فصل چهارم
طریقت و معارف اهل تصوّفوعرفان منبعث
از قرآن، سنّت و عترت است
در این فصل مىپردازیم به بررسى اینکه از نظر امام خمینى(ره) و
برخى از علماى متأخّر شیعه، عرفان و تصوّف ریشه در کجا دارد. آیا ریشه
در بیرون از اسلام دارد؟ یا نه، ریشهاش در اسلام و قرآن و عترت است؟
قبل از ورود به دایره نظریات امام خمینى، مطالبى را از مرحومان استاد
مطهّرى و علاّمه طباطبایى بهعنوان مقدّمه مىآوریم. مرحوم استاد
مطهّرى مىگوید:
برخى از علماى متأخّر شیعه، عرفان و تصوّف ریشه در کجا دارد. آیا ریشه
در بیرون از اسلام دارد؟ یا نه، ریشهاش در اسلام و قرآن و عترت است؟
قبل از ورود به دایره نظریات امام خمینى، مطالبى را از مرحومان استاد
مطهّرى و علاّمه طباطبایى بهعنوان مقدّمه مىآوریم. مرحوم استاد
مطهّرى مىگوید:
«قهرا اینجا این مسأله مطرح مىشود که میان آنچه عرفان عرضه
مىدارد با آنچه اسلام بیان کرده است چه نسبتى برقرار است؟
مىدارد با آنچه اسلام بیان کرده است چه نسبتى برقرار است؟
البتّه عرفاى اسلامى هرگز مدّعى نیستند که سخنى ماوراى اسلام
دارند و از چنین نسبتى تبرّا مىجویند. برعکس، آنها مدّعى هستند که
حقایق اسلامى را بهتر از دیگران کشف کردهاند و مسلمان واقعى آنها
مىباشند. عرفا ــ چه در بخش عملى و چه در بخش نظرى ــ همواره به
کتاب و سنّت و سیره نبوى و ائمّه و اکابر صحابه استناد مىکنند، ولى
دیگران درباره آنها نظریههاى دیگرى دارند و ما بهترتیب، آن نظریهها
را ذکر مىکنیم:
دارند و از چنین نسبتى تبرّا مىجویند. برعکس، آنها مدّعى هستند که
حقایق اسلامى را بهتر از دیگران کشف کردهاند و مسلمان واقعى آنها
مىباشند. عرفا ــ چه در بخش عملى و چه در بخش نظرى ــ همواره به
کتاب و سنّت و سیره نبوى و ائمّه و اکابر صحابه استناد مىکنند، ولى
دیگران درباره آنها نظریههاى دیگرى دارند و ما بهترتیب، آن نظریهها
را ذکر مىکنیم:
الف ـ نظریه گروهى از محدّثان و فقهاى اسلامى: به عقیده این گروه،
عرفا عملاً پاىبند به اسلام نیستند و استناد آنها به کتاب و سنّت صرفا
عوامفریبى و براى جلب قلوب مسلمانان است و عرفان اساسا ربطى به
اسلام ندارد.
عرفا عملاً پاىبند به اسلام نیستند و استناد آنها به کتاب و سنّت صرفا
عوامفریبى و براى جلب قلوب مسلمانان است و عرفان اساسا ربطى به
اسلام ندارد.
ب ـ نظریه گروهى از متجدّدان عصر حاضر: این گروه که با اسلام
میانه خوبى ندارند و از هر چیزى که بوى اباحیّت بدهد و بتوان آن را
بهعنوان نهضت و قیامى در گذشته علیه اسلام و مقرّرات قلمداد کرد،
بهشدّت استقبال مىکنند، مانند گروه اوّل معتقدند که عرفا عملاً ایمان و
اعتقادى به اسلام ندارند، بلکه عرفان و تصوّف نهضتى بوده از ناحیه ملل
غیرعرب بر ضدّ اسلام و عرب در زیر سرپوشى از معنویّت.
میانه خوبى ندارند و از هر چیزى که بوى اباحیّت بدهد و بتوان آن را
بهعنوان نهضت و قیامى در گذشته علیه اسلام و مقرّرات قلمداد کرد،
بهشدّت استقبال مىکنند، مانند گروه اوّل معتقدند که عرفا عملاً ایمان و
اعتقادى به اسلام ندارند، بلکه عرفان و تصوّف نهضتى بوده از ناحیه ملل
غیرعرب بر ضدّ اسلام و عرب در زیر سرپوشى از معنویّت.
این گروه با گروه اوّل در ضدّیت و مخالفت عرفان با اسلام وحدت
نظر دارند و اختلافنظرشان در این است که گروه اوّل، اسلام را تقدیس
مىکنند و با تکیه به احساسات اسلامى توده مسلمان، عرفا را هو و تحقیر
مىنمایند و مىخواهند به این وسیله عرفان را از صحنه معارف اسلامى
خارج نمایند؛[196] ولى گروه دوم با تکیه به شخصیّت عرفا ــ که بعضى از آنها
جهانى است ــ مىخواهند وسیلهاى براى تبلیغ علیه اسلام بیابند و اسلام را
هو کنند که اندیشههاى ظریف و بلند عرفانى در فرهنگ اسلامى، با اسلام
بیگانه است و این عناصر از خارج وارد این فرهنگ گشته است، اسلام و
اندیشههاى اسلامى در سطحى پایینتر از اینگونه اندیشههاست.
نظر دارند و اختلافنظرشان در این است که گروه اوّل، اسلام را تقدیس
مىکنند و با تکیه به احساسات اسلامى توده مسلمان، عرفا را هو و تحقیر
مىنمایند و مىخواهند به این وسیله عرفان را از صحنه معارف اسلامى
خارج نمایند؛[196] ولى گروه دوم با تکیه به شخصیّت عرفا ــ که بعضى از آنها
جهانى است ــ مىخواهند وسیلهاى براى تبلیغ علیه اسلام بیابند و اسلام را
هو کنند که اندیشههاى ظریف و بلند عرفانى در فرهنگ اسلامى، با اسلام
بیگانه است و این عناصر از خارج وارد این فرهنگ گشته است، اسلام و
اندیشههاى اسلامى در سطحى پایینتر از اینگونه اندیشههاست.
این گروه مدّعى هستند که استناد عرفا به کتاب و سنّت، صرفا تقیّه و
از ترس عوام بوده است. مىخواستهاند به این وسیله جان خود را حفظ
کنند.
از ترس عوام بوده است. مىخواستهاند به این وسیله جان خود را حفظ
کنند.
ج ـ نظریه گروه بىطرفها: از نظر این گروه در عرفان و تصوّف،[197]
خصوصا در عرفان عملى2 و بالاخص آنجا که جنبه فرقهاى پیدا مىکند،
بدعتها و انحرافات زیادى مىتوان یافت که با کتاباللّه و با سنّت معتبر،
وفق نمىدهد؛ ولى عرفا3 مانند سایر طبقات فرهنگى اسلامى و مانند
غالب فرق اسلامى نسبت به اسلام نهایت خلوص نیّت را داشتهاند و هرگز
نمىخواستهاند بر ضدّ اسلام مطلبى گفته و آورده باشند. ممکن است
اشتباهاتى داشته باشند همچنانکه سایر طبقات فرهنگى، مثلاً: متکلّمین،
فلاسفه، مفسّرین، فقها، اشتباهاتى داشتهاند، ولى هرگز سوءنیّتى نسبت به
اسلام در کار نبوده است.
خصوصا در عرفان عملى2 و بالاخص آنجا که جنبه فرقهاى پیدا مىکند،
بدعتها و انحرافات زیادى مىتوان یافت که با کتاباللّه و با سنّت معتبر،
وفق نمىدهد؛ ولى عرفا3 مانند سایر طبقات فرهنگى اسلامى و مانند
غالب فرق اسلامى نسبت به اسلام نهایت خلوص نیّت را داشتهاند و هرگز
نمىخواستهاند بر ضدّ اسلام مطلبى گفته و آورده باشند. ممکن است
اشتباهاتى داشته باشند همچنانکه سایر طبقات فرهنگى، مثلاً: متکلّمین،
فلاسفه، مفسّرین، فقها، اشتباهاتى داشتهاند، ولى هرگز سوءنیّتى نسبت به
اسلام در کار نبوده است.
مسأله ضدّیت عرفا4 با اسلام، از طرف افرادى طرح شده که غرض
خاص[198] داشتهاند؛ یا با عرفان یا با اسلام. اگر کسى بىطرفانه و بىغرضانه
کتب عرفا را مطالعه کند، بهشرط آنکه با زبان و اصطلاحات آنها آشنا
باشد، اشتباهات زیادى ممکن است بیابد؛ ولى تردید هم نخواهد کرد که
آنها نسبت به اسلام، صمیمیت و خلوص کامل داشتهاند.
خاص[198] داشتهاند؛ یا با عرفان یا با اسلام. اگر کسى بىطرفانه و بىغرضانه
کتب عرفا را مطالعه کند، بهشرط آنکه با زبان و اصطلاحات آنها آشنا
باشد، اشتباهات زیادى ممکن است بیابد؛ ولى تردید هم نخواهد کرد که
آنها نسبت به اسلام، صمیمیت و خلوص کامل داشتهاند.
ما نظر سوم را ترجیح مىدهیم و معتقدیم عرفا سوءنیّت نداشتهاند. در
عینحال لازم است افراد متخصّص و وارد در عرفان و در معارف عمیق
اسلامى، بىطرفانه درباره مسایل عرفانى و انطباق آنها با اسلام، بحث و
تحقیق نمایند.»[199]
عینحال لازم است افراد متخصّص و وارد در عرفان و در معارف عمیق
اسلامى، بىطرفانه درباره مسایل عرفانى و انطباق آنها با اسلام، بحث و
تحقیق نمایند.»[199]
یا در جاى دیگر از همان کتاب: «آنچه مسلّم است این است که
عرفان اسلامى سرمایه اصلى خود را از اسلام گرفته است و بس.»[200]
عرفان اسلامى سرمایه اصلى خود را از اسلام گرفته است و بس.»[200]
و نیز: «زندگى و حالات و کلمات و مناجاتهاى رسول اکرم سرشار
از شور و هیجان معنوى و الهى و مملوّ از اشارات عرفانى است. دعاهاى
رسول اکرم فراوان مورد استشهاد و استناد عرفا قرار گرفته است.
امیرالمؤمنین على(ع) ــ که اکثریّت قریب بهاتّفاق اهل عرفان و تصوّف،
سلسلههاى خود را به ایشان مىرسانند ــ کلماتش الهامبخش معنویّت و
معرفت است.»[201]
از شور و هیجان معنوى و الهى و مملوّ از اشارات عرفانى است. دعاهاى
رسول اکرم فراوان مورد استشهاد و استناد عرفا قرار گرفته است.
امیرالمؤمنین على(ع) ــ که اکثریّت قریب بهاتّفاق اهل عرفان و تصوّف،
سلسلههاى خود را به ایشان مىرسانند ــ کلماتش الهامبخش معنویّت و
معرفت است.»[201]
و نیز: «دعاهاى اسلامى، مخصوصا دعاهاى شیعى، گنجینهاى از
معارف است، از قبیل: دعاى کمیل، دعاى ابوحمزه، مناجات شعبانیه،
دعاهاى صحیفه سجادیه. عالىترین اندیشههاى معنوى در این
دعاهاست. آیا با وجود این همه منابع، جاى این هست که ما در
جستوجوى یک منبع خارجى باشیم؟»[202]
معارف است، از قبیل: دعاى کمیل، دعاى ابوحمزه، مناجات شعبانیه،
دعاهاى صحیفه سجادیه. عالىترین اندیشههاى معنوى در این
دعاهاست. آیا با وجود این همه منابع، جاى این هست که ما در
جستوجوى یک منبع خارجى باشیم؟»[202]
و نیز: «مستشرقین در جستوجوى منبعى غیر از اسلام هستند که
الهامبخش معنویّتهاى عرفانى باشد و این دریاى عظیم را نادیده
مىگیرند. آیا مىتوانیم همه این منابع را ــ اعمّ از قرآن و حدیث و خطبه و
احتجاج و دعا و سیره ــ انکار کنیم براى آنکه فرضیه بعضى از مستشرقین
و دنبالهروهاى شرقى آنها درست درآید؟!
الهامبخش معنویّتهاى عرفانى باشد و این دریاى عظیم را نادیده
مىگیرند. آیا مىتوانیم همه این منابع را ــ اعمّ از قرآن و حدیث و خطبه و
احتجاج و دعا و سیره ــ انکار کنیم براى آنکه فرضیه بعضى از مستشرقین
و دنبالهروهاى شرقى آنها درست درآید؟!
خوشبختانه اخیرا افرادى مانند نیکلسون انگلیسى و ماسینیون
فرانسوى که مطالعات وسیعى در عرفان اسلامى دارند و مورد قبول همه
هستند، صریحا اعتراف دارند که منبع اصلى عرفان اسلامى قرآن و سنّت
است.»[203]
فرانسوى که مطالعات وسیعى در عرفان اسلامى دارند و مورد قبول همه
هستند، صریحا اعتراف دارند که منبع اصلى عرفان اسلامى قرآن و سنّت
است.»[203]
مرحوم علاّمه طباطبایى هم در این زمینه در کتاب شیعه، ابتدا درباره
اینکه تصوّف و عرفان از ائمّه اطهار(ع) ریشه و سرچشمه گرفته است و از
فداکارىهاى عارفان و صوفیان اوّلیه چنین مىگویند:
اینکه تصوّف و عرفان از ائمّه اطهار(ع) ریشه و سرچشمه گرفته است و از
فداکارىهاى عارفان و صوفیان اوّلیه چنین مىگویند:
«نفوذ و سرایت تعلیمات معنوى اهل بیت ــ علیهمالسّلام ــ که در
رأس آنها بیانات علمى و تربیت عملى پیشواى اوّل شیعه، امیرالمؤمنین
على بن ابىطالب (علیهالسّلام) قرار گرفته بود، با مساعدتى که
گرفتارىهاى عمومى طبعا نسبت به این مقصد داشت، بهعلاوه این که
پیوسته جمعى از مردان خدا که تربیتیافتگان این مکتب بودند و در حال
تقیّد و تستّر زندگى مىکردند، در میان مردم بودند و در مورد مناسب، از
حقّ و حقیقت گوشههایى مىزدند، مجموعه این عوامل، موجب شد که
عدّهاى در قرن دوم هجرى، از همان اکثریّت، به مجاهدتهاى باطنى و
تصفیه نفس، تمایل پیدا کردند. این عدّه در خطّ سیر و سلوک افتادند و
جمعى دیگر از عامّه مردم، به ارادت آنها برخاستند و با اینکه در همان
اوایل ظهور، تا مدّتى مبتلا به کشمکشهاى شدید بودند و در این راه،
هرگونه فشار از قبیل: قتل و حبس و شکنجه و تبعید را متحمّل مىشدند،
ولى بالاخره از مقاومت دست برنداشته، پس از دو سه قرن، در تمام بلاد
اسلامى ریشه دوانیده و جمعیّتهاى انبوه دهشتآورى را بهوجود
آوردند.
رأس آنها بیانات علمى و تربیت عملى پیشواى اوّل شیعه، امیرالمؤمنین
على بن ابىطالب (علیهالسّلام) قرار گرفته بود، با مساعدتى که
گرفتارىهاى عمومى طبعا نسبت به این مقصد داشت، بهعلاوه این که
پیوسته جمعى از مردان خدا که تربیتیافتگان این مکتب بودند و در حال
تقیّد و تستّر زندگى مىکردند، در میان مردم بودند و در مورد مناسب، از
حقّ و حقیقت گوشههایى مىزدند، مجموعه این عوامل، موجب شد که
عدّهاى در قرن دوم هجرى، از همان اکثریّت، به مجاهدتهاى باطنى و
تصفیه نفس، تمایل پیدا کردند. این عدّه در خطّ سیر و سلوک افتادند و
جمعى دیگر از عامّه مردم، به ارادت آنها برخاستند و با اینکه در همان
اوایل ظهور، تا مدّتى مبتلا به کشمکشهاى شدید بودند و در این راه،
هرگونه فشار از قبیل: قتل و حبس و شکنجه و تبعید را متحمّل مىشدند،
ولى بالاخره از مقاومت دست برنداشته، پس از دو سه قرن، در تمام بلاد
اسلامى ریشه دوانیده و جمعیّتهاى انبوه دهشتآورى را بهوجود
آوردند.
یکى از بهترین شواهدى که دلالت دارد بر اینکه ظهور این طایفه، از
تعلیم و تربیت ائمّه شیعه سرچشمه مىگیرد، این است که همه این طوایف
(که در حدود بیست و پنج سلسله کلّى مىباشند و هر سلسله منشعب به
سلسلههاى فرعى متعدّد دیگرى است) بهاستثناى یک طایفه،[204] سلسله
طریقت و ارشاد خود را به پیشواى اوّل شیعه، منتسب مىسازند.
تعلیم و تربیت ائمّه شیعه سرچشمه مىگیرد، این است که همه این طوایف
(که در حدود بیست و پنج سلسله کلّى مىباشند و هر سلسله منشعب به
سلسلههاى فرعى متعدّد دیگرى است) بهاستثناى یک طایفه،[204] سلسله
طریقت و ارشاد خود را به پیشواى اوّل شیعه، منتسب مىسازند.
دلیلى ندارد که ما این نسبت را تکذیب نموده و بهواسطه مفاسد و
معایبى که در میان این طوایف شیوع پیدا کرده، اصل نسبت و استناد را
انکار کنیم، یا حمل بر دکّاندارى نماییم؛ زیرا اوّلاً سرایت فساد و شیوع
آن در میان طایفهاى از طوایف مذهبى، دلیل بطلان اصل انتساب آنها
نیست و اگر بنا شود که شیوع فساد در میان طایفهاى، دلیل بطلان اصول
اوّلى آنان باشد، باید خطّ بطلان به دور همه مذاهب و ادیان کشید و همه
طبقات گوناگون مذهبى را محکوم به بطلان نمود و حمل به دکّاندارى و
عوامفریبى کرد.»[205]
معایبى که در میان این طوایف شیوع پیدا کرده، اصل نسبت و استناد را
انکار کنیم، یا حمل بر دکّاندارى نماییم؛ زیرا اوّلاً سرایت فساد و شیوع
آن در میان طایفهاى از طوایف مذهبى، دلیل بطلان اصل انتساب آنها
نیست و اگر بنا شود که شیوع فساد در میان طایفهاى، دلیل بطلان اصول
اوّلى آنان باشد، باید خطّ بطلان به دور همه مذاهب و ادیان کشید و همه
طبقات گوناگون مذهبى را محکوم به بطلان نمود و حمل به دکّاندارى و
عوامفریبى کرد.»[205]
سپس علاّمه طباطبایى، به تشریح این حقیقت مىپردازد که تصوّف
اوّلیه، در جامعهاى کاملاً سنّىمذهب ــ که خلفاى اهل تسنّن بر آن
حکومت مىکردند ــ پیدا شده و رشد نمود و اگر عارفان و صوفیان اوّلیه،
سنّىمذهب بوده و یا ریشه در دیگر خلفاى راشدین داشتند، براى رشد و
گسترش خود، بهترین موقعیّت را در اختیار داشتند تا با نزدیککردن خود
به جامعه سنّىمذهب و خلفاى اهل تسنّن، رشد و گسترش یابند؛ نه آنکه با
منسوبکردن خود به ائمّه اطهار(ع) زمینه تبعید و تقتیل و تکفیر و اذیّت
و آزار خود را فراهم کنند و این را هم دلیل محکم دیگرى بر انتساب
حقیقى و واقعى طریقت تصوّف و عرفان و سالکان آن به ائمّه اطهار(ع)
مىدانند.
اوّلیه، در جامعهاى کاملاً سنّىمذهب ــ که خلفاى اهل تسنّن بر آن
حکومت مىکردند ــ پیدا شده و رشد نمود و اگر عارفان و صوفیان اوّلیه،
سنّىمذهب بوده و یا ریشه در دیگر خلفاى راشدین داشتند، براى رشد و
گسترش خود، بهترین موقعیّت را در اختیار داشتند تا با نزدیککردن خود
به جامعه سنّىمذهب و خلفاى اهل تسنّن، رشد و گسترش یابند؛ نه آنکه با
منسوبکردن خود به ائمّه اطهار(ع) زمینه تبعید و تقتیل و تکفیر و اذیّت
و آزار خود را فراهم کنند و این را هم دلیل محکم دیگرى بر انتساب
حقیقى و واقعى طریقت تصوّف و عرفان و سالکان آن به ائمّه اطهار(ع)
مىدانند.
حال به طرح نظرات و آراى امام خمینى و بعضى از علماى متأخّر
شیعه در باب این موضوع مىپردازیم. ابتدا مىپردازیم به اینکه اهل
تصوّف و عرفان و آرا و آثار و طریقت آنها، ریشه در قرآن و سنّت و
عترت دارند و سپس بهوحدت زبان ائمّه اطهار و اولیاى تصوّف و عرفان
مىپردازیم.
شیعه در باب این موضوع مىپردازیم. ابتدا مىپردازیم به اینکه اهل
تصوّف و عرفان و آرا و آثار و طریقت آنها، ریشه در قرآن و سنّت و
عترت دارند و سپس بهوحدت زبان ائمّه اطهار و اولیاى تصوّف و عرفان
مىپردازیم.
تصوّف و عرفان، ریشه در قرآن و سنّت و عترت دارد
اهل بیت(ع) سرچشمه تصوّف و عرفانند
امامخمینى، اهل بیت(ع) را سرچشمه شهود و عرفان معرّفى مىکند
و بدینگونه اهل تصوّف و عرفان را شاگردان آن بزرگواران مىشناساند:
و بدینگونه اهل تصوّف و عرفان را شاگردان آن بزرگواران مىشناساند:
«و در روایات و ادعیه صادره از اهلبیت عصمت و طهارت که
سرچشمه عرفان و شهودند، اشاره به این معنى شده است.»[206]
سرچشمه عرفان و شهودند، اشاره به این معنى شده است.»[206]
«سرحلقه اهل معرفت و امیر اصحاب توحید در این مقام رفیع
کَمالُ الاِْخْلاصِ نَفْىُالصِّفاتِ عَنهُ فرماید و پیشواى اهل سلوک و سیّد ساجدین و
عارفین در این پیشگاه منیع، ضَلَّت فیکَ الصِّفاتُ، و تَفَسَّخَت دُونَک النُّعوتُ،
سراید».[207]
کَمالُ الاِْخْلاصِ نَفْىُالصِّفاتِ عَنهُ فرماید و پیشواى اهل سلوک و سیّد ساجدین و
عارفین در این پیشگاه منیع، ضَلَّت فیکَ الصِّفاتُ، و تَفَسَّخَت دُونَک النُّعوتُ،
سراید».[207]
در جاى دیگرى اولیاى تصوّف و عرفان را مورد تأیید و تشیید
امامصادق(ع) معرّفى مىکند:
امامصادق(ع) معرّفى مىکند:
«در این حدیث شریف،[208] جمع بین بیان اسرار و آداب فرموده و
تفکّر در آن، طرقى از معرفت به روى سالک الىاللّه باز کند و تأبّى و
جحود منکرین را در هم مىشکند و تأیید و تشیید اولیاى عرفان و
اصحاب ایقان را مىفرماید و حقیقت انس و خلوت با حق و ترک غیر
حقتعالى را گوشزد مىفرماید.»[209]
تفکّر در آن، طرقى از معرفت به روى سالک الىاللّه باز کند و تأبّى و
جحود منکرین را در هم مىشکند و تأیید و تشیید اولیاى عرفان و
اصحاب ایقان را مىفرماید و حقیقت انس و خلوت با حق و ترک غیر
حقتعالى را گوشزد مىفرماید.»[209]
امامخمینى، اکثر اهل طریقت تصوّف و عرفان را از شیعیان اهل
بیت(ع) معرّفى و به دیگران توصیه مىکند که به آنان سوءظن نداشته
باشند:
بیت(ع) معرّفى و به دیگران توصیه مىکند که به آنان سوءظن نداشته
باشند:
«و اوصیکَ، اَیّها الأخُ الاَعَزُّ، أنْ لا تَسوءَ الظَّنَ بِهُؤلاء العُرَفاءِ والحُکَماءِ الَّذینَ کَثیرٌ
مِنهُم مِن خُلَّصِ شیعَةِ عَلىِّ بنِ اَبىطالبٍ و اَولادِهِ المَعصومینَ ــ علَیهِمُالسَّلامُ ــ و سُلاّکِ
طَریقَتِهِم و المُتِمَسِّکینَ بِوِلایَتِهِم، و اِیّاکَ أن تَقولَ عَلیهِم قَولاً مُنکِرا، أوْ تَسمَعَ اِلى ما قیلَ
فى حَقِّهِم، فَتَقَعَ فیما تَقَعُ.»[210]
مِنهُم مِن خُلَّصِ شیعَةِ عَلىِّ بنِ اَبىطالبٍ و اَولادِهِ المَعصومینَ ــ علَیهِمُالسَّلامُ ــ و سُلاّکِ
طَریقَتِهِم و المُتِمَسِّکینَ بِوِلایَتِهِم، و اِیّاکَ أن تَقولَ عَلیهِم قَولاً مُنکِرا، أوْ تَسمَعَ اِلى ما قیلَ
فى حَقِّهِم، فَتَقَعَ فیما تَقَعُ.»[210]
«و به تو، برادر عزیز، وصیت مىکنم که به این عارفان و حکیمان ــ
که بسیارى از آنها از شیعیان و پیروان خالص على بن ابىطالب و فرزندان
معصومش(ع) و سالکان راه و طریقتِ ایشان و تمسّک جویان به ولایت
ایشانند ــ سوءظن نبرى و مباداکه در حقّشان، سخنى به انکار گویى، یا به
مزخرفاتى که در حقّشان گفته مىشود، گوش دهى که در اینصورت،
مىافتى در آنچه نباید بیفتى.»[211]
که بسیارى از آنها از شیعیان و پیروان خالص على بن ابىطالب و فرزندان
معصومش(ع) و سالکان راه و طریقتِ ایشان و تمسّک جویان به ولایت
ایشانند ــ سوءظن نبرى و مباداکه در حقّشان، سخنى به انکار گویى، یا به
مزخرفاتى که در حقّشان گفته مىشود، گوش دهى که در اینصورت،
مىافتى در آنچه نباید بیفتى.»[211]
در قسمت دیگرى از مصباح الهدایة مىگوید: کتاب مزبور را به
زبان اولیاى معرفت، که از شیعیان خالص اهل بیت هستند، نوشته است.[212]
پیش از این مشاهده شد که امام خمینى، پویندگان و سالکان طریقت
عرفان عملى را صوفى نام نهاد. پس باتوجّه به متن فوق، عارفانى که اکثر
آنها از شیعیان خالص حضرت على و اهل بیت(ع) هستند، همان صوفیّه
حقّهاند. ضمن آنکه با قید "کثیر منهم" جهله اهل تصوّف را ــ که ایشان در
فصل سوم تعداد آنها را "اندک" دانستند ــ از رده سالکان حقیقى طریقت
تصوّف و عرفان خارج کردند. ایشان در جاى دیگرى تأکید مىکنند که
بزرگان طریقت تصوّف و عرفان، اسراردانى را در مکتب اهلبیت(ع)
آموختهاند:
زبان اولیاى معرفت، که از شیعیان خالص اهل بیت هستند، نوشته است.[212]
پیش از این مشاهده شد که امام خمینى، پویندگان و سالکان طریقت
عرفان عملى را صوفى نام نهاد. پس باتوجّه به متن فوق، عارفانى که اکثر
آنها از شیعیان خالص حضرت على و اهل بیت(ع) هستند، همان صوفیّه
حقّهاند. ضمن آنکه با قید "کثیر منهم" جهله اهل تصوّف را ــ که ایشان در
فصل سوم تعداد آنها را "اندک" دانستند ــ از رده سالکان حقیقى طریقت
تصوّف و عرفان خارج کردند. ایشان در جاى دیگرى تأکید مىکنند که
بزرگان طریقت تصوّف و عرفان، اسراردانى را در مکتب اهلبیت(ع)
آموختهاند:
«امّا آنچه انبیا گفتهاند را مىتوان با اعمال آن به آنجایى که خود انبیا
رسیدند، رسید. براى اینکه یک امرى که در یک فرد از بشر تحقّق پیدا
کرد، براى طبیعت او ممکن است و لذا براى افراد دیگر هم ممکن
مىشود. پیغمبراکرم(ص) با همین نماز بود که رسید. اگر هرکسى با دقّت
ملاحظه کند، اسرارى از صلات را مىفهمد و لذا در معراج هم، حضرت
همین عمل را بجا آورد و اگر اسرارى که درباره نماز در اخبار وارد شده،
ملاحظه شود، معلوم مىشود این اسرار از آنچه صوفیّه مىگویند بیشتر
است یا همان است که اینها گفتهاند.»[213]
رسیدند، رسید. براى اینکه یک امرى که در یک فرد از بشر تحقّق پیدا
کرد، براى طبیعت او ممکن است و لذا براى افراد دیگر هم ممکن
مىشود. پیغمبراکرم(ص) با همین نماز بود که رسید. اگر هرکسى با دقّت
ملاحظه کند، اسرارى از صلات را مىفهمد و لذا در معراج هم، حضرت
همین عمل را بجا آورد و اگر اسرارى که درباره نماز در اخبار وارد شده،
ملاحظه شود، معلوم مىشود این اسرار از آنچه صوفیّه مىگویند بیشتر
است یا همان است که اینها گفتهاند.»[213]
مرحوم آیتاللّه علاّمه ابوالحسن شعرانى نیز، على(ع) را بنیانگذار
آیین تصوّف و عرفان و عارفان و صوفیان نخستین را شاگردان و اصحاب
امامان(ع) مىدانستهاند:
آیین تصوّف و عرفان و عارفان و صوفیان نخستین را شاگردان و اصحاب
امامان(ع) مىدانستهاند:
«بنیانگذار آیین تصوّف را امام على(ع) و صوفیان نخستین همچون
بایزید بسطامى و معروف کرخى را وابسته به امامان معصوم(ع)
مىدانستند و در این مورد به کلام علاّمه حلّى که در نظر ایشان بزرگترین
علماى اسلام بود، استناد مىفرمودند ـ نیز به کلام شهید اوّل که بهلحاظ
مرتبت دومین فقیه در کلّ تاریخ شیعه بهشمار مىرود و در کتاب الوقف از
اثر بسیار مهم خود الدروس الشرعیة فى فقه الامامیّة، شرایط وقف بر
صوفى و خانقاه را ذکر کرده و از جمله اینکه: "والصوفِیةُ المُعرضونَ عَن الدنیا
المُشتَغِلونَ بِالعِبادةِ، و فى اِشتِراطِ تَرکِ الحِرفَةِ تَردُدٌ و لا یُشتَرَطُ سُکنَى الرباطِ و لا لُبسُ
الخِرقَةِ مِن شَیخٍ و لا زِىٌّ مَخصوصٌ."[214]
بایزید بسطامى و معروف کرخى را وابسته به امامان معصوم(ع)
مىدانستند و در این مورد به کلام علاّمه حلّى که در نظر ایشان بزرگترین
علماى اسلام بود، استناد مىفرمودند ـ نیز به کلام شهید اوّل که بهلحاظ
مرتبت دومین فقیه در کلّ تاریخ شیعه بهشمار مىرود و در کتاب الوقف از
اثر بسیار مهم خود الدروس الشرعیة فى فقه الامامیّة، شرایط وقف بر
صوفى و خانقاه را ذکر کرده و از جمله اینکه: "والصوفِیةُ المُعرضونَ عَن الدنیا
المُشتَغِلونَ بِالعِبادةِ، و فى اِشتِراطِ تَرکِ الحِرفَةِ تَردُدٌ و لا یُشتَرَطُ سُکنَى الرباطِ و لا لُبسُ
الخِرقَةِ مِن شَیخٍ و لا زِىٌّ مَخصوصٌ."[214]
یک بار که در مجلس درس، سخن استاد به اینجا رسید، من با استجازه
از ایشان، چند بیت از یک قصیده شهید اوّل را که بهیاد داشتم خواندم.
همان قصیدهاى که صاحب روضات درباره آن مىنویسد: "تَشهَدُ بِغایَةِ ارْتِفاعِ
الرَجلِ فى مَراتِبِ الذوقِ والعِرفان"[215]»[216]
از ایشان، چند بیت از یک قصیده شهید اوّل را که بهیاد داشتم خواندم.
همان قصیدهاى که صاحب روضات درباره آن مىنویسد: "تَشهَدُ بِغایَةِ ارْتِفاعِ
الرَجلِ فى مَراتِبِ الذوقِ والعِرفان"[215]»[216]
سپس استاد اکبر ثبوت ــ که از شاگردان استاد شعرانى بوده است ــ
قصیده مزبور را نقل مىکند که دلیلى واضح و روشن بر آن است که شهید
اوّل اهل طریقت تصوّف و عرفان بوده است. بهدلیل رعایت اختصار، ما
در اینجا فقط ترجمه دو بیت از آن قصیده را مىآوریم:
قصیده مزبور را نقل مىکند که دلیلى واضح و روشن بر آن است که شهید
اوّل اهل طریقت تصوّف و عرفان بوده است. بهدلیل رعایت اختصار، ما
در اینجا فقط ترجمه دو بیت از آن قصیده را مىآوریم:
«شیوه این طایفه (عارفان) آراستگى به خوىهاى پاکیزه است که از
آغاز به آن متخلّق باشند.
آغاز به آن متخلّق باشند.
تصوّف آن نیست که تسبیح و عصاى خاصّى در دست گیرند ــ هرگز
ــ و فقر (یعنى درویشى) آن نیست که اینها را براى خود شرف
بینگارند.»[217]
ــ و فقر (یعنى درویشى) آن نیست که اینها را براى خود شرف
بینگارند.»[217]
پس، از دیدگاه مرحوم استاد علاّمه آیتاللّه ابوالحسن شعرانى،
تصوّف از ائمّه اطهار (علیهمالسّلام) سرچشمه مىگیرد.
تصوّف از ائمّه اطهار (علیهمالسّلام) سرچشمه مىگیرد.
اقوال اولیا، مطابق با قرآن و سنّت است
امامخمینى با انتقاد از منکران مقامات اولیا و با بیان اینکه اقوال اولیا
مطابق با قرآن و سنّت است، به تشریح این واقعیّت مىپردازد که کسانىکه
جرأت جسارت به معارف قرآن و سنّت را ندارند، همان معارف را وقتى از
زبان و قلم اولیا و بزرگان تصوّف و عرفان جارى مىشوند، بافتههاى
صوفیّه مىنامند و بهانکارش مىپردازند:
مطابق با قرآن و سنّت است، به تشریح این واقعیّت مىپردازد که کسانىکه
جرأت جسارت به معارف قرآن و سنّت را ندارند، همان معارف را وقتى از
زبان و قلم اولیا و بزرگان تصوّف و عرفان جارى مىشوند، بافتههاى
صوفیّه مىنامند و بهانکارش مىپردازند:
«ما که همین عالم طبیعت را نتوانستهایم ادراک کنیم و بشر نتوانسته
ادراک کند، چرا انکار کند آن چیزى که پیش اولیا هست؟ این قلب، قلب
انکارى، یک قلبى است که دیگر از ورود حقایق و ورود انوار به کلّى
محروم است. از این جهت آن را که نمىداند مىگوید: نیست، نمىگوید:
نمىدانم مىگوید: نیست. آن را که اهل معرفت مىگویند، مىگوید: اصلاً
اینها مىبافند... خودش محروم است، از این جهت آن را که آنها مىگویند،
مىگوید: مىبافند. خوب، او در قلبش این است که این بافندگى است.
قرآن هم اینها را دارد، آن را نمىتواند بگوید ــ البتّه نمىگوید هم ــ امّا
همین حقایقى که او اسمش را بافندگى مىگذارد، همان است که قرآن و
سنّت دارد، چرا باید انکار کند آدم! این یک مرتبه کفر است ــ البتّه نه کفر
شرعى ــ یک مرتبه کفر این است که انسان چیزى را که پیش او مجهول
است، انکار بکند.... نمىتواند برسد به آن که اولیاى خدا رسیدهاند، جحود
مىکند. کفر جحودى بدترین اقسام کفر است... اوّل مرتبه این است که ما
آن چیزى [را] که انبیا و اولیا و دیگران گفتهاند، انکارش نکنیم؛ و اگر
چنانچه انکار کنیم دیگر نمىتوانیم قدم دوم را برداریم، همین انکار
نمىگذارد... [اگر] بخواهد انسان راه بیفتد از این ظلمتکده، اوّل این است
که احتمال بدهد که اینها صحیح است، انکار نکند، که پشت دیوار انکار تا
آخر بماند... و من امیدوارم که ما از این حد بیرون برویم و انکار نکنیم.
کتاب و سنّت را انکار نکنیم. [گاهى فردى] در عینحالى که قایل به کتاب و
سنّت است، آنکه در کتاب و سنّت وارد شده عقلش نمىرسد؛ منتها آنجا
نمىگوید: این نیست. [امّا] وقتى یک نفر دیگرى مىگوید، آن بیچاره را
گیر مىآورد، مىگوید: چرت و پرت مىگویى! همینهایى است که در
کتاب و سنّت است، آنجا را نمىگوید، از باب اینکه او مىگوید خودم
نمىدانم، امّا وقتى به لسان یک نفر دیگر وارد مىشود، آنجا را مىگوید
چرت و پرت... و این را من عرض مىکنم به همه که چیزهایى که اولیا
یافتند، احتمال بدهید درست باشد.»[218]
ادراک کند، چرا انکار کند آن چیزى که پیش اولیا هست؟ این قلب، قلب
انکارى، یک قلبى است که دیگر از ورود حقایق و ورود انوار به کلّى
محروم است. از این جهت آن را که نمىداند مىگوید: نیست، نمىگوید:
نمىدانم مىگوید: نیست. آن را که اهل معرفت مىگویند، مىگوید: اصلاً
اینها مىبافند... خودش محروم است، از این جهت آن را که آنها مىگویند،
مىگوید: مىبافند. خوب، او در قلبش این است که این بافندگى است.
قرآن هم اینها را دارد، آن را نمىتواند بگوید ــ البتّه نمىگوید هم ــ امّا
همین حقایقى که او اسمش را بافندگى مىگذارد، همان است که قرآن و
سنّت دارد، چرا باید انکار کند آدم! این یک مرتبه کفر است ــ البتّه نه کفر
شرعى ــ یک مرتبه کفر این است که انسان چیزى را که پیش او مجهول
است، انکار بکند.... نمىتواند برسد به آن که اولیاى خدا رسیدهاند، جحود
مىکند. کفر جحودى بدترین اقسام کفر است... اوّل مرتبه این است که ما
آن چیزى [را] که انبیا و اولیا و دیگران گفتهاند، انکارش نکنیم؛ و اگر
چنانچه انکار کنیم دیگر نمىتوانیم قدم دوم را برداریم، همین انکار
نمىگذارد... [اگر] بخواهد انسان راه بیفتد از این ظلمتکده، اوّل این است
که احتمال بدهد که اینها صحیح است، انکار نکند، که پشت دیوار انکار تا
آخر بماند... و من امیدوارم که ما از این حد بیرون برویم و انکار نکنیم.
کتاب و سنّت را انکار نکنیم. [گاهى فردى] در عینحالى که قایل به کتاب و
سنّت است، آنکه در کتاب و سنّت وارد شده عقلش نمىرسد؛ منتها آنجا
نمىگوید: این نیست. [امّا] وقتى یک نفر دیگرى مىگوید، آن بیچاره را
گیر مىآورد، مىگوید: چرت و پرت مىگویى! همینهایى است که در
کتاب و سنّت است، آنجا را نمىگوید، از باب اینکه او مىگوید خودم
نمىدانم، امّا وقتى به لسان یک نفر دیگر وارد مىشود، آنجا را مىگوید
چرت و پرت... و این را من عرض مىکنم به همه که چیزهایى که اولیا
یافتند، احتمال بدهید درست باشد.»[218]
با توجّه به آنچه در فصل دوم آوردیم معلوم است منظور امامخمینى
از اولیا، نه ائمّه اطهار(ع) بلکه بزرگان تصوّف و عرفانند. از همین متن هم
مفهوم اولیا روشن است. زیرا مخالفان تصوّف هرگز جرأت جسارت
به ساحت مقدّس ائمّه اطهار(ع) را نداشته و فقط جرأت آن را داشته و
دارند تا به آنچه از لسان بزرگان تصوّف و عرفان نقل مىشود، نسبت
چرت و پرت بدهند. ایشان در جاى دیگرى معارف طریقت تصوّف و
عرفان را از نور معارف قرآن و اهلبیت(ع) دانسته و اصطلاحات صوفیّه
را مبتنىبر معارف قرآن و اهلبیت(ع) مىداند:
از اولیا، نه ائمّه اطهار(ع) بلکه بزرگان تصوّف و عرفانند. از همین متن هم
مفهوم اولیا روشن است. زیرا مخالفان تصوّف هرگز جرأت جسارت
به ساحت مقدّس ائمّه اطهار(ع) را نداشته و فقط جرأت آن را داشته و
دارند تا به آنچه از لسان بزرگان تصوّف و عرفان نقل مىشود، نسبت
چرت و پرت بدهند. ایشان در جاى دیگرى معارف طریقت تصوّف و
عرفان را از نور معارف قرآن و اهلبیت(ع) دانسته و اصطلاحات صوفیّه
را مبتنىبر معارف قرآن و اهلبیت(ع) مىداند:
«هرکس رجوع کند به معارفى که در ادیان عالم و نزد فلاسفه بزرگ
هر دین رایج است و مقایسه کند در معارف مبدأ و معاد، با معارفى که در
دین حنیف اسلام و نزد حکماى بزرگ اسلامى و عرفاى شامخ این ملّت
است، درست تصدیق مىکند که این معارف، از نور معارف قرآن شریف و
احادیث نبىّ ختمى و اهل بیت او ــ علیهمالسّلام ــ است که از سرچشمه
نور قرآن استفاده و اصطلاح نمودهاند.»[219]
هر دین رایج است و مقایسه کند در معارف مبدأ و معاد، با معارفى که در
دین حنیف اسلام و نزد حکماى بزرگ اسلامى و عرفاى شامخ این ملّت
است، درست تصدیق مىکند که این معارف، از نور معارف قرآن شریف و
احادیث نبىّ ختمى و اهل بیت او ــ علیهمالسّلام ــ است که از سرچشمه
نور قرآن استفاده و اصطلاح نمودهاند.»[219]
ایشان علم اولیاى کامل را که در دستگاه فکرى ایشان همان اقطاب و
مشایخ کامل طریقت تصوّف و عرفانند، از سرچشمه وحى الهى مىداند:
مشایخ کامل طریقت تصوّف و عرفانند، از سرچشمه وحى الهى مىداند:
«بالجمله، چون احاطه به عوالم غیبیّه ملکوتیّه، چه ملکوت اعلى ــ که
عوالم عقول کلیّه نیز از جمله آنهاست ــ و چه ملکوت سفلى ــ که ابلیس و
جنود او از جمله آنهاست و عقول جزئیه نیز از آن عالم است ــ جز براى
کمّل اولیا، که علوم آنها از سرچشمه وحى الهى و سرمنزل افاضه سبحانى
است. حاصل نشود.»[220]
عوالم عقول کلیّه نیز از جمله آنهاست ــ و چه ملکوت سفلى ــ که ابلیس و
جنود او از جمله آنهاست و عقول جزئیه نیز از آن عالم است ــ جز براى
کمّل اولیا، که علوم آنها از سرچشمه وحى الهى و سرمنزل افاضه سبحانى
است. حاصل نشود.»[220]
و مجدّدا اقوال و آراى اهل تصوّف و عرفان را مستند به آیات و
روایات معرّفى مىکند:
روایات معرّفى مىکند:
«مثلاً تا شنیدى فلان حکیم یا فلان عارف یا فلان مرتاض چیزى
گفت که به سلیقه شما درست درنمىآید و با ذائقه شما گوارا نیست، حمل
به باطل و خیال مکن. شاید آن مطلب، منشأ داشته باشد از کتاب و سنّت و
عقل و شما به آن برنخورده باشید. چه فرق مىکند که یک نفر فقیه یک
فتوا بدهد، از باب دیات مثلاً، که شما کمتر دیدهاید و شما بدون مراجعه به
مدرکش رد کنید او را یا آنکه یک نفر سالک الىاللّه یا عارف باللّه یک
حرف بزند راجع به معارف الهیه یا راجع به احوال بهشت و جهنم و شما
بدون مراجعـه به مدرکش او را رد کنید. سهـل است، توهین کنید یا
جسارت نمایید. ممکن است آن شخص که اهل آن وادى است و صاحب
آن فن است یک مدرکى از کتاب خدا داشته باشد، یا از اخبار ائمّه هدى
داشته باشد و شما به آن برنخورده باشید. آنوقت شما ردّ خداوند و رسول
کردید بدون عذر موجّه. و معلوم است "به سلیقه من درست نبود" یا "علم
من به اینجا نرسیـده بود" یا "از اهل منبر برخلاف آن شنیدم" عذر
نیست.»[221]
گفت که به سلیقه شما درست درنمىآید و با ذائقه شما گوارا نیست، حمل
به باطل و خیال مکن. شاید آن مطلب، منشأ داشته باشد از کتاب و سنّت و
عقل و شما به آن برنخورده باشید. چه فرق مىکند که یک نفر فقیه یک
فتوا بدهد، از باب دیات مثلاً، که شما کمتر دیدهاید و شما بدون مراجعه به
مدرکش رد کنید او را یا آنکه یک نفر سالک الىاللّه یا عارف باللّه یک
حرف بزند راجع به معارف الهیه یا راجع به احوال بهشت و جهنم و شما
بدون مراجعـه به مدرکش او را رد کنید. سهـل است، توهین کنید یا
جسارت نمایید. ممکن است آن شخص که اهل آن وادى است و صاحب
آن فن است یک مدرکى از کتاب خدا داشته باشد، یا از اخبار ائمّه هدى
داشته باشد و شما به آن برنخورده باشید. آنوقت شما ردّ خداوند و رسول
کردید بدون عذر موجّه. و معلوم است "به سلیقه من درست نبود" یا "علم
من به اینجا نرسیـده بود" یا "از اهل منبر برخلاف آن شنیدم" عذر
نیست.»[221]
امامخمینى، مشاهدات سالکان طریقت تصوّف و عرفان را مطابق با
آیات و روایات مىداند:
آیات و روایات مىداند:
«پس در آن عالم، صورتهایى نتیجه اعمال حسنه یا قبیحه ماست که
با ما محشور مىگردد و در احادیث شریفه و قرآن کریم، تصریحا و تلویحا
ذکر این مطلب بسیار شده. و مطابق است با مسلک حکماى اشراق و ذوق،
و مشاهدات اهل سلوک و عرفان.»[222]
با ما محشور مىگردد و در احادیث شریفه و قرآن کریم، تصریحا و تلویحا
ذکر این مطلب بسیار شده. و مطابق است با مسلک حکماى اشراق و ذوق،
و مشاهدات اهل سلوک و عرفان.»[222]
و به کسانىکه به اقوال و آراى اهل تصوّف و عرفان خرده مىگیرند
یادآورى مىکند که عرفان آنها مبتنىبر قرآن است:
یادآورى مىکند که عرفان آنها مبتنىبر قرآن است:
«آنها که به کلمات عرفاى شامخ[223] و علماى باللّه و اولیاى رحمان،
خردهگیرى مىکنند، خوب است ببینند کدام عارف ربّانى یا سالک
مجذوبى، بیشتر از آنچه این آیه شریفه تامّه و نامه قدس الهى متضمّن
است، بیانى کرده یا تازهاى به بازار معارف آورده؟ اینک این کریمه الهیه
و آن کتب مشحونه از عرفان عرفا.»[224]
خردهگیرى مىکنند، خوب است ببینند کدام عارف ربّانى یا سالک
مجذوبى، بیشتر از آنچه این آیه شریفه تامّه و نامه قدس الهى متضمّن
است، بیانى کرده یا تازهاى به بازار معارف آورده؟ اینک این کریمه الهیه
و آن کتب مشحونه از عرفان عرفا.»[224]
و به دیگران نصیحت مىکند که به توهین و تحقیر سالکان طریقت
تصوّف و عرفان نپردازند و از واژه صوفى بهعنوان پتکى براى سرکوبى
آنان استفاده نکنند، چراکه اقوال و آراى آنان، شرح بیانات قرآن و
روایات است:
تصوّف و عرفان نپردازند و از واژه صوفى بهعنوان پتکى براى سرکوبى
آنان استفاده نکنند، چراکه اقوال و آراى آنان، شرح بیانات قرآن و
روایات است:
«و از امور مهمّهاى که تنبّه به آن لازم است و اخوان مؤمنین،
خصوصا اهل علم ــ کثّراللّه امثالهم ــ باید درنظر داشته باشند، آن است که
اگر کلامى از بعض علماى نفس و اهل معرفت دیدند یا شنیدند بهمجرّد
آنکه به گوش آنها آشنا نیست یا مبنىبر اصطلاحى است که آنها را از آن
حظّى نیست، بدون حجّت شرعیّه رمى به فساد و بطلان نکنند و از اهل آن
توهین و تحقیر ننمایند و گمان نکنند هرکس اسم از مراتب نفس و
مقامات اولیا و عرفا و تجلّیات حقّ و عشق و محبّت و امثال اینها ــ که در
اصطلاحات اهل معرفت رایج است ــ برد، صوفى است یا مروّج دعاوى
صوفیّه[225] است، یا بافنده از پیش خود است و بر طبق آن برهانى عقلى یا
حجّتى شرعى ندارد. به جان دوست قسم که کلمات نوع آنها، شرح بیانات
قرآن و حدیث است.»[226]
خصوصا اهل علم ــ کثّراللّه امثالهم ــ باید درنظر داشته باشند، آن است که
اگر کلامى از بعض علماى نفس و اهل معرفت دیدند یا شنیدند بهمجرّد
آنکه به گوش آنها آشنا نیست یا مبنىبر اصطلاحى است که آنها را از آن
حظّى نیست، بدون حجّت شرعیّه رمى به فساد و بطلان نکنند و از اهل آن
توهین و تحقیر ننمایند و گمان نکنند هرکس اسم از مراتب نفس و
مقامات اولیا و عرفا و تجلّیات حقّ و عشق و محبّت و امثال اینها ــ که در
اصطلاحات اهل معرفت رایج است ــ برد، صوفى است یا مروّج دعاوى
صوفیّه[225] است، یا بافنده از پیش خود است و بر طبق آن برهانى عقلى یا
حجّتى شرعى ندارد. به جان دوست قسم که کلمات نوع آنها، شرح بیانات
قرآن و حدیث است.»[226]
و باز تأکید مىکنند که عرفاى اسلام، از قرآن کسب معارف کردهاند، و
عرفان را اسّ اساس دیانت و هدف از ارسال رسل و انزال کتب
مىشناسانند:
عرفان را اسّ اساس دیانت و هدف از ارسال رسل و انزال کتب
مىشناسانند:
«و امّا آنهایى که به اسرار و دقایق معارف آشنا و از لطایف توحید و
تجرید باخبرند، وجهه نظرشان در این کتاب الهى و قبله آمالشان در این
وحى سماوى همان معارف آن است و بهجهات دیگر چندان توجّهى
ندارند و هرکس نظرى به عرفان قرآن و عرفاى اسلام[227] که کسب معارف از
قرآن نمودند کند و مقایسه مابین آنها با علماى سایر ادیان و تصنیفات و
معارف آنها کند، پایه معارف اسلام و قرآن را که اسّ اساس دین و دیانت و
غایهالقصواى بعث رسل و انزال کتب است، مىفهمد.»[228]
تجرید باخبرند، وجهه نظرشان در این کتاب الهى و قبله آمالشان در این
وحى سماوى همان معارف آن است و بهجهات دیگر چندان توجّهى
ندارند و هرکس نظرى به عرفان قرآن و عرفاى اسلام[227] که کسب معارف از
قرآن نمودند کند و مقایسه مابین آنها با علماى سایر ادیان و تصنیفات و
معارف آنها کند، پایه معارف اسلام و قرآن را که اسّ اساس دین و دیانت و
غایهالقصواى بعث رسل و انزال کتب است، مىفهمد.»[228]
ایشان سالکان طریقت تصوّف و عرفان را مصادیق عینى آیه هفتاد و
نه سوره واقعه و مطهّر مىدانند:
نه سوره واقعه و مطهّر مىدانند:
«و کسىکه بخواهد از معارف قرآن استفاده کند و از مواعظ الهیه بهره
بردارد، باید قلب را از این ارجاس تطهیر کند و لوث معاصى قلبیّه را که
اشتغال به غیر است، از دل براندازد؛ زیرا که غیرمطهّر، محرم این اسرار
نیست. قال تعالى: "اِنَّه لَقرآنٌ کَریمٌ فى کِتابٍ مَکنونٍ لا یَمَسُّه اِلاَّ المُطَهَّرونَ."[229] چنانچه
از ظاهر این کتاب و مسّ آن در عالم ظاهره، غیرمطهّر ظاهرى ممنوع
است تشریعا و تکلیفا، از معارف و مواعظ آن و باطن و سرّ آن، ممنوع
است کسىکه قلبش متلوّث به ارجاس تعلّقات دنیویّه است.»[230]
بردارد، باید قلب را از این ارجاس تطهیر کند و لوث معاصى قلبیّه را که
اشتغال به غیر است، از دل براندازد؛ زیرا که غیرمطهّر، محرم این اسرار
نیست. قال تعالى: "اِنَّه لَقرآنٌ کَریمٌ فى کِتابٍ مَکنونٍ لا یَمَسُّه اِلاَّ المُطَهَّرونَ."[229] چنانچه
از ظاهر این کتاب و مسّ آن در عالم ظاهره، غیرمطهّر ظاهرى ممنوع
است تشریعا و تکلیفا، از معارف و مواعظ آن و باطن و سرّ آن، ممنوع
است کسىکه قلبش متلوّث به ارجاس تعلّقات دنیویّه است.»[230]
از آنجا که امام خمینى، معارف قرآن را در اختیار بزرگان طریقت
تصوّف و عرفان مىداند ــ که قسمتى از آن معارف در آثارشان، مثل آثار:
ابنعربى و قونوى و مولوى و... مندرج است ــ و چنانکه پیش از این بیان
شد آنان را اهل معرفت و اصحاب معارف مىنامد، پس از نظر ایشان،
اسراردانان قرآنى هم که باطنشان مطهّر است و مصداق آیه مبارکه هفتاد و
نه از سوره واقعهاند، آنانند.
تصوّف و عرفان مىداند ــ که قسمتى از آن معارف در آثارشان، مثل آثار:
ابنعربى و قونوى و مولوى و... مندرج است ــ و چنانکه پیش از این بیان
شد آنان را اهل معرفت و اصحاب معارف مىنامد، پس از نظر ایشان،
اسراردانان قرآنى هم که باطنشان مطهّر است و مصداق آیه مبارکه هفتاد و
نه از سوره واقعهاند، آنانند.
و از همه مهمتر، ایشان اهل تصوّف و عرفان را مصادیق حدیث
نبوى و حاملان قرآن دانسته و کسانى را که فقط صورت قرآن را حمل
مىکنند، حمّل التورایة و مصداق آیه پنجم سوره جمعه معرّفى مىنماید:
نبوى و حاملان قرآن دانسته و کسانى را که فقط صورت قرآن را حمل
مىکنند، حمّل التورایة و مصداق آیه پنجم سوره جمعه معرّفى مىنماید:
«و در خصال و معانىالاخبار از رسول خدا ــ صلّىاللّه علیه و آله و
سلّم ــ حدیث کند که فرمود: "حَمَله قرآن، عرفا اهل بهشت مىباشند" و
معلوم است مقصود از این حمل، حمل معارف و علوم قرآن است که نتیجه
آن در آخرت، آن است که در عداد اهل معرفت و اصحاب قلوب است.
چنانچه اگر حمل صورت آن کند بدون اتّعاظ از مواعظ آن و تحمّل
معارف و حکم آن و عمل به احکام و سنن آن، مَثَل آن چنان است که
خداىتعالى فرماید: "مَثَلُ الَّذینَ حُمِلُّوا التَّوریةُ ثُمَّ لَم یَحمِلُوها کَمَثَلِ الحِمارِ یَحمِلُ
اَسفارا."[231]»[232]
سلّم ــ حدیث کند که فرمود: "حَمَله قرآن، عرفا اهل بهشت مىباشند" و
معلوم است مقصود از این حمل، حمل معارف و علوم قرآن است که نتیجه
آن در آخرت، آن است که در عداد اهل معرفت و اصحاب قلوب است.
چنانچه اگر حمل صورت آن کند بدون اتّعاظ از مواعظ آن و تحمّل
معارف و حکم آن و عمل به احکام و سنن آن، مَثَل آن چنان است که
خداىتعالى فرماید: "مَثَلُ الَّذینَ حُمِلُّوا التَّوریةُ ثُمَّ لَم یَحمِلُوها کَمَثَلِ الحِمارِ یَحمِلُ
اَسفارا."[231]»[232]
پیش از این و در فصل دوم از همین کتاب دیدیم که منظور امام
خمینى از اهل معرفت و اصحاب قلوب سالکان طریقت تصوّف و
عرفانند. پس در اینجا هم نتیجه مىگیریم که ایشان آنان را حاملان قرآن
مىداند.
خمینى از اهل معرفت و اصحاب قلوب سالکان طریقت تصوّف و
عرفانند. پس در اینجا هم نتیجه مىگیریم که ایشان آنان را حاملان قرآن
مىداند.
ایشان، طریقت تصوّف و عرفان را مورد تأیید آیات و روایات
مىداند:
مىداند:
«زیرا که بهحسب این مسلک،[233] تمامدار تحقّق، از عقول مجرّده
گرفته تا اخیره مراتب وجود، تعیّنات این فیض و تنزّلات این لطیفه است.
و در آیات شریفه الهیه و احادیث کریمه اهل بیت عصمت و طهارت ــ
علیهمالسّلام ــ مؤیّد این مسلک2 بسیار است. چنانچه در حدیث شریف
کافى فرماید: "خداوند خلق فرمود مشیّت را بهنفسها. پس خلق فرمود اشیا
را به مشیّت" و از براى این حدیث شریف، هرکس به مسلک خود
توجیهى نموده و ظاهرتر از همه آن است که مطابق مىشود با این
مسلک3.»[234]
گرفته تا اخیره مراتب وجود، تعیّنات این فیض و تنزّلات این لطیفه است.
و در آیات شریفه الهیه و احادیث کریمه اهل بیت عصمت و طهارت ــ
علیهمالسّلام ــ مؤیّد این مسلک2 بسیار است. چنانچه در حدیث شریف
کافى فرماید: "خداوند خلق فرمود مشیّت را بهنفسها. پس خلق فرمود اشیا
را به مشیّت" و از براى این حدیث شریف، هرکس به مسلک خود
توجیهى نموده و ظاهرتر از همه آن است که مطابق مىشود با این
مسلک3.»[234]
ایشان، کتاب و سنّت را مشحون از اشارات و تصریحات در زمینه
تصوّف و عرفان مىبیند:
تصوّف و عرفان مىبیند:
«بلکه شاید قلوب قاسیه جاحدین و نفوس صلبه مجادلین که از این
مرحله مراحلى بعیدند، انکار این مقامات کنند و سخن در اطراف آن را نیز
باطل شمارند، بلکه ــ والعیاذ باللّه ــ این امور را، که قرهالعین اولیا[235] است و
کتاب و سنّت از آن مشحون است، به بافتههاى صوفیّه[236] و اراجیف حشویّه
نسبت دهند.»[237]
مرحله مراحلى بعیدند، انکار این مقامات کنند و سخن در اطراف آن را نیز
باطل شمارند، بلکه ــ والعیاذ باللّه ــ این امور را، که قرهالعین اولیا[235] است و
کتاب و سنّت از آن مشحون است، به بافتههاى صوفیّه[236] و اراجیف حشویّه
نسبت دهند.»[237]
امامخمینى علاوه بر آنکه صوفى و عارف را بهصورت واژههایى
مترادف به کار مىبرد، نظریّه وحدت وجود اهل تصوّف و عرفان را مستند
به آیات قرآن مىداند. مرحوم امام خمینى معتقد است که انسانها در نظر
به عالم، به سه گروه تقسیم مىشوند: اوّل، کسانىکه نظر به کثرت دارند.
دوم، کسانىکه "جلوه" و "متجلّى" را مىبینند و ماهیات را به هیچ
مىانگارند. امّا:
مترادف به کار مىبرد، نظریّه وحدت وجود اهل تصوّف و عرفان را مستند
به آیات قرآن مىداند. مرحوم امام خمینى معتقد است که انسانها در نظر
به عالم، به سه گروه تقسیم مىشوند: اوّل، کسانىکه نظر به کثرت دارند.
دوم، کسانىکه "جلوه" و "متجلّى" را مىبینند و ماهیات را به هیچ
مىانگارند. امّا:
«نظر سوم: نظر وحدت است که در این نظر، صوفى و عارف
مىگوید: "لَیسَ فِى الدارِ غَیرَه دَیّارٌ"[238] و جلوه را در متجلّى، فانى مىبیند.
مىگوید: "لَیسَ فِى الدارِ غَیرَه دَیّارٌ"[238] و جلوه را در متجلّى، فانى مىبیند.
با این نظر است که اگر تأییدات الهیّه شامل شود، مراتب وجود،
شؤون او دیده مىشود و اینطور نیست که غیریتى در عالم باشد.
شؤون او دیده مىشود و اینطور نیست که غیریتى در عالم باشد.
در آیات شریفه، شاید به این انظار اشاره شده باشد. مثلاً با آیه "وَ هُوَ
مَعَکُم اَینَما کُنتُم"[239]، به نظر اوّل اشاره شده که در آن هویّت و معیّت و کُمیّت
است و "هو" اشاره به غیب الغیوب و معیّت اضافه اشراقیّه، و کُم مضافٌالیه
مىباشد. در آیه دیگر که در اوّل سوره حدید است: "هوالاوّلُ والآخِرُ والظّاهِرُ
والباطِنُ و هو بِکُلِّ شَىءٍ عَلیمٌ"[240] نظر را دقیق کرده که غیر از وحدت، چیزى
نیست.»[241]
مَعَکُم اَینَما کُنتُم"[239]، به نظر اوّل اشاره شده که در آن هویّت و معیّت و کُمیّت
است و "هو" اشاره به غیب الغیوب و معیّت اضافه اشراقیّه، و کُم مضافٌالیه
مىباشد. در آیه دیگر که در اوّل سوره حدید است: "هوالاوّلُ والآخِرُ والظّاهِرُ
والباطِنُ و هو بِکُلِّ شَىءٍ عَلیمٌ"[240] نظر را دقیق کرده که غیر از وحدت، چیزى
نیست.»[241]
و بارى دیگر تأکید مىکنند که قرآن مشحون از عرفان است و عرفانِ
اهل تصوّف و عرفان، ریشه در قرآن و اسلام دارد:
اهل تصوّف و عرفان، ریشه در قرآن و اسلام دارد:
«و بالاترین و بزرگترین معجزه آن، همین است. آن مسایل بزرگ
عرفانى که در یونان و نزد فلاسفه آن سابقه نداشت و کتب ارسطو و
افلاطون ــ بزرگترین فلاسفه آن عصرها ــ از رسیدن به آن عاجز بودند،
و حتّى فلاسفه اسلام که در مهد قرآن کریم، بزرگ شدند و از آن استفادهها
نمودند، به آیاتىکه صراحت زندهبودن همه موجودات جهان را ذکر
کرده، آن آیات را تأویل مىکنند و عرفاء بزرگ اسلام که از آن ذکر
مىکنند، همه از اسلام اخذ نموده و از قرآن کریم گرفتهاند و مسایل عرفانى
به آن نحو که در قرآن کریم است، در کتاب دیگر نیست.»[242]
عرفانى که در یونان و نزد فلاسفه آن سابقه نداشت و کتب ارسطو و
افلاطون ــ بزرگترین فلاسفه آن عصرها ــ از رسیدن به آن عاجز بودند،
و حتّى فلاسفه اسلام که در مهد قرآن کریم، بزرگ شدند و از آن استفادهها
نمودند، به آیاتىکه صراحت زندهبودن همه موجودات جهان را ذکر
کرده، آن آیات را تأویل مىکنند و عرفاء بزرگ اسلام که از آن ذکر
مىکنند، همه از اسلام اخذ نموده و از قرآن کریم گرفتهاند و مسایل عرفانى
به آن نحو که در قرآن کریم است، در کتاب دیگر نیست.»[242]
ایشان تأکیدى دیگر دارند بر اینکه اقوال و آراى بزرگان طریقت
تصوّف و عرفان مستند به آیات و روایات است:
تصوّف و عرفان مستند به آیات و روایات است:
«دلیل پنجم بر عمومیّت قدرت (حقتعالى) دلیلى است که خود
مرحوم حاجى ذکر مىنماید که قول صوفیّه است و شواهدى هم از آیات و
اخبار دارد. حاصل، دلیل این است که: حقیقت انسانى، بلکه حقیقت هر
چیزى، بهصورت اخیره اوست که در دار استعداد ــ یعنى دار دنیا ــ
تحصیل نموده است. انسان با صورت آخرى و آخرین ورق از اوراق
صور که بر او خورده است از دنیا بیرون مىرود و آن صورت، عبارت از
ملکهاى است که بهدست آورده است.»[243]
مرحوم حاجى ذکر مىنماید که قول صوفیّه است و شواهدى هم از آیات و
اخبار دارد. حاصل، دلیل این است که: حقیقت انسانى، بلکه حقیقت هر
چیزى، بهصورت اخیره اوست که در دار استعداد ــ یعنى دار دنیا ــ
تحصیل نموده است. انسان با صورت آخرى و آخرین ورق از اوراق
صور که بر او خورده است از دنیا بیرون مىرود و آن صورت، عبارت از
ملکهاى است که بهدست آورده است.»[243]
مرحوم علاّمه طهرانى نیز، همرأى با استاد خویش، مرحوم
امامخمینى، عرفانِ اهل تصوّف و عرفان را برگرفته از روح قرآن و روح
نبوّت و ولایت مىداند:
امامخمینى، عرفانِ اهل تصوّف و عرفان را برگرفته از روح قرآن و روح
نبوّت و ولایت مىداند:
«اینها همه و همه نتیجه جمود و تحجّر و یکچشمى به مسایل دین
نگریستن است و حساب توحید را از عالم امر و خلق جدانمودن و به ائمّه
و لواداران عرفان، بهنظر موجودات ساخته شده بدون تکلیف و مأموریت،
نگریستن است که ما را دچار این مصیبت عظمى نمود، تا جایىکه اینک
براى آنکه از آنها عقب نمانیم و در این بازى، محکوم و سرافکنده
نگردیم، باید با هزار دلیل اثبات کنیم که عرفان حافظ و مولانا، متّخذ از
روح قرآن و روح نبوّت و ولایت است.»[244]
نگریستن است و حساب توحید را از عالم امر و خلق جدانمودن و به ائمّه
و لواداران عرفان، بهنظر موجودات ساخته شده بدون تکلیف و مأموریت،
نگریستن است که ما را دچار این مصیبت عظمى نمود، تا جایىکه اینک
براى آنکه از آنها عقب نمانیم و در این بازى، محکوم و سرافکنده
نگردیم، باید با هزار دلیل اثبات کنیم که عرفان حافظ و مولانا، متّخذ از
روح قرآن و روح نبوّت و ولایت است.»[244]
پرواضح است، منظور آیتاللّه علاّمه طهرانى، از دو نفرى که
عرفانشان متّخذ از روح قرآن و نبوّت و ولایت است، دو شخص نیست؛
شخصیّت آنهاست. زیرا نامبردگان از اعاظم و اکابر تصوّف و عرفان و از
تربیتشدگان این طریقت هستند. پس منظور مؤلّف علاّمه، این است که
عرفان اهل طریقت، برگرفته از روح قرآن و نبوّت و ولایت است.
عرفانشان متّخذ از روح قرآن و نبوّت و ولایت است، دو شخص نیست؛
شخصیّت آنهاست. زیرا نامبردگان از اعاظم و اکابر تصوّف و عرفان و از
تربیتشدگان این طریقت هستند. پس منظور مؤلّف علاّمه، این است که
عرفان اهل طریقت، برگرفته از روح قرآن و نبوّت و ولایت است.
مرحوم آیتاللّه سیّد على آقاى قاضى هم، اشعار مثنوى مولوى، این
عارف بزرگ ایرانى را همان متن آیات و روایات مىدانستهاند:
عارف بزرگ ایرانى را همان متن آیات و روایات مىدانستهاند:
«حاج آقا فقهى فرمودند: آقا[245] به مثنوى مولوى خیلى عنایت داشت و
نقل مىکرد که طلبهها به مرحوم میرزاعلى آقا قاضى عرض کرده بودند که
آقا! شما، ما را به خواندن مثنوى سفارش مىکنید، درحالىکه ما باید
روایات را بخوانیم؟ مرحوم قاضى فرموده بود: این اشعار مثنوى، همان
متن آیات و روایات است. سپس قاضى فرموده بود: من مىمیرم و
مىروم، ولى شما از مثنوى دست نکشید.»[246]
نقل مىکرد که طلبهها به مرحوم میرزاعلى آقا قاضى عرض کرده بودند که
آقا! شما، ما را به خواندن مثنوى سفارش مىکنید، درحالىکه ما باید
روایات را بخوانیم؟ مرحوم قاضى فرموده بود: این اشعار مثنوى، همان
متن آیات و روایات است. سپس قاضى فرموده بود: من مىمیرم و
مىروم، ولى شما از مثنوى دست نکشید.»[246]
آیات و روایات، غالبا به حالات سالکان و عارفان اشاره کردهاند
امام خمینى در این زمینه نوشتهاند:
«و اگر نظر عارفانه شد به فتح ابواب قلب و با قدم سلوک و ریاضات
قلبیّه، حقتعالى با تجلّیات فعلیّه و اسمیّه و ذاتیّه، گاهى بهنعت کثرت و
گاهى بهنعت وحدت در قلوب اصحاب آن تجلّى کند و اشاره به این
تجلّیات در قرآن شریف شده است. گاهى صراحتا، مثل قولهتعالى: "فَلَمّا
تَجَلّى رَبّهُ لِلجَبلِ جَعَله دَکّا و خَرَّ مُوسى صَعِقا".[247] و گاهى اشارتا؛ مثل مشاهدات
ابراهیم و رسول خدا (صلّىاللّه علیه و آله) که در آیات شریفه سوره انعام و
نجم مذکور است و در اخبار و ادعیه معصومین(ع) اشاره به آن بسیار
است؛ خصوصا در دعاى عظیمالشّأن سمات که منکران را جرأت انکار
سند و متن آن نیست و مقبول عامّه و خاصّه و عارف و عامى اسـت و در
آن دعاى شریف، مضمونهاى عالىمقام و معارف بسیار است که شمیم
آن، قلب عارف را بىخود کند و نسیم آن، نفخه الهیّه در جان سالک
دمد.»[248]
قلبیّه، حقتعالى با تجلّیات فعلیّه و اسمیّه و ذاتیّه، گاهى بهنعت کثرت و
گاهى بهنعت وحدت در قلوب اصحاب آن تجلّى کند و اشاره به این
تجلّیات در قرآن شریف شده است. گاهى صراحتا، مثل قولهتعالى: "فَلَمّا
تَجَلّى رَبّهُ لِلجَبلِ جَعَله دَکّا و خَرَّ مُوسى صَعِقا".[247] و گاهى اشارتا؛ مثل مشاهدات
ابراهیم و رسول خدا (صلّىاللّه علیه و آله) که در آیات شریفه سوره انعام و
نجم مذکور است و در اخبار و ادعیه معصومین(ع) اشاره به آن بسیار
است؛ خصوصا در دعاى عظیمالشّأن سمات که منکران را جرأت انکار
سند و متن آن نیست و مقبول عامّه و خاصّه و عارف و عامى اسـت و در
آن دعاى شریف، مضمونهاى عالىمقام و معارف بسیار است که شمیم
آن، قلب عارف را بىخود کند و نسیم آن، نفخه الهیّه در جان سالک
دمد.»[248]
عناوینى دیگر براى تحقیق بیشتر
«استفادهها و برداشتهاى عرفا از قرآن کریم، تفسیر به رأى
نیست.»[249]، «آرا و عقاید عرفا و اولیا، ریشه در قرآن و روایات و ادعیه
دارد. مخالفان عرفان، عامى و بىسوادند.»[250]، «بیان صحّت سخن جنید
بغدادى و تطابق آن با سخن ائمّه اطهار(ع).»[251]، «سخنان اهل تصوّف و
عرفان، بهویژه ابنعربى، مشحون از آراى ائمّه اطهار(ع) است.»[252]
«رهآورد ریاضتهاى اصحاب معارف، همان رهآورد قرآن و احادیث
اهل بیت(ع) است.»[253] «عرفان عرفا، ریشه در عرفان رسول خدا(ص)
دارد.»[254]، «ابنعربى، داناى به حقیقت امر بینالامرین که شیوه ائمّه
اطهار(ع) است، مىباشد.»[255]، «دوستان رسولاکرم(ص) با نور گرفتن از
مشکات وجود او، تمام مراتب سیر و سلوک الىاللّه را طى کرده و همچون
آن حضرت به مقام کمال و حقیقت محمّدیه، بار مىیابند.»[256]
«تأسّفبارترین نوع مهجوریّت قرآن، محرومکردن مردم از معارف آن
است.»[257]، «فهم حقایق عالیه هستى، با برهانهاى مشایى و قیاسهاى
فلسفى و مجادلات کلامى، ممکن نیست، بلکه با ریاضتها و خلوتها
ممکن است.»[258]
نیست.»[249]، «آرا و عقاید عرفا و اولیا، ریشه در قرآن و روایات و ادعیه
دارد. مخالفان عرفان، عامى و بىسوادند.»[250]، «بیان صحّت سخن جنید
بغدادى و تطابق آن با سخن ائمّه اطهار(ع).»[251]، «سخنان اهل تصوّف و
عرفان، بهویژه ابنعربى، مشحون از آراى ائمّه اطهار(ع) است.»[252]
«رهآورد ریاضتهاى اصحاب معارف، همان رهآورد قرآن و احادیث
اهل بیت(ع) است.»[253] «عرفان عرفا، ریشه در عرفان رسول خدا(ص)
دارد.»[254]، «ابنعربى، داناى به حقیقت امر بینالامرین که شیوه ائمّه
اطهار(ع) است، مىباشد.»[255]، «دوستان رسولاکرم(ص) با نور گرفتن از
مشکات وجود او، تمام مراتب سیر و سلوک الىاللّه را طى کرده و همچون
آن حضرت به مقام کمال و حقیقت محمّدیه، بار مىیابند.»[256]
«تأسّفبارترین نوع مهجوریّت قرآن، محرومکردن مردم از معارف آن
است.»[257]، «فهم حقایق عالیه هستى، با برهانهاى مشایى و قیاسهاى
فلسفى و مجادلات کلامى، ممکن نیست، بلکه با ریاضتها و خلوتها
ممکن است.»[258]
زبان قرآن و امامان و سالکان طریقت، یکى است
امامخمینى با استناد به آیات و روایات، زبان و تعبیرات سالکان
طریقت تصوّف و عرفان را برگرفته از زبان و تعبیرات قرآن و اهل
بیت(ع) مىداند. بهعبارت دیگر از دیدگاه ایشان، زبان قرآن و امامان و
سالکان طریقت، زبان واحدى است:
طریقت تصوّف و عرفان را برگرفته از زبان و تعبیرات قرآن و اهل
بیت(ع) مىداند. بهعبارت دیگر از دیدگاه ایشان، زبان قرآن و امامان و
سالکان طریقت، زبان واحدى است:
«شما هم در دعایتان هست که على، عین اللّه، اذن اللّه، یداللّه که
معروف هم هست. اینها به چه معناست؟ این همان تعبیرى است که آنها[259]
مىگویند. در روایات شما هم هست که صدقه که مىدهید به دست فقیر، به
دست خدا مىرسد. در قرآنتان هم دارید که: وَ ما رَمَیتَ اِذْ رَمَیتَ و لکِنَّ اللّهَ
رَمى.[260] این یعنى چه؟ یعنى خدا آمد اینطور کرد؟ این همان معناى واحدى
است که همه شما مىگویید.
معروف هم هست. اینها به چه معناست؟ این همان تعبیرى است که آنها[259]
مىگویند. در روایات شما هم هست که صدقه که مىدهید به دست فقیر، به
دست خدا مىرسد. در قرآنتان هم دارید که: وَ ما رَمَیتَ اِذْ رَمَیتَ و لکِنَّ اللّهَ
رَمى.[260] این یعنى چه؟ یعنى خدا آمد اینطور کرد؟ این همان معناى واحدى
است که همه شما مىگویید.
آن بیچارهاى[261] که مطلب دستش است، مىبیند نمىتواند اینطورى
بگوید، مىبیند اینطور خلاف است، وقتى اینطور نتوانست بگوید،
آنطور تعبیر مىکند و آنطور تعبیرات [مىآورد] قرآن و دعا پر از این
حرفهایى است که آنها2 مىگویند...
بگوید، مىبیند اینطور خلاف است، وقتى اینطور نتوانست بگوید،
آنطور تعبیر مىکند و آنطور تعبیرات [مىآورد] قرآن و دعا پر از این
حرفهایى است که آنها2 مىگویند...
اگر هم ما بفهمیم حرف او3 را ما هم همانطور تعبیر مىکنیم. چنانچه
قرآن هم همانطور تعبیر کرده، ائمّه هم همانطور تعبیر کردهاند.»[262]
قرآن هم همانطور تعبیر کرده، ائمّه هم همانطور تعبیر کردهاند.»[262]
ایشان با طرح فقراتى از مناجات شعبانیه و مقایسه زبان و تعبیرات
آن با زبان و تعبیرات سالکان طریقت تصوّف و عرفان، آن مناجات
بىنظیر را بهعنوان یکى از مصادیق عینى وحدت زبان و تعبیرات
امامان(ع) و سالکان طریقت تصوّف و عرفان مطرح مىکند:
آن با زبان و تعبیرات سالکان طریقت تصوّف و عرفان، آن مناجات
بىنظیر را بهعنوان یکى از مصادیق عینى وحدت زبان و تعبیرات
امامان(ع) و سالکان طریقت تصوّف و عرفان مطرح مىکند:
«شما ملاحظه مىکنید، تعبیراتى که در ادعیه ائمّه ــ علیهمالسّلام ــ
واقع شده، با این تعبیراتى که در لسان عرفا واقع شده و مبدأ این شده است
که بعضى چون توجّه به مقصد نداشتهاند تا حدّ تکفیر هم رفتهاند، چه
مغایرتى دارند. در مناجات شعبانیه ــ که بهحسب روایت، مناجات همه
ائمّه بوده، همه ائمّه برحسب روایت آن را مىخواندند و در روایات من
ندیدم که [یکى از] ادعیه، مال همه ائمّه باشد ــ آمده است: "اِلهى هَب لى کَمالَ
الاِنقِطاعِ اِلیکَ و اَنِرْ اَبصارَ قُلوبِنا بِضِیاءِ نظرِها اِلیک حَتى تَخرِقَ اَبصارَ القُلوبِ حُجُبَ النورِ
فَتَصِلَ اِلى مَعدنِ العظمةِ و تصیرَ اَرواحُنا مُعَلَّقَةً بِعزِّ قُدسِک، و دنبال آن این است که
"اِلهى وَاجْعَلنى مِمَّن نادَیتَه فَاَجابَک و لا حَظتَه فَصَعِقَ لِجلالِک" [معناى] اینها
چیست؟ بهحسب نظر آقایان، ائمّه ما که همه این را مىخواندند،
مقصودشان چه بوده [است؟] هب لى کمال الانقطاع الیک یعنى چه؟... این
صعق لجلال که قرآن هم براى موسى مىگوید، غیر آن فنایى است که
اینها[263] مىگویند؟... معدن العظمة چیست؟ این وصول چیست؟ غیر آن
وصولى است که آنها2 مىگویند؟ آن وصول هم همین است:
فتصل الى معدن العظمه. معدن العظمة غیر حقتعالى چیز دیگر مىتواند
باشد؟... این همان معنایى است که عرفا مىگویند.»[264]
واقع شده، با این تعبیراتى که در لسان عرفا واقع شده و مبدأ این شده است
که بعضى چون توجّه به مقصد نداشتهاند تا حدّ تکفیر هم رفتهاند، چه
مغایرتى دارند. در مناجات شعبانیه ــ که بهحسب روایت، مناجات همه
ائمّه بوده، همه ائمّه برحسب روایت آن را مىخواندند و در روایات من
ندیدم که [یکى از] ادعیه، مال همه ائمّه باشد ــ آمده است: "اِلهى هَب لى کَمالَ
الاِنقِطاعِ اِلیکَ و اَنِرْ اَبصارَ قُلوبِنا بِضِیاءِ نظرِها اِلیک حَتى تَخرِقَ اَبصارَ القُلوبِ حُجُبَ النورِ
فَتَصِلَ اِلى مَعدنِ العظمةِ و تصیرَ اَرواحُنا مُعَلَّقَةً بِعزِّ قُدسِک، و دنبال آن این است که
"اِلهى وَاجْعَلنى مِمَّن نادَیتَه فَاَجابَک و لا حَظتَه فَصَعِقَ لِجلالِک" [معناى] اینها
چیست؟ بهحسب نظر آقایان، ائمّه ما که همه این را مىخواندند،
مقصودشان چه بوده [است؟] هب لى کمال الانقطاع الیک یعنى چه؟... این
صعق لجلال که قرآن هم براى موسى مىگوید، غیر آن فنایى است که
اینها[263] مىگویند؟... معدن العظمة چیست؟ این وصول چیست؟ غیر آن
وصولى است که آنها2 مىگویند؟ آن وصول هم همین است:
فتصل الى معدن العظمه. معدن العظمة غیر حقتعالى چیز دیگر مىتواند
باشد؟... این همان معنایى است که عرفا مىگویند.»[264]
در ادامه این مبحث، امام خمینى، ابتدا عنوان مىکنند که طایفههاى
مختلف علمى، عرفانى، ادبى و... هر یک زبان خاصّ خودشان را دارند که
براى شناخت هر یک از آنها، شناخت و فهم آن زبان، مهم است. سپس
مىگویند باید ببینیم زبان کدام یک از آنان به زبان ائمّه عصمت و طهارت
نزدیکتر است:
مختلف علمى، عرفانى، ادبى و... هر یک زبان خاصّ خودشان را دارند که
براى شناخت هر یک از آنها، شناخت و فهم آن زبان، مهم است. سپس
مىگویند باید ببینیم زبان کدام یک از آنان به زبان ائمّه عصمت و طهارت
نزدیکتر است:
«فلاسفه، مثلاً یک زبان خاص به خودشان دارند، اصطلاحاتى
[مخصوص ]خودشان دارند، زبان عرفا هم خاص به خودشان است و
اصطلاحات [آنها] خاصّ خودشان است. فقها هم اصطلاحات خاص به
خودشان دارند. شعرا هم یک زبان خاصّ شعرى دارند و زبان اولیاى
معصومین ــ علیهمالسّلام ــ هم یکطورى است که باید ببینیم این سه ـ
چهار طایفه که با هم اختلاف دارند، کدام زبانشان نزدیکتر به زبان اهل
عصمت است و کدام زبانشان نزدیکتر به زبان وحى است.»[265]
[مخصوص ]خودشان دارند، زبان عرفا هم خاص به خودشان است و
اصطلاحات [آنها] خاصّ خودشان است. فقها هم اصطلاحات خاص به
خودشان دارند. شعرا هم یک زبان خاصّ شعرى دارند و زبان اولیاى
معصومین ــ علیهمالسّلام ــ هم یکطورى است که باید ببینیم این سه ـ
چهار طایفه که با هم اختلاف دارند، کدام زبانشان نزدیکتر به زبان اهل
عصمت است و کدام زبانشان نزدیکتر به زبان وحى است.»[265]
آنگاه به این مسأله اشاره مىکنند که باید ببینیم درد عرفا چه بوده
است که از چنان اصطلاحاتى استفاده کردهاند:
است که از چنان اصطلاحاتى استفاده کردهاند:
«باید ببینیم آنهایى که مثلاً از طبقه عرفا بودهاند، اینها دردشان چه
بوده است که آنجور تعبیر مىکردند. چه وادارشان کرده بود که آنطور
تعبیر بکنند.»[266]
بوده است که آنجور تعبیر مىکردند. چه وادارشان کرده بود که آنطور
تعبیر بکنند.»[266]
و عاقبت به این حقیقت مهم اشاره مىکنند که از میان آن سه ـ چهار
طایفه، فقط زبان سالکان طریقت تصوّف و عرفان، همان زبان ائمّه
اطهار(ع) است و این براى آنها در بین قشریّون مذهبى و اهل ظاهر، تولید
اشکال کرده است:
طایفه، فقط زبان سالکان طریقت تصوّف و عرفان، همان زبان ائمّه
اطهار(ع) است و این براى آنها در بین قشریّون مذهبى و اهل ظاهر، تولید
اشکال کرده است:
«یک دسته هم از اهل عرفان هستند و اینها در تعبیراتشان با اختلافى
که هست، تعبیرات مختلفهاى دارند؛ مثل همین ظاهر و مظهر و تجلّى [و]
امثال ذلک. آنها اینجور تعبیر مىکنند و ما باید ببینیم چه شده است که
این طایفه اینجور تعبیر مىکنند و چه شده است که در لسان ائمّه ما ــ
علیهمالسّلام ــ هم این نحو تعبیر است. من هیچ یادم نیست که علّیّت و
معلولیّت و سببیّت و مسببیّت و... [آمده] باشد.[267] خالقیّت و مخلوقیّت
هست، تجلّى هست، ظاهر و مظهر است [و ]امثال اینها.[268]
که هست، تعبیرات مختلفهاى دارند؛ مثل همین ظاهر و مظهر و تجلّى [و]
امثال ذلک. آنها اینجور تعبیر مىکنند و ما باید ببینیم چه شده است که
این طایفه اینجور تعبیر مىکنند و چه شده است که در لسان ائمّه ما ــ
علیهمالسّلام ــ هم این نحو تعبیر است. من هیچ یادم نیست که علّیّت و
معلولیّت و سببیّت و مسببیّت و... [آمده] باشد.[267] خالقیّت و مخلوقیّت
هست، تجلّى هست، ظاهر و مظهر است [و ]امثال اینها.[268]
باید ببینیم اهل عرفان[269] که از این تعبیر فلاسفه مثلاً دست برداشتند، یا
از این تعبیر عامّه مردم دست برداشتند و یک مطلب دیگرى گفتهاند که
دیدهاند اسباب اشکال [هم] است بین اهل ظاهر، چرا این را گفتند.»[270]
از این تعبیر عامّه مردم دست برداشتند و یک مطلب دیگرى گفتهاند که
دیدهاند اسباب اشکال [هم] است بین اهل ظاهر، چرا این را گفتند.»[270]
و درنهایت در فرازى دیگر، باز با استناد به مناجات شعبانیه و حدیث
قرب نوافل، این مطلب را بازگو مىکنند که شواهد در وحدت زبان و
تعبیرات امامان(ع) و بزرگان طریقت تصوّف و عرفان بیش از آن است
که در این مباحث مختصر، از قلم ایشان جارى مىشود:
قرب نوافل، این مطلب را بازگو مىکنند که شواهد در وحدت زبان و
تعبیرات امامان(ع) و بزرگان طریقت تصوّف و عرفان بیش از آن است
که در این مباحث مختصر، از قلم ایشان جارى مىشود:
«تفکّر کن در این حدیث شریف که از حضرت صادق(ع) درباره
قلب سلیم وارد شده، ببین آیا غیر از فناى ذاتى و ترک خودى و خودیّت و
انیّت و انانیّت که در لسان اهل معرفت است، به چیز دیگر قابل حمل
است؟ آیا مناجات شعبانیه را که از حضرت امیر و اولاد معصومین او ــ
سلاماللّه علیهم ــ وارد شده و مکرّر خواندى، تفکّر و تدبّر در فقرات آن
کردى؟ که غایهالقصواى آمال عارفان و منتهاى آرزوى سالکان همین
فقره شریفه از آن دعاى شریف است:
قلب سلیم وارد شده، ببین آیا غیر از فناى ذاتى و ترک خودى و خودیّت و
انیّت و انانیّت که در لسان اهل معرفت است، به چیز دیگر قابل حمل
است؟ آیا مناجات شعبانیه را که از حضرت امیر و اولاد معصومین او ــ
سلاماللّه علیهم ــ وارد شده و مکرّر خواندى، تفکّر و تدبّر در فقرات آن
کردى؟ که غایهالقصواى آمال عارفان و منتهاى آرزوى سالکان همین
فقره شریفه از آن دعاى شریف است:
"الهى، هب لى کمال الانقطاع الیک، و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک. حتّى
تخرق ابصار القلوب حجب النّور، فتصل الى معدن العظمه و تصیر ارواحنا معلّقةً بعزّ
قدسک". آیا مقصود از این تعلّق به عزّ قدس چیست؟ آیا حقیقت ولاحظته
فصعق لجلالک غیر از آن صعق در لسان اولیا است؟ آیا مقصود از تجلّیات
که در دعاى عظیمالشّأن سمات وارد است، غیر از تجلّیات و مشاهدات در
لسان آنها است؟ آیا در کلمات کدام عارف بالاتر از این حدیث شریف،
که در کتب معتبره شیعه و سنّى نقل شده و از احادیث متواتره مىتوان
گفت او را، دیدید که مىفرماید:
تخرق ابصار القلوب حجب النّور، فتصل الى معدن العظمه و تصیر ارواحنا معلّقةً بعزّ
قدسک". آیا مقصود از این تعلّق به عزّ قدس چیست؟ آیا حقیقت ولاحظته
فصعق لجلالک غیر از آن صعق در لسان اولیا است؟ آیا مقصود از تجلّیات
که در دعاى عظیمالشّأن سمات وارد است، غیر از تجلّیات و مشاهدات در
لسان آنها است؟ آیا در کلمات کدام عارف بالاتر از این حدیث شریف،
که در کتب معتبره شیعه و سنّى نقل شده و از احادیث متواتره مىتوان
گفت او را، دیدید که مىفرماید:
"ما یَتقرّبُ اِلَىَّ عَبدٌ مِن عِبادى بِشئٍ اَحبُّ اِلىَّ مِمَّا افْتَرضتَ علیهِم، و أَنّه یتقرّب اِلىَّ
بِالنّافِلةِ حتّى اُحِبَّه. فَاِذا اَحبَبتُه، کُنتُ اِذا سَمعَه الّذى یَسمَع بِه و بَصرَه الّذى یَبصُرُبِه و لِسانَه
الّذى یَنطِقُ بِه و یَدَه الّتى یَبطِشُ بِها. اِنْ دَعانى اَجِبتُه و اِنْ سَاَلَنى اَعطَیتُه".[271]
بِالنّافِلةِ حتّى اُحِبَّه. فَاِذا اَحبَبتُه، کُنتُ اِذا سَمعَه الّذى یَسمَع بِه و بَصرَه الّذى یَبصُرُبِه و لِسانَه
الّذى یَنطِقُ بِه و یَدَه الّتى یَبطِشُ بِها. اِنْ دَعانى اَجِبتُه و اِنْ سَاَلَنى اَعطَیتُه".[271]
بالجمله، شواهد بیش از آن است که بتوان در این مختصرات
گنجاند.»[272]
گنجاند.»[272]
[1]. مجلسى، محمّدتقى. تشویقالسالکین، صص 28 ـ 29، اجوبه ملاّ محمّدباقر مجلسى به ملاّ خلیل قزوینى.
[2]. همان، ص 33.
[3]. اردبیلى، عبدالغنى (آیتاللّه سیّد). تقریرات فلسفه امام خمینى، ج / 2، ص156.
[4]. شیعه، مذاکرات هانرى کربن با علاّمه طباطبایى، صص 69 ـ 70.
[5]. کرانهها، ویژه کنگره ملّى علاّمه سیّد حیدر آملىرض، ش 2، مصاحبه با آیتاللّه
معرفت.
معرفت.
[6]. ثبوت، اکبر. "استاد شعرائى و عرفان و تصوّف"، عرفان ایران، گردآورى و تدوین دکتر
سیّد مصطفى آزمایش، ش 27 و 28، ص 14.
سیّد مصطفى آزمایش، ش 27 و 28، ص 14.
[7]. امامخمینى. تفسیر سوره حمد، ص 94.
[8]. امامخمینى. چهل حدیث، ص 160 [با تلخیص].
[9]. تفسیر سوره حمد، ص 163.
[10]. همان.
[11]. امام خمینى. شرح دعاى سحر، ترجمه حجّتالاسلام فهرى، ص 296 [با تلخیص].
[12]. چهل حدیث، ص 217.
[13]. همان، ص 267.
[14]. امام خمینى. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 417.
[15]. همان، ص 420.
[16]. همان، ص 28.
[17]. امام خمینى. مصباح الهدایة، با مقدّمه استاد سیّد جلالالدّین آشتیانى، صص 64 ـ 65.
[18]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 41.
[19]. امام خمینى. آداب الصّلوة، ص 73.
[20]. محىالدّین بن عربى. الفتوحات المکّیة، ج / 1، ص 363.
[21]. مطهّرى، مرتضى استاد. عرفان حافظ، صص 12 ـ 17.
[22].
ابومدین از اقطاب سلاسل معروفیّه ــ سلاسلى که به معروف کرخى مىرسند ــ
از جمله سلسله نعمتاللّهى گنابادى است و ابنعربى هم تحت تربیت وى به مقام
شیخ المشایخى رسید.
[23]. مطهّرى، مرتضى استاد. کلام ـ عرفان ـ حکمت عملى، صص 117 ـ 118.
[24]. حسینى طهرانى، محمّدحسین آیتاللّه علاّمه سیّد. روح مجرّد، صص 342 ـ 343.
[25]. امام خمینى. سرّالصلوة، مقدّمه استاد عبداللّه جوادى آملى، ص بیست و پنج.
[26]. طیّار مراغى، محمود. اسوه عارفان، صادق حسنزاده، صص 65 ـ 66.
[27]. آداب الصلوة، ص 258.
[28]. همان، ص 343.
[29]. صدرالمتألّهین شیرازى، اسفار اربعه، ج / 2، ص 329، بحث "فى سریان الوجود".
[30]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 127.
[31]. چهل حدیث، ص 225.
[32]. همان، ص 232، پاورقى شماره 11.
[33]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 161.
[34]. طاهر تبریزى، محمّدعلى بن محمّد. ریحانة الأدب، ج / 2، صص 168 ـ 170،
با تلخیص.
با تلخیص.
[35]. کلام ـ عرفان ـ حکمت عملى، صص 112 ـ 113.
[36]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، صص 189 ـ 190.
[37]. همان، ص 127.
[38]. تفسیر سوره حمد، صص 192 ـ 193.
[39]. آداب الصلوة، ص 119.
[40]. چهل حدیث، صص 222 ـ 223، با تلخیص.
[41]. شرح دعاى سحر، ص 211.
[42]. همان، صص 322 ـ 323.
[43]. عرفان حافظ، ص 20.
[44]. همان.
[45]. همان، صص 21 ـ 22.
[46]. مشروح این ماجرا در کتاب روح مجرّد، ص 161 آمده است.
[47]. علاّمه طهرانى. رساله لبّ اللباب، صص 17 ـ 18.
[48]. تفسیر سوره حمد، ص 180.
[49]. سرّ الصلوة، ص 102.
[50]. همان، ص 75.
[51]. عرفان حافظ، صص 48 ـ 49.
[52]. کلام ـ عرفان ـ حکمت عملى، صص 119 ـ 120.
[53]. این مطلب را رهبر انقلاب آیتاللّه خامنهاى در دیدار با جمعى از شاعران چنین نقل
کردهاند: «یک وقت آقاى مطهّرى از من پرسیدند نظرم راجع به شعر مولوى چیست.
کردهاند: «یک وقت آقاى مطهّرى از من پرسیدند نظرم راجع به شعر مولوى چیست.
گفتم: اصولِ اصولِ اصولِ دین است. گفت: نظر من هم همین است.» سایت تابناک، 28 شهریور 1387. خود ایشان بهمناسبت روز بزرگداشت مولانا در سال 1386 مىگویند: «اگر کسى مثنوى را خوانده باشد مىفهمد که مولوى، مردى ملکوتى و الهى بوده است» و افزودند: «مثنوى مولانا در ابیاتى که اصلاً جنبههاى معنوى هم ندارد، زیباترین و بهترین است.» سایت محتوا، 8 مهر 1386.
[54].
بنده، بهخاطر آنکه طریقه مرحوم شوشترى بىنام مانده است و طبق تصریح
بزرگانش، تمامى سالکان و بزرگان آن جملگى از بزرگان تصوّف و عرفان بوده و
طریقت خود را طریقت تصوّف مىدانند، بهشیوه متصوّفه، نام این گروه را،
طریقه شوشتریّه مىگذارم.
[55]. روح مجرّد، ص 343.
[56]. همان، ص 518.
[57]. نوشتههاى خطّى. این مخطوطات بر روى سایت معارف اسلام، که منعکسکننده نوشتهها و اندیشههاى علاّمه طهرانى است، به نشانى: www.MaarefIslam.com آمده است.
[58]. هر که آن را ببیند، شاد مىشود.
[59]. قاضى، محمّدحسن سیّد. آیت الحق، ج 1، مقدّمه دکتر حسین غفّارى،
ص 101.
ص 101.
[60]. محمّدى رى شهرى. کیمیاى محبّت، ص 53.
[61]. مصباح الهدایة، مقدّمه تفصیلى استاد آشتیانى، ص 71.
[62]. همان، ص 135.
[63].
چنانکه مىبینیم مرحوم مطهّرى از بابت به فراموشى سپردهشدن مفاهیم و
معانى و مضامین صوفیانه و عارفانه افسوس مىخورد، درحالى که عدّهاى دیگر
تمام همّ و غمّشان مبارزه با تصوّف و عرفان و بهدست فراموشى سپردن آن است!
[64]. در اینجا مرحوم مطهّرى تصریح مىکند که مردم قرنها پیش هم فرقى بین تصوّف و عرفان و صوفى و عارف قایل نبودهاند.
[65]. عرفان حافظ، صص 49 ـ 51، با تلخیص.
[66]. روح مجرّد، ص 170.
[67]. حسینى طهرانى، محمّدحسین علاّمه سیّد.توحید علمى و عینى، ص201، با تلخیص.
[68]. مصباح الهدایة، مقدّمه تفصیلى استاد آشتیانى، صص 153 ـ 154.
[69]. همان، ص 156.
[70]. همان، صص 22، 149، 162.
[71]. روح مجرّد، صص 645 ـ 646.
[72]. مصباح الهدایة، مقدّمه تفصیلى استاد آشتیانى، ص 34.
[73]. همان، ص 83 .
[74]. اسفار اربعه، ج / 2، ص 329، بحث "فى سریان الوجود".
[75]. مصباح الهدایة، مقدّمه تفصیلى استاد آشتیانى، ص 155.
[76]. منظور، در زمینه تصوّف و عرفان است.
[77]. عرفان حافظ، ص 55.
[78].
چرا در مجلس خلوت؟! چون با آن جوّى که بر حوزههاى علمیّه حاکم بوده و
کماکان نیز حکومت دارد، جرأت چنین بحثهایى را بهطور علنى نداشتهاند.
[79]. روح مجرّد، پاورقى صص 106 ـ 107.
[80]. منظور مسلک تصوّف و عرفان است.
[81]. تشویق السالکین، ص 10.
[82]. همان، ص 12.
[83]. منظور اهل تصوّف و عرفانند.
[84]. منظور طریقت تصوّف و عرفان است.
[85]. منظور اهل تصوّف و عرفانند.
[86]. همان، صص 18 ـ 19.
[87]. همان، صص 29 ـ 30.
[88]. همان، ص 35.
[89]. مصباح الهدایة، مقدّمه تفصیلى استاد آشتیانى، ص 131.
[90]. همان، صص 139 ـ 140.
[91]. همان، ص 125.
[92]. همان، صص 125 ـ 126.
[93]. همان، ص 58.
[94]. همان، ص 60.
[95]. شرح دعاى سحر، پاورقى ص 256.
[96]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، پاورقى ص 215، به نقل از الذریعة، آغابزرگ طهرانى،
ج 14، ص 188.
ج 14، ص 188.
[97]. سرّ اباحه مکان نمازگزار و اقسام فتح.
[98]. سرّ الصلوة، مقدّمه استاد عبداللّه جوادى آملى،ص بیست و چهار.
[99]. کلام ـ عرفان ـ حکمت عملى، صص 120 ـ 121.
[100]. همان، ص 93.
[101]. مقدادى اصفهانى، على. نشان از بىنشانها، ج / 1، ص 188.
[102]. تقریرات فلسفه امام خمینى، ج / 3، اسفار، ص588.
[103]. همان، شرح منظومه، ج / 2، ص 204.
[104]. همان، ص 243.
[105]. پرانتز از ما است.
[106]. سرّ الصلوة، ص 75.
[107]. تفسیر سوره حمد، صص 92 ـ 93.
[108]. مصباح الهدایة، ص 13.
[109]. الفتوحات المکّیة، ج / 2، ص 255.
[110]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 28.
[111]. چهل حدیث، ص 162.
[112]. همان، ص 588.
[113]. ملاّ صدرا. رساله سه اصل، با مقدّمه و تصحیح محمّد خواجوى، ص 53.
[114]. همان، ص 90.
[115]. چهل حدیث، ص 625.
[116]. اردبیلى، عبدالغنى آیتاللّه سیّد. تقریرات فلسفه امامخمینى، ج / 2، ص 156.
[117]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 148.
[118]. حسنزاده آملى استاد. هزار و یک کلمه، ج / 3، کلمه 325.
[119]. سرّ الصلوة، ص 39.
[120]. همان، ص بیست و هشت.
[121]. همان، ص 5.
[122]. همان، ص 38.
[123]. منظور یکى دانستن علم حقیقى و علم مکاشفات است که دراختیار اهل تصوّف و عرفان است.
[124]. رساله سه اصل، ص 71.
[125]. شرح حدیث جنود عقل و جهل. ص 207.
[126]. حجر / 99: پروردگارت را عبادت کن تا وقتى که یقین تو را در رباید.
[127]. محبوبعلیشاه، تابنده، على حاج. خورشید تابنده، ص 93.
[128]. سرّ الصلوة، ص 83 .
[129]. شرح حدیث جنود عقل و جهل. ص 70.
[130]. سرّ الصلوة، مقدّمه استاد عبداللّه جوادى آملى، ص بیست و دو، با تلخیص.
[131]. همان، ص 13.
[132]. چهل حدیث، صص 91، 257، 456.
[133]. مطهّرى، مرتضى استاد. عرفان حافظ، ص 122.
[134]. تشویق السالکین، صص 23 ـ 24.
[135]. روح مجرّد، ص 384.
[136]. ثبوت، اکبر. "استاد شعرائى و عرفان و تصوّف". عرفان ایران، ش 27 و 28،
صص 12 ـ 20.
صص 12 ـ 20.
[137]. روح مجرّد، ص 126.
[138]. همان، ص 384.
[139]. صداقت، علىاکبر سیّد. روح و ریحان، ص 117.
[140]. قاضى، محمّدحسن حاج سیّد. آیتالحقّ، ج / 1، مقدّمه حسین غفّارى، ص 120.
[141]. حسینى طهرانى، محمّدحسین علاّمه سیّد. اللّه شناسى، ج / 3، ص 331.
[142]. هر دو از مشایخ سلسله نعمتاللّهىاند.
[143]. آملى، شمسالدّین محمّد. نفائس الفنون، به تصحیح ابوالحسن شعرانى، ج / 1، مقدّمه، صص 7 ـ 16. نیز ترجمه و شرح کشف المراد، ص 514.
[144]. "استاد شعرانى و عرفان و تصوّف"، عرفان ایران، ش 27 و 28، صص 17 ـ 18، با
تلخیص.
تلخیص.
[145]. تفسیر سوره حمد، ص 148.
[146]. آداب الصلوة، ص 154.
[147]. تفسیر سوره حمد، صص 142 ـ 143.
[148]. منظور از "ماهرو"، اولیاى الهىاند.
[149]. جواهرى، غلامحسین بهکوشش. کلّیات شیخ بهاءالدّین محمّد العاملى مشهور به
شیخ بهایى، نان و حلوا، صص 4 ـ 6.
شیخ بهایى، نان و حلوا، صص 4 ـ 6.
[150]. درجه درجه در مدارج ظلمات و حجابها فرو رفتن و از انوار الهى محرومشدن.
[151]. آداب الصلوة، ص 11.
[152]. تفسیر سوره حمد، ص 187.
[153]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، صص 57 ـ 58.
[154]. همان، ص 10.
[155]. بقره / 138: و رنگ چه کسى از رنگ خدا بهتر است.
[156]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، صص 9 ـ 10.
[157]. تفسیر سوره حمد، صص 143 ـ 144.
[158]. همان، ص 144.
[159]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 10.
[160]. در فصل دوم بررسى شد که منظور امامره از اهل معرفت، بزرگان طریقت تصوّف و عرفانند.
[161]. آداب الصلوة، ص 164.
[162]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 69.
[163]. همان، صص 69 ـ 70.
[164]. یوسف / 31: چون او را دیدند، بزرگش شمردند و دستان خویش را بریدند.
[165]. سرّ الصلوة، ص پانزده.
[166]. همان، صص بیست و یک و بیست و دو.
[167]. بقره / 26: گروهى را به آن گمراه و گروهى را هدایت مىنماید.
[168]. رساله سه اصل، ملاّ صدرا، ص 54.
[169]. صعود برزخى و فوق آن و نیز کشف حقایق، منوط به طىّ طریقت تصوّف و عرفان و سلوک الىاللّه است.
[170]. مقصود بزرگان تصوّف و عرفانند، از جمله شیخ بهایى ــ که اشعارش را آوردیم ــ و مولانا و....
[171]. حسنزاده آملى، حسن استاد. انسان در عرف عرفان، صص 85 ـ 87 ، با تلخیص.
[172]. منظور، مرحوم آیتاللّه سیّد عبدالکریم کشمیرى است.
[173]. روح و ریحان، صص 118 ـ 119.
[174]. بهسبب رعایت اختصار، فقط ترجمه را مىآوریم.
[175]. در اینجـا کلام امام صـادقع پایـان مىیابـد و از اینجـا علاّمه طهـرانى ادامـه
مىدهند.
مىدهند.
[176]. مزمل / 6 ـ 7.
[177]. با اختصار، فقط ترجمه را مىآوریم.
[178]. داراى صداى بلند و رسا.
[179]. یعنى تا با موفّقیّت، طریقت تصوّف و عرفان و سلوک الىاللّه طى نشود.
[180]. نساء / 34: مردان بر زنان برترى دارند.
[181]. حسینى طهرانى، محمّدحسین علاّمه سیّد. نور ملکوت قرآن، ج / 2،
صص 270 ـ 280، با تلخیص.
صص 270 ـ 280، با تلخیص.
[182]. منظور سلوک الىاللّه و طىّ طریقت تصوّف و عرفان است.
[183]. منظور از این فرد مسلم و موحّد، سالک طریقت است.
[184]. اللّهشناسى، ج / 3، ص 228.
[185]. روح مجرّد، ص 131.
[186]. یعنى مریدى و مرادى.
[187]. همان، ص 131.
[188]. همان، پاورقى ص 133.
[189]. روح مجرّد، صص 142 ـ 144، با تلخیص.
[190]. پس اقتضاى امر، جلا دادن آینه عالم بود، و آدم، عین جلاى آن آینه و روح آن صورت بود.
[191]. انسان در عرف عرفان، صص 18 ـ 19.
[192]. زمر / 25: از آنجایى که نمىدانند.
[193]. آداب الصلوة، ص 81 .
[194]. همان، ص 291، با تلخیص.
[195]. همان، ص 79.
[196].
یعنى از نظر مرحوم مطهّرى، در میان اهل شریعت گروهى هستند که با
سوءاستفاده از موقعیّت ممتاز اجتماعى و نفوذ خویش در میان عوام از مردم،
آنها را علیه صوفیان و عارفان شورانیده و مىخواهند صوفیان را بهوسیله
آنها از صحنه جامعه خارج ساخته و جایگاه خود را نزد مردم، محکمتر از پیش
کنند.
[197]،
2، 3 و 4. کاملاً مشخّص است که از دیدگاه مرحوم مطهّرى هیچ تفاوت و تمایزى
میان عرفان ــ در معناى متداول فعلى ــ و تصوّف، و همچنین میان عارف و
صوفى نیست.
[198]. یعنى کسانىکه با تصوّف و عرفان مخالفت مىکنند، دلایل منطقى نداشته و اغراض شخصى و نفسانى دارند.
[199]. کلام ـ عرفان ـ حکمت عملى، صص 82 ـ 84 .
[200]. همان، صص 88 ـ 89 .
[201]. همان، ص 93.
[202]. همان، صص 94 ـ 95.
[203]. همان، صص 96 ـ 95.
[204]. منظور سلسله نقشبندیّه است که نسبت خود را به ابوبکر ــ رضىاللّه عنه ــ مىرسانند.
[205]. شیعه، مذاکرات هانرى کربن با علاّمه طباطبایى، صص 242 ـ 243.
[206]. آداب الصلوة، ص 279.
[207]. همان، ص 305.
[208]. مصباح الشریعة، الباب السادس عشر، فى السجود.
[209]. آداب الصلوة، ص 36.
[210]. مصباح الهدایة، ص 36.
[211]. ترجمه از ما است.
[212]. همان، ص 13.
[213]. اردبیلى، عبدالغنى آیتاللّه سیّد. تقریرات فلسفه امام خمینى، ج / 3، اسفار، ص 499.
[214]. صوفیان از دنیا رویگرداناند و به عبادت خداوند مىپردازند. امّا اینکه مشروط به
نداشتن حرفه و پیشه باشد، مورد تردید است. همچنین سکونت در خانقاه و پوشیدن خرقه از دست شیخ و داشتن لباس خاص شرط نیست.
نداشتن حرفه و پیشه باشد، مورد تردید است. همچنین سکونت در خانقاه و پوشیدن خرقه از دست شیخ و داشتن لباس خاص شرط نیست.
[215]. گواه است بر اوج ترقّى این مرد، در مراتب ذوقى و عرفانى.
[216]. "استاد شعرانى و عرفان و تصوّف"، صص 15 ـ 14، پرانتزها از ماست.
[217]. همان، ص 16.
[218]. تفسیر سوره حمد، صص 171 ـ 172، با تلخیص.
[219]. آداب الصلوة، ص 304.
[220]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 59.
[221]. چهل حدیث، ص 13.
[222]. همان، ص 275.
[223].
در فصل اوّل، امام خمینى عرفاى شامخ را همان بزرگان طریقت تصوّف و عرفان
دانستند. علاوهبر آن در اینجا، عرفاى شامخ و علماى باللّه و اولیاى رحمان
را مترادف بهکار بردهاند.
[224]. همان، ص 657.
[225]. با توجّه به دستگاه فکرى و نوع واژگان مورد علاقه امام خمینى، معلوم است که منظور، جهله اهل تصوّف است که شامل بعضى از صوفیّه است.
[226]. سرّ الصلوة، ص 38.
[227].
تاریخ اسلام، هرگز عرفایى جز اهل تصوّف و عرفان را به ما نشان نداده است.
عرفاى طریقه شوشتریّه نیز ــ چنانکه خواهیم دید ــ خود را اهل طریقت تصوّف
و عرفان مىدانستهاند.
[228]. آداب الصلوة، ص 264.
[229]. واقعه / 79 ـ 77: این، قرآنى گرامى است که در کتابى مکنون است. آن را جز پاکیزگان درنمىیابند.
[230]. آداب الصلوة، ص 202.
[231]. جمعه / 5: مثل کسانى که تورات آموختهاند امّا بدان عمل نمىکنند، همچون مثل خرى
است که کتاب مقدّس را حمل مىکند.
است که کتاب مقدّس را حمل مىکند.
[232]. آداب الصلوة، ص 212.
[233] و 2 و 3. منظور، مسلک تصوّف و عرفان است.
[234]. همان، ص 241.
[235]. پیش از این و در فصل دوم دیدیم که منظور امام خمینى از "اولیا"، بزرگان طریقت تصوّف و عرفانند.
[236].
همانطور که پیش از این دیدیم، منظور، "بعضى" از صوفیّهاند که "جهله اهل
تصوّف" بهشمار مىروند. نه اکثریّت عارفان و صوفیان که امام خمینى آنها را
شیعیان خالص حضرت علىع دانستهاند.
[237]. همان، ص 223.
[238]. غیر از خدا، کسى در عالم نیست.
[239]. حدید / 4: هر کجا که باشید، او با شماست.
[240]. حدید / 3: او اوّل و آخر، و ظاهر و باطن، و به هر چیزى دانا است.
[241]. تقریرات فلسفه امام خمینى، شرح منظومه، ج / 2، ص 243.
[242]. جلوههاى رحمانى، نامه عرفانى امام خمینى به فرزندش حاج سیّد احمد خمینى، ص
24.
24.
[243]. تقریرات فلسفه امام خمینى، شرح منظومه، ج / 2، ص 306.
[244]. روح مجرّد، ص 518.
[245]. منظور، آیتاللّه میرزا علىاکبر مرندى، از شاگردان و مریدان مرحوم آیتاللّه سیّدعلى آقاى قاضى است.
[246]. حسنزاده، صادق حجّتالاسلام. اسوه سالکان، ص 156.
[247]. اعراف / 143: پس چون پروردگارش بر کوه تجلّى کرد، آن را تکّهتکّه نمود و موسى بیهوش بر زمین افتاد.
[248]. آداب الصلوة، صص 242 ـ 243.
[249]. همان، ص 199.
[250]. همان، ص 197.
[251]. مصباح الهدایة، ص 62. لازم به تذکّر است که وى اوّلین قطب سلسله نعمتاللّهى در عصر غیبت است.
[252]. همان، ص 67.
[253]. شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 23.
[254]. سرّ الصلوة، ص بیست و هشت.
[255]. شرح دعاى سحر، ص 278.
[256]. همان، ص 325.
[257]. آداب الصلوة، صص 197 ـ 198.
[258]. شرح دعاى سحر، ص 318.
[259]. منظور، اهل تصوّف و عرفان هستند.
[260]. انفال / 17: وقتى که تیر مىانداختى، تو نبودى که مىانداختى، خدا بود.
[261] و 2 و 3. منظور، اهل تصوّف و عرفان هستند.
[262]. تفسیر سوره حمد، صص 184 ـ 185.
[263] و 2. منظور از اینها، اهل عرفان و تصوّف هستند.
[264]. همان، صص 182 ـ 183.
[265]. همان، ص 176.
[266]. همان.
[267]. یعنى زبان ائمّه، مثل زبان فلاسفه و فقها نیست.
[268]. که اینها بهدرستى، همان تعبیرات اهل تصوّف و عرفان مىباشد.
[269]. همانطور که در فصل دوم دیدیم، منظور ایشان از "اهل عرفان"، سالکان طریقت تصوّف و عرفانند.
[270]. همان، ص 176.
[271]. حرّ عاملى شیخ. وسائل الشیعة، ج / 3، کتاب صلوة، باب 17: هیچ بندهاى از بندگانم، به
چیزى که نزد من دوستداشتنىتر باشد از اعمالى که بر او واجب گردانیدهام، به من نزدیک نمىشود. همانا او با نافله تا جایى به من نزدیک مىشود که او را دوست مىدارم. پس وقتى او را دوست داشتم، در اینصورت گوش او مىشوم که با آن مىشنود و چشم او مىشوم که با آن مىبیند و زبان او مىشنوم که با آن سخن مىگوید و دست او مىشوم که با آن مىگیرد. اگر مرا بخواند، پاسخش مىدهم و اگر خواهشى کند، عطایش مىکنم. (ترجمه از ما است)
چیزى که نزد من دوستداشتنىتر باشد از اعمالى که بر او واجب گردانیدهام، به من نزدیک نمىشود. همانا او با نافله تا جایى به من نزدیک مىشود که او را دوست مىدارم. پس وقتى او را دوست داشتم، در اینصورت گوش او مىشوم که با آن مىشنود و چشم او مىشوم که با آن مىبیند و زبان او مىشنوم که با آن سخن مىگوید و دست او مىشوم که با آن مىگیرد. اگر مرا بخواند، پاسخش مىدهم و اگر خواهشى کند، عطایش مىکنم. (ترجمه از ما است)
[272]. سرّ الصلوة، ص 39.
No comments:
Post a Comment