آفتاب عشق را سردی نشاید بی گمان
روشنی زاید ، در آن سایه نیاید بی گمان
تا که قلبت شعله عشقی شد آن را پاس دار!
آب بر این شعله افشاندن نشاید بی گمان
آفتابی اینچنین بر ملک دل تابید اگر
در دل تو هم گل و هم سبزه زاید بی گمان
دل اگر با آفتاب و سبزه و گل قهر کرد
پس تن خود را به سنگ سخت ساید بی گمان
گر که دل سیراب آب عشق گردد هر نفس
زنده جاوید گردد ، دیر پاید بی گمان
چون «عرب» روزی بمیرد از تب بالای عشق
بر سر گورش دو صد لاله بر آید بی گمان
علیرضا عرب
تقدیم به : حضرت آقای دکتر نور علی تابنده - مجذوبعلیشاه - سلّمه الله
روشنی زاید ، در آن سایه نیاید بی گمان
تا که قلبت شعله عشقی شد آن را پاس دار!
آب بر این شعله افشاندن نشاید بی گمان
آفتابی اینچنین بر ملک دل تابید اگر
در دل تو هم گل و هم سبزه زاید بی گمان
دل اگر با آفتاب و سبزه و گل قهر کرد
پس تن خود را به سنگ سخت ساید بی گمان
گر که دل سیراب آب عشق گردد هر نفس
زنده جاوید گردد ، دیر پاید بی گمان
چون «عرب» روزی بمیرد از تب بالای عشق
بر سر گورش دو صد لاله بر آید بی گمان
علیرضا عرب
تقدیم به : حضرت آقای دکتر نور علی تابنده - مجذوبعلیشاه - سلّمه الله
No comments:
Post a Comment