Monday, August 27, 2012

اساس اسلام و ادیان توحیدی بر بت پرستی است

یکی از دوستان خوب بنده در فیس بوک ؛ آقای علیرضا مطلبیان که از برادران اهل سنت است و مخالف تصوف و آموزه های صوفیانه است ، برای اثبات ضرورت اینکه فقط باید به خدا پناه برد تصویر زیبایی از سوره توحید را پست کرده بود و بنده در توضیح اینکه قطب ، تغییر هویت داده و دیگر انسان نیست و مظهر خدا است در زیر پستش نوشتم : «و علم آدم الاسماء کلّها ، "و همه اسم ها را به آدم آموخت" یعنی اگر کسی به مقام آدمیت برسد صاحب همه اسماء حسنای الهی می شود و چنین کسی را که در تصوف ، "قطب" می نامند همان عکس خدا است.یعنی اگر به چشم دل در او بنگری ، اسماء و صفات حق را در اومی بینی.یعنی حضرت حق را در او می بینی و لا جرم عاشقش می شوی.او همان خدا است که در پس حجاب جسم آدم نشسته است.فرشته ها این را فهمیدند و به او سجده کردند و ابلیس چون به جسمش توجه داشت این را نفهمید و رجیم و رانده شد.یا علی!»
ایشان در زیر یادداشت بنده نوشتند : «در اینکه آدم (کسی که به صفات خدا آراسته باشد) بر روی زمین جانشین و خلیفه خداست شک روا نیست. اما اگر برای شما بناگاه بلایی ناگهانی و حادثه ای بزرگ رخ دهد که دست شما از همه جا و همه چیز کوتاه گردد، ... خدا را به استمداد و کمک میخوانید و می طلبید یا قطب را؟»
بنده باز مجددا در زیر یادداشت ایشان چنین نوشتم :

منظورتان از خدا کیست؟در قرآن از خدا با دو عنوان یاد شده است:1.«هو» ، که چون ضمیر غایب است دلالت بر ذات الهی می کند.ذات الهی هم برای هیچ کس قابل شناخت نیست.زیرا اگر موجودی جز خدا بتواند ذات خدا را دریابد آنچه دریافته دیگر خدا نخواهد بود.به همین جهت است که با ضمیر غایب «او» از او یاد می کند.پس انسان ، خدا را در مرتبه ذات نمی تواند بشناسد.ناگزیر خدا در مرتبه ذات مورد عبادت واقع نمی شود.زیرا عبادت به چیزی تعلق می گیرد که قابل شناخت باشد.پس ذات را نه می شود شناخت ، نه می شود عبادت کرد و نه می توان او را صدا زد.چون وقتی چیزی را نمی شود دید و شناخت چطور می شود او را صدا زد و از او کمک خواست؟ 2.«الله» ، که جامع جمیع اسماء و صفات الهی است.الله ، مرتبه ای از وجود الهی است که شامل همه اسماء و صفات الهی می باشد و قابل شناخت است.به همین جهت در زبان قرآن و رسول الله(ص) و اهل بیت(ع) از معرفة الله یعنی شناخت خدا سخن به میان رفته است.خدا را در مرتبه الله می شود شناخت.وچون می شود شناخت می توان او را در این مرتبه مورد عبادت قرار داد و او را در این مرتبه می توان صدا زد و از او درخواست کمک کرد.این مرتبه از وجود الهی برای انسان قابل دسترسی است.یعنی انسان می تواند با سلوک الی الله به الله برسد و فانی در الله شود و همچون الله صاحب همه اسماء و صفات الهی شود.معنای : «علم آدم الاسمآء کلها» همین است که انسان می تواند با تصاحب همه اسماء و صفات الهی ، الله شود.مظهر الله و مظهر اسماء و صفات الهی شود.در این مرتبه اگر کسی که چشم دلش باز است به قطب که انسان کامل و مظهر همه اسماء و صفات الهی است نگاه کند او را بشر نمی بیند.خدا را در وجود او می بیند.به همین جهت است که حضرت مولوی سروده است : «از عبادت می توان الله شد» ، خب مثلا جند تا از این اسماء حسنایی که خدا دارد و آن ها را به انسان کامل یا همان قطب وقت هم تفویض می کند این اسم ها هستند : «معبود» ، «مسجود» ، «ربّ» ، «الله» ، «مجیب» ، «کریم» ، «غفار» ، «غفور» ، «رزّاق» و.......شما هر یک از این اسم ها را که صدا بزنید در حقیقت دارید انسان کامل و قطب زمان و آدم وقت را صدا می زنید.خود خدا اینگونه خواسته است و خلافت و نمایندگی خود را بر روی زمین و در عالم خلقت به او داده است : «انی جاعل فی الارض خلیفة».جاعل در این آیه شریفه ، اسم فاعلی است که در معنای صفت مشبهه به کار رفته است.یعنی خدا همیشه و پی در پی بر روی زمین خلیفه ای می گذارد و انقطاعی در کار نیست.چون خدا «ربّ» است و باید آدمی را تربیت کند و این تربیت را غیر مستقیم و از طریق واسطه که همان انسان کامل و قطب زمان و آدم وقت است اعمال می کند.به همین جهت است که در قرآن به ما دستور داده است تا برای رفتن به سوی او ، وسیله ای انتخاب کنیم و چه وسیله ای بهتر از قطب وقت که مظهر همه اسماء و صفات اوست؟ : «یا ایها الذین آمنوا اتقوالله وابتغوا الیه الوسیلة»(مائده/35) ، «ای مومنان! از خدا بترسید و برای رسیدن به او وسیله ای برگزینید.» این وسیله ، همان قطب وقت است که مظهر اسم «ربّ» است و به اذن الله تعالی می تواند ما را در مسیر به سوی خدا تربیت کند و همچون خودش به خدا برساند.اگر در این مسیر به قول شما بلایی هم نازل شود هم اوست که در نقش یک «ربّ» و مربی مهربان ظاهر می شود و آدمی را نجات می دهد.زیرا او مظهر همه اسماء از جمله اسم «غیاث المستغیثین» نیز هست و اگر کسی فریادی بزند اوست که به اذن الله تعالی فریادرسش خواهد شد.در پایان باید عرض کنم که صدا زدن او و عبادت او و عشق به او مستلزم در افتادن آدمی به وادی شرک نیست.شرک زمانی پدید می آید که ما وجودی مستقل از وجود خدا برای قطب در نظر بگیریم و وجود او را در عرض وجود خدا قرار دهیم.اما اگر ما وجود او را در طول وجود خدا در نظر بگیریم و او را همچون قطره ای که در دریا می افتد و با دریا یکی می شود فانی در وجود خدا در نظر بگیریم در این صورت دیگر او وجود و هستی ای ندارد که شرک پدید آید.اراده او مستهلک و فانی در اراده خدا است و بدون اراده الهی کاری نمی کند و نمی توتند بکند.زیرا دیگر پس از فناء وجودش در وجود الهی دیگر هستی و وجودی از خود ندارد.کرمی بود که مدتی در پیله ریاضت و عبادت و بندگی زندگی کرد و پروانه شد.حضرت مولوی برای بیان شخصیت الهی مشایخ و اقطاب داستان مرد روستایی و گاوش را مثال آورده است.می گوید مردی روستایی گاوی داشت که هر شب پیش از تاریک شدن هوا او را نوازش می کرد و غذا می داد و آنگاه به خانه می رفت.چون گاوش را بسیار دوست می داشت.یک روز شیری گرسنه آمد و گاو او را به طور کامل خورد و چون سیر شده بود و نای حرکت نداشت همان جا و بر سر جای گاو دراز کشید.دست بر قضا مرد روستایی آن روز کارش طول کشید و پس از تاریکی هوا به سراغ گاوش رفت.چون تاریک بود نمی دید که دیگر گاوی وجود ندارد و اینک شیری جای آن نشسته است.شیر را نوازش می کرد و علف جلوی او می ریخت.شیر در دل می گفت : «این بیچاره نمی داند که دیگر گاوی در کار نیست و اینک شیری جای آن نشسته است.اگر می دانست از ترس قالب تهی می کرد و می مرد.»مولوی - که خدایش رحمت کند - این داستان را برای این آورده است که ما شخصیت الهی و فانی در حق شده مشایخ و اقطاب را بشناسیم.در این داستان ، گاو نماد وجود بشری شیخ و قطب است.شیر نماد وجود الهی و نماد خدا است و مرد روستایی هم نماد آدم هایی که با مشایخ و اقطاب رو در رو می شوند.شب و تاریکی هم نماد کور دلی آدم ها است که چون چشم دلشان کور است خدا را در پس وجود بشری شیخ نمی بینند و فکر می کنند او هنوز انسان است و انسانی مانند آن ها است.به همین جهت در انکارش می کوشند : «روستایی گاو در آخور ببست***شیر گاوش خورد و بر جایش نشست***روستایی شد در آخور سوی گاو***گاو را می جست شب ، آن کنجکاو***دست می مالید بر اعضای شیر***پشت و پهلو ، گاه بالا گاه زیر***گفت شیر : ار روشنی افزون شدی***زهره اش بدریدی و دل خون شدی***اینچنین گستاخ زان می خاردم***کاو در این شب ، گاو می پنداردم
بنا بر این ، اساس اسلام و ادیان توحیدی بر بت پرستی استوار شده است.اما بتی که خدای تعالی آن را تراشیده باشد و ساخته و پرداخته کرده باشد نه انسان هایی که بنا به فرمایش الهی زیانکار هستند : «انّ الانسان لفی خسر»(عصر/2)قطب ، چنین بتی است و خدا او را تراشیده است و به شکل خود او را در آورده است.پس پرستش او و توجه به او پرستش خدا و توجه به خدا است.البته در تصوف ، کسی به سالک نمی گوید خدا را نپرست ، قطب را بپرست.خود سالک با بالا رفتن از نردبان معراج الی الله متوجه فنای ذات بشری قطب در ذات الهی و نیستی او در هستی الهی می شود و اساسا وجود مستقلی از قطب نمی بیند که توجه او را از خدا به خود منصرف کند.قلب و وجود قطب ، مانند آیینه ای است که عکس خدا در آن افتاده است.شما وقتی تصویری را در آینه می نگرید آینه را می نگرید و به آن توجه دارید یا به طور کلی آینه را نمی بینید و فقط تصویر در آن را نگاه می کنید و به آن تصویر توجه دارید؟
یا علی!

Sunday, August 26, 2012

تفاوت میان دکتر نور علی تابنده و حضرت آقای مجذوبعلیشاه



همانطور که همگان می دانیم نام مبارک رسول مکرّم اسلام ، محمد است.اما حضرت عیسی(ع) در آیه ششم از سوره مبارکه صف از ایشان با نام «احمد» یاد می کند.فرق میان محمد و احمد در چیست؟ از نظر قواعد زبان عربی ، محمد اسم مفعول و به معنای : «ستایش شده» است و احمد اسم تفضیل و به معنای : «ستوده ترین و ستایش شده ترین» است.
عیسی(ع) یک پیامبر کاملا طریقتی بوده است ، یعنی تمام توجهش به باطن دین و باطن عالم بوده است و درست به همین دلیل است که دین منتسب به وی یک دین کاملا طریقتی است و عشق به او را مایه نجات می داند و کاملا عاری از دستورات شریعتی است.به همین جهت ، وی در مواجهه با حضرت محمد(ص) فقط به باطن آن حضرت که جنبه طریقتی آن حضرت بوده و مشتمل بر حالات و مقامات باطنی آن حضرت بوده توجه داشته و هنگامی که می خواسته از او یاد کند نام و لقب ملکوتی و الهی آن حضرت را یاد کرده و از حضرت با عنوان و لقب : «احمد» یاد کرده است در حالی که می دانیم نام مبارک حضرت ، محمد(ص) بوده است.فرق میان محمد و احمد ، فرق میان شریعت و طریقت است.یعنی کسانی که به ظواهر دین و دستورات دینی توجه دارند او را محمد می بینند و از جنبه ملکوتی حضرت غافل اند که این غفلت محصول کور دلی آنان است : «و تریهم ینظرون الیک و هم لا یبصرون»(اعراف/198) ، «(ای محمد) آنان را می بینی که تو را می نگرند اما بصیرت ندارند و تو را نمی بینند.»در این آیه شریفه خدای تعالی به حضرت می فرماید که کفار تو را نگاه می کنند اما نمی بینندت.این یعنی چی؟مگر کفار کور بودند؟این چه چشمی است که خدای تعالی کفار را فاقد آن می داند؟آری کفار چشم جسمانی داشتند و جسم حضرت را می دیدند.محمد را می دیدند.اما چشمان دلشان کور بود و «احمد» را نمی دیدند و آنچه از نظر خدای تعالی مهم است باز شدن چشمان دل و دیدن «احمد» است و دیدن احمد نشانه ایمان است و گرنه محمد را کفار هم می دیدند.
همین تفاوت در نام ها در باره دیگر اولیا مانند حضرت آقای مجذوبعلیشاه هم صادق است.بیشتر کسانی که با ایشان برخورد دارند ، «دکتر نور علی تابنده» را می بینند و تعداد نسبتا اندکی هستند که در پس این حجاب جسمانی ایشان ، «مجذوبعلیشاه» یعنی حقیقت و نام و مسمای ملکوتی ایشان را می بینند.به همین جهت است که زبان به اعتراض می گشایند که چرا شما عاشق ایشان هستید؟چرا به ایشان سجده می کنید؟و......
اینان متوجه نیستند که دیگر نور علی تابنده ای در میان نیست.نور علی تابنده در ادامه سیر تکاملی و روحانی خود در قوس صعودی دایره هستی در ذات الهی فانی شده است و در پس این حجاب جسمانی ، «خدا» نشسته است.یعنی ایشان آنقدر آینه قلب خود را با ریاضت های شرعی صیقل داده است که عکس خدا در آن افتاده است و عاشقان ایشان و سجده کنندگان به ایشان در ورای حجاب جسم ایشان به آن مجذوبعلیشاه و به آن عکس خدا سجده می کنند و عاشق آن هستند و هیچ توجهی به جسم ندارند.
امیدوارم این نوشته کوتاه ، مورد توجه و استفاده قرار گیرد و دوستان و خوانندگان ، بنده حقیر را از دعاهای خالصانه خود به ویژه در وقت سحر فراموش نفرمایند.
یا علی!

Friday, August 24, 2012

امام و قطب ، دو جلوه از یک حقیقت(1)

در قرآن از مقامی نام برده شده است به نام مقام «مخلصین» که از دیدگاه قرآن عالی ترین مقام و جایگاهی است که یک انسان می تواند به آن دست یابد و این همان مقام «فناء فی ذات الله» است که صوفیه آن را مطرح کرده اند و عالی ترین مرحله از مراحل «فناء فی الله» است.«مخلص» با فتحه حرف لام ، یعنی کسی که به مقام خلوص ذاتی رسیده و خداوند او را در مرتبه ذات ، خالص قرار داده است.این با مخلص که حرف لام آن کسره داشته باشد تفاوت دارد.مخلص اگر با کسره حرف لام خوانده شود به کسی گفته می شود که سعی دارد خود و عمل خود را خالص قرار دهد اما گاهی می تواند و گاهی نه.اما مخلص اگر با فتحه حرف لام خوانده شود دلالت بر کسی می کند که خداوند ، ذات او را خالص گردانده و او را به مقام فناء در ذات خود بار داده است.این همان مقام و شخصیّت قطب در تصوف است.اینک به مدد آیات الهی قرآن ویژگی های درونی و شخصیّتی «مخلصین» را بررسی می کنیم :
ا.ارزش مخلصین با اعمال آن ها سنجیده نمی شود.زیرا آن ها به مقام «فناء فی ذات الله» رسیده و فانی در ذات الهی شده و دیگر از خود ، هستی ای ندارند تا بتوان به آن وجود و هستی ، عملی را نسبت داد : «و ما تجزون الّا ما کنتم تعملون.الّا عباد الله المخلصین»(1) ، «شما جز بر اساس اعمالتان مجازات نمی شوید.مگر بندگان مخلص خدا»
ب.بنابراین در عرصه قیامت احضار نمی گردند : «فکذّبوه فانّهم لمحضرون.الّا عباد الله المخلصین»(2) ، «او را تکذیب کردند پس احضار می شوند.مگر بندگان مخلص خدا»
ج.مخلصان از دایره تسلّط و گزند ابلیس و شیاطین بیرون هستند و دست آن ها به دامان بلند مخلصان نمی رسد تا آن ها را گمراه کنند و به نافرمانی از خداوند مبتلا گردانند.ابلیس خود به این حقیقت اعتراف کرده است : «قال فبعزّتک لاغوینّهم اجمعین.الّا عبادک منهم المخلصین»(3) ، «(ابلیس)گفت : به عزّتت سوگند همه آن ها(=بندگان) را گمراه می کنم.مگر آن دسته از آن ها که بندگان مخلص تو هستند.»و این دقیقا همان ویژگیی است که بیعت با قطب وقت را که مخلص وقت است واجب می کند.زیرا کسی که با او بیعت می کند زیر پرچم حمایت او قرار می گیرد و در صورت تسلیم شدن در برابر او و اطاعت از اوامر او ، در سفر روحانی سلوک الی الله از گزند ابلیس و شیاطین در امان خواهد بود.این آیه به ما نشان می دهد که بیعت با قطب وقت واجب است و بدون بیعت با او کسی از گزند ابلیس و شیاطین در امان نخواهد بود تا برای او دینی باقی بماند.
د.آن ها بر صراط مستقیم قرار دارند و خود عین صراط مستقیم هستند : «قال ربّ بما اغویتنی لازیّننّ لهم فی الارض و لاغوینّهم اجمعین.الّا عبادک منهم المخلصین.قال هذا صراط علیّ مستقیم»(4) ، «(ابلیس)گفت : پروردگارا ، بخاطر آنکه مرا گمراه کردی زمین را برای آن ها می آرایم و همه آن ها را گمراه می کنم.مگر آن دسته از آن ها که از بندگان مخلص تو هستند.(خدا)گفت : این (خلوص و بنده خالص شده من) راه مستقیمی است که به سوی من می آید.»این آیه هم به ما نشان می دهد که بدون بیعت با مخلص وقت و قطب وقت کسی نمی تواند بر صراط مستقیم قرار داشته باشد تا بتواند به سوی خدا حرکت کند.پس باز تاکید می شود که بیعت با قطب وقت واجب است.
ه.تنها مخلصان به مقام بندگی بار یافته و تنها آن ها هستند که می توانند خداوند را آنگونه که شایسته او است توصیف کنند و از او به دیگران گزارش بدهند : «سبحان الله عمّا یصفون.الّا عباد الله المخلصین»(5) ، «خدا از آنچه آن ها توصیف می کنند منزّه و پیراسته است.مگر بندگان مخلص خدا» ، این آیه هم به مقام« فناء فی الله» مخلصان اشاره دارد.زیرا فقط کسی که به مقام فناء فی الله رسیده است و زبان او زبان خدا است می تواند با زبان خود خدا به توصیف خدا بپردازد.دیگران چون زبانشان در پس اندیشه های بشری آن ها نشسته است توصیفشان از خدا توصیفی بشری با تمام محدودیت های یک بشر است.
و.چون دست ابلیس از دامان مطهّرشان به دور است به سوء و فحشا آلوده نمی شوند : «و لقد همّت به و همّ بها لولا ان رءا برهان ربّه کذلک لنصرف عنه السّوء و الفحشآء انّه من عبادنا المخلصین»(6) ، «او(=زلیخا) آهنگ او را کرده بود و او(=یوسف) هم اگر برهان پروردگارش را ندیده بود آهنگ او را می کرد.ما اینچنین سوء و فحشا را از او(=یوسف) دور کردیم.قطعا او از بندگان مخلص ما بود.» عبارت : «ان رءا برهان ربّه» به ما نشان می دهد که مخلصان اهل شهود حقایق هستند و حواس و مشاعر باطنی آن ها باز است.به عبارت دیگر روش دینداری آن ها روشی شهودی است که این ، روش دینداری و دین ورزی صوفیان است نه روشی مبتنی بر تحصیل در مدرسه و حوزه و دانشگاه.
اینک می خواهیم پیشاپیش به یک شبهه احتمالی پاسخ دهیم تا نوشتار ما روشنایی بیشتری بیابد.ممکن است کسی اشکال کند که این مقام ویژه انبیا و امامان است و دیگران ، از جمله اقطاب صوفیه ، نمی توانند به این جایگاه دست یابند.خداوند خود در قرآن پاسخ این شبهه و اشکال را داده است.به این صورت که خداوند یکی از دلایل نزول قرآن را این بر می شمارد که اگر این قرآن را نازل نمی کردیم مشرکان می گفتند اگر یکی از کتاب های آسمانی پیشینیان نزد ما بود ما قطعا به مقام مخلصان بار می یافتیم.و خداوند اینگونه به ما نشان می دهد که همگان حتّا مشرکان هم در صورت ایمان و حرکت بر صراط قرآن می توانند به عالی ترین مقامی که یک انسان می تواند برسد یعنی مقام اخلاص ذاتی و مقام مخلصان دست یابند : «و ان کانوا لیقولون.لو انّ عندنا ذکرا من الاوّلین.لکنّا عباد الله المخلصین»(7) ، «و(مشرکان) به تاکید می گفتند : اگر ذکری از پیشینیان نزد ما می بود حتما و قطعا ما از مخلصان می شدیم»



               ----------------------------------
1.صافّات/39 - 40
2.همان/127 - 128
3.ص/82 - 83
4.حجر/40 - 41
 5.صافّات/159 - 160
 6.یوسف/24
 7.صافّات/167 - 169

Wednesday, August 22, 2012

دریای هو یا علی


       دریای هو یا علی
         شرحی در بارۀ «هو121» و راز گشایی از گوشه ای
                         از معانی اعجاب آور آن

                                                                        علیرضا عرب

حروف ابجد ، عبارت از همان حروف الفبای زبان عربی هستند که هر حرف معادل یک عدد است.مثلا حرف «الف» معادل عدد یک ، حرف «ب» معادل عدد دو ، حرف «ج» معادل عدد سه ، حرف « د » معادل عدد چهار و.... است. به همین روش ، حرف «ه» معادل عدد پنج و حرف «و» معادل عدد شش است که بر این اساس ، ضمیر مقدس «هو» معادل عدد 11 می شود. همچنین حرف «ی» معادل عدد ده ، حرف «ع» معادل عدد هفتاد و حرف «ل» معادل عدد سی است که بر این اساس ، عبارت مقدس «یا علی» هم معادل عدد 121 می شود. حروف ابجد ویژگی های شگفت آوری دارند و بر رموز زیادی دلالت می کنند. برای شناخت این حروف می توان به کتاب هایی که در این زمینه نوشته شده اند مراجعه کرد. آنچه ما در این نوشتار در پی تبیین آن هستیم ، بیان گوشه ای از اسرار عبارت مقدس «هو یا علی» یا همان «هو121» است که نشانه و نمادی برای سلسلۀ نعمت اللهی گنابادی است.
همانطور که اشاره کردیم «هو» معادل عدد 11 و «یا علی» معادل عدد 121 است. اگربه صفحۀ یک ساعت نگاه کنیداین دوعدد را درراستای هم از چپ به راست همچون حقیقتی بر تارک زمان به شکل اعداد یازده و دوازده و یک ، در بالای صفحۀ ساعت مشاهده می کنید.حضور این اعداد – که معادل عبارت هو یا علی هستند – در بالای صفحۀ ساعت می تواند نماد و نمایانگر تداوم حقایق معنوی عالم در امتداد تاریخ معنوی عالم و تجلی این حقایق در سلسلۀ جلیلۀ نعمت اللهی گنابادی و نماد و نمایانگر حقانیت این سلسله باشد.
همچنین ازاعداد11تا1 که محدودۀ زمانی«هو یا علی»یاهمان «هو121»است محدودۀ زمانیی است که اهل بیت(ع) به آن توجه تمام داشته اند.حضرت صادق(ع) فرموده اند :
«به هنگام شب ساعتی وجود دارد که هیچ بندۀ تسلیم حق شده ای با آن هماهنگ نمی شود و در آن ساعت به نماز نمی ایستد و خدای عز و جلّ را نمی خواند مگر آنکه خداوند در هر شبی دعای او را مستجاب می کند.(راوی می گوید) گفتم : خداوند ، شایسته ات بدارد آن ساعت چه وقتی از شب است؟ فرمود : وقتی که شب از نیمه می گذرد ، یک ششم اول از نیمۀ دوم شب.»(1) محاسبۀ این ساعت در طول شب های سال نشان می دهد که گر چه وقت نیمۀ شب به خاطر تغییر فصول و تغییر ساعت های غروب و طلوع آفتاب در طول سال متغیر است اما در هر حال ، این ساعت در محدودۀ زمانی میان 11 شب تا 1 بامداد قرار می گیرد که همان محدودۀ زمانی «هو یا علی» یا «هو121» است. مثلا اینک که بیستم بهمن ماه یکهزار و سیصد و نود است نیمه شب شرعی ساعت 23:35 دقیقه و اذان صبح ساعت 5:45 دقیقه است و این فاصلۀ زمانی در مجموع شش ساعت و ده دقیقه می شود که یک ششم آن یک ساعت و تقریبا دو دقیقه خواهد بود. بنا براین ، یک ششم اول از نیمۀ دوم شب در این شب از ساعت 11:35 دقیقۀ شب تا 00:35 دقیقۀ بامداد خواهد بود که در آن محدودۀ مقدس قرار می گیرد.پس آن ساعتی که بنا به فرمایش حضرت صادق آنچنان مقدس است که دعای هر بندۀ تسلیم حق شده ای درآن مستجاب می شود ساعتی است که در محدودۀ زمانی «هو یا علی» و «هو 121» قرار دارد.
همچنین خواب قیلوله که در روایات رسیده از اهل بیت(ع) به آن توجه زیادی نشان داده شده و فواید فراوانی برای آن بر شمرده شده است هم در این محدودۀ زمانی قرار دارد.زیرا اذان ظهر در طول سال از کمی پیش از ساعت دوازده تا کمی پس از آن در نوسان است. نظرات متفاوتی در زمینۀ زمان خواب قیلوله بیان شده است که مشهورترین آن ها بدینگونه است که یکی از آن ها زمان آن را از یک ساعت پیش از اذان ظهر می شناساند و دیگری زمان آن را از پس از اقامۀ فریضۀ ظهر تا یک ساعت پس از آن می داند که در هر حال زمان این خواب درمحدودۀ زمانی«هو یا علی»و«هو121»قرارمی گیرد. اینک به گوشه ای از روایات رسیده از اهل بیت(ع) که به تشریح فواید مادی و معنوی خواب قیلوله اشاره کرده اند می پردازیم تا تقدس و رمزآلود بودن این محدودۀ زمانی مقدس بیشتر نمایان شود:
امام صادق(ع) فرموده اند : « مردی بادیه نشین نزد پیامبر آمد و گفت : ای رسولخدا من مردی با حافظۀ قوی بودم و اکنون فراموشکار شده ام. پیامبر به او گفت : شاید پیش از این به خواب قیلوله عادت داشته ای و آن را ترک  کرده ای؟ بادیه نشین گفت : آری ، همین طور است. پیامبر به او گفت : به عادت پیشین خویش بازگرد و خواب قیلوله کن. انشاء الله حافظه ات باز      می گردد.»(2)
رسولخدا(ص) فرمود : «با خوردن سحری ، یکدیگر را بر روزه گرفتن در روز و با خواب قیلوله ، یکدیگر را بر عبادت شبانه و شب زنده داری یاری رسانید.»(3)
امام کاظم فرمود : « در وقت خواب قیلوله بخوابید که خداوند در این خواب به روزه دار غذا می خوراند و نوشیدنی می نوشاند.»(4)
در روایتی هم آمده است : «خواب قیلوله کنید که شیطان (یا شیاطین) را به این خواب راهی نیست.»(5)
و امام باقر هم فرموده اند : «خواب اول روز موجب ضعف عقل ، و خواب قیلوله و نیمروزی نعمت است.»(6)
از مجموع این روایت های شریف دانسته می شود که خواب قیلوله موجب تقویت عقل وحافظه،ایجاد آمادگی برای سلوک وبندگی در سحرها و بهره مندی از طعام ها و شراب های بهشتی در طول زمان خواب می شود. شیطان یا شیاطین را هم به ساحت این خواب راهی نیست. تمامی این فواید به ویژه عدم حضور شیطان ها در این خواب به محدودۀ زمانی یازده تا سیزده ؛ یعنی محدودۀ زمانی «هو یا علی» و «هو 121» تعلق دارد. این خود می تواند نمادی ازسلامت وصحّت سلوک درسلسله ای باشد که خدای تعالی«هویا علی» یا همان «هو 121» را به عنوان نماد و نشانۀ آن در نظر گرفته است. چیزی که صحت استدلال ما مبنی بر صحت و سلامت سلوک در سلسلۀ نعمت اللهی گنابادی و عدم دستبرد ابلیس و شیطان ها به سالکان آن و تطابق معنایی فواید خواب قیلوله به ویژه عدم دسترسی شیطان ها به ساحت آن را با نماد این سلسله یعنی «هو 121» ثابت می کند این است که سلوک در این سلسله زیر نظر و تحت ولایت قطب وقت و بزرگ زمان در عصر غیبت انجام می شود که به دلیل دارا بودن مقام فناء ذاتی فی الله ، صاحب مقام خلوص ذاتی بوده و از مخلصین (به فتح لام) است(7) و ابلیس و شیطان ها توان نفوذ به وجود مقدس او و منحرف کردن او و مریدانش را که زیر چتر نورانی وجود او سلوک   می کنند ندارند. زیرا به بیان قرآن کریم ، ابلیس خود اعتراف کرده است که راهی به دامان و ساحت قدسی مخلصین ندارد : « ....و لاغوینّهم اجمعین الّا عبادک منهم المخلصین. قال هذا صراط علیّ مستقیم»(8) و : «قال فبعزّتک لاغوینّهم اجمعین الّا عبادک منهم المخلصین»(9)
در این آیات ، ضمن آنکه ابلیس به روشنی اعتراف کرده است که توان در افتادن با مخلصین و گمراه کردن آنان را ندارد ، خداوند صراط مستقیمی را که به ما دستور داده تا روزی حداقل ده بار در نمازهایمان هدایت به آن را از حضرت او درخواست کنیم به روشنی هر چه تمام تر تبیین فرموده است : مخلصین یا همان بندگان مخلص(به فتح لام) خدا ، صراط مستقیم به سوی او هستند. اسم اشارۀ «هذا» که در زبان عربی برای اشاره به مفرد نزدیک به کار می رود ، هم به این نکته اشاره می کند که در هر عصری یک تن از این بندگان مخلص وجود دارند که صراط مستقیم به سوی خدا هستند و دست ابلیس از دامان بلندشان کوتاه است و هم به این نکته اشاره دارد که این بندۀ مخلص ، در هر عصری ، مقرّب ترین بندگان نزد او است.
برای اینکه از موضوع مورد بحث نوشتار خود خارج نشویم تنها به این نکتۀ باقیمانده و مهم ، به صورت مختصر ، اشاره می کنیم که بر خلاف باور متولیان قرائت سنتی از دین که دارایی این مقام را فقط ویژۀ اهل بیت(ع) و برخی از پیامبران می دانند ، دلایل قرآنی و عقلی و نقلی فراوانی در دست داریم که بطلان این رأی ناصواب را تایید ، و ثابت می کنند همگان می توانند به این مقام منیع بار یابند و این مقام ، به صورت انحصاری ، در اختیار اهل بیت و پیامبران – که درود خداوند بر همۀ آنان باد- نیست.(10) در اینجا تنها به بیان یک دلیل قرآنی بسنده می کنیم. خداوند دلیل نزول قرآن را اینگونه تبیین می کند که اگر این قرآن را نازل نمی کردیم مشرکان چنین استدلال    می کردند که اگر یکی از کتاب های آسمانی پیشینیان را در اختیار داشتیم ، ما هم به مقام مخلصین بار می یافتیم : «و ان کانوا لیقولون لو انّ عندنا ذکرا من الاوّلین لکنّا عباد الله المخلصین»(11)
خداوند نظر خود را به روشنی هر چه تمام تر در این آیات بیان می کند که همگان حتا مشرکان عصر رسولخدا(ص) هم می توانند و می توانسته اند به این جایگاه بلند و بلندترین جایگاه که اوج کمال انسانی است بار یابند. اگر در این دسته از آیات دقت کنیم می بینیم خود ابلیس هم با بیان : «الّا عبادک منهم المخلصین» نشان می دهد که می دانسته است همگان می توانند به این مقام دست یابند و می دانسته در هر عصری حداقل یک تن از این بندگان خاص وجود خواهد داشت. زیرا ابلیس به صورت دایمی به اغواء و گمراه کردن بندگان خدا اشتغال دارد. پس در هر عصری هم باید بندۀ مخلصی وجود داشته باشد که او توان فریب وی را نداشته باشد و خداجویان صادق نیز زیر چتر حمایت ولایت او به سلوک بپردازند. در غیر این صورت لازم می آید کتاب الهی اشتباه کرده باشد در حالی که اشتباه از ساحت قدسی قرآن به دور است.       بنا براین ، اختصاص این مقام به تعداد خاصی از اولیا – آنگونه که قرائت سنتی از دین در پی اثبات ناصواب آن است – ریشۀ قرآنی ندارد. پس مانعی قرآنی بر سر راه اعتقاد درست صوفیه مبنی بر اینکه اقطاب آنان با رسیدن به مقام فناء ذاتی فی الله به مقام مخلصین بار می یابند وجود ندارد.
صوفیه با الهام صحیح از قرآن و مکتب اهل بیت(ع) و تجربه های شخصی خود در حوزۀ الهامات الهی مبتنی بر معرفت نفس ، اقدام به رمزگشایی از برخی از اسرار موجود در عالم کرده اند. یکی از این اسرار ، مسئلۀ وجود قوس های نزولی و صعودی در عالم است. به این شکل که صوفیه ، نظام هستی را به مثابه یک دایره در نظر گرفته اند(12) که از دو نیمدایرۀ قوس نزولی و قوس صعودی تشکیل می شود. با این تبیین که روح آدمی پس از آفرینش و پیش از تعلق به بدن جسمانی در باغ قدس ملکوت الهی حضور داشته است : «و نفخت فیه من روحی»(13) ، «و لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم»(14) و در مسیر هبوط به دنیا و تعلق به تن جسمانی از حجاب های نورانی و ظلمانی فراوانی در قوس نزولی عبور کرده و محجوب به آن ها شده است: «ثم رددناه اسفل سافلین»(15) به همین جهت اگر آدمی می خواهد به موطن اصلی خویش باز گردد باید دست به سلوک در مسیر قوس صعودی بزند و از حجاب های ظلمانی که مانع تابش نور یا انوار الهی به قلب او می شوند عبور کرده و با ورود به عالم نور ، مراتب و عوالم مختلف نوری را که در یک راستای طولی قرار دارند و از آن ها به دلیل آنکه مانع تابش نور خالص و کامل الهی به قلب سالک  می شوند با  تعبیر حجاب های نوری یا نورانی یاد می کنند پشت سر بگذارد و با ورود به موطن اصلی ، صاحب نور مطلق و فناء مطلق فی ذات الله شود. مسئلۀ طرح ظلمات و حجاب های ظلمانی و لزوم عبور از آن ها در مسیر قوس صعودی و ورود به عالم نور یا عوالم نوری که در بعضی از آیات مطرح شده است ، وجود حجاب های ظلمانی و نورانی را در مسیر قوس نزولی ثابت می کند : «الله ولیّ الّذین آمنوا یخرجهم من الظّلمات الی النّور»(16) چگونگی این بازگشت نیز در قرآن طرح شده و ایمان و عمل صالح مبتنی بر آن را زیر نظر و تحت ولایت ولیّ زنده و حاضر در جامعه ، بال های پرواز به موطن اصلی دانسته است : «الّا الّذین آمنوا و عملوا الصالحات فلهم اجر غیر ممنون»(17) و : «هو الّذی ینزّل علی عبده آیات بیّنات لیخرجکم من الظّلمات الی النّور»(18) و : «کتاب انزلناه الیک لتخرج النّاس من الظّلمات الی النّور باذن ربهم»(19) و : «و لقد ارسلنا موسی بایاتنا ان اخرج قومک من الظّلمات الی النّور»(20)
اینک با توجه به آنچه مطرح شد اگر اعداد یکی که در عدد 121 در دو طرف عدد 2 واقع شده اند کمی به طرف بیرون انحنا داده شوند دو نیمدایره درست می شود که به مثابه دو قوس نزولی و صعودی در دایرۀ نظام هستی می شوند. یکی از آن ها نماد نزول از عالم وحدت به عالم کثرت ، و دیگری نماد صعود و بازگشت از عالم کثرت به عالم وحدت است.عدد دو هم نماد عالم کثرت و قرار گرفتن آدمی در عالم کثرت است. و این ها در مجموع  نمایندگی معارفی را که به اختصار در بارۀ دایرۀ نظام هستی و قوس هایش مطرح کردیم بر دوش می گیرند. آیاتی را که مربوط به آفرینش و هبوط انسان به دنیا هستند می توان بر روی نیمدایرۀ قوس نزول ،و آیاتی که لزوم عبورازحجاب های ظلمانی و نورانی و بازگشت به موطن اصلی که مملکت فناء فی الله است رامطرح می کنند می توان بر نیمدایرۀ قوس صعود نوشت.
تا به حال کسی مدعی نشده است که می توان یک ترجمۀ عددی از برخی از آیات قرآن ارایه داد. یعنی ترجمه ای که بتوان در آن  به مدد اعداد ، معانی کتاب الهی را به قوّۀ ادراک منتقل و درکی از معانی برخی از آیات به دست آورد. اما اگر به تطابق بعضی ازآیات شریفۀ قرآن باعدد 121 پرداخته شود ، به شکل اعجاب آوری دیده می شود که می توان آن آیات را بر عدد مزبور منطبق کرد و یک ترجمۀ عددی از قرآن به دست آورد. ما در اینجا تنها به ارایۀ ترجمۀ عددی از دو آیۀ قرآن می پردازیم. آیۀ شریفۀ : «انّا لله و انّا الیه راجعون»(21) را در نظر می گیریم. همانطور که پیش از این گفتیم اعداد یک در عدد 121 نماد عالم وحدت و توحید ، و عدد دو نماد عالم کثرت است. اگر «الله» را زیر یکی از اعداد یک و «الیه راجعون» را زیر دیگر عدد یک و هر دو «انّا» را زیر عدد دو بنویسیم یک ترجمۀ عددی از این آیۀ شریفه به دست می آید. «الله» در «لله» و ضمیر مفرد «ه» در «الیه راجعون» نشانۀ عالم وحدت و توحید و منطبق بر اعداد یک هستند. حرف «لام» هم در «لله» که در معنای حرف «من» به معنای «از» به کار رفته است بیانگر نزول روح آدمی در قوس نزولی ، و حرف «الی» به معنای «به سوی» در عبارت «الیه راجعون» نیز بیانگر صعود و بازگشت وی به موطن اصلی خود که مملکت فناء فی الله است در قوس صعودی است. «انّا» هم که ضمیر متکلم مع الغیر است و معنای جمع دارد نماد و نشانۀ عالم کثرت و منطبق بر عدد دو است.
اینک آیۀ شریفۀ : «هو الاوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن»(22) را در نظر می گیریم. باز به همان ترتیب ، «هو الاوّل» بر یکی از اعداد یک ، و «(هو) الآخر» بر دیگری منطبق است و هر دو نماد عالم وحدت و توحید هستند. «والظّاهر و الباطن» هم که دو واژه و دو مفهوم هستند و در زبان عربی مثنّی محسوب می شوند منطبق بر عدد دو و نماد و بیانگر عالم کثرت هستند.
یکی دیگر از شگفتی های عبارت مقدس «هو یا علی» و «هو 121» این است که هو در یا علی و 11 در 121 منطوی و پنهان است که حاکی از مقام فناء ذاتی علی در حضرت الله است. به این ترتیب که اگر عدد 2 در عدد 121 با یک رنگ دیگر نوشته شود دیده می شود که عدد 11 در این عدد منطوی و پنهان است. یعنی این عدد هم عدد 121 است که به معنای یا علی و نماد توسل سالکان طریقت به ساحت مقدس مقام ولایت مطلقه است و هم عدد 11 را در دل خود پنهان دارد که به معنای «هو» و اشاره به مقام هویت غیبیه و عنقاء ذات الهی و اشاره به مقام فناء ذاتی فی الله است که هدف غایی و نهایی سالکان طریقت از سلوک الی الله است.

                         -----------------------------------  

1.اصول کافی ، ج2 ، ص 478 : «ان فی اللیل لساعة ما یوافقها عبد مسلم ثم یصلّی و یدعوا الله عزّ و جلّ فیها الّا استجاب له فی کلّ لیلة. قلت : اصلحک الله و ایّ ساعة هی فی اللیل ؟ قال : اذا مضی نصف اللیل و هی السدس الاوّل من اوّل النّصف.»
2.بحار الانوار ، مجلسی دوم ، ج 2 ، ص 185 : «انّ اعرابیّا اتی النّبیّ فقال یا رسول الله : انّی رجلا ذکورا فصرت نسیّا. فقال له النبیّ : لعلّک اعتدت القائلة فترکها. فقال : اجل. فقال له النبیّ : فعد یرجع الیک حفظک انشاء الله.»
3.من لا یحضره الفقیه ، ج 2 ، ص 87 : «تعاونوا باکل السّحور علی صیام النّهار و بالنّوم عند القیلولة علی قیام اللّیل.»
4.کافی ، ج 4 ، ص 65 : «اقیلوا ، فانّ الله یطعم الصّائم و یسقیه فی منامه.»
5.وسایل الشّیعة ، ج 6 ، ص 500: «اقیلوا، فانّ الشّیطان (الشّیاطین) لا یقیل.»
6.همان ، ص 503 : «النّوم اوّل النّهار خرق ، و القائلة نعمة....»
7.برای کسب اطلاعات بیشتر در بارۀ مخلصین ، به نوشتار: «سجدۀ نور به نور» و نیز نوشتار: «آدم وقت» از اینجانب مراجعه شود.
8.حجر/39-41 : «....و قطعا همۀ آن ها را گمراه می کنم. مگر بندگانی از میان آن ها که از مخلصین باشند.»
9.ص/82-83 : «گفت : به عزتت سوگند که همۀ آن ها را گمراه می کنم. مگر بندگانی از میان آن ها که از مخلصین باشند.»
10.برای فهم و دریافت بهتر مفهوم واقعی اهل بیت پیامبر(ص) و دلایل مورد اشاره ، به مقالۀ « آدم وقت » از اینجانب مراجعه شود.
11.صافّات/167-169 : « و تا آن ها نگویند اگر یکی از کتاب های پیشینیان نزد ما بود ما هم حتما از بندگان مخلص خدا می شدیم.»
12.تئوری ها و نظریه های فیزیک جدید هم درستی نظر صوفیه مبنی بر دایره شکل بودن عالم هستی را تایید می کند.
13.ص/72 : «و از روح خویش در او دمیدم.»
14.تین/4 : «و قطعا انسان را به بهترین شکل ممکن آفریدیم.»
15.همان/5 : «سپس او را به پست ترین عالم فرستادیم.»
16. بقره/257 : «خدا ولیّ مومنان است و آن ها را از ظلمات به نور عبور می دهد.»
17.تین/6 : «مگر آنانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند. اینان پاداشی بی حساب دارند.»
18.حدید/9 : « او همان کسی است که آیاتی روشنگر بر بنده اش نازل می کند برای آنکه شما را از ظلمات به نور عبور دهد.»
19.ابراهیم/1 : «این کتابی است که بر تو نازل کرده ایم تا مردم را از ظلمات به نور عبور بدهی.»
20.همان/5 : «و قطعا موسی را با آیات و نشانه های خود فرستادیم (و گفتیم) مردم قومت را از ظلمات به نور عبور بده.»
21.بقره/156 : «ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم.»
22.حدید/3 : «او اوّل و آخر و ظاهر و باطن است.»

عشریّه ، خمس عصر غیبت


                                              عشریه
            خمس عصر غیبت           
بحثی در باره  اینکه  آیا پرداخت عشر به جای خمس یک بدعت است یا یک حقیقت دینی و وظیفه شرعی؟
                                                                                                                 علی رضا عرب

بر اساس کریمه : « واعلموا انما غنمتم من شیء فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل »(1) مومنان موظف به پرداخت خمس بوده اند که امروزه سهم خداوند و رسول و نزدیکان مشهور به سهم امام و سه سهم دیگر مشهور به سهم سادات است.
از زمانی که حضرت آقای سلطان محمد بیدختی گنابادی ، ملقب به سلطانعلیشاه به جای پرداخت خمس فتوا به پرداخت عشر داده اند ، تا امروزه ، همیشه این مسئله یکی از دستاویرهای حمله عالم نمایان دینی به شخص ایشان و سلسله جلیله نعمت اللهی گنابادی بوده است.حضرت آقای سلطانحسین تابنده گنابادی ، ملقب به رضا علیشاه در رساله شریفه " رفع شبهات " از زوایایی ارجمند به رفع این شبهه که پرداخت عشر به جای خمس یک بدعت است پرداخته اند وحقیقت را برای طالبان آن روشن کرده اند.
ما نیز در این نوشتار از زوایایی نو به بررسی این مسئله و اینکه آیا این فتوا آنگونه که مخالفان این سلسله جلیله می گویند واقعا یک بدعت در دین است یا یک رای فقهی منطبق برتقوا و دینداری خواهیم پرداخت و فواید اخلاقی و اجتماعی آن را به صورت فشرده تبیین خواهیم کرد.
نخست باید بگوییم که فتوا به پرداخت عشر به جای خمس ، یک فتوای صرفا فقهی است که بدعت دانستن آن توسط عالم نمایان و فقیه نمایان فقط جنبه تبلیغات سوء جهت عوام فریبی و تهییج عوام الناس را برای حمله به صوفیان و عارفان دارد.زیرا پیش از حضرت ایشان ، دیگر فقیهان بزرگ تاریخ تشیع نیز پرداخت عشر به جای خمس را بلا مانع دانسته اند و تنها فرق حضرت آقای سلطانعلیشاه شهید با آنان صدور فتوای صریح در این باب ، و عملی کردن این فتوای فقهی بوده است.
حتا برخی از فقیهان بزرگ تاریخ تشیع ؛ از جمله محمد باقر محقق سبزواری پرداخت خمس در عصر غیبت حضرت ولی عصر(عج) را واجب ندانسته و فتوا به عدم وجوب آن داده اند.صاحب کتاب روضات الجنات در باره او ، و جایگاه و آثار فقهی ، و استادان و شاگردان و دوستان وی نوشته است :
« محمد باقر فرزند محمد مؤمن خراسانی سبزواری ، فاضلی عالم و حکیمی متکلم و فقیهی اصولی و محدثی نبیل بوده .... محقق با ملا محسن فیض (کاشانی) (2) دوستی کاملی داشته و دربسیاری از مراسم و فتاوا و احکام با وی مرافقت و همکاری می کرده .... محقق شرح کبیری به نام ذخیرة المعاد بر ارشاد علامه حلی - قده – نوشته .... از آثار اوست : کفایة الفقه .... از آثار او رساله عملیه ای است به نام : الخلافیه .... از آثار اوست : رساله در تحریم غنا ، دیگری در غسل ، دیگری در تحدید نهار شرعی ، و کتاب بزر گی در ادعیه و آداب و تعویذها و حرزها و اعمال سنه. این کتاب ، فارسی و به نام : مفاتیح النجاة موسوم و معروف است و به تقاضای شاه عباس ثانی تدوین کرده.... بطوری که یکی از بازماندگان محقق اظهار می داشت ، معظم له شرحی بر زبدة الاصول که حاکی از کمال مهارت او در آن علم بوده نوشته ، و رساله بزرگی به پارسی در آداب ملوک به نام : روضة الانوار تدوین کرده ، و کتب و رسائل دیگر نیز دارد....محقق از شاگردان شیخ بهایی و مجاز از او و سید حسین عاملی ، و دیگر از اعلام است....از اعاظم شاگردان اوست : آقا حسین محقق خوانساری - قده – که شوهر خواهرش نیز بوده ، و دیگری ملا محمد ؛ مشهور به سراب.... صاحب امل الامل او را چنین می ستاید : مولانا محمد باقر بن محمد مؤمن خراسانی سبزواری ، عالمی فاضل و محققی حکیم و متکلمی فقیه و محدثی جلیل القدر و از معاصرین است . » (3)
این شخص با چنین جایگاه رفیع فقهی و آن تسلط بر علم حدیث ، فتوا به عدم وجوب پرداخت خمس در عصر غیبت می دهد و هیچ یک از فقیهان معاصر و فقیهان پس از او ، فتوای او را بدعت در دین به حساب نیاورده اند.حتا شیخ علی کرکی که بنا به نقل صاحب روضات الجنات ، در مخالفت ودشمنی با محقق سبزواری ید طولایی داشته است نیز فتوای او را بدعت ندانسته و فقط آن و دیگر فتواهای او را فتواهای بی سابقه که بر خلاف مشهور است دانسته است . این کلام از اوست :
« و از فتواهای نادره او که با جمهور اعلام مخالفت دارد ، و گفتارش خلاف مشهور است ، یکی آنکه در اصل طهارت اشیا تأمل دارد.... و در نجاست اهل کتاب یا آنکه از پدرو مادر کافر به دنیا می آید و همچنین در نجاست مجسمه و مجیبره و نجاست خمر تأمل دارد .... و خمس را در زمان غیبت واجب نمی داند .... و بسیاری از فتواهای بی سابقه که در تمام باب های فقه ایراد نموده . » (4)
صاحب روضات الجنات در دفاع از محقق سبزواری و تخطئه روش شیخ علی کرکی در برخورد با او مطلبی دارد که جایگاه والای فقهی او را تثبیت می سازد :
« انصاف آن است که شیخ علی ( کرکی ) (5) در باره این بزرگوار که مردی فقیه و رکنی وجیه است ، کمال بی انصافی و بی ادبی را به کار برده . با آنکه کتاب ذخیره و کفایه وسایر کتب گرانبهای او فضایل و مقامات عالیه او را تصدیق می کند. » (6)
پس فتوا در باب خمس ، حتا فتوا بر عدم وجوب پرداخت آن ، فقط یک فتوای فقهی است و به هیچ عنوان بدعت در دین دانسته نشده است .
و اما در باره پرداخت عشر به جای خمس ، شهید اول در لمعه وشهید ثانی در شرح آن به تبیین جواز آن پرداخته ، و شیعیان را در عصر غیبت در زمینه اختیار کردن یکی از آن دو گزینه مختار دانسته اند . شهید اول در لمعه (7) نوشته است : « و ( خمس ) به شش سهم تقسیم می شود : سه سهم آن متعلق به امام (ع) است که در زمان حضور او به او ، و در عصر غیبت به جانشینان او تحویل داده می شود ، یا حفظ می شود . » (8)
و زین الدین علی بن احمد شامی عاملی ، مشهور به شهید ثانی ، در شرح عبارات او چنین نگاشته است :
« سه سهم از آن متعلق به امام (ع) است که عبارت از سهم خدا وسهم رسولخدا و ذی القربی است . این میزان ، نصف مبلغ خمس ( یعنی یک عشر از آن ) محسوب می شود که در دوره حضور امام (ع) به او ، و در عصر غیبت به جانشینانش که فقیهان عادل امامی مذهب جامع شرایط فتوا هستند تحویل داده می شود . زیرا اینان وکیلان او هستند . سپس بر اینان لازم است که این مبلغ را در زمینه ای که صلاح می دانند مصرف کنند . پس هر یک از اینان که - از باب تکمیل – قایل به جواز مصرف آن در کنار سه سهم دیگر ( یعنی عشر دوم خمس ) باشند – همانطور که میان فقیهان متأخر ، مشهور است – آن را بر اساس صلاحدید خود جهت توسعه هزینه ها و جز آن مصرف می کنند . و بر فقیهی که قایل به جواز مصرف آن نباشد لازم است آن را تا زمان ظهور او برای او ذخیره کند . وقتی هم که زمان مرگ وی سر رسید ، آن را به شخص قابل اعتمادی بسپرد . و این روند تا وقتی امام غایب است ادامه می یابد . یا ( پرداخت کننده خمس ، خود آن را ) حفظ می کند . یعنی کسی که موظف به پرداخت خمس است ( به جای پرداخت عشر سهم امام به فقیه و مجتهد ) آن را نزد خود - به همان شیو ه و روندی که در زمینه نایبان او توضیح دادیم – ذخیره می کند . » (9)
خمس عبارت از دو عشر است . یعنی بیست درصد است که به دو ده درصد تقسیم می شود . یک عشر آن ، عشر سهم امام (ع) و عشر دیگر آن ، عشر سهم سادات است . آرای شهید اول و شهید ثانی را در باب این مسئله می توان در سه بند خلاصه کرد :
1.    فقیهی که معتقد است می تواند عشر سهم امام را در کنار عشر سهم سادات خرج کند ، آن را به مصارفی که خود می داند می رساند . و البته مسئولیت پاسخگویی به خدا و شخص امام (ع) را پس از مرگ خود به عهده خواهد داشت .
2.    فقیهی که معتقد است در عصر غیبت ، صلاحیت تصرف در عشر سهم امام (ع) را ندارد . بنابراین عشر سهم سادات را مصرف کرده ، و عشر سهم امام را تا زمان ظهور امام (ع) ذخیره می کند . و اگر تا وقتی زنده است امام ظهور نکرد آن مبلغ ذخیره شده را به هنگام مرگ خود به فردی که مورد اعتماد وی است می سپارد و این روند تا زمان ظهور آن حضرت ادامه می یابد .
3.    پرداخت کننده خمس ، به جای پرداخت خمس ، عشر سهم سادات را می پردازد و عشر سهم امام را نزد خود نگه می دارد . و اگر امام - مانند مورد بند دوم - تا زمان مرگ وی ظهور نفرمود ، مال ذخیره شده را به فردی که مورد اعتماد وی است می سپارد و ....
بنابراین ، مطابق با گزینه سوم از آرای فقهی این دو فقیه جلیل القدر ، مردم به جای پرداخت خمس مجاز به پرداخت عشر هستند . دیگران از جمله عالم نمایان و فقیه نمایان هم بر اساس کریمه : « و لا تجسسوا » (10) حق تفتیش در زندگی آنان را ندارند که آیا عشر سهم امام را جمع آوری می کنند یا نه ؟
یک گزینه دیگر نیز باقی می ماند . و آن این است که در عصر غیبت امام (ع) با توجه به آنکه ذخیره کردن سهم امام و سپردن آن به فرد بعدی تا زمان ظهور در عمل غیر ممکن است ، و با در نظر گرفتن آنکه هیچ فقیهی نمی تواند مدعی شود که می تواند سهم امام را مطابق با نیات و مقاصد شریف آن امام همام (عج) هزینه کند و نیز با در نظر گرفتن این مطلب که اگر مردم عشر سهم امام را به وی بسپارند و او مطابق با مقاصد و منویات امام هزینه نکند آنها نیز در برابر خدا و امام مسئول خواهند بود ، با یک تفاوت ، با محقق سبزواری که معتقد به عدم وجوب پرداخت اصل خمس در عصر غیبت است همداستان شده ، و قایل به عدم وجوب پرداخت عشر سهم امام در عصر غیبت شویم . این ، عملی ترین گزینه و مطابق ترین آن با تقوای الهی است که عبارت از همان فتوای حضرت آقای شهید است .
آقای سید علی حسینی در ترجمه و توضیح لمعه ، در زمینه آن قسمتی که ما در باب خمس از کتاب لمعه نقل کردیم چنین نگاشته است :
« مشهور از متأخرین معتقدند که سهم امام علیه السلام را می توان به عنوان تتمه خرج ، به اصناف چهارگانه ذوی القربی ، و یتامی ، و ابناء السبیل ، و مساکین داد . و برخی دیگر چنین تقسیم و توزیعی را مشروع و جایز نمی دانند . بلکه نظرشان آن است که باید سهم امام علیه السلام را حفظ نمود تا زمان ظهور ، و سپس به خود امام علیه السلام داد . زیرا دلیلی بر جواز تصرف در مال مزبور نداریم . » (11)
نکته قابل تأمل در متن بالا این است که استدلال عده ای از فقیهان که قایل به اخذ عشر سهم امام (ع) نیستند این است که : « دلیلی بر جواز تصرف در مال مزبور نداریم . » اما ما می گوییم بر خلاف آن دلیل محکمی بر عدم تصرف و اخذ عشر سهم امام داریم و آن این است که هیچکس نمی داند و نمی تواند که بداند حضرت ولی عصر - روحی فداه – با عشر سهم خویش چه می خواهند بکنند . و در چه راه هایی می خواهند هزینه کنند . و هر کس هر چه بگوید از روی حدس و گمان است ، در حالی که : « ما لهم به من علم الا اتباع الظن » (12) و : « و ما یتبع اکثرهم الا ظنا ان الظن لا یغنی من الحق شیئا » (13) آری طبق بیان کتاب کریم حدس و گمان هرگز نمی تواند جای خالی یقین را پر کند . پس مردم چگونه عشر مزبور را به دست این عده از فقیهان بدهند ؟ فقیهانی که خود را همشأن و هم رتبه امام معصوم می دانند و عشر سهم او را درراهی که به نظر و رأی غیر معصومانه خود می رسد هزینه می کنند ، امام (ع) را تا حد نازل خویش نزول داده اند و آنگاه افکار و برنامه های بلند ایشان را هم سطح و هم افق اندیشه ها و برنامه های خود پنداشته اند . آیا فقیهی که عشر سهم امام (ع) را تصرف می کند و خود را همشأن امام می پندارد شیعه تر و با تقواتر است یا فقیهی که به دلیل شدت ورع و خدا ترسی در عشر سهم ایشان دخل و تصرفی نمی کند ؟ آیا تصرف عشر سهم ایشان تصرف مال غیر نیست که حرام است ؟ آیا با این استدلال ها حق با فقیهانی همچون حضرت آقای سلطانعلیشاه شهید نیست که دلیلی در تصرف عشر سهم امام نمی بینند ؟ آیا تصرف همراه با ظن و گمان در عشر سهم ایشان صحیح و عقلانی است یا ترک متقیانه آن ؟
نکته دیگر این است که همانطور که معلوم است فقیهان در این زمینه نظرات متفاوتی ابراز کرده اند که عمده اش تصرف یا عدم تصرف در عشر سهم امام (ع) است . و همانگونه و همان قدر که موافقان تصرف ، مخالفان آن را نقد می کنند و آنها را بدعت گذار می دانند ، همانگونه و همان قدر هم – همانطور که دیدیم – خود قابل نقد هستند و می توان آنها را بدعت گذار دانست . زیرا تاریخ هر گز نشان نداده است که کسی که مدعی واقعی تشیع بوده باشد در مال غیر – چه رسد به مال امام – تصرفی کرده باشد .
ملا محسن فیض کاشانی نیز که از فقیهان و محدثان طراز اول تاریخ تشیع و از مشایخ و بزرگان صوفیه بوده است در این زمینه چنین فتوا داده است :
« و اما در مثل چنین زمانی ( یعنی در عصر غیبت ) که دستیابی به آنها - علیهم السلام - ممکن نیست عشر سهم آنها - علیهم السلام – بی درنگ ساقط و ملغی می شود . زیرا رساندن این سهم به آنها ناممکن است ، و آنها نیز از آن سهم بی نیاز هستند . فقط عشر سهم باقیمانده ( یعنی عشر سهم سادات ) آنهم بخاطر وجود کسانی که نیازمند دریافت آن هستند باقی می ماند . » (14)
که فتوایی صریح و بی خدشه است .البته وی در ادامه نوشته است : « و کسی که در این دوره ( غیبت ) همه خمس را برای گروه های سه گانه ( یتیمان و مساکین و در راه ماندگان ) هزینه کند ، کار خوبی کرده و احتیاط کرده است . و علم این مسئله نزد خداوند است . » که ربطی به فتوای صریح وی نداشته و بیشتر به نوعی استمالت خاطر از مخالفان فتوای او می ماند تا فشارهایی را که بر وی بخاطر صوفی بودنش وارد می آوردند مضاعف نکنند .
مسئله مهم دیگری که در این مبحث باید مطرح شود این است که چه کسی صلاحیت دریافت وجوهات شرعی را دارد ؟ آیا به مجرد آنکه کسی تحصیلات و تخصص فقهی داشته باشد و به ظواهر دینی هم پایبند باشد صلاحیت و اجازه دریافت و هزینه کردن آن را دارد ؟ خدای تعالی در قرآن کریم خطاب به حضرت ختمی مرتبت (ص) می فرماید : « خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم بها و صل علیهم ان صلوتک سکن لهم » (15)
بنا براین فرمایش الهی تنها کسی حق دارد از مردم وجوهات شرعی دریافت کند که همچون رسولخدا (ص) و به پیروی از او (ص) و ذریه پاکش (ع) به سلوک در مسالک روحانی ، و عروج در معارج ایمانی پرداخته باشد و از آنچنان توان قلبی و روحی و باطنی برخوردار باشد که به ازای وجهی که دریافت می کند آنها را تطهیر و تزکیه کند و به آنها آرامش قلبی ارزانی کند . در حقیقت ، پرداخت و دریافت وجوهات شرعی یک معامله و تجارت دو جانبه است . معامله و تجارتی که در آن ، ظلمت داده می شود و نور خریده می شود . دنیا داده می شود و آخرت خریده می شود . قسمتی از مالی که با زحمت به دست آمده است داده می شود و تزکیه و تطهیر خریده می شود . یک طرف آن ، پرداخت کننده وجوهات شرعی است و طرف دیگر آن ، دریافت کننده ای است که باید توان تطهیر و تزکیه پرداخت کننده و آرامش بخشیدن به او را داشته باشد . اگر طرف دوم این معامله چنین توانی نداشته باشد طرف اول دچار خسران عظیمی شده است و گویی هرگز وجوهات شرعی خود را پرداخت نکرده است . در مصباح الشریعه ، روایتی از حضرت صادق (ع) نقل شده است که بیان ما را در زمینه اینکه فقیه و مفتی باید با خداوند در ارتباط باشد و از توان قلبی و باطنی فوق العاده ای برخوردار باشد ثابت می کند . این روایت را با ترجمه آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی (ره) می آوریم . ایشان این روایت را خود به دیده قبول نقل کرده اند :
«حضرت صادق علیه السلام گفتند : حلال نیست فتوا دادن برای کسی که خودش در هر حال از روی صفا و پاکی سرّش و از روی اخلاص در عملش و اخلاص در کارهای آشکارش و از روی برهان و حجتی از جانب پروردگارش ، مسایل را از خدا نمی پرسد و از او استفتاء نمی نماید . چون کسی که فتوا می دهد ، حکم کرده است و حکم بدون اذن و اجازه خدا و بدون حجت و برهانی از سوی وی صحیح نیست . کسی که از روی خبری که شنیده است اگر حکم نماید – بدون مشاهده و عیان خود – جاهل بوده است . وی را به جهلش اخذ می کنند و به حکمش گنهکار به شمار می برند . » (16)
نکته های ارزشمندی در این روایت موجود است که ما به سه نکته مهم موجود در آن اشاره می کنیم : نخست آنکه کسی که در جایگاه یک فقیه فتوا دهنده می نشیند باید با سلوک الی الله به چنان مقام والایی نزد خدا رسیده باشد که با خدای تعالی در ارتباط باشد و حکم را از او بگیرد و برای مردم بازگو کند . چنین فقیهی دیگر هرگز حکم احتیاطی نمی دهد . زیرا به چنان بصیرتی دست یافته است که با این یقین و بصیرت فقط فتوا و حکم قطعی می دهد . خدای تعالی به پیامبرش فرمان می دهد به مردم بگوید : « قل هذه سبیلی ادعوا الی الله علی بصیرة انا و من اتبعنی » (17)  یعنی من محمد وپیروان واقعی من – همگی – اهل شهود هستیم . چشمان دلمان باز است وبا بصیرت قلبی به سوی خدا دعوت می کنیم . یعنی رسیدن به اعلا درجات بصیرت برای همگان میسر است و مدعیان دعوت به سوی خدا باید اهل بصیرت وشهود باشند . باید با خداوند ارتباط بی واسطه داشته باشند .
دوم آنکه صدور حکم بر اساس روش سنتی فقیهان و عالمان که استنباط حکم از روایات است روشی مبتنی بر ظن و نظر شخصی فقیه است نه رای و حکم خداوند. به همین جهت ، این روش مورد نقد و انتقاد امام صادق (ع) واقع شده است . زیرا چنین فقیهی به جای آنکه مردم را به سوی خدا ببرد ، آنها را در وادی هزار توی نفس خویش سرگردان می کند .
اینک فقیهان محترم باید خود را بر این ترازوی دقیقی که قرآن و  امام در اختیار آنها نهاده اند عرضه کنند . آیا آنها اهل شهود و بصیرت قلبی هستند و احکام را از ذات الهی می گیرند و تحویل مردم می دهند ، یا تنها با اتکا بر روایات و ظن و فهم خویش فتوا می دهند و حکم صادر می کنند ؟ اگر آنها چنین نیستند – که نیستند – پس نباید نا آگاهانه به فقیهی که اهل شهود و بصیرت قلبی بوده و بر میزان و ترازوی قرآنی و محمدی و صادقی وزن سنگینی دارد تهمت بدعت در دین بزنند . بدعت ، عبارت است ازخلاف روش شهودی مورد نظر قرآن و اهل بیت حرکت کردن و فتوا دادن . « فاعتبروا یا اولی الابصار » (18)
مرحوم آیت الله طهرانی در ذیل این روایت شریف و در توضیح آن نوشته اند :
«بنابراین ، اجتهادی که فقط از روی قواعد صورت گیرد اجتهادی فرمولی می باشد.  این اجتهاد همچون ناودان است که آب حیات نیست . » (19) که نشان می دهد از نظر ایشان هم فتوای چنین فقیهانی مصاب به حقیقت و رساننده به مقصد جلب رضای الهی نیست .
سوم آنکه ، وقتی فقیهی در چنان جایگاه رفیع معنوی قرار می گیرد که می تواند با خداوند در ارتباط باشد و احکام را از خدای تعالی بگیرد و در اختیار مردم بگذارد ، به اذن الهی توان تطهیر و تزکیه آنها را نیز - در برابر دریافت حقوق الهی از آنها - خواهد داشت . تنها در این صورت است که پرداخت کنندگان وجوهات شرعی هم واقعا حقوق الهیی را که بر ذمه آنهاست پرداخت کرده اند و هم خاسر و مغبون نشده و توسط دریافت کننده وجوهات ، تطهیر و تزکیه شده اند . برای تکمیل و تتمیم این قسمت از نوشتار خویش به بیان دیگری از آیت الله طهرانی (ره) – که خود ازفقیهان طراز اول عصر خویش بوده اند – استشهاد می کنیم :
« این حقیر در مباحث اجتهاد و تقلید به ثبوت رسانیده ام که از شرایط حتمیه افتاء و حکم ، از جزئیت به کلی پیوستن است . و تا عبور از عالم نفس نگردد و معرفت حضرت رب پیدا نشود این شرط متحقق نمی شود . » (20)
یعنی تا کسی قدم در طریقت نگذاشته باشد و با سلوک الی الله از عالم نفس به عالم تجرد وارد نشده باشد ، از دیدگاه مرحوم آقای طهرانی حقّ صدور حکم و فتوا ندارد و اساسا چنین شخصی هنوز فقیه آل محمد(ع) نیست تا بتواند بر کرسیّ صدور حکم و فتوا بنشیند!
روایت  فوق العاده مهم و راهگشایی در این ارتباط از امام باقر (ع) به دست ما رسیده است که بسیار چشم نواز است .این روایت ، بیان و استدلال ما و آیت الله طهرانی و نیز بیان حضرت صادق (ع) را در این زمینه که فقیه باید به چنان مقام والایی رسیده باشد که حکم را از خداوند بگیرد و به مردم تحویل دهد تایید و تثبیت می کند :
« علی به کتاب خدا و سنت پیامبر او عمل می کرد . اما وقتی مسئله جدیدی برای او پیش می آمد که پاسخش در کتاب و سنت نبود خداوند حکم حق را در آن زمینه با نوعی از الهام به او الهام می کرد . و این ، به خدای سوگند ، از مسایل اسرار آمیزی است که فهمش مشکل است .» ( 21)
این روایت بطور صریح به ما نشان می دهد که فقیه و مفتی باید حکم را از خداوند اخذ و به مردم اعلام کند ، نه آنکه خود بر اساس فهم و درکی که از روایات دارد فتوا دهد و حکم صادر کند . بنده این نوع از اجتهاد را در مبحث « دین نوری ، دین صوری » که سومین حلقه از حلقه های پیوند و اتصال صوفیه به اهل بیت (ع) را مطرح و تبیین می کند اجتهاد نوری نامیده ام که در برابر اجتهاد ادعایی و متداول عالمان و فقیهان که آن را « اجتهاد صوری »نام نهاده ام قرارمی گیرد . نکته بسیار مهمی که در این روایت ناب به چشم می خورد این است که حضرت باقر (ع) این مقام را مخصوص مولای متقیان علی (ع) ندانسته و راه را برای دیگران ؛ از جمله مثلا حضرت آقای سلطانعلیشاه که فتوای شهودی ایشان موضوع مورد بحث این نوشتار است نیز باز دانسته اند ، و اساسا طرح این موضوع از جانب حضرت ، راهنمایی و هدایت مخاطبانشان در این زمینه بوده است .
اما مسئله دیگری که بسیار مهم است این است که مردم توان روحی و روانی و مالی پرداخت خمس و مالیات را – توأمان – ندارند ، و اگر مجبور به این کار شوند از زیر پرداخت یکی از آن دو شانه خالی می کنند . و این سبب آلودگی و احساس گناه فرد ، و گسترش جرم در جامعه می شود .درست از این نقطه است که فرارهای مالیاتی و انواع کلاه های شرعی برای فرار از پرداخت خمس به وجود می آید و فرد و جامعه زیان می بینند . جالب این است که فقیهانی که بر میزان قرآن و اهل بیت وزنی ندارند ، خود ، این کلاه های شرعی را به مردم می آموزند . بازرگان ثروتمندی نزد امام محمد غزالی رفت و گفت که فلان فقیه به من آموخته است تا برای فرار از پرداخت خمس ، اموالی را که خمس به آنها تعلق می گیرد به همسرم هدیه کنم و او هم دوباره آنها را به من هدیه کند و باز گرداند . زیرا به هدیه ، خمس تعلق نمی گیرد . نظر شما چیست ؟ آیا این روش درست است ؟ غزالی به او پاسخ می دهد آری ، از نظر فقهی درست است . اما با محبت دنیا که در قلبت باقی می ماند چه خواهی کرد ؟ بیان غزالی صحیح است . زیرا پرداخت حقوق الهی به جهت تربیت قلب و پاکیزه کردن آن از نجاسات رذایل باطنی واجب شد ه اند .
بنابراین ، فتوای پرداخت عشر به جای خمس هم به فرد کمک می کند تا پاکیزه بماند و هم به جامعه که اجتماعی از افراد است . عشر ، روح صداقت و درستی و راستی و وجدان آسوده را بر فرد و جامعه حاکم می کند . پرداخت عشر به جای خمس ، به فرد اجازه می دهد تا عشر دیگر آن را به عنوان مالیات به دولت بپردازد . بدینسان ، گویی فرد فقط خمس پرداخت کرده است و بار مضاعفی به نام مالیات ، روی دوش خویش احساس نمی کند . نتیجه منطقی این روند این است که فرد از پرداخت هیچیک از آن دو فرار نکرده و با وجدانی آسوده به عنوان یک شهروند مسئول و مومن زندگی می کند .
پس با دلایل متقن ثابت شد که در عصر غیبت ، عامه مردم موظف به پرداخت عشر هستند و نیز ثابت شد که فتوا به پرداخت عشر به جای خمس فقط یک فتوای فقهی است و اصلا ربطی به بدعت در دین ندارد.اما اینکه حضرت آقای سلطانعلیشاه شهید پرداخت عشر را مکفی از پرداخت خمس و زکات دانسته اند در مجالی دیگر بدان خواهیم پرداخت انشاءالله!
                                                                  والسلام علی من اتبع الهدی

                          ----------------------------------------

1. انفال ، 41 : بدانید از هرغنیمتی که به دست می آورید یک پنجم از آن ، متعلق به خدا و رسول او و نزدیکان و یتیمان و مساکین و در راه ماندگان است .
2. پرانتز از ما است .
3. روضات الجنات ، میر سید محمد باقر خوانساری اصفهانی ، ترجمه حاج شیخ محمد باقرساعدی خراسانی ، چاپ کتابفروشی اسلامیه ، ج 2 ، صص 246-248
4. همان ، ص 257
5. پرانتز از ما است .
6. همان ، ص 258
7. لمعه ، کتابی 2 جلدی است که درابواب مختلف فقهی توسط شهید اول نگاشته و توسط شهید ثانی شرح شده و در سطح اول حوزه های علمیه تدریس می شود .طلاب با خواندن این کتاب است که قدرت پاسخگویی به سوالات شرعی مردم را پیدا می کنند و ملبس می شوند . اما عالم نمایان ظاهرا آن را دقیق نمی خوانند .
8. و یقسم ستة اقسام : ثلاثة للامام علیه السلام ، تصرف الیه حاضرا و الی نوابه غائبا ، او تحفظ .
9. ثلاثة منها للامام علیه السلام و هی سهم الله و سهم رسوله و ذی القربی . و هذا السهم و هو نصف الخمس یصرف الیه علیه السلام کان حاضرا او الی نوابه و هم الفقهاء العدول الامامیون الجامعون لشرایط الفتوی . لانهم وکلاءؤه . ثم یجب علیهم فیه ما یقتضیه مذهبهم . فمن یذهب منهم الی جواز صرفه الی الاصناف علی سبیل التتمة ، کما هو المشهور بین المتأخرین منهم ، یصرفه علی حسب ما یراه من بسط و غیره . و من لا یری ذلک یجب علیه ان یستودعه له الی ظهوره . فاذا حضرته الوفاة  اودعه من ثقة و هکذا مادام غائبا او یحفظ . ای یحفظه من یجب علیه بطریق الاستیداع ، کما ذکرناه فی النائب .
10. حجرات ، 12 : و جاسوسی و تفتیش نکنید .
11. ترجمه و توضیح لمعه ، سید علی حسینی ، ج 1 ، پاورقی ص 256
12. نساء ، 157 : دانشی در باره آن ندارند و فقط از ظن و گمان پیروی می کنند .
13. یونس ، 36 : بیشتر آنان  پیرو  ظن  و گمان هستند ،  در حالی  که ظن و گمان
نمی تواند جای حقیقت را بگیرد و پر کند .
14. الوافی ، ملا محسن فیض کاشانی ، ج 2 ، کتاب الخمس ، باب 39 : تحلیلهم الخمس لشیعتهم و تشدیدهم الامر فیه :
و اما فی مثل هذا الزمان حیث لا یمکن الوصول الیهم علیهم السلام فیسقط حصتهم علیهم السلام رأسا لتعذر ذلک وغنائهم عنه رأسا دون السهام الباقیه لوجود مستحقیها . و من صرف الکل حینئذ الی الاصناف الثلاثة فقد احسن واحتاط . والعلم عند الله .
15. توبه ، 103 : از اموال آنها صدقه ای بگیر و آنها را به واسطه آن تطهیر و تزکیه کن و بر آنها درود بفرست که درود تو مایه آرامش آنهاست .
16. نور ملکوت قرآن ، سید محمد حسین حسینی طهرانی ، ج 2 ، صص 275 و 276
17. یوسف ، 108 : بگو راه من این است : من و کسانی که از من پیروی می کنند با بصیرت و چشمانی باز به خدا دعوت می کنیم .
18. حشر ، 2 : ای صاحبان خرد ، عبرت بگیرید .
19. همان ، ص 277
20. همان ، ص  279
21. قال الباقر : کان علی یعمل بکتاب الله و سنة نبیه فاذا ورد علیه الشیء الحادث الذی لیس فی الکتاب و لا فی السنة الهمه الله الحق فیه الهاما وذلک و الله من المعضلات .