استناد علاّمه طهرانى به کلام قطب سلسله نعمتاللّهى
مرحوم آیتاللّه علاّمه سیّد محمّدحسین حسینى طهرانى در بیان
اقسام حجابهاى حایل بین انسان و خدا، به کلامى از آقاى
مجذوبعلیشاه همدانى، سىامین قطب سلسله نعمتاللّهى استناد
مىجوید. آقاى مجذوبعلیشاه همدانى که نام ایشان، حاج محمّدجعفر
کبوترآهنگى بوده است، جامع بین علوم ظاهرى و باطنى و از علما و
مجتهدان بهنام زمان خود بودهاند. براى کسب اطّلاعات بیشتر در مورد
ایشان، مىتوان به کتاب طرائق الحقائق،[114] مراجعه کرد و امّا مطلبى را که
مرحوم علاّمه طهرانى از جناب ایشان نقل نمودهاند، به این قرار است:
اقسام حجابهاى حایل بین انسان و خدا، به کلامى از آقاى
مجذوبعلیشاه همدانى، سىامین قطب سلسله نعمتاللّهى استناد
مىجوید. آقاى مجذوبعلیشاه همدانى که نام ایشان، حاج محمّدجعفر
کبوترآهنگى بوده است، جامع بین علوم ظاهرى و باطنى و از علما و
مجتهدان بهنام زمان خود بودهاند. براى کسب اطّلاعات بیشتر در مورد
ایشان، مىتوان به کتاب طرائق الحقائق،[114] مراجعه کرد و امّا مطلبى را که
مرحوم علاّمه طهرانى از جناب ایشان نقل نمودهاند، به این قرار است:
«و بعضى، حجاب را پنج حجاب دانستهاند که آن را عوالم حضرات
خمس گویند. چنانکه در دعاى منسوب به مولى امیرالمؤمنین علیهالسّلام
وارد است که: "اَللّهُمَّ نَوَّرْ ظاهِرى بِطاعَتِکَ و باطِنى بِمَحَبَّتِکَ و قَلْبى بِمُشاهِدَتِکَ و
رُوحى بِمَعْرِفَتِکَ و سِرّى بِاسْتِقْلالِ اتِّصالِ حَضْرَتِکَ یا ذَالْجَلالِ وَالاِْکْرامِ."[115] و در شرح
آن، مرحوم حاج مولى جعفر کبوترآهنگى گوید: و کُلِّیّاتُ هذِهِ الْمَراتِبِ
مُنْحَصِرةٌ فِى خَمسٍ: اِثنان منها...»[116]
خمس گویند. چنانکه در دعاى منسوب به مولى امیرالمؤمنین علیهالسّلام
وارد است که: "اَللّهُمَّ نَوَّرْ ظاهِرى بِطاعَتِکَ و باطِنى بِمَحَبَّتِکَ و قَلْبى بِمُشاهِدَتِکَ و
رُوحى بِمَعْرِفَتِکَ و سِرّى بِاسْتِقْلالِ اتِّصالِ حَضْرَتِکَ یا ذَالْجَلالِ وَالاِْکْرامِ."[115] و در شرح
آن، مرحوم حاج مولى جعفر کبوترآهنگى گوید: و کُلِّیّاتُ هذِهِ الْمَراتِبِ
مُنْحَصِرةٌ فِى خَمسٍ: اِثنان منها...»[116]
سپس مرحوم آیتاللّه علاّمه طهرانى، شرحى را که جناب
مجذوبعلیشاه همدانى به زبان عربى بر دعاى منسوب به حضرت
على(ع) نوشتهاند، نقل مىنمایند.
مجذوبعلیشاه همدانى به زبان عربى بر دعاى منسوب به حضرت
على(ع) نوشتهاند، نقل مىنمایند.
مىتوان براى اهل طریقت تصوّف و عرفان هم وقف کرد
آیتاللّه علاّمه سیّد محمّدحسین حسینى طهرانى در مخطوطات خود
که در سایت معارف اسلام آمده، در مورد جواز وقف براى استفاده
صوفیان، مطلبى از شهید اوّل نقل کرده که چون موضع مخالف اتّخاذ
نکرده و بلکه به دیده قبول و تأیید آورده، مىتوان آن را نظر فقهى
شخصى خود ایشان هم دانست:
که در سایت معارف اسلام آمده، در مورد جواز وقف براى استفاده
صوفیان، مطلبى از شهید اوّل نقل کرده که چون موضع مخالف اتّخاذ
نکرده و بلکه به دیده قبول و تأیید آورده، مىتوان آن را نظر فقهى
شخصى خود ایشان هم دانست:
«در کتاب دروس مرحوم شهید در کتاب وقف در صفحه ششم از
اوّلین صفحه شروع این کتاب در ضمن مراد از عناوینى که مورد وقف
واقع مىشوند، گوید[117]: طلبههایى که درس فقه مىخوانند، خواه مبتدى و یا
متوسّط و یا در مقطع نهایى باشند (یعنى مىتوان بر این عدّه وقف کرد) تا
وقتىکه مشغول تحصیل هستند و به صوفیّه (نیز مىتوان وقف کرد) که
مشغول عبادت هستند و از دنیا روىگردانند. نزدیکتر این است که
مشروط به نیازمند و عادلبودنشان باشد (یعنى فقیر و عادل باشند بهجهت
محقّقشدن معنىاى که اقتضا شده براى فضیلت) و شرط مهم آن است که
از شریعت حقّه خارج نشوند. در اینکه این عدّه، حرفه خود را ترک بکنند
یا خیر محلّ تردید است و احتمالاً مورّقکارى و خیّاطى و هرکارى که در
رباط انجام آن امکانپذیر است از این قانون مستثناست و رباطنشینى و
خرقهپوشى از دست یک شیخ و یا بهصورت دیگر خاصّى، شرط نیست.
(یعنى براى استفاده از اموال موقوفه لازم نیست که صوفیّه و فقرا،
رباطنشین و خرقهپوش باشند.).»[118]
اوّلین صفحه شروع این کتاب در ضمن مراد از عناوینى که مورد وقف
واقع مىشوند، گوید[117]: طلبههایى که درس فقه مىخوانند، خواه مبتدى و یا
متوسّط و یا در مقطع نهایى باشند (یعنى مىتوان بر این عدّه وقف کرد) تا
وقتىکه مشغول تحصیل هستند و به صوفیّه (نیز مىتوان وقف کرد) که
مشغول عبادت هستند و از دنیا روىگردانند. نزدیکتر این است که
مشروط به نیازمند و عادلبودنشان باشد (یعنى فقیر و عادل باشند بهجهت
محقّقشدن معنىاى که اقتضا شده براى فضیلت) و شرط مهم آن است که
از شریعت حقّه خارج نشوند. در اینکه این عدّه، حرفه خود را ترک بکنند
یا خیر محلّ تردید است و احتمالاً مورّقکارى و خیّاطى و هرکارى که در
رباط انجام آن امکانپذیر است از این قانون مستثناست و رباطنشینى و
خرقهپوشى از دست یک شیخ و یا بهصورت دیگر خاصّى، شرط نیست.
(یعنى براى استفاده از اموال موقوفه لازم نیست که صوفیّه و فقرا،
رباطنشین و خرقهپوش باشند.).»[118]
علماى اعلام اسلام، اهل تصوّف و عرفان بودهاند
مرحوم آیتاللّه علاّمه سیّد محمّدحسین حسینى طهرانى در
مخطوطات خود، مطالبى را از قول ملاّ محمّدتقى مجلسى نقل مىکند که از
فحواى کلام برمىآید که خود نیز کاملاً به آن مطالب معتقد است. از جمله
شیخ معروف کرخى قدّس سرّه را شیعه خالص و دربان حضرت رضا
علیهالسّلام مىداند. شیخ معروف کرخى، همانطور که اهل علم و اهل دل
مىدانند، مبدأ سلاسل معروفیه از جمله سلسله نعمتاللّهى گنابادى است.
پس، از نظر ملاّ محمّدتقى مجلسى ــ مجلسى اوّل ــ و نیز مرحوم آیتاللّه
علاّمه طهرانى، سلاسل معروفیه از جمله سلسله نعمتاللّهى گنابادى،
سلسلههایى شیعى هستند و نیز علاّمه طهرانى معتقد است که مرحوم
مجلسى اوّل، اثبـات نموده است که حقیقت تصوّف و تشیّع یک چیز
است:
مخطوطات خود، مطالبى را از قول ملاّ محمّدتقى مجلسى نقل مىکند که از
فحواى کلام برمىآید که خود نیز کاملاً به آن مطالب معتقد است. از جمله
شیخ معروف کرخى قدّس سرّه را شیعه خالص و دربان حضرت رضا
علیهالسّلام مىداند. شیخ معروف کرخى، همانطور که اهل علم و اهل دل
مىدانند، مبدأ سلاسل معروفیه از جمله سلسله نعمتاللّهى گنابادى است.
پس، از نظر ملاّ محمّدتقى مجلسى ــ مجلسى اوّل ــ و نیز مرحوم آیتاللّه
علاّمه طهرانى، سلاسل معروفیه از جمله سلسله نعمتاللّهى گنابادى،
سلسلههایى شیعى هستند و نیز علاّمه طهرانى معتقد است که مرحوم
مجلسى اوّل، اثبـات نموده است که حقیقت تصوّف و تشیّع یک چیز
است:
«در کتاب تشویق السالکین که مرحوم ملاّ محمّدتقى مجلسى(ره)
درباره لزوم تصوّف و سلوک نوشته است، اثبات نموده است که حقیقت
تصوّف و تشیّع یک چیز است و صوفى بهمعناى زاهد از دنیا و راغب به
آخرت و ملتزم به تطهیر باطن است و علماى اعلام اسلام همگى صوفى
بودهاند و از جمله افرادى را که نام مىبرد، خواجه نصیرالدّین طوسى و
ورّام کندى و سیّد رضىالدّین على بن طاووس و سیّد محمود آملى صاحب
کتاب نفائس الفنون و سیّد حیدر آملى صاحب تفسیر بحرالابحار و ابنفهد
حلّى و شیخ ابن ابىجمهور احسائى و شیخ شهید مکّى و شیخ بهاءالدّین
عاملى (شیخ بهایى) و قاضى نوراللّه شوشترى که از سلسله علّیّه نوربخشیه
است و در کتاب مجالس المؤمنین به دلایل قویّه اثبات مىکند که جمیع
مشایخ مشهور، شیعه بودهاند و علاّمه حلّى در کتاب امامت از شرح تجرید
گوید: به تواتر منقول است که حضرت امیرالمؤمنین علیهالسّلام سیّد و
سرور ابدال (صوفیان) بودهاند. از همه اطراف عالم به خدمت آن حضرت
علیهالسّلام مىآمدند به جهت آموختن آداب سلوک و ریاضات و طریق
زهد و ترتیب احوال و ذکر مقامات عارفین و شیخ ابویزید بسطامى فخر
مىکرد به آنکه سقّا بود در خانه حضرت صادق علیهالسّلام و شیخ معروف
کرخى قدّس سرّه العزیز، شیعه خالص و دربان حضرت رضا علیهالسّلام
بود تا از دنیا رحلت کرد.
درباره لزوم تصوّف و سلوک نوشته است، اثبات نموده است که حقیقت
تصوّف و تشیّع یک چیز است و صوفى بهمعناى زاهد از دنیا و راغب به
آخرت و ملتزم به تطهیر باطن است و علماى اعلام اسلام همگى صوفى
بودهاند و از جمله افرادى را که نام مىبرد، خواجه نصیرالدّین طوسى و
ورّام کندى و سیّد رضىالدّین على بن طاووس و سیّد محمود آملى صاحب
کتاب نفائس الفنون و سیّد حیدر آملى صاحب تفسیر بحرالابحار و ابنفهد
حلّى و شیخ ابن ابىجمهور احسائى و شیخ شهید مکّى و شیخ بهاءالدّین
عاملى (شیخ بهایى) و قاضى نوراللّه شوشترى که از سلسله علّیّه نوربخشیه
است و در کتاب مجالس المؤمنین به دلایل قویّه اثبات مىکند که جمیع
مشایخ مشهور، شیعه بودهاند و علاّمه حلّى در کتاب امامت از شرح تجرید
گوید: به تواتر منقول است که حضرت امیرالمؤمنین علیهالسّلام سیّد و
سرور ابدال (صوفیان) بودهاند. از همه اطراف عالم به خدمت آن حضرت
علیهالسّلام مىآمدند به جهت آموختن آداب سلوک و ریاضات و طریق
زهد و ترتیب احوال و ذکر مقامات عارفین و شیخ ابویزید بسطامى فخر
مىکرد به آنکه سقّا بود در خانه حضرت صادق علیهالسّلام و شیخ معروف
کرخى قدّس سرّه العزیز، شیعه خالص و دربان حضرت رضا علیهالسّلام
بود تا از دنیا رحلت کرد.
و هم علاّمه حلّى در کتاب منهج الکرامة در جایىکه مفاخرت
حضرت امیر را مىشمارد، مىگوید: که علم طریقت منسوب است به
حضرت امیرالمؤمنین علیهالسّلام و صوفیّه کلّهم نسبت فرقه خود را به آن
حضرت مىدهند.
حضرت امیر را مىشمارد، مىگوید: که علم طریقت منسوب است به
حضرت امیرالمؤمنین علیهالسّلام و صوفیّه کلّهم نسبت فرقه خود را به آن
حضرت مىدهند.
و حاصل سخن آنکه اصل تصوّف، صافىنمودن باطن است از زنگ
ماسوى و متخلّقشدن به اخلاقاللّه و تحصیل کمالات روحانى و رسیدن به
مقام قرب و معرفت عیانى و متابعت تامّه از شریعت مصطفوى و طریقت
مرتضوى علیهماالسّلام چنانکه از مشایخ این طایفه کسانى بودهاند که از
علوم ظاهرى نیز هریک سرآمد زمان خود بودند. چنانکه از تصانیف
ایشان معلوم است، مثل مولاناى رومى و شیخ علاءالدّوله سمنانى و شیخ
شهابالدّین سهروردى صاحب حکمت اشراق و شیخ محىالدّین عربى
صاحب فتوحات و شیخ عبدالرّزاق کاشى صاحب تأویلات و شیخ
ابوحامد غزّالى و شیخ روزبهان صاحب تفسیر عرائس و شیخ عطّار و
غیرهم.»[119]
ماسوى و متخلّقشدن به اخلاقاللّه و تحصیل کمالات روحانى و رسیدن به
مقام قرب و معرفت عیانى و متابعت تامّه از شریعت مصطفوى و طریقت
مرتضوى علیهماالسّلام چنانکه از مشایخ این طایفه کسانى بودهاند که از
علوم ظاهرى نیز هریک سرآمد زمان خود بودند. چنانکه از تصانیف
ایشان معلوم است، مثل مولاناى رومى و شیخ علاءالدّوله سمنانى و شیخ
شهابالدّین سهروردى صاحب حکمت اشراق و شیخ محىالدّین عربى
صاحب فتوحات و شیخ عبدالرّزاق کاشى صاحب تأویلات و شیخ
ابوحامد غزّالى و شیخ روزبهان صاحب تفسیر عرائس و شیخ عطّار و
غیرهم.»[119]
براى دعوتخواصبهتصوّفوعرفان بایداز روش "سخن در سخن"استفادهکرد
مرحوم علاّمه طباطبایى نوشتهاند:
«درست است که معارف حقیقى، درخور افهام عمومى نیست و
اسرار هستى و رازهاى نهان آفرینش، براى غیرمردان خدا ــ که به تمام
معنى دامن کبریاى حق گرفته، همهچیز را فراموش نمودهاند ــ کشف
نمىشود، ولى لازمه این خاصیّت، این نیست که از بیان و تعلیم این راه،
صرفنظر شود، بلکه این است که براى رعایت حال افکار عامّه و حفظ
حقوق خاصّه، بدون اینکه پردهدرى شود، در لفافه ایما و اشاره، با
لطیفترین تلویح، مانند سخن در سخن، به هر نحو ممکن به افهام خاصّه
رسانیده شود.»[120]
اسرار هستى و رازهاى نهان آفرینش، براى غیرمردان خدا ــ که به تمام
معنى دامن کبریاى حق گرفته، همهچیز را فراموش نمودهاند ــ کشف
نمىشود، ولى لازمه این خاصیّت، این نیست که از بیان و تعلیم این راه،
صرفنظر شود، بلکه این است که براى رعایت حال افکار عامّه و حفظ
حقوق خاصّه، بدون اینکه پردهدرى شود، در لفافه ایما و اشاره، با
لطیفترین تلویح، مانند سخن در سخن، به هر نحو ممکن به افهام خاصّه
رسانیده شود.»[120]
ایشان ضمن آنکه اذعان مىنماید که فهم دقایق و اسرار عالم هستى،
از عهده هرکسى از جمله عوام برنمىآید و کار خواص است، به بیان این
حقیقت نیز مىپردازد: باید حقیقت را اعمّ از صحّت طریقت تصوّف و
عرفان و وجوب پیروى از مشایخ طریقت و... در لفافه ایما و اشاره با
لطیفترین تلویح، مانند "سخن در سخن"[121] به اهلش رساند.
از عهده هرکسى از جمله عوام برنمىآید و کار خواص است، به بیان این
حقیقت نیز مىپردازد: باید حقیقت را اعمّ از صحّت طریقت تصوّف و
عرفان و وجوب پیروى از مشایخ طریقت و... در لفافه ایما و اشاره با
لطیفترین تلویح، مانند "سخن در سخن"[121] به اهلش رساند.
همه باید قدم در طریقت بگذارند
مرحوم آیتاللّه علاّمه طهرانى در کتاب روح مجرّد مبحث دیگرى را
نیز، با این عنوان باز مىکند: «همه باید قدم در طریقت سلوک الىاللّه
بگذارند، برسند (به مقصد) یا نرسند.»[122] و به این طریق، وجوب
وصلشدن به مشایخ طریقت را که همان اولیاى الهى هستند، اعلام
مىدارد.
نیز، با این عنوان باز مىکند: «همه باید قدم در طریقت سلوک الىاللّه
بگذارند، برسند (به مقصد) یا نرسند.»[122] و به این طریق، وجوب
وصلشدن به مشایخ طریقت را که همان اولیاى الهى هستند، اعلام
مىدارد.
همانطور که پیش از این آوردیم، مرحوم ملاّ محمّدتقى مجلسى ــ
مجلسى اوّل ــ هم بههمگان توصیه نمود که اگر تحمّل طى طریقت و
کشیدن ریاضات شرعیّه را ندارند، به اولیاى الهى وصل شوند و بیعت
نمایند و حداقل خود را شبیه آنان نمایند.[123]
مجلسى اوّل ــ هم بههمگان توصیه نمود که اگر تحمّل طى طریقت و
کشیدن ریاضات شرعیّه را ندارند، به اولیاى الهى وصل شوند و بیعت
نمایند و حداقل خود را شبیه آنان نمایند.[123]
آیتاللّه کشمیرى: اصلاً نمىدانند صوفى چیست!
«درباره مشکل حوزه نجف آن روز مىفرمودند[124]: بهخاطر تهمت به
اخلاق و عرفان، شخصى مثل سیّد عبدالاعلى سبزوارى که آقاى قاضى را
درک کرده بود، در اوایل کارش در مدرسه آخوند خراسانى، بهخاطر اتّهام
تصوّف او را از مدرسه بیرون کردند. آنقدر، جوّ بد بود که اگر در حجرهاى
کتاب معراج السّعاده بود، آن طلبه مورد تنفّر و تکفیر قرار مىگرفت و
شدیدتر آنکه بعضى براى حاجت، بر علیه مرحوم سیّدعلى آقا قاضى، لعن
مىکردند!!
اخلاق و عرفان، شخصى مثل سیّد عبدالاعلى سبزوارى که آقاى قاضى را
درک کرده بود، در اوایل کارش در مدرسه آخوند خراسانى، بهخاطر اتّهام
تصوّف او را از مدرسه بیرون کردند. آنقدر، جوّ بد بود که اگر در حجرهاى
کتاب معراج السّعاده بود، آن طلبه مورد تنفّر و تکفیر قرار مىگرفت و
شدیدتر آنکه بعضى براى حاجت، بر علیه مرحوم سیّدعلى آقا قاضى، لعن
مىکردند!!
آقا شیخ علىاکبر اراکى مرد بزرگى بود در نجف. شب تا صبح عبادت
مىکرد. مىگفتند او صوفى است، با اینکه من او را از خیلىها بالاتر
مىدانستم. اصلاً نمىدانند صوفى چیست!»[125]
مىکرد. مىگفتند او صوفى است، با اینکه من او را از خیلىها بالاتر
مىدانستم. اصلاً نمىدانند صوفى چیست!»[125]
اتّهام تصوّف بهمعنى آن نیست که تصوّف از نظر آقاى کشمیرى
یک نوع اتّهام است، بلکه منظور ایشان آن است که آنهایى که «اصلاً
نمىدانند صوفى چیست!» بهخاطر این جهل و نادانىشان، از تصوّف که
شیوه همه پیامبران و امامان و اولیا بوده است، به عنوان چماق اتّهام
استفاده مىکنند تا صوفیّه حقّه را در زمره صوفیّه جهله وانموده، و از رده
خارج کنند.
یک نوع اتّهام است، بلکه منظور ایشان آن است که آنهایى که «اصلاً
نمىدانند صوفى چیست!» بهخاطر این جهل و نادانىشان، از تصوّف که
شیوه همه پیامبران و امامان و اولیا بوده است، به عنوان چماق اتّهام
استفاده مىکنند تا صوفیّه حقّه را در زمره صوفیّه جهله وانموده، و از رده
خارج کنند.
تبعات سنگین ظلم به سالکان طریقت تصوّف و عرفان
مرحوم آیتاللّه سیّد عبدالکریم کشمیرى در پاسخ به پرسشى در این
زمینه گفته است:
زمینه گفته است:
«قضیه آن بازارى که زندگىاش با نظر آقاى قاضى برگشت را
بفرمایید؟
بفرمایید؟
ج: یک بازارى که چندى قبل در تهران بود، خودش مىگفت: وقتى
در نجف پول به من دادند که به علماى مستحق بدهم، اسم آقاى قاضى را
هم بردند، من به دیگران دادم و به ایشان (بهخاطر اتّهام به تصوّف) پرهیز
کردم. یک وقت دیگر آقاى قاضى را دیدم که یک نگاه به آسمان کرد و
یک نگاه به من، از آن بهبعد، زندگىام برگشت و وضع مادّىام خراب
شد.»[126]
در نجف پول به من دادند که به علماى مستحق بدهم، اسم آقاى قاضى را
هم بردند، من به دیگران دادم و به ایشان (بهخاطر اتّهام به تصوّف) پرهیز
کردم. یک وقت دیگر آقاى قاضى را دیدم که یک نگاه به آسمان کرد و
یک نگاه به من، از آن بهبعد، زندگىام برگشت و وضع مادّىام خراب
شد.»[126]
سالکان طریقت، اشتغال دایمى به والاترین عبادت را دارند
مرحوم سیّد حسن قاضى ضمن شرح احوال پدر خویش؛ آیتاللّه
سیّدعلى آقاى قاضى، از جمله در توصیف ذکر الهى نوشته است:
سیّدعلى آقاى قاضى، از جمله در توصیف ذکر الهى نوشته است:
«والاترین عبادتها ذکر است و هرگز در جهان آفرینش چیزى
آفریده نشده است، مگر آنکه توأم با ذکر بوده است، امّا انسان این مزیّت
را بر سایر مخلوقات دارد که ذکر او همراه است با آگاهى و توجّه، امّا....
آفریده نشده است، مگر آنکه توأم با ذکر بوده است، امّا انسان این مزیّت
را بر سایر مخلوقات دارد که ذکر او همراه است با آگاهى و توجّه، امّا....
ذکر، روح و جان عبادت است و هرگاه آدمى گام در مراتب کمال نهاد
و مدام ذکر بارىتعالى بر زبان او بود، درهاى حکمت از قلب او بر زبانش
جریان پیدا مىکند. زیرا ذکر مستمرّ و دائم موجب جلاى دل گشته، او را به
دیدن جمال و جلال حق مهیّا مىسازد که نفس آدمى همواره به دیدن
عظمت و جلالش، مشتاق است. این احوال، موجب رضامندى او در برابر
قضا و قدر و آرامش و اطمینان دل مىگردد. "أَلا بِذِکْرِاللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ"[127] و
هیچچیز، لذّتبخشتر از راضىبودن آدمى به قضا و قدر الهى که همراه
است با حیرت درباره عظمت او، نیست.»[128]
و مدام ذکر بارىتعالى بر زبان او بود، درهاى حکمت از قلب او بر زبانش
جریان پیدا مىکند. زیرا ذکر مستمرّ و دائم موجب جلاى دل گشته، او را به
دیدن جمال و جلال حق مهیّا مىسازد که نفس آدمى همواره به دیدن
عظمت و جلالش، مشتاق است. این احوال، موجب رضامندى او در برابر
قضا و قدر و آرامش و اطمینان دل مىگردد. "أَلا بِذِکْرِاللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ"[127] و
هیچچیز، لذّتبخشتر از راضىبودن آدمى به قضا و قدر الهى که همراه
است با حیرت درباره عظمت او، نیست.»[128]
عبارت «و هرگاه آدمى گام در مراتب کمال نهاد و مدام ذکر
بارىتعالى بر زبان او بود» اشاره به طریقت تصوّف و عرفان دارد. زیرا در
طریقت تصوّف و عرفان یکى از دستورات اصلى، "ذکر دوام و فکر مدام"
است. البتّه، گروههایى از صوفیّه هستند که به ذکر دستهجمعى و جَلى
اشتغال دارند، امّا در سلسله صوفیّه حقّه که ریشه در ولایت و سیره حضرت
على بن موسىالرّضا دارد، ذکر قلبى یا خفى ــ که شیوه ائمّه اطهار بوده
است ــ از طرف مشایخ بزرگوار به قلب تشرّفیافتگان به فقر محمّدى
تلقین مىشود. و به همین دلیل است که روش سالکان سلسله صوفیّه حقّه،
انزوا و گوشهگیرى از مردم و جامعه نیست. زیرا درویشان سلسله حقّه در
عین آنکه، قلبشان مشغول ذکر الهى و توجّه به مبدأ متعال است، مشغول
کارکردن و حشر و نشر با خانواده، فامیل، بستگان و سایر افراد اجتماع و
درس خواندن و درس دادن و خوردن و آشامیدن و سخنگفتن و
عبادتکردن و... هستند و این ضربالمثل در میان ایشان رایج است که
دست به کار و دل با یار.
بارىتعالى بر زبان او بود» اشاره به طریقت تصوّف و عرفان دارد. زیرا در
طریقت تصوّف و عرفان یکى از دستورات اصلى، "ذکر دوام و فکر مدام"
است. البتّه، گروههایى از صوفیّه هستند که به ذکر دستهجمعى و جَلى
اشتغال دارند، امّا در سلسله صوفیّه حقّه که ریشه در ولایت و سیره حضرت
على بن موسىالرّضا دارد، ذکر قلبى یا خفى ــ که شیوه ائمّه اطهار بوده
است ــ از طرف مشایخ بزرگوار به قلب تشرّفیافتگان به فقر محمّدى
تلقین مىشود. و به همین دلیل است که روش سالکان سلسله صوفیّه حقّه،
انزوا و گوشهگیرى از مردم و جامعه نیست. زیرا درویشان سلسله حقّه در
عین آنکه، قلبشان مشغول ذکر الهى و توجّه به مبدأ متعال است، مشغول
کارکردن و حشر و نشر با خانواده، فامیل، بستگان و سایر افراد اجتماع و
درس خواندن و درس دادن و خوردن و آشامیدن و سخنگفتن و
عبادتکردن و... هستند و این ضربالمثل در میان ایشان رایج است که
دست به کار و دل با یار.
شگفتى علاّمه طهرانى از عظمت سیره و حالات و مقامات یک درویش
علاّمه طهرانى ضمن نقل خاطرهاى به شرح حالات و مقامات یک
درویش مىپردازد:
درویش مىپردازد:
«من در اینجا فقط یک برخورد خود را با کسى که در اثر خدمت (به)
مادر، به مقامعالى رسیده بود و کشف حجابهاى ملکوتى براى او شده
بود، براى شما بیان مىکنم.
مادر، به مقامعالى رسیده بود و کشف حجابهاى ملکوتى براى او شده
بود، براى شما بیان مىکنم.
یک روز در تهران، براى خرید کتاب، به کتابفروشى اسلامیّه که در
خیابان بوذرجمهرى بود رفتم، یکى از شرکاى این مؤسّسه، آقاى حاج
سیّد محمّد کتابچى است که در انبار شرکت، واقع در منتهىالیه خیابان
پامنار، قرب خیابان بوذرجمهرى و کتابفروشى، مشغول کار و از میان
برادران شریک، او مسؤول انبار و ارسال کتب به شهرستانها و یا احیانا
فروش کتابهاى کلّى است. من براى دیدار ایشان که با سابقه ممتدّ دوستى
و آشنایى، غالبا از ایشان دیدار مىنمودم به محلّ انبار رفته و کتابهاى
لازم را خریدارى نمودم. صبحگاه، قریب چهار ساعت به ظهر مانده بود.
خیابان بوذرجمهرى بود رفتم، یکى از شرکاى این مؤسّسه، آقاى حاج
سیّد محمّد کتابچى است که در انبار شرکت، واقع در منتهىالیه خیابان
پامنار، قرب خیابان بوذرجمهرى و کتابفروشى، مشغول کار و از میان
برادران شریک، او مسؤول انبار و ارسال کتب به شهرستانها و یا احیانا
فروش کتابهاى کلّى است. من براى دیدار ایشان که با سابقه ممتدّ دوستى
و آشنایى، غالبا از ایشان دیدار مىنمودم به محلّ انبار رفته و کتابهاى
لازم را خریدارى نمودم. صبحگاه، قریب چهار ساعت به ظهر مانده بود.
مردى در آن انبار براى خرید کتاب آمده و کمربند چرمى خود را
روى زمین پهن کرده بود و مقدارى از کتابهاى ابتیاعى[129] خود را بر روى
کمربند چیده بود. از قبیل قرآن و مفاتیح و کلیله و دمنه و بعضى از کتب
قصص و رسائل عملیّه و مشغول بود تا بقیه کتابهاى لازم را جمع کند و
بالاخره پس از اتمام کار، مجموع کتابها را که در حدود پنجاه عدد شد،
در میان کمربند بست و آماده براى خروج بود که ناگهان گفت: حبیبم، اللّه.
طبیبم، اللّه. یارم، یارم. جونم، جونم.
روى زمین پهن کرده بود و مقدارى از کتابهاى ابتیاعى[129] خود را بر روى
کمربند چیده بود. از قبیل قرآن و مفاتیح و کلیله و دمنه و بعضى از کتب
قصص و رسائل عملیّه و مشغول بود تا بقیه کتابهاى لازم را جمع کند و
بالاخره پس از اتمام کار، مجموع کتابها را که در حدود پنجاه عدد شد،
در میان کمربند بست و آماده براى خروج بود که ناگهان گفت: حبیبم، اللّه.
طبیبم، اللّه. یارم، یارم. جونم، جونم.
چون نگاه به چهرهاش کردم، دیدم خیلى قرمز شده و قطراتى از عرق
بر پیشانىاش نشسته و چنان غرق در وَجد و سرور است که حدّ ندارد.
گفتم: "آقاجان! درویش جان! تنها تنها مخور، رسم ادب نیست!"
بر پیشانىاش نشسته و چنان غرق در وَجد و سرور است که حدّ ندارد.
گفتم: "آقاجان! درویش جان! تنها تنها مخور، رسم ادب نیست!"
شروع کرد یک دور، دور خود چرخ زدن. آنگاه با صداى بلند و
سوزناک، این ابیات از باباطاهر عریان را بسیار شیوا و دلنشین خواند:
سوزناک، این ابیات از باباطاهر عریان را بسیار شیوا و دلنشین خواند:
اگر دل، دلبره دلبر کدام است؟
وگر دلبر، دله دل را چه نام است؟
دل و دلبر به هم آمیخته وینُم
ندونُم دل که و دلبر کدام است؟
* * *
... در این حال، ساکت شد و گریه بسیارى کرد و سپس شاد و شاداب
شد و خندید.
شد و خندید.
گفتم: احسنت! آفرین! من حقیر فقیر، وامانده هستم. انتظار دعاى
شما را دارم! شروع کرد به خواندن این ابیات:
شما را دارم! شروع کرد به خواندن این ابیات:
مو از قالُوا بَلى،[130] تشویش دیرُم
گنه از برگ و بارون، بیش دیرُم
* * *
... گفت: الحمدللّه راهت خوب است. سیّد! سر به سر ما مگذار! من
بیچاره واماندهام. تو هم بارى روى کول ما مىگذارى؟! آنگاه گفت:
بیچاره واماندهام. تو هم بارى روى کول ما مىگذارى؟! آنگاه گفت:
یک روز، من در همین انبار آمدم، کتاب بخرم. علاّمه دهخدا هم
آمده بود. قدرى با هم صحبت کردیم. من به او گفتم: انصافا شما زحمت
کشیدهاید! حقیقتا رنج بردهاید، ولى تصوّر مکنید مطلب با اینها تمام
مىشود. حیف، اگر عمر در راههاى دیگر صرف مىشد، چه بهرهها بود؟
چه خبرها بود؟ اینک بیاور ببینم تا چه دارى؟! بیا تا ببینم در دستت
چیست؟!
آمده بود. قدرى با هم صحبت کردیم. من به او گفتم: انصافا شما زحمت
کشیدهاید! حقیقتا رنج بردهاید، ولى تصوّر مکنید مطلب با اینها تمام
مىشود. حیف، اگر عمر در راههاى دیگر صرف مىشد، چه بهرهها بود؟
چه خبرها بود؟ اینک بیاور ببینم تا چه دارى؟! بیا تا ببینم در دستت
چیست؟!
تَه که ناخواندهاى، علم سماوات
تَه که نابردهاى، ره در خرابات
تَه که سود و زیان خود ندونى
بهیارونکى رسى،هیهات هیهات
علاّمه (دهخدا) تکانى خورد، آنگاه قدرى در فکر فرو رفت و
رنگش قدرى تغییر کرد و هیچ جوابى به من نداد.
رنگش قدرى تغییر کرد و هیچ جوابى به من نداد.
... گفتم: عنایات از جانب خداوند است، ولى آیا بهحسب ظاهر، براى
این عنایاتى که به شما شده است، سبب خاصّى را درنظر دارى؟!
این عنایاتى که به شما شده است، سبب خاصّى را درنظر دارى؟!
گفت: بلى! من مادر پیرى داشتم، مریض و ناتوان و چندین سال
زمینگیر بود. خودم خدمتش را مىنمودم و حوایج او را برمىآوردم و غذا
برایش مىپختم و آب وضو برایش حاضر مىکردم و خلاصه به هرگونه
در تحمّل خواستههاى او در حضورش بودم و او بسیار تند و بداخلاق بود.
بعضا فحش مىداد و من تحمّل مىکردم و بر روى او تبسّم مىکردم و
بههمین جهت، عیال اختیار نکردم، با آنکه از سنّ من، چهل سال
مىگذشت. زیرا نگهدارى عیال، با این خُلق مادر مقدور نبود و من
مىدانستم اگر زوجهاى انتخاب کنم، یا زندگانى ما را به هم خواهد زد، یا
من مجبور مىشدم، مادرم را ترک گویم و ترک مادر، در وجدانم و عاطفهام
قابل قبول نبود. فلهذا به نداشتن زوجه، تحمّل کرده و با آن، خود را ساخته
و وفق داده بودم.
زمینگیر بود. خودم خدمتش را مىنمودم و حوایج او را برمىآوردم و غذا
برایش مىپختم و آب وضو برایش حاضر مىکردم و خلاصه به هرگونه
در تحمّل خواستههاى او در حضورش بودم و او بسیار تند و بداخلاق بود.
بعضا فحش مىداد و من تحمّل مىکردم و بر روى او تبسّم مىکردم و
بههمین جهت، عیال اختیار نکردم، با آنکه از سنّ من، چهل سال
مىگذشت. زیرا نگهدارى عیال، با این خُلق مادر مقدور نبود و من
مىدانستم اگر زوجهاى انتخاب کنم، یا زندگانى ما را به هم خواهد زد، یا
من مجبور مىشدم، مادرم را ترک گویم و ترک مادر، در وجدانم و عاطفهام
قابل قبول نبود. فلهذا به نداشتن زوجه، تحمّل کرده و با آن، خود را ساخته
و وفق داده بودم.
گهگاهى در اثر تحمّل ناگوارىهایى که از وى به من مىرسید، ناگهان
گویى برقى بر دلم مىزد، و جرقهاى روشن مىشد و حال خوشدست
مىداد، ولى البتّه دوام نداشت و زودگذر بود.
گویى برقى بر دلم مىزد، و جرقهاى روشن مىشد و حال خوشدست
مىداد، ولى البتّه دوام نداشت و زودگذر بود.
تا یک شب که زمستان و هوا سرد بود ــ و من رختخواب خود را
پهلوى او و در اتاق او مىگستردم، تا تنها نباشد و براى حوایج، نیاز به
صدازدن نداشته باشد ــ در آن شب که من قلقلک را (کوزه را) آب کرده ــ
و همیشه در اتاق پهلوى خودم مىگذاردم که اگر آب بخواهد، فورا به او
بدهم ــ او در میان شب تاریک، آب خواست.
پهلوى او و در اتاق او مىگستردم، تا تنها نباشد و براى حوایج، نیاز به
صدازدن نداشته باشد ــ در آن شب که من قلقلک را (کوزه را) آب کرده ــ
و همیشه در اتاق پهلوى خودم مىگذاردم که اگر آب بخواهد، فورا به او
بدهم ــ او در میان شب تاریک، آب خواست.
فورا برخاستم و آب کوزه را در ظرفى ریخته و به او دادم و گفتم:
بگیر، مادرجان! او که خوابآلود بود و از فوریّت عمل من خبر نداشت،
چنین تصوّر کرد که من آب را دیر دادهام. فحش غریبى به من داد و کاسه
آب را بر سرم زد. فورا کاسه را دوباره آب نموده و گفتم: بگیر مادرجان،
مرا ببخش، معذرت مىخواهم! که ناگهان نفهمیدم چه شد؟
بگیر، مادرجان! او که خوابآلود بود و از فوریّت عمل من خبر نداشت،
چنین تصوّر کرد که من آب را دیر دادهام. فحش غریبى به من داد و کاسه
آب را بر سرم زد. فورا کاسه را دوباره آب نموده و گفتم: بگیر مادرجان،
مرا ببخش، معذرت مىخواهم! که ناگهان نفهمیدم چه شد؟
اجمالاً آنکه به آرزوى خود رسیدم و آن برقها و جرقهها تبدیل به
یک عالمى نورانى همچون خورشید درخشان شد و حبیب من، یار من،
خداى من، طبیب من، با من سخن گفت و این حال، دیگر قطع نشد و چند
سال است که ادامه دارد.
یک عالمى نورانى همچون خورشید درخشان شد و حبیب من، یار من،
خداى من، طبیب من، با من سخن گفت و این حال، دیگر قطع نشد و چند
سال است که ادامه دارد.
در این حال، گیوه خود را وَرکشید و کتابها را بهدوش گرفت و
خداحافظى کرد و گفت: انشاءاللّه پیش شما مىآیم و بهسمت در انبار
براى خروج رفت.
خداحافظى کرد و گفت: انشاءاللّه پیش شما مىآیم و بهسمت در انبار
براى خروج رفت.
در این حال، روى خود را به طرف ما کرده، و این غزل را با همان
آهنگ خواند:
آهنگ خواند:
منم که گوشه میخانه، خانقاه من است
دعاى پیرمغان ورد صبحگاه من است
گرمترانهچنگوصبوحنیست،چهباک
نواى من بهسحر، آه عذرخواه من است
ز پادشاه و گدا فارغم بحمداللّه
گداى خاک در دوست، پادشاهمن است
غرضزمسجدومیخانهام،وصالشماست
جز این خیال ندارم، خدا گواه من است
از آن زمان که برین آستان، نهادم روى
فراز مسند خورشید، تکیه گاه من است
مگر بهتیغ اجل خیمه برکنم، ورنه
رمیدناز در دولت،نهرسمو راهمناست
گناه اگرچه نبود اختیار ما، حافظ
تو در این ادب باش وگو گناه من است
... و من داستان او را براى بعض از دوستان که در نواحى دروازه
شمیران سکنا دارند، تعریف کردم، گفتند: ما او را مىشناسیم، و مادر او را
که چند سال (است که) فوت کرده است، نیز با همین اخلاق و کیفیّت
مىشناختیم.
شمیران سکنا دارند، تعریف کردم، گفتند: ما او را مىشناسیم، و مادر او را
که چند سال (است که) فوت کرده است، نیز با همین اخلاق و کیفیّت
مىشناختیم.
... بارى، منظور از این قضیّه، بیان نتایج معنوى خدمت به مادر است
که چون دلش گشوده شـود، در آسمان باز مىشود. دل مادر گنجینه مهر
خدا و سرّ خداست. اگر بسته باشد، درهاى آسمان بسته است و اگر باز
شود، درهاى آسمان باز مىشود. دیده شده است. چه بسیارى از افراد
سالک راه خدا به تهجّد و قیام شب و صیام نهار و ریاضتهاى مشروع،
مدّتها بسر بردهاند، ولى چون رفتارشان با مادر و پدر، خوب نبـوده
است، از زحمات خود طرفى نبسته و پس از سالیان متمادى، کشف بابى
براى آنها نشده است ولى افرادى نظیر همین مرد مذکور که زیاد هم به
ریاضات و مستحبّات و نوافل و ترک مکروهات، مشغول نبودهاند، امّا در
اثر مراعات همین امورى که به نفوس مردم وابسته است، از قبیل
نرنجانیدن زیردست و نرنجیدن از مردم و توقیر و تکریم در مقابل
ذوىالحقوق، از بزرگان و اولیا و والدین، به مقامات عالیه و درجات سامیه
نایل آمدهاند.
که چون دلش گشوده شـود، در آسمان باز مىشود. دل مادر گنجینه مهر
خدا و سرّ خداست. اگر بسته باشد، درهاى آسمان بسته است و اگر باز
شود، درهاى آسمان باز مىشود. دیده شده است. چه بسیارى از افراد
سالک راه خدا به تهجّد و قیام شب و صیام نهار و ریاضتهاى مشروع،
مدّتها بسر بردهاند، ولى چون رفتارشان با مادر و پدر، خوب نبـوده
است، از زحمات خود طرفى نبسته و پس از سالیان متمادى، کشف بابى
براى آنها نشده است ولى افرادى نظیر همین مرد مذکور که زیاد هم به
ریاضات و مستحبّات و نوافل و ترک مکروهات، مشغول نبودهاند، امّا در
اثر مراعات همین امورى که به نفوس مردم وابسته است، از قبیل
نرنجانیدن زیردست و نرنجیدن از مردم و توقیر و تکریم در مقابل
ذوىالحقوق، از بزرگان و اولیا و والدین، به مقامات عالیه و درجات سامیه
نایل آمدهاند.
بارى، از بحث در این آیه مبارکه و بیان این قضیه، معلوم شد: چطور
قرآن بهسوى سبل سلام رهبرى مىکند؟ و بر مرد دستفروشِ تهىدست که
گیوه خود را وَرمىکشد و سرمایه و بضاعت مزجاة خود را هر روز بهدوش
مىکشد، چنان یقین و بصیرتى مىدهد که: عقلاى عالم از ادراک آن عاجز
و او بر همه تعیّنات و امور اعتباریه، لبخند مىزند و با چشمى باز و ملکوتى
در عالم گذر مىکند و بر مردم نابینا و کور از ادراک حقایق و معنویّات،
ترحّم مىنماید و خود را صدرنشین عالم امکان و فرازمسند خورشید را
تکیهگاه خود مىبیند.
قرآن بهسوى سبل سلام رهبرى مىکند؟ و بر مرد دستفروشِ تهىدست که
گیوه خود را وَرمىکشد و سرمایه و بضاعت مزجاة خود را هر روز بهدوش
مىکشد، چنان یقین و بصیرتى مىدهد که: عقلاى عالم از ادراک آن عاجز
و او بر همه تعیّنات و امور اعتباریه، لبخند مىزند و با چشمى باز و ملکوتى
در عالم گذر مىکند و بر مردم نابینا و کور از ادراک حقایق و معنویّات،
ترحّم مىنماید و خود را صدرنشین عالم امکان و فرازمسند خورشید را
تکیهگاه خود مىبیند.
در اینجا دیگر نباید تعجّب کنیم که چگونه قرآن، این افراد را صاحب
یقین و حقّ و مخالفانشان را کور تلقّى مىکند و آنان را اولوالالباب و
صاحبان خرد و فهم معرّفى مىنماید و بر مخالفانشان لعنت مىفرستد و
عاقبت وخیمى را برایشان در انتظار است.»[133]
یقین و حقّ و مخالفانشان را کور تلقّى مىکند و آنان را اولوالالباب و
صاحبان خرد و فهم معرّفى مىنماید و بر مخالفانشان لعنت مىفرستد و
عاقبت وخیمى را برایشان در انتظار است.»[133]
سپس مرحوم آیتاللّه علاّمه طهرانى آیات 19 تا 25 از سوره رعد را
در تأیید مطالب مطرح شده، در پاراگراف آخر مىآورد. مطالب گسترده و
زیادى در این خاطره موجود است که پرداختن به همه آنها، از حوصله این
اوراق بیرون است. امّا لبّ و مغز این خاطره، تأیید طریقت تصوّف و
عرفان است و اینکه تا انسان به یکى از اولیاى الهى، دست ارادت ندهد و
بیعت نکند، نتیجه اعمالش را نمىبیند و درحقیقت، اعمالش بدون بیعت با
ولىوقت قبول نمىشود و تنها پس از بیعت با ولىوقت است که آن ولىّ،
ولایت خویش را در قالبهاى مختلف، از جمله انداختن وى در
ریاضتهایى مثل آنچه در این خاطره آمده، بر وى اعمال مىفرماید و
خود توفیق عبور از آن ریاضتها را هم به وى مرحمت مىفرماید و
درنهایت، به اذن الهى، خود به او پاداش هم داده و حالات و مقامات
وصفناشدنى به وى عطا مىفرماید که عبور از حجابهاى ظلمانى و
ورود به عوالم نورى، طبق کریمه «اَللّهُ وَلِىُّ الَّذینَ امَنُوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ
اِلَىالنُّورِ»،[134] جزو اوّلین عطایاى ایشان است، هنیئا لاربابهم.
در تأیید مطالب مطرح شده، در پاراگراف آخر مىآورد. مطالب گسترده و
زیادى در این خاطره موجود است که پرداختن به همه آنها، از حوصله این
اوراق بیرون است. امّا لبّ و مغز این خاطره، تأیید طریقت تصوّف و
عرفان است و اینکه تا انسان به یکى از اولیاى الهى، دست ارادت ندهد و
بیعت نکند، نتیجه اعمالش را نمىبیند و درحقیقت، اعمالش بدون بیعت با
ولىوقت قبول نمىشود و تنها پس از بیعت با ولىوقت است که آن ولىّ،
ولایت خویش را در قالبهاى مختلف، از جمله انداختن وى در
ریاضتهایى مثل آنچه در این خاطره آمده، بر وى اعمال مىفرماید و
خود توفیق عبور از آن ریاضتها را هم به وى مرحمت مىفرماید و
درنهایت، به اذن الهى، خود به او پاداش هم داده و حالات و مقامات
وصفناشدنى به وى عطا مىفرماید که عبور از حجابهاى ظلمانى و
ورود به عوالم نورى، طبق کریمه «اَللّهُ وَلِىُّ الَّذینَ امَنُوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ
اِلَىالنُّورِ»،[134] جزو اوّلین عطایاى ایشان است، هنیئا لاربابهم.
فقط فانیان فى ذاتاللّه از حقایق و تأویل قرآن باخبرند
علاّمه طهرانى نوشتهاند:
«سرّ مطلب آن است که کلام خدا را جز خدا کسى نمىتواند بفهمد و
غیر از اولیاى مقرّبین که در ذات اقدس وى فانى شدهاند، بههیچوجه
نمىتواند کسى، ادراک کند و طایر بلندپرواز فکر و اندیشه متفکّران و
اندیشمندان و عالمان جهان که هنوز از علوم تجربى نگذشتهاند و در قفس
حسّ و طبیعت محبوساند، بدان ذروه عالى دست ندارد.
غیر از اولیاى مقرّبین که در ذات اقدس وى فانى شدهاند، بههیچوجه
نمىتواند کسى، ادراک کند و طایر بلندپرواز فکر و اندیشه متفکّران و
اندیشمندان و عالمان جهان که هنوز از علوم تجربى نگذشتهاند و در قفس
حسّ و طبیعت محبوساند، بدان ذروه عالى دست ندارد.
فقط اولیا و مقرّبان حریم الهى هستند که چون هستى آنها به هستى
حضرت حقّ پیوسته و علومشان در علم ذات احدى فانى شده است، از
حقایق و تأویل قرآن مطّلع مىباشند.»[135]
حضرت حقّ پیوسته و علومشان در علم ذات احدى فانى شده است، از
حقایق و تأویل قرآن مطّلع مىباشند.»[135]
باتوجّه به دیگر مباحث مرحوم علاّمه طهرانى که در جمیع
کتابهایش مطرح کرده و نیز باتوجّه آنچه در پى مىآید، این اولیا و
مقرّبان حریم الهى که علومشان در علم ذات احدى فانى شده است و از
حقایق و تأویل قرآن مطّلع مىباشند، بزرگان طریقت تصوّف و عرفان
هستند:
کتابهایش مطرح کرده و نیز باتوجّه آنچه در پى مىآید، این اولیا و
مقرّبان حریم الهى که علومشان در علم ذات احدى فانى شده است و از
حقایق و تأویل قرآن مطّلع مىباشند، بزرگان طریقت تصوّف و عرفان
هستند:
«بنابراین، کسىکه مىخواهد به حقیقت قرآن و معانى عمیقه و اسرار
باطنیّه آن برسد، باید به حقیقت طهارت مطلق رسیده باشد. به تبعیّت از
قرآن و پیروى از منهاج و مَمشاى آن حرکت کرده، از عالم نفس امّاره
عبور نموده، دیدگانش به جمال حضرت ازلى افتاده و بهمقام توحید مطلق
واصل شده باشد. یعنى خود قرآن و عمل به آن، رفتهرفته و درجه به درجه،
او را بالا برده و به اعلى درجه، فایز گردانیده است. علم به قرآن موجب
عمل و آن عمل موجب علم بیشتر و آن علم بیشتر مورث عمل بالاتر و آن
عمل بالاتر مورث علم عالىتر و هَلُمّ جرّا همینطور هر یک از مراتب علم
و عمل، در مرتبهدانى، مورث علم و عمل در مرتبه عالى شده، تاوى را به
علم مطلق و عمل مطلق برسانند. یعنى علمى که لایتناهى باشد و عملى که
طاهر محض بوده و خلوص مطلق داشته و شائبهاى از انانیّت و هوا و
گرایش به ماسوىاللّه در آن مشاهده نشود.
باطنیّه آن برسد، باید به حقیقت طهارت مطلق رسیده باشد. به تبعیّت از
قرآن و پیروى از منهاج و مَمشاى آن حرکت کرده، از عالم نفس امّاره
عبور نموده، دیدگانش به جمال حضرت ازلى افتاده و بهمقام توحید مطلق
واصل شده باشد. یعنى خود قرآن و عمل به آن، رفتهرفته و درجه به درجه،
او را بالا برده و به اعلى درجه، فایز گردانیده است. علم به قرآن موجب
عمل و آن عمل موجب علم بیشتر و آن علم بیشتر مورث عمل بالاتر و آن
عمل بالاتر مورث علم عالىتر و هَلُمّ جرّا همینطور هر یک از مراتب علم
و عمل، در مرتبهدانى، مورث علم و عمل در مرتبه عالى شده، تاوى را به
علم مطلق و عمل مطلق برسانند. یعنى علمى که لایتناهى باشد و عملى که
طاهر محض بوده و خلوص مطلق داشته و شائبهاى از انانیّت و هوا و
گرایش به ماسوىاللّه در آن مشاهده نشود.
اینجا مقام فناء فىاللّه است که براى عامل به قرآن، پیدا مىشود. در اینجا
حقیقت کتاب اللّه، مشهود و ملموس و محسوس مىگردد و با چشم خدایى،
نظر بر کتابش مىافتد و با گوش خدایى، سخنانش را مىشنود و با زبان
خدایى، قرآنش را مىخواند. اینجا بنده، دیگر ربّ نیست و ادّعاى
ربوبیّت ندارد. اینجا بنده است، محو است. اطلاق است. در اینجا جز ذات
اقدس حضرت احدیّت، چیزى نیست.
حقیقت کتاب اللّه، مشهود و ملموس و محسوس مىگردد و با چشم خدایى،
نظر بر کتابش مىافتد و با گوش خدایى، سخنانش را مىشنود و با زبان
خدایى، قرآنش را مىخواند. اینجا بنده، دیگر ربّ نیست و ادّعاى
ربوبیّت ندارد. اینجا بنده است، محو است. اطلاق است. در اینجا جز ذات
اقدس حضرت احدیّت، چیزى نیست.
قطره دریاست، اگر با دریاست
ورنه قطره، قطره، دریا دریاست
این مقام، اختصاص به مقرّبان درگاه حقّ و روندگان واصل و
سوختگان آشفته و شوریده دارد.»[136]
سوختگان آشفته و شوریده دارد.»[136]
البتّه، تمام این مراتب و مقاماتى را که مرحوم آیتاللّه علاّمه طهرانى
برشمردند، پس از بیعت با ولىّ وقت یا یکى از مشایخ ایشان و پس از
قرارگرفتن شخص در مسیر سلوک الىاللّه، براى او حاصل مىشود. چنانکه
خود ایشان نیز با یکى از مشایخ بهنام سیّدهاشم حدّاد، بیعت نموده و تحت
ولایت وى به مقاماتى نایل شدند.
برشمردند، پس از بیعت با ولىّ وقت یا یکى از مشایخ ایشان و پس از
قرارگرفتن شخص در مسیر سلوک الىاللّه، براى او حاصل مىشود. چنانکه
خود ایشان نیز با یکى از مشایخ بهنام سیّدهاشم حدّاد، بیعت نموده و تحت
ولایت وى به مقاماتى نایل شدند.
خروش سالکان طریقت، نغمه بلبلان بهشتى است
مرحوم آیتاللّه علاّمه سیّد محمّدحسین حسینى طهرانى، مطلبى را از
دیباچه زادالمعاد نقل مىکند که در آن، مرحوم ملاّ محمّدباقر مجلسى ــ
مجلسى دوم ــ در ستایش از سالکان طریقت تصوّف و عرفان که در حال
مستى و بىخودى، نعرههایى مشتمل بر تسبیح و ستایش خدا مىکشند، آن
نعرهها را همان نغمههاى بلبلان بهشتى شمرده است:
دیباچه زادالمعاد نقل مىکند که در آن، مرحوم ملاّ محمّدباقر مجلسى ــ
مجلسى دوم ــ در ستایش از سالکان طریقت تصوّف و عرفان که در حال
مستى و بىخودى، نعرههایى مشتمل بر تسبیح و ستایش خدا مىکشند، آن
نعرهها را همان نغمههاى بلبلان بهشتى شمرده است:
«و مجلسى ملاّ محمّدباقر رضواناللّه علیه در دیباچه زادالمعاد، ص 2،
فرماید: و خروش صوفیان صفوتنشان به زمزمه دعاى خلود دولت اَبد
قوّامان، با عندلیبان اغصان سدرهالمنتهى همداستان.»[137]
فرماید: و خروش صوفیان صفوتنشان به زمزمه دعاى خلود دولت اَبد
قوّامان، با عندلیبان اغصان سدرهالمنتهى همداستان.»[137]
نفى همه سالکان طریقت تصوّف و عرفان، از بىبصیرتى است
مرحوم آیتاللّه علاّمه سیّد محمّدحسین حسینى طهرانى در
مخطوطات خود نوشته است:
مخطوطات خود نوشته است:
«در کتاب طرائق الحقائق (ط حروفى، ج 1، صص 280 تا 284)
نامهاى را مفصّل از علاّمه مجلسى رحمتاللّه علیه نقل کرده و در آن مفصّلاً
مجلسى، اصل تصوّف صحیح را ارایه مىدهد و مىپذیرد و از آن بهطور
صریح و روشن دفاع مىکند و حتّى در قریب به آخر آن مىفرماید: و باید
دانست که آنها که تصوّف را عموما نفى مىکنند از بىبصیرتى ایشان است
که فرق نکردهاند میان صوفیّه حقّه شیعه و صوفیّه اهل سنّت.»[138]
نامهاى را مفصّل از علاّمه مجلسى رحمتاللّه علیه نقل کرده و در آن مفصّلاً
مجلسى، اصل تصوّف صحیح را ارایه مىدهد و مىپذیرد و از آن بهطور
صریح و روشن دفاع مىکند و حتّى در قریب به آخر آن مىفرماید: و باید
دانست که آنها که تصوّف را عموما نفى مىکنند از بىبصیرتى ایشان است
که فرق نکردهاند میان صوفیّه حقّه شیعه و صوفیّه اهل سنّت.»[138]
و چون علاّمه طهرانى، این مطلب را با دیده قبول و احترام از مرحوم
مجلسى نقل مىکند، معلوم مىشود که نظر ایشان هم همین بوده است.
مجلسى نقل مىکند، معلوم مىشود که نظر ایشان هم همین بوده است.
سالکان طریقت، ناشران توحید حقیقى
استاد حسنزاده آملى ضمن تشریح یکى از مکاشفاتشان، از زبان
شیخ طریقتى خود، تلویحا سالکان طریقت تصوّف و عرفان را ناشران
توحید حقیقى معرّفى مىکند:
شیخ طریقتى خود، تلویحا سالکان طریقت تصوّف و عرفان را ناشران
توحید حقیقى معرّفى مىکند:
«روز چهارشنبه 27 ذىالحجّة 1387 ه . ق از قم به تهران رفتم و به
محضر مبارک جناب آیتاللّه حاج شیخ محمّدتقى آملى ــ رضواناللّه تعالى
علیه ــ مشرف شدم و خوابىکه ایشان را دیدهام که در عالم رؤیا به من
فرمود: "اَلتَّوحیدُ أَنْ تَنْسى غَیرَاللّهِ"[139] به ایشان عرض کردم: این جمله توحیدیه را
که از من شنید، این بیت گلشن راز عارف شبسترى را در بیان آن برایم
قرائت فرمود:
محضر مبارک جناب آیتاللّه حاج شیخ محمّدتقى آملى ــ رضواناللّه تعالى
علیه ــ مشرف شدم و خوابىکه ایشان را دیدهام که در عالم رؤیا به من
فرمود: "اَلتَّوحیدُ أَنْ تَنْسى غَیرَاللّهِ"[139] به ایشان عرض کردم: این جمله توحیدیه را
که از من شنید، این بیت گلشن راز عارف شبسترى را در بیان آن برایم
قرائت فرمود:
نشانى دادهاندت از خرابات
که اَلتَّوحیدُ اِسْقاطُ الاِْضافات
امّا مرحوم آملى، مصرع اوّل را چنین قرائت فرمود: خبر در
دادهاندت از خرابات.»[140]
دادهاندت از خرابات.»[140]
سالکان طریقت تصوّف و عرفان، صاحبان سه عرّابه قوى
علاّمه طهرانى نوشتهاند:
«والمحصّل، این نظریه عرفاء باللّه در أصالة الوجود، موضوع
تشکیک را متزلزل مىسازد و با سه عرّابه قوى شهود، برهان و آیات
کریمه قرآنیّه و روایات مسلّمه وارده در مسأله توحید بدان حمله مىکند و
از بنیاد واژگون مىسازد و آن نظریّه بدوى و سطحى و جلى را با این دیده
عمیق و نظریه دقیق نوسازى مىنماید و احکام و مسایل خود را براى عالم
توحید و موحّدین اظهار مىنماید.»[141]
تشکیک را متزلزل مىسازد و با سه عرّابه قوى شهود، برهان و آیات
کریمه قرآنیّه و روایات مسلّمه وارده در مسأله توحید بدان حمله مىکند و
از بنیاد واژگون مىسازد و آن نظریّه بدوى و سطحى و جلى را با این دیده
عمیق و نظریه دقیق نوسازى مىنماید و احکام و مسایل خود را براى عالم
توحید و موحّدین اظهار مىنماید.»[141]
البتّه این برترى سالکان طریقت، محدود به این نظریه فوق نیست،
بلکه هرجا اختلافنظرى در باب معارف، میان سالکان طریقت تصوّف و
عرفان و غیر ایشان پدید آید، همیشه حق با شاگردان شهودى مکتب
اهلبیت عصمت و طهارت علیهمالسّلام خواهد بود. زیرا: «شنیدن کى بود
مانند دیدن.»
بلکه هرجا اختلافنظرى در باب معارف، میان سالکان طریقت تصوّف و
عرفان و غیر ایشان پدید آید، همیشه حق با شاگردان شهودى مکتب
اهلبیت عصمت و طهارت علیهمالسّلام خواهد بود. زیرا: «شنیدن کى بود
مانند دیدن.»
هضم سخن عرفا، کار هرکسى نیست. مردى صوفى را مىطلبد
امام خمینى در این زمینه گفتهاند:
«اکنون، بنابر عقیده حکما که شاید بناى درستى بوده و حق هم با آنان
باشد، وارد بحث مىشویم. البتّه قول عرفا، باطل نیست، ولى ما نمىتوانیم
قول ایشان را هضم کنیم، زیرا فهم قول آنها، ذوق عرفانى لازم دارد.
چنانکه کثیرى از ناس، شعر مثنوى را جبر مىدانند و حال آنکه مخالف با
جبر است و علّت آن این است که آقایان معناى جبر را نمىدانند و چنانکه
مرحوم حاجى[142] نیز در شرح خود بر مثنوى، نتوانسته در شرح و تفسیر،
مرام مولوى را برساند. زیرا حکیمى،2 قول عارفى[143] را بیان نموده، بدون
اینکه حظّ وافرى از قریحه عرفانى داشته باشد و بلاتشبیه مثل این است که
ملحدى، مرام نبىمرسلى را شرح کرده باشد. بیان مرام شخصى،
قریبالافقبودن با اعتقاد او را لازم دارد. براى شرحقول عارف رومى،
مردى صوفى که یک نحوه کشف ذوقى داشته باشد لازم است که آن هم نه
با نثر بلکه با نظمى که از روى ذوق عرفانى برخاسته باشد، مانند نسیمى که
از سطح آبى برمىخیزد، بهشرح آن بپردازد.»[144]
باشد، وارد بحث مىشویم. البتّه قول عرفا، باطل نیست، ولى ما نمىتوانیم
قول ایشان را هضم کنیم، زیرا فهم قول آنها، ذوق عرفانى لازم دارد.
چنانکه کثیرى از ناس، شعر مثنوى را جبر مىدانند و حال آنکه مخالف با
جبر است و علّت آن این است که آقایان معناى جبر را نمىدانند و چنانکه
مرحوم حاجى[142] نیز در شرح خود بر مثنوى، نتوانسته در شرح و تفسیر،
مرام مولوى را برساند. زیرا حکیمى،2 قول عارفى[143] را بیان نموده، بدون
اینکه حظّ وافرى از قریحه عرفانى داشته باشد و بلاتشبیه مثل این است که
ملحدى، مرام نبىمرسلى را شرح کرده باشد. بیان مرام شخصى،
قریبالافقبودن با اعتقاد او را لازم دارد. براى شرحقول عارف رومى،
مردى صوفى که یک نحوه کشف ذوقى داشته باشد لازم است که آن هم نه
با نثر بلکه با نظمى که از روى ذوق عرفانى برخاسته باشد، مانند نسیمى که
از سطح آبى برمىخیزد، بهشرح آن بپردازد.»[144]
در متن بالا یکبار دیگر، همچون دهها بار مشابه، ایشان دیوار
فرضـى عدّهاى نادان یا مغرض را که بهخیال خویش میان عرفان و تصوّف
و عارف و صوفى ایجاد کردهاند برمىدارد. هم مولانا را که از اکابر و
مشایخ طریقت است، عارف مىنامد و هم فهم قول عرفا را کار مردى
صوفى مىداند و بر این عقیده تا آنجا پاى مىفشرد که فهم و درک قول
عرفا از جمله مثنوى مولوى را از عهده فیلسوف و حکیم یگانه متأخّر،
یعنى حاج ملاّ هادى سبزوارى هم خارج مىبیند.
فرضـى عدّهاى نادان یا مغرض را که بهخیال خویش میان عرفان و تصوّف
و عارف و صوفى ایجاد کردهاند برمىدارد. هم مولانا را که از اکابر و
مشایخ طریقت است، عارف مىنامد و هم فهم قول عرفا را کار مردى
صوفى مىداند و بر این عقیده تا آنجا پاى مىفشرد که فهم و درک قول
عرفا از جمله مثنوى مولوى را از عهده فیلسوف و حکیم یگانه متأخّر،
یعنى حاج ملاّ هادى سبزوارى هم خارج مىبیند.
پسرم! مقامات عارفان را انکار نکن!
امام خمینى در وصیتى ویژه، به فرزندش مرحوم سیّد احمد آقاى
خمینى، توصیه مىکند:
خمینى، توصیه مىکند:
«پسرم! سعى کن اگر از اهل مقامات معنوى نیستى، انکار مقامات
روحانى و عرفانى را نکنى که از بزرگترین حیلههاى شیطان و نفس امّاره
که انسان را از تمام مدارج انسانى و مقامات روحانى باز مىدارد، وادارى
اوست به انکار و احیانا به استهزاء سلوک الىاللّه که منجربه خصومت و
ضدّیت با آن شود و آنچه تمام انبیاء عظام صلواتاللّه علیهم و اولیاء کرام
سلاماللّه علیهم و کتب آسمانى، خصوصا قرآن کریم، کتاب جاوید
انسانساز، براى آن بهوجود آمدهاند، در نطفه خفه شود.»[145]
روحانى و عرفانى را نکنى که از بزرگترین حیلههاى شیطان و نفس امّاره
که انسان را از تمام مدارج انسانى و مقامات روحانى باز مىدارد، وادارى
اوست به انکار و احیانا به استهزاء سلوک الىاللّه که منجربه خصومت و
ضدّیت با آن شود و آنچه تمام انبیاء عظام صلواتاللّه علیهم و اولیاء کرام
سلاماللّه علیهم و کتب آسمانى، خصوصا قرآن کریم، کتاب جاوید
انسانساز، براى آن بهوجود آمدهاند، در نطفه خفه شود.»[145]
همانگونه که دیده مىشود، ایشان انکار و استهزاى طریقت سلوک
الىاللّه و ضدّیت با سالکان طریقت را از بزرگترین حیلههاى شیطان و
نفس امّاره دانسته و سلوک در طریقت را هدف از ارسال رسل و انزال
کتب مىدانند. ایشان در جاى دیگرى به فرزندش توصیه مىکند که اگر
قدم در طریقت تصوّف و عرفان نگذاشت، حداقل منکر مقامات معنوى
عارفان نباشد و بداند آنان دوستان خداى متعال هستند و نباید با آنان
دشمنى کرد:
الىاللّه و ضدّیت با سالکان طریقت را از بزرگترین حیلههاى شیطان و
نفس امّاره دانسته و سلوک در طریقت را هدف از ارسال رسل و انزال
کتب مىدانند. ایشان در جاى دیگرى به فرزندش توصیه مىکند که اگر
قدم در طریقت تصوّف و عرفان نگذاشت، حداقل منکر مقامات معنوى
عارفان نباشد و بداند آنان دوستان خداى متعال هستند و نباید با آنان
دشمنى کرد:
«پسر عزیزم! آنچه اشاره کردم با آنکه خود هیچم و از هیچ، هیچتر،
براى آن است که اگر بهجایى نرسیدى، انکار مقامات معنوى و معارف
الهى را نکنى و از کسانى باشى که دوستدار صالحین و عارفین باشى،
هرچند از آنان نیستى و با دشمنى دوستان خداى متعال، از این جهان
رخت نبندى.»[146]
براى آن است که اگر بهجایى نرسیدى، انکار مقامات معنوى و معارف
الهى را نکنى و از کسانى باشى که دوستدار صالحین و عارفین باشى،
هرچند از آنان نیستى و با دشمنى دوستان خداى متعال، از این جهان
رخت نبندى.»[146]
نباید از صوفیّه فرار کرد
مرحوم امام خمینى، در دروس شرح منظومه خود، بهصراحت
مىگوید که نباید از صوفیّه فرار کرد. زیرا این کار درنهایت به آن منجر
مىشود که ما اعتقاد به وحدانیّت و توحید را هم از دست بدهیم و
بهصراحت مىگوید که باید با آنها تا جایىکه راهمان یکى است، طى
طریق کنیم و هرگاه راهمان جدا شد، هر کدام به راه خود برویم. از فحواى
کلام ایشان، این مطلب کاملاً استفاده مىشود که همچون دیگر آثارشان،
در اینجا هم، صوفیّه را به دو دسته تقسیم مىکنند: 1. "بعضى از صوفیّه" که
فقط مقدارى از راه را مىتوان با آنها طى کرد و عاقبت، راه جدا مىشود.
2 . "صوفیّه حقّه" که مىتوان با آنها تا انتهاى راه، همراه بود. زیرا اساسا،
همانطور که در این کتاب بررسى کردهایم، ایشان، فقط صوفیان را
سالکان عرفان عملى مىداند:
مىگوید که نباید از صوفیّه فرار کرد. زیرا این کار درنهایت به آن منجر
مىشود که ما اعتقاد به وحدانیّت و توحید را هم از دست بدهیم و
بهصراحت مىگوید که باید با آنها تا جایىکه راهمان یکى است، طى
طریق کنیم و هرگاه راهمان جدا شد، هر کدام به راه خود برویم. از فحواى
کلام ایشان، این مطلب کاملاً استفاده مىشود که همچون دیگر آثارشان،
در اینجا هم، صوفیّه را به دو دسته تقسیم مىکنند: 1. "بعضى از صوفیّه" که
فقط مقدارى از راه را مىتوان با آنها طى کرد و عاقبت، راه جدا مىشود.
2 . "صوفیّه حقّه" که مىتوان با آنها تا انتهاى راه، همراه بود. زیرا اساسا،
همانطور که در این کتاب بررسى کردهایم، ایشان، فقط صوفیان را
سالکان عرفان عملى مىداند:
«مرحوم حاجى در متن گفت: روایت از صوفیّه است. البتّه نباید از
شنیدن لفظ صوفیّه فرار کرد که ما با آنها نیستیم. چون اگر قومى با ما موافق
نشدند، نباید اگر یک جهت حقّى را هم قایل شدند، ما به مناسبت احراز
عداوت کلّى، زمزمه مخالفت کلّى با آنها سر داده و حرف حق را هم
بهجهت مخالفت با آنها، قایل نشویم. و الاّ اگر بنابراین باشد، باید ما با تمام
الهیّین عالم بناى مخالفت گذاشته و اعتقاد به وحدانیّت و توحید را هم از
دست بدهیم، بلکه لازم است انسان، طریقى که حق است (را) با هر
آشنایى، مشى کند و تا وقتىکه مقصد یکى است، با آنها همراه باشد و
هرجا مقصد او با مقصد آنها تفاوت کرد و راه او از راه آنها جدا شد، او راه
منزل خود را پیش گرفته و آنها را در راه خودشان واگذارد.»[147]
شنیدن لفظ صوفیّه فرار کرد که ما با آنها نیستیم. چون اگر قومى با ما موافق
نشدند، نباید اگر یک جهت حقّى را هم قایل شدند، ما به مناسبت احراز
عداوت کلّى، زمزمه مخالفت کلّى با آنها سر داده و حرف حق را هم
بهجهت مخالفت با آنها، قایل نشویم. و الاّ اگر بنابراین باشد، باید ما با تمام
الهیّین عالم بناى مخالفت گذاشته و اعتقاد به وحدانیّت و توحید را هم از
دست بدهیم، بلکه لازم است انسان، طریقى که حق است (را) با هر
آشنایى، مشى کند و تا وقتىکه مقصد یکى است، با آنها همراه باشد و
هرجا مقصد او با مقصد آنها تفاوت کرد و راه او از راه آنها جدا شد، او راه
منزل خود را پیش گرفته و آنها را در راه خودشان واگذارد.»[147]
کلام امامخمینى کاملاً واضح است. ایشان کاملاً خشونت را طرد و
نفى مىکند. حتّى در رابطه با جهله اهل تصوّف هم مىگوید، فقط راهمان
از آنها جدا مىشود. نمىگوید باید آنها را سرکوب کرد. بهعنوان فقیه، فتوا
به قلع و قمع و ایجاد مزاحمت براى آنها نمىدهد و تا وقتىکه ایشان زنده
بود، سیره عملىاش چنین بود.
نفى مىکند. حتّى در رابطه با جهله اهل تصوّف هم مىگوید، فقط راهمان
از آنها جدا مىشود. نمىگوید باید آنها را سرکوب کرد. بهعنوان فقیه، فتوا
به قلع و قمع و ایجاد مزاحمت براى آنها نمىدهد و تا وقتىکه ایشان زنده
بود، سیره عملىاش چنین بود.
مطالب عرفا و صوفیّه فوق برهان است
ایشان، کسانى را که اهل کشف و شهود نبوده و بدون ذوق عرفانى در
زمینه تصوّف و عرفان اظهارنظر مىکنند، در حکم پینهدوز محلّه مىداند:
زمینه تصوّف و عرفان اظهارنظر مىکنند، در حکم پینهدوز محلّه مىداند:
«البتّه مطالب عرفا فوق برهان بوده و برهان وافى به آنها نیست و
اهل تصوّف گویند: تا شهود و کشف حاصل نشده و بارقه الهى در قلبى
متنفّذ نگردد، نمىتوان فهمید که عرفا چه مىگویند و اگر کسى بدون ذوق
عرفانى چیزى گفت، مثل حکم پینهدوز محلّه است در بحث ترتّب که
حکمش بدون تصوّر موضوع و طرفین قضیه است.»[148]
اهل تصوّف گویند: تا شهود و کشف حاصل نشده و بارقه الهى در قلبى
متنفّذ نگردد، نمىتوان فهمید که عرفا چه مىگویند و اگر کسى بدون ذوق
عرفانى چیزى گفت، مثل حکم پینهدوز محلّه است در بحث ترتّب که
حکمش بدون تصوّر موضوع و طرفین قضیه است.»[148]
سالکان طریقت تصوّف و عرفان، تقریرکنندگان مطالب عرفانى
ایشان گفتهاند:
«این تقریر حِکمى بود که حاجى کرد. تقریر دیگرى هم عرفا دارند
که نتیجه آن با تقریر اوّل یکى است، ولى دو تقریر، دو راه بوده که به یک
منزل مىرسند. بیان صوفیّه این است که هر موجود ممکنى که در خارج
هست، یک نحوه وجودى دارد که متحقّق اوست و یک حدّ و تعیّنى دارد
که اختراع عقل بوده و اعتبارى مىباشد و تحقّقى ندارد که از تحقّق وجود،
بیگانه باشد.»[149]
که نتیجه آن با تقریر اوّل یکى است، ولى دو تقریر، دو راه بوده که به یک
منزل مىرسند. بیان صوفیّه این است که هر موجود ممکنى که در خارج
هست، یک نحوه وجودى دارد که متحقّق اوست و یک حدّ و تعیّنى دارد
که اختراع عقل بوده و اعتبارى مىباشد و تحقّقى ندارد که از تحقّق وجود،
بیگانه باشد.»[149]
اوّلاً، باز هم ایشان تأکید مىکند که عرفا، همان سالکان طریقت
تصوّف و عرفانند و تمایزى میان عارف بهمعناى متداول و صوفى قایل
نیست. ثانیا، عرفایى که تقریر فوق را در کتابهایشان، بیان کردهاند،
عبارتند از: محىالدّین ابن عربى[150] و ابنفنارى[151] و قیصرى[152] و ابن ترکه.[153]
تصوّف و عرفانند و تمایزى میان عارف بهمعناى متداول و صوفى قایل
نیست. ثانیا، عرفایى که تقریر فوق را در کتابهایشان، بیان کردهاند،
عبارتند از: محىالدّین ابن عربى[150] و ابنفنارى[151] و قیصرى[152] و ابن ترکه.[153]
کسىکه قدم در طریقت نگذارد، انسان واقعى نیست
استاد حسنزاده آملى با استناد به شعرى از مثنوى معنوى بیان مىکند
که اگر کسى قدم در طریقت سلوک الىاللّه نگذاشته و به صفات ربوبى
متّصف نشود، انسان واقعى نیست، جانور گویا است:
که اگر کسى قدم در طریقت سلوک الىاللّه نگذاشته و به صفات ربوبى
متّصف نشود، انسان واقعى نیست، جانور گویا است:
«و چون از دانش ترازو، قدم فراتر نهیم و به کتب حکمت و
بهخصوص به حکمت متعالیه و بالأخص به صحف عرفانى اصیل برسیم،
وجود را مساوق حق و فصل حقیقى همه انواع و اشخاص موجودات، از
مجرّد و مادى و صورهالصور آنها مىیابیم و تعریف منطقى را نیز امضا
مىکنیم و انسان را حیوان ناطق یعنى جانور گویا مىشناسیم و لکن با این
فرق که او را داراى قوّه و منّه و لیاقت و قابلیّتى مىیابیم که هرگاه آن
دارایى را به فعلیّت برساند، انسان حقیقى و واقعى خواهد بود. یعنى انسان
واقعى حقیقى در عرف عرفان، آن کسى است که به فعلیّت رسیده است و
متّصف به صفات ربوبى و محاسن اخلاقى و محامد آداب است وگرنه
همان حیوان ناطق یعنى جانور گویا است.
بهخصوص به حکمت متعالیه و بالأخص به صحف عرفانى اصیل برسیم،
وجود را مساوق حق و فصل حقیقى همه انواع و اشخاص موجودات، از
مجرّد و مادى و صورهالصور آنها مىیابیم و تعریف منطقى را نیز امضا
مىکنیم و انسان را حیوان ناطق یعنى جانور گویا مىشناسیم و لکن با این
فرق که او را داراى قوّه و منّه و لیاقت و قابلیّتى مىیابیم که هرگاه آن
دارایى را به فعلیّت برساند، انسان حقیقى و واقعى خواهد بود. یعنى انسان
واقعى حقیقى در عرف عرفان، آن کسى است که به فعلیّت رسیده است و
متّصف به صفات ربوبى و محاسن اخلاقى و محامد آداب است وگرنه
همان حیوان ناطق یعنى جانور گویا است.
امّا چگونه حیوان ناطق و جانور گویا است، باید دید که صفات
مکتسب او چگونه است، مطابق آن صفات و ملکاتش که با خوى هر
حیوانى مناسب و موافق است، همان حیوان است و بهفرموده امام
امیرالمؤمنین علیهالسّلام در نهجالبلاغه: "فَالصُّورَةُ، صُورَةُ اِنسانٍ، وَالْقَلْبُ قَلْبُ
حَیوانٍ".[154] عارف رومى در مثنوى گوید:
مکتسب او چگونه است، مطابق آن صفات و ملکاتش که با خوى هر
حیوانى مناسب و موافق است، همان حیوان است و بهفرموده امام
امیرالمؤمنین علیهالسّلام در نهجالبلاغه: "فَالصُّورَةُ، صُورَةُ اِنسانٍ، وَالْقَلْبُ قَلْبُ
حَیوانٍ".[154] عارف رومى در مثنوى گوید:
اى دریده پوستین یوسفان
گرگ برخیزى از آن خواب گران
گشتهگرگان یکبهیک خوهاى تو
مىدرانند از غضب، اعضاى تو
آن سخنهاى چو مار و کژدمت
مار و کژدم گردد و گیرد دمت
زانیان را گَند اندام نهان
خمرخواران را بود گند دهان
حشر پرحرص خس مردار خوار
صورت خوکى بود روزِ شمار
سیرتىکاندروجودتغالباست
همبرآنتصویر،حشرتواجباست»[155]
دارایى مهم است، نه دانایى
ایشان در جاى دیگرى نوشتهاند:
«با یکى از استادان بزرگوارم اعنى جناب آیتاللّه، علاّمه آقا سیّد
محمّدحسن الهى تبریزى ــ روحى فداه ــ که دستورالعمل سیر و سلوک
کسب مىکردم، پرسشهایى پیش مىآوردم و آنجناب جواب مىفرمود
و هرگاه سؤالاتم به تسلسل مىافتاد، مىفرمود: ان شاءاللّه چند بار شکار
بفرمایید، پاسخ این پرسشها روشن مىشود.
محمّدحسن الهى تبریزى ــ روحى فداه ــ که دستورالعمل سیر و سلوک
کسب مىکردم، پرسشهایى پیش مىآوردم و آنجناب جواب مىفرمود
و هرگاه سؤالاتم به تسلسل مىافتاد، مىفرمود: ان شاءاللّه چند بار شکار
بفرمایید، پاسخ این پرسشها روشن مىشود.
این بیان استاد ــ رضواناللّه علیه ــ کلامى کامل، شایان بسیار آفرین،
و سزاوار تمجید و تحسین و مورد تدبّر و تحقیق و تنقیب است. چه اینکه
به تعبیر آنجناب، شکارکردن که نتیجه عرفان عملى است، موجب علم
ذوقى و شهودى است و آن دارایى است و امّا عرفان نظرى، علم مفهومى و
دانایى است و عمده، دارایى است که ذوقى است. در علم عرفان از این
دارایى، تعبیر به ذوق مىشود.
و سزاوار تمجید و تحسین و مورد تدبّر و تحقیق و تنقیب است. چه اینکه
به تعبیر آنجناب، شکارکردن که نتیجه عرفان عملى است، موجب علم
ذوقى و شهودى است و آن دارایى است و امّا عرفان نظرى، علم مفهومى و
دانایى است و عمده، دارایى است که ذوقى است. در علم عرفان از این
دارایى، تعبیر به ذوق مىشود.
علاّمه قیصرى در چند جاى شرح فصوصالحکم، ذوق را معنى کرده
است، از آن جمله در شرح فصّ هودى فرماید: "اَلْمُرادُ بِالذُّوْقِ ما یَجِدُهُ الْعالِمُ
عَلى سَبیلِ الْوُجْدانِ وَالْکَشْفِ، لاَ الْبُرْهانِ وَالْکَسْبِ، و لا عَلى طَریقِ الأَْخْذِ بِالاْیمانِ
والتَّقلیدِ، فَاِنَّ کُلاًّ مِنْهُما وَ اِنْ کانَ مُعْتَبِرا بِحَسْبِ مَرْتِبَتِهِ، لکِنَّهُ لا یَلْحَقُ بِمَرْتِبَةِ الْعُلومِ
الْکَشْفِیَّةِ، اِذْ لَیسَ الْخَبَرُ کَالْعَیانِ".[156]
است، از آن جمله در شرح فصّ هودى فرماید: "اَلْمُرادُ بِالذُّوْقِ ما یَجِدُهُ الْعالِمُ
عَلى سَبیلِ الْوُجْدانِ وَالْکَشْفِ، لاَ الْبُرْهانِ وَالْکَسْبِ، و لا عَلى طَریقِ الأَْخْذِ بِالاْیمانِ
والتَّقلیدِ، فَاِنَّ کُلاًّ مِنْهُما وَ اِنْ کانَ مُعْتَبِرا بِحَسْبِ مَرْتِبَتِهِ، لکِنَّهُ لا یَلْحَقُ بِمَرْتِبَةِ الْعُلومِ
الْکَشْفِیَّةِ، اِذْ لَیسَ الْخَبَرُ کَالْعَیانِ".[156]
یعنى مراد از ذوق، آن علوم و معارفى است که به وجدان و کشف،
حاصل مىشوند، نه به برهان و کسب و نه از طریق اخذ به ایمان و تقلید.
اگرچه در حدّ و مرتبت خود معتبر است و لکن ذوق که وجدان و کشف
است، علم عیانى است و آن دگرها علم خبرىاند و خبر مانند عیان نیست.
حاصل مىشوند، نه به برهان و کسب و نه از طریق اخذ به ایمان و تقلید.
اگرچه در حدّ و مرتبت خود معتبر است و لکن ذوق که وجدان و کشف
است، علم عیانى است و آن دگرها علم خبرىاند و خبر مانند عیان نیست.
مثلاً آنکه درد دندان ندارد، مفهوم درد دندان را ادراک مىکند، امّا
آنکه درد دندان دارد مىداند که درد دندان چیست. آنکه درد ندارد،
دانایى مفهومى دارد و اینکه درد دارد، دانایى ذوقى. بهقول عارف سنایى
در باب دهم حدیقهالحقایق:
آنکه درد دندان دارد مىداند که درد دندان چیست. آنکه درد ندارد،
دانایى مفهومى دارد و اینکه درد دارد، دانایى ذوقى. بهقول عارف سنایى
در باب دهم حدیقهالحقایق:
آن شنیدى که رفت نادانى
به عیادت به درد دندانى
گفت باد است از این مباش حزین
گفت آرى و لیک سوى تو این
باد باشد چو بىخبر باشى
آب و آتش چو خاک برپاشى
بر من ایندرد، کوه پولادست
چونتو،زینفارغى،توراباد است.»[157]
معناى سخن استاد حسنزاده آملى این است که اگر کسى وارد در
طریقت تصوّف و عرفان شود و با طىّ طریقت، مدارج و معارج کمال
انسانى و الهى را یکىیکى بهدست آورد و بالا رود، چون درحقیقت در
مدارج و معارج ذات خود در حال صعود و عروج است، براساس قاعده
"اتّحاد عالم و علم و معلوم"، با علم خود یکى مىشود و خود، علم مىشود.
پس چون این گونه مىشود و هرگز چنین علمى که با ذات آدمى یکى باشد
فراموش نمىگردد، پس درحقیقت، دارایى انسان محسوب مىشود. امّا
اگر با تحصیل و مطالعه، فقط مغزمان را پر از اصطلاحات عرفانى و فقهى و
تفسیرى و تاریخى و فلسفى و... کنیم، اینها دانایى محسوب شده و چون
ممکن است با ابتلاى به آلزایمر یا فشارهاى وقت جاندادن و مرگ،
بهانسان فراموشى دست داده و تمام دانایىها و اطّلاعاتش بر باد فنا رود،
پس این دانایى، دین و دارایى حیات جاودان، محسوب نمىشود و
دستگیر انسان در پیشگاه الهى نیست.
طریقت تصوّف و عرفان شود و با طىّ طریقت، مدارج و معارج کمال
انسانى و الهى را یکىیکى بهدست آورد و بالا رود، چون درحقیقت در
مدارج و معارج ذات خود در حال صعود و عروج است، براساس قاعده
"اتّحاد عالم و علم و معلوم"، با علم خود یکى مىشود و خود، علم مىشود.
پس چون این گونه مىشود و هرگز چنین علمى که با ذات آدمى یکى باشد
فراموش نمىگردد، پس درحقیقت، دارایى انسان محسوب مىشود. امّا
اگر با تحصیل و مطالعه، فقط مغزمان را پر از اصطلاحات عرفانى و فقهى و
تفسیرى و تاریخى و فلسفى و... کنیم، اینها دانایى محسوب شده و چون
ممکن است با ابتلاى به آلزایمر یا فشارهاى وقت جاندادن و مرگ،
بهانسان فراموشى دست داده و تمام دانایىها و اطّلاعاتش بر باد فنا رود،
پس این دانایى، دین و دارایى حیات جاودان، محسوب نمىشود و
دستگیر انسان در پیشگاه الهى نیست.
اهل تصوّف و عرفان از ما و ما از اهل تصوّف و عرفانیم
علاّمه طهرانى نوشتهاند:
«چقدر خوب و رسا، عارف عالىقدر ما، شیخ محمود شبسترى این
حقیقت را ایفا فرموده است:
حقیقت را ایفا فرموده است:
سؤال
چرا مخلوق را گویند واصل
سلوکوسیر او چون گشت حاصل
جواب
وصال حق ز خلقیّت جدایى است
ز خود بیگانه گشتن، آشنایى است
چو ممکن گرد امکان برفشاند
به جز واجب دگر چیزى نماند
وجود هردو عالم چون خیال است
که در وقت بقا عین زوال است
نه مخلوق است آن کو گشتواصل
نگوید این سخن را مرد کامل
عَدَم کى راه یابد اندرین باب
چه نسبت خاک را با ربّ ارباب
عدم چبود که با حق واصل آید
وزو سیر و سلوکى حاصل آید
تو معدوم و عدم پیوسته ساکن
به واجب کى رسد معدوم ممکن
اگر جانت شود زین معنى آگاه
بگویى در زمان: استغفراللّه
. . .
امور اعتبارى نیست موجود
عدد بسیار، یک چیز است معدود
جهان را نیست هستى جز مجازى
سراسر کار او لهو است و بازى»[158]
غرض از نقل این متن، نکته زیبا و عمیقى است که در ابتداى مطلب و
در کلام خود مرحوم آیتاللّه علاّمه طهرانى، آمده و آن این است: "عارف
عالىقدر ما، شیخ محمود شبسترى". شیخ محمود شبسترى از مشایخ و
اکابر طریقت تصوّف و عرفان است و مرحوم علاّمه طهرانى ــ که خود از
مشایخ طریقه شوشتریّه و وصىّ سیّدهاشم حدّاد بودهاند ــ علاوهبر آنکه
این عارف بزرگ را عارف عالىقدر لقب مىدهد و بین عرفان در معناى
متداول فعلى و تصوّف از سویى و عارف و صوفى از سوى دیگر، تفاوت و
تمایزى قایل نیست، مىگوید "عارف عالىقدر ما". یعنى بهعبارت
واضحتر، اهل تصوّف و عرفان را از خود و خود را از اهل تصوّف و عرفان
مىدانند.
در کلام خود مرحوم آیتاللّه علاّمه طهرانى، آمده و آن این است: "عارف
عالىقدر ما، شیخ محمود شبسترى". شیخ محمود شبسترى از مشایخ و
اکابر طریقت تصوّف و عرفان است و مرحوم علاّمه طهرانى ــ که خود از
مشایخ طریقه شوشتریّه و وصىّ سیّدهاشم حدّاد بودهاند ــ علاوهبر آنکه
این عارف بزرگ را عارف عالىقدر لقب مىدهد و بین عرفان در معناى
متداول فعلى و تصوّف از سویى و عارف و صوفى از سوى دیگر، تفاوت و
تمایزى قایل نیست، مىگوید "عارف عالىقدر ما". یعنى بهعبارت
واضحتر، اهل تصوّف و عرفان را از خود و خود را از اهل تصوّف و عرفان
مىدانند.
نظراتحاجشیخحسنعلىنخودکىاصفهانى راجع بهتصوّف و عرفان ومشایخآن
الف ـ سعى کنید به فرد کاملى برسید
مرحوم نخودکى ــ که خود از اهل طریقت تصوّف و عرفان و نیز
خبره در مباحث نظرى مربوط به آن بوده ــ معتقد بوده است باید به یکى
از مشایخ طریقت وصل شد، امّا خود را شیخ طریقت نمىدانسته است. وى
در نامهاى به یکى از دوستانش یادآور مىشود:
خبره در مباحث نظرى مربوط به آن بوده ــ معتقد بوده است باید به یکى
از مشایخ طریقت وصل شد، امّا خود را شیخ طریقت نمىدانسته است. وى
در نامهاى به یکى از دوستانش یادآور مىشود:
«گفتم: خود را قابل نمىدانم، امّا براى آنکه بیکار نباشید چیزى
مىگویم که مشغول باشید تا وقتى برسید به کاملى.[159] آنوقت ترک کنید و
به دستور او عمل کنید.»[160]
مىگویم که مشغول باشید تا وقتى برسید به کاملى.[159] آنوقت ترک کنید و
به دستور او عمل کنید.»[160]
«انسان باید ابتدا نهایت دقّت را بهکار برد که دست به دست نااهل و
دزد ندهد، امّا بعد از آنکه فهمید راهنماى او نااهل نیست، "اِن قلت اِن قلت"
را ترک کند.»[161]
دزد ندهد، امّا بعد از آنکه فهمید راهنماى او نااهل نیست، "اِن قلت اِن قلت"
را ترک کند.»[161]
«به شما عرض کردم من کامل نیستم. من حکم آب را ندارم. من خاکم
حکم تیمّم را دارم. شما باید به دستور من رفتار کنید، اگر به کاملى رسیدید
بعد بروید بهدستور او عمل کنید والاّ باید به این رفتار شود.»[162]
حکم تیمّم را دارم. شما باید به دستور من رفتار کنید، اگر به کاملى رسیدید
بعد بروید بهدستور او عمل کنید والاّ باید به این رفتار شود.»[162]
ب ـ تصوّف طریقه همه انبیا و اولیا است
ایشان طریقت تصوّف و عرفان را طریقه همه انبیا و اولیا مىداند:
«اى عزیز! تصوّف، طریقه همه انبیا و اولیاست، امّا از آنجا که هر
چیزى داراى ظاهرى و باطنى است، تصوّف نیز چنین است. مثل نماز که
ظاهر آن حرکات رکوع و سجود و قرائت است و باطن آن، توجّه به معانى
و ولایت ائمّه طاهرین علیهمالسّلام است که این ولایت در جمیع ازمنه
میان همه خلایق معهود بوده است و باطن تصوّف نیز چیزى جز ولایت
نیست، امّا همانطور که هر چیزى غالبا بر اثر مرور زمان، حقیقت و
معنویّت خود را از دست مىدهد، تصوّف نیز با گذشت زمان بهتدریج
حقیقت خود را که همان ولایت باشد از دست داده است و در میان مردم از
آن جز ظاهرى باقى نمانده است. تصوّف که همان طریق وصول الىاللّه
است، مخصوص اسلام نبوده است، بلکه در همه ادیان وجود داشته است،
جز آنکه صورت کامل آن در اسلام بهظهور رسیده است. تصوّف چیزى
جز شریعت نیست.[163] چنانکه رسولخدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود:
چیزى داراى ظاهرى و باطنى است، تصوّف نیز چنین است. مثل نماز که
ظاهر آن حرکات رکوع و سجود و قرائت است و باطن آن، توجّه به معانى
و ولایت ائمّه طاهرین علیهمالسّلام است که این ولایت در جمیع ازمنه
میان همه خلایق معهود بوده است و باطن تصوّف نیز چیزى جز ولایت
نیست، امّا همانطور که هر چیزى غالبا بر اثر مرور زمان، حقیقت و
معنویّت خود را از دست مىدهد، تصوّف نیز با گذشت زمان بهتدریج
حقیقت خود را که همان ولایت باشد از دست داده است و در میان مردم از
آن جز ظاهرى باقى نمانده است. تصوّف که همان طریق وصول الىاللّه
است، مخصوص اسلام نبوده است، بلکه در همه ادیان وجود داشته است،
جز آنکه صورت کامل آن در اسلام بهظهور رسیده است. تصوّف چیزى
جز شریعت نیست.[163] چنانکه رسولخدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود:
"اَلشَّریعَةُ اَقْوالى وَالطَّریقَةُ اَفْعالى وَالْمَعْرِفَةُ رَأْسُ مالى وَالْعَقلُ اَصلُ دینى وَالْحُبُّ
اَساسى وَالشَّوقُ مَرْکَبى وَالْخَوفُ رَفیقى وَالْعِلْمُ سِلاحى وَالْحِلْمُ صاحِبى وَالتَّوَکُّلُ رِدائى
وَالقَناعَةُ کَنْزى وَالصِّدْقُ مَنْزِلى وَالْیَقینُ مَأْواىَ وَالْفَقْرُ فَخْرى وَ بِهِ اَفْتَخِرُ عَلى سائِرِ
الاَْنْبِیـاءِ".
اَساسى وَالشَّوقُ مَرْکَبى وَالْخَوفُ رَفیقى وَالْعِلْمُ سِلاحى وَالْحِلْمُ صاحِبى وَالتَّوَکُّلُ رِدائى
وَالقَناعَةُ کَنْزى وَالصِّدْقُ مَنْزِلى وَالْیَقینُ مَأْواىَ وَالْفَقْرُ فَخْرى وَ بِهِ اَفْتَخِرُ عَلى سائِرِ
الاَْنْبِیـاءِ".
"یعنى: سخنان من شریعت و افعال من طریقت و سرمایه من معرفت و
ریشه دین من عقل و اساس من محبّت و مرکب من شوق و رفیق من خوف
و سلاح من علم و مصاحبم حلم و لباسم توکّل و گنجم قناعت و منزلم صدق
و جایگاهم یقین و مایه افتخارم فقر است و بهوسیله آن بر سایر انبیا افتخار
مىکنم".»[164]
ریشه دین من عقل و اساس من محبّت و مرکب من شوق و رفیق من خوف
و سلاح من علم و مصاحبم حلم و لباسم توکّل و گنجم قناعت و منزلم صدق
و جایگاهم یقین و مایه افتخارم فقر است و بهوسیله آن بر سایر انبیا افتخار
مىکنم".»[164]
برخى از علماى شریعت که به حقیقت پى نبردهاند، گمان کردهاند که
منظور پیامبر از «الفقر فخرى و به افتخر على سائر الانبیاء»، فقر و بىچیزى
ظاهرى و مادّى بوده و بهسبب آن بر سایر انبیا، افتخار مىکردهاند،
درحالىکه چنین نیست و منظور پیامبر آن است که چون من کاملترین
انسان و موجود خلق شده هستم، پس حقیقت وجودى خود را در مقابل
ذات بىنیاز الهى، فقیرترین و بىچیزترین، مىبینم. درحالىکه چون
دیگر پیامبران الهى در این مرتبه از کمال نبودهاند، پس دیدگاه کامل مرا
در شهود فقر ذاتى خویش در مقابل غناى ذاتى او جلّ و علا، نداشتهاند.
پس من به این واسطه، بر پیامبران سلف، برترى کامل داشته و به این
برترى معنوى، افتخار مىکنم.
منظور پیامبر از «الفقر فخرى و به افتخر على سائر الانبیاء»، فقر و بىچیزى
ظاهرى و مادّى بوده و بهسبب آن بر سایر انبیا، افتخار مىکردهاند،
درحالىکه چنین نیست و منظور پیامبر آن است که چون من کاملترین
انسان و موجود خلق شده هستم، پس حقیقت وجودى خود را در مقابل
ذات بىنیاز الهى، فقیرترین و بىچیزترین، مىبینم. درحالىکه چون
دیگر پیامبران الهى در این مرتبه از کمال نبودهاند، پس دیدگاه کامل مرا
در شهود فقر ذاتى خویش در مقابل غناى ذاتى او جلّ و علا، نداشتهاند.
پس من به این واسطه، بر پیامبران سلف، برترى کامل داشته و به این
برترى معنوى، افتخار مىکنم.
وگرنه، اوّلاً دیگر پیامبران الهى هم، نوعا از نظر مالى و مادّى در
مضیقه بوده و حتّى از معصوم(ع) نقل شده که وقتى موسى به نقل قرآن،
خطاب به خداوند عرض کرد: «رَبِّ اِنّى لِما اَنْزَلْتَ اِلَىَّ مِنْ خَیْرٍ فَقیرٌ.»[165] فقط قرص
نانى مىخواست تا سدّ جوع کند.
مضیقه بوده و حتّى از معصوم(ع) نقل شده که وقتى موسى به نقل قرآن،
خطاب به خداوند عرض کرد: «رَبِّ اِنّى لِما اَنْزَلْتَ اِلَىَّ مِنْ خَیْرٍ فَقیرٌ.»[165] فقط قرص
نانى مىخواست تا سدّ جوع کند.
ثانیا، خود رسولخدا(ص) هم تا سالها از ثروت و مکنت خدیجه
علیهما سلاماللّه، بهرهمند بودند و در مابقى عمر هم جز، ایّامى که در شعب
ابىطالب، تبعید بودند، وضعیّت مالى و مادّى بدى نداشتند.
علیهما سلاماللّه، بهرهمند بودند و در مابقى عمر هم جز، ایّامى که در شعب
ابىطالب، تبعید بودند، وضعیّت مالى و مادّى بدى نداشتند.
تصوّف و عرفان، طریقتى است که با تکیه بر شریعت مصطفوى و
جعفرى، سالک الىاللّه را آنقدر در درجات این فقرى که از آن بحث شد،
بالا مىبرد تا او را به فقر کامل برساند و آنگاه، شخص سالک که دیگر
سلوکش بهپایان رسیده است، مىتواند همچون رسولاللّه(ص) بگوید:
«الفقر فخرى».
جعفرى، سالک الىاللّه را آنقدر در درجات این فقرى که از آن بحث شد،
بالا مىبرد تا او را به فقر کامل برساند و آنگاه، شخص سالک که دیگر
سلوکش بهپایان رسیده است، مىتواند همچون رسولاللّه(ص) بگوید:
«الفقر فخرى».
پس دیگران هم که همچون رسولخدا(ص) حامل حقیقت «وَ نَفَخْتُ
فیهِ مِنْ رُوحى»[166] هستند، همچون او مىتوانند به آخرین نقطه کمال که همان
فقر کامل و حقیقت محمّدیه است برسند و یکى از اسرار «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فى
رَسُولِاللّهِ، اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[167] و بلکه مهمترین سرّش همین است. یعنى راهى را که
رسولخدا(ص) طى کرد تا به شهود فقر کامل خویش و غناى کامل الهى
رسید، شما هم الگو گرفته و همان راه را طى کنید تا درصورت همراهى
توفیق الهى در قالب ظرفیّت خویش، به همه آن یا بخشى از آن، دست
یابید. وگرنه: تصوّر اینکه براساس آیه شریفه فوق، ما باید ظاهر خود را در
چگونه غذاخوردن و چگونه راه رفتن و چگونه آراستن خود و... شبیه
رسولخدا(ص) کنیم، یک تصوّر سطحى نگرانه به شخصیّت بسیار بسیار
عمیق رسولخدا(ص) و ائمّه اطهار(ع) است.
فیهِ مِنْ رُوحى»[166] هستند، همچون او مىتوانند به آخرین نقطه کمال که همان
فقر کامل و حقیقت محمّدیه است برسند و یکى از اسرار «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فى
رَسُولِاللّهِ، اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[167] و بلکه مهمترین سرّش همین است. یعنى راهى را که
رسولخدا(ص) طى کرد تا به شهود فقر کامل خویش و غناى کامل الهى
رسید، شما هم الگو گرفته و همان راه را طى کنید تا درصورت همراهى
توفیق الهى در قالب ظرفیّت خویش، به همه آن یا بخشى از آن، دست
یابید. وگرنه: تصوّر اینکه براساس آیه شریفه فوق، ما باید ظاهر خود را در
چگونه غذاخوردن و چگونه راه رفتن و چگونه آراستن خود و... شبیه
رسولخدا(ص) کنیم، یک تصوّر سطحى نگرانه به شخصیّت بسیار بسیار
عمیق رسولخدا(ص) و ائمّه اطهار(ع) است.
اوّلین کسانىکه سرّ واقعى آیه شریفه فوق را فهمیده و خود را به اذن
اللّه به جایگاه رسولخدا(ص) رسانده و صاحب شهود کامل فقر و شهود
فقر کامل خود شدند، ائمّه اطهار(ع) و پس از ایشان و به دستگیرى و
عنایات بىپایان ایشان، اقطاب و مشایخ طریقت تصوّف و عرفان بودهاند
و هستند.
اللّه به جایگاه رسولخدا(ص) رسانده و صاحب شهود کامل فقر و شهود
فقر کامل خود شدند، ائمّه اطهار(ع) و پس از ایشان و به دستگیرى و
عنایات بىپایان ایشان، اقطاب و مشایخ طریقت تصوّف و عرفان بودهاند
و هستند.
ج ـ شیعیان در همان عصر على(ع)، خود را صوفى نامیدند
ایشان معتقد است که شیعیان پس از شهادت حضرت على(ع) و
بهدلیل فرار از ایذا و آزار بنىامیّه نام خود را صوفى نهادند:
بهدلیل فرار از ایذا و آزار بنىامیّه نام خود را صوفى نهادند:
«بعد از رسولخدا صلّىاللّه علیه و آله، خلافت غصب شد و امّت از
صراط مستقیم که ولایت امیرالمؤمنین علیهالسّلام است منحرف شد،
بالخصوص بعد از رحلت حضرت امیر علیهالسّلام که به امر معاویه، آن
حضرت را بر منابر لعن مىکردند و هرکس به دوستى آن حضرت متّهم
مىشد، خون و مالش مباح بود، ولى در آن زمان، عدّه معدودى از شیعیان
که اهمیّت حقیقت ولایت را دریافته بودند، با استفاده از عناوین تصوّف و
صوفى که در زبان شرع نیز آمده بود، امّا هنوز براى عوام مردم نامأنوس
بود، مردم را به ولایت امیرالمؤمنین علیهالسّلام و اولاد طاهرینش دعوت
کردند.»[168]
صراط مستقیم که ولایت امیرالمؤمنین علیهالسّلام است منحرف شد،
بالخصوص بعد از رحلت حضرت امیر علیهالسّلام که به امر معاویه، آن
حضرت را بر منابر لعن مىکردند و هرکس به دوستى آن حضرت متّهم
مىشد، خون و مالش مباح بود، ولى در آن زمان، عدّه معدودى از شیعیان
که اهمیّت حقیقت ولایت را دریافته بودند، با استفاده از عناوین تصوّف و
صوفى که در زبان شرع نیز آمده بود، امّا هنوز براى عوام مردم نامأنوس
بود، مردم را به ولایت امیرالمؤمنین علیهالسّلام و اولاد طاهرینش دعوت
کردند.»[168]
د ـ هر فرد مسلمان باید به قطب وقت، سر بسپرد
ایشان معتقد است که تا فرد مسلمان، به قطب وقت سر نسپرد و با او
بیعت وَلَوى نکند، اعمال عبودىاش مقبول درگاه الهى نیست:
بیعت وَلَوى نکند، اعمال عبودىاش مقبول درگاه الهى نیست:
«از اینرو بود که گفتند هرکس داخل طریقت نشود اعمالش قبول
نیست و هر فرد مسلمان باید به قطب وقت سر بسپرد و سرّ طریقت را از او
بگیرد تا اعمالش مقبول واقع شود. اگر سرّش را که همان ولایت حضرت
امیر علیهالسّلام بوده است فاش کند، سرش مىرود و اعمال واجبهاش
قبول نخواهد شد. مراد از طریقت، ولایت حضرت امیر علیهالسّلام بوده
است، چنانکه در ذیل آیه شریفه "... وَ اَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّریقَةِ لاََسْقَیْناهُم ماءً
غَدَقا."[169] در اصول کافى وارد شده است که: "سئل عن الصادق علیهالسّلام..."[170]
نیست و هر فرد مسلمان باید به قطب وقت سر بسپرد و سرّ طریقت را از او
بگیرد تا اعمالش مقبول واقع شود. اگر سرّش را که همان ولایت حضرت
امیر علیهالسّلام بوده است فاش کند، سرش مىرود و اعمال واجبهاش
قبول نخواهد شد. مراد از طریقت، ولایت حضرت امیر علیهالسّلام بوده
است، چنانکه در ذیل آیه شریفه "... وَ اَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّریقَةِ لاََسْقَیْناهُم ماءً
غَدَقا."[169] در اصول کافى وارد شده است که: "سئل عن الصادق علیهالسّلام..."[170]
یعنى: اگر بر ولایـت امیرالمؤمنین على و اوصیا از نسل او
علیهمالسّلام استقامت ورزند و اطاعت از آنان را در امر و نهىشان
بپذیرند، به آنان آبى گوارا خواهیم نوشاند. یعنى قلبهایشان را از ایمان
آبیارى خواهیم کرد، و طریقت همان ایمان به ولایت على و اوصیاى او
علیهمالسّلام مىباشد.»[171]
علیهمالسّلام استقامت ورزند و اطاعت از آنان را در امر و نهىشان
بپذیرند، به آنان آبى گوارا خواهیم نوشاند. یعنى قلبهایشان را از ایمان
آبیارى خواهیم کرد، و طریقت همان ایمان به ولایت على و اوصیاى او
علیهمالسّلام مىباشد.»[171]
ه ـ دین حقّه اسلام، از طریق بیعت با اقطاب تصوّف و عرفان در وجود مسلمان،
ریشه مىگیرد
ریشه مىگیرد
ایشان نوشته است:
«از اینرو تصوّف داراى ظاهرى و باطنى است. ظاهر آن همان
شریعت مصطفوى و باطن آن، اتّصال به ولىّ وقت[172] یا اتّصال به کسى[173]
است که او متّصل به ولىّ وقت است و این همان دین حقّه اسلام است که
امیرالمؤمنین علیهالسّلام فرمود: "اِنَّ الدّینَ عِنْدَاللّهِ الاِْسْلامُ وَالاِْسْلامُ هُوَالتَّسْلیمُ."[174]
یعنى: "دین در نزد خداوند اسلام است و اسلام چیزى جز تسلیم نیست."
شریعت مصطفوى و باطن آن، اتّصال به ولىّ وقت[172] یا اتّصال به کسى[173]
است که او متّصل به ولىّ وقت است و این همان دین حقّه اسلام است که
امیرالمؤمنین علیهالسّلام فرمود: "اِنَّ الدّینَ عِنْدَاللّهِ الاِْسْلامُ وَالاِْسْلامُ هُوَالتَّسْلیمُ."[174]
یعنى: "دین در نزد خداوند اسلام است و اسلام چیزى جز تسلیم نیست."
بنابراین، اگر کسى به ولایت متّصل نباشد، اگرچه ظاهر اعمالش نیز با
شرع نبوى مطابقت کند. او را از اسلام و تصوّف بهرهاى نیست.»[175]
شرع نبوى مطابقت کند. او را از اسلام و تصوّف بهرهاى نیست.»[175]
اتّصالى که آقاى نخودکى اصفهانى، به روش اهل تصوّف و عرفان،
بیان مىکند، غیر از علاقه داشتن به ائمّه اطهار(ع) و عزادارى بر آنان و...
است؛ زیرا روى صحبت آقاى نخودکى، اهل سنّت نبودهاند که بخواهد
آنان را به علاقه به ائمّه(ع) دعوت کند، بلکه روى سخن او با مردم
اطرافش است که از علاقهمندان به ائمّه(ع) و پیرو فقه جعفرى(ع)
بودهاند. مىگوید اگر کسى علاقهمند به ائمّه(ع) بوده و از فقه جعفرى(ع)
که همان شریعت است، پیروى کرده و اعمال خود را براساس شریعت
جعفرى انجام دهد، امّا با امام(ع) یا کسى که از طرف امام(ع) مأمور ارشاد
و هدایت مردم است، بیعت ولوى نکند، اعمالش مقبول نبوده و صِرف
علاقه به ائمّه و رعایت شریعت، او را نجات نخواهد داد. چنانکه در بین
اهل شریعت مىبینیم که یک عمر، اعمال دینى را انجام مىدهند، امّا هیچ
پیشرفت معنوىاى نمىکنند. از عالم طبیعت عبور نکرده و وارد عالم
برزخ و عوالم بالاتر از آن نشده و معرفت و عرفانى به حضرت حق، پیدا
نمىکنند و فقط امید آن را دارند که در آخرت، ثواب اعمالشان را بگیرند.
بهمعناى دیگر کارگرى هستند که نسیه کار مىکنند و مزد خود را بهصورت
نقدى دریافت نمىکنند.
بیان مىکند، غیر از علاقه داشتن به ائمّه اطهار(ع) و عزادارى بر آنان و...
است؛ زیرا روى صحبت آقاى نخودکى، اهل سنّت نبودهاند که بخواهد
آنان را به علاقه به ائمّه(ع) دعوت کند، بلکه روى سخن او با مردم
اطرافش است که از علاقهمندان به ائمّه(ع) و پیرو فقه جعفرى(ع)
بودهاند. مىگوید اگر کسى علاقهمند به ائمّه(ع) بوده و از فقه جعفرى(ع)
که همان شریعت است، پیروى کرده و اعمال خود را براساس شریعت
جعفرى انجام دهد، امّا با امام(ع) یا کسى که از طرف امام(ع) مأمور ارشاد
و هدایت مردم است، بیعت ولوى نکند، اعمالش مقبول نبوده و صِرف
علاقه به ائمّه و رعایت شریعت، او را نجات نخواهد داد. چنانکه در بین
اهل شریعت مىبینیم که یک عمر، اعمال دینى را انجام مىدهند، امّا هیچ
پیشرفت معنوىاى نمىکنند. از عالم طبیعت عبور نکرده و وارد عالم
برزخ و عوالم بالاتر از آن نشده و معرفت و عرفانى به حضرت حق، پیدا
نمىکنند و فقط امید آن را دارند که در آخرت، ثواب اعمالشان را بگیرند.
بهمعناى دیگر کارگرى هستند که نسیه کار مىکنند و مزد خود را بهصورت
نقدى دریافت نمىکنند.
وقتى رسولخدا(ص) به نمایندگى از طرف خداوند مىفرماید، تا
عرق کارگر خشک نشده، مزد او را بدهید، چطور مىشود که ما براى
خداوند، کارگرى کنیم و طبق دستور او عمل کنیم، امّا مزدش را
خداىتعالى، نقدى به ما ندهد؟! پس حتما خداوند اعمال ما را نمىپذیرد و
در کارکردن ما خللى مىبیند که مزدمان را بهصورت نقدى نمىپردازد.
عرق کارگر خشک نشده، مزد او را بدهید، چطور مىشود که ما براى
خداوند، کارگرى کنیم و طبق دستور او عمل کنیم، امّا مزدش را
خداىتعالى، نقدى به ما ندهد؟! پس حتما خداوند اعمال ما را نمىپذیرد و
در کارکردن ما خللى مىبیند که مزدمان را بهصورت نقدى نمىپردازد.
و ـ تصوّف دو نوع است: تصوّف حقیقى و تصوّف بیگانگان
ایشان تصوّف را به دو نوع تقسیم مىکند:
«اى عزیز با تو گفتیم که جان و حقیقت دین، محبّت به اهلبیت
پیغمبر صلّىاللّه علیه و آله و تسلیم به مقام ولایت است و تصوّف چیزى
جز این نیست، جز آنکه بیگانگان از این معنا نیز ظاهرى از تصوّف
اختیار کرده و مدّعى تصوّف شدهاند. چنانکه شیخ ابوسعید[176] رحمتاللّه
علیه فرمود: "کانَ التَّصَوُّفُ حالاً ثُمَّ صارَ قالاً ثُمَّ ذَهَبَ الْحالُ وَالْقالُ و جاءَ الاِْحْتِیالُ."
یعنى: "تصوّف در ابتدا حال بود و سپس تبدیل به گفتار شد و آنگاه حال و
گفتار از میان رخت بربست و حیله و مکر جایگزین آن شد".»[177]
پیغمبر صلّىاللّه علیه و آله و تسلیم به مقام ولایت است و تصوّف چیزى
جز این نیست، جز آنکه بیگانگان از این معنا نیز ظاهرى از تصوّف
اختیار کرده و مدّعى تصوّف شدهاند. چنانکه شیخ ابوسعید[176] رحمتاللّه
علیه فرمود: "کانَ التَّصَوُّفُ حالاً ثُمَّ صارَ قالاً ثُمَّ ذَهَبَ الْحالُ وَالْقالُ و جاءَ الاِْحْتِیالُ."
یعنى: "تصوّف در ابتدا حال بود و سپس تبدیل به گفتار شد و آنگاه حال و
گفتار از میان رخت بربست و حیله و مکر جایگزین آن شد".»[177]
همانطور که از ظاهر کلام آقاى نخودکى اصفهانى(ره) و شیخ
ابوسعید ابوالخیر برمىآید، تصوّف از همان ابتداى پیدایش که زمان
حضرت على(ع) بوده، بهتدریج به دو دسته: تصوّف حقّه و تصوّف جهله
باطل تقسیم شده. نه آنکه آن زمان تصوّف حق وجود داشته و در زمان
شیخ ابوسعید ابوالخیر و آقاى نخودکى اصفهانى رحمتاللّه علیهما،
تصوّف دیگر باطل شده بوده است. زیرا حداقل این دو بزرگوار، خود را
جزء تصوّف حقّه مىدانستهاند که چنین تقسیمبندىاى انجام دادهاند.
ابوسعید ابوالخیر برمىآید، تصوّف از همان ابتداى پیدایش که زمان
حضرت على(ع) بوده، بهتدریج به دو دسته: تصوّف حقّه و تصوّف جهله
باطل تقسیم شده. نه آنکه آن زمان تصوّف حق وجود داشته و در زمان
شیخ ابوسعید ابوالخیر و آقاى نخودکى اصفهانى رحمتاللّه علیهما،
تصوّف دیگر باطل شده بوده است. زیرا حداقل این دو بزرگوار، خود را
جزء تصوّف حقّه مىدانستهاند که چنین تقسیمبندىاى انجام دادهاند.
ز ـ دعاى ائمّهاطهار(ع) در حقّ کسى که با اقطاب و مشایخ تصوّف و عرفان بیعت مىکند
ایشان به نقل روایتى از کتاب مجمعالبحرین مىپردازد که در آن
روایت، یکى از ائمّه اطهار(ع) کسانى را که براى هدایتشدن بهدامان
هادى و مرشدى چنگ مىاندازند و با آنان بیعت مىکنند دعا مىفرماید:
روایت، یکى از ائمّه اطهار(ع) کسانى را که براى هدایتشدن بهدامان
هادى و مرشدى چنگ مىاندازند و با آنان بیعت مىکنند دعا مىفرماید:
«فى مجمع البحرین: "رَحِمَ اللّهُ عَبْدا اَخَذَ بِحُجْزَةِ هادٍ فَنَجى". اِسْتَعارَ لَفْظَ الْحُجْزَةِ
لِهُدَى الْهادى وَ لُزُومِ قَصْدِهِ وَالاِْقْتِداءِ بِهِ وَ فیهِ ایماءٌ اِلَى الْحاجَةِ اِلَى الشَّیْـخِ فى سُلُوکِ
سَبیـلِاللّهِ.[178]
لِهُدَى الْهادى وَ لُزُومِ قَصْدِهِ وَالاِْقْتِداءِ بِهِ وَ فیهِ ایماءٌ اِلَى الْحاجَةِ اِلَى الشَّیْـخِ فى سُلُوکِ
سَبیـلِاللّهِ.[178]
در کتاب مجمع البحرین ذیل روایت "خداوند رحمت کند بندهاى را
که به مرشدى و راهنمایى تمسّک جست و آنگاه نجات یافت." مؤلّف
بزرگوار چنین مىافزاید: در این روایت لفظ "حجزة" بهمعنى تمسّک براى
(اخذ)[179] هدایت (از)3 هادى و راهنما و لزوم قصد و اقتدا به او بهعاریت
گرفته شده است و در آن اشارتى به نیاز و حاجت به شیخ در سلوک راه خدا
است.»[180]
که به مرشدى و راهنمایى تمسّک جست و آنگاه نجات یافت." مؤلّف
بزرگوار چنین مىافزاید: در این روایت لفظ "حجزة" بهمعنى تمسّک براى
(اخذ)[179] هدایت (از)3 هادى و راهنما و لزوم قصد و اقتدا به او بهعاریت
گرفته شده است و در آن اشارتى به نیاز و حاجت به شیخ در سلوک راه خدا
است.»[180]
سالکان طریقت تصوّف و عرفان در دیگر آراى امام خمینى
به علّت کثرت مطالب موجود در آثار امامخمینى، برداشت خود از
برخى از مطالب را هم بهصورت عنوان، نقل مىکنیم و از بعضى هم بهطور
کل، چشم مىپوشیم:
برخى از مطالب را هم بهصورت عنوان، نقل مىکنیم و از بعضى هم بهطور
کل، چشم مىپوشیم:
«اگر به معارف اهل تصوّف و عرفان نزدیک شویم، آنها را که همان
علماى بزرگ اسلاماند، رمى به تصوّف نمىکنیم. یعنى تصوّف را یک
فحش و وسیله تکفیر قرار نمىدهیم.»[181]، «توصیف کشف و شهود و مرگ
ارادى که ویژه سالکان طریقت و مطابق با معراج رسولخدا(ص)
است.»[182]، «لباس بیان به قامت جذبههایى که به عارف سالک دست
مىدهد، کوتاه است و هیچ موجودى تحمّل آن را ندارد.»[183]، «تجلیل و
ستایش از اهل تصوّف و عرفان بهویژه نجمالدّین کبرى که از مشایخ و
اکابر آنان است و استناد به کلام او.»[184]، «حضور قلب تفصیلى در عبادات
فقط براى خلّص اولیا و اهل معارف ممکن است. خلّص اولیا، همان اهل
معارف یعنى اهل تصوّف و عرفانند.»[185]، «فرق میان اهل معرفت که طالبان
محبّت الهىاند با دیگران که مرد این میدان نیستند.»[186]، «بندگان خاصّ
خدا، مأنوس با ذکر و فکر هستند.»[187]، «کاملان از ارباب معارف، معرفت
عقل و جهل و جنود آنها را با تمام اسرار و حقایق مربوط به آنها بهدست
مىآورند.»[188]، «وصف حال سالکان الىاللّه، بهویژه کاملان ایشان.»[189]،
«وهمیات از ساحت مقدّس اولیاى مقرّب و اصحاب معرفت دور
است.»[190]، «افق دید و مشاهدات اهل عرفان، خیلى بالاست.»[191]، «طریقت
اهلاللّه به صواب نزدیکتر است. براى آنکه نقاب (حجاب) را کنار
زدهاند.»[192]، «اسرارى که در اختیار اهل معرفت است، در اوج حقیقت قرار
دارد.»[193]، «قلوب عارفان اهل کشف و شهود، کاشف اسرار و حقایق از
جمله حقیقت اسم اعظم است.»[194]، «عارفان ربّانى، با نور قلب به حقایق
غیبى مىنگرند.»[195]، «تجلیل و ستایش از رفعت مقام علمى و شهودى
عرفاى شامخ.»[196]، «طور عرفا، وراى طور عقل است.»[197]، «غایت اقامه نماز
و عبادتهاى دیگر، ذکر است و آن دراختیار عارفان است.»[198]، «علم
فیلسوف و حکیم و فقیه و محدّث و عارف اصطلاحى، براى آنها ایمان به
ارمغان نمىآورد. باید با سیر و سلوک عملى به شیوه اهل معرفت، ایمان را
به قلب رساند.»[199]، «مولوى را داخل در مسلک اهل معرفت یعنى عارف و
از اصحاب قلوب مىداند.»[200]، «مثنوى معنوى مولوى را کتاب بزرگ لقب
مىدهد و لسان آن را لسان فطرت مىخواند.»[201]، «سعدى را که از مشایخ
طریقت تصوّف و عرفان بوده است، جرعهنوش کأس عشق و صاحب
مقام رضا مىداند.»[202]، «حافظ را صاحب مقام فناى ذاتى مىداند.»[203]،
«حافظ را صاحب قلب سلیم مىداند.»[204] و....
علماى بزرگ اسلاماند، رمى به تصوّف نمىکنیم. یعنى تصوّف را یک
فحش و وسیله تکفیر قرار نمىدهیم.»[181]، «توصیف کشف و شهود و مرگ
ارادى که ویژه سالکان طریقت و مطابق با معراج رسولخدا(ص)
است.»[182]، «لباس بیان به قامت جذبههایى که به عارف سالک دست
مىدهد، کوتاه است و هیچ موجودى تحمّل آن را ندارد.»[183]، «تجلیل و
ستایش از اهل تصوّف و عرفان بهویژه نجمالدّین کبرى که از مشایخ و
اکابر آنان است و استناد به کلام او.»[184]، «حضور قلب تفصیلى در عبادات
فقط براى خلّص اولیا و اهل معارف ممکن است. خلّص اولیا، همان اهل
معارف یعنى اهل تصوّف و عرفانند.»[185]، «فرق میان اهل معرفت که طالبان
محبّت الهىاند با دیگران که مرد این میدان نیستند.»[186]، «بندگان خاصّ
خدا، مأنوس با ذکر و فکر هستند.»[187]، «کاملان از ارباب معارف، معرفت
عقل و جهل و جنود آنها را با تمام اسرار و حقایق مربوط به آنها بهدست
مىآورند.»[188]، «وصف حال سالکان الىاللّه، بهویژه کاملان ایشان.»[189]،
«وهمیات از ساحت مقدّس اولیاى مقرّب و اصحاب معرفت دور
است.»[190]، «افق دید و مشاهدات اهل عرفان، خیلى بالاست.»[191]، «طریقت
اهلاللّه به صواب نزدیکتر است. براى آنکه نقاب (حجاب) را کنار
زدهاند.»[192]، «اسرارى که در اختیار اهل معرفت است، در اوج حقیقت قرار
دارد.»[193]، «قلوب عارفان اهل کشف و شهود، کاشف اسرار و حقایق از
جمله حقیقت اسم اعظم است.»[194]، «عارفان ربّانى، با نور قلب به حقایق
غیبى مىنگرند.»[195]، «تجلیل و ستایش از رفعت مقام علمى و شهودى
عرفاى شامخ.»[196]، «طور عرفا، وراى طور عقل است.»[197]، «غایت اقامه نماز
و عبادتهاى دیگر، ذکر است و آن دراختیار عارفان است.»[198]، «علم
فیلسوف و حکیم و فقیه و محدّث و عارف اصطلاحى، براى آنها ایمان به
ارمغان نمىآورد. باید با سیر و سلوک عملى به شیوه اهل معرفت، ایمان را
به قلب رساند.»[199]، «مولوى را داخل در مسلک اهل معرفت یعنى عارف و
از اصحاب قلوب مىداند.»[200]، «مثنوى معنوى مولوى را کتاب بزرگ لقب
مىدهد و لسان آن را لسان فطرت مىخواند.»[201]، «سعدى را که از مشایخ
طریقت تصوّف و عرفان بوده است، جرعهنوش کأس عشق و صاحب
مقام رضا مىداند.»[202]، «حافظ را صاحب مقام فناى ذاتى مىداند.»[203]،
«حافظ را صاحب قلب سلیم مىداند.»[204] و....
ب ـ توصیف مخالفان اهل تصوّف و عرفان و شماتت آنها
فقط قلوب قاسیه،مقاماتاصحاب عرفانو فناى آنهادر ذاتحقرا نمىپذیرند
امام خمینى قلوب مخالفان طریقت تصوّف و عرفان را قلوب قاسیه
نامیده و آنان را اسیران دنیا و غرور شیطانى دانسته و بدینگونه علّت
مخالفت مخالفان، با طریقت تصوّف و عرفان را اسارت آنان در دام دنیا و
غرور شیطانى معرّفى مىکند:
نامیده و آنان را اسیران دنیا و غرور شیطانى دانسته و بدینگونه علّت
مخالفت مخالفان، با طریقت تصوّف و عرفان را اسارت آنان در دام دنیا و
غرور شیطانى معرّفى مىکند:
«اگر سالک به حقایق اخلاص در این وادى قدم زد و پشتپا
بهکثرات و دنیا ــ که خیال اندر خیال است ــ زد، اگر بقایایى از انانیّت مانده
باشد از عالم غیب از او دستگیرى شود و به تجلّیات الهیه جبل انیّت او
مندک شود و حال صعق و فنا براى او دست دهد و این مقامات در قلوب
قاسیه که جز از دنیا و حظوظ آن خبرى ندارند و جز به غرور شیطانى با
چیز دیگر آشنا نیستند، سخت ناهنجار آید و به بافته اوهام آن را نسبت
دهند. با آنکه فنایى را که ما اکنون در طبیعت و دنیا داریم ــ که بهکلّى از
تمام عوالم غیب که در هر جهت و حیثیّت ظاهرتر از این عالمند، بلکه از
ذات و صفات ذات مقدّس که ظهور مختص به ذات اوست غافل هستیم و
براى اثبات آن عوالم و ذات مقدّس حقّ جلّ و علا متشبّث به ذیل برهان و
استدلال مىشویم ــ بهمراتب غریب و عجیبتر است تا آن فنایى که
اصحاب عرفان و سلوک ادّعا مىکنند.»[205]
بهکثرات و دنیا ــ که خیال اندر خیال است ــ زد، اگر بقایایى از انانیّت مانده
باشد از عالم غیب از او دستگیرى شود و به تجلّیات الهیه جبل انیّت او
مندک شود و حال صعق و فنا براى او دست دهد و این مقامات در قلوب
قاسیه که جز از دنیا و حظوظ آن خبرى ندارند و جز به غرور شیطانى با
چیز دیگر آشنا نیستند، سخت ناهنجار آید و به بافته اوهام آن را نسبت
دهند. با آنکه فنایى را که ما اکنون در طبیعت و دنیا داریم ــ که بهکلّى از
تمام عوالم غیب که در هر جهت و حیثیّت ظاهرتر از این عالمند، بلکه از
ذات و صفات ذات مقدّس که ظهور مختص به ذات اوست غافل هستیم و
براى اثبات آن عوالم و ذات مقدّس حقّ جلّ و علا متشبّث به ذیل برهان و
استدلال مىشویم ــ بهمراتب غریب و عجیبتر است تا آن فنایى که
اصحاب عرفان و سلوک ادّعا مىکنند.»[205]
طعنه مرحوم شاهآبادى ـ شیخ طریقتى امام خمینى ـ به مقدّسنماها
ایشان از استاد خود؛ مرحوم شاهآبادى نقل مىکند که وى معتقد بوده
است که مطالب عرفانى باید براى تمام اقشار جامعه بازگو شود و به طعنه
مىگفتهاند که باید این کفریّات بهگوش اینها هم بخورد:
است که مطالب عرفانى باید براى تمام اقشار جامعه بازگو شود و به طعنه
مىگفتهاند که باید این کفریّات بهگوش اینها هم بخورد:
«مرحوم آقاى شاهآبادى ــ رحمهاللّه ــ براى عدّهاى از کاسبها [که]
مىآمدند آنجا، مسایل[206] را همانطورى که براى همه مىگفت، براى آنها
هم مىگفت. من به ایشان عرض کردم: "آخر اینها [که سنخیّتى ندارند!]"
مىگفت: "بگذار این کفریّات3 بهگوششان بخورد!" خوب، ما یک چنین
اشخاصى داشتیم. حالا به سلیقه من درست درنمىآید، که نمىشود گفت
که اینها اشتباهات است.»[207]
مىآمدند آنجا، مسایل[206] را همانطورى که براى همه مىگفت، براى آنها
هم مىگفت. من به ایشان عرض کردم: "آخر اینها [که سنخیّتى ندارند!]"
مىگفت: "بگذار این کفریّات3 بهگوششان بخورد!" خوب، ما یک چنین
اشخاصى داشتیم. حالا به سلیقه من درست درنمىآید، که نمىشود گفت
که اینها اشتباهات است.»[207]
علّت تعطیل تفسیر ایشان
در مقدّمه کتاب تفسیر سوره حمد آمده است:
«بخش سوم: مجموعه پنج جلسه درس تفسیر ایشان است که در سال
1358 شمسى از تلویزیون جمهورى اسلامى ایران پخش گردید و با
بیمارى حضرت امام (س) و مخالفتهاى برخى از مقدّسین که مخالف
طرح این نوع سخنان[208] بودند براى همیشه تعطیل گردید و طالبان و تشنگان
معارف را از آن محروم کرد...»[209]
1358 شمسى از تلویزیون جمهورى اسلامى ایران پخش گردید و با
بیمارى حضرت امام (س) و مخالفتهاى برخى از مقدّسین که مخالف
طرح این نوع سخنان[208] بودند براى همیشه تعطیل گردید و طالبان و تشنگان
معارف را از آن محروم کرد...»[209]
چه کسانى به اهل تصوّف و عرفان و معارف آنها حمله مىکنند؟
امام خمینى در اظهارنظرى دیگر، قلوب معاندان با طریقت تصوّف و
عرفان را قلوب منکوسه قاسیه جاحد و منکر نامیده و صاحبان این قلوب
را مسدودکننده طریق انسانیّت و خار راه شناخت خدا و شیاطین آدمفریب
مىداند که به جز شهوات بطن و فرج و مقاصد حیوانى به چیز دیگرى
توجّه ندارند:
عرفان را قلوب منکوسه قاسیه جاحد و منکر نامیده و صاحبان این قلوب
را مسدودکننده طریق انسانیّت و خار راه شناخت خدا و شیاطین آدمفریب
مىداند که به جز شهوات بطن و فرج و مقاصد حیوانى به چیز دیگرى
توجّه ندارند:
«و این یک مرتبه از فناى در الهیّت است که قلوب منکوسه قاسیه
جاحدین، آن را به این بیان که ما کردیم نتواند انکار کرد. مگر آنکه جحود
آن، جحود ابلیسى[210] باشد که آنطور قلوب ــ والعیاذ باللّه ــ از اسم و ذکر
حقّ تنفّر طبعى دارند و اگر حرفى از معارف الهیّه یا ذکرى از اسماء الهیّه
پیش آید، منقبض شوند و جز از شهوات بطن و فرج به چیزى دیگر چشم
دل باز نکنند و در این طایفه کسانى هستند که براى انبیا و اولیا علیهمالسّلام
نیز جز مقامات جسمانى و بهشت جسمانى که قضاى وتر حیوانى در آن
شود، قایل نیستند و بزرگى مقامات اخرویّه را چون بزرگى دنیایى به سعه
باغات و انهار جاریه و زیادى حور و غلمان و قصور دانند و اگر از عشق و
محبّت و جذبه الهیّه، کلامى بشنوند، با الفاظ رکیکه و کلمات قبیحه به
صاحبانش حمله مىکنند. و گویى به آنها ناسزایى گفته شده که جبران
مىکنند، این مردم، سدّ طریق انسانى و خار راه معرفت اللّه و شیطان
آدمفریبند و فوجفوج بندگان خدا را از حق و اسما و صفات و ذکر و یاد او
بازدارند و به مقاصد حیوانیّه و شهوات بطنیّه و فرجیّه متوجّه کنند. اینها
مأموران شیطانى هستند که بهمقتضاى و لاََقْعُدَنَّ لَهُم صِراطَـکَ الْمُسْتَقیمَ.[211] سر
راه مستقیم الهى نشسته و نگذارند کسى با خداوند خود انس حاصل کند و
از ظلمتهاى علاقهمندى به شهوات حیوانى که از آن جمله علاقهمندى
بهحور و قصور است، رهایى یابد.»[212]
جاحدین، آن را به این بیان که ما کردیم نتواند انکار کرد. مگر آنکه جحود
آن، جحود ابلیسى[210] باشد که آنطور قلوب ــ والعیاذ باللّه ــ از اسم و ذکر
حقّ تنفّر طبعى دارند و اگر حرفى از معارف الهیّه یا ذکرى از اسماء الهیّه
پیش آید، منقبض شوند و جز از شهوات بطن و فرج به چیزى دیگر چشم
دل باز نکنند و در این طایفه کسانى هستند که براى انبیا و اولیا علیهمالسّلام
نیز جز مقامات جسمانى و بهشت جسمانى که قضاى وتر حیوانى در آن
شود، قایل نیستند و بزرگى مقامات اخرویّه را چون بزرگى دنیایى به سعه
باغات و انهار جاریه و زیادى حور و غلمان و قصور دانند و اگر از عشق و
محبّت و جذبه الهیّه، کلامى بشنوند، با الفاظ رکیکه و کلمات قبیحه به
صاحبانش حمله مىکنند. و گویى به آنها ناسزایى گفته شده که جبران
مىکنند، این مردم، سدّ طریق انسانى و خار راه معرفت اللّه و شیطان
آدمفریبند و فوجفوج بندگان خدا را از حق و اسما و صفات و ذکر و یاد او
بازدارند و به مقاصد حیوانیّه و شهوات بطنیّه و فرجیّه متوجّه کنند. اینها
مأموران شیطانى هستند که بهمقتضاى و لاََقْعُدَنَّ لَهُم صِراطَـکَ الْمُسْتَقیمَ.[211] سر
راه مستقیم الهى نشسته و نگذارند کسى با خداوند خود انس حاصل کند و
از ظلمتهاى علاقهمندى به شهوات حیوانى که از آن جمله علاقهمندى
بهحور و قصور است، رهایى یابد.»[212]
دین فطرى، دین حفظى
پیش از این بررسى شد که امام خمینى مسلک تصوّف و عرفان را
مسلکى فطرى و مسلک مخالفان ایشان را خلاف فطرت مىداند. در اینجا،
ایشان بیشتر ما را با مسلک مخالفان تصوّف و عرفان که داراى دین حفظى
هستند، آشنا مىکند. متدیّنینى که بهجاى شهود قلبى حقایق و اسرار عالم،
به حفظ کردن آیات و احادیث و تاریخ و الفاظ فقهى و اصولى و...
بهوسیله مغزشان، بسنده مىکنند:
مسلکى فطرى و مسلک مخالفان ایشان را خلاف فطرت مىداند. در اینجا،
ایشان بیشتر ما را با مسلک مخالفان تصوّف و عرفان که داراى دین حفظى
هستند، آشنا مىکند. متدیّنینى که بهجاى شهود قلبى حقایق و اسرار عالم،
به حفظ کردن آیات و احادیث و تاریخ و الفاظ فقهى و اصولى و...
بهوسیله مغزشان، بسنده مىکنند:
«عزیزم، انسان با یک مرض حسبه و ضعف قواى دماغیّه تمام
معلوماتش را فراموش مىکند مگر چیزهایى را که با شدّت تذکّر و انس با
آنها جزء فطریات ثانویه او شده باشد و اگر یک حادثه بزرگى و هائله
سهمناکى پیش آید انسان از بسیارى از امور خود غفلت کند و خطّ نسیان
به روى معلومات او کشیده مىشود. پس در آن اهوال و شداید و سکرات
موت چه خواهد شد؟ و اگر سمع قلب باز نشده باشد و دل سمیع نباشد،
تلقین عقاید حین موت و بعد از موت به حال او نتیجهاى ندارد. تلقین براى
کسانى مفید است که دل آنها از عقاید حقّه باخبر است و سمع قلب آنها باز
است و در این سکرات و شداید فىالجمله غفلتى حاصل شده باشد، این
وسیله شود که ملایکة اللّه به گوش او برسانند، ولى اگر انسان کر باشد و
گوش عالم برزخ و قبر نداشته باشد، هرگز تلقین را نمىشنود و به حال او
اثر نکنـد و در احادیـث شریفـه به بعض آنچه گفتـه شد اشاره شده
است.»[213]
معلوماتش را فراموش مىکند مگر چیزهایى را که با شدّت تذکّر و انس با
آنها جزء فطریات ثانویه او شده باشد و اگر یک حادثه بزرگى و هائله
سهمناکى پیش آید انسان از بسیارى از امور خود غفلت کند و خطّ نسیان
به روى معلومات او کشیده مىشود. پس در آن اهوال و شداید و سکرات
موت چه خواهد شد؟ و اگر سمع قلب باز نشده باشد و دل سمیع نباشد،
تلقین عقاید حین موت و بعد از موت به حال او نتیجهاى ندارد. تلقین براى
کسانى مفید است که دل آنها از عقاید حقّه باخبر است و سمع قلب آنها باز
است و در این سکرات و شداید فىالجمله غفلتى حاصل شده باشد، این
وسیله شود که ملایکة اللّه به گوش او برسانند، ولى اگر انسان کر باشد و
گوش عالم برزخ و قبر نداشته باشد، هرگز تلقین را نمىشنود و به حال او
اثر نکنـد و در احادیـث شریفـه به بعض آنچه گفتـه شد اشاره شده
است.»[213]
اشکالاتى که بر اهل عرفان وارد مىکنند، از عدم توجّه دقیق است
ایشان، یکى از علل اشکالگیرى مخالفان و معاندان، بر تصوّف و
عرفان را سطحىنگرى و عدم توجّه دقیق بهمضامین و مفاد متون صوفیانه
ـ عرفانى مىداند:
عرفان را سطحىنگرى و عدم توجّه دقیق بهمضامین و مفاد متون صوفیانه
ـ عرفانى مىداند:
«یکى از اشکالاتى که یک کسى که اطّلاع از مسایل ندارد [مطرح
مىکند] این است که اهل عرفان مىگویند که "چون که بىرنگى اسیر رنگ
شد..."[214] با اینکه آن شعر در اصل مربوط به این باب نیست. آنها اصلاً توجّه
هم نکردهاند که آن شعر مربوط به این باب نیست، مربوط به حقیقت
نیست. مربوط به جنگى است که بین دو تا انسان واقع مىشود و مقصود او
را متوجّه نشدهاند، از این جهت گفتهاند که این کفر است. با اینکه اصلاً
ربطى به آن مسأله ندارد... در عینحال آن کسىکه این ایراد را مىگیرد،
متوجّه نشده است که این، راجع به دو تا موجودى است که با هم دعوا
دارند، نه راجع به اصل مسأله.»[215]
مىکند] این است که اهل عرفان مىگویند که "چون که بىرنگى اسیر رنگ
شد..."[214] با اینکه آن شعر در اصل مربوط به این باب نیست. آنها اصلاً توجّه
هم نکردهاند که آن شعر مربوط به این باب نیست، مربوط به حقیقت
نیست. مربوط به جنگى است که بین دو تا انسان واقع مىشود و مقصود او
را متوجّه نشدهاند، از این جهت گفتهاند که این کفر است. با اینکه اصلاً
ربطى به آن مسأله ندارد... در عینحال آن کسىکه این ایراد را مىگیرد،
متوجّه نشده است که این، راجع به دو تا موجودى است که با هم دعوا
دارند، نه راجع به اصل مسأله.»[215]
غیر از اهل تصوّف و عرفان، دیگران در حجاب اکبر اسیرند
ایشان نوشتهاند:
«اکنون که این مقدّمه گفته شد، گوییم انسان تا به قدم فکر و استدلال
طالب حق و سائر الىاللّه است، سیرش، عقلى علمى است و اهل معرفت و
اصحاب عرفان نیست، بلکه در حجاب اعظم و اکبر واقع است. چه از
ماهیّات اشیا نظر کند و حق را از آنها طلب کند که حجب ظلمانیه است و
چه از وجودات آنها طلب کند که حجب نورانیّه است که کلام مرحوم فیض
ناظر به آن است.»[216]
طالب حق و سائر الىاللّه است، سیرش، عقلى علمى است و اهل معرفت و
اصحاب عرفان نیست، بلکه در حجاب اعظم و اکبر واقع است. چه از
ماهیّات اشیا نظر کند و حق را از آنها طلب کند که حجب ظلمانیه است و
چه از وجودات آنها طلب کند که حجب نورانیّه است که کلام مرحوم فیض
ناظر به آن است.»[216]
باز تأکید مىکنیم که منظور مرحوم امام از اهل معرفت و اصحاب
عرفان، اهل تصوّف و عرفانند و نیز در مصباح الهدایة، مطلبى در این
زمینه دارد که چون عربى است و نقل و ترجمه آن، کتاب را حجیم مىکند،
به عنوانى از آن، اکتفا مىکنیم: «از شبهات متکلّمین و غلطهاى فاسدشان و
وهمیات فلاسفه و اکاذیب کاسدشان به اهل تصوّف و عرفان پناه ببرید که
اینان دوچشمى و دیگران، یک چشمىاند.»[217]
عرفان، اهل تصوّف و عرفانند و نیز در مصباح الهدایة، مطلبى در این
زمینه دارد که چون عربى است و نقل و ترجمه آن، کتاب را حجیم مىکند،
به عنوانى از آن، اکتفا مىکنیم: «از شبهات متکلّمین و غلطهاى فاسدشان و
وهمیات فلاسفه و اکاذیب کاسدشان به اهل تصوّف و عرفان پناه ببرید که
اینان دوچشمى و دیگران، یک چشمىاند.»[217]
No comments:
Post a Comment