Monday, August 27, 2012

اساس اسلام و ادیان توحیدی بر بت پرستی است

یکی از دوستان خوب بنده در فیس بوک ؛ آقای علیرضا مطلبیان که از برادران اهل سنت است و مخالف تصوف و آموزه های صوفیانه است ، برای اثبات ضرورت اینکه فقط باید به خدا پناه برد تصویر زیبایی از سوره توحید را پست کرده بود و بنده در توضیح اینکه قطب ، تغییر هویت داده و دیگر انسان نیست و مظهر خدا است در زیر پستش نوشتم : «و علم آدم الاسماء کلّها ، "و همه اسم ها را به آدم آموخت" یعنی اگر کسی به مقام آدمیت برسد صاحب همه اسماء حسنای الهی می شود و چنین کسی را که در تصوف ، "قطب" می نامند همان عکس خدا است.یعنی اگر به چشم دل در او بنگری ، اسماء و صفات حق را در اومی بینی.یعنی حضرت حق را در او می بینی و لا جرم عاشقش می شوی.او همان خدا است که در پس حجاب جسم آدم نشسته است.فرشته ها این را فهمیدند و به او سجده کردند و ابلیس چون به جسمش توجه داشت این را نفهمید و رجیم و رانده شد.یا علی!»
ایشان در زیر یادداشت بنده نوشتند : «در اینکه آدم (کسی که به صفات خدا آراسته باشد) بر روی زمین جانشین و خلیفه خداست شک روا نیست. اما اگر برای شما بناگاه بلایی ناگهانی و حادثه ای بزرگ رخ دهد که دست شما از همه جا و همه چیز کوتاه گردد، ... خدا را به استمداد و کمک میخوانید و می طلبید یا قطب را؟»
بنده باز مجددا در زیر یادداشت ایشان چنین نوشتم :

منظورتان از خدا کیست؟در قرآن از خدا با دو عنوان یاد شده است:1.«هو» ، که چون ضمیر غایب است دلالت بر ذات الهی می کند.ذات الهی هم برای هیچ کس قابل شناخت نیست.زیرا اگر موجودی جز خدا بتواند ذات خدا را دریابد آنچه دریافته دیگر خدا نخواهد بود.به همین جهت است که با ضمیر غایب «او» از او یاد می کند.پس انسان ، خدا را در مرتبه ذات نمی تواند بشناسد.ناگزیر خدا در مرتبه ذات مورد عبادت واقع نمی شود.زیرا عبادت به چیزی تعلق می گیرد که قابل شناخت باشد.پس ذات را نه می شود شناخت ، نه می شود عبادت کرد و نه می توان او را صدا زد.چون وقتی چیزی را نمی شود دید و شناخت چطور می شود او را صدا زد و از او کمک خواست؟ 2.«الله» ، که جامع جمیع اسماء و صفات الهی است.الله ، مرتبه ای از وجود الهی است که شامل همه اسماء و صفات الهی می باشد و قابل شناخت است.به همین جهت در زبان قرآن و رسول الله(ص) و اهل بیت(ع) از معرفة الله یعنی شناخت خدا سخن به میان رفته است.خدا را در مرتبه الله می شود شناخت.وچون می شود شناخت می توان او را در این مرتبه مورد عبادت قرار داد و او را در این مرتبه می توان صدا زد و از او درخواست کمک کرد.این مرتبه از وجود الهی برای انسان قابل دسترسی است.یعنی انسان می تواند با سلوک الی الله به الله برسد و فانی در الله شود و همچون الله صاحب همه اسماء و صفات الهی شود.معنای : «علم آدم الاسمآء کلها» همین است که انسان می تواند با تصاحب همه اسماء و صفات الهی ، الله شود.مظهر الله و مظهر اسماء و صفات الهی شود.در این مرتبه اگر کسی که چشم دلش باز است به قطب که انسان کامل و مظهر همه اسماء و صفات الهی است نگاه کند او را بشر نمی بیند.خدا را در وجود او می بیند.به همین جهت است که حضرت مولوی سروده است : «از عبادت می توان الله شد» ، خب مثلا جند تا از این اسماء حسنایی که خدا دارد و آن ها را به انسان کامل یا همان قطب وقت هم تفویض می کند این اسم ها هستند : «معبود» ، «مسجود» ، «ربّ» ، «الله» ، «مجیب» ، «کریم» ، «غفار» ، «غفور» ، «رزّاق» و.......شما هر یک از این اسم ها را که صدا بزنید در حقیقت دارید انسان کامل و قطب زمان و آدم وقت را صدا می زنید.خود خدا اینگونه خواسته است و خلافت و نمایندگی خود را بر روی زمین و در عالم خلقت به او داده است : «انی جاعل فی الارض خلیفة».جاعل در این آیه شریفه ، اسم فاعلی است که در معنای صفت مشبهه به کار رفته است.یعنی خدا همیشه و پی در پی بر روی زمین خلیفه ای می گذارد و انقطاعی در کار نیست.چون خدا «ربّ» است و باید آدمی را تربیت کند و این تربیت را غیر مستقیم و از طریق واسطه که همان انسان کامل و قطب زمان و آدم وقت است اعمال می کند.به همین جهت است که در قرآن به ما دستور داده است تا برای رفتن به سوی او ، وسیله ای انتخاب کنیم و چه وسیله ای بهتر از قطب وقت که مظهر همه اسماء و صفات اوست؟ : «یا ایها الذین آمنوا اتقوالله وابتغوا الیه الوسیلة»(مائده/35) ، «ای مومنان! از خدا بترسید و برای رسیدن به او وسیله ای برگزینید.» این وسیله ، همان قطب وقت است که مظهر اسم «ربّ» است و به اذن الله تعالی می تواند ما را در مسیر به سوی خدا تربیت کند و همچون خودش به خدا برساند.اگر در این مسیر به قول شما بلایی هم نازل شود هم اوست که در نقش یک «ربّ» و مربی مهربان ظاهر می شود و آدمی را نجات می دهد.زیرا او مظهر همه اسماء از جمله اسم «غیاث المستغیثین» نیز هست و اگر کسی فریادی بزند اوست که به اذن الله تعالی فریادرسش خواهد شد.در پایان باید عرض کنم که صدا زدن او و عبادت او و عشق به او مستلزم در افتادن آدمی به وادی شرک نیست.شرک زمانی پدید می آید که ما وجودی مستقل از وجود خدا برای قطب در نظر بگیریم و وجود او را در عرض وجود خدا قرار دهیم.اما اگر ما وجود او را در طول وجود خدا در نظر بگیریم و او را همچون قطره ای که در دریا می افتد و با دریا یکی می شود فانی در وجود خدا در نظر بگیریم در این صورت دیگر او وجود و هستی ای ندارد که شرک پدید آید.اراده او مستهلک و فانی در اراده خدا است و بدون اراده الهی کاری نمی کند و نمی توتند بکند.زیرا دیگر پس از فناء وجودش در وجود الهی دیگر هستی و وجودی از خود ندارد.کرمی بود که مدتی در پیله ریاضت و عبادت و بندگی زندگی کرد و پروانه شد.حضرت مولوی برای بیان شخصیت الهی مشایخ و اقطاب داستان مرد روستایی و گاوش را مثال آورده است.می گوید مردی روستایی گاوی داشت که هر شب پیش از تاریک شدن هوا او را نوازش می کرد و غذا می داد و آنگاه به خانه می رفت.چون گاوش را بسیار دوست می داشت.یک روز شیری گرسنه آمد و گاو او را به طور کامل خورد و چون سیر شده بود و نای حرکت نداشت همان جا و بر سر جای گاو دراز کشید.دست بر قضا مرد روستایی آن روز کارش طول کشید و پس از تاریکی هوا به سراغ گاوش رفت.چون تاریک بود نمی دید که دیگر گاوی وجود ندارد و اینک شیری جای آن نشسته است.شیر را نوازش می کرد و علف جلوی او می ریخت.شیر در دل می گفت : «این بیچاره نمی داند که دیگر گاوی در کار نیست و اینک شیری جای آن نشسته است.اگر می دانست از ترس قالب تهی می کرد و می مرد.»مولوی - که خدایش رحمت کند - این داستان را برای این آورده است که ما شخصیت الهی و فانی در حق شده مشایخ و اقطاب را بشناسیم.در این داستان ، گاو نماد وجود بشری شیخ و قطب است.شیر نماد وجود الهی و نماد خدا است و مرد روستایی هم نماد آدم هایی که با مشایخ و اقطاب رو در رو می شوند.شب و تاریکی هم نماد کور دلی آدم ها است که چون چشم دلشان کور است خدا را در پس وجود بشری شیخ نمی بینند و فکر می کنند او هنوز انسان است و انسانی مانند آن ها است.به همین جهت در انکارش می کوشند : «روستایی گاو در آخور ببست***شیر گاوش خورد و بر جایش نشست***روستایی شد در آخور سوی گاو***گاو را می جست شب ، آن کنجکاو***دست می مالید بر اعضای شیر***پشت و پهلو ، گاه بالا گاه زیر***گفت شیر : ار روشنی افزون شدی***زهره اش بدریدی و دل خون شدی***اینچنین گستاخ زان می خاردم***کاو در این شب ، گاو می پنداردم
بنا بر این ، اساس اسلام و ادیان توحیدی بر بت پرستی استوار شده است.اما بتی که خدای تعالی آن را تراشیده باشد و ساخته و پرداخته کرده باشد نه انسان هایی که بنا به فرمایش الهی زیانکار هستند : «انّ الانسان لفی خسر»(عصر/2)قطب ، چنین بتی است و خدا او را تراشیده است و به شکل خود او را در آورده است.پس پرستش او و توجه به او پرستش خدا و توجه به خدا است.البته در تصوف ، کسی به سالک نمی گوید خدا را نپرست ، قطب را بپرست.خود سالک با بالا رفتن از نردبان معراج الی الله متوجه فنای ذات بشری قطب در ذات الهی و نیستی او در هستی الهی می شود و اساسا وجود مستقلی از قطب نمی بیند که توجه او را از خدا به خود منصرف کند.قلب و وجود قطب ، مانند آیینه ای است که عکس خدا در آن افتاده است.شما وقتی تصویری را در آینه می نگرید آینه را می نگرید و به آن توجه دارید یا به طور کلی آینه را نمی بینید و فقط تصویر در آن را نگاه می کنید و به آن تصویر توجه دارید؟
یا علی!

No comments:

Post a Comment