Monday, October 29, 2012

پیروان همه ادیان و مذاهب - جز صوفیّه - اهل توقّف هستند


یکی از آسیب هایی که دامنگیر ادیان صوری(1) و پیروان آن ها است این است که پیروان ادیان و مذاهب صوری در دین مورد نظر خود و ولیّ صاحب آن دین یا مذهب توقّف می کنند.به این معنا که یهودیان در موسی(ع) و یهودیّت توقّف کرده اند و به ولیّ بعدی که عیسی(ع) باشد ایمان نیاورده اند.مسیحیان در عیسی بن مریم(ع) توقّف کرده اند و به محمّد(ص) ایمان نیاورده اند.ا
هل سنّت در حضرت محمّد(ص) توقّف کرده اند و به علی(ع) ایمان نیاورده اند.علی الّلهیان در علی(ع) توقّف کرده اند و به ائمّه بعدی ایمان نیاورده اند.واقفیّه در حضرت موسی بن جعفر(ع) توقّف کردند و به حضرت علی بن موسی الرّضا(ع) ایمان نیاوردند.شیعه اثنا عشریّه هم در حضرت مهدی(عج) توقّف کرده اند و در عصر غیبت دست از دامان اولیای الهی که مامور به هدایت مردم هستند برداشته اند.این در حالی است که روحانیّت رسمی که خود را متولّی دین صوری می داند در زمینه شریعت و لزوم صدور فتاوایی که مردم به آن نیازمند هستند هیچگونه توقّفی را نه به رسمیّت می شناسد و نه می پذیرد.اما وقتی نوبت به امر بسیار مهم تر و حیاتی تر ایمان و هدایت قلبی که می رسد مردم را به ظهور حضرت مهدی(عج) حواله می دهند و جلوی نزدیک شدن مردم به اولیای الهی را می گیرند.توضیح آنکه هر پیامبر و امام و ولیّ ای دو گونه مسئولیّت دارد :

1.مسئولیّت های شریعتی که مربوط به پاسخگویی به سوالات شرعی مردم در زمینه احکام فرعی فقهی می شود.

2.مسئولیّت های طریقتی که مربوط به گرفتن بیعت ایمانی از مردم و هدایت قلبی و باطنی آن ها می شود.

شریعت مربوط به حوزه احکام فقهی و فرعی است و به اصطلاح با فروع دین کار دارد.اما طریقت مربوط به امر ولایت است و ولایت عبارت از حقیقت نبوّت می شود و با عبور دادن سالک از برزخ که قیامت صغرا است و نیز از قیامت کبرا او را در مراتب ایمان و توحید سیر و سلوک می دهد و این ها - یعنی : نبوّت و معاد و توحید - هر سه از اصول دین هستند.

روحانیّت رسمی زیر بار غیبت حضرت(عج) در زمینه شریعت که با توضیحی که گذشت معلوم شد مربوط به حوزه فروع دین است و اهمیّت زیر بنایی و حیاتی در دین ندارد نمی رود و خود را به هزار زحمت می اندازد تا خلاء غیبت حضرت(عج) را پر کند و پاسخگوی سوالات شرعی مردم باشد.اما همین روحانیّت رسمی و علما و فقهای معظّم و گرامی وقتی که اولیای الهی در مکتب تصوّف ، مشغول بیعت گرفتن و دستگیری از مردم می شوند تا با اعمال ولایت الهی که مغز و اسّ و اساس و حقیقت نبوّت و در حقیقت از اصول دین و سلوک دهنده در دیگر اصول دین است به هدایت آن ها در مراتب قیامت صغری و کبرا که مراتب عالم معاد هستند و مراتب عالم توحید بپردازند به برخورد و مبارزه با مکتب تصوّف و صوفیان و بزرگان صوفیّه که اولیای الهی هستند می پردازند و به مردم می گویند فیض امام مانند خورشیدی که در پس پرده ابرها فرو رفته و گرما و روشنایی اش به زمین می رسد به پیروان و شیعیانش می رسد و مردم را به ظهور امام(عج) حواله می دهند.اما این پرسش در برابر آن ها قرار می گیرد که در عصر غیبت چرا شما خودتان منتظر ظهور ایشان نمی مانید و خود را با زحمت فراوان ، صاحب قوّه اجتهاد می کنید تا خلاء ایشان را برای پاسخگویی به سوالات کم اهمیّت شرعی که مربوط به فروع دین است پر کنید اما نیازی به پر شدن خلاء ایشان در امر طریقت و هدایت قلبی و باطنی که همانطور که گفتیم مربوط به حوزه اصول دین می شود نمی بینید؟این خلاف عقل و دین نیست؟

به عبارت دیگر ، روحانیّت محترم در زمینه بعد شریعتی وجود امام(عج) متوقّف نمی شود و توقّفی را به رسمیّت نمی شناسد.اما در زمینه بعد بسیار مهم تر وجود امام(عج) یعنی بعد طریقتی و هدایتی ایشان هم خود متوقّف می شود و هم مردم را دعوت به توقّف می کند.توقّف آن ها در این زمینه به این دلیل است که خود را در جایگاهی نمی بینند که توانایی هدایت ایمانی و قلبی و باطنی مردم را داشته باشند.زیرا راهنمایی مردم در امر شریعت ، با چند سال درس خواندن حاصل می شود اما هدایت مردم در صراط مستقیم طریقت نیازمند ده ها سال ریاضت و مخالفت با نفس است و صعب الوصول است.لذا به انکار چنین ضرورتی می پردازند. و این بطور دقیق مخالف اصول مطرح شده در جهان بینی قرآنی است.زیرا کمتر از ده درصد از آیات قرآن آیات فقهی و شریعتی و مربوط به حوزه فروع دین است و مابقی یعنی بیش از نود درصد آن ها آیات طریقتی و مربوط به هدایت و ایمان و مربوط به حوزه اصول دین است که موضوعات محوری مکتب تصوّف هستند.حال چگونه ممکن است که توقّف در این کمتر از ده درصد از آیات که مربوط به مسئله کم اهمیت احکام فقهی است روا نباشد اما توقّف در آن بیش از نود درصد از آیات که مربوط به مسئله ولایت و اصول دین است و قرآن برای آن نازل شده و پیامبر برای آن منظور مبعوث شده است روا باشد؟

و این در حالی است که این توقّف مورد نظر و مورد تاکید روحانیّت محترم و متولّیان دین صوری ، مخالف صد در صد آیات الهی قرآن است.از جمله خدای تعالی به آدمیان بشارت داده است که در هر دوره تاریخی یک هادی وجود دارد که مردم برای کسب هدایت می توانند به او رجوع کنند.خدای تعالی از او با نام : «هادی» نام برده نه پیامبر یا امام و این یعنی کسانی دیگر نیز در همیشه زندگی آدمی وجود خواهند داشت که نه پیامبر هستند و نه امام اما به اذن و اجازه الهی «هادی» مردم خواهند بود.یعنی خدای تعالی به طور دقیق ایّام دوره غیبت را پیش بینی کرده است : «انّما انت منذر و لکلّ قوم هاد»(2) ، «جز این نیست که تو (ای محمد) بیم دهنده ای هستی و هر قومی یک هادی خواهد داشت»

و نیز می توان به آیاتی استناد کرد که خدای تعالی هدف از ارسال رسل و انزال کتب را خروج مردم از ظلمات و ورود آن ها به عالم و عوالم نوری می داند.و این امری است که مربوط به حوزه فروع دین و صدور فتاوی نمی شود و از عهده علما و فقهای محترم بر نمی آید.یعنی اینان نمی توانند کاری پیامبرانه کنند و مردم را از ظلمات به نور عبور دهند.ضمن آنکه اگر ما بر اساس آموزش های علما و فقها و روحانیت محترم معتقد به توقّف در بعد طریقتی و هدایتی امام(عج) شویم و ایشان را فاقد نایبانی بدانیم که موظّف به دستگیری و هدایت مردم در عصر غیبت هستند ، در حقیقت ، قرآن را از خاصیّت و ویژگی اصلی اش که عبور دادن مردم از ظلمات به نور است ساقط کرده ایم.آنگاه این قرآنی که از هدف اصلی اش دور مانده و ویژگی اصلی اش از او سلب شده است دیگر به چه دردی می خورد و به چه کاری می آید؟تلاوت و رعایت تجوید برای ثواب بردن؟

آیات مورد نظر که هدف از ارسال رسل و انزال کتب آسمانی را عبور یافتن مردم از ظلمات به نور معرفّی می کنند از جمله این آیات هستند :

«کتاب انزلناه الیک لتخرج النّاس من الظلمات الی النّور باذن ربّهم»(3) ، «این (قرآن) کتابی است که بر تو نازل کردیم تا مردم را از ظلمات به نور عبور دهی!»

«هو الّذی ینزّل علی عبده آیات بیّنات لیخرجکم من الظلمات الی النّور و انّ الله بکم لرءوف الرّحیم»(4) ، «او کسی است که آیاتی روشن را بر بنده اش نازل کرد تا وی شما را از ظلمات به نور عبور دهد»

پس هدف خدای تعالی از فرستادن پیامبران و نازل کردن کتاب های آسمانی از جمله قرآن این بوده است که پیامبران و اوصیای آن ها مردم را به مدد آن ها از قید حجاب های ظلمانی رهانیده و وارد عالم نور کنند.به ویژه در آیه اخیر ، خدای تعالی مردم را مورد خطاب قرار می دهد و به آن ها یادآوری می کند که کسی را به رهبری دینی بپذیرند که توان آن را داشته باشد تا با تمسّک به قرآن آن ها را از ظلمات به نور عبور دهد تا آنان بتوانند به زیارت جمال دل آرای خدای خود که نور آسمان ها و زمین است نایل شوند :

«الله نور السّماوات و الارض»(5) ، «خدا نور آسمان ها و زمین است»

بنابراین مشاهده می شود که قرآن و خدای تعالی هیچ توقّفی را در امر طریقت و هدایت و عبور مردم از ظلمات به نور به رسمیّت نمی شناسد و کسانی که مبلّغ و مشوّق توقّف در این امر حیاتی هستند در برابر قرآن و پیامبر و خدا صف آرایی کرده اند.

در مقابل این مبلِّغانی که توقّف در بعد طریقتی و هدایتی امام(عج) را تبلیغ و ترویج می کنند و مردم عاشق عبور از ظلمات به نور را به ظهور حضرت(عج) حواله می دهند صوفیّه قرار دارند که هم راستا با خدای تعالی و قرآن و پیامبر(ص) و اهل بیت او(ع) مردم را دعوت به عبور می کنند و از لزوم این عبور سخن می رانند و خود با عبور از ظلمات به نور و قرار گرفتن در عالی ترین درجه نورانیّت که فناء ذاتی فی الله است توان آن را یافته اند که به پر کردن خلاء بعد طریقتی و هدایتی امام(عج) قیام کنند و وظیفه امام(عج) را در این بعد به دوش مبارک خویش بکشند و خدای تعالی را به اذن خود او به هدفش از نزول قرآن نایل کنند.

پس شیعیان حقیقی و واقعی همانگونه که سیّد حیدر آملی اشاره کرده است(6) صوفیان هستند که اهل عبور از ظلمات به نور هستند و در راستای هدف خدای تعالی و قرآن و پیامبران گام بر می دارند.

روایتی از حضرت جعفر صادق(ع) به دست ما رسیده است که ویژگی اصلی منتظران حقیقی و واقعی ظهور حضرت قائم(عج) را باز بودن مشاعر قلبی و حواس باطنی آنان یعنی باز بودن چشم و گوش و ... دل معرّفی می کند :

«عن أبي الربيع الشامي قال: سمعت أبا عبد الله (عليه السلام) يقول: إنّ قائمنا إذا قام مدّ الله عز وجل لشيعتنا في أسماعهم وأبصارهم حتى [لا] يكون بينهم وبين القائم بريد يكلّمهم فيسمعون وينظرون إليه وهو في مكانه.»(7) ، «ابو ربیع شامی روایت کرده است که شنیدم که ابو عبد الله(ع) می گفت : قطعا وقتی که قائم ما قیام کند ، خدای عزّ و جلّ به گوش ها و چشم های شیعیان ما وسعت می بخشد تا بدون آنکه میان آن ها و قائم واسطه ای باشد قائم با آن ها سخن بگوید و آن ها بشنوند و او را ببینند در حالی که او بر سر جای خویش ایستاده باشد.»

یعنی امام صادق(ع) مهم ترین ویژگی شیعیان را به ویژه در عصر غیبت و به هنگام ظهور ، بهره مندی آنان از چشم دل باز و گوش دل باز و در کلّ ، بهره مندی آنان از مشاعر و حواس باطنی و قلبی باز می داند.و می دانیم که یکی از نشانه های عبور از ظلمات به نور که هدف از ارسال رسل و انزال کتب آسمانی بوده است همین بهره مندی از چشم دل باز و گوش دل باز و مشاعر و حواس باطنی و قلبی باز است.و این نشان می دهد که اهل بیت رسولخدا(ع) هم داستان و هم راستا با قرآن هیچگونه توقّفی را در امر طریقت و هدایت قلبی و باطنی حتّا در عصر غیبت به رسمیّت نمی شناسند و نمی پذیرند.پس در عصر غیبت باید اولیایی باشند که خود عبور کرده باشند و توان عبور دادن مردم از ظلمات به نور و پر کردن خلاء غیبت امام(عج) را داشته باشند و با توجه به آنکه نه علما و فقهای عزیز مدعی چنین منصبی هستند و نه توان آن را دارند پس باید فضا را برای فعالیّت اولیای الهی صوفیّه باز کنند و بر علیه آنان جوّ سازی نکنند تا ایشان بتوانند وظایف طریقتی و قلبی و باطنی و هدایتی امام(عج) بر دوش بکشند و قرآن را در مسیری که برای آن نازل شده است به کار بگیرند.

بنابراین فقط با به رسمیّت شناختن مکتب تصوّف و فعالیّت اولیای الهی این مکتب است که قرآن خاصیّت و ویژگی اصلی خود را حفظ می کند و خدای تعالی به هدف خود از نزول آن دست می یابد و شیعیان آماده ظهور حضرتش می شوند!


*********************************

1.برای آشنایی با مفهوم دین صوری که این بنده حقیر آن را وضع کرده ام به مقاله : «دین نوری ، دین صوری» از اینجانب مراجعه فرمایید.

2.رعد/7

3.ابراهیم/1

4.حدید/9

5.نور/35

6.سیّد حیدر آملی فرموده است : «کسی که صوفی نیست شیعه نیست و کسی که شیعه نیست صوفی نیست.»

7.الاصول من الکافی/شیخ کلینی/ج 8/ص 241

Friday, October 26, 2012

قطب ، جانشین خدا بر روی زمین است و ابلیس ضدّ او است




حضرت مولانا می فرماید که چون خدای تعالی دلش می خواست شناخته شود و چون شناخت او بدون موجودی که ضدّ او باشد امکان نداشت و چون او ضدّی نداشت از این روی آدم(ع) را آفرید و او را به عنوان خلیفه و جانشین خود بر روی زمین منصوب کرد و او را آیینه ای قرار داد که شاهی او را تجلّی دهد و ابلیس را ضدّ او قرار داد تا با شناخت او که ضدّ آدم و در حقی

قت ضدّ شاهی خدایی است که در آیینه قلب او تجلّی دارد ، مردم بتوانند به شناخت حق تعالی توفیق یابند.حضرت مولانا می فرماید که خدای تعالی او را نور و صفای بی حدّ و بیکران عطا کرد و در برابر او به ابلیس هم که ضدّ او است ظلمت و تاریکی بی حدّی داد.در حقیقت ، خدای تعالی سپیدی و سیاهی را آفرید و آن ها را در برابر هم نهاد.سپیدی را آدم ، و سیاهی را که راهزن ره انسانیّت است ابلیس نام نهاد.حضرت مولانا از آدم و ابلیس به عنوان دو لشگرگاه یاد می کند تا به ما نشان دهد که آدم و ابلیس دو شخص نیستند بلکه دو شخصیّت هستند که در هر دوره ای در وجود دو شخص تجلّی و ظهور می یابند.یعنی در هر عصری یک کس هست که مظهر آدمیّت است و آدم وقت و عصر خویش است که حضرت مولانا و در مجموع ، صوفیّه نام او را «قطب» گذاشته اند و یک کس هست که مظهر تلبیس و شیطنت است و ابلیس وقت و عصر خویش است.مولانا به نمایندگی از جانب صوفیّه این نظریّه قرآنی را تبیین می کند که در هر دوره ای یک آدم که مظهر عدل و یک ابلیس که مظهر جور و ستم است وجود دارد.به همین جهت ، می فرماید که خدای تعالی پس از آدم ، هابیل و در برابر او و به عنوان ضدّ او ، قابیل را قرار داد.این سلسله اضداد در هر دوره و عصری ادامه یافت تا نوبت به ابراهیم و نمرود رسید.ابراهیم(ع) مظهر آدمیّت و تجلّی دهنده آدم(ع) در عصر خویش و نمرود نیز به عنوان ضدّ او و مظهر ابلیس و تجلّی دهنده تلبیس و شیطنت در همان عصر بوده است.پس از آن نوبت به موسی(ع) و فرعون می رسد تا نقش آدم و ابلیس عصر خویش را بازی کنند و این جریان اضداد ادامه می یابد تا نوبت به محمد(ص) و ابو جهل می رسد که همان نقش ها را در ضدّیّت با هم بازی کنند.مولانا این ها را به شکل پی در پی مثال می زند تا به ما نشان دهد تا وقتی که آدمی بر روی زمین زندگی می کند این اضداد در هر عصر و دوره ای وجود دارند که ارجمندی شأن و مقام آدم وقت یا همان قطب ، در هر عصر و دوره ای به وسیله پستی شأن و مقام و جایگاه ابلیس همان دوره شناخته می شود.هماطور که مولانا سرود :
پس به هر دوری ولیّ ای قائم است
آزمایش تا قیامت دائم است
در حقیقت و در باطن امر سروده است که :
پس به هر دوری ابلیسی قائم است

با هم اشعار نغز مولانا را می خوانیم :


بی ز ضدّی ضدّ را نتوان نمود
وان شه بی مثل را ضدّی نبود
پس خلیفه ساخت صاحب سینه ای
تا بود شاهیش را آیینه ای
بس صفای بی حدودش داد او
وانگه از ظلمت ، ضدش بنهاد او
دو علم بر ساخت ؛ اسپید و سیاه
آن یکی آدم ، دگر ابلیس راه
در میان آن دو لشگرگاه زفت(1)
چالش و پیکار ، آنچه رفت رفت
همچنان دور(2) دوم هابیل شد
ضدّ نور پاک او قابیل شد
همچنان این دو عَلَم از عدل و جور
تا به نمرود آمد اندر دور دور
ضدّ ابراهیم گشت و خصم او
وان دو لشگر ، کین گزار(3) و جنگجو
چون درازی جنگ آمد ناخوشش
فیصل آن هر دو آمد آتشش
پس حکم کرد آتشی را و نُکَر
تا شود حلّ مشکل آن دو نفر
دور دور و قرن قرن این دو فریق(4)
تا به فرعون و به موسیّ شفیق(5)
سال ها اندر میانشان حرب(6) بود
چون ز حدّ رفت و ملولی(7) می فزود
آب دریا را حَکَم سازید(8) حق
تا که ماند ، که بَرَد زین دو سَبَق؟(9)
همچنان تا دور و طور مصطفی
با ابو جهل ؛ آن سپهدار جفا

(مثنوی معنوی/دفتر ششم/حکمت در انّی جاعل فی الارض خلیفة)

**************************
1.زفت = قیر - سیاهی
2.دور = دوره
3.کین گزار = کینه جو
4.فریق = گروه - فرقه
5.شفیق = دلسوز
6.حرب = جنگ
7.ملولی = کسالت
8.سازید = ساخت
9.سبق = سبقت

Tuesday, October 23, 2012

تصوّف ، استمرار حرکت انبیا است


در این نوشتار کوتاه می خواهیم ببینیم ولایت مورد نظر قرآن چه نوع ولایتی است و چه ولایتی تداوم و استمرار حرکت انبیا و پیامبران و اهل بیت رسولخدا(ع) است.
خدای تعالی ولایت پیامبران را از جنس نور می داند نه از جنس مطالعه و اجتهاد فقهی.ولایت مورد نظر خدای تعالی در قرآن ، ولایتی الهی است که انبیای الهی به واسطه آن مردم را از ظلمات و از قید حجاب های ظلمانی بیرون آورده و وا
رد عالم نور می کنند.خدای تعالی حتّا فلسفه انزال کتاب های آسمانی را هم در راستای تحقّق همین هدف می داند :

«الر.کتاب انزلناه الیک لتخرج النّاس من الظّلمات الی النّور باذن ربّهم الی صراط العزیز الحمید»(1) ، «الر.این (قرآن) کتابی است که بر تو فرو فرستادیم تا مردم را به اجازه پروردگارشان از ظلمات و تاریکی ها به نور به سوی صراط عزیز و ستوده عبور بدهی»

«و لقد ارسلنا موسی بآیاتنا ان اخرج قومک من الظلمات الی النّور»(2) ، «و به تحقیق موسی را به همراه نشانه هایمان فرستادیم (و به او گفتیم) قومت را از ظلمات و حجاب های ظلمانی به نور عبور بده!»

از این دست آیات که وظیفه ولایی پیامبران را عبور دادن مردم از حجاب های ظلمانی به نور معرفی می کند باز هم وجود دارد که برای رعایت اختصار به همین تعداد اکتفا می کنیم.پس ولایت انبیا از جنس نور است که پیامبران به مدد آن مردم را از ظلمات به عالم نور عبور می دهند.

بنابراین ، آن نوع ولایتی مورد نظر قرآن و از جنس ولایت انبیا است که ولیّ مصداق آن ، مانند پیامبران توان عبور دادن مردم را از حجاب های ظلمانی به عالم و عوالم نوری داشته باشد.پس ولایتی که در برخی از آیات در راستای ولایت خدای تعالی و ولایت رسولخدا(ص) مطرح شده است بر هیچ نوع ولایت دیگری جز ولایتی که از جنس نور باشد و شاهراه عبور مردم از قید حجاب های ظلمانی به عالم و عوالم نوری باشد دلالت نمی کند.از جمله آیه زیر را می توان مثال زد :

«انّما ولیّکم الله و رسوله و الّذین آمنوا الّذین یقیمون الصّلوة و یوتون الزّکوة و هم راکعون»(3) ، «جز این نیست که ولیّ شما خدا و فرستاده او و مومنان هستند.کسانی که نماز می گزارند و در حالی که در رکوع هستند زکات می دهند»

در این آیه شریفه ، ولایت رسولخدا(ص) در راستای ولایت الهی و ولایت مومنان در راستای ولایت رسولخدا(ص) و ولایت خدا آمده است.یعنی مومنان منظور نظر این آیه مومنانی هستند که ولایتشان مانند ولایت خدا و ولایت رسول او از جنس نور است.ولایتی است که از جنس ولایت انبیا است و توان عبور دادن مردم را از ظلمات به نور دارد.اگر به آیه سوم از آیات آیة الکرسی توجه کنیم می بینیم که خدای تعالی مومنان را کسانی می داند که تحت ولایت الهی از ظلمات و از قید حجاب های ظلمانی به نور و عالم نور عبور کرده اند : «الله ولیّ الّذین آمنوا یخرجهم من الظّلمات الی النّور»(4) ، «خدا ولیّ مومنان است و آن ها از ظلمات به نور عبور می دهد.

پس از دیدگاه الهی ، مومنان کسانی هستند که از ظلمات و از قید حجاب های ظلمانی به نور و عوالم نوری عبور کرده اند.بنابراین مومنانی که در آیه : «انّما ولیّکم الله ... » از آن ها نام برده شده است حتما باید از ظلمات به نور عبور کرده باشند و ولایت آن ها ولایتی نوری و ولایتی مبتنی بر نور باشد ، نه ولایتی مبتنی بر مطالعات فقهی و اجتهادات عقلی و شخصی.گفته می شود این آیه در شأن علی(ع) نازل شده است.این بسیار عالی است اما منحصر به حضرت او نیست.در شأن او نازل شده است تا او به عنوان اولین ولیّ پس از رسولخدا(ص) که ولایتش از جنس نور است مطرح شود.برای اثبات این مدعا به واژه : «الّذین» استناد می کنم که اسم موصول جمع است و افاده مفهوم تکثّر می کند.یعنی تعداد مومنان مورد نظر این آیه که ولایتشان از جنس نور و در راستای ولایت خدا و رسول او است و وظیفه ولایی آن ها عبور دان مردم از قید حجاب های ظلمانی به عالم و عوالم نوری است یکی دو تا نیست و بیشمار است و این به طور دقیق افاده مفهوم و اصطلاح سلسله را که در مکتب تصوف مطرح است می کند.یعنی «الّذین» به معنای «کسانی» بر یک یا دو یا دوازده و چهارده ولیّ دلالت نمی کند.بر سلسله اولیا دلالت می کند که تا آدمی بر این کره خاکی زندگی می کند پی در پی خواهند آمد تا مردم عصر خویش را از قید حجاب های ظلمانی رهانیده و به عالم و عوالم نوری عبور دهند.زیرا نیاز عبور از ظلمات به نور یک نیاز فطری است و اختصاصی به دوره خاصی از زندگی آدمیزادگان ندارد.پس باید اولیایی الهی که ولایتشان از جنس نور و از جنس ولایت خدا و انبیا باشد همیشه در جامعه و در میان مردم عصر خویش حضور داشته باشند تا مردم نیازمند هدایت را از ظلمات به نور عبور دهند.این اولیا ، اولیایی هستند که اگر صحنه ای مانند آنچه در نماز و به هنگام رکوع برای علی(ع) پیش آمد برای آن ها نیز پیش بیاید همان کاری را خواهند کرد که علی(ع) کرد.زیرا همه از جنس نور هستند و از نور فرمان می گیرند و فانی در نور هستند و نور در وجود آن ها کار می کند.فقط این نوع از ولایت است که مصداق آن ، ولیّ مرشد یعنی ولیّی است که مریدان خود را با عبور دادن آن ها از ظلمات به نور ، رشد می دهد و هدایت می کند :

«من یهد الله فهو المهتد و من یضلل فلن تجد له ولیّا مرشدا»(5) ، «هر کس را که خدا هدایت کند هدایت یافته است و هر کس را که گمراه کند هرگز برای او ولیّ رشد دهنده ای نخواهی یافت»

بنابراین ولیّ باید مایه رشد مرید را فراهم کند و دیدیم که رشد از نظر قرآن و خدا عبور یافتن از ظلمات به نور است.و کسانی که تحت ولایت این ولیّ الهی از ظلمات به نور عبور می کنند هدایت یافته اند و دیگران که تحت ولایت اولیایی هستند که خود کور و اسیر حجاب های ظلمانی هستند گمراه شده و به همراه اولیایشان مصداق ضلالت اند!


***************************

1.ابراهیم/1

2.ابراهیم/5

3.مائده/55

4.بقره/257

5.کهف/17

Monday, October 22, 2012

بشارت ظهور صوفیّه در قرآن



«یا ایّها الّذین آمنوا من یرتدّ منکم عن دینه فسوف یأتی الله بقوم یحبّهم و یحبّونه اذلّة علی المومنین اعزّة علی الکافرین یجاهدون فی سبیل الله و لا یخافون لومة لائم»(1)


«ای مومنان! هر یک از شما که از دینش برگردد (اهمیتی نخواهد داشت زیرا) خداوند بزودی جمعیّتی را به وجود می آورد که آن ها را دوست می دارد و آن ها نیز او را دوست می دارند.نسبت به مومنان متواضع و نسبت به کافران سختگیر هستند.در راه خدا مجاهده و تلاش می کنند و از سرزنش هیچ سرزنشگری نمی ترسند.»



خدای تعالی در این آیه شریفه ای که نقل شد به روشنی هر چه تمام تر بشارت می دهد که بزودی گروه و جمعیتی را در امت اسلام ایجاد خواهد کرد که نشانه های بر شمرده شده در آیه را - که نشانه های صوفیه صافی مشرب است - خواهند داشت.این آیه را بررسی می کنیم تا ببینیم آیا مدعایی را که مطرح کردیم اثبات می شود :

1.خدای تعالی یکی از مشخصه های دینی را که می پسندد عبارت از برقراری رابطه ای بر اساس «محبت و عشق» میان خود و بندگانش می داند : «یحبّهم و یحبّونه»یعنی دینی که خدای تعالی می پسندد بر مدار قواعد خشک فقهی نمی چرخد بلکه بر مدار طربناک «عشق و محبّت» می گردد.تنها گروهی که در میان امت مسلمان مبنای دینداری و دین ورزی اش بر «محبّت و عشق» استوار است و به همین جهت بسیار مورد طعن و انتقاد و تمسخر علما و فقها واقع شده اند صوفیّه هستند.پس بشارت به وجود آمدن گروهی که ستون دینداری و دین ورزی اش بر «محبّت و عشق» استوار است ، در حقیقت ، بشارت پا به عرصه وجود نهادن صوفیّه است.

2.خطاب : «یا ایّها الّذین آمنوا من یرتدّ منکم عن دینه» وقتی در برابر بشارت : «فسوف یأتی الله بقوم یحبّهم و یحبّونه» که قرار می گیرد به این معنا است که هر کس که دین خود را از مدار «عشق و محبّت» بیرون می برد تا بر مدارهای دیگری از جمله فقه و قواعد خشک آن بگردد در حقیقت از دین الهی بیرون رفته و مرتدّ شده است.با جمع میان این خطاب و این بشارت به راحتی می توان درک کرد که خطاب : «یا ایّها الّذین آمنوا» به معنای : «ای مومنان» فقط کسانی را که دینشان بر مدار «عشق و محبّت» می چرخد مخاطب قرار می دهد و از دیدگاه خدای تعالی فقط اینان مومن هستند.

3.ویژگی : «اذلّة علی المومنین» به معنای : «در برابر مومنان فروتن هستند» پیروان دین صوری را که عبارت از شیعیان و سنّیان مصطلح و صنف روحانیت رسمی متعلّق به هر کدام است از برخورداری از این ویژگی محروم ، و آنان را از این دایره بیرون می اندازد.زیرا تاریخ به روشنی به ما نشان می دهد که اینان در طول تاریخ به تکفیر و تبعید و کشتار یکدیگر ، و نیز هر دو، به تبعید و تکفیر و کشتار صوفیان پرداخته اند.پس نسبت به امت مسلمان مهربان نبوده و از ویژگی «فروتنی نسبت به مومنان» بهره مند نبوده و هنوز نیز نیستند.به گواهی تاریخ ، تنها گروهی که در میان امت مسلمان هرگز به تکفیر و ترور و تبعید و کشتار و اذیّت و آزار هیچیک از دیگر گروه های مسلمان نپرداخته اند و با همه آنان مهربان بوده اند صوفیه بوده و هستند.پس این ویژگی نیز به ایشان تعلّق می گیرد.

4.پیروان دین صوری ، به ویژه علما و فقها ، ویژگی : «یجاهدون فی سبیل الله» را در قرآن غالبا به معنای «جنگ و جهاد با کافران» تفسیر می کنند در حالی که چنین نیست.واژه ای که منظور اینان را محقّق می کند واژه «مقاتله» است نه مجاهده.در حقیقت ، مجاهده اعم از مقاتله است.یعنی مجاهده به معنای مقاتله هم استفاده می شود اما فقط به این معنا نیست.زیرا مبارزه با نفس به منظور اصلاح و تربیت آن ، که روش تربیتی صوفیه است هم از مصادیق مجاهده فی سبیل الله است.ضمن آنکه اگر بنا به تفسیر و برداشت غالب آن ها از مجاهده ، این واژه را مترادف با مقاتله به معنای جنگ بگیریم ، این تعبیر باعث تعطیل شدن بسیاری از آیاتی می شود که این واژه در آن ها نقش کلیدی را بازی می کند.زیرا جنگ با کافران در برهه هایی از تاریخ پیش آمده است و دایمی نبوده و نیست.بنابراین ، این ویژگی نیز به صوفیّه تعلّق می گیرد که روش تربیتی آن ها بر مبنای مجاهده با نفس استوار است.

5.بنابراین بر اساس بشارت : «فسوف یأتی الله بقوم یحبّهم و یحبّونه» ظهور صوفیّه در میان مسلمانان خواست الهی بوده است که بشارت آن را به پیامبرش می دهد تا خیال او را از بابت تداوم دین الهی در قالب مکتب تصوّف راحت کند.


علیرضا عرب/1391


************************

1.مائده/54

Saturday, October 20, 2012

خانقاه و عزلت - 7





«انّ الّذین قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا تتنزّل علیهم الملائکة الّا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنّة الّتی کنتم توعدون.نحن اولیاؤکم فی الحیوة الدّنیا و فی الآخرة»(1)




«همانا کسانی که گفتند : «پروردگار ما الله است» سپس استقامت ورزیدند ، فرشتگان بر آن ها نازل می شوند (و می گویند : ) نترسید و اندوهگین نشوید.شما را به بهشتی که به شما وعده داده می شد بشارت باد.ما در زندگی دنیایی و آخرتی دوستان شما هستیم.»






این آیه شریفه همچون خورشیدی در میان آیات قرآن می درخشد و دیدگاه قرآن و خدای تعالی را درباره نوع دینی که می پسندند ومورد نظر آن هااست تبیین می کند. این آیه به صراحت هر چه تمام تر اعلام می کند که دین مورد نظر قرآن و خداوند «دین نوری و شهودی» است نه دین صوری و سنّتی موجود در جامعه که پایه هایش بر رعایت خشک و غافلانه احکام دین و بر تاریخ سست و پر ابهام استوار است. نکته هایی که در این آیه شریفه موجود است از این قرار است :


1.اقرار تنها به وحدانیّت و ربوبیّت خداوند کافی نیست.شخص متدیّن باید از استقامت بهره مند باشد.استقامت چیزی است که با غفلت سازگاری ندارد.یعنی کسی که گاهی به یاد خدا و گاهی از یاد او غافل است اهل استقامت نیست.مستقیم نیست.پس استقامت در بندگی رابطه مستقیم با «ذکر قلبی» دارد که منحصرا در اختیار صوفیه است.زیرا ذکر لسانی گاهی هست و بیشتر زمان ها مانند : اوقات غذا خوردن و حرف زدن و خفتن و تحصیل و تدریس و اندیشیدن و.... نیست.پس ذکر لسانی هم استقامت نمی آورد و نمی آفریند. بنابراین اهل شریعت که منحصرا از ذکر لسانی بهره می برند هر گز اهل استقامت نمی شوند و از مواهب بشارت داده شده در این آیه برخوردار نخواهند شد.


2.اسم موصول : «الّذین» اطلاق دارد.یعنی شامل عده خاصی از انسان ها مانند پیامبران و اهل بیت(ع) نمی شود.بلکه فراگیر است و نشان می دهد همه انسان ها با رعایت شرایطی می توانند از مصادیق این آیه شریفه باشند و از مواهب آن بهره مند شوند.


3.عبارت :«تتنزّل علیهم الملائکة الّا تخافوا....» و «نحن اولیاؤکم فی الحیوة الدّنیا» نشان می دهند که افتادن پرده از برابر دیدگان سالک ، و شهود ملائکه که از حقایق نوریّه عالم هستی هستند و شنیدن کلام آن ها و برقراری رابطه دوستانه با آن ها و استفاده از بشارت های آن ها نه تنها در همین زندگی دنیایی قابل وصول و دسترسی است بلکه لازمه بندگی و دینداری و استقامت در دینداری است.به عبارت دیگر از دیدگاه قرآن فقط اهل شهود در ادّعای : «قالوا ربّنا الله» صادق هستند و دیگرانی که ادّعای آن را دارند فقط یک مدّعی هستند که در آخرت رسوا خواهند شد.


4.حرف : «انّ» که از حروف مشبّهة بالفعل است و برای تاکید بر معنا و مفهوم مطرح شده در جمله می آید بر این حقیقت هایی که بیان شد از جمله اینکه فقط اهل شهود در ادّعای : «قالوا ربّنا الله» صادق هستند تاکید کرده و آن را تثبیت می کند.


5.مفاد این آیه از جمله اینکه اهل شهود یک رابطه دوستانه با ملائکه برقرارمی کنند و از دوستی با آن ها و معاشرت با آن ها و مکالمه با آن ها و از تعلیم های آن ها بهره مند می شوند نشان می دهد که چرا صوفیّه اهل شهود ، از مردم که اهل دنیا و اهل غفلت از یاد خدا هستند عزلت می گزینند و گوشه گیری می کنند.


6.این آیه شریفه در ضمن ، یکی از دلایل و بلکه مهم ترین دلیل تاسیس خانقاه از جانب صوفیّه را تبیین و تایید می کند.زیرا راه اهل شهود که دینداری آن ها بر اساس ذکر الهی و استقامت در دین و دوستی با ملائکه استوار است از راه عامه مردم - که شامل متولّیان دین صوری و سنّتی هم می شود - که دینداری آن ها غافلانه و بدون استقامت در دین و با دوستی با غافلان و اهل دنیا توام است جدا است.و چون پیروان و متولّیان دین صوری و سنّتی ،مساجد را ازآن خود و تصاحب آن را حقّ خود می دانسته اند ناگزیر صوفیّه با تاسیس خانقاه ، اهل «ذکر قلبی» و «اهل شهود» را دور هم جمع کردند تا ازفیض وجودهم بهره مند شوند.


7.عبارت : «و ابشروا بالجنّة الّتی کنتم توعدون» که در آن فعل ماضی استمراری : «کنتم توعدون» به کار رفته است نشان می دهد بهشت اهل شهود با واردشدن آن ها به ملکوت عالم و شهود بهشت و اهل آن نقد شده است و دیگر برای آن ها یک وعده نیست.این عبارت به ما می رساند که ساکنان ظلمات و اسیران حجاب های ظلمانی به وعده نیازمندند تا در راه بندگی حرکت کنند ، اما کسانی که از قید حجاب های ظلمانی می رهند و با عبور از آن ها وارد عالم و عوالم نوری می شوند با شهود ملکوت عالم از جمله شهود بهشت و اهل آن ، از انتظار به در می آیند و دیگر نیازی به وعده ندارند.زیرا وعده حکایت از ندیدن و نرسیدن و انتظار می کند و کسانی که رسیده اند ودیده اند دیگر نیازی به وعده ندارند.به همین جهت برای آن ها از فعل ماضی استمراری استفاده می شود و به آن ها گفته می شود : «وعده داده می شدید».این یعنی اینک آن را نقد در اختیار دارید.


--------------------------------------------------------


1.فصّلت/30-31

Friday, October 19, 2012

امام صادق(ع) : دین ، چیزی جز عشق نیست

امام جعفر صادق (ع) :

«هل الدّین الّا الحبّ؟»(1)

«آیا دین چیزی جز عشق است؟»

این روایت که سندی صحیح دارد دیدگاه اهل بیت پیامبر(ع) در باره دین را به ما نشان می دهد.از دیدگاه اهل بیت پیامبر(ع) ، هویّت دین عبارت از عشق الهی است.در دین صوری که نمایندگی و تولیّت آن را روحانیّت رسمی و علما و فقها بر عهده دارند و دیدگاه دینی رایج در جامعه است از عشق خبری نیست.در این دیدگاه ، دین عبارت از یک سری احکام فقهی و اعمال فاقد روح است و بیشتر نفرت و مرگ می آفریند.نمونه اش تبعید و به شهادت رساندن صوفیان در طول تاریخ است.اما دین نوری که دیدگاه دینی صوفیه صافی مشرب است ، بر اساس عشق استوار است.و این به روشنی به همه نشان می دهد که کدام دیدگاه دینی ، از مکتب اهل بیت پیامبر(ع) گرفته شده است و کدام یک از قرائت های دینی ، قرائت اهل بیت پیامبر(ع) از دین است.بزودی نوشتاری را تقدیم عزیزان خواهیم کرد و در آن به بررسی این حقیقت خواهیم پرداخت که آیا امام جعفر صادق(ع) آنگونه که علما و فقها تا به حال وانمود کرده اند رییس مذهب مبتنی بر شریعت صرف بوده اند یا رییس مذهب مبتنی بر تلفیق شریعت و طریقت؟

*********************
1.الکافی/ج3/ص324

Thursday, October 18, 2012

نورِ علی همیشه «تابنده» است! - سروده ای تقدیم به حضرت آقای مجذوبعلیشاه


«انّما انت منذر و لکلّ قوم هاد»(1)


«(ای محمد) جز این نیست که تو یک بیم دهنده ای ، و هر دوره ای یک هادی و هدایتگری دارد»




نامش را «نور علی» نهادند


و او نورِ علی شد 
تا نشان دهد
در آسمان معنویّت



خورشید علی هرگز غروب نمی کند



و در درازنای تاریخ



همیشه «تابنده» است!





علیرضا عرب/1391





********************



1.رعد/7

خانقاه و عزلت - 6



«اللهمّ صلّ علی محمّد و آله ... و استفرغ ایّامی فیما خلقتنی له»(1)


«خدایا بر محمد و خاندانش درود بفرست ... و روزگار مرا برای پرداختن به آنچه مرا برای آن آفریده ای خالی بدار!»



در این فراز از دعا ،حضرت سجّاد(ع) با به کار بردن عبارت: «استفرغ ایّامی» از درگاه الهی تقاضای «خلوت» کرده اند. تقاضای «خلوت» برای پرداختن به آنچه خدا آدمی را برای پرداختن به آن آفریده است.خدا آدمی را برای پرداختن به چه چیزی آفریده است؟ :

«و ما خلقت الجنّ و الانس الّا لیعبدون»(2) ، «جنّ و انسان را برای اینکه مرا عبادت و بندگی کنند آفریده ام»

این عبادت و بندگی بر چه مبنایی صورت می پذیرد؟قرآن به ما می آموزد که این عبادت و بندگی بر پایه «محبّت» متقابل میان انسان و خدا استوار است که این «محبّت» متقابل ، «ذکر» و یادکرد متقابل را میان آن ها برقرار می سازد:

«فسوف یأتی الله بقوم یحبّهم و یحبّونه»(3) ، «پس بزودی خدا گروهی را می آورد که آن ها را دوست می دارد و آن ها نیز او را دوست می دارند»

این آیه بشارت ظهور صوفیّه را در امت اسلام به مسلمانان می دهد که روش دینداری و دین ورزیشان بر اساس «محبّت» متقابل میان آن ها و خدا استوار است.«محبّت» نیز به نوبه خود «ذکر» و یادکرد را در پی دارد:

«فاذکرونی اذکرکم»(4) ، «پس مرا یاد کنید تا یادتان کنم»

پس خدا آدمی را برای عبادت و بندگی خویش آفریده است و این بندگی از راه «محبّت» و «ذکر» محقق می شود.تحقق «محبّت» و «ذکر» نیز نیازمند «خلوت» است.زیرا اختلاط زیاد با مردم که اهل غفلت هستند آدمی را به غفلت می کشاند. «خلوت» هم به نوبه خود نیازمند «عزلت» از خلق است و «عزلت» نیز نیازمند جایی برای عزلت گزینی و خلوت نشینی است.بدینسان «خانقاه» پا به عرصه وجود نهاد.

---------------------------------

1.صحیفه سجّادیّه/امام سجّاد(ع)/دعای20

2.ذاریات/56

3.مائده/54

4.بقره/152

Wednesday, October 17, 2012

خانقاه و عزلت - 5






«الله نور السماوات و الارض .... فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبّح له فیها بالغدوّ و الاصال.رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله»(1)
«خدا نور آسمان ها و زمین است....(این نور) در خانه هایی است که خدا اجازه داده است که آن ها را برافرازند و بسازند و در آن ها اسم خدا یاد شود و در آن ها بامدادان و شامگاهان او را ستایش کنند.(در این خانه ها) مردانی هستند که هیچ تجارتی و خرید و فروختی آن ها را از یاد خدا باز نمی دارد.»
مضامین این آیه شریفه در باره «خانقاه» و «خانقاه نشینان» است که به گوشه ای از آن ها اشاره می کنیم :
1.عبارت : «یذکر فیها اسمه» ، «اسم او در آن خانه ها یاد می شود» نشان می دهد که بنیان برپایی این خانه ها بر «ذکر الهی» و بزرگداشت آن پی ریزی شده است.
2.از طرف دیگر می دانیم که این ویژگی یاد شده در بالا از ویژگی های مساجد نیز هست : «و من اظلم ممّن منع مساجد الله ان یذکر فیها اسمه»(2) ، «و چه کسی ستمکار تر از کسی است که مانع از یاد شدن اسم خدا در مساجد می شود؟» پس چه نیازی به تاسیس «خانقاه» بوده است؟ خدای تعالی خود پاسخ این پرسش را به روشنی داده است : «الله نور السّماوات و الارض .... فی بیوت» ، تفاوتی که این خانه ها و این «خانقاه»ها با مساجد دارند این است که نور خدا دراین خانه ها و این «خانقاه»ها است.به عبارت دیگر ، روش دینداری و دین ورزی کسانی که به این خانه ها و «خانقاه»ها می روند روش مبتنی بر کسب و دریافت «نور الهی» است.روش کسب «نورانیّت»قلبی است.درحالی که روش کسانی که به مسجد ها می روند مبتنی بر رعایت خشک و خالی قوانین شریعتی است و اینکه این رعایت قوانین شریعت برای آن ها نوری بیاورد یا نیاورد مورد نظر و موضوع دینداری و دین ورزی آن ها نیست.اصلا این مسئله برای آن ها مطرح نیست.
3.حال این پرسش مطرح می شود که همانطور که دیدیم در آیات شریفه قرآن هم مسجد و هم «خانقاه» هر دو ، به عنوان محلّ «ذکر الهی» مطرح شده اند.پس چرا در یکی نور خدا هست و در دیگری نیست؟
پاسخ این است که در هر دو جا نور خدا هست.اما اینکه قرآن به ویژه فقط از «خانقاه» به عنوان محلّ ظهور نور الهی یاد می کند به این دلیل است که ذکر اهل مسجد «ذکر لسانی» است.نمازی هم که در آنجا خوانده می شود از مصادیق «ذکر لسانی» و زبانی است.و چون «ذکر لسانی» ضعیف است و به ویژه اینکه به قلب هم سرایت نمی کند و قلب را ذاکر نمی کند به همین دلیل نور بسیار ضعیفی تولید می کند و چون امکان تداوم در «ذکر لسانی» امکانی صفر است همین نور ضعیف هم پس از مدّتی کوتاه که این ذکر با خوردن و نوشیدن و سخن گفتن و خفتن و.... قطع می شود از بین می رود.به همین دلیل است که در مسجد،نور قابل اعتنایی تولید ونگهداری نمی شود. اما ذکر «اهل خانقاه» به پیروی از قرآن و اهل بیت(ع) ، «ذکر قلبی» است.یعنی ذکری که به قلب راه می یابد و قلب را ذاکر می کند :
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغا است
به همین دلیل ، این ذکر با خوردن و نوشیدن و سخن گفتن و خفتن و.... قطع نمی شود و در تمامی این موارد و در تمامی لحظه های عمر یک سالک الی الله ادامه دارد.زیرا خوردن و نوشیدن و.... به وسیله اعضای بدن انجام می شود همانطور که «ذکر لسانی» نیز به وسیله زبان که از اعضای بدن است انجام می پذیرد اما «ذکر قلبی» به قلب راه یافته و به وسیله قلب و روح و جان آدمی عملی می شود و ربطی به اعضای بدن ندارد.پس می تواند بطور مداوم انجام پذیرد و چون تداوم یکی از ویژگی های اصلی آن است ، برای سالک ذاکر ، نورانیّت می آورد و «خانقاه» را که جای زندگی و عبادت و عبودیّت سالک است نیز نورانی می کند.
4.واژه «بیوت» جمع واژه «بیت» است.چرا خداوند به جای مسجد در اینجا واژه «بیت» به معنای «خانه» و «خانه گاه» که معرّب(=عربی شده) آن «خانقاه» است را به کار برده است؟ زیرا می خواسته است به همگان یادآوری کند که همانطور که دیرها و صومعه های مسیحی مورد تایید او است و قرآن آن ها را تایید کرده است - و ما در شماره های بعدی مبحث «خانقاه» آیاتش را خواهیم آورد - به همان میزان و بلکه بیشتر ، «خانقاه»های مسلمانان و شیعیان که محلّ تجمّع تیزهوشان مدرسه معنا است هم مورد تایید او است و به اذن و اجازه خاص او ایجاد شده اند.عبارت : « فی بیوت اذن الله ان ترفع» بر این اذن و اجازه خاص تاکید می کند.
بر خلاف آنچه مترجمان قرآن گمان کرده اند ، «ترفع» تنها به معنای «ارجمندش دارند» یا معادل های آن نیست.زیرا ماضی این فعل در قرآن به معنای «برافراشتن» که معنای «ساختن» می دهد نیز به کار رفته است : «الله الّذی رفع السّماوات بغیر عمد ترونها»(3) ، «خدایی که آسمان ها را بدون ستون هایی که دیده شوند برافراشت.» ، پس «ترفع» که مضارع آن است نیز می تواند در آیه : «فی بیوت اذن الله ان ترفع» به معنای ساخته شدن به کار رفته باشد و معنای آن چنین باشد :«(نور الهی) درخانه هایی است که خداوند اجازه داده است تا ساخته شوند».
پس تاسیس خانقاه به اشاره و اجازه مستقیم خدای تعالی بوده است.زیرا همین خدایی که دین اسلام را فرستادخودمی دانست که مساجد بزودی به دست نا اهلان و نامحرمان و خلفای ستمگر و عالم نمایان دینی خواهد افتاد و با قرار گرفتن سرپرستی مساجد در دست آن ها مسمّایی برای همان «ذکر لسانی» ضعیف نیز باقی نخواهد ماند.به همین جهت پیشاپیش به تیزهوشان عالم معنا ؛ یعنی صوفیّه صافی مشرب اجازه تاسیس جایگاهی که فقط محلّ ذکر الهی باشد نه جایگاه سیاسی بازی و ....را داد.
5.عبارت : «رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله و اقام الصلوة» نشان می دهد که ذکر مورد نظر در این آیه «ذکر قلبی» است که منحصرا در اختیار صوفیّه است.زیرا تنها ذکری که به هنگام تجارت و خرید و فروخت می توان به آن ذاکر بود «ذکر قلبی» است.چرا که زبان به هنگام تجارت و خرید و فروخت به ذکر دنیا در کار است و نمی تواند مشغول ذکر خدا باشد.از طرف دیگر ، خدای تعالی با عبارت : «ذکر الله و اقام الصلوة» حساب ذکر مورد نظر خود را از حساب اقامه نماز که از مصادیق ذکر لسانی است جدا می کند و به ما می فهماند این ذکر ، «ذکر لسانی» نیست «ذکر قلبی» است.
این مسئله نشان می دهد که آن خانه ای که این مردانی که تجارت و خرید و فروخت ، آن ها را از ذکر خدا و یاد خدا غافل نمی کند مسجد مصطلح نیست بلکه «خانقاه» است.زیرا همانطورکه گفتیم مسجد جای کسانی است که اهل«ذکر لسانی» هستند و فقط «خانقاه» جایگاه اهالی «ذکر قلبی» است.    
            -----------------------------------
1.نور/36-37
2.بقره/114
3.رعد/2

Saturday, October 13, 2012

قطب ، مصداق اهل بیت در عصر خویش است





                                         

بسیاری از مفاهیم اصلی و اصیل دینی به خاطر تسلط فقیهان بر جوامع مسلمان نشین در پیشینه تاریخی ما و قشریگری آن ها و جلوگیری از طرح رویکردهای دگر اندیشانه در عرصه دین با حربه های تکفیر و تقتیل و تبعید و ... نارس و فقیر مانده اند و علم کلام مسلمانان را لاغر و نحیف و ناکارآمد ساخته اند.
یکی از این مفاهیم که ظرفیت و استعداد زیادی برای پژوهش و نوشتن و نوآوری و حقیقت نگاری دارد مفهوم و اصطلاح «اهل بیت» است.آنچه از دیر باز تا کنون به وسیله عالمان و فقیهان به جامعه شیعیان دیکته شده است این است که اهل بیت عبارت از چهارده نفر هستند و دیگری و دیگران را به این دایره راهی نیست.ما در این نوشتار می خواهیم ببینیم آیا مفهوم و اصطلاح اهل بیت همانگونه است که تا کنون به ما دیکته شده است یا حقیقت از دیدگاه قرآن و اهل بیت پیامبر(ع) چیز دیگری است که ناگفته و مغفول مانده است؟
واژه «اهل» در قرآن با ضمایر مختلف و نیز با اسم «بیت» ترکیب شده است.مانند : «اهله» و «اهلی» و «اهلک» و «اهل البیت».ابتدا ببینیم آیا اهل بیت به چه معنا است؟آیا فقط به معنای خانواده و خاندان و فرزندان یک پیامبر است یا علاوه بر آن به معنای گسترده دیگری هم هست که این معنای اصطلاحی عالمان و فقیهان نیز در ظرف آن می گنجد و همه مومنان حقیقی که وارد حرم امن الهی در عالم نور شده اند عضو آن هستند؟در برخی از موارد ، این ترکیبات به معنای خانواده ای خاص است.مانند جایی که فرعون و همسرش به دنبال دایه ای برای شیر دادن به موسی(ع) می گشتند و خواهر وی به آن ها گفت :
 «فقالت هل ادلّکم علی اهل بیت یکفلونه لکم»(1) ، «پس آن زن گفت : آیا شما را به خانواده ای راهنمایی کنم که او را برای شما نگهداری کنند؟»
ما در این نوشتار با این موارد کاری نداریم.اما موارد دیگری نیز وجود دارد که اهل بیت ، به مفهوم اهل بیت خدا و اعضای خانواده الهی یا به هر دو معنا به صورت توامان به کار رفته است که این همان معنای منظور نظر ما در این نوشتار است.ابتدا به این معنا توجه می کنیم که خدای تعالی خانه را خانه خود دانسته است و به ابراهیم دستور داده است که خانه اش را تطهیر کند :
 «و اذ بوّأنا لابراهیم مکان البیت ان لا تشرک بی شیئا و طهّر بیتی للطّآئفین و القآئمین و الرّکّع السّجود»(2) ، «و چون جایگاه خانه را برای ابراهیم روشن کردیم (به او گفتیم) که هیچ چیزی را شریک من قرار نده و خانه ام را برای طواف کنندگان و نماز گزاران و رکوع و سجود کنندگان تطهیر و پاکیزه کن!»
پس خانه ، خانه خدا است و همه طواف کنندگان و نمازگزاران و رکوع کنندگان و سجود کنندگان به اقامت در آن دعوت شده اند و هیچ خانواده و خاندان و فرد یا افراد خاصی برای اقامت در آن تخصیص داده نشده اند.اگر فرض کنیم که منظور از این خانه فقط خانه صوری کعبه باشد با در نظر گرفتن اینکه ظاهر ، راه عبور به باطن است پس این دعوت شدگان به اقامت در خانه الهی ، در حقیقت ، به اقامت در حرم امن الهی در باطن عالم هستی و به اقامت در ملکوت الهی دعوت شده اند و چون هیچ تخصیص خاصی نسبت به هیچ فرد و افراد و خاندان خاصی داده نشده است پس همگان به اقامت در خانه ظاهری و باطنی الهی دعوت شده اند.بنا براین خانه ، خانه خدا است و هر جایی که سخن از اعضای خانه و «اهل بیت» می شود منظور اعضای خانه خدا و اهل بیت الهی است.مثلا وقتی که فرشتگان مامور الهی پس از بشارت دادن به همسر ابراهیم(ع) که باردار است با شگفتی وی روبرو می شوند خطاب به او و ابراهیم(ع) و فرزند یا فرزندانی که در آینده خواهند داشت می گویند :
 «قالوا اتعجبین من امر الله رحمت الله و برکاته علیکم اهل البیت انّه حمید مجید»(3) ، «گفتند : آیا از امر الهی شگفت زده می شوید؟رحمت و برکات الهی بر شما اهل این خانه باد که او ستوده و بزرگوار است.»
که همانگونه که در ادامه این نوشتار خواهیم دید منظور آن است که چون ابراهیم(ع) پیامبر الهی است و همسرش هم از مومنان به او و خدای یگانه است پس آن ها از اهل بیت الهی و از اعضای خانه خدا و به اصطلاح امروزین ، عضو باشگاه الهی هستند.ضمن آنکه در عین حال ، به معنای خانواده و اهل بیت ابراهیم(ع) نیز می باشد.
خدای تعالی در آیات دیگری اصطلاح اهل بیت را بیشتر توضیح می دهد و تبیین می کند که روشنایی کاملی به مبحث ما می دهد.در جریان طوفان نوح ، وقتی که پسر نوح(ع) سوار کشتی نمی شود و به کوه پناه می برد و آب در حال ربودن و غرق کردن او بوده است نوح(ع) خطاب به حضرت الهی عرض می کند :
«و نادی نوح ربّه فقال ربّ انّ ابنی من اهلی و انّ وعدک الحقّ و انت احکم الحاکمین»(4) ، «و نوح پروردگارش را صدا زد و گفت : پروردگارا ، همانا پسر من از اهل من است و همانا وعده تو حقّ است و تو بالاترین حکم کنندگان هستی»
این آیه ، به روشنی و به صراحت به ما می گوید که دیدگاه نوح(ع) در رابطه با موضوع اهلیّت و اهل بیت یک دیدگاه مبتنی بر اصالت پیوندهای خونی بوده است.یعنی از دیدگاه نوح کسی از اهل بیت محسوب می شده است که از خانواده او بوده باشد و پیوند خونی با او داشته باشد.اما خدای تعالی با نهیب زدن به وی به اصلاح دیدگاه او می پردازد و به او تذکّر می دهد که اهلیّت ربطی به پبوندهای خونی ندارد و اهل بیت مورد نظر او تنها مبتنی بر پیوندهای ایمانی است.یعنی خدای تعالی با تذکّر به پیامبر خود و نقل این تذکّر برای ما به ما درس می دهد که اهلیّت مورد نظر او ربطی به پیوندهای خونی ندارد و اهل بیت به کسی گفته نمی شود که از خانواده و از ذرّیّه آن پیامبر باشد بلکه مبتنی بر پیوندهای ایمانی است و هر کس که در دایره اهل ایمان داخل شود از اهل بیت الهی و از اهل بیت مورد نظر خدای تعالی و قرآن خواهد بود :
قال یا نوح انّه لیس من اهلک انّه عمل غیر صالح فلا تسئلن ما لیس لک به علم انّی اعظک ان تکون من الجاهلین»(5) ، «گفت ای نوح او از اهل تو نیست او عمل ناشایسته ای است.پس ، از چیزی که نسبت به آن علم و آگاهی نداری از من چیزی مخواه!همانا من تو را پند می دهم که از جاهلان نباشی»
همانطور که مشاهده می شود خدای تعالی کسانی را که اهلیّت را بر پیوندهای خونی استوار می کنند و اهل بیت یک پیامبر را فقط کسانی می دانند که پیوند خونی با آن پیامبر داشته باشند و از ذرّیّه و فرزندان آن پیامبر باشند نادانانی برمی شمرد که از علم الهی بی بهره هستند.این آیه به صراحت به ما می گوید که اصطلاح «اهل بیت» در دستگاه فکری خدای تعالی و قرآن به معنای اهل بیت یک پیامبر خاص نیست که طرح پیوندهای خونی ضروری شود ، بلکه اصطلاح «اهل بیت» در دستگاه فکری خدای تعالی و قرآن به معنای اهل بیت خدا است و همه مومنان را در بر می گیرد.عبارت : «انّه عمل غیر صالح» که پسر نوح را که با او پیوند خونی داشته است از دایره اهل بیت بیرون می اندازد به معنای این است که عبارت : «انّه عمل صالح» هر کسی را که ایمان آورده است و بر میزان ایمان خود دست به کار اطاعت از امر ونهی الهی شده است و با پیامبر یا ولیّ خود پیوند ایمانی برقرار کرده است در دایره اهل بیت وارد می کند.خدای تعالی در جای دیگری این معنا را تثبیت می کند.نوح(ع) از آنجایی در این اشتباه افتاد که خدای تعالی وقتی شروع به فرستادن عذاب کرد به او امر کرد از هر نر و مادّه ای یک جفت بردار و «اهلت» را نیز با خود ببر و او از خطاب «اهلت» در این گمان افتاد که منظور خدای تعالی از «اهلت» ، خانواده او که پیوند خونی با او دارند هستند :
«حتّی اذا جآء امرنا و فار التّنّور قلنا احمل فیها من کلّ زوجین اثنین و اهلک»(6) ، «تا آنگاه که امر ما از راه رسید و تنور جوشیدن گرفت به او گفتیم : از هر نر و مادّه ای یک جفت و نیز "اهل خود" را بردار»
و توجه نکرد که خدای تعالی دو تبصره در این خطاب امری خود زده است که معنای اهل بیت را روشن می کند :
«و اهلک الّا من سبق علیه القول و من آمن» ، «و اهلت – جز آن کسی که از پیش حکم در باره اش صادر شده باشد – و مومنان را سوار کشتی کن»
که با تبصره : «الّا من سبق علیه القول» پسر نوح را که با وی پیوند خونی داشت از دایره اهل بیت و از کشتی بیرون انداخت و با تبصره : «من آمن» کسانی را که به او ایمان آورده بودند اما با وی پیوند خونی نداشتند در دایره اهل بیت وارد و سوار بر کشتی کرد.
در تعدادی از آیات قرآن ، خدای تعالی به ما گزارش می دهد که وقتی پس از دعوت های بسیاری که نتیجه نمی داده است او تصمیم به عذاب قوم خاصی می گرفته است به پیامبر آن قوم دستور می داده است که به همراه اهلش از میان آن قوم بیرون بروند.در برخی از این آیات خدای تعالی به ما گزارش می دهد که چون همسر لوط(ع) از زمره مومنان نبوده است در میان آن معذّبان ، گرفتار عذاب و بنابراین هلاک شده است :
«فاسر "باهلک" بقطع من اللیل و لا یلتفت منکم احد الّا امرأتک انّه مصیبها ما اصابهم»(7) ، «(ای لوط) پاسی از شب که گذشت "اهلت" را به جز همسرت بیرون ببر که به او نیز آنچه (از عذاب) که به آن ها برسد می رسد و هیچیک از شما (به هنگام بیرون رفتن) پشت سرش را نگاه نکند»
«لننجّینّه و "اهله" الّا امرأته کانت من الغابرین .... انّا منجّوک و "اهلک" الّا امرأتک کانت من الغابرین»(8) ، «ما حتما او(=لوط) و "اهلش" را جز زنش که در همان جا خواهد ماند نجات می دهیم .... (ای لوط) ما تو و "اهلت" را جز زنت که در همان جا خواهد ماند نجات می دهیم»
«فانجیناه و "اهله" الّا امرأته کانت من الغابرین»(9) ، «او (=لوط) و "اهلش" را جز زنش که در همان جا ماند نجات دادیم»
با توجه به دو مثالی که خدای تعالی از زندگی دو پیامبرش یعنی نوح(ع) و لوط(ع) می زند و در یکی پسر نوح(ع) و در دیگری زن لوط(ع) را از زمره اهل بیت مورد نظر خود بیرون می اندازد معلوم می شود نه آنچنانکه اهل سنّت گمان می کنند پیوندهای سببی مایه اهلیّت و قرار گرفتن زنان یک پیامبر در دایره اهل بیت می شود و نه آنچنانکه شیعه مصطلح می اندیشد پیوندهای خونی و نسبی ، فرزندان یک پیامبر را در این دایره وارد می کند.در آیاتی که نقل شد خدای تعالی گزارش می دهد که پیامبر مثلا فلان قوم را به همراه اهل بیت او نجات دادیم و از نجات کسانی که به او ایمان آورده بوده اند سخنی به میان نمی آورد.این در حالی است که به یقین ، خدای تعالی آن ها را هم نجات داده بوده است و اساسا آن پیامبر را برای هدایت و نجات آنان فرستاده بوده است.پس عدم ذکر نامی از مومنان در گزارش الهی از عملیات نجات بخشیدن آن ها و اکتفا کردن به ذکر نام اهل بیت ، نشان می دهد که از دیدگاه الهی ، مومنان نیز وارد در دایره اهل بیت هستند.   
با توجه به مطالبی که ارایه دادیم معلوم شد که از دیدگاه خدای تعالی «اهل بیت» ساختاری دارد که بر اساس ایمان ، و نه پیوندهای نسبی و سببی استوار شده است.حال برای آنکه این مبحث و این نوشتار ، روشنایی بیشتر و کامل تری پیدا کند باید ببینیم در دستگاه فکری قرآن ، ایمان چیست و مومن کیست؟ در آیه سوّم از آیة الکرسی ، خدای تعالی مهم ترین ویژگی مومنان را رسیدن به نورانیّت و خروج از قید حجاب های ظلمانی که مانع تابش نور الهی به قلب و به وجود سالکان مومن می شود و ورود آنان به عالم نور بر می شمارد.با این ویژگی ای که برای مومنان تحت ولایت خود عنوان می کند به صراحت اعلام می کند فقط کسانی که از قید حجاب های ظلمانی رها شده و وارد عالم نور می شوند «اهل ولایت» و «اهل ایمان» بوده و از«ولایت الهی» و از «ایمان به خداوند» برخوردار هستند.این آیه به ما نشان می دهد به صرف قبول داشتن پیامبر و امامان و داشتن علاقه به آن بزرگواران کسی از «اهل ولایت» و از «مومنان» محسوب نمی شود و مومن مورد نظر خدای تعالی و قرآن کسی است که با سلوک و حرکت عملی و قلبی از جای خود تکانی بخورد و از حجاب های ظلمانی بیرون آمده و وارد عالم نور شود.ضمن آنکه وقتی که خدای تعالی شرط قرار گرفتن در دایره اهل ایمان را ورود به عالم نور قرار می دهد مشخص می شود «ایمان» چیزی جز «شهود نور» نیست :
«الله ولیّ الّذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النّور»(10) ، «خداوند ولیّ مومنان است و آن ها را از ظلمت ها و تاریکی ها و حجاب های ظلمانی بیرون آورده و به عالم نور عبور می دهد»
پس ایمان ، عبارت از شهود نور است و مومن کسی است که وارد عالم نور شده باشد.تنها چنین کسی تحت ولایت خدا و اولیای او قرار دارد و می تواند ادعا کند که «اهل ولایت» است و ایمان دارد.حال باید ببینیم این نور چیست که تا کسی به شهود آن بار نیابد از اهل ایمان محسوب نمی شود؟قرآن به ما می گوید این نور ، خود خدا است :
«الله نور السماوات و الارض»(11) ، «خدا ، نور آسمان ها و زمین است»
پس ، از دیدگاه قرآن ، مومن و اهل ولایت کسی است که به شهود خدا و حضرت الله بار می یابد.یعنی روش دینداری و دین ورزی وی مبتنی بر کسب نور و شهود نور است نه پرداختن صرف به رعایت بایدها و نبایدهای شریعت.اینک باید ببینیم چگونه می شود از این ولایت الهی برخوردار شد تا خدای تعالی به وسیله آن ما را از حجاب های ظلمانی بیرون آورده و وارد عالم نور کند.خدای تعالی در قرآن راه را به ما نشان می دهد.به ما می گوید که ولایت خود را از طریق اولیای خود بر مومنانی که به آن اولیا ایمان آورده باشند و با بیعت با آن ها خود را از ولایت آن ها بهره مند کرده باشند اعمال می کند.خدای تعالی مهم ترین دلیل ماموریت دادن به پیامبران و فرستادن کتاب های آسمانی را این بر می شمارد که پیامبران به مدد آن کتاب های آسمانی ، مردم را از ظلمات بیرون آورده و به عالم نور عبور دهند :
«الر.کتاب انزلناه الیک لتخرج النّاس من الظلمات الی النّور»(12) ، «الر.(ای محمد)این کتابی است که بر تو فرو فرستادیم تا مردم را از ظلمت ها به نور عبور دهی»
و لقد ارسلنا موسی بایاتنا ان اخرج قومک من الظلمات الی النّور»(13) ، «و موسی را با آیات خود فرستادیم (و به او گفتیم) که قومت را از ظلمت ها به نور عبور بده!»
«هو الّذی ینزّل علی عبده آیات بیّنات لیخرجکم من الظلمات الی النّور»(14) ، «او کسی است که بر بنده اش آیات روشنی را نازل می کند تا شما را از ظلمت ها و تاریکی ها به نور عبور دهد»
در این آیات ، وظیفه پیامبران عبور دادن مردم از ظلمت ها به نور بیان شده است.دو نکته مهم از این آیات برداشت می شود.اول آنکه ، خدای تعالی راه را برای عموم مردم باز می داند و به همه مردم بشارت می دهد که می توانند به عالم نور وارد شوند.و دوم آنکه هدف از ارسال رسل و انزال کتب را این می داند که ولیّ الهی هر دوره و عصری به مدد کتاب آسمانی عصر خود ، مردم عصر خویش را به عالم نور وارد کند.پس تنها کسی می تواند جانشین و نایب حقیقی و واقعی پیامبران و امامان باشد که همچون آنان از «دین نوری» بهره مند باشد و خود با عبور به عالم نور و طیّ کردن مراتب و عوالم متعدّد نوری ، عوالم نوری را در وجود خود به انتها رسانده باشد و همچون یک راه بلد و یک بلد راه ، راه عبور به عالم نور و سلوک در عوالم متعدّد نوری را بلد باشد و توان عبور دادن مردم و طالبان نور و شهود نور و شهود خدا را به عالم نور و خدا و شهود داشته باشد.در آیاتی که آوردیم به روشنی هر چه تمام تر معلوم است که خدای تعالی دوست می دارد مردم با عبور از قید حجاب های ظلمانی به عالم نور وارد شوند و او را زیارت کنند.او را ببینند.او را به چشم دل شهود کنند.پس تنها کسانی که از «دین نوری و شهودی» برخوردارند و هدفشان ورود به عالم نور است و به این هدف دست می یازند ، خدا را به هدفش از ارسال رسل و انزال کتب رسانده اند و لبخند رضایت بر لبان او نشانده اند و خدای تعالی از آن ها راضی است.
با جمع میان مطالبی که ارایه کردیم معلوم می شود کسی از «اهل بیت خدا» محسوب می شود که پیوند ایمانی با اولیای الهی برقرار کرده باشد و چون این ایمان عبارت از شهود نور است ، این پیوند یک پیوند شهودی است.یعنی کسی که اهل شهود نور و شهود خدای تعالی است از «اهل بیت» است و چون ایمان ذو مراتب است یعنی از مراتب مختلف و متفاوتی برخوردار است :
«هو الّذی انزل السّکینة فی قلوب المومنین لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم»(15) ، «او کسی است که آرامش را در قلب های مومنان فرو فرستاد تا ایمانی بر ایمانشان بیفزایند»
 و چون این مراتب و عوالم در طول هم قرار دارند و سالک برخوردار از مرتبه بالاتر بر سالک مرتبه پایین تر ولایت دارد بنابراین سالکی که به مقام وصال بار یافته است و مراتب فقر وفنا و مراتب عوالم نوری را در وجود خود به کمال رسانیده و انسان کامل و عارف کامل شده است بر همه مراتب و عوالم ولایت دارد و همه تحت ولایت و بهره مند از هدایت او هستند.پس او به مفهوم کامل تری و بلکه به کامل ترین مفهوم ممکن ، مصداق «اهل بیت» خدا در عصر و زمانه خود است.این همان مقام قطب در مکتب تصوف است.یعنی از دیدگاه قرآن ، راه رسیدن به مقام انسان کامل برای همگان و در همه عصرها و دوره ها باز است و انسان کامل هر عصر از دیدگاه قرآن ، کامل ترین مصداق اهل بیت در آن عصر است.
با توجه به مطالبی که آمد به ویژه نقدی که خدای تعالی بر دیدگاه مبتنی بر پیوندهای خونی نوح(ع) زد و اصطلاح اهل بیت را بر ساختاری مبتنی بر پیوندهای ایمانی استوار کرد معلوم می شود که هر جایی از جمله حدیث شریف ثقلین(16) که پیامبر اکرم(ص) از عترت و اهل بیت خود سخن رانده اند  منظورشان کس یا کسانی بوده است که به مدد ایمان و شهود نور و شهود خدای تعالی در زمره عترت و اهل بیت در آمده اند و اگر در برخی از روایات از یازده تن از فرزندان خود نام برده است به این دلیل بوده است که به مدد علم الهی می دانسته است که آن بزرگواران با دستیابی به مقام فناء در نور مطلق و با برقراری محکم ترین پیوند ایمانی و شهودی با او از زمره «اهل بیت خدا» قرار می گیرند.در غیر این صورت اگر بخواهیم چنین قایل شویم که پیامبر اکرم(ص) حتا نیم نگاهی به پیوندهای خونی داشته اند لازم می آید از هشدار الهی به نوح(ع) که آیه اش بر قلب مبارک خود او نازل شده بوده است تخطّی فرموده باشد و خود را در معرض نقد و انتقاد الهی قرار داده باشد که این نقیصه از ساحت مقدّس او دور است.
بنابر مطالبی که عنوان شد وقتی که پیامبر(ص) در حدیث ثقلین به امّت خود بشارت می دهد که دو چیز گرانبها یعنی قرآن و اهل بیت خود را در میان شما به یادگار می گذارم و این دو از هم جدا نمی شوند تا بر لب حوض کوثر در بهشت به من ملحق شوند منظور مبارکشان فقط فرزندان صوری خود نبوده است بلکه منظورشان فرزندان معنوی شان یعنی کسانی بوده است که با ورود به عالم نور و به کمال رساندن عوالم نوری در وجود خویش مراتب نور را در وجود مبارکشان کامل می کنند و فرزندان و ذرّیّه صوری ایشان نیز از آن جهت که با سلوک و ریاضت و زحمت  کشیدن به این مقام بار یافته اند در زمره «اهل بیت پیامبر» و «اهل بیت خدا» نام برده شده اند.به عبارت دیگر ، اهل بیت پیامبر ، جزیی از «اهل بیت خدا» هستند نه تمام آن.هیچ تعبیر دیگری وجود ندارد.زیرا آنگاه که رسول اکرم(ص) ذرّیّه خود را یک به یک به عنوان «اهل بیت» الهی نام می بردند به علم و اشاره الهی می دانسته اند که یازدهمین نفر از ذرّیّه عزیز ایشان به غیبتی طولانی مدّت تشریف می برند.پس چگونه فرمودند که عترت و اهل بیتم را میان شما به یادگار می گذارم و چگونه فرمودند که میان قرآن و عترت و اهل بیتم فاصله و جدایی نمی افتد؟اینک در عصر غیبت میان امت و امامشان و میان قرآنی که در اختیار امت است و امامی که باید با حضور در میان آنان ، آن قرآن را برایشان مایه هدایت و عبور از ظلمات به نور قرار دهد فاصله افتاده است و اگر اصطلاح «اهل بیت» آنچنان که در تفسیر سنّتی از آن یاد می شود فقط دلالت بر اهل بیت پیامبر داشت نه اهل بیت خدا ، باید کلام پیامبر اکرم(ص) که در حدیث ثقلین فرمود این دو هرگز از هم جدا نمی شوند نقض شود و این از ساحت الهی ایشان به دور است.بنابراین ، این استدلال نیز به نوبه خود به ما نشان می دهد که منظور ایشان از عترت و اهل بیت ، فقط ذرّیّه ایشان نبوده است و ایشان هیچگونه انحصاری را در نظر نگرفته اند و نعوذ بالله بر خلاف دیدگاه و دستگاه فکری الهی در قرآن عمل نکرده اند که خود ، قرآن مجسم و تجسم عینی قرآن بوده اند.در دیدگاه سنّتی ، وقتی که متولّیان دین سنّتی با این پرسش روبرو می شوند که در عصر غیبت ما چگونه از فیض الهی و از هدایت الهی بهره مند شویم با یک استدلال ناپخته و غیر منطقی اینگونه پاسخ می دهند که فیض الهی ایشان مانند فیضی که از آفتاب نهان در پشت ابرها به زمین می رسد به شیعیانش می رسد.اما اگر اینگونه است پس چرا خود ایشان برای کسب علم به سراغ بهترین عالمان و اساتید زمانه خود می روند؟چرا از حضرت(عج) کسب فیض و کسب علم نمی کنند؟نیکو چنین است که اگر استدلالشان صحیح است ، خود نیز در خانه هایشان بنشینند و با دعا و ندبه و عجز و لابه از حضرت بخواهند که به ایشان ادبیات عرب و فقه و اصول و ... بیاموزد.درست همانگونه که به مقلّدان و پیروان خود می گویند که اگر دعا کنید و به حضرت توسّل بجویید فیض ایشان به شما می رسد و شما را از راه دور و از پس پرده غیبت هدایت می کند.کسب علوم ظاهری ادبیات عرب و فقه و اصول و ... واجب تر است یا دریافت قلبی هدایت الهی و ورود به عالم نور و شهود نور الهی و شهود حضرت الله که هدف از ارسال رسل و انزال کتب بوده است؟وقتی طلاب و عالمان و فقیهان برای کسب این علوم ظاهری نه منتظر ظهور حضرت می مانند و نه توان کسب فیض علوم صوری را از پس پرده غیب از ایشان دارند پس چگونه توقع دارند و به مقلّدان خود می آموزند که امر فوق العاده مهم تر و بلکه مهم ترین امر یعنی امر هدایت قلبی و ورود به عالم نور و شهود حضرت الله را یا از پس پرده غیبت حضرت(عج) کسب کنند یا منتظر ظهور ایشان بمانند؟نزدیک دوازده قرن است که شیعیانی که دین صوری این آقایان را به عنوان دین الهی پذیرفته اند و به دستورات آن ها عمل کرده اند و مقلّد اینان بوده اند مرده اند و حضرت(عج) را به دلیل آنکه ظهور نکرده اند زیارت نکرده اند یا حضرت(عج) از پس پرده غیب اینان را هدایت نکرده اند. وقتی عالمان و فقیهان خود را مظهر و مصداق علوم ظاهری منتسب به اهل بیت و محق به صدور فتوا و سخنرانی و نوشتن و ... می دانند در حقیقت پذیرفته اند که میان امام و امتش فاصله و جدایی افتاده است و خود را موظف به پر کردن این فاصله می دانند.پس در این فاصله ای که میان امت و امامش افتاده است چه کسی باید فاصله معرفتی و هدایتی میان آن ها را تا وقت ظهور پر کند و مردم را از ظلمات به نور عبور دهد و خدای تعالی را به هدفش از ارسال پیامبر اکرم(ص) و نازل کردن قرآن برساند؟
مرحوم آیت الله حسینی طهرانی در این باره چنین نگاشته است :
«امّا پاسخ‌ إشكال‌ اوّل اينست‌ كه‌: درست‌ است‌ كه‌ امام‌ زمان‌ عجَّل‌ اللهُ تعالَي‌ فرجَه‌ الشّريف‌ زنده‌ و حاضر و ناظر به‌ همۀ اعمال‌ است‌، و طبق‌ عقيده‌ و ايمان‌ شيعه‌، داراي‌ ولايت‌ كلّيّۀ الهيّه‌ است‌، و تكويناً و تشريعاً در مصدر ولايت‌ و آبشخوار احكام‌ و جريان‌ امور مي‌باشد؛ ولي‌ آيا اين‌ اعتقاد و عقيده‌ بايد راه‌ ما را به‌ استاد ببندد ؟! و بدون‌ هيچ‌ دستور و تبعيّتي‌ از ارشادات‌ او در راه‌ سير و سلوك‌ خود به‌ مقصد برسيم‌ ؟! و فقط‌ و فقط‌ از امام‌ زمان‌ كه‌ غائب‌ از نظر ماست‌ و به‌ صورت‌ ظاهر هم‌ به‌ او دسترسي‌ نداريم‌ استمداد نمائيم‌ ؟!
چرا ما در سائر امور اين‌ كار را نمي‌كنيم‌ ؟! چرا در خواندن‌ حديث‌ و تفسير و فقه‌ و اصول‌ و تمام‌ علوم‌ شرعيّه‌ از حكمت‌ و اخلاق‌ دنبال‌ استاد مي رويم‌ و بهترين‌ و عالي‌ترين‌ استاد ذي‌ فنّ را اختيار مي‌نمائيم‌، و سالهاي‌ سال‌ بلكه‌ يك‌ عمر در تحت‌ تعليم‌ و تدريس‌ او بسر مي بريم‌ ؟!
اگر وجود امام‌ زمان‌ ما را از استاد بي‌نياز مي كند، چرا در اين‌ علوم‌ بي‌نياز نمي‌كند ؟ شما كه‌ معتقديد و ادّعا مي‌كنيد: امام‌ زمان‌ به‌ تمام‌ جهان‌ و جهانيان‌ و جميع‌ علوم‌ و أسرار و به‌ غيب‌ ملك‌ و ملكوت‌ احاطۀ علميّه‌ بلكه‌ احاطۀ وجوديّه‌ دارد، چرا در اينگونه‌ از علوم‌ وي‌ را فاقد احاطه‌ مي‌پنداريد ؟! آنگاه‌ با هزاران‌ رنج‌ و شكنجه‌ و سفرهاي‌ طولاني‌ به‌ نجف‌ اشرف‌، و زندگي هاي‌ سادۀ خرد كننده‌، و گذراندن‌ ساليان‌ متمادي‌ در گرماي‌ سوزان‌ نجف‌، و تنفّس‌ عَجِّه‌ها و بادهاي‌ مسموم‌ كه‌ طبقات‌ رَمْل‌ و ماسۀ بادي‌ را از زمين‌ بر مي دارد و بر روي‌ هوا حمل‌ مي كند و آسمان‌ را غبار آلود و مانند شب‌ سياه‌ تاريك‌ مي‌نمايد، و با زندگي‌ در سرداب هاي‌ عميق‌ چهل‌ پلّه‌اي‌ و بيست‌ و پنج‌ پلّه‌اي‌ و دوازده‌ پلّه‌اي‌ بسر مي بريد و تحصيل‌ علم‌ مي‌كنيد تا متخصّص‌ و مجتهد و فيلسوف‌ و مفسّر و محدّث‌ و اديب‌ بارع‌ گرديد ؟!
شما در خانه‌هاي‌ خود بنشينيد و از راه‌ توسّل‌ به‌ امام‌ زمان‌ كسب‌ اينگونه‌ علوم‌ را بنمائيد! بسيار بهتر و ساده‌تر و آسانتر است‌. آيا علوم‌ باطنيّه‌ و عقائد و معارف‌ و اخلاق‌، و كريوه‌هاي‌ صعب‌ العبور عالم‌ توحيد، و نشان‌ دادن‌ منجيات‌ و مهلكات‌ راه‌ و ارائۀ طرق‌ تسويلات‌ شيطانيّه‌ و كيفيّت‌ تخلّص‌ از آن‌، و شناخت‌ حقيقت‌ ولايت‌ و درجات‌ و مراتب‌ توحيد در ذات‌ و اسم‌ و صفت‌ و فعل‌ و أمثالها مهم‌تر است‌، يا خواندن‌ صرف‌ و نحو و ادبيّات‌ و فقه‌ و تفسير و حكمت‌؟! همه‌ مي گوئيد: آنها مهم‌تر است‌، زيرا تمام‌ سعادت‌ و تمام‌ شقاوت‌ انسان‌ به‌ آنها وابسته‌ است‌.
در اينصورت‌ مي‌پرسيم‌: چگونه‌ از امام‌ زمان‌، كار در اين‌ امور غير مهمّه‌ و اين‌ علوم‌ ظاهري‌ و سطحي‌ بر نمي‌آيد، و براي‌ آن‌ شما مدرسه‌ها و مسجدها و كتابخانه‌ها مي‌سازيد و رنج‌ سفرهاي‌ خطيره‌ را بر خود مي‌كشيد، و امّا از او در آن‌ امور أهمّ و أدَقّ و أعظم‌ كار ساخته‌ است‌، و بدون‌ هيچ‌ سبب‌ و وسيله‌اي‌ شما بدان‌ فائز مي گرديد! هيچ‌ چاره‌اي‌ نداريد كه‌ يا بايد بگوئيد: در هر دو جا كاري‌ از امام‌ زمان‌ ساخته‌ نيست‌، و يا در هر دو جا ساخته‌ است‌ ؟!
امّا حلّ مسأله‌ اينست‌ كه‌: همۀ امور و شؤون‌ بدست‌ مبارك‌ اوست‌، ولي‌ اين‌ امر، سنّت‌ اسباب‌ را تعطيل‌ نمي‌كند؛ همچنانكه‌ همۀ امور بدست‌ خداست‌ و اين‌ مستلزم‌ تعطيل‌ سلسلۀ اسباب‌ و مسبّبات‌ نيست‌. زيرا خود اسباب‌ و مسبّبات‌ هم‌ تحت‌ احاطۀ گستردۀ عالم‌ توحيد و ولايت‌ است‌. دنبال‌ علم‌ رفتن‌ چه‌ در امور ظاهريّۀ فقهيّه‌ و چه‌ در امور باطنيّۀ وجدانيّه‌، هر دو تحت‌ احاطۀ تكوينيّه‌ و تشريعيّه‌ مي‌باشند.
عليهذا دنبال‌ استاد رفتن‌، و در تحت‌ سيطره‌ و تربيت‌ وي‌ درآمدن‌، نه‌ آنكه‌ منافاتي‌ با ولايت‌ آن‌ حضرت‌ ندارد، بلكه‌ مؤيّد و ممدّ و امضا كنندۀ آن‌ نهج‌ و آن‌ طريقۀ نزول‌ نور از عالم‌ توحيد به‌ اين‌ عالم‌ است‌.
اگر بي‌نياز بودن‌ از استاد در علوم‌ معرفتي‌ با منطق‌ شما تمام‌ بود، لازم‌ بود در جميع‌ صنايع‌ و حِرَف‌ از نجّاري‌ و بنّائي‌ و پزشكي‌ و دارو سازي‌ و معدن‌شناسي‌ و سائر علوم‌ طبيعي‌، مردم‌ به‌ دنبال‌ استاد نروند، و با توجّه‌ به‌ حيطۀ عظيمۀ ولائيّۀ امام‌ زمان‌ رفع‌ مشاكل‌ خود را بنمايند. آيا هيچ‌ انساني‌ حتّي‌ وحشي‌هاي‌ جنگل‌، بدين‌ سخن‌ ملتزم‌ مي‌شوند و مي توانند آنرا برنامۀ زندگي‌ خود قرار دهند ؟!»(17)
پس همانگونه که ملاحظه می شود متولیان دین سنّتی که تفسیر انحصار گرایانه ای از مفهوم و مصداق «اهل بیت» ارایه می دهند و آن را منحصر در «اهل بیت پیامبر» می کنند در یک تنگنای خلاصی ناپذیری گیر می کنند که هیچ راه نجاتی مگر با پذیرش دیدگاه قرآن و شکستن انحصار در زمینه سلسله هادیان و مصادیق اهل بیت ندارند و تنها با پذیرش اینکه منظور از «اهل بیت» ، اهل بیت خدا است نه فقط اهل بیت پیامبر و پذیرش اینکه هر کسی که وارد عالم نور شود و مراتب نور را در وجود خویش کامل کند مصداق «اهل بیت خدا» در عصر خویش است و می تواند به اذن الله تعالی به دستگیری از مردم و ارشاد و هدایت آنان بپردازد مشکلی را که در آن گرفتار آمده اند حلّ می شود.بنابراین ، قطب که روش دینداری اش روشی شهودی است و تمام مراتب فقر و فنا را که عبارت از همان مراتب نوری موجود در عوالم هستی است در وجود خویش به منتهای کمال ممکن رسانده است ، مصداق «اهل بیت خدا» در عصر خویش است.
چیزی که استدلال های ما را در انحصار شکنی از مصادیق اهل بیت ، قوّت بیشتری می بخشد مسئله شخص سلمان پارسی است.زیرا پیامبر(ص) فرمود : «....سلمان بحر لا ینزف و کنز لا ینفد.سلمان منّا اهل البیت.سلسل یمنح الحکمة و یوتی البرهان»(18) ، «....سلمان دریایی است که نمی خشکد و گنجی است که پایان نمی یابد.سلمان از زمره ما اهل بیت است.او آبشار و چشمه ای است که حکمت را جاری می کند و دلیل روشن می آورد.»
در این روایت که شیعه و سنّی آن را نقل کرده اند و مورد قبول همگان است ، پیامبر اکرم(ص) به روشنی و صراحت هر چه تمام تر تفسیر خود را از اصطلاح اهل بیت ارایه می دهند و نشان می دهند که مطابق با دیدگاه قرآن منظورشان از اهل بیت ،«اهل بیت خدا» است نه صرفا«اهل بیت پیامبر».زیرا سلمان پارسی پیوند خونی با پیامبر اکرم(ص) نداشت و تنها با تربیت تحت ولایت علی(ع) و ورود به عالم نور و رسیدن به عوالم عالیه نوری و با برقراری پیوند ایمانی و شهودی ، در جمع «اهل بیت الهی» وارد شد.او وارد خانواده بزرگ «اهل بیت خدا» شد.خانواده ای که «اهل بیت پیامبر» هم جزیی از کلّیّت آن و البته سرآمدان و پیشقراولان آن در امت اسلام بوده اند.در روایت دیگری ، امام باقر(ع) خطاب به کسی که در باره سلمان اظهار نظری کرده بوده و او را سلمان پارسی نامیده بوده است می فرماید :
«مه!لا تقولوا سلمان الفارسی و لکن قولوا سلمان المحمّدی.ذلک رجل منّا اهل البیت»(19) ، «ساکت شو!سلمان پارسی نگویید بلکه سلمان محمدی بگویید. بخاطر آنکه وی یکی از زمره ما اهل بیت است.»
و به این وسیله ، «اهل بیت» را در معنای «اهل بیت خدا» و نه «اهل بیت پیامبر» به کار برده اند.زیرا همانطور که گفتیم سلمان پارسی پیوند خونی با نبی اکرم(ص) و اهل بیت او(ع) نداشته است.در روایت عجیب دیگری ، حضرت علی(ع) خطاب به ابوذر که معجزه و کرامتی از سلمان دیده بوده و به آن واسطه تعجب کرده بوده است می گوید :
«انّ سلمان باب الله فی الارض.من عرفه کان مومنا و من انکره کان کافرا.و انّ سلمان منّا اهل البیت»(20) ،«همانا سلمان درب الهی بر روی زمین است. کسی که او را بشناسد مومن و کسی که او را انکار کند کافر است.همانا سلمان از زمره ما اهل بیت است.»
در این روایت بی نظیر ، علاوه بر آنکه حضرت علی(ع) هم اهل بیت را در معنای گسترده «اهل بیت خدا» و نه در معنای محدود و منحصر کننده «اهل بیت پیامبر» به کار برده است ، موارد خیلی مهم دیگری نیز مطرح است.یکی آنکه حضرت(ع) سلمان را «باب الله فی الارض» یعنی «درب الهی و خدایی بر روی زمین» نامیده است که اگر کسی او را انکار کند و از درب وجود او وارد نشود و دینش را از او کسب نکند کافر ، و فقط کسی که او را بشناسد و از درب وجود او وارد دین شود و دینش را از او کسب کند مومن است.این دقیقا مقام قطب در عالم هستی و در عصر غیبت است که صوفیه به تبیین آن پرداخته اند.قطب می تواند حداقل ، سلمان عصر خویش باشد.بنابراین بر اساس روایت بالا می توانیم بگوییم در عصر غیبت همه موظف هستند دین خود را از قطب عصر خویش دریافت کنند و با بیعت با او به او ، و از طریق او به خدا ایمان بیاورند.زیرا او نیز مانند سلمان ، «باب الله فی الارض» در عصر خویش و ملاک کفر و ایمان است.به کارگیری فعل «عرف» که دلالت بر وجوب کسب عرفان می کند استدلال ما را تثبیت می کند.زیرا در میان فرقه های مختلف درون دینی اسلام ، تنها این صوفیه هستند که روش دینداری آن ها کسب معرفت و عرفان نسبت به ذات اقدس الهی است و قطب در چنین مکتبی تربیت می شود و رشد می کند.زیرا اگر اهل بیت پیامبر(ع) سلمان را مثال آورده اند به خاطر آن بوده است که انحصار شکنی کنند و دایره اهل بیت را از دایره محدود «اهل بیت پیامبر» به دایره نامحدود «اهل بیت خدا» وسعت دهند.سلمان را مثال آورده اند تا دلیلی عقلی و نقلی در اختیار اهل الله و طالبان سلوک راه خدا قرار دهند تا آن ها بدانند که دیگران یعنی اقطاب و مشایخ صوفیه نیز می توانند به عالی ترین مقام انسانی و به مقام انسان کامل بار یابند و باب الله و ملاک و ترازوی تعیین ایمان و کفر و مومن و کافر شوند.روایات در این باب بسیار است که به همین میزان کفایت می کنیم.
آیات دیگری نیز موجود است که معنا و موضوع مورد نظر این نوشتار را استحکام می بخشد.مثلا خدای تعالی در جای دیگری وقتی می خواهد بیان فرماید که نوح را از آن طوفان نجات بخشیده است می گوید :
«و نجّیناه و اهله من الکرب العظیم»(21) ، «و او و "اهلش" را از اندوه بزرگ نجات بخشیدیم»
در این آیه ، خدای تعالی می فرماید «اهل بیت» نوح را نجات داده است و از مومنان به او نامی نمی برد.در حالی که در آیاتی که پیش از این در زمینه طوفان نوح نقل کردیم خدای تعالی مومنان را هم نام برده بود.با جمع میان این آیات ، معلوم می شود که مومنان هم داخل در دایره «اهل بیت» مورد نظر خدا هستند که در اینجا با ذکر اهل بیت و عدم ذکر نام آن ها ، اینان را هم داخل در دایره آنان می داند.به ویژه آنکه چند آیه پس از این آیه با مومن نامیدن نوح و از زمره مومنان دانستن او به صراحت بر اصالت پیوندهای ایمانی ، و مجازی و مهم نبودن پیوندهای خونی پای می فشارد و معنای مورد نظر خود را از اهل بیت و دایره وسیع آن به همگان ارایه می دهد :
«انّه من عبادنا المومنین»(22) ، «او از زمره بندگان مومن ما بود»
ضمن آنکه دسته ای از روایات نیز موجود است که با تفسیر آیاتی از قرآن ، دایره «اهل بیت» را از «اهل بیت پیامبر» به «اهل بیت خدا» وسعت می بخشد و دیگران را نیز در دایره «اهل بیت خدا» وارد می کند :
«عن ابی عبیده عن ابی جعفر(ع) قال : من احبّنا فهو منّا اهل البیت.قلت : جعلت فداک ، منکم؟ قال : منّا والله.أ ما سمعت قول ابراهیم(ع) : من تبعنی فانّه منّی»(23) ، «از ابی عبیده از ابو جعفر(ع) : هر کس که ما را دوست بدارد از زمره ما اهل بیت است.گفتم :فدایتان شوم ، از زمره شما؟ گفت : به خدای سوگند که از ما است.آیا سخن ابراهیم را نشنیده ای (که گفت) : هر کس که از من پیروی کند از من است؟»
در این روایت هم حضرت(ع) دایره اهل بیت را از اهل بیت پیامبر به اهل بیت خدا وسعت می بخشد.البته ما نباید تصور کنیم که منظور از کسی که به ما محبّت دارد کسی است که به «اهل بیت پیامبر» علاقمند باشد.آنچنان که اینک در میان شیعیان مصطلح رایج است.بلکه منظور کسانی هستند که شیوه دینداری و دین ورزی آن ها مبتنی بر «محبّت» باشد.زیرا فقط این نوع از «محبّت» است که دیندار را آنگونه که امام(ع) در پایان روایت از زبان ابراهیم(ع) نقل فرمود به تبعیّت و پیروی از «اهل بیت پیامبر» هدایت و راهنمایی می کند.همانطور که می دانیم در میان گروه ها و فرقه های مختلف مسلمانان فقط این صوفیه هستند که روش دینداری آن ها مبتنی بر «محبّت» و «عشق» است.خدای تعالی در آیات دیگری نیز بر اصالت پیوندهای ایمانی تاکید فرموده است که اصطلاح اهل بیت را از اهل بیت پیامبر به اهل بیت خدا وسعت می بخشد :
«انّ اولی النّاس بابراهیم للّذین اتّبعوه و هذا النّبیّ و الّذین آمنوا»(24) ، «همانا نزدیک ترین مردم به ابراهیم قطعا کسانی هستند که از او پیروی کردند و نیز این پیامبر و مومنان هستند.»
اینکه در آیات و روایات ، تصریح شده است که باید به اولیا محبت داشت و عشق ورزید و از آنان پیروی کرد همانطور که در بالا گفتیم به این معنا نیست که به آن ها علاقمند باشیم و فقط در فروع دین مانند چگونه نماز خواندن و چگونه روزه گرفتن و نمک خوردن پیش از غذا و پرداخت خمس و زکات و  رعایت مستحبات و مکروهات و ... از آن ها پیروی کنیم.بلکه باید در اصول دین و اصول دینداری از آن ها پیروی کنیم.پیامبر و اهل بیت او پشمینه پوش بوده اند.یعنی دینداری آنان بر اساس ریاضت دادن به تن و مشقت و زحمت دادن به نفس استوار بوده است.جز صوفیّه کدامیک از مسلمانان پشمینه پوش بوده و اهل ریاضت های شاقّ و سخت بوده اند و هستند؟ذکر مورد نظر قرآن و پیامبر و اهل بیت او «ذکر قلبی» است و تصریح فرموده اند که ذکر لسانی از جمله نماز که از مصادیق ذکر لسانی است بدون «ذکر قلبی» ارزش تاثیر گزار و تربیت کننده ندارد و منشأ تاثیر نیست.جز صوفیه چه کسانی و چه گروهی از مسلمانان ، «ذکر قلبی» در اختیار دارند و به مدد آن ، دریچه قلب را به ملکوت الهی باز می کنند؟دین مورد نظر قرآن و پیامبر(ص) و اهل بیت او(ع) «دین نوری و شهودی» است.دین عبور از حجاب های ظلمانی به عالم و عوالم نوری است.دین شهود الله است.جز صوفیه روش دینداری و دین ورزی کدامیک از مسلمانان مبتنی بر کسب نور ، و رویت و شهود است؟ رویکرد قرآن و پیامبر و اهل بیت او به دین رویکردی باطن گرایانه است و ظاهر دین را وسیله عبور به باطن قرار می دهند.جز صوفیه کدامیک از مسلمانان رویکردی باطن گرایانه به دین دارند؟هدف پیامبر و اهل بیت او ، لقاءالله و فناء فی الله بوده و هست.جز صوفیه کدامیک از مسلمانان ، از دین و دینداری و دین ورزی چنین هدف متعالی ای دارند؟روش تربیتی قرآن و پیامبر(ص) و اهل بیت او(ع) روشی مبتنی بر تسلیم شدن به یک پیر و مرشد و رهبر معنوی باطن گرا است.جز صوفیه کدامیک از مسلمانان چنین روش تربیتی ای دارند؟جز صوفیه کدامیک از مسلمانان از مفاهیم و اصطلاحات مشترک با قرآن و اهل بیت(ع) در دستگاه فکری خود بهره می برند؟(25)پس فقط صوفیّه می توانند مدعی راستین تشیع و پیروی و تبعیّت از قرآن و پیامبر و اهل بیت او باشند و با تربیت سالکان صادق و خالص آنان را به مقامات عالیه انسانی برسانند و به اذن الله تعالی ، اقطاب را به جوامع بشری معرفی کنند.
یکی از مواردی که باید در علم کلام به آن پرداخته شود این است که مفاد آیاتی که در شأن کس یا کسانی نازل شده است اختصاص به آن ها ندارد و فرا شخصی و فرا خاندانی است.دلایل قرآنی و عقلی و نقلی زیادی برای این ادّعا در اختیار داریم که ما برای پرهیز از اطاله کلام تنها به دلایل قرآنی می پردازیم :
 قرآن کتاب ناس و کتاب مردم است و برای هدایت همه مردم آمده است :
«شهر رمضان الّذی انزل فیه القرآن هدی للنّاس»(26) ، «ماه رمضان ، ماهی است که قرآن که مایه هدایت مردم است در آن نازل شده است»
و مایه بشارت به همه مومنان است نه گروهی از آن ها.به همه مومنان شایسته کاری که به دنبال محکم ترین و استوارترین چیزها هستند بشارت می دهد که پاداش بزرگی خواهند داشت :
«انّ هذا القرآن یهدی للّتی هی اقوم و یبشّر المومنین الّذین یعملون الصّالحات انّ لهم اجرا کبیرا»(27) ، «همانا این قرآن به چیزی که استوارترین است هدایت می کند و به مومنانی که کارهای شایسته انجام می دهند بشارت می دهد که پاداش بزرگی خواهند داشت»
چه چیزی استوارتر از مقام فناء فی الله و فناء در خدایی است که این قرآن را فرو فرستاده است؟و چه پاداشی بزرگ تر و با ارزش تر از لقاء الله و شهود و رویت خداوند است؟پس جایگاهی را که اهل بیت پیامبر به آن رسیده اند قرآن بشارت رسیدن به آن را به همه مومنان داده است.
خدای تعالی می فرماید هر که را بخواهد هدایت می کند و هیچ قید و تبصره ای برای شخص یا خاندان خاصی قایل نشده است :
«و لکنّ الله یهدی من یشآء»(28) ، «و اما خدا هر که را که بخواهد هدایت می کند»
«ذلک هدی الله یهدی به من یشآء من عباده»(29) ، «آن ، هدایتی الهی است که خدا هر کدام از بندگانش را که بخواهد به وسیله آن هدایت می کند»
خدای تعالی می فرماید هر که را که بخواهد پاک و تطهیر می کند : «ما یرید الله لیجعل علیکم من حرج و لکن یرید لیطهّرکم و لیتمّ نعمته علیکم»(30) ، «خداوند نمی خواهد شما را گرفتار دشواری کند و اما می خواهد شما را پاک و تطهیر کرده و نعمتش را بر شما تمام کند»
خدای تعالی اسماء و صفات خود را به نوع آدمی آموخته است نه به شخص یا خاندان خاصی و از روح خود در نوع آدمی دمیده است نه در شخص یا خاندان خاصی.فرشتگان به امر الهی بر نوع آدمی سجده کردند نه بر شخص یا خاندان خاصی.انحصاری در کار نیست :
«و علّم آدم الاسمآء کلّها»(31) ، «و همه اسم های خود را به آدم تعلیم کرد»
«فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین»(32) ، «وقتی او را کامل کردم و از روح خود در او دمیدم به او سجده کنید»
با این مقدمه ای که آوردیم اینک به بررسی آیه مورد بحث این نوشتار یعنی آیه تطهیر می پردازیم :
«انّما یرید الله لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیرا»(33) ، «جز این نیست که خدا اراده کرده است تا پلیدی را از وجود شما اهل بیت بیرون ببرد و شما را پاک و تطهیر کند»
گفته می شود که این آیه در شأن رسولخدا(ص) و علی و فاطمه و حسنین(ع) نازل شده است.اما متکلمان شیعی می گویند که این آیه شامل حال همه امامان از اهل بیت پیامبر می شود و همه را در بر می گیرد.بنابراین اولین انحصار شکنی را بر خلاف مصادیق شأن نزول آیه ، خود متکلمان شیعی ارایه داده اند.اما در باره این آیه باید گفت این آیه حتا اگر بر همه اهل بیت پیامبر هم دلالت داشته باشد برای ایشان معنای ایجابی دارد اما برای دیگران معنای سلبی ندارد.به عبارت دیگر ، خدای تعالی در این آیه شریفه وعده می دهد که ایشان را از پلیدی ها پاک می کند اما نمی گوید که دیگران را پاک نمی کند.تازه این در صورتی است که اهل بیت را در این آیه به معنای اهل بیت پیامبر بگیریم.زیرا پیش از این نشان دادیم که در دستگاه فکری قرآن ، پیوندهای خونی هیچ جایگاهی ندارد و اصالت با پیوندهای ایمانی است.متکلّمان شیعی از«انّما»یی که در ابتدای آیه آمده است و در زبان عربی دلالت بر انحصار معنا در کسی یا چیزی می کند خواسته اند بر خلاف دستگاه فکری و اعتقادی قرآن و اهل بیت پیامبر ، وانمود کنند که این آیه ثابت می کند که خدای تعالی فقط اراده فرموده است تا این چهارده نفر اهل بیت پیامبر اکرم(ص) را پاک و تطهیر کند.در حالی که پیش از این به صورت مختصر نشان دادیم که قرآن و اهل بیت پیامبر هیچگونه انحصاری را بر نمی تابند.اگر مطابق با قرآن اصالت پیوندهای ایمانی را در نظر بگیریم آیه بر همه کسانی که با پیامبر خاتم پیوند ایمانی برقرار کرده اند و ایمان که عبارت از نور الهی است به قلب آن ها نفوذ کرده است و از اهالی شهود و رویت قلبی حضرت وجه الله شده اند مشمول بشارت مندرج در آیه می شوند.زیرا اگر مطابق با شأن نزول آیه ، بشارت را خطاب به حضرت محمد(ص) و حضرات علی و فاطمه و حسنین(ع) نیز در نظر بگیریم این بشارت از آن جهت که از خاندان و خون ابراهیم هستند نصیب آن ها نشده است.بلکه از آن جهت که پیوند ایمانی با پیامبران و اولیای سلف و هم عصر خود برقرار کرده بوده اند و داخل در خانواده بزرگ «اهل بیت خدا» شده بوده اند نصیبشان شده بوده است.بنابراین اگر دیگران نیز با ولیّ وقت خویش بیعت کنند ، با او و با اولیای سلف و هم عصر خویش پیوند ایمانی برقرار کرده و مشمول بشارت مندرج در این آیه و آیات دیگر شده و در خانواده «اهل بیت خدا» وارد شده و در کنار «اهل بیت» نوح و ابراهیم و موسی(ع) و محمد(ص) و ... قرار خواهند گرفت.اقطاب و مشایخ صوفیه چنین بوده و هستند.روایتی از رسولخدا(ص) نقل شده است که مدعای ما را تثبیت می کند.حضرت رسول اکرم(ص) در پاسخ به قریشیانی که اصالت را به پیوندهای خونی می داده اند و به همین جهت به تمسخر سلمان پارسی که غیر عرب بوده است پرداخته بوده اند ، با دادن اصالت به پیوندهای ایمانی و باطل کردن پیوندهای خونی فرموده اند :
«یا معشر قریش!انّ حسب الرّجل دینه»(34) ، «ای قریشیان!همانا حسب و نسب و اصل و اصالت یک انسان عبارت از دین او است.»                
 متولیان دین سنّتی ، و مفسران تعبیر سنّتی از اصطلاح اهل بیت که رسیدن دیگران به مقصد مورد نظر اهل بیت پیامبر و قرار گرفتن دیگران در دایره وسیع اهل بیت خدا را انکار می کنند و آن را غیر ممکن می دانند ، اساسا توجّهی به مفهوم «امام» ندارند.امام کسی است که راهی را رفته و به مقصدی رسیده است و اینک بازگشته است تا کسانی را که مانند او طالب رسیدن به آن مقصد هستند دستگیری و یاری کند تا آنان نیز مانند او به آن مقصد برسند.و گرنه او پس به چه دلیلی از طرف خدای تعالی به منصب امامت منصوب شده است؟ آیا او به مقام امامت منصوب شده است تا به مردم فخر بفروشد و آنان را تحقیر کند که من به مقصد رسیده ام و شما نمی توانید برسید و فقط وظیفه دارید به مدح و ستایش من بپردازید؟کاری که هر سال و هر ماه و هر روز میان پیروان دین سنّتی در حال تکرار است و طیف مدّاحان ، در حقیقت ، به همین منظور ظهور کرده اند.قطب کسی است که بر صراط مستقیم اهل بیت پیامبر که امامان او بوده اند سلوک کرده و پشت سر آن ها و با اقتدا به اصول دینداری آن ها به همان مقصدی که امام و اهل بیت پیامبر به آن رسیده اند رسیده است و از «اهل بیت خدا» شده است.همان اهل بیتی که «اهل بیت پیامبر» هم جزیی از کلّیّت آن هستند.
                       
                            ***********************
1.قصص/12  
2.حجّ/26
3.هود/72
4.همان/45
5.همان/46
6.همان/40
7.همان/81
8.عنکبوت/32-33
9.اعراف/83
10.بقره/257
11.نور/35
12.ابراهیم/1
13.همان/5
14.حدید/9
15.فتح/4
16. الامام الصادق/ جلد 5/ صفحه 178 / نقل از صحیح مسلم : «عن زید بن‏ ارقم ، خطبة النبی یوم الغدیر : و انا تارک فیکم الثقلین کتاب الله فیه‏ الهدی و النور فخذوا بکتاب الله و استمسکوا فیه و اهل بیتی اذکرکم الله‏ فی اهل بیتی اذکرکم الله فی اهل بیتی اذکرکم الله فی اهل بیتی»
17.روح مجرّد/سید محمد حسین حسینی طهرانی/ص 45 تا 47
18.بحار الانوار/ج 22/ص 348
19.روضة الواعظین/فتال نیسابوری/ص 283
20.بحار الانوار/ج 22/صص 373 و 374
21.صافّات/76
22.همان/81
23.الشیعة فی احادیث الفریقین/سیّد مرتضی ابطحی/ص 339
24.آل عمران/68
25.برای مطالعه و درک حلقه هایی که صوفیه را به محکم ترین شکل ممکن به قرآن و پیامبر(ص) و اهل بیت او(ع) پیوند می دهند و متصل می کنند به وبلاگ های : «دفتر آیات و روایات صوفیانه» و «دفتر آیات و روایات عرفانی» به آدرس های :
مراجعه فرمایید.
26.بقره/185
27.اسرا/9
28.بقره/272
29.انعام/88
30.مائده/6
31.بقره/31
32.ص/72
33.احزاب/33
34.روضة الواعظین/فتال نیشابوری/ص 283