فصل ششم
دفاع از بزرگان تصوّف و عرفان و شماتت مخالفان
در این فصل مىپردازیم به موضوعات پراکنده، امّا مهمى که در آثار
امام خمینى(ره) و علماى متأخّر شیعه در توصیف و دفاع از سالکان
طریقت تصوّف و عرفان و توصیف و شماتت مخالفان آنان آمده است، و
آن را در دو بخش خواهیم آورد. بخش اوّل توصیف و دفاع از سالکان
طریقت. در این بخش، براى آنکه این کتاب خیلى حجیم نشود، جداى از
چند متن که نقل خواهد شد، از بقیّه مطالب فقط بهذکر عنوان و نشانى آنها،
اکتفا مىکنیم. بخش دوم هم اختصاص به توصیف و شماتت مخالفان
طریقت تصوّف و عرفان دارد.
امام خمینى(ره) و علماى متأخّر شیعه در توصیف و دفاع از سالکان
طریقت تصوّف و عرفان و توصیف و شماتت مخالفان آنان آمده است، و
آن را در دو بخش خواهیم آورد. بخش اوّل توصیف و دفاع از سالکان
طریقت. در این بخش، براى آنکه این کتاب خیلى حجیم نشود، جداى از
چند متن که نقل خواهد شد، از بقیّه مطالب فقط بهذکر عنوان و نشانى آنها،
اکتفا مىکنیم. بخش دوم هم اختصاص به توصیف و شماتت مخالفان
طریقت تصوّف و عرفان دارد.
توصیف سالکان طریقت تصوّف و عرفان و دفاع از آنها
تجلیل از اهل تصوّف و عرفان، بهدلیل آنکه اهل مشاهدهاند
امام خمینى در یکى از جلسات تفسیر سوره حمد گفتهاند:
«مىگویند یکى از عرفا هم گفته است که من هرجا با [قدم مشاهده]
رفتم این کور هم با عصا آمد. مقصودش از کور ابوعلى بوده، شیخالرّئیس
بوده. مقصودش این است که آنهایى که من یافتم، او ادراک برهانى کرده
[است.] او کور است، ولى عصا زده، عصاى برهانزده و آمده [است] آن
جایىکه من به قدم مشاهده رسیدهام. ادّعا این است، به قدم عرفان، به قدم
مشاهده به آنجا رسیدهام، هرجا رفتهام دیدم این کور هم با عصا آمده است
و مىگویند مقصودش از کور ابوعلى است.
رفتم این کور هم با عصا آمد. مقصودش از کور ابوعلى بوده، شیخالرّئیس
بوده. مقصودش این است که آنهایى که من یافتم، او ادراک برهانى کرده
[است.] او کور است، ولى عصا زده، عصاى برهانزده و آمده [است] آن
جایىکه من به قدم مشاهده رسیدهام. ادّعا این است، به قدم عرفان، به قدم
مشاهده به آنجا رسیدهام، هرجا رفتهام دیدم این کور هم با عصا آمده است
و مىگویند مقصودش از کور ابوعلى است.
اصحاب برهان، همان است که او مىگوید، همان کورها هستیم. آنها
هم که اصحاب برهانند، همان کورها هستند. وقتى مشاهده نباشد، کور
است.»[52]
هم که اصحاب برهانند، همان کورها هستند. وقتى مشاهده نباشد، کور
است.»[52]
همانطور که مىدانیم و در پاورقى تفسیر سوره حمد، هم یادآورى
شده است، این کلام امام خمینى، ناظر بر ملاقاتى است که میان ابوسعید
ابوالخیـر ــ از اعاظم و مشایخ صوفیّه ــ و ابوعلى سینا، رخ داده است.
تجلیل امام خمینـى از ابوسعیـد ابوالخیر، تجلیـل از شخـص نیسـت،
تجلیل از شخصیّت اوست که براساس طریقت تصوّف و عرفان شکل
گرفته و قوام یافته است. زیرا این طریقت تصوّف و عرفان است که به
مشاهـده مىانجامد و چنین بزرگانـى را تحویل جامعه و تاریخ بشر مىدهد
و انتقاد ایشان از بوعلى هم انتقاد از شخص نیست. انتقاد از شخصیّت
برهانزده و عصازده او و کسانى است که دینداریشان به مشاهده منجر
نمىشود. یک عمر به شریعت بهطور دقیق عمل مىکنند، امّا چشم دل و
مشاعر باطنىشان باز نمىشود و چیزى از ملکوت عالم را مشاهده
نمىکنند. درحالىکه فقط کسانى مىتوانند مدّعى تشیّع و پیروى از آیین
توحیدى ابراهیم شوند که همچون او، مصداق آیه شریفه «وَ کَذلِک نُرى
ابراهیمَ ملکوتَ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ...»[53] باشند.
شده است، این کلام امام خمینى، ناظر بر ملاقاتى است که میان ابوسعید
ابوالخیـر ــ از اعاظم و مشایخ صوفیّه ــ و ابوعلى سینا، رخ داده است.
تجلیل امام خمینـى از ابوسعیـد ابوالخیر، تجلیـل از شخـص نیسـت،
تجلیل از شخصیّت اوست که براساس طریقت تصوّف و عرفان شکل
گرفته و قوام یافته است. زیرا این طریقت تصوّف و عرفان است که به
مشاهـده مىانجامد و چنین بزرگانـى را تحویل جامعه و تاریخ بشر مىدهد
و انتقاد ایشان از بوعلى هم انتقاد از شخص نیست. انتقاد از شخصیّت
برهانزده و عصازده او و کسانى است که دینداریشان به مشاهده منجر
نمىشود. یک عمر به شریعت بهطور دقیق عمل مىکنند، امّا چشم دل و
مشاعر باطنىشان باز نمىشود و چیزى از ملکوت عالم را مشاهده
نمىکنند. درحالىکه فقط کسانى مىتوانند مدّعى تشیّع و پیروى از آیین
توحیدى ابراهیم شوند که همچون او، مصداق آیه شریفه «وَ کَذلِک نُرى
ابراهیمَ ملکوتَ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ...»[53] باشند.
اگر کسى عرفان به حق پیدا نکند کافر است
ایشان ضمن نقل خاطرهاى از مرحوم بهارى به بیان این حقیقت
مىپردازد که اگر کسى عرفان به حق پیدا نکند، کافر است:
مىپردازد که اگر کسى عرفان به حق پیدا نکند، کافر است:
«یکى از آقایان مىگفت که ظاهرا مرحوم، آقا شیخ محمّد بهارى
[یک وقتىکه] اسم یک کسى آمد، گفت: "عادل کافرى است". گفتیم:
"خوب، عادل است یعنى چه؟ کافر است یعنى چه؟" گفت: "امّا، عادل
است، براى اینکه روى موازین عمل مىکند. هیچ معصیت نمىکند، امّا
کافر است براى اینکه آن خدایى که او مىپسندد، خدا نیست. آن که او
مىپرستد اصلاً خدا نیست." در روایات هم هست که لعلّ که نمله خیال کند
براى خدا دو تا شاخ است.»[54]
[یک وقتىکه] اسم یک کسى آمد، گفت: "عادل کافرى است". گفتیم:
"خوب، عادل است یعنى چه؟ کافر است یعنى چه؟" گفت: "امّا، عادل
است، براى اینکه روى موازین عمل مىکند. هیچ معصیت نمىکند، امّا
کافر است براى اینکه آن خدایى که او مىپسندد، خدا نیست. آن که او
مىپرستد اصلاً خدا نیست." در روایات هم هست که لعلّ که نمله خیال کند
براى خدا دو تا شاخ است.»[54]
همانطور که در پاورقى تفسیر سوره حمد[55] آمده است و ما هم در
فصل هشتم خواهیم آورد، آیتاللّه شیخ محمّد بهارى از مشایخ طریقت در
طریقه شوشتریّه بوده است. امام خمینى براساس نقل خاطرهاى از وى، به
بیان این حقیقت مىپردازد که تنها راه عبادت واقعى و بندگى حقیقى،
عرفان به حق از طریق مشاهده است و این معرفت حاصل نمىشود مگر از
راه طىّ طریقت تصوّف و عرفان که مرحوم بهارى هم از جرگه ایشان بوده
است. امام بهبیان این حقیقت مىپردازد که اگر کسى مغزش پر از مطالب
فقهى و کلامى و فلسفى و تفسیرى و... باشد، امّا قلبش به نور عرفان و
مشاهده منوّر نباشد، حتّى در صورت دورى از همه گناهان و انجام همه
وظایف شرعى باز هم کافر است. زیرا او با چشم عقل محدود خود
مىخواهد به شناخت موجودى نامحدود نایل آید و این امکان ندارد. زیرا
یکى از اصول عقلى و فلسفى به ما مىآموزد که احاطه جزء بر کلّ محال
است. فقط وقتى مىتوانیم به شناخت خدا نایل بیاییم، که از راه طىّ
طریقت تصوّف و عرفان به مقام فناء فىاللّه برسیم و با چشم خدا به مشاهده
خدا فایز شویم. درحقیقت با چشمى غیر از چشم خود خدا، از جمله چشم
عقل، نمىتوان خدا را شناخت و وقتى خدا را نشناخته باشیم، کافریم.
گرچه از همه گناهان اجتناب و به تمام واجبات شرعى، عمل کرده باشیم،
این را امام خمینى مىگوید و عین حقیقت است.
فصل هشتم خواهیم آورد، آیتاللّه شیخ محمّد بهارى از مشایخ طریقت در
طریقه شوشتریّه بوده است. امام خمینى براساس نقل خاطرهاى از وى، به
بیان این حقیقت مىپردازد که تنها راه عبادت واقعى و بندگى حقیقى،
عرفان به حق از طریق مشاهده است و این معرفت حاصل نمىشود مگر از
راه طىّ طریقت تصوّف و عرفان که مرحوم بهارى هم از جرگه ایشان بوده
است. امام بهبیان این حقیقت مىپردازد که اگر کسى مغزش پر از مطالب
فقهى و کلامى و فلسفى و تفسیرى و... باشد، امّا قلبش به نور عرفان و
مشاهده منوّر نباشد، حتّى در صورت دورى از همه گناهان و انجام همه
وظایف شرعى باز هم کافر است. زیرا او با چشم عقل محدود خود
مىخواهد به شناخت موجودى نامحدود نایل آید و این امکان ندارد. زیرا
یکى از اصول عقلى و فلسفى به ما مىآموزد که احاطه جزء بر کلّ محال
است. فقط وقتى مىتوانیم به شناخت خدا نایل بیاییم، که از راه طىّ
طریقت تصوّف و عرفان به مقام فناء فىاللّه برسیم و با چشم خدا به مشاهده
خدا فایز شویم. درحقیقت با چشمى غیر از چشم خود خدا، از جمله چشم
عقل، نمىتوان خدا را شناخت و وقتى خدا را نشناخته باشیم، کافریم.
گرچه از همه گناهان اجتناب و به تمام واجبات شرعى، عمل کرده باشیم،
این را امام خمینى مىگوید و عین حقیقت است.
تصوّف، تنها طریقه عملى وصول به عرفان
مرحوم امام خمینى در اینباره مىگوید:
«عرفان به علمى گفته مىشود که بهمراتب احدیّت و واحدیّت و
تجلّیات بهگونهاى که ذوق عرفانى مقتضى آن است پرداخته... و هرکسى
که این علم را بداند به او عارف[56] گویند. کسى که این علم را عملى کرده و
آن را از مرتبه عقل به مرتبه قلب آورده و در قلب داخل کرده است، به او
صوفى گویند.»[57]
تجلّیات بهگونهاى که ذوق عرفانى مقتضى آن است پرداخته... و هرکسى
که این علم را بداند به او عارف[56] گویند. کسى که این علم را عملى کرده و
آن را از مرتبه عقل به مرتبه قلب آورده و در قلب داخل کرده است، به او
صوفى گویند.»[57]
بنده فکر نمىکنم که ایشان با آن احاطه علمى بر فلسفه و حکمت و
عرفان و تصوّف متوجّه نبوده که چه مىگوید. ایشان مىگویند کسىکه این
علم را عملى کرده و آن را از مرتبه عقل به مرتبه قلب آورده و در قلب
داخل کرده است به او صوفى مىگویند. بهعبارت دیگر در نظر ایشان
تصوّف طریق تحقّق عملى آن چیزى است که در متون، با عنوان عرفان
نظرى خوانده شده است. یعنى صوفى کسى است که در مقام تحقّق این
مراتب برآمده و در سلوک معنوى، معارف از عقلش به قلبش رسیده است.
بنده فکر مىکنم که همگان بدانند که مرتبه عینالیقین چقدر بالاتر از
مرتبه علمالیقین است. یعنى "من ببینم" آنچه را که تو "مىگویى" و شنیدن
کى بود مانند دیدن. ایشان از تصوّف بهعنوان راهى که به عرفان مىرسد،
سخن مىگوید. کلام هم صریح است. گفتهاند صوفى چنین است.
عرفان و تصوّف متوجّه نبوده که چه مىگوید. ایشان مىگویند کسىکه این
علم را عملى کرده و آن را از مرتبه عقل به مرتبه قلب آورده و در قلب
داخل کرده است به او صوفى مىگویند. بهعبارت دیگر در نظر ایشان
تصوّف طریق تحقّق عملى آن چیزى است که در متون، با عنوان عرفان
نظرى خوانده شده است. یعنى صوفى کسى است که در مقام تحقّق این
مراتب برآمده و در سلوک معنوى، معارف از عقلش به قلبش رسیده است.
بنده فکر مىکنم که همگان بدانند که مرتبه عینالیقین چقدر بالاتر از
مرتبه علمالیقین است. یعنى "من ببینم" آنچه را که تو "مىگویى" و شنیدن
کى بود مانند دیدن. ایشان از تصوّف بهعنوان راهى که به عرفان مىرسد،
سخن مىگوید. کلام هم صریح است. گفتهاند صوفى چنین است.
مشرب عرفاى شامخین، از همه مسلکها با توحید، مطابقتر است
امام خمینى مشرب عرفان و تصوّف را از مسلکهاى دیگر؛ یعنى
فلسفه و کلام، توحیدىتر و محکمتر مىداند:
فلسفه و کلام، توحیدىتر و محکمتر مىداند:
«و آنچه در بین تمام مذاهب، اتقن و اسلم از مناقشات و مطابقتر
است با مسلک توحید، مشرب عرفاى شامخین و اصحاب قلوب است.
ولى [این] مسلک در هر یک از معارف الهیّه، از قبیل سهل ممتنع است که
حلّ آن با طریقه بحث و برهان، ممکن نیست و بدون تقواى تامّ قلبى و
توفیق الهى دست آمال از ادراک آن عاجز است. از این جهت آن را به
اهلش که اولیاى حق هستند باید واگذار نماییم و ما به طریقه اصحاب بحث
وارد این وادى شویم.»[58]
است با مسلک توحید، مشرب عرفاى شامخین و اصحاب قلوب است.
ولى [این] مسلک در هر یک از معارف الهیّه، از قبیل سهل ممتنع است که
حلّ آن با طریقه بحث و برهان، ممکن نیست و بدون تقواى تامّ قلبى و
توفیق الهى دست آمال از ادراک آن عاجز است. از این جهت آن را به
اهلش که اولیاى حق هستند باید واگذار نماییم و ما به طریقه اصحاب بحث
وارد این وادى شویم.»[58]
و در جاى دیگرى، مسلک تصوّف و عرفان را بهترین و شیرینترین
مسلک معرّفى مىکنند:
مسلک معرّفى مىکنند:
«ولى اصل مطلب که نظام وجود، علم تفصیلى حق است، ثابت و
محقّق است، در سنّت برهان و مشرب عرفان. گرچه مسلک اعلا و ذوق
احلاى عرفانى را غیر از این طریقهها، طریقهاى است ـ «مذهب عاشق ز
مذهبها جداست»[59].
محقّق است، در سنّت برهان و مشرب عرفان. گرچه مسلک اعلا و ذوق
احلاى عرفانى را غیر از این طریقهها، طریقهاى است ـ «مذهب عاشق ز
مذهبها جداست»[59].
تجلیل و ستایش از شخصیّت و منش درویشى
ایشان قلوب درویشان و سالکان طریقت تصوّف و عرفان را چنین
توصیف مىکند:
توصیف مىکند:
«در بین اهل زهد و درویشمنشى کسانى را دیدیم که قلوب آنها
بهقدرى غنى و بىنیاز است که به همه ملک دنیا از روى بىاعتنایى نظر
مىکنند و به جز ذات مقدّس حقتعالى، احدى را لایق عرض حاجت
نمىدانند.»[60]
بهقدرى غنى و بىنیاز است که به همه ملک دنیا از روى بىاعتنایى نظر
مىکنند و به جز ذات مقدّس حقتعالى، احدى را لایق عرض حاجت
نمىدانند.»[60]
اعتقاد به وجوب طرح تعبیرات صوفیانه ـ عرفانى در جامعه
ایشان اعتقاد به وجوب طرح تعبیرات و معارف صوفیانه ـ عرفانى در
جامعه داشته و آن را مایه سعادت جامعه مىدانسته است. امّا مخالفان که
عمرى را به مبارزه با تصوّف و عرفان پرداخته بودهاند، از طرح تعبیرات و
معارف صوفیانه ـ عرفانى توسّط ایشان ناراضى بودهاند:
جامعه داشته و آن را مایه سعادت جامعه مىدانسته است. امّا مخالفان که
عمرى را به مبارزه با تصوّف و عرفان پرداخته بودهاند، از طرح تعبیرات و
معارف صوفیانه ـ عرفانى توسّط ایشان ناراضى بودهاند:
«این مقدّمه بود براى همه مسایلى که بعدها هم اگر پیش بیاید و
عمرى باشد که اگر ما هم یک وقتى یک احتمال دادیم، نگویید که این
تعبیرات را شما آوردید دوباره در میدان، مثلاً دوباره [تعبیرات] عرفا [را
آوردید.] خیر، باید بیاید!»[61]
عمرى باشد که اگر ما هم یک وقتى یک احتمال دادیم، نگویید که این
تعبیرات را شما آوردید دوباره در میدان، مثلاً دوباره [تعبیرات] عرفا [را
آوردید.] خیر، باید بیاید!»[61]
فقط اهل تصوّف و عرفان مىتوانند قطع علاقه از غیرحق کنند
ایشان نوشتهاند:
«آرى، قطع علاقه از غیرحق نمودن و وفود به حضرت او نمودن و
بذل مهجه در راه او کردن و ترک غیر و غیریّت یکسره نمودن، از امورى
است که براى هرکس میسّر نشود جز اهل معارف الهیّه و اولیاى کمّل و
محبّین و مجذوبین.
بذل مهجه در راه او کردن و ترک غیر و غیریّت یکسره نمودن، از امورى
است که براى هرکس میسّر نشود جز اهل معارف الهیّه و اولیاى کمّل و
محبّین و مجذوبین.
در مورد اهل معارف و اولیاى کمّل و اینکه اینان همان سالکان
طریقت تصوّف و عرفانند، پیش از این سخن راندهایم. اینجا یادآور
مىشویم که اصطلاحات "محبّین" و "مجذوبین" هم از اصطلاحاتى است که
اهل طریقت براى بیان حالات سالکین طریقت تصوّف و عرفان وضع
کردهاند. محبّین یا مناجاتىها یا سالکین، به کسانى گفته مىشود که حال
سلوک بر آنها غلبه دارد و سالیان سال طول مىکشد تا شاهد مقصود را که
همانا مقام فناء فىاللّه باشد، در آغوش کشند. امّا در مقابل آنها، مجذوبین و
خراباتىها قرار دارند که به یک اشاره الهى، به سرعتى برقآسا، به مقصد
مىرسند.
طریقت تصوّف و عرفانند، پیش از این سخن راندهایم. اینجا یادآور
مىشویم که اصطلاحات "محبّین" و "مجذوبین" هم از اصطلاحاتى است که
اهل طریقت براى بیان حالات سالکین طریقت تصوّف و عرفان وضع
کردهاند. محبّین یا مناجاتىها یا سالکین، به کسانى گفته مىشود که حال
سلوک بر آنها غلبه دارد و سالیان سال طول مىکشد تا شاهد مقصود را که
همانا مقام فناء فىاللّه باشد، در آغوش کشند. امّا در مقابل آنها، مجذوبین و
خراباتىها قرار دارند که به یک اشاره الهى، به سرعتى برقآسا، به مقصد
مىرسند.
هدف عمده امام در این تفسیرها
امام خمینى، هدف خود را از تفسیر سوره حمد، رفع اختلافات و
سوءتفاهماتى مىداند که مخالفان طریقت تصوّف و عرفان با اهل طریقت
پیدا کردهاند و به این سبب مانع طرح معارف صوفیانه و عرفانى در جامعه
مىشوند:
سوءتفاهماتى مىداند که مخالفان طریقت تصوّف و عرفان با اهل طریقت
پیدا کردهاند و به این سبب مانع طرح معارف صوفیانه و عرفانى در جامعه
مىشوند:
«عمده نظر من به این بود که این سوءتفاهم برداشته بشود و این
اختلافى که در مدرسه هست و بین اهل علم است برداشته بشود و جلوى
معارف گرفته نشود.»[64]
اختلافى که در مدرسه هست و بین اهل علم است برداشته بشود و جلوى
معارف گرفته نشود.»[64]
اوج تجلّى ایثار، در شخصیّت سالکان تصوّف و عرفان متجلّى است
ایشان نوشته است:
«درد این آدم چه بوده است که دست برداشته از آن تعبیرات عامّه
مردم. خوب این آدم هم مطّلع هست که چه مىشود، معذلک از آن
حرفش دست برنداشته، براى اینکه حقیقت را فدا نکرده براى خودش،
خودش را فداى حقیقت کرده [است].»[65]
مردم. خوب این آدم هم مطّلع هست که چه مىشود، معذلک از آن
حرفش دست برنداشته، براى اینکه حقیقت را فدا نکرده براى خودش،
خودش را فداى حقیقت کرده [است].»[65]
منظور ایشان این است که اهل طریقت تصوّف و عرفان که دست از
تعبیرات عامّه برداشته و تعبیراتى خاصّ خودشان از قبیل: ظهور و مظهر و
تجلّى و چشم و ابرو و گیسو و زلف و... را اصطلاح کردهاند تا بتوانند بهبیان
اسرار و معارف بپردازند، مىدانستهاند که برخورد سختى از طرف علما و
فقها و به تحریک آنها، مردم، با ایشان مىشود. چنانکه نمونههایش در
تاریخ، بسیار و در مقابل دیدگان ماست. امّا ایثار کرده و خود را فداى
حقیقت کردهاند، نه حقیقت را فداى خود.
تعبیرات عامّه برداشته و تعبیراتى خاصّ خودشان از قبیل: ظهور و مظهر و
تجلّى و چشم و ابرو و گیسو و زلف و... را اصطلاح کردهاند تا بتوانند بهبیان
اسرار و معارف بپردازند، مىدانستهاند که برخورد سختى از طرف علما و
فقها و به تحریک آنها، مردم، با ایشان مىشود. چنانکه نمونههایش در
تاریخ، بسیار و در مقابل دیدگان ماست. امّا ایثار کرده و خود را فداى
حقیقت کردهاند، نه حقیقت را فداى خود.
عارفان، مفسّران واقعى کتاب خدا
امام خمینى بر مفسّرانى که تفسیر عرفانى از قرآن ارایه نمىکنند
خرده گرفته، و این کار را مایه محرومیّت مردم ایران از هدایت الهى
دانسته و تلویحا بزرگان طریقت تصوّف و عرفان را مفسّران واقعى قرآن
معرّفى کردهاند. در فصل نخست نیز دیدیم که وقتى از مفسّران برتر تاریخ
اسلام یاد کردند، بهعنوان نمونه از سه تن از مفسّران اهل طریقت نام
بردند:
خرده گرفته، و این کار را مایه محرومیّت مردم ایران از هدایت الهى
دانسته و تلویحا بزرگان طریقت تصوّف و عرفان را مفسّران واقعى قرآن
معرّفى کردهاند. در فصل نخست نیز دیدیم که وقتى از مفسّران برتر تاریخ
اسلام یاد کردند، بهعنوان نمونه از سه تن از مفسّران اهل طریقت نام
بردند:
«بالجمله، کتاب خدا کتاب معرفت و اخلاق و دعوت به سعادت و
کمال است. کتاب تفسیر نیز باید کتاب عرفانى اخلاقى و مبیّن جهات
عرفانى و اخلاقى و دیگر جهات دعوت به سعادت آن باشد. مفسّرى که از
این جهت غفلت کرده یا صرفنظر نموده یا اهمیّت به آن نداده، از
مقصود قرآن و منظور اصلى انزال کتب و ارسال رسل غفلت ورزیده و این
یک خطایى است که قرنهاست این ملّت را از استفاده از قرآن شریف،
محروم نموده و راه هدایت را به روى مردم مسدود کرده.»[66]
کمال است. کتاب تفسیر نیز باید کتاب عرفانى اخلاقى و مبیّن جهات
عرفانى و اخلاقى و دیگر جهات دعوت به سعادت آن باشد. مفسّرى که از
این جهت غفلت کرده یا صرفنظر نموده یا اهمیّت به آن نداده، از
مقصود قرآن و منظور اصلى انزال کتب و ارسال رسل غفلت ورزیده و این
یک خطایى است که قرنهاست این ملّت را از استفاده از قرآن شریف،
محروم نموده و راه هدایت را به روى مردم مسدود کرده.»[66]
اهل طریقت تصوّف و عرفان را تکفیر نکنید، حرف آنها را بفهمید!
ایشان مخالفان طریقت تصوّف و عرفان را دعوت مىکند تا بهجاى
تکفیر اهل طریقت، به فهم مطالب آنها بپردازند:
تکفیر اهل طریقت، به فهم مطالب آنها بپردازند:
«اینجا هم همین است حرفم که گمان نکنید هرکس یک مطلب
عرفانى گفت، یک حرف عرفانى زد، او کافر است. ببینید که چه مىگوید.
اوّل آدم بفهمد مطلبى که این آدم مىگوید چیست، بعد از این که فهمید
چیست، آن وقت گمان ندارم که [انکار کند او را] این همان قضیه انگور و
عنب و اوزوم است. همان قضیه است. شما از آن تعبیر مىکنید به کذا و
یکى علیّت و معلولیّت مىگوید، دیگرى سببیّت و مسببیّت مىگوید و آن[67]
[دیگر] ظهور و مظهر مىگوید.»[68]
عرفانى گفت، یک حرف عرفانى زد، او کافر است. ببینید که چه مىگوید.
اوّل آدم بفهمد مطلبى که این آدم مىگوید چیست، بعد از این که فهمید
چیست، آن وقت گمان ندارم که [انکار کند او را] این همان قضیه انگور و
عنب و اوزوم است. همان قضیه است. شما از آن تعبیر مىکنید به کذا و
یکى علیّت و معلولیّت مىگوید، دیگرى سببیّت و مسببیّت مىگوید و آن[67]
[دیگر] ظهور و مظهر مىگوید.»[68]
اگر درد اهل تصوّف و عرفان فهمیده شود، عنادها از بین مىرود
امام خمینى با دفاع از معرفت وحدت وجود که توسّط بزرگان
طریقت تصوّف و عرفان طرح شده است، آن را حاصل وقوع نور در قلب
آنان دانسته و به مخالفان طریقت تصوّف و عرفان نهیب مىزند که بهجاى
طرح اختلاف و تکفیر و تجهیل اهل طریقت، درد آنان را بفهمند:
طریقت تصوّف و عرفان طرح شده است، آن را حاصل وقوع نور در قلب
آنان دانسته و به مخالفان طریقت تصوّف و عرفان نهیب مىزند که بهجاى
طرح اختلاف و تکفیر و تجهیل اهل طریقت، درد آنان را بفهمند:
«بنابراین اختلافى نیست که یک دسته، دستهاى را تکفیر کند،[69] یک
دسته، دستهاى را تجهیل کند، چرا اختلاف؟ شما هم اگر بخواهید این معنا
را تعبیر کنید چطور تعبیر مىکنید؟ بفهمید آنها[70] چه مىگویند! بفهمید
درددل این آدمى3 که اظهار نمىتواند بکند الاّ به این که یک چنین
تعبیراتى بکند [چیست! ]یک وقت هم که در قلبش آنطور نور واقع
مىشود، مىگوید که همهچیز اوست، همه اوست.[71]»
دسته، دستهاى را تجهیل کند، چرا اختلاف؟ شما هم اگر بخواهید این معنا
را تعبیر کنید چطور تعبیر مىکنید؟ بفهمید آنها[70] چه مىگویند! بفهمید
درددل این آدمى3 که اظهار نمىتواند بکند الاّ به این که یک چنین
تعبیراتى بکند [چیست! ]یک وقت هم که در قلبش آنطور نور واقع
مىشود، مىگوید که همهچیز اوست، همه اوست.[71]»
درهاى رحمت الهى در اختیار عارفان است
امام خمینى درهاى رحمت و حکمت الهى را در اختیار بزرگان
طریقت تصوّف و عرفان مىداند و علّت بدگویى و فحش و تکفیر مخالفان
را نسبت به آنان، گرفتارى مخالفان در دام دنیا و شهوات بطن و فرج
معرّفى مىنماید:
طریقت تصوّف و عرفان مىداند و علّت بدگویى و فحش و تکفیر مخالفان
را نسبت به آنان، گرفتارى مخالفان در دام دنیا و شهوات بطن و فرج
معرّفى مىنماید:
«و اگر حکیمى الهى یا عارفى ربّانى به روى بندگان خدا بخواهد درى
از رحمت باز کند و ورقى از حکمت الهى بخواند، از هیچ نسبت و بدگویى
و فحش و تکفیرى به او خوددارى نمىکنند. اینها بهطورى منغمر در دنیا
شدند و به شهوات بطن و فرج اهمیّت مىدهند ــ مِنْ حَیثُ لا یَشْعُرونَ[72] ــ که
میل ندارند سعادت دیگرى در دار تحقّق موجود باشد جز شهوات
حیوانى.»[73]
از رحمت باز کند و ورقى از حکمت الهى بخواند، از هیچ نسبت و بدگویى
و فحش و تکفیرى به او خوددارى نمىکنند. اینها بهطورى منغمر در دنیا
شدند و به شهوات بطن و فرج اهمیّت مىدهند ــ مِنْ حَیثُ لا یَشْعُرونَ[72] ــ که
میل ندارند سعادت دیگرى در دار تحقّق موجود باشد جز شهوات
حیوانى.»[73]
در طول تاریخ اسلام، جز اهل طریقت تصوّف و عرفان ــ که ناشران
معارف شهودى و الهى بوده و هستند ــ کدام عارفان دیگرى مورد بدگویى
و فحش و تکفیر واقع شدهاند؟! پس منظور مرحوم امام از حکیمى الهى یا
عارفى ربّانى، بزرگان طریقت تصوّف و عرفاناند.
معارف شهودى و الهى بوده و هستند ــ کدام عارفان دیگرى مورد بدگویى
و فحش و تکفیر واقع شدهاند؟! پس منظور مرحوم امام از حکیمى الهى یا
عارفى ربّانى، بزرگان طریقت تصوّف و عرفاناند.
علم حقیقى کدام نوع از علم است؟
ملاّصدرا نوشته است:
«و آن علمى که آن، مقصود اصلى و کمال حقیقى است و موجب
قرب حقتعالى است، علم الهى و علم مکاشفات است، نه علم معاملات و
جمیع ابواب علوم.»[74]
قرب حقتعالى است، علم الهى و علم مکاشفات است، نه علم معاملات و
جمیع ابواب علوم.»[74]
ملاّصدراى شیرازى، علمى را که کمال حقیقى و مقصود اصلى از
معناى علم است، نه علم فقه یا سایر علوم که علم الهى و علم مکاشفات
مىداند و با تورّقى ساده در آثار ملاّصدرا، از جمله همین رساله سه اصل
متوجّه مىشویم که علم الهى و علم مکاشفات را در اختیار اهل طریقت
تصوّف و عرفان مىداند.
معناى علم است، نه علم فقه یا سایر علوم که علم الهى و علم مکاشفات
مىداند و با تورّقى ساده در آثار ملاّصدرا، از جمله همین رساله سه اصل
متوجّه مىشویم که علم الهى و علم مکاشفات را در اختیار اهل طریقت
تصوّف و عرفان مىداند.
مولانا از ملاّصدرا و ابنسینا، بالاتر است
مثنوىشناس نامى، مرحوم استاد محمّدتقى جعفرى درباره مولوى
مىگوید:
مىگوید:
«او را من از ملاّصدرا خیلى بالاتر مىبینم. از یک جهت از ابنسینا
هم بالاتر است!»[75]
هم بالاتر است!»[75]
قاضى نوراللّه شوشترى و تصوّف
قاضى نوراللّه شوشترى ملقّب به ضیاءالدّین و معروف به امیر سیّد و
شهید ثالث، به اذعان همگان، از جمله مرحومان ملاّمحمّدتقى مجلسى ــ
مجلسى اوّل ــ و آیتاللّه علاّمه سیّد محمّدحسین حسینى طهرانى، از
بزرگترین علماى تاریخ تشیّع است. وى که بهدلیل تبلیغ و اشاعه مذهب
شیعه اثناعشرى در هند بهدست سنّىمذهبان متعصّب، تکفیر و به شهادت
رسید، از خاندانى برخاسته بود که از وابستگان به سلسله نوربخشیه ــ از
سلاسل معروفیه ــ بوده و خود نیز از فقرا و مشایخ این سلسله شیعهمذهب
بوده است.
شهید ثالث، به اذعان همگان، از جمله مرحومان ملاّمحمّدتقى مجلسى ــ
مجلسى اوّل ــ و آیتاللّه علاّمه سیّد محمّدحسین حسینى طهرانى، از
بزرگترین علماى تاریخ تشیّع است. وى که بهدلیل تبلیغ و اشاعه مذهب
شیعه اثناعشرى در هند بهدست سنّىمذهبان متعصّب، تکفیر و به شهادت
رسید، از خاندانى برخاسته بود که از وابستگان به سلسله نوربخشیه ــ از
سلاسل معروفیه ــ بوده و خود نیز از فقرا و مشایخ این سلسله شیعهمذهب
بوده است.
محقّق دانشمند آقاى اکبر ثبوت ــ از شاگردان علاّمه ذوالفنون
ابوالحسن شعرانى ــ درباره وى تحقیقى محقّقانه نموده و بهصورت
مقالهاى با عنوان: "قاضى شوشترى و تصوّف"[76] منتشر کرده است و ما
اینک به گوشههایى از آن در اینجا اشاره مىنماییم:
ابوالحسن شعرانى ــ درباره وى تحقیقى محقّقانه نموده و بهصورت
مقالهاى با عنوان: "قاضى شوشترى و تصوّف"[76] منتشر کرده است و ما
اینک به گوشههایى از آن در اینجا اشاره مىنماییم:
الف ـ تجلیل از تصوّف و سالکان آن
استاد ثبوت نوشتهاند:
«در این مورد، شایان توجّه است که قاضى نوراللّه یکى از دو باب
مفصّل از کتاب عظیم مجالس المؤمنین (مجلس ششم) را به شرح احوال و
اقوال عرفا اختصاص داده و درخلال آن، ضمن ستایش بسیار از ایشان،
کوشیده است که اقوال و مبانى مکتب آنان را با تشیّع سازگار نماید، در
مقدّمه آن باب مىنویسد: "مجلس ششم در ذکر جمعى از صوفیّه صافى
طویّت که نزد سالکان مسالک طریقت و مؤسّسان قواعد شریعت و
حقیقت، مقصود از ایجاد عالم و اختراع بنىآدم بعد از ایجاد جواهر زواهر
انبیا و ائمّه هدى علیهم صلواتاللّه الملک الاعلى، وجود فایض الجود این
طایفه کرام و اصفیاى عظام کثّرهماللّه بینالانام است که به میامن توفیق، از
ادنى مراتب خاک به اعلى مدارج افلاک ترقّى نمودهاند و از حضیض
خمول بشریّت به اوج قبول ملکیّت تلقّى فرموده، از پرتو سراج وهّاج و
عکس شعاع لمّاع یَهْدِىاللّهُ لِنورِهِ مَنْ یَشاءُ[77] با ساکنان ملأاعلى و مطمئنّان عالم
بالا در سلک انتظام، منخرط گشته و به مرتبهاى رسیدهاند که عواقب امور،
قبل از ظهور مشاهده نمودهاند و خواتیم اشیا پیش از بروز وجود، مطالعه
فرموده، دعائم دین و دولت به میامن همّت ایشان قائم و قوائم ملک و ملّت
به روابط وجود ایشان منتظم. پاکبازان بساط مردى و صدرنشینان صفّه
دردمندى، بحرآشامان تشنهجگر و دستافشانان بىپا و سر، گمگشتگان
جاده سلامت و منزویان کنج ملامت، زندهپیلان ژندهپوش و زندهدلان
صاحبهوش، خرقهپوشان خانقاه قدس و بادهنوشان بزمگاه انس، شاهان
بىکلاه و امیران بىسپاه".»[78]
مفصّل از کتاب عظیم مجالس المؤمنین (مجلس ششم) را به شرح احوال و
اقوال عرفا اختصاص داده و درخلال آن، ضمن ستایش بسیار از ایشان،
کوشیده است که اقوال و مبانى مکتب آنان را با تشیّع سازگار نماید، در
مقدّمه آن باب مىنویسد: "مجلس ششم در ذکر جمعى از صوفیّه صافى
طویّت که نزد سالکان مسالک طریقت و مؤسّسان قواعد شریعت و
حقیقت، مقصود از ایجاد عالم و اختراع بنىآدم بعد از ایجاد جواهر زواهر
انبیا و ائمّه هدى علیهم صلواتاللّه الملک الاعلى، وجود فایض الجود این
طایفه کرام و اصفیاى عظام کثّرهماللّه بینالانام است که به میامن توفیق، از
ادنى مراتب خاک به اعلى مدارج افلاک ترقّى نمودهاند و از حضیض
خمول بشریّت به اوج قبول ملکیّت تلقّى فرموده، از پرتو سراج وهّاج و
عکس شعاع لمّاع یَهْدِىاللّهُ لِنورِهِ مَنْ یَشاءُ[77] با ساکنان ملأاعلى و مطمئنّان عالم
بالا در سلک انتظام، منخرط گشته و به مرتبهاى رسیدهاند که عواقب امور،
قبل از ظهور مشاهده نمودهاند و خواتیم اشیا پیش از بروز وجود، مطالعه
فرموده، دعائم دین و دولت به میامن همّت ایشان قائم و قوائم ملک و ملّت
به روابط وجود ایشان منتظم. پاکبازان بساط مردى و صدرنشینان صفّه
دردمندى، بحرآشامان تشنهجگر و دستافشانان بىپا و سر، گمگشتگان
جاده سلامت و منزویان کنج ملامت، زندهپیلان ژندهپوش و زندهدلان
صاحبهوش، خرقهپوشان خانقاه قدس و بادهنوشان بزمگاه انس، شاهان
بىکلاه و امیران بىسپاه".»[78]
ب ـ بزرگان طریقت تصوّف و عرفان، فلاسفه حقیقى هستند
قاضى نوراللّه شوشترى مطلبى را از حکیم الهى شیخ شهابالدّین
سهروردى نقل مىکند که با هم مرور مىکنیم:
سهروردى نقل مىکند که با هم مرور مىکنیم:
«و حکیم الهى شیخ شهابالدّین مقتول که محیى رسوم قدماى
حکماست، در تلویحات نقل مىکند که در خلسه لطیفهاى که به اصطلاح
این طایفه (صوفیّه) آن را غیبت گویند، ارسطو را دیدم و در تحقیق ادراک
از غوامض مسایل حکمت، از او نکته چند پرسیدم. بعد از آن، ذکر بعضى
از فلاسفه اسلام مىکردم و به هیچکدام التفات ننمود تا به ذکر بعضى از
ارباب کشف و شهود رسیدم ــ مثل جنید بغدادى و ابویزید بسطامى و سهل
بن عبداللّه شوشترى ـ قَدَّساللّهُ اَرواحَهُم ــ گفت: "اُولئِکَ هُمُ الْفَلاسِفَةُ حَقّا".»[79]
حکماست، در تلویحات نقل مىکند که در خلسه لطیفهاى که به اصطلاح
این طایفه (صوفیّه) آن را غیبت گویند، ارسطو را دیدم و در تحقیق ادراک
از غوامض مسایل حکمت، از او نکته چند پرسیدم. بعد از آن، ذکر بعضى
از فلاسفه اسلام مىکردم و به هیچکدام التفات ننمود تا به ذکر بعضى از
ارباب کشف و شهود رسیدم ــ مثل جنید بغدادى و ابویزید بسطامى و سهل
بن عبداللّه شوشترى ـ قَدَّساللّهُ اَرواحَهُم ــ گفت: "اُولئِکَ هُمُ الْفَلاسِفَةُ حَقّا".»[79]
ج ـ طریقت تصوّف و عرفان از ائمّه اطهار(ع) سرچشمه گرفته است
استاد ثبوت نوشتهاند:
«به عقیده قاضى، صوفیان اوّلیه مانند بایزید و معروف کرخى و
ابراهیم ادهم و شقیق بلخى، از شاگردان یا مستفیدان از محضر امامان شیعه
بودهاند و کسانى از اصحاب امامان مانند کمیل و بهلول و اویس در سلک
رجال طریقت جاى داشتهاند و به این ترتیب، سلسلههاى صوفیانه و
طریقتهاى ایشان ــ بهاستثناى (سلسله) نقشبندیه ــ به امامان شیعه
منتهى مىشود.»[80]
ابراهیم ادهم و شقیق بلخى، از شاگردان یا مستفیدان از محضر امامان شیعه
بودهاند و کسانى از اصحاب امامان مانند کمیل و بهلول و اویس در سلک
رجال طریقت جاى داشتهاند و به این ترتیب، سلسلههاى صوفیانه و
طریقتهاى ایشان ــ بهاستثناى (سلسله) نقشبندیه ــ به امامان شیعه
منتهى مىشود.»[80]
د ـ بزرگان شیعه دو گروهاند: علما و عرفا
ایشان دیدگاههاى سیّدحیدر آملى را در زمینه انواع پیروان
اهل بیت(ع) و تطابق معنایى دو واژه شیعه و صوفى، به نقل از قاضى
نوراللّه شوشترى چنین مطرح مىکند:
اهل بیت(ع) و تطابق معنایى دو واژه شیعه و صوفى، به نقل از قاضى
نوراللّه شوشترى چنین مطرح مىکند:
«این سخن را هم از سیّدالمتألّهین حیدر آملى نقل مىکند: فرقه ناجیه
امامیه دو طایفهاند: یکى حامل ظاهر علوم رسول مجتبى و ائمّه هدى ــ
علوم شرعیه اصلیّه فرعیّه ــ و طایفه دیگر، متحمّل باطن علوم ایشانند که
آن عبارت از طریقت حقیقت و ایقان باشد. نیز این کلام را: شیعى و
صوفى دو اسم متغایرند که مراد از ایشان، حقیقت واحده است.»[81]
امامیه دو طایفهاند: یکى حامل ظاهر علوم رسول مجتبى و ائمّه هدى ــ
علوم شرعیه اصلیّه فرعیّه ــ و طایفه دیگر، متحمّل باطن علوم ایشانند که
آن عبارت از طریقت حقیقت و ایقان باشد. نیز این کلام را: شیعى و
صوفى دو اسم متغایرند که مراد از ایشان، حقیقت واحده است.»[81]
طریقت تصوّف، طریقه معرفت نفس است نه تقویت نفس
همانطور که بارها در این کتاب یادآور شدهایم، عدّهاى از روى
ناآگاهى و عدّهاى هم از روى غرضورزى، حملات منظّمى را علیه
طریقت تصوّف و عرفان و سالکان آن، ترتیب دادهاند. یکى از نمودهاى
این حملات، القاى شبهه در دل مردم و فضلا در مورد توانایىها و
روشهاى طریقت تصوّف و عرفان است. از مسایلى که در این زمینه، نشر
مىدهند، یکى هم این است که طریقت تصوّف و عرفان، طریقه تقویت
نفس است و نه طریقه معرفت نفس که شیوه رسولخدا(ص) و ائمّه اطهار
علیهمالسّلام بوده است و به این وسیله مىخواهند نشان دهند که سیره و
روش اهل طریقت، غیر از سیره و روش ائمّه اطهار است و در مقابل،
بهشدّت تلاش مىکنند که سالکان و مشایخ طریقه شوشتریّه را ناشران و
عاملان به سیره معرفت نفس ائمّه اطهار علیهمالسّلام جلوه داده و راه آنان
را از راه سالکان طریقت تصوّف و عرفان جدا سازند.
ناآگاهى و عدّهاى هم از روى غرضورزى، حملات منظّمى را علیه
طریقت تصوّف و عرفان و سالکان آن، ترتیب دادهاند. یکى از نمودهاى
این حملات، القاى شبهه در دل مردم و فضلا در مورد توانایىها و
روشهاى طریقت تصوّف و عرفان است. از مسایلى که در این زمینه، نشر
مىدهند، یکى هم این است که طریقت تصوّف و عرفان، طریقه تقویت
نفس است و نه طریقه معرفت نفس که شیوه رسولخدا(ص) و ائمّه اطهار
علیهمالسّلام بوده است و به این وسیله مىخواهند نشان دهند که سیره و
روش اهل طریقت، غیر از سیره و روش ائمّه اطهار است و در مقابل،
بهشدّت تلاش مىکنند که سالکان و مشایخ طریقه شوشتریّه را ناشران و
عاملان به سیره معرفت نفس ائمّه اطهار علیهمالسّلام جلوه داده و راه آنان
را از راه سالکان طریقت تصوّف و عرفان جدا سازند.
از جمله در زندگىنامه مرحوم محمّدجواد انصارى همدانى، از ایشان
نقلقول شده است که به سمت صوفیّه، متمایل نشوید، زیرا طریقت
تصوّف، طریقه تقویت نفس است نه معرفت نفس.[82] همچنین دکتر حسین
غفّارى در مقدّمهاى طولانى که بر کتاب آیت الحق نوشته ــ این کتاب
شرححال مرحوم سیّدعلى آقاى قاضى است ــ عنوان کرده است:
نقلقول شده است که به سمت صوفیّه، متمایل نشوید، زیرا طریقت
تصوّف، طریقه تقویت نفس است نه معرفت نفس.[82] همچنین دکتر حسین
غفّارى در مقدّمهاى طولانى که بر کتاب آیت الحق نوشته ــ این کتاب
شرححال مرحوم سیّدعلى آقاى قاضى است ــ عنوان کرده است:
«دسته دوم امّا شامل طیف وسیعى از پویندگان راه معنا و سیر در
عوالم روحى هستند که پارهاى از آنها در باب مکاشفات و کرامات و
گروهى پیروان فرق مختلف متصوّفه و عدّهاى نیز زهّاد و عبّاد و اخلاقیّون
از علماى اسلام مىباشند وجه جامع این گروه علىرغم گستردهبودن طیف
آن، همان اشتغال به خواص و حالات و کمالات نفسانى است. یعنى مسیر
آنها براى حصول کمالات و تعیّناتى از اسماء کلّیه الهى یا مراتب پایینتر
آن از عوالم ملکوت و مثال مىباشد.
عوالم روحى هستند که پارهاى از آنها در باب مکاشفات و کرامات و
گروهى پیروان فرق مختلف متصوّفه و عدّهاى نیز زهّاد و عبّاد و اخلاقیّون
از علماى اسلام مىباشند وجه جامع این گروه علىرغم گستردهبودن طیف
آن، همان اشتغال به خواص و حالات و کمالات نفسانى است. یعنى مسیر
آنها براى حصول کمالات و تعیّناتى از اسماء کلّیه الهى یا مراتب پایینتر
آن از عوالم ملکوت و مثال مىباشد.
نکتهاى که باید خاطرنشان سازیم که در میان این گروه حتّى شاید
کسانى از پیشوایان فرق صوفیّه و سوختگان شیداى حق نیز باشند که از
نظر هدف و غایت هم افق با عارفان موحّد بوده و لقاى ذات مقدّس الهى
تنها غایت و هدفى است که از سیر خود دنبال مىکنند، منتهى به جهات
دیگرى جز مقصود و مقصدى که به دنبال آنند، از زمره عارفان موحّد
خارج شده و بهعنوان متصوّفه شناخته مىشوند. عمده این دلیل، روش و
شیوهاى است که اینان براى نیل به مقصود اتّخاذ کردهاند. از دیدگاه عرفان
شیعى، ظاهر و باطن، یا شریعت و طریقت، دو مرحله از ظهور و بطون
حقیقت واحده بوده و هرگز انفکاک میان آن دو متصوّر نیست و لذا به
اندازه سر سوزنى تخلّف از جاده شریعت ولو در کوچکترین مستحبّات و
مکروهات غیرقابل توجیه مىباشد. از همینروست که پویندگان مکتب
عرفان شیعى که از سرآمدان آن، مرحوم قاضى بهشمار مىرود، آنچنان
در تعبّد به اعمال و وظایف و تکالیف شرعى در کوچکترین جزئیات و
مستحبّات ملتزم بودهاند که از دیدگاه مخالفان راه و روش ایشان، این طرز
سلوک ایشان، حمل بر تصنّع و ظاهرسازى عنوان گردیده است.»[83]
کسانى از پیشوایان فرق صوفیّه و سوختگان شیداى حق نیز باشند که از
نظر هدف و غایت هم افق با عارفان موحّد بوده و لقاى ذات مقدّس الهى
تنها غایت و هدفى است که از سیر خود دنبال مىکنند، منتهى به جهات
دیگرى جز مقصود و مقصدى که به دنبال آنند، از زمره عارفان موحّد
خارج شده و بهعنوان متصوّفه شناخته مىشوند. عمده این دلیل، روش و
شیوهاى است که اینان براى نیل به مقصود اتّخاذ کردهاند. از دیدگاه عرفان
شیعى، ظاهر و باطن، یا شریعت و طریقت، دو مرحله از ظهور و بطون
حقیقت واحده بوده و هرگز انفکاک میان آن دو متصوّر نیست و لذا به
اندازه سر سوزنى تخلّف از جاده شریعت ولو در کوچکترین مستحبّات و
مکروهات غیرقابل توجیه مىباشد. از همینروست که پویندگان مکتب
عرفان شیعى که از سرآمدان آن، مرحوم قاضى بهشمار مىرود، آنچنان
در تعبّد به اعمال و وظایف و تکالیف شرعى در کوچکترین جزئیات و
مستحبّات ملتزم بودهاند که از دیدگاه مخالفان راه و روش ایشان، این طرز
سلوک ایشان، حمل بر تصنّع و ظاهرسازى عنوان گردیده است.»[83]
در عین آنکه اینجانب، دست به تحقیقى وسیع در آثار و احوال
مشایخ طریقه شوشتریّه زده و بعوناللّه تعالى ثابت کردهام که طریقه فوق،
طریقهاى صوفیانه و خاستگاه آن هم، متصوّفه بودهاند ــ که در این مورد
بهصورت خلاصه در فصل هشتم این کتاب بحث خواهیم کرد ــ در
عینحال مطالبى را در اینجا در جواب به شبهه فوق، فهرستوار مىآورم
تا باعث رفع شبهه فوق باشد، انشاءاللّه:
مشایخ طریقه شوشتریّه زده و بعوناللّه تعالى ثابت کردهام که طریقه فوق،
طریقهاى صوفیانه و خاستگاه آن هم، متصوّفه بودهاند ــ که در این مورد
بهصورت خلاصه در فصل هشتم این کتاب بحث خواهیم کرد ــ در
عینحال مطالبى را در اینجا در جواب به شبهه فوق، فهرستوار مىآورم
تا باعث رفع شبهه فوق باشد، انشاءاللّه:
الف ـ همانطور که بارها در این کتاب یادآور شدهایم، باید حساب
صوفیّه حقّه را که طریقه شوشتریّه هم در زمره ایشان محسوب مىشود، از
حساب جهله اهل تصوّف جدا دانست. آرى، طریقه جهله اهل تصوّف،
طریقه تقویت نفس و امّا طریقه صوفیّه حقّه، طریقه ائمّه اطهار(ع)
است.
صوفیّه حقّه را که طریقه شوشتریّه هم در زمره ایشان محسوب مىشود، از
حساب جهله اهل تصوّف جدا دانست. آرى، طریقه جهله اهل تصوّف،
طریقه تقویت نفس و امّا طریقه صوفیّه حقّه، طریقه ائمّه اطهار(ع)
است.
ب ـ پیش از آنکه منتقدان خارج از دایره تصوّف، از صوفیّه انتقاد
کنند، خود صوفیّه حقّه از جهله اهل تصوّف بسیار انتقاد کردهاند که در
کتابهایشان مضبوط است و مىتوان مراجعه کرد. مثلاً فرمودهاند: «اى
بسا خرقه که مستوجب آتش باشد.»
کنند، خود صوفیّه حقّه از جهله اهل تصوّف بسیار انتقاد کردهاند که در
کتابهایشان مضبوط است و مىتوان مراجعه کرد. مثلاً فرمودهاند: «اى
بسا خرقه که مستوجب آتش باشد.»
ج ـ دکتر حسین غفّارى، طریقت تصوّف را طریقه تقویت نفس و
طریقت شوشتریّه را طریقه عارفان موحّد و حقیقى خوانده است. حال
ببینیم مشایخ این طریقه که آقاى غفّارى به شدّت به ایشان ارادت
مىورزد، از جمله آیتاللّه علاّمه سیّد محمّدحسین حسین طهرانى، آیا با
دکتر غفّارى همرأى و همعقیدهاند، یا نظرى را مطرح مىکنند که یکصد و
هشتاد درجه، مخالف نظر آقاى دکتر است:
طریقت شوشتریّه را طریقه عارفان موحّد و حقیقى خوانده است. حال
ببینیم مشایخ این طریقه که آقاى غفّارى به شدّت به ایشان ارادت
مىورزد، از جمله آیتاللّه علاّمه سیّد محمّدحسین حسین طهرانى، آیا با
دکتر غفّارى همرأى و همعقیدهاند، یا نظرى را مطرح مىکنند که یکصد و
هشتاد درجه، مخالف نظر آقاى دکتر است:
«در این داستان مرغان، شیخ عطّار در یک کتاب ضخیم منطقالطّیر
که ابیاتش به 4600 بیت مىرسد، تمام اسرار سیر و سلوک راه خدا را با
هُدهُد که شیخ رهنماسـت و با سیمرغ که حضرت حقتعالى است، نشان
داده و چگونگـى سفر پررنج و باملالت سالک را در شاهراه مستقیم
وصول به حقّ شرح مىدهد و با امثله و حکایات و بیان داستانها، موانع
طریق و شرایط و مُمِدّات و مُعِدّات آن را بیان مىکند، از ابتداى سیر تا
انتهاى آن.
که ابیاتش به 4600 بیت مىرسد، تمام اسرار سیر و سلوک راه خدا را با
هُدهُد که شیخ رهنماسـت و با سیمرغ که حضرت حقتعالى است، نشان
داده و چگونگـى سفر پررنج و باملالت سالک را در شاهراه مستقیم
وصول به حقّ شرح مىدهد و با امثله و حکایات و بیان داستانها، موانع
طریق و شرایط و مُمِدّات و مُعِدّات آن را بیان مىکند، از ابتداى سیر تا
انتهاى آن.
عطّار در اینجا، آن هفت وادى که وادىهاى وصول است و قبل از
فناء فىاللّه، باید طى شود، یعنى وادى طلب و وادى عشق و وادى معرفت و
وادى استغناء و وادى توحید و وادى حیرت و وادى فقر و فنا را، اوّلاً
بهطور خلاصه و سپس مشروحا شرح مىدهد و خصوصیات منازل و
مراحل را برمىشمرد و خلاصه آنها این است:
فناء فىاللّه، باید طى شود، یعنى وادى طلب و وادى عشق و وادى معرفت و
وادى استغناء و وادى توحید و وادى حیرت و وادى فقر و فنا را، اوّلاً
بهطور خلاصه و سپس مشروحا شرح مىدهد و خصوصیات منازل و
مراحل را برمىشمرد و خلاصه آنها این است:
هست وادى طلب، آغاز کار
وادى عشقاست ازآنپس بىکنار
برسِیُم وادى است، آن از معرفت
هست چهارم،وادى استغنا صفت
هست پنجم وادى توحید پاک
پس ششم وادىّ حیرت صَعْبناک
هفتمین، وادى فقر است و فنا
بعد از آن، راه و روش نبود تو را
عطّار بعد از شرح و بیان این خصوصیّات، براساس قول مشهور
حضرت رسولاللّه(ص): مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ، "خود را بشناس تا
خدایت را بشناسى"، مطلب را پیاده کرده است. و آنچه در این کتاب،[84] بیان
شده است، طریق معرفت نفس است که ملازم با معرفت حضرت حقّ
است جلّ و عَلا.»[85]
حضرت رسولاللّه(ص): مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ، "خود را بشناس تا
خدایت را بشناسى"، مطلب را پیاده کرده است. و آنچه در این کتاب،[84] بیان
شده است، طریق معرفت نفس است که ملازم با معرفت حضرت حقّ
است جلّ و عَلا.»[85]
در متن بالا، مرحوم آیتاللّه علاّمه طهرانى، بسیارى از حقایق را در
رابطه با تصوّف حقّه مطرح کرده است. از جمله، برخلاف دکتر غفّارى،
معتقد است که «آنچه در این کتاب، بیان شده است، طریق معرفت نفس
است» و نه طریق تقویت نفس. یعنى از دید مرحوم آیتاللّه علاّمه
طهرانى، طریقه صوفیّه حقّه، طریقه معرفت نفس، یعنى همان طریقه ائمّه
اطهار علیهمالسّلام است.
رابطه با تصوّف حقّه مطرح کرده است. از جمله، برخلاف دکتر غفّارى،
معتقد است که «آنچه در این کتاب، بیان شده است، طریق معرفت نفس
است» و نه طریق تقویت نفس. یعنى از دید مرحوم آیتاللّه علاّمه
طهرانى، طریقه صوفیّه حقّه، طریقه معرفت نفس، یعنى همان طریقه ائمّه
اطهار علیهمالسّلام است.
مرحوم ملاّصدراى شیرازى هم در رساله سه اصل خود که در دفاع از
صوفیّه حقّه نگاشته است، مىنویسد:
صوفیّه حقّه نگاشته است، مىنویسد:
«پس آنکه معرفت نفس ندارد، نفسش وجود ندارد، زیرا که وجود
نفس، عین نور و حضور و شعور است. پس، از این مقدّمات، معلوم شد که
هر که نفس خود را نداند، خداى را نداند و از حیات آن نشأه بىبهره است:
اُذْکُرُوا اللّهَ کَثیرا لَعَلَّکُم تُفْلِحُونَ،[86] و از اینجاست که شیخ عطّار علیهالرّحمة گوید:
نفس، عین نور و حضور و شعور است. پس، از این مقدّمات، معلوم شد که
هر که نفس خود را نداند، خداى را نداند و از حیات آن نشأه بىبهره است:
اُذْکُرُوا اللّهَ کَثیرا لَعَلَّکُم تُفْلِحُونَ،[86] و از اینجاست که شیخ عطّار علیهالرّحمة گوید:
تو را این پند بس در هر دو عالم
که برناید زجانت بىخدا دم
ز حق باید که چندان یاد آرى
که گمکردىگر از یادش گذارى»[87]
پس، ملاّصدراى شیرازى هم، طریقه صوفیّه حقّه را طریقه معرفت
نفس مىداند و نه تقویت نفس.
نفس مىداند و نه تقویت نفس.
د ـ و امّا صدرالمتألّهین شیرازى ــ ملاّصدرا ــ در همان رساله سه
اصل، در توصیف و دفاع از درویشان یا همان صوفیّه حقّه و توصیف و ردّ
و شماتت مخالفان ایشان مىنویسد:
اصل، در توصیف و دفاع از درویشان یا همان صوفیّه حقّه و توصیف و ردّ
و شماتت مخالفان ایشان مىنویسد:
«بعضى از دانشمندنمایان پرشرّ و فساد و متکلّمان خارج از منطق
صواب و حساب و بیرون از دایره سداد و رشاد و متشرّعان بَرى از شرع
بندگى و انقیاد، منحرف از مسلک اعتقاد به مبدأ و معاد، افسار تقلید در
سرافکنده، نفى درویشان شعار خود کردهاند و دایما در مذمّت حکمت و
توحید و علم راه خدا و تجرید که مسلک انبیا و اولیاست مىکوشند.»[88]
صواب و حساب و بیرون از دایره سداد و رشاد و متشرّعان بَرى از شرع
بندگى و انقیاد، منحرف از مسلک اعتقاد به مبدأ و معاد، افسار تقلید در
سرافکنده، نفى درویشان شعار خود کردهاند و دایما در مذمّت حکمت و
توحید و علم راه خدا و تجرید که مسلک انبیا و اولیاست مىکوشند.»[88]
ملاّصدرا، ضمن توصیف شدیداللّحن مخالفان درویشان و صوفیّه
حقّه، در توصیف درویشان و صوفیّه حقّه، آنها را صاحبان "حکمت و
توحید و علم راه خدا و تجرید" و "هممسلک با انبیا و اولیا" معرّفى
مىنماید. وى در جاى دیگرى از همان رساله، درباره اثرات وضعى
موافقت یا مخالفت با درویشان یا همان صوفیّه حقّه چنین مىنگارد:
حقّه، در توصیف درویشان و صوفیّه حقّه، آنها را صاحبان "حکمت و
توحید و علم راه خدا و تجرید" و "هممسلک با انبیا و اولیا" معرّفى
مىنماید. وى در جاى دیگرى از همان رساله، درباره اثرات وضعى
موافقت یا مخالفت با درویشان یا همان صوفیّه حقّه چنین مىنگارد:
«اى عزیز! به خدا که دشمنى درویشان و مخالفت اهل دل، دل را
سنگ مىکند و دوستى و متابعت ایشان، سنگ را دل مىسازد.
سنگ مىکند و دوستى و متابعت ایشان، سنگ را دل مىسازد.
آنچنان دل که وقت پیچاپیچ
اندر او جز خدا نباشد هیچ
اصل هزل و مجاز، دل نبود
دوزخ حرص و آز، دل نبود
اینکه دل نام کردهاى به مجاز
رو به پیشسگان کوى انداز»[89]
و در جاى دیگر، کاملاً از فحواى کلام وى پیداست که بزرگان صوفیّه
حقّه را فانیان فىاللّه و صاحبان ولایت الهى دانسته که به مدد آن، مریدان و
پیروان را از ظلمات به نور درمىآورند. ضمن آنکه ایمان حقیقى را در
اختیار آنان مىداند:
حقّه را فانیان فىاللّه و صاحبان ولایت الهى دانسته که به مدد آن، مریدان و
پیروان را از ظلمات به نور درمىآورند. ضمن آنکه ایمان حقیقى را در
اختیار آنان مىداند:
«سابقا معلوم شد که ایمان حقیقى که آن را در عرف صوفیّه، ولایت
گویند، چنانچه: اَللّهُ وَلِىُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النُّورِ،[90] دال است بر
آن نورى که از خداىتعالى بر دل بنده مىتابد و وى را بهسبب آن به قرب
خود راه مىدهد و جوهر وى از جنس جواهر عقول و ملایکه مقرّبین
مىگردد.»[91]
گویند، چنانچه: اَللّهُ وَلِىُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النُّورِ،[90] دال است بر
آن نورى که از خداىتعالى بر دل بنده مىتابد و وى را بهسبب آن به قرب
خود راه مىدهد و جوهر وى از جنس جواهر عقول و ملایکه مقرّبین
مىگردد.»[91]
ه ـ و بالاخره نکته آخر آنکه، مرحوم آیتاللّه علاّمه طهرانى، در
توضیح مکاتباتى که بین حاج سیّد احمد کربلایى ــ از مشایخ طریقه
شوشتریّه ــ و حاج شیخ محمّدحسین اصفهانى (کمپانى) ــ از استادان
حوزوى فلسفه ــ درباره حقیقت یک بیت از اشعار عطّار نیشابورى،
صورت گرفته بوده است، مىنویسد:
توضیح مکاتباتى که بین حاج سیّد احمد کربلایى ــ از مشایخ طریقه
شوشتریّه ــ و حاج شیخ محمّدحسین اصفهانى (کمپانى) ــ از استادان
حوزوى فلسفه ــ درباره حقیقت یک بیت از اشعار عطّار نیشابورى،
صورت گرفته بوده است، مىنویسد:
«در این مکاتیب، مرحوم شیخ به آنچه بر ردّ عرفا در کتب حکمت
آمده است، تمسّک جسته، و براى شکستن طرف مقابل خود از آن
استمداد کرده است و مرحوم سیّد به آنچه عرفا بدان تمسّک دارند و اتّکا
مىنمایند، براى خردکردن طرف و حریف خود، از آن استفاده نموده
است و بهطور خلاصه هر کدام آنچه تیر در ترکش خود داشتهاند، به کمان
زده، و به طرف مقابل خود پرتاب نمودهاند.»[92]
آمده است، تمسّک جسته، و براى شکستن طرف مقابل خود از آن
استمداد کرده است و مرحوم سیّد به آنچه عرفا بدان تمسّک دارند و اتّکا
مىنمایند، براى خردکردن طرف و حریف خود، از آن استفاده نموده
است و بهطور خلاصه هر کدام آنچه تیر در ترکش خود داشتهاند، به کمان
زده، و به طرف مقابل خود پرتاب نمودهاند.»[92]
وى بهصراحت، صوفیّه حقّه را عرفا لقب داده و مىگوید حاج سیّد
احمد کربلایى ــ که بهقول آقاى دکتر غفّارى، از عرفاى موحّد و حقیقى
است ــ در مواجهه با فلسفهدان مذکور، به آنچه صوفیّه حقّه ــ که بهقول
آقاى دکتر غفّارى، پویندگان طریق تقویت نفساند ــ به آن تمسّک
مىجویند، تمسّک جسته و هرچه تیر در ترکش صوفیّه حقّه بوده است،
خرج مىنماید. راستى، یک عارف موحّد و حقیقى چه نیازى به مسلک و
آثار پویندگان راه تقویت نفس دارد؟ مگر آنکه آنهایى که در گوشه
کتابخانه خود نشستهاند و هیچ گامى در سلوک الىاللّه نزدهاند، در عالم
تخیّل خود، عارفان و موحّدان واقعى تاریخ اسلام را تقویت نفسى بدانند.
احمد کربلایى ــ که بهقول آقاى دکتر غفّارى، از عرفاى موحّد و حقیقى
است ــ در مواجهه با فلسفهدان مذکور، به آنچه صوفیّه حقّه ــ که بهقول
آقاى دکتر غفّارى، پویندگان طریق تقویت نفساند ــ به آن تمسّک
مىجویند، تمسّک جسته و هرچه تیر در ترکش صوفیّه حقّه بوده است،
خرج مىنماید. راستى، یک عارف موحّد و حقیقى چه نیازى به مسلک و
آثار پویندگان راه تقویت نفس دارد؟ مگر آنکه آنهایى که در گوشه
کتابخانه خود نشستهاند و هیچ گامى در سلوک الىاللّه نزدهاند، در عالم
تخیّل خود، عارفان و موحّدان واقعى تاریخ اسلام را تقویت نفسى بدانند.
صحّت و کارایى طریقت تصوّف و عرفان از دیدگاه مرحوم مطهّرى
مرحوم مطهّرى نوشتهاند:
«اهل عرفان و سیر و سلوک بهجاى پویش راه عقل و استدلال، راه
محبّت و ارادت را پیشنهاد مىکنند. مىگویند: کاملى[93] را پیدا کن و رشته
محبّت و ارادت او را به گردن دل بیاویز که از راه عقل و استدلال، هم
بىخطرتر است و هم سریعتر. در مقام مقایسه، این دو وسیله مانند وسایل
دستى قدیم و وسایل ماشینى مىباشند. تأثیر نیروى محبّت و ارادت در
زایلکردن رذایل اخلاقى از دل، از قبیل تأثیر موادشیمیایى بر روى فلزات
است. مثلاً یک کلیشهساز با تیزاب اطراف حروف را از بین مىبرد نه با
ناخن و یا سر چاقو و یا چیزى از این قبیل. امّا تأثیر نیروى عقل در اصلاح
مفاسد اخلاقى مانند کار کسى است که بخواهد ذرّات آهن را از خاک با
دست جدا کند. چقدر رنج و زحمت دارد؟! اگر یک آهنرباى قوى در
دست داشته باشد، ممکن است با یک گردش، همه آنها را جدا کند. نیروى
ارادت و محبّت مانند آهنربا، صفات رذیله را جمع مىکند و بیرون
مىریزد. حالت مجذوبیّت اگر بجا بیفتد، از بهترین حالات است و این
است که تصفیهگر و نبوغبخش است.
محبّت و ارادت را پیشنهاد مىکنند. مىگویند: کاملى[93] را پیدا کن و رشته
محبّت و ارادت او را به گردن دل بیاویز که از راه عقل و استدلال، هم
بىخطرتر است و هم سریعتر. در مقام مقایسه، این دو وسیله مانند وسایل
دستى قدیم و وسایل ماشینى مىباشند. تأثیر نیروى محبّت و ارادت در
زایلکردن رذایل اخلاقى از دل، از قبیل تأثیر موادشیمیایى بر روى فلزات
است. مثلاً یک کلیشهساز با تیزاب اطراف حروف را از بین مىبرد نه با
ناخن و یا سر چاقو و یا چیزى از این قبیل. امّا تأثیر نیروى عقل در اصلاح
مفاسد اخلاقى مانند کار کسى است که بخواهد ذرّات آهن را از خاک با
دست جدا کند. چقدر رنج و زحمت دارد؟! اگر یک آهنرباى قوى در
دست داشته باشد، ممکن است با یک گردش، همه آنها را جدا کند. نیروى
ارادت و محبّت مانند آهنربا، صفات رذیله را جمع مىکند و بیرون
مىریزد. حالت مجذوبیّت اگر بجا بیفتد، از بهترین حالات است و این
است که تصفیهگر و نبوغبخش است.
آرى آنان که این راه را رفتهاند، اصلاح اخلاق را از نیروى محبّت
مىخواهند و به قدرت عشق و ارادت تکیه مىکنند. تجربه نشان داده است
که آن اندازه که مصاحبت نیکان و ارادت و محبّت آنان، در روح مؤثّر
افتاده است، خواندن صدها جلد کتاب اخلاقى مؤثّر نبوده است. مولوى
پیام محبّت را به ناله نى تعبیر کرده است. مىگوید:
مىخواهند و به قدرت عشق و ارادت تکیه مىکنند. تجربه نشان داده است
که آن اندازه که مصاحبت نیکان و ارادت و محبّت آنان، در روح مؤثّر
افتاده است، خواندن صدها جلد کتاب اخلاقى مؤثّر نبوده است. مولوى
پیام محبّت را به ناله نى تعبیر کرده است. مىگوید:
همچو نى زهرىوتریاقىکه دید؟
همچو نى دمساز ومشتاقىکه دید؟
هر که را جامه ز عشقى چاک شد
او ز حرص و عیب کلّى پاک شد
شادباشاىعشق خوشسوداىما
اى طبیب جمله علّتهاى ما
گاهى بزرگانى را مىبینیم که ارادتمندان آنان حتّى در راه رفتن و
لباس پوشیدن و برخوردها و ژست سخن از آنان تقلید مىکنند، این تقلید،
اختیارى نیست، خود بهخود و طبیعى است. نیروى محبّت و ارادت است
که در تمام ارکان هستى محبّ اثر مىگذارد و در همهحال او را همرنگ
محبوب مىسازد. این است که هر انسانى باید براى اصلاح خویش دنبال
اهل حقیقتى بگردد و به او عشق بورزد تا [به] راستى بتواند خویش را
اصلاح کند.
لباس پوشیدن و برخوردها و ژست سخن از آنان تقلید مىکنند، این تقلید،
اختیارى نیست، خود بهخود و طبیعى است. نیروى محبّت و ارادت است
که در تمام ارکان هستى محبّ اثر مىگذارد و در همهحال او را همرنگ
محبوب مىسازد. این است که هر انسانى باید براى اصلاح خویش دنبال
اهل حقیقتى بگردد و به او عشق بورزد تا [به] راستى بتواند خویش را
اصلاح کند.
گردرسرتهواىوصالاستحافظا
باید که خاک درگه اهل هنر شوى
انسانىکه قبلاً هرچه تصمیم مىگرفت عبادت یا عمل خیرى انجام
دهد باز سستى در ارکان همّتش راه مىیافت، وقتىکه محبّت و ارادت آمد
دیگر آن سستى و رخوت مىرود و عزمش راسخ و همّتش نیرومند
مىگردد.
دهد باز سستى در ارکان همّتش راه مىیافت، وقتىکه محبّت و ارادت آمد
دیگر آن سستى و رخوت مىرود و عزمش راسخ و همّتش نیرومند
مىگردد.
مهرخوباندل و این از همه بىپروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
تومپندارکه مجنونسر خود مجنون شد
از سمکتابهسماکشکششلیلى برد
منبهسرچشمه خورشید نهخودبردمراه
ذرّهاى بودم و عشق تو مرا بالا برد
خم ابروى تو بود و کف مینوى تو بود
که در این بزم بگردید و دل شیدا برد[94]
تاریخ، بزرگانى را سراغ دارد که عشق و ارادت به کمَّلین ــ لااقل در
پندار ارادتمندان ــ انقلابى در روح و روانشان بهوجود آورده است. ملاّى
رومى یکى از آن افراد است. او از اوّل اینچنین سوخته و پرهیجان نبود.
مردى دانشمند بود، امّا سرد و خاموش در گوشه شهرش مشغول تدریس
بود. از روزى که با شمس تبریزى برخورد کرد و ارادت به او دل و جانش
را فراگرفت، دگرگونش ساخت و آتشى در درونش برافروخت و همچون
جرقهاى بود که در انبار باروت افتاده است، شعلهها افروخت. او خود
ظاهرا مردى است اشعرىمسلک، ولى مثنوى او بىشک یکى از
بزرگترین کتابهاى جهان است. اشعار این مرد همهاش موج است و
حرکت. دیوان شمس را به یاد مراد و محبوب خویش سروده است. در
مثنوى نیز زیاد از او یاد مىکند.
پندار ارادتمندان ــ انقلابى در روح و روانشان بهوجود آورده است. ملاّى
رومى یکى از آن افراد است. او از اوّل اینچنین سوخته و پرهیجان نبود.
مردى دانشمند بود، امّا سرد و خاموش در گوشه شهرش مشغول تدریس
بود. از روزى که با شمس تبریزى برخورد کرد و ارادت به او دل و جانش
را فراگرفت، دگرگونش ساخت و آتشى در درونش برافروخت و همچون
جرقهاى بود که در انبار باروت افتاده است، شعلهها افروخت. او خود
ظاهرا مردى است اشعرىمسلک، ولى مثنوى او بىشک یکى از
بزرگترین کتابهاى جهان است. اشعار این مرد همهاش موج است و
حرکت. دیوان شمس را به یاد مراد و محبوب خویش سروده است. در
مثنوى نیز زیاد از او یاد مىکند.
در مثنوى، ملاّى رومى را مىبینیم به دنبال مطلبى است، امّا همینکه
به یاد شمس مىافتد، طوفانى سخت در روحش پدید مىآید و امواج
خروشانى را در وى بهوجود مىآورد. مىگوید:
به یاد شمس مىافتد، طوفانى سخت در روحش پدید مىآید و امواج
خروشانى را در وى بهوجود مىآورد. مىگوید:
این نفس جان دامنم برتافته است
بوى پیراهان یوسف یافته است
کز براى حق صحبت، سالها
بازگو رمزى از آن خوش حالها
تا زمین و آسمان خندان شود
عقلو روح و دیده صد چندان شود
. . .
و این مصداق راستین گفته حافظ است:
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
از اینجا مىتوانیم استفاده کنیم که کوشش و کشش یا فعّالیّت و
انجذاب باید همراه باشند. از کوشش بدون جذبه کارى ساخته نیست
کمااینکه کشش بدون کوشش بهجایى نمىرسد.»[95]
انجذاب باید همراه باشند. از کوشش بدون جذبه کارى ساخته نیست
کمااینکه کشش بدون کوشش بهجایى نمىرسد.»[95]
باتوجّه به فقراتى که نقل شد، نکاتى را مىتوان دریافت:
الف ـ مرحوم مطهّرى مىگوید که اهل عرفان و سیر و سلوک براى
رسیدن به خدا و قرب به ذات اقدسش، «راه محبّت و ارادت را پیشنهاد
مىکنند.» و باتوجّه به آنچه از وى در کتاب جلوههاى معلّمى استاد نقل
شده، مرحوم مطهّرى مطالب فوق را از کتاب ولایتنامه نوشته جناب
سلطانعلیشاه گنابادى و بستانالسّیاحة نوشته جناب مستعلیشاه که هر
دو از اقطاب سلسله نعمتاللّهى (گنابادى) بودهاند، اخذ کرده است.
رسیدن به خدا و قرب به ذات اقدسش، «راه محبّت و ارادت را پیشنهاد
مىکنند.» و باتوجّه به آنچه از وى در کتاب جلوههاى معلّمى استاد نقل
شده، مرحوم مطهّرى مطالب فوق را از کتاب ولایتنامه نوشته جناب
سلطانعلیشاه گنابادى و بستانالسّیاحة نوشته جناب مستعلیشاه که هر
دو از اقطاب سلسله نعمتاللّهى (گنابادى) بودهاند، اخذ کرده است.
ب ـ مرحوم مطهّرى درست به زبان بزرگان طریقت تصوّف و عرفان
و طبق مرام عملى آنان، قدرت عشق و ارادت را از خواندن صدها جلد
کتاب اخلاقى بالاتر و مفیدتر و کارآمدتر مىداند.
و طبق مرام عملى آنان، قدرت عشق و ارادت را از خواندن صدها جلد
کتاب اخلاقى بالاتر و مفیدتر و کارآمدتر مىداند.
ج ـ مرحوم مطهّرى درست به شیوه بزرگان طریقت تصوّف و عرفان،
معتقد است «هر انسانى باید براى اصلاح خویش دنبال اهل حقیقتى
بگردد و به او عشق بورزد تا [به] راستى بتواند خویش را اصلاح کند.»
معتقد است «هر انسانى باید براى اصلاح خویش دنبال اهل حقیقتى
بگردد و به او عشق بورزد تا [به] راستى بتواند خویش را اصلاح کند.»
همانطور که مىبینیم، مرحوم مطهّرى مىگویـد، "اهل حقیقت".
یعنى کسىکه عمرى براساس شریعت مطهّر محمّدى، طى طریقت کرده و
به حقیقت رسیده باشد. باید «به او عشق بورزد تا [به ]راستى بتواند
خویش را اصلاح کند.» نه آنکه پاى تخته سیاه از او درس اخلاق فراگرفته
باشد و این دقیقا همان مکتب تصوّف و عرفان است. مرحوم مطهّرى هم
وقتى پى به ارزش این تعالیم برد که با مکتب آنها از طریق آشنایى با
کتابهاى بزرگان طریقت تصوّف و عرفان از جمله کتابهایى که پیش از
این نام بردیم و نیز آشنایى با مرحوم حدّاد که از مشایخ طریقتى طریقه
شوشتریّه بوده است، آشنا شده و عملاً پا در طریقت تصوّف و عرفان
گذاشت.
یعنى کسىکه عمرى براساس شریعت مطهّر محمّدى، طى طریقت کرده و
به حقیقت رسیده باشد. باید «به او عشق بورزد تا [به ]راستى بتواند
خویش را اصلاح کند.» نه آنکه پاى تخته سیاه از او درس اخلاق فراگرفته
باشد و این دقیقا همان مکتب تصوّف و عرفان است. مرحوم مطهّرى هم
وقتى پى به ارزش این تعالیم برد که با مکتب آنها از طریق آشنایى با
کتابهاى بزرگان طریقت تصوّف و عرفان از جمله کتابهایى که پیش از
این نام بردیم و نیز آشنایى با مرحوم حدّاد که از مشایخ طریقتى طریقه
شوشتریّه بوده است، آشنا شده و عملاً پا در طریقت تصوّف و عرفان
گذاشت.
د ـ و نکته دیگر اینکه مرحوم مطهّرى معتقد است که وقتى کسى
هنوز وارد طریقت تصوّف و عرفان نشده است، اگرچه دانشمند و علاّمه
هم باشد، وجودش سرد و خاموش است و به این ترتیب بهصراحت بیان
مىکند که تدریس و تحصیل مطالب نظرى اعمّ از فقهى و فلسفى و کلامى و
تفسیرى و... به کسى شور و حرارت نمىبخشد، بلکه برعکس او را سرد و
خاموش مىکند. همانگونه که مشاهده شد، مرحوم مطهّرى مىگوید:
«[مولانا ]مردى دانشمند بود، امّا سرد و خاموش در گوشه شهرش مشغول
تدریس بود. از روزى که با شمس تبریزى برخورد کرد و ارادت به او دل و
جانش را فراگرفت دگرگونش ساخت و آتشى در درونش برافروخت و
همچون جرقهاى بود که در انبار باروت افتاده است، شعلهها افروخت.»
هنوز وارد طریقت تصوّف و عرفان نشده است، اگرچه دانشمند و علاّمه
هم باشد، وجودش سرد و خاموش است و به این ترتیب بهصراحت بیان
مىکند که تدریس و تحصیل مطالب نظرى اعمّ از فقهى و فلسفى و کلامى و
تفسیرى و... به کسى شور و حرارت نمىبخشد، بلکه برعکس او را سرد و
خاموش مىکند. همانگونه که مشاهده شد، مرحوم مطهّرى مىگوید:
«[مولانا ]مردى دانشمند بود، امّا سرد و خاموش در گوشه شهرش مشغول
تدریس بود. از روزى که با شمس تبریزى برخورد کرد و ارادت به او دل و
جانش را فراگرفت دگرگونش ساخت و آتشى در درونش برافروخت و
همچون جرقهاى بود که در انبار باروت افتاده است، شعلهها افروخت.»
ه ـ و نکته آخر اینکه، وقتى مرحوم مطهّرى براساس دو کتاب
بزرگ اهل طریقت، یعنى ولایتنامه نوشته جناب سلطانعلیشاه گنابادى
که بهدست مخالفان تصوّف و عرفان شهید شد و نیز بستان السّیاحة نوشته
جناب مستعلیشاه، متذکّر نقش حیاتى عشق و ارادت به مشایخ و اقطاب
و مرشدان طریقت در دگرگونکردن انسانها و تربیت آنها مىشود، براى
استشهاد، غزل زیبایى از مرحوم آیتاللّه علاّمه طباطبایى مىآورد و به
این ترتیب اشارهاى روشن و گویا به سلوک عملى علاّمه طباطبایى ــ که از
مشایخ طریقتى طریقه شوشتریّه بودهاند ــ مىکند:
بزرگ اهل طریقت، یعنى ولایتنامه نوشته جناب سلطانعلیشاه گنابادى
که بهدست مخالفان تصوّف و عرفان شهید شد و نیز بستان السّیاحة نوشته
جناب مستعلیشاه، متذکّر نقش حیاتى عشق و ارادت به مشایخ و اقطاب
و مرشدان طریقت در دگرگونکردن انسانها و تربیت آنها مىشود، براى
استشهاد، غزل زیبایى از مرحوم آیتاللّه علاّمه طباطبایى مىآورد و به
این ترتیب اشارهاى روشن و گویا به سلوک عملى علاّمه طباطبایى ــ که از
مشایخ طریقتى طریقه شوشتریّه بودهاند ــ مىکند:
«مهر خوبان دل و دین از همه....»
سیّد مهدى بحرالعلوم و تصوّف
جناب سیّد مهدى طباطبایى ملقّب به بحرالعلوم، بىگمان از
بزرگترین علماى تاریخ تشیّع است. داستان تشرّفات پىدرپى وى به
حضور حضرت مهدى(عج) زبانزد خاصّ و عام است. وى قطعا از جمله
صوفیّه حقّه و به احتمال بسیار مرید جناب نورعلیشاه اوّل ــ از مشایخ
سلسله نعمتاللّهى ــ بوده است. کتابى در زمینه سیر و سلوک بهنام رساله
سیر و سلوک دارد که به اسلوب صوفیانه نگاشته شده و مرحوم علاّمه
طهرانى بر آن، مقدّمه و شرحى نوشته است.[96]
بزرگترین علماى تاریخ تشیّع است. داستان تشرّفات پىدرپى وى به
حضور حضرت مهدى(عج) زبانزد خاصّ و عام است. وى قطعا از جمله
صوفیّه حقّه و به احتمال بسیار مرید جناب نورعلیشاه اوّل ــ از مشایخ
سلسله نعمتاللّهى ــ بوده است. کتابى در زمینه سیر و سلوک بهنام رساله
سیر و سلوک دارد که به اسلوب صوفیانه نگاشته شده و مرحوم علاّمه
طهرانى بر آن، مقدّمه و شرحى نوشته است.[96]
مرحوم علاّمه طهرانى براى اثبات تصوّف وى، مطلبى را از
طرائقالحقائق نقل مىکند:
طرائقالحقائق نقل مىکند:
«در طرائق الحقائق، طبع حروفى، ج / 3، ص 217 از مرحوم حاج
میرزا ابوالقاسم شیرازى شریفى معروف به میرزابابا که خود را در زمره
مشایخ ذهبیّه[97] شمرده، در آخر کتاب مسمّى به شرایط الطریقة فرماید که:
سیّد قطبالدّین (سیّد محمّدحسین نیریزى شیرازى) بعد از پى سیرکردن
اغلب بلاد ایران و توقّف در هر جا خاصّه مهر نجف اشرف جمعى کثیر از
آن حضرت فیض و بهره درآمده، در آن ارض اقدس، فتوحات مکّیه
درس سفر بوده و بعد از تحقیقات بسیار، عبارت کتاب را با تحقیقات
مطابق مىفرموده و جناب رضوان جایگاه آقا سیّدمهدى طباطبایى
بحرالعلوم و مولى محراب گیلانى و آقا شیخ جعفر مجتهد نجفى از فیض
تدریس و تزکیه و طریقت آنجناب فیضیاب شده به کمال انسانیّت
فایض گردیدند.»[98]
میرزا ابوالقاسم شیرازى شریفى معروف به میرزابابا که خود را در زمره
مشایخ ذهبیّه[97] شمرده، در آخر کتاب مسمّى به شرایط الطریقة فرماید که:
سیّد قطبالدّین (سیّد محمّدحسین نیریزى شیرازى) بعد از پى سیرکردن
اغلب بلاد ایران و توقّف در هر جا خاصّه مهر نجف اشرف جمعى کثیر از
آن حضرت فیض و بهره درآمده، در آن ارض اقدس، فتوحات مکّیه
درس سفر بوده و بعد از تحقیقات بسیار، عبارت کتاب را با تحقیقات
مطابق مىفرموده و جناب رضوان جایگاه آقا سیّدمهدى طباطبایى
بحرالعلوم و مولى محراب گیلانى و آقا شیخ جعفر مجتهد نجفى از فیض
تدریس و تزکیه و طریقت آنجناب فیضیاب شده به کمال انسانیّت
فایض گردیدند.»[98]
سخنى در باب روایات و اخبار مدح و ذمّ صوفیّه
روایاتى که از ائمّه اطهار در باب تصوّف و صوفیان به دست ما رسیده
است، به دو دسته تقسیم مىشوند:
است، به دو دسته تقسیم مىشوند:
1. روایاتى در مدح تصوّف و صوفیان؛
2. روایاتى در ذمّ تصوّف و صوفیان.
سخن در این مورد بسیار است که ما سعى کردهایم بهطور اختصار در
این باب بنویسیم. ابتدا مطلبى را از علاّمه ذوالفنون آیتاللّه ابوالحسن
شعرانى مىآوریم. سپس مطالبى را از دو تن از اقطاب اخیر سلسله
نعمتاللّهى گنابادى آوردهایم که در این میان آقاى سلطانحسین تابنده
گنابادى، خود از مجتهدان مسلم بوده و کاملاً بر اخبار و روایات و موازین
فقهى، تسلّط داشتهاند. پس از آن نیز، نظر خود را مطرح مىنماییم:
این باب بنویسیم. ابتدا مطلبى را از علاّمه ذوالفنون آیتاللّه ابوالحسن
شعرانى مىآوریم. سپس مطالبى را از دو تن از اقطاب اخیر سلسله
نعمتاللّهى گنابادى آوردهایم که در این میان آقاى سلطانحسین تابنده
گنابادى، خود از مجتهدان مسلم بوده و کاملاً بر اخبار و روایات و موازین
فقهى، تسلّط داشتهاند. پس از آن نیز، نظر خود را مطرح مىنماییم:
الف ـ مذمّت ائمّه(ع)، شامل حال کیست؟
آیتاللّه علاّمه شعرانى[99] معتقد بوده است:
«نکوهشهایى که در بعضى از روایات از صوفیان مىبینیم، از قبیل
نکوهشهایى است که در احادیث معتبر، از علما و متکلّمان شده و
همانسان که نکوهشهاى وارده در احادیث درحقیقت متوجّه علماى
سوء و اهل مجادله است، نه همه علما، غرض از آنچه در مذمّت صوفیان
وارد شده نیز صوفیان دنیاپرست است نه همه صوفیان.»[100]
نکوهشهایى است که در احادیث معتبر، از علما و متکلّمان شده و
همانسان که نکوهشهاى وارده در احادیث درحقیقت متوجّه علماى
سوء و اهل مجادله است، نه همه علما، غرض از آنچه در مذمّت صوفیان
وارد شده نیز صوفیان دنیاپرست است نه همه صوفیان.»[100]
ب ـ اخبار مدح و ذمّ تصوّف
جناب حاج على تابنده در این زمینه نوشتهاند:
«البتّه این قول بدینمعنا نیست که همه صوفیان و عرفا و همه سلاسل
فقر و تصوّف، قول و فعلشان همواره مورد تأیید ائمّه اطهار (علیهمالسّلام)
بوده است و "اى بسا خرقه که مستوجب آتش باشد". ولى این امر مختصّ
به تصوّف نیست و همواره پیروان حق و باطل در هر گروهى بودهاند،
چنانکه همه کسانىکه در ذیل عنوان شیعه هستند، شیعه حقیقى نیستند.
بدینسبب اخبارى را در ذمّ تصوّف از زبان ائمّه اطهار (علهیمالسّلام) نقل
کردهاند که بر فرض صحّت انتساب، آنها را باید با اخبارى که در مدح
ایشان از زبان معصومین (علیهمالسّلام) مروى است، جمع کرد. این دو
دسته اخبار را نیز باید با یکدیگر تطبیق کنیم و توجّه داشته باشیم که در این
اخبار آنچه مورد ذمّ قرار گرفته صفات ذمیمهاى است که گروهى
صوفىنما و متصوّف داشتهاند و مدح و ذمّ چنانکه در قرآن مجید نیز
هست بر صفات و اعمال است نه بر اشخاص.
فقر و تصوّف، قول و فعلشان همواره مورد تأیید ائمّه اطهار (علیهمالسّلام)
بوده است و "اى بسا خرقه که مستوجب آتش باشد". ولى این امر مختصّ
به تصوّف نیست و همواره پیروان حق و باطل در هر گروهى بودهاند،
چنانکه همه کسانىکه در ذیل عنوان شیعه هستند، شیعه حقیقى نیستند.
بدینسبب اخبارى را در ذمّ تصوّف از زبان ائمّه اطهار (علهیمالسّلام) نقل
کردهاند که بر فرض صحّت انتساب، آنها را باید با اخبارى که در مدح
ایشان از زبان معصومین (علیهمالسّلام) مروى است، جمع کرد. این دو
دسته اخبار را نیز باید با یکدیگر تطبیق کنیم و توجّه داشته باشیم که در این
اخبار آنچه مورد ذمّ قرار گرفته صفات ذمیمهاى است که گروهى
صوفىنما و متصوّف داشتهاند و مدح و ذمّ چنانکه در قرآن مجید نیز
هست بر صفات و اعمال است نه بر اشخاص.
میم و واو و میمونونتشریفنیست
لفظ مؤمن جز پى تعریف نیست
آنگاه به این نتیجه مىرسیم که مراد از صوفیّهاى که مورد ذمّ قرار
گرفتهاند کسانى هستند که نام تصوّف بر خود نهاده و پیوند ولایت ائمّه
اطهار (علیهمالسّلام) در قلوبشان جاى نگرفته و موالات اهل بیت را شرط
قبول ایمان نمىدانند. البتّه هرکس که چنین باشد، مثل سفیان ثورى در
زمان حضرت امام صادق(ع) اگرچه به تصوّف مشهور هم باشد، مشمول
عنایات صاحبان ولایت کلّیه(ع) قرار نگرفته و اهل نجات نیست. چنین
کسانى هستند که مشمول اخبار ذمّ تصوّف مىباشند، وگرنه صوفیّه حقیقى
متمسّک به حبل ولایت ائمّه معصومین (علیهمالسّلام) بوده و هستند و
افتخار انتساب معنوى به ایشان دارند، ایشان شیعیان حقیقى و کسانى
هستند که مصادیق اخبار مدح تصوّف مىباشند.»[101]
گرفتهاند کسانى هستند که نام تصوّف بر خود نهاده و پیوند ولایت ائمّه
اطهار (علیهمالسّلام) در قلوبشان جاى نگرفته و موالات اهل بیت را شرط
قبول ایمان نمىدانند. البتّه هرکس که چنین باشد، مثل سفیان ثورى در
زمان حضرت امام صادق(ع) اگرچه به تصوّف مشهور هم باشد، مشمول
عنایات صاحبان ولایت کلّیه(ع) قرار نگرفته و اهل نجات نیست. چنین
کسانى هستند که مشمول اخبار ذمّ تصوّف مىباشند، وگرنه صوفیّه حقیقى
متمسّک به حبل ولایت ائمّه معصومین (علیهمالسّلام) بوده و هستند و
افتخار انتساب معنوى به ایشان دارند، ایشان شیعیان حقیقى و کسانى
هستند که مصادیق اخبار مدح تصوّف مىباشند.»[101]
ایشان در بخشى دیگر نوشتهاند:[102]
«سیّد حیدر آملى همین مطلب را در کتاب جامع الاسرار (ص 41)
عنوان کرده و مىگوید: "و اگر گفته شود که صوفیّه در طریق اهل سنّت و
اصول و قواعد ایشان هستند، پس چگونه ایشان را شیعه حقیقى مىدانى؟
در پاسخ آن گویم: اگرچه صوفیّه فرقههاى زیادى همانند شیعه هستند،
ولى فرقه حقّه از ایشان یک فرقه است و آن فرقهاى است که موصوف به
این اوصاف است یعنى موصوف به حمل اسرار ایشان بهنحو شایسته و
ایمان به ایشان (یعنى به ائمّه علیهمالسّلام) ظاهرا و باطنا مىباشد،
همانطور که گرچه شیعه نیز داراى فرقههاى کثیرى است و لکن فرقه حقّه
از ایشان یکى است و آن فرقه امامیه است".»[103]
عنوان کرده و مىگوید: "و اگر گفته شود که صوفیّه در طریق اهل سنّت و
اصول و قواعد ایشان هستند، پس چگونه ایشان را شیعه حقیقى مىدانى؟
در پاسخ آن گویم: اگرچه صوفیّه فرقههاى زیادى همانند شیعه هستند،
ولى فرقه حقّه از ایشان یک فرقه است و آن فرقهاى است که موصوف به
این اوصاف است یعنى موصوف به حمل اسرار ایشان بهنحو شایسته و
ایمان به ایشان (یعنى به ائمّه علیهمالسّلام) ظاهرا و باطنا مىباشد،
همانطور که گرچه شیعه نیز داراى فرقههاى کثیرى است و لکن فرقه حقّه
از ایشان یکى است و آن فرقه امامیه است".»[103]
جناب آقاى حاج سلطانحسین تابنده هم در رساله رفع شبهات، با
عنوان «اخبارى که در ذمّ تصوّف از معصومین علیهمالسّلام روایت شده
چگونه است؟»، مطالبى به این قرار نوشتهاند:
عنوان «اخبارى که در ذمّ تصوّف از معصومین علیهمالسّلام روایت شده
چگونه است؟»، مطالبى به این قرار نوشتهاند:
«اخبار در ذمّ تصوّف زیاد ذکر شده از قبیل: حدیثى که منسوب است
به حضرت رضا(ع) که فرمود: "مَنْ ذُکِرَ عِنْدَهُ الصُّوفِیَةُ و لَم یُنْکِرْهُم بِلِسانِهِ و قَلْبِهِ
فَلَیسَ مِنّا و مَنْ اَنْکَرَهُم فَکَاَنَّما جاهَدَ الْکُفّارَ بَینَ یَدَىْ رَسُولِاللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَیهِ و آلِهِ."[104]
به حضرت رضا(ع) که فرمود: "مَنْ ذُکِرَ عِنْدَهُ الصُّوفِیَةُ و لَم یُنْکِرْهُم بِلِسانِهِ و قَلْبِهِ
فَلَیسَ مِنّا و مَنْ اَنْکَرَهُم فَکَاَنَّما جاهَدَ الْکُفّارَ بَینَ یَدَىْ رَسُولِاللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَیهِ و آلِهِ."[104]
و حدیث منسوب به حضرت صادق علیهالسّلام که در حدیقة الشیعة
ذکر شده که خدمت حضرت عرض شد: "قَدْ ظَهَرَ فى هذَا الزَّمانِ قَومٌ یُقالُ لَهُم
الصُّوفِیَةُ فَما تَقُولُ فیهِم فَاَجابَ عَلَیه السَّلامُ اَنَّهُم اَعْدائُنا فَمَنْ مالَ اِلَیهِم فَهُوَ مِنْهُم و یَحْشُرُ
مَعَهُم" تا آخر.[105]
ذکر شده که خدمت حضرت عرض شد: "قَدْ ظَهَرَ فى هذَا الزَّمانِ قَومٌ یُقالُ لَهُم
الصُّوفِیَةُ فَما تَقُولُ فیهِم فَاَجابَ عَلَیه السَّلامُ اَنَّهُم اَعْدائُنا فَمَنْ مالَ اِلَیهِم فَهُوَ مِنْهُم و یَحْشُرُ
مَعَهُم" تا آخر.[105]
و حدیث منسوب به ابىذر از پیغمبراکرم(ص) که فرموده: "یا اَباذَرّ:
یَکُونُ فى آخِرِالزَّمانِ قَومٌ یَلْبَسُونَ الصُّوفَ فى صَیْفِهِم و شِتائِهِم یَرَوْنَ الْفَضْلَ بِذلِکَ عَلى
غَیْرِهِم. اُولئِکَ یَلْعَنُهُم مَلائِکةُ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ."[106] و امثال اینها که در بعض کتب
مذکور است، ولى در اینجا خوب است کسىکه حقیقتا درصدد فهم مطلب
و جستوجوى حقیقت است، کنجکاوى بیشترى کند و غور در اطراف
این مطلب بنماید که در شبهه یا خطا واقع نشود. چون براى فهم اخبار و
پىبردن به صحّت و سقم آنها لازم است:
یَکُونُ فى آخِرِالزَّمانِ قَومٌ یَلْبَسُونَ الصُّوفَ فى صَیْفِهِم و شِتائِهِم یَرَوْنَ الْفَضْلَ بِذلِکَ عَلى
غَیْرِهِم. اُولئِکَ یَلْعَنُهُم مَلائِکةُ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ."[106] و امثال اینها که در بعض کتب
مذکور است، ولى در اینجا خوب است کسىکه حقیقتا درصدد فهم مطلب
و جستوجوى حقیقت است، کنجکاوى بیشترى کند و غور در اطراف
این مطلب بنماید که در شبهه یا خطا واقع نشود. چون براى فهم اخبار و
پىبردن به صحّت و سقم آنها لازم است:
اوّلاً ـ محیط و زمان و منظور و مقصود را باید درنظر گرفت.
ثانیا ـ جستوجو کرد که اگر اخبارى معارض آنها باشد، اگر بتوان
بین آنها جمع نموده بدان رفتار کرد وگرنه به ادلّه تعادل و تراجیح که در
اصول مفصّلاً مذکور است رجوع شود و هرکدام مورد ترجیح قرار گیرد
بدان عمل شود.
بین آنها جمع نموده بدان رفتار کرد وگرنه به ادلّه تعادل و تراجیح که در
اصول مفصّلاً مذکور است رجوع شود و هرکدام مورد ترجیح قرار گیرد
بدان عمل شود.
ثالثا ـ در این قبیل موارد که مربوط به کفر و ایمان است، احتیاط را
باید رعایت کرد و بهزودى حکم به کفر یا فسق یک دسته ننمود چنانکه
حدود نیز به شبهه مرتفع مىشود و در این قبیل اخبار برخلاف اخبار ادلّه
سنن که در آن تسامح مىشود، باید دقّت کامل کرد و تا یقین بدان پیدا
نشود یا عملى که دلیل قاطع بر ذمّ صاحب آن باشد دیده نشود نباید حکم به
کفر یا فسق نمود.
باید رعایت کرد و بهزودى حکم به کفر یا فسق یک دسته ننمود چنانکه
حدود نیز به شبهه مرتفع مىشود و در این قبیل اخبار برخلاف اخبار ادلّه
سنن که در آن تسامح مىشود، باید دقّت کامل کرد و تا یقین بدان پیدا
نشود یا عملى که دلیل قاطع بر ذمّ صاحب آن باشد دیده نشود نباید حکم به
کفر یا فسق نمود.
رابعا ـ باید تحقیق کرد و صفاتى را که در اخبار، مورد ذمّ قرار گرفته
ملاک قرار داد که در هرجا وجود داشت، صاحب آن را ذمّ نمود.
ملاک قرار داد که در هرجا وجود داشت، صاحب آن را ذمّ نمود.
بنابراین به اخبارى هم که برخلاف اخبار مذکوره بالا در مدح تصوّف
رسیده و بزرگانى از علما مانند ابن ابىجمهور احساوى و غیره آن را نقل
نمودهاند باید مراجعه نمود و روش احتیاط یا قانون تعادل و تراجیح را
بهکار بست. مانند حدیث منسوب به حضرت رسول(ص): "مَنْ سَرَّهُ اَنْ
یَجْلِسَ مَعَاللّهِ فَلْیَجْلِسْ مَعَ اَهلِ التَّصَوُّفِ"[107] و حدیث: "لا تَطْعَنُوا اَهلَ التَّصَوُّفِ وَالْخِرَقِ
فَاِنَّ اَخْلاقَهُم اَخلاقُ الاَْنبِیاءِ و لِباسَهُم لِباسُ الاَْنْبِیاءِ"[108] و حدیـث منسوب به حضرت
امیرالمؤمنیـن(ع): "اَلتَّصَوُّفُ اَرْبَعَةُ اَحْرُفٍ: تاءٌ و صادٌ و واوٌ و فاءٌ. اَلتّاءُ تَرکٌ و تَوْبَةٌ و
تُقى، وَالصّادُ صَبرٌ و صِدقٌ و صَفاءٌ وَالْواوُ وِردٌ و وُدٌّ و وَفاءٌ وَالْفاءُ فَردٌ و فَقْرٌ و فَناءٌ"[109] و غیر
اینها از اخبار که در کتب مجلى و عوالىاللئالى تألیف عالم جلیل محمّد بن
على بن ابراهیم بن ابىجمهور احساوى، از علماى بزرگ شیعه در قرن نهم
هجرى مفصّلاً مذکور است و جاى تعجّب است که یکى از مغرضین نوشته
که احادیث مدح صوفیّه در سند بعض آنها ضعف است، ولى اخبار ذمّ را
قطعى مىداند درصورتىکه بر فرض صحّت مربوط به کسانى از اهل سنّت
است که خود را صوفى نامیدهاند ولى ایشان تعمیم به صوفیّه شیعه داده و
خیالات خود را قطعى گرفتهاند و این مانند این است که اخبارى را که از
ائمّه اطهار علیهمالسّلام در ذمّ علماى سنّى ذکر شده ما به شیعه هم تعمیم
دهیم درصورتىکه خلاف است و علماى حقیقى شیعه مورد مدح ائمّه
علیهمالسّلام بودهاند و آنچه ذمّى از ائمّه هدى علیهمالسّلام درباره علما و
صوفیّه رسیده، مربوط به اهل سنّت است.
رسیده و بزرگانى از علما مانند ابن ابىجمهور احساوى و غیره آن را نقل
نمودهاند باید مراجعه نمود و روش احتیاط یا قانون تعادل و تراجیح را
بهکار بست. مانند حدیث منسوب به حضرت رسول(ص): "مَنْ سَرَّهُ اَنْ
یَجْلِسَ مَعَاللّهِ فَلْیَجْلِسْ مَعَ اَهلِ التَّصَوُّفِ"[107] و حدیث: "لا تَطْعَنُوا اَهلَ التَّصَوُّفِ وَالْخِرَقِ
فَاِنَّ اَخْلاقَهُم اَخلاقُ الاَْنبِیاءِ و لِباسَهُم لِباسُ الاَْنْبِیاءِ"[108] و حدیـث منسوب به حضرت
امیرالمؤمنیـن(ع): "اَلتَّصَوُّفُ اَرْبَعَةُ اَحْرُفٍ: تاءٌ و صادٌ و واوٌ و فاءٌ. اَلتّاءُ تَرکٌ و تَوْبَةٌ و
تُقى، وَالصّادُ صَبرٌ و صِدقٌ و صَفاءٌ وَالْواوُ وِردٌ و وُدٌّ و وَفاءٌ وَالْفاءُ فَردٌ و فَقْرٌ و فَناءٌ"[109] و غیر
اینها از اخبار که در کتب مجلى و عوالىاللئالى تألیف عالم جلیل محمّد بن
على بن ابراهیم بن ابىجمهور احساوى، از علماى بزرگ شیعه در قرن نهم
هجرى مفصّلاً مذکور است و جاى تعجّب است که یکى از مغرضین نوشته
که احادیث مدح صوفیّه در سند بعض آنها ضعف است، ولى اخبار ذمّ را
قطعى مىداند درصورتىکه بر فرض صحّت مربوط به کسانى از اهل سنّت
است که خود را صوفى نامیدهاند ولى ایشان تعمیم به صوفیّه شیعه داده و
خیالات خود را قطعى گرفتهاند و این مانند این است که اخبارى را که از
ائمّه اطهار علیهمالسّلام در ذمّ علماى سنّى ذکر شده ما به شیعه هم تعمیم
دهیم درصورتىکه خلاف است و علماى حقیقى شیعه مورد مدح ائمّه
علیهمالسّلام بودهاند و آنچه ذمّى از ائمّه هدى علیهمالسّلام درباره علما و
صوفیّه رسیده، مربوط به اهل سنّت است.
و شهید اوّل در کتاب وقف دروس مىفرماید: "اَلصُّوفِیونَ اَلْمُشْتَغِلُونَ
بِالْعِبادَةِ وَالْمُعْرِضُونَ عَنِ الدُّنیا."[110]
بِالْعِبادَةِ وَالْمُعْرِضُونَ عَنِ الدُّنیا."[110]
و در کتاب کشف الغطاء تألیف مرحوم شیخ جعفر کبیر کاشف الغطاء
در کتاب وقف مىنویسد: "وَ لَوْ وَقَفَ عَلَى الصُّوفِیَةِ وَ کانَ عارِفا وَرِعا نَزَلَ عَلَى
الْمُعْرِضینَ عَنِ الدُّنیا، اَلْمَشْغُولینَ بِالْعِبادَةِ."[111]
در کتاب وقف مىنویسد: "وَ لَوْ وَقَفَ عَلَى الصُّوفِیَةِ وَ کانَ عارِفا وَرِعا نَزَلَ عَلَى
الْمُعْرِضینَ عَنِ الدُّنیا، اَلْمَشْغُولینَ بِالْعِبادَةِ."[111]
و عبارت این دو فقیه جلیل، دلالت بر تأیید و تصحیح اصل تصوّف
دارد. زیرا اگر تصوّف را جزو مذاهب فاسده و باطله مىدانستند، قایل به
بطلان وقف بر آنها از غیرصاحبان آن مذهب مىشدند. نهایت آنکه این
قید را نمودهاند تا دیگران که درحقیقت متشبّه بدانها هستند، خارج شوند
و حتّى در کشف الغطاء بعدا مىفرماید: "وَ رُبَّما یَدْخُلُ بِتَعْمیمِ الْعُلَماءِ فى هذَا
الاَْیّامِ، اَهْلُ الطَّریقَةِ الْباطِلَةِ."[112] که از عبارت، به مفهوم وصف، معلوم مىشود که
شیخ، قایل به وجود طریقت حقّه هم در اهل تصوّف بوده است....
دارد. زیرا اگر تصوّف را جزو مذاهب فاسده و باطله مىدانستند، قایل به
بطلان وقف بر آنها از غیرصاحبان آن مذهب مىشدند. نهایت آنکه این
قید را نمودهاند تا دیگران که درحقیقت متشبّه بدانها هستند، خارج شوند
و حتّى در کشف الغطاء بعدا مىفرماید: "وَ رُبَّما یَدْخُلُ بِتَعْمیمِ الْعُلَماءِ فى هذَا
الاَْیّامِ، اَهْلُ الطَّریقَةِ الْباطِلَةِ."[112] که از عبارت، به مفهوم وصف، معلوم مىشود که
شیخ، قایل به وجود طریقت حقّه هم در اهل تصوّف بوده است....
در این صورت که دو قسم اخبار معارض یکدیگر مىبینیم بر فرض
که عمل به احتیاط نکنیم، باید جمع کنیم. به این طریق که اخبار مدح را
درباره آن دسته از صوفیّه که داراى مذهب اثنىعشرى هستند و مقیّد به
احکام شرع مطهّر مىباشند و از همهجهت به پیروى از ائمّه اثنىعشر
علیهمالسّلام افتخار مىکنند بگوییم، و اخبار ذمّ را بر کسانىکه دعوى
تصوّف نموده، ولى در مذهب، از ائمّه علیهمالسّلام پیروى نمىکنند و
دیگران را هم در ردیف آنان و داراى مقامات معنوى مىدانند یا کسانىکه
مقیّد به آداب شرع مطهّر نیستند، حمل کنیم....»[113]
که عمل به احتیاط نکنیم، باید جمع کنیم. به این طریق که اخبار مدح را
درباره آن دسته از صوفیّه که داراى مذهب اثنىعشرى هستند و مقیّد به
احکام شرع مطهّر مىباشند و از همهجهت به پیروى از ائمّه اثنىعشر
علیهمالسّلام افتخار مىکنند بگوییم، و اخبار ذمّ را بر کسانىکه دعوى
تصوّف نموده، ولى در مذهب، از ائمّه علیهمالسّلام پیروى نمىکنند و
دیگران را هم در ردیف آنان و داراى مقامات معنوى مىدانند یا کسانىکه
مقیّد به آداب شرع مطهّر نیستند، حمل کنیم....»[113]
پ ـ روایات ائمّه اطهار(ع) در ذمّ تصوّف
مخالفان و دشمنان تصوّف وقتىکه از ارایه یک استدلال محکم و
متین در ردّ تصوّف عاجز مىشوند، درنهایت به روایات ضعیفى در ردّ
تصوّف متوسّل مىشوند که اگر بنا به فرض، روایات قوى و اصیلى هم
باشند باز چیزى را ثابت نمىکنند؛ زیرا در هر دوره زمانى وقتى حقیقت
ظهور مىکند، حقیقتنمایانى هم که بویى از حقیقت نبردهاند و فقط
آرایش خویش به آن را در نظر ظاهربینان، نمایش مىدهند، در مقابل
ایشان قدعلم مىکنند. در دوره ائمّه اطهار(ع) هم که مظاهر تام و تمام
حقیقت اصیل هستى بودهاند، سرابهایى ظهور کردهاند و در مقابل ائمّه
ایستادهاند و مردم را به خود دعوت مىنمودهاند. تمام روایاتى که در ذمّ
تصوّف وارد است، اشاره به این صوفىنمایانى دارد که در مقابل ائمّه
ایستاده بودهاند، نه صوفیّه اصیل و حقیقى و شیعه که افتخار شاگردى
مکتب اهل بیت را داشته و دارند و سلسلهشان به استناد مدارک صحیح
تاریخى، از طریق شیخ معروف کرخى به امام رضا(ع) مىرسد.
متین در ردّ تصوّف عاجز مىشوند، درنهایت به روایات ضعیفى در ردّ
تصوّف متوسّل مىشوند که اگر بنا به فرض، روایات قوى و اصیلى هم
باشند باز چیزى را ثابت نمىکنند؛ زیرا در هر دوره زمانى وقتى حقیقت
ظهور مىکند، حقیقتنمایانى هم که بویى از حقیقت نبردهاند و فقط
آرایش خویش به آن را در نظر ظاهربینان، نمایش مىدهند، در مقابل
ایشان قدعلم مىکنند. در دوره ائمّه اطهار(ع) هم که مظاهر تام و تمام
حقیقت اصیل هستى بودهاند، سرابهایى ظهور کردهاند و در مقابل ائمّه
ایستادهاند و مردم را به خود دعوت مىنمودهاند. تمام روایاتى که در ذمّ
تصوّف وارد است، اشاره به این صوفىنمایانى دارد که در مقابل ائمّه
ایستاده بودهاند، نه صوفیّه اصیل و حقیقى و شیعه که افتخار شاگردى
مکتب اهل بیت را داشته و دارند و سلسلهشان به استناد مدارک صحیح
تاریخى، از طریق شیخ معروف کرخى به امام رضا(ع) مىرسد.
آیا علماى مدافع تصوّف و عرفان از جمله مرحوم علاّمه طباطبایى یا
مرحوم امام بهعنوان یک فیلسوف و بهعنوان یک عارف صوفى ــ زیرا با
تعریفى که امام از تصوّف و عرفان کردهاند، صحیحتر آن است که عارف
صوفى بوده باشند و تقریبا همه شاگردان خاصّ ایشان نه شاگردان عام،
براى اینکه شاگردان عام قرار نبوده آن چیزى را که خواص مىفهمند
بفهمند، واقف به دخول ایشان در طریقت تصوّف و عرفان بودهاند ــ به
روایات وارد نبودهاند؟ آیا این روایات را ندیده بودهاند؟ روایاتى که الآن
متمسّک مخالفانى شده که بر ضدّ تصوّف سخن مىگویند، روایات ضعیفى
که توجّه ندارند که ابتدا به صحّت آن فکر کنند و بعد ببینند اگر این روایاتى
که به حضرات معصومین منتسب است و درباره تصوّف است آیا ناظر به
یک گروه خاصّى نیست که در دوره ایشان متصوّف خوانده مىشدند؟ آیا
اینها این روایات را ندیده بودهاند؟ آیا فیض کاشانى که بزرگترین
محدّث شیعه است ــ تا دوره اخیر ــ و از او بالاتر نداریم، نوع روایاتى را
که در ذمّ تصوّف آمده، ندیده بوده و با اینحال درباره تصوّف به نیکویى
یاد مىکند؟ پس چرا آنها از تصوّف بهعنوان طریقت سلوک الىاللّه یاد
مىکنند؟ آیا آقایانى که این روایات را مىبینند و بدون هیچگونه تأمّل در
آنها فقط مىگویند «نقل است از امام معصوم که چنین گفته» محدّثتر
هستند یا آنها؟ تصوّر نمىکنم که آن علماى بزرگ شیعى این دسته از
روایات را ندیده باشند. اگر دیدهاند پس براى چه در نظر آنها تصوّف
خارج از اسلام پنداشته نشده است؟ چرا طریق آن را اتّخاذ کردند و چرا
در ذمّ آن حرف نزدند. البتّه بىتردید درباره جهله صوفیّه همگى بد
گفتهاند،ولى همگى از خود تصوّف دفاع کردهاند. ضمن آنکه این روایاتى
که در ذمّ تصوّف و صوفیّه بهدست ما رسیده است، براى اوّلین بار در کتاب
حدیقة الشیعة آمده، درحالى که خود این کتاب، جعلى است و لذا اصولاً
باید مجدّدا تحقیق کرد که کدامیک از این روایات صحیح و موثّق است.
مرحوم امام بهعنوان یک فیلسوف و بهعنوان یک عارف صوفى ــ زیرا با
تعریفى که امام از تصوّف و عرفان کردهاند، صحیحتر آن است که عارف
صوفى بوده باشند و تقریبا همه شاگردان خاصّ ایشان نه شاگردان عام،
براى اینکه شاگردان عام قرار نبوده آن چیزى را که خواص مىفهمند
بفهمند، واقف به دخول ایشان در طریقت تصوّف و عرفان بودهاند ــ به
روایات وارد نبودهاند؟ آیا این روایات را ندیده بودهاند؟ روایاتى که الآن
متمسّک مخالفانى شده که بر ضدّ تصوّف سخن مىگویند، روایات ضعیفى
که توجّه ندارند که ابتدا به صحّت آن فکر کنند و بعد ببینند اگر این روایاتى
که به حضرات معصومین منتسب است و درباره تصوّف است آیا ناظر به
یک گروه خاصّى نیست که در دوره ایشان متصوّف خوانده مىشدند؟ آیا
اینها این روایات را ندیده بودهاند؟ آیا فیض کاشانى که بزرگترین
محدّث شیعه است ــ تا دوره اخیر ــ و از او بالاتر نداریم، نوع روایاتى را
که در ذمّ تصوّف آمده، ندیده بوده و با اینحال درباره تصوّف به نیکویى
یاد مىکند؟ پس چرا آنها از تصوّف بهعنوان طریقت سلوک الىاللّه یاد
مىکنند؟ آیا آقایانى که این روایات را مىبینند و بدون هیچگونه تأمّل در
آنها فقط مىگویند «نقل است از امام معصوم که چنین گفته» محدّثتر
هستند یا آنها؟ تصوّر نمىکنم که آن علماى بزرگ شیعى این دسته از
روایات را ندیده باشند. اگر دیدهاند پس براى چه در نظر آنها تصوّف
خارج از اسلام پنداشته نشده است؟ چرا طریق آن را اتّخاذ کردند و چرا
در ذمّ آن حرف نزدند. البتّه بىتردید درباره جهله صوفیّه همگى بد
گفتهاند،ولى همگى از خود تصوّف دفاع کردهاند. ضمن آنکه این روایاتى
که در ذمّ تصوّف و صوفیّه بهدست ما رسیده است، براى اوّلین بار در کتاب
حدیقة الشیعة آمده، درحالى که خود این کتاب، جعلى است و لذا اصولاً
باید مجدّدا تحقیق کرد که کدامیک از این روایات صحیح و موثّق است.
مرحوم محمّدتقى مجلسى مىگوید: «بر شما ظاهر باشد که این سلسله
علّیه را که مروجان دین مبین و هادیان مسالک یقین است.» آدم اینجا
متحیّر مىماند بین اینکه آیا علاّمه مجلسى آن روایاتى را که در ذمّ اهل
تصوّف نوشته شده بوده، نخوانده و این جملات را گفته است. پس چگونه
باتوجّه به آن روایات مىگوید که دین مبین اسلام از طریق تصوّف رشد
پیدا کرده است؟ البتّه شاید عنوان شود که مجلسى دوم ــ نه مجلسى اوّل که
کاملاً به تصوّف مشهور است ــ در دیگر آثارش از مخالفان مهم تصوّف
است. این هم مطلب درستى است. پس او، هم تصوّف را قبول و هم رد
مىکند. نتیجه اینکه گروهى از صوفیّه را که بهنام صوفیّه حقّه مىخواند
قبول و تعظیم و تکریم کرده و گروهى را رد مىکند، نه مطلق تصوّف را.
علّیه را که مروجان دین مبین و هادیان مسالک یقین است.» آدم اینجا
متحیّر مىماند بین اینکه آیا علاّمه مجلسى آن روایاتى را که در ذمّ اهل
تصوّف نوشته شده بوده، نخوانده و این جملات را گفته است. پس چگونه
باتوجّه به آن روایات مىگوید که دین مبین اسلام از طریق تصوّف رشد
پیدا کرده است؟ البتّه شاید عنوان شود که مجلسى دوم ــ نه مجلسى اوّل که
کاملاً به تصوّف مشهور است ــ در دیگر آثارش از مخالفان مهم تصوّف
است. این هم مطلب درستى است. پس او، هم تصوّف را قبول و هم رد
مىکند. نتیجه اینکه گروهى از صوفیّه را که بهنام صوفیّه حقّه مىخواند
قبول و تعظیم و تکریم کرده و گروهى را رد مىکند، نه مطلق تصوّف را.
No comments:
Post a Comment