانان گول
نخورند. ما در اسلام فقط شریعت داریم و طریقت، بدعت صوفیّه است،
مبلّغان مجانى دین یهود هستند. از پیامبر اسلام(ص) روایت شده است که:
«برادرم موسى چشم راستش کور بود و برادر دیگرم عیسى چشم چپش و
من هر دو چشمم بیناست.» این یعنى چه؟ یعنى اگر کسى توجّهاش فقط به
شریعت باشد، موسوى و یک چشمى است و اگر کسى توجّهاش فقط به
طریقت باشد، عیسوى و یک چشمى است. و فقط کسانى که جمع میان
شریعت و طریقت مىکنند محمّدى هستند و اینان همان صوفیان و عارفان
سلسله حقّهاند.
توأمان رعایت مىکنند تا به مدینة العلم حقیقت برسند. اینان همانطور که
از آثار امام خمینى و دیگر بزرگان حوزههاى علمیّه که با عالم عرفان و
تصوّف آشنایى دارند، برمىآید همانا صوفیان و عارفان سلسله حقّه
هستند. فقط اینان محمّدىاند و الاّ کسانىکه فتوا مىدهند که جوانان گول
نخورند. ما در اسلام فقط شریعت داریم و طریقت، بدعت صوفیّه است،
مبلّغان مجانى دین یهود هستند. از پیامبر اسلام(ص) روایت شده است که:
«برادرم موسى چشم راستش کور بود و برادر دیگرم عیسى چشم چپش و
من هر دو چشمم بیناست.» این یعنى چه؟ یعنى اگر کسى توجّهاش فقط به
شریعت باشد، موسوى و یک چشمى است و اگر کسى توجّهاش فقط به
طریقت باشد، عیسوى و یک چشمى است. و فقط کسانى که جمع میان
شریعت و طریقت مىکنند محمّدى هستند و اینان همان صوفیان و عارفان
سلسله حقّهاند.
اینک به فرازهایى از دیدگاههاى امام خمینى در اینباب توجّه
مىکنیم:
مىکنیم:
«بالجمله، اهل تصوّف از حکمت عیسویّه، مِن حَیثُ لا یَشعُرونَ،[192] دم
مىزنند و اهل ظاهر از حکمت موسویه، و محمّدیون از هر دو اینها به
طریق تقیید برى هستند.»[193]
مىزنند و اهل ظاهر از حکمت موسویه، و محمّدیون از هر دو اینها به
طریق تقیید برى هستند.»[193]
«اهل ظاهر بدانند که قصر قرآن را به آداب صوریّه ظاهریّه و یک
مشت دستورات عملیّه و اخلاقیّه و عقاید عامیّه در باب توحید و اسماء و
صفات، نشناختن حق قرآن و ناقص دانستن شریعت ختمیّه است که باید
اکمل از آن تصوّر نشود و الاّ ختمیّت آن در سنّت عدل، محال خواهد
بود... و اهل باطن بدانند که وصول به مقصد اصلى و غایت حقیقى، جز
تطهیر ظاهر و باطن نیست و بىتشبّث به صورت و ظاهر، به لبّ و باطن
نتوان رسید و بدون تلبّس به ظاهر شریعت، راه به باطن نتوان پیدا کرد.
پس در ترک ظاهر، ابطال ظاهر و باطن شرایع است و این از تلبیسات
شیطان جنّ و انس است.»[194]
مشت دستورات عملیّه و اخلاقیّه و عقاید عامیّه در باب توحید و اسماء و
صفات، نشناختن حق قرآن و ناقص دانستن شریعت ختمیّه است که باید
اکمل از آن تصوّر نشود و الاّ ختمیّت آن در سنّت عدل، محال خواهد
بود... و اهل باطن بدانند که وصول به مقصد اصلى و غایت حقیقى، جز
تطهیر ظاهر و باطن نیست و بىتشبّث به صورت و ظاهر، به لبّ و باطن
نتوان رسید و بدون تلبّس به ظاهر شریعت، راه به باطن نتوان پیدا کرد.
پس در ترک ظاهر، ابطال ظاهر و باطن شرایع است و این از تلبیسات
شیطان جنّ و انس است.»[194]
«شخص سالک و طالب حق باید خود را از افراط و تفریط بعضى از
جهله اهل تصوّف و بعضى غفله اهل ظاهر مبرّا کند تا سیر الىاللّه براى او
ممکن شود، چه که بعضى از آن طایفه را عقیده بر آن است که علم و عمل
ظاهرى قالبى حشو است و براى جهّال و عوام است و امّا کسانى که اهل سرّ
و حقیقتاند و اصحاب قلوبند و ارباب سابقه حسنى هستند، احتیاج به این
اعمال ندارند و اعمال قالبیّه براى حصول حقایق قلبیّه و وصول به مقصد
است و چون سالک به مقصد رسید، پرداختن به مقدّمات تبعید است و
اشتغال بهکثرات حجاب است و طایفه دوم در مقابل این دسته قیام نمودند
و جز محض ظاهر و صورت و قشر دیگر امور را بهکلّى منکر شدند و
به تخیّلات و اوهام نسبت دادند و بین این دو طایفه لازال کشمکش و
مجادله و مخاصمه بوده و هر یک دیگرى را برخلاف شریعت مىدانستند
و حق آن است که هر دو طایفه قدرى از حد تجاوز نمودند و افراط و
تفریط کردند.»[195]
جهله اهل تصوّف و بعضى غفله اهل ظاهر مبرّا کند تا سیر الىاللّه براى او
ممکن شود، چه که بعضى از آن طایفه را عقیده بر آن است که علم و عمل
ظاهرى قالبى حشو است و براى جهّال و عوام است و امّا کسانى که اهل سرّ
و حقیقتاند و اصحاب قلوبند و ارباب سابقه حسنى هستند، احتیاج به این
اعمال ندارند و اعمال قالبیّه براى حصول حقایق قلبیّه و وصول به مقصد
است و چون سالک به مقصد رسید، پرداختن به مقدّمات تبعید است و
اشتغال بهکثرات حجاب است و طایفه دوم در مقابل این دسته قیام نمودند
و جز محض ظاهر و صورت و قشر دیگر امور را بهکلّى منکر شدند و
به تخیّلات و اوهام نسبت دادند و بین این دو طایفه لازال کشمکش و
مجادله و مخاصمه بوده و هر یک دیگرى را برخلاف شریعت مىدانستند
و حق آن است که هر دو طایفه قدرى از حد تجاوز نمودند و افراط و
تفریط کردند.»[195]
No comments:
Post a Comment